• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1058
تعداد نظرات : 2080
زمان آخرین مطلب : 3888روز قبل
داستان و حکایت

 

اول خدا



بهلول روزی با عربی همراه شد .


از عرب پرسید :اسم شما چیست ؟


عرب در جواب گفت :مطر .یعنی (باران ).


بهلول گفت : کنیه ی تو چیست ؟


عرب گفت :ابوالغیث . یعنی ( پدر باران ) .


بهلول پرسید : پدرت نامش چیست ؟


عرب گفت : فرات .بهلول پرسید : کنیه ی پدرت چیست ؟


عرب گفت : ابوالفیض . یعنی (پدر آب باران )


بهلول پرسید :نام مادرت چیست ؟


عرب جواب داد : سحاب . یعنی (ابر).


بهلول پرسید : کنیه ی او چیست ؟عرب گفت : ام البحر. یعنی ( مادر دریا )

 

بهلول گفت : تو رو به خدا صبر کن تا کشتی پیدا کنم و سوار شوم ، وگر نه می ترسم

در همراهی تو غرق شوم !

 

 

شنبه 1/3/1389 - 21:40
فلسفه و عرفان

 

اول خدا

 

 

ستایش سزاوار خداوندی ست که کس نتواند از فرمان قضایش سر پیچد...

 

بر داده ی او هیچ بازدارنده ای نیست

 

و ساخته ی هیچ صنعتگری ، چون آفرینش بی نظیر او نیست...

 

و اوست که بخشنده ی بی پایان و بی دریغ است ، و بر عطا و بخشش او هیچ مانعی نیست...

 

اوست که خلقت های بدیع و نو را بوجود آورد ، همچون آفرینش او ، ساخته ی هیچ صانعی نیست ،

 و آفرینش ها گوناگون را با حکمت خویش استوار ساخت و اوست بخشنده ی واسع

رازی نیست که از او پنهان بماند

 

و امانتی نیست که در پیشگاهش به هدر رود

 

پاداش دهنده ی هر عمل کننده است

 

و خشنود کننده ی هر قناعت پیشه ای ست

 

و رحم کننده بر هر زاری کننده ای ست

 

و فروریزنده ی منفعت های بی پایان است

 

و نازل کننده ی کتاب جامع خود با نوری روشنگر است

 

در حالی که بر دعاها شنواست

 

و بر دردها دواست

 

و بالا برنده و بلند گرداننده ی مرتبه های وجودی ماست....

 

کـِی پنهان شده ای که محتاج دلیل باشی................................................؟؟؟

 

و کِی از ما دور شده ای تا تفکر در آثار و مخلوقات مارا به تونزدیک کند................؟

 

نابینا چشمی که تو را نبیند

 

که همراه و مراقب اویی....................

 

و خسارت زده آن بنده ای که نصیبی از عشق خویش برای اوقرارندادی............

 

آنکه تو را نیافت از این جهان چه یافته است ؟

 

و آنکه تو را یافت چه گم کرده است ؟........

 

                      فرازهایی از دعای بسیار زیبای عرفه 2  

 

شنبه 1/3/1389 - 21:24
شعر و قطعات ادبی

 

                                  یا رب العالمین

 

                   
یا ابا صالح  "عج "

از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟
تو مدتی است رفته ای ، بیا دلم گرفته است

 


نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود
گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است

 


گذشتم از هزاره ها در امتداد دوری ات
به ذهن من نمی رسد کجا دلم گرفته است

 


به چشم خود ندیده ام شکوه چهره ی تو را
شبی بیا به خواب من ، بیا دلم گرفته است

 

            " ؟ "

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

شنبه 1/3/1389 - 10:30
خاطرات و روز نوشت

 

اول خدا

 

 

 

 

سلام دوستای گلم

 

یه خبر خوب

 

هر کسی دوست داره هر هفته براش پیامک مهدوی بیاد !

همین الآن به وب دوست خوبم " منتظران مهدی " سر بزنه !

 

/http://emam-e-montazar.blogfa.com 

 

شماره تون رو که بذارین آقا محمد براتون پیامک می فرسته!

 

هر هفته پیامك مهدوی دریافت كنید

ضرر می کنین اگه نرین !

شاد باشین و زلال  آنیما

 

جمعه 31/2/1389 - 18:22
طنز و سرگرمی

 

اول خدا

 

روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد

 

با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.


کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»


رییس پرسید: «بابا خونه اس؟»


صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»


ـ می تونم با او صحبت کنم؟


کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»


رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»


ـ بله


ـ می تونم با او صحبت کنم؟


دوباره صدای کوچک گفت: «نه»


رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید:

« آیا کس دیگری آنجا هست؟»


کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»


رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید:

«آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»


کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»


ـ مشغول چه کاری است؟


کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»


رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید:

«این چه صدایی است؟»


صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»


رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»


کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد:

«گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»


رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»


کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد:

«من».

 

جمعه 31/2/1389 - 10:58
دعا و زیارت

 

 

اول خدا

 

حضرت مهدى(علیه‎السلام)، در زبان اجداد بزرگوارش، به صفت «قائم» موصوف شده است،

در حالى كه هیچ یك از نیاكان گرامى‎اش بدین صفت موصوف نشده‎اند.

جدشان رسول خدا(صلى الله علیه و آله) نیز بدین صفت موصوف نشده، پدرشان على مرتضى (علیه‎السلام)

 نیز بدین صفت موصوف نشده؛ امام حسین سیدالشهداء(علیه‎السلام) نیز چنین بوده‎اند.

آیا مقصود«قیام بالقسط » و دادگسترى جهانى است، كه هدف از ارسال انبیا از آدم تا خاتم بوده است و

 قیام به حق و پیاده كردن حكومت حق در «قیام بالقسط » قرار دارد؟

آنچه كه یقین است، آن است كه قیام حضرت مهدى(علیه‎السلام)، پایان مبارزه حق علیه باطل است .

مبارزه‎اى كه از آغاز پیدایش بشر شروع شده و پیامبران و اولیاى خدا در آن شركت كرده‎اند و

 گهگاه پیروزى نصیب حق مى‎شده، لیكن دوامى نداشته و جاودانى نبوده است. ولى به وجود حضرت مهدى (علیه‎السلام)،

 این مبارزه پایان مى‎پذیرد و حق براى همیشه پیروز شده و جاویدان مى‎گردد و دیگر راهى براى حكومت باطل باقى نمى‎ماند؛

 بلكه باطلى در سراسر گیتى باقى نخواهد ماند تا بخواهد حكومت تشكیل دهد.

احتمال دیگرى كه وجود دارد، آن است كه مقصود از «قیام»، آمادگى حضرتش براى ظهور و تاسیس حكومت عدل جهانى باشد.

چون این لباس تنها بر قامت رساى حضرتش آراسته گردیده و بس .

و چون هدف از قیام حضرت مهدى(علیه‎السلام)، جهانى است و گسترش عدل و ایمان در تمام جهان، و تاریخ بشر،

چنین حكومتى را به خود ندیده، حضرتش قائم به این حكومت است و پیدایش این حكومت و قوامش به وجود مقدس اوست .

پس حضرتش قائم خواهد بود. و شاید مقصود از قیام، آمادگى شخصى حضرتش است كه زمینه قیام از نظر

اجتماعى آماده شده، حضرتش براى آن آمادگى همیشگى دارد و تاخیر و تعللى در كار نیست .

 

 

جمعه 31/2/1389 - 10:47
آلبوم تصاویر

 

 

 

جمعه 31/2/1389 - 10:12
آلبوم تصاویر

 

 اول خدا

 

 

پنج شنبه 30/2/1389 - 19:23
شعر و قطعات ادبی
 

اول خدا

 

من روزه گرفته ام

 

روزه ی آفتاب

 

همچون گل آفتابگردان بدنبال خورشید روان شده ام

 

هر صبح وشام

 

ای دوازدهمین آفتاب

 

كی روزه ام گشاده می گردد؟

 

آن روز،روز گشایش است.

 

چون

 

“هرروز روی تو دیدن زبامداد مبارك است“

 

 

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 

پنج شنبه 30/2/1389 - 13:45
خواستگاری و نامزدی

 

اول خدا

 

چند سالی می گذشت که دایره آبی قطعه گمشده ی خود را پیدا کرده بود.
 اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.

 

w01

 

زمان می گذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد. هر چقدر که دایره بزرگ تر می شد شعاع آن هم بیشتر می شد و

 

 مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.

 

w02

 

آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟

 


پدر گفت: عزیزم جالی خالی نه، قطعه گمشده. هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم،

 

مادرت قطعه گم شده‌ی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل.

 


پسر از همان روز جست و جوی قطعه‌ی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعه‌ای از دایره رسید .

 

شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.


w03



دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعه‌های رنگارنگ کوچک پر کرده بود.


w04

 

دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه مربع گمشده رسید، به او گفت شما قطعه ی گمشده من را ندیدید؟

 


قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم.

 


- ولی شما مربع هستید و قطعه گمشده‌ی من قسمتی از دایره.

 


- من اول قطعه‌ای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد.

 

 قطعه‌ی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و

 

 به شکل فضای خالی مربع در آمدم .ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمی‌خوردیم. اکنون پشیمانم.

 

 من قطعه‌ی گمشده‌ی شما هستم.

 

w05

 

دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد،

 

 بنا بر این او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد. حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود.

 

خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را به جان خریده بود و با عشق حرکت می کرد.

 


w06

 

رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که قطعه‌ی گمشده‌اش قسمت بالای او بود.

 

و گیر نکرده بود. قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم.

 


w07

قطعه‌ی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سال ها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) و توانست از گودال بیرون بیاید.

 

 دلش شور می زد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد. دنبال او به هر سو رفت.

 

 تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. کاش هیچ وقت او را پیدا نمی‌کرد.

 

w08

 

نتیجه گیری اخلاقی : سعی کنید گول تکه های گمشده دروغی رو نخورید.

 

پنج شنبه 30/2/1389 - 10:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته