• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1083
تعداد نظرات : 4769
زمان آخرین مطلب : 4897روز قبل
محبت و عاطفه

  کسی کو تا که رازم را بگویم

                       گناهم را به اشک خود بشویم

        و او هم رفته تا در غربتی سرد

                              میان باغ پاییزی برویم

           نمی دانم چرا اما گمان کرد

                         که جایش را کس دیگر گرفته 

           چرا پنداشت از این قلب خسته

                      وفا و مهربانی پر گرفته

           ولی این بار اگر چشمش بیفتد

           به من آن آشنای آسمانی

           به او این بار میگویم مسافر

                                

  الهی بیایی و بمانی......

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:33
محبت و عاطفه

اگه یه روز بغض گلوتو فشرد حتما خبرم کن بهت قول نمیدم که بخندونمت اما میتونم باهات گریه کنم...

 

اگه یه روز خواستی در بری حتما خبرم کن بهت قول نمیدم که ازت بخوام واستی اما می تونم باهات بیام..

اگه یه روزم بی خبر رفتی  و دیگه هم برنگشتی بهت قول نمیدم منتظرت بمونم اما ازت می خوام وقتی اومدی یه شاخه گل رو قبرم بذاری..

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:29
محبت و عاطفه
تنهايی را دوست دارم زيرا بی وفا نيست ...
 
تنهايی را دوست دارم زيرا عشق دروغی در آن نيست ...
 
 تنهايی را دوست دام زيرا تجربه کردم ...
 
 تنهايی را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست .. .
 
تنهايی را دوست دارم زيرا....
 
در کلبه تنهايی هايم در انتظار خواهم گريست
 
وانتظار کشیدنمرا پنهان خواهم کرد. 
پنج شنبه 15/6/1386 - 10:28
محبت و عاطفه

ای که به دامت شده ام من اسیر   لذت دیوانگی از من مگیر

 

نظر یادتون نره   مرسی گلم

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:25
شعر و قطعات ادبی

کنون افتاده بر خاک نیازم

حدیث عشق تفسیر نمازم

 

به لبهایم روان است شعر قرآن

غم او مونس شام درازم

 

به سوی قبله اش جاریست اشکم

چه شیرین است این سوز و گدازم

 

دمی گر بنگرد بر زاری من

تمام غصه ها را چاره سازم

 

گر او خواهد کنم جانم فدایش

در این ره من شجاع و عشق بازم

 

عجب احساس پاکی دارم اینک

نگاه اوست بر راز و نیازم

 

ز درد دوری از دامان پاکش

دمی دیگر نمانده جان ببازم

 

ز قیل و قال این دنیای تاریک

رهایی نیست جز بر جانمازم

 

چه باشد بهتر از دیدار جانان

همیشه دیدنش بوده نیازم

 

اگر هرکس ز چیزی مفتخر گشت

من از دین و ز عشقت سرفرازم

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:20
شعر و قطعات ادبی
 

کسی آمد که حرف عشق و با مــــــا زد

 

دل ترسوی مـــا هم دل به دریـــــــــــا زد

 

به یــــــــک دریــــــــــای طو فــــــــــانی

 

دل مـــــــــا رفتـــــــــــــــــه مهمــــــــانی

 

چه دوره ساحـــــلش از  دور پیدا نیست

 

یه عمری راهه و در قدرت مــــا نیسـت

 

بایـــــــــــــــد پارو نـــــــــــــــزد  وا  داد

 

بایـــــــــــد دل رو بــــه دریــــــــــــــا داد

 

خودش می بردت هر جـــا دلش خواست

 

به هر جا برد بدون ساحل همون جاست

 

به امیدی که ساحــــل داره این دریــــــا

 

به امیـــــــــدی که آروم میشه تا فــــردا

 

دل مــا رفتــــــــــــــــــه مهمـــــــــــانی

 

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:19
محبت و عاطفه

خواهرم تاج سرم

بی تو مرگ است مرا

همچو رودی جوشان،با تو من در گذرم

تو نباشی ساکن همچو یک مردابم

بی تو مرگ است مرا

مهربانیهایت،گرمی مهر دارد

من زمینی محتاج به طلوعت هستم،گر نباشی سردم

بی تو مرگ است مرا

همچو یک واحه خوش،در کویر هستی سبزی و پر سایه

چشمه های لطفت هر زمان پر آب است و گل احساسم به تو وابسته شده

تو نباشی من هم خشک و بی رنگ شوم

بی تو مرگ است مرا

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:15
محبت و عاطفه

سخن از مادر شد

شرم به رخسار محبت بنشست

بغض ایثار شکست

سخن از مادر شد

غنچه ها باز شدند.

شاهپرکهای وفا غرق پرواز شدند

سخن از مادر شد

در زلال رخ او،صبر رخ آرایید

و تن خسته من پیش او آرامید

سخن از مادر شد

مادری چون گل یاس،پر ز عطر احساس

سخنش گرم چنان خورشید است

در سراب هستی،

مایه امید است

مادری با دلی همچون دریا،آبی و بی پایان

بهر بیماری جان دست گرمش درمان

سخن از مادر شد

سخن از خوبی شد

سخن از هستی شد.

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:14
محبت و عاطفه

چقدر سخته تو چشاي كسي كه تمام عشقت رو ازت گرفته

وبه جاش يه زخم هميشگي رو به قلبت هديه داده

زل بزني٬وبه جاي اينكه لبريز از كينه و نفرت بشي

حس كني كه هنوزم دوسش داري

چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به ديوار تكيه بد ي

كه يه بار زير اوار غرورش همه وجودت له شده

چقدر سخته تو خيال ساعت ها باهاش حرف بزني

اما وقت ديدنش هيچ چيز جز سلام نتوني بگي

چقدر سخته وقتي پشتت بهشه

دونه هاي اشك گونه هاتو خيس كنه

اما مجبور باشي بخندي تا نفهمه هنوز

**دوستش داري**

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:8
محبت و عاطفه
  پس از آن غروب  رفتن     اولین طلوع من باش

من رسیدم رو به آخر       تو بیا شروع من باش

شبو از قصه جدا کن چکه کن رو باور من    

 خط بکش رو جا ی پای گریه های آخر

اسمتو ببخش به لب هام

بی تو خالیه نفس هام

خط بکش رو باور من زیر سایبون دستام

خواب سبز رازقی باش

عاشق همیشگی باش

خسته ام از تلخیه شب

تو طلوع زندیگیم باش

 

من پر از حرف سکوتم

خالی ام رو به سقوطم

بی تو و آبی عشقت تشنه ام کویر لوتم

نمی خام آشفته باشم آرزوی خفته باشم

تو نذار آخر قصه حرفمو نگفته باشم

دوستت دارم      

  mostafa2_gh        نظر یادتون نره گلهای من

 

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته