• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1058
تعداد نظرات : 2080
زمان آخرین مطلب : 3885روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

اگر دل ببندی به بال نسیم

به یک چشم بستن به هم می رسیم

مخور حسرت آنچه نابردنی است

دریغا جوانی که پژمردنی است

غنیمت شمار این بهار قشنگ

که چون شیشه روزی می آید به سنگ

نترس از جنون ساز لیلا بزن

بگو عاشقم دل به دریا بزن

من آوازه خوان لبان توام

مصیبت کش گیسوان توام

به دوش دلم بار دوری چقدر

فدایت بگردم ! صبوری چقدر ؟

عزیز دلم کینه توزی مکن

گناه است ، پروانه سوزی مکن

چرا خنده ی زورکی می کنی؟

شب و روز من را یکی می کنی

دل آزرده بودن گناه است وبس

پل آشتی یک نگاه است و.بس

جهان کوچه ی سبز پیوند هاست

بهشت خدا پشت لبخند هاست

بخند ای بهار دل سرد من

کسی نیست غیر از تو همدرد من

تو اندوه من باورت می شود

تو از عشق خیلی سرت می شود

تو سرسبزی روز گار منی

در این سال قطبی بهار منی

به حق دل حضرت فاطمه"س"

جدا کن حساب مرا از همه

خدا آسمان را به پا کرده است

زمین را به کابین ما کرده است

به ابروی معشوقه داده است چین

به عاشق دلی داده اندوهگین

دل عاشق از هر دلی پاک تر

ز ابر بهاری طرب ناک تر

کنارم بمان ای تسلای من

که بی اعتبار است فردای من

به جان تو کز هر دو عالم سری

تو از هر که من داشتم بهتری

به سوزانی تیر آهت قسم

به اردیبهشت نگاهت قسم

به لرزی که در جانم انداختی

بر ارکان ایمانم انداختی

کجا پای از این ورطه پس می کشم

برای تو دارم نفس می کشم

بزن زخمه بر ساز دلتنگی ام

که من تشنه ی جام یکرنگی ام

به فکرم نباشی هدر می شوم

رهایم کنی در به در می شوم

اگر باده خوارم حریفم تویی

اگر شعر دارم ردیفم تویی

به مولا قسم هر چه گویم کم است

دهانم پراز دوستت دارم است.

                                 " محمدعلی جوشایی" 

 

دوشنبه 20/2/1389 - 23:23
طنز و سرگرمی

 

 

اول خدا

 

یکی از حروف چین های چاپخانه به " گاندولین "روزنامه نویس نکته سنج ایتالیایی مراجعه کرد و گفت :

 

هوس کرده شبی با خانواده اش به اپرا برود ، اما پول خرید بلیط را ندارد.

 

 

" گاندولین" به او گفت : بسیارخوب امشب به اپرا بیایید خودم در آنجا خواهم بود.ضمناً " گاندولین "می دانست که

 

 مدیراپرا مرد بسیار خسیسی است ، خواست که به این وسیله یک شوخی هم با او کرده باشد.

 

 

شب به اتفاق مدیر ، کنار در ورودی ایستاده بود که سر و کله ی حروف چین پیدا شد.

 

 

" گاندولین " اشاره ای به مدیر کرد و گفت :

 

 

- مطبوعاتی است.

 

 

حروف چین وارد شد و پشت سر او بچه های قد و نیم قدش به ردیف وارد سالن شدند.

 

دراثنایی که مدیر وحشت زده این همه تماشاچی بی بلیط را نگاه می کرد .

 

" گاندولین " با لحن ملایمی گفت :

 

- این ها هم آثار چاپی هستند!

                                               " نیش و نوش "

 

دوشنبه 20/2/1389 - 23:18
آلبوم تصاویر

 

 اول خدا

 

امام  

 

دوشنبه 20/2/1389 - 19:28
ادبی هنری

 

                                   یا قاضی الحاجات

 

 

 

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم

 

 

دوشنبه 20/2/1389 - 19:3
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

تقصیر بود ، فاجعه بود ، اشتباه بود

آن گونه دل به عشق سپردن گناه بود !

 

دستان تو اگر چه پر از عطر عاشقی

سهم همان کبوتر بی سرپناه بود

 

از قول من بگو به غزلهات بعد از این

شیرین که پیش عشق دلش رو سیاه بود

 

می خواست مثل آینه باشد چه حیف شد !

سهمش از آب و آینه ، طرحی ز آه بود

 

یک آسمان ترانه دلش را سبک نکرد

بیچاره لحظه لحظه ی عمرش تباه بود

 

با یک دل شکسته و روحی جنون زده

هر شب کنار پنجره چشمش به ماه بود

 

                              " سیده زهرا بصارتی "

 

يکشنبه 19/2/1389 - 18:30
ادبی هنری

 

اول خدا

 

دوستان نازنینم سلام

 

امروز آخرین داستان " خانم اجازه ؟ " رو براتون می نویسم . نوشتنشون وقت گیر بود آخه سرعت تایپ کردن من هم معرکه است!

 

از همه ی شما که لطف کردین و نظر دادین و منو به نوشتن دلگرم کردین  ممنونم.

                           

                                                     

                                      

ما معلمین کلاس اول چوب نشانی داریم که از آن برای استفاده از جدول حروف الفبا و یا نوشته های بالای تخته کمک می گیریم.

 

بچه ها با سرو صدای خود کلاس را روی سرشان گذاشته بودند. چوب نشان را برای آرام کردن آن ها به روی میز می زدم .

 

امین عباس که رویش را برگردانده بود و با دوست پشت سری اش مشغول صحبت بود ، دستش را روی میز گذاشت که

 

ناگهان فریادش به هوا رفت . ضربه ی چوب نشان بر روی دست تپل و کوچکش نواخته شده بود.

 

در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود متعجبانه به طرفم برگشت .

 

من مثل مجرمی که مرتکب جرم غیر عمدی شده بودم به دفاع از خودم پرداختم و کودکانه توضیح می دادم :

 

-نمی خواستم به دستت بزنم . می خواستم بزنم روی میز که...

 

در حالی که دستش را در دست دیگر گرفته بود و می مالید و اشک هایش بر روی گونه هایش می لغزید گفت :

 

- طوری نیست ، ما که دردمون نگرفته ، شما که نمی خواستین ما رو بزنین.

 

مثل چوب نشان خشک شده بودم . سعی می کردم کارم را انجام دهم ، اما حواسم به امین عباس بود .

 

 کلمه ای می نوشت ، کمی جای ضربه را می مالید ، دوباره کلمه ی بعد را  و بی وقفه به من لبخند می زد.

 

لبخند این مرد کوچک از شرم آبم می کرد.

 

 

                      " خانم اجازه  / زهرا ملکی نیا "

 

 

يکشنبه 19/2/1389 - 11:36
آلبوم تصاویر

 

                         برای مشاهده عکس با ذکر یک صلوات برای تعجیل در فرج کیلیک کنید

 

   

يکشنبه 19/2/1389 - 11:28
آلبوم تصاویر

 

اول خدا

 

 

 

 

 

شنبه 18/2/1389 - 21:35
ادبی هنری

 

 

 

اول خدا

 

معاون مدرسه ، نمرات سه ماهه ی اول دانش آموزان را برای خانم دفتر دار می خواند  تا او وارد لیست ریزنمرات کند که رسید به نام " دختر بس " .

 

همکاران که برای نوشیدن چای و دقایقی استراحت به دفتر آمده بودن ، با شنیدن این نام شروع به اظهار نظر کردند.

 

خانم ناظم موقتاً کار را کنار گذاشت و به حیاط رفت . دقایقی بعد همراه با " دختر بس " به دفتر آمد ودر حالی که می خندید او را معرفی کرد .

 

باران سئوالات همکاران باریدن گرفت ." دختر بس " شرمگین و دستپاچه می نمود .

 

- چند تا خواهر و برادرین ؟

 

- اجازه خانم ما برادر نداریم.

 

-چند تا خواهرین ؟

 

- اجازه ؟ هشت تا .

 

- تو دختر آخری ؟

 

و من مستاصل ، شاهد این مباحثه بودم .

 

- نه خانم ! ما سه تا خواهر کوچک تر از خودمون داریم.

 

که شلیک خنده ی همکاران فضا را شکافت . خانم معاون فاتح از ایجاد فضایی شاد برای همکاران " دختر بس " را مرخص کرد .

 

 

درب و داغون به کلاس رفتم . " دختر بس " رنگ به چهره نداشت و در خود فرورفته بود.

 

فردا ، پس فردا و فردایی دیگر جای " دختر بس " خالی بود .نگرانش شدم از بچه ها سراغش را گرفتم .

 

زینب گفت :

 

- خانم اجازه ؟ " دختر بس " دیگه مدرسه نمیاد .

 

- تو از کجا می دونی ؟

 

- آخه اون دختردائی مونه .

 

آدرس خونه شون رو گرفتم . خودش در رو به روم باز کرد.و مادرش به استقبال آمد و گرم ، پذیرایم شد.

 

خانه حال و هوایی خاص داشت . مادری با دخترهای قد و نیم قد.

 

- دخترم چند روزه که مدرسه نیومدی ، نگران شدم نکنه مریض شده باشی ، اومدم دیدنت .

 

- نه ، خانوم ما مریض نیستیم ولی دیگه مدرسه نمی آییم.

 

- چرا ؟ تو که خیلی باهوشی ، درست هم که خوبه . دختر خیلی خوبی هم هستی .من و دوستات خیلی دوست داریم

 

و این چند روز که نیومده بودی دلمون برات تنگ شده بود.

 

- خودتون دیدین خانما به ما خندیدن ، برا خاطر همون .

 

برایش از زنده به گور کردن دختران در زمان جاهلیت گفتم و علل و عواملی که در گذشته ، خانواده ها داشتن پسر رو ترجیح می دادن و دلایلی بر رد این اعتقاد:

 

- حالا دیگه این جور نیست . خانم ها مثل آقایون کار می کنن . خیلی توانایی ها دارن که بعضی از اون ها رو مردا ندارن .

 

اونا در ضمن این که می تونن مادرای خوبی باشن ، زن خونه باشن ، تو جامعه هم می تونن نقش خودشون رو خوب بازی کنن و به دیگران خدمت و کمک کنن .

 

- نه خانم ، ما عروس نمی شیم .

 

- سعی کردم بر خنده ام مسلط شوم و جدی باشم .

 

- چرا ؟

 

- چون اگه ما هم دختر به دنیا بیاریم ، مثل مادرمون کتک می خوریم و این جور اسم ها رو، روی دخترمون می ذارن.

 

برایش از زنان بزرگی گفتم که در تاریخ ماندگار شده اند و این که :

 

- تو می تونی با تحصیل و پیشرفت نامی زیبا بر دخترت بگذاری و او را درست تربیت کنی .

 

در حالی که با گوشه ی روسری اش بازی می کرد نگاهی به من انداخت . پیدا بود حرف هایم بی تأثیر نیست .

 

چندین سال بعد در خیابان هنگام عبور از کنار خانمی ، نام خود را شنیدم ، برگشتم ، بعد از سلام و احوال پرسی از این که نمی شناسمش عذر خواستم.

 

" دختر بس " من ، روان شناسی خوانده بود . در مرکز استان دریک مرکز مشاوره کار می کرد .

 

سرعقد ، به " زهرا " تغییر نام داده بود. دخترش هدیه در آغوشش آرام خوابیده بود .

 

 

                 " خانم اجازه ؟ / زهرا ملکی نیا "

 

شنبه 18/2/1389 - 10:18
شعر و قطعات ادبی

 

 

                              یا رب العالمین

 

یا اباصالح "عج "

 

توپنجره ای به تابش فردایی

احساس لطیف ابر باران زایی



بر سر در باغ جمعه ام آمده است

ای شنبه ی پر شکوفه کی می آیی ؟



اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم

 

 
شنبه 18/2/1389 - 10:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته