• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1083
تعداد نظرات : 4769
زمان آخرین مطلب : 4897روز قبل
محبت و عاطفه
 

هي فلاني...؟... مي داني؟... مي گويند رسم زندگي چنين است!!!!!!! مي آيند....... مي مانند....... عادتت مي دهند....... و مي روند....... و تو در خود مي ماني....... و تو تنها مي ماني....... راستي نگفتي؟ رسم تو نيز چنين است؟ مثل همه ي فلاني ها هستي؟؟؟؟

پنج شنبه 15/6/1386 - 17:19
محبت و عاطفه

وقتي برگ هاي پاييزي را زير پا خورد مي کني يادت باشد روزي به تو نفس هديه کردند

پنج شنبه 15/6/1386 - 11:11
محبت و عاطفه

حال و روز خَراب                     یعنی من

پرسش بی جواب                              یعنی من

روزگاریست عاشقت شده ام

توف بر این عشق ناب                                        یعنی من

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:56
شعر و قطعات ادبی

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده​اماین بار من یک بارگی از عافیت ببریده​ام

 دل را ز خود برکنده​ام با چیز دیگر زنده​امعقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده​ام

 ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمیدیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده​ام

 دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریختهمن با اجل آمیخته در نیستی پریده​ام

 امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شدخواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده​ام

 من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر اومن گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده​ام

 از کاسه استارگان وز خون گردون فارغمبهر گدارویان بسی من کاسه​ها لیسیده​ام

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:54
محبت و عاطفه

ساده بودم ساده.......................................................ساده مثل کف دست

 

من چه می دانستم................... ساده بودن سخت است

 

مثل آینۀ آب صاف و صادق بودم

 

دل و دستم یک رنگ......................................... مثل باران بودم

 

که به خاک افتادم................... دل بریدم......................... رفتم به سفر تن دادم

 

به تو روی آوردن ...............................در گریزم هستی

 

به تو دلخوش کردم..................................................... به تو عاشق بودم

 

تو به من می گفتی : ساده بودن زیباست..........................عشق مثل خود توست

 

عشق ساده نبود ...............عاشقی ساده نبود .............همسفر اهل سفر راهی جاده نبود

 

مثل خوابی کوتاه عشق آمد و رفت

 

تنهایمو ببین ...................یه سوسوی چراغ یه تکیه گاه می خوام........در بر بگیر منو  

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:53
شعر و قطعات ادبی
بازاست در ميکده ي عشق، شبانه
نور ازلي مي طلبد، چيست بهانه ؟
خالي شده جام مي و خاموش شده شمع
تا وقت سحر، مي زده مانده است يگانه
تاريک شده خانه ي دل، ديده ي هشيار
از ياد برفته ست رخ يار زمانه !!!
باز آي زدر، روزنه ي عشق عيان کن
بگريز زمسجد، تو روا دار به خانه
گاه سحر و ساغر مي، دست ملائک
کوبيده در ميکده با جام فسانه
اين باده ي عشق است در اين ساغر اميد
با يار بنوشيد و مگيريد بهانه
گاه است که از خويش برون آيي و بيني
کز عرش به زير آمده بر فرش، روانه
داني ؟ که دگر پند دوصد عاقل و فاضل
ديوانه کند صد جگر سوخته، يا نه ؟!!
پنج شنبه 15/6/1386 - 10:52
محبت و عاطفه
 

 


آنکس که مي گفت دوستم دارد، عاشقي نبود که به شوق من آمده باشد، رهگذري بود که روي برگهاي خشک پاييزي راه مي رفت صداي خش خش برگها همان آوازي بود که من گمان مي کردم ميگويد: "دوستت دارم"

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:50
محبت و عاطفه
      

گنه از جانب تو نيست گلم

                                   بين ما فاصله ای هست اگر

                                                                       من گنه کار ترينم به خدا

                                                                                        دل تنهای تو بشکست اگر

نظر یادتون نره mostafa2_gh

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:48
محبت و عاطفه

 

 

 

  

خيلي سخته چيزي رو كه تا ديشب بود يادگاري

صبح بلند شي و ببيني كه ديگه دوسش نداري

خيلي سخته كه نباشه هيچ جايي براي آشتي

بي وفا شه اون كسي كه جونتو واسش گذاشتي

خيلي سخته اون كسي كه اومد و كردت ديوونه

هوساش وقتي تموم شد بگه پيشت نمي مونه

خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه

بعد به اون بگي كه چشمات نمي خواد اون رو ببينه

خيلي سخته كه ببينيش توي يك فصل طلايي

كاش مجازات بدي داشت توي قانون بي وفايي

خيلي سخته واسه ي اون بشكنه يه روز غرورت

اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت

خيلي سخته چشماي تو واسه ي اون كسي خيسه

كه پيام داده يه عمر واسه تو نمي نويسه

خيلي سخته اونكه ديروز تو واسش يه رويا بودي

از يادش رفته كه واسش تو تموم دنيا بودي

 

نظر یادتون نره mostafa2_gh

 

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:43
محبت و عاطفه

فرصتي نيست دگر!

 

مرگ من نزديک است؛ من به ديدار خدا نزديکم؛ من به گورستاني؛ که در آن عاطفه

اي نيست دگر نزديکم!

پس مرا ياد کنيد؛ لحظه اي باز مرا شاد کنيد!

اين نفسها خبر از لحظه ي آخر دهدم!

اين تنم چندي بعد مي شود مشتي خاک؛ که به باراني باز مي شود مشتي گل!

مشتي از گل که از آن آدمکي مي رويد؛ آدمي باز که يا صاعقه اي است يا همان

رهرو پيشين!

مادرم را نگذاريد که از دست رود به سراغش برويد و از او ياد کنيد و مبادا که مرا

بسپاريد به خاک و برويد؛ هر شب جمعه به ديدار من آييد و مرا شاد کنيد!

فرصتي نيست دگر آه بايد بروم!

و شما هم برويد تا برايم کفن و قبر خريد

پنج شنبه 15/6/1386 - 10:38
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته