چرا خیام مشایی است؟
نویسنده : علیرضا ذكاوتی قراگوزلو
مرد حیرت
حكیم عمر خیام نیشابوری یكی از
برجستهترین چهرههای فرهنگی ایران اسلامی است كه هم به لحاظ
تحقیقات و كشفیات ممتاز در ریاضیات و نجوم و هم به سبب سرودن
رباعیات حكیمانه و دلانگیز شهرتی جهانگیر یافته است. مضمون رباعیات
اصیل خیام اگر با نظری عمیق مطالعه شود، با رسالات كم حجم و
پرمایهی فلسفی وی هیچ تعارض و منافاتی ندارد، بلكه مكمل یكدیگر
است؛ زیرا این دانشمند ریاضی و طبیعی كه حتی در قرائات قرآنی و
ادبیات عرب قولش حجت بوده است، هر چه گفته، سنجیده گفته است. خیام
با نگاهی جستجوگر و موشكاف و اندیشهای نقاد، مطالب فلسفی و علمی را
نگریسته، و ممكن است در بعضی مسائل بر خلاف مشهورات و نه مسلمات
اظهار نظری نموده باشد كه از حكیمی چون او عجب نیست كه اصل
اقلیدس را مورد بحث قرار دهد یا نظریات فلاطین را فریبنده و تردید
برانگیز بیگارد.
خیام كه در برابر عظمت جهان آفرینش و دنیای پس
از مرگ به جز حیرت و سرگشتگی به دستاوردی نائل نشده، شگفت نیست
اگر بسیار كم سخن و گزیده گوی باشد و جز به ضرورت چیزی را به قلم
نیاورده و بر زبان نرانده باشد و آنچه نوشته از شعر و نثر و به تازی
یا پارسی، استادانه و در كمال ایجاز و بدون حشو و زوائد است، چون از
تكرار مكررات بیزار بوده است.
یك پرسش مهم
درباره
خیام نخستین سؤالی كه پیش میآید و در واقع مهمترین سؤال این
است كه آیا خیام منجم و ریاضیدان و جانشین بوعلی در حكمت مشائی
همان سرایندهی رباعیات معروف است یا به قول محیط طباطبائی
دوتاست: این علی خیام است و آن عمر خیامی (خیامی یا خیام؟) به
خصوص كه بعضی صاحبنظران - مثلاً استاد مطهری - گفتهاند در این
رباعیات مشهور مسائلی مورد تشكیك قرار گرفته كه در رسالات فلسفی
خیام بدان مسائل جوابهای روشن داده شده است.
خیام سر به سر قشیریون میگذاشت
ما
در كتاب عمر خیام نیشابوری حكیم و شاعر كه به سال 77 و 79 توسط
انتشارات سرح نو به چاپ رسیده به این سؤال اجمالاً چنین پاسخ
میدهیم كه انتساب رباعیات عمر خیام به علی خیام - یا چنان كه
مدعی میگوید برعكس آن - نیازمند دلایل نقلی و مستندات استواری است
كه بالفعل وجود ندارد؛ یعنی در منابع قدیم حتی یك رباعی به علی
خیام نسبت داده نشده است و دو بیت شعر عربی كه در معجم الالقاب
ابن فوطی از علی خیام نقل شده بسیار عادی و كم ارزش است و از هر
گونه دلالتی در موضوع مانحن فیه عاری است.
اما اینكه معماهای
مطرح شده در رباعیات همانها باشد كه در رسالات فلسفی خیام بدانها
جواب داده شده، جوابش به گمان بنده همان است كه خود استاد مطهری
فرموده است: «خیام میخواهد سر به سر قشریون و متكلمان بگذارد».
(خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 557) و ما این مطلب را شكافتهتر
بیان خواهیم كرد.
به روزگار جوانی خیام متكلمان اشعری بر
حوزهها تسلط داشتند و خود خیام شاگرد ابوالمعالی جوینی بوده است.
اشعریان جبری بودند و به ترجیح بلامرجح در فعل صانع قائل بودند.
خیام در رباعیاتش با تأكید بر جبری گری میخواهد متناقض بودن نظریه
آنان را به رخ بكشد؛ حال آنكه در رساله جواب به سه سؤال افراط
در جبر را «هذیان» میداند و البته جبر معتدل را كه همان جبر علمی
است میپذیرد؛ به زبان امروز دترمینیسم در برابر فاتالیسم.
خیام
در رباعیات ظاهراً بر بیهدف بودن صنع تأكید میورزد، و منظورش
مقابله با متكلمان اشعری است. در واقع از نظریهی حكما كه نفی غرض
از باری تعالی مینمودند، دفاع مینماید و این همان نكتهای است كه
در ترجمهی خطبه غرأ ابن سینا آورده است: «ایزد عز و علا را در هیچ
چیز غرض نبوده، كه غرض، از عجز و نقصان صاحب باشد» (كلیات آثار، 415).
ملاحظه میكنیم كه در این مسئله نیز تعارضی میان رسائل خیام و
رباعیات وجود ندارد. موضع خیام جدلی است؛ یعنی از مسلمات خصم، علیه
خود او استفاده میكند.
در مسئله فیض و صدور یا عنوان
«سلسلةالترتیب» كه از فلسفه افلوطین وارد نظام مشائی شده است، خیام
نظریهی رسمی مشائیان را بیان میكند و میگوید این نظریه مورد
قبول من و استادم بوعلی سینا واقع شده، اما نمیدانم این از ضعف
نفس ما بوده است یا فی الواقع قوتی در این نظریه وجود دارد!
ملاحظه میفرمایید كه چگونه رندانه شانه از زیر بار خالی كرده و به
زبان بیزبانی میخواهد برساند كه این نظریه میتواند مورد تردید
باشد. البته خیام به عنوان بزرگترین مدرس فلسفهی مشائی در عصر
خودش و اینكه «تالی تلو بوعلی سینا» به حساب میآمد ناچار نظریهی
رسمی مشائی را بیان كرد، اما همو در رباعیات به فلسفهی ذرات كه
نظریهی ذیمقراطیس و اپیكور است اشارهها دارد؛ حال آنكه بوعلی سینا
در شفا فصلی در رد نظریات اصحاب ذره آورده است.
مشائی شكاك ؟
در
اینجا ممكن است این سؤال یا اشكال پیش بیاید كه خیام به عنوان
مدرس فلسفهی مشائی شكاك نیست و به امكان علم و معرفت معتقد است،
اما در رباعیات شكاك به نظر میآید، و این چگونه قابل جمع خواهد
بود؟ پاسخ این است كه حتی بزرگترین نمایندهی فلسفهی مشائی در
جهان اسلام، یعنی بوعلی سینا شخصاً در مسائل اصلی وجود اظهار تحیر
نموده است. مرحوم محمد تقی جعفری مینویسد: «خیام در كتابهای علمی و
فلسفیاش مانند یك دانشمند و فیلسوف با تفكرات عالی و فلسفی و علمی
حركت میكند و الهیات و نظم هستی و هدف آن برای خیام همان گونه
مطرح است كه برای ابوعلی سینا. با این حال در رباعیاتی كه به وی
نسبت داده شده، مطالب نیهیلیستی [و] پوچ گرایی مشاهده میشود».
یعنی استاد جعفری بوعلی سینا را اهل یقین قطعی پنداشته و خیام
سرایندهی رباعیات را بر خلاف آن انگاشته است. پاسخ ما این است كه
بوعلی نیز هم در رباعیات منسوب بدو و هم در كتابهای فلسفی مشهورش
دچار حیرت است:
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت / یك موی ندانست ولی موی شكافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت / آخر به كمال ذرهای راه نیافت
ممكن
است بگویید صدور این رباعی از بوعلی سینا مسلم نیست، اما همو در
رساله التعلیقات گفته است: آگاهی یافتن از حقایق اشیأ در توان
انسان نیست. ما از اشیأ جز خواص و لازمهها و اعراض آنها رانمی شناسی.
ما حقیقت خدا و عقل و نفس و فلك و آتش و هوا و آب و خاك را
نمیشناسیم ما حقیقت جوهر را هم نمیشناسیم (التعلیقات، ص 34-5).
بوعلی سینا در رسالة الحدود از امكان تعریف اشیأ عذر خواسته میگوید:
این كار برای بشر نزدیك به محال است. در شرح شفا، دشتكی از قول
بوعلی آورده است كه تعریف موجود از راه فاعل و منفعل، تعریف به
اخفی است. پی بردن به موجبات یك چیز یا تأثیرات آن سادهتر از
شناخت خود آن چیز نمیباشد. حتی حواس، ما را به یقین نمیرساند و ما
به رؤیت ذرات ریز موفق نمیشویم. در شرح الالهیات فی الشفا
ملامهدی نراقی در توضیح كلام بوعلی آورده است كه از علل تحیر،
یكی این است كه هر كدام از فضلا حرف دیگری زدهاند، و هیچ یك از
آرأ بر دیگری رجحان ندارد، و حتی مشاهیر چیزهایی گفتهاند كه
بالبداهه پذیرفتنی نیست. به قول خیام:
آنان كه به حكمت دُر معنی سفتند / اول ز نخی زدند و آخر خفتند
و
نیز بوعلی سینا در قصیدهی مزدوجه كه همراه منطق المشرقیین به
چاپ رسیده، حجیت آداب و رسوم و مشهورات را مورد شك قرار میدهد و
چنین میسراید:
و لو توهمنا بانا الاناجئنا الی الدنیا و مآ اتانا
ری ولارسم، ولاآدابامكننا فی كلها الارتیابُ
هم
در علوم حقیقی یعنی مسائل وجود و هم در علوم اعتباری یعنی آنچه
به آیینها و سنتهای چیره بر زندگی بشر مربوط میشود، بوعلی به یقین
قطعی باور نداشته است. خیام در رسالهی كون و تكلیف آورده است كه
«لِمیت [=چرایی] را به ذات واجب راه نیست و هیچ یك از اوصاف
باری نیز چرایی ندارد.
به نظر بنده در رباعیات اصیل خیام، آنجا
كه از بیهدفی در جهان ظاهراً سخن گفته میشود، در واقع تقریر همین
مطلب است كه اندیشهی بشری به كنه امور نمیرسد، و لذا نه
منافاتی میان رسائل خیام و رباعیات اصیلش هست و نه بوعلی سینا و
خیام از دو خانواده فكری میباشند. اگر خیام آنوسیست است محققان،
بوعلی را هم به چنین وصفی ستودهاند.
حتی در مسئله معاد نیز
نظریهی بوعلی و خیام در واقع یكی است، یا نزدیك است؛ چرا كه بوعلی
اثبات معاد جسمانی را منوط و مربوط به قول مُخبر صادق كرده است و
ظاهر رباعیات مسلم خیام در این موضوع نیز جز این را نمیرساند و
دلالت بر نفی قطعی معاد نمینماید.
تنها اختلاف بوعلی و خیام
به
گمان این جانب خیام و بوعلی سینا فقط در مسئله ذرات اختلاف نظر
دارند و در این مسئله خیام به محمدبن زكریا رازی نزدیك میشود كه
متكلمان (و نیز مشائیان) با وی در چند مسئله مهم درگیری داشتهاند.
تفصیل این مسائل را در كتاب فی التوحید النیسابوری میتوان ملاحظه
نمود. اهمیت این كتاب از لحاظ بحث ما در این است كه مؤلفش
نیشابوری و همزمان با دوران كودكی خیام نوشته شده و نشان میدهد
چه اندیشههایی در آن حوزه مطرح بوده است.
در این كتاب، راجع
به ازلی و ابدی بودن ماده از قول كسانی چنین نقل میكند: «با
آنكه هیچ وقت جسم، از اعراضِ فانی شدن غیر متأخر از جسم خالی
نمیباشد، اما اینكه خود جسم، باقی ماندنی [و ابدی] باشد، ممتنع نیست،
همچنان كه جسم میتواند در حالی كه زماناً مقدم بر حوادث نیست،
قدیم و [ازلی] بوده باشد. و نیز از قول محمد بن زكریا رازی آورده
است: عادل و حكیم بودن صانع جز با داشتن یك غرض نفع رساننده به
مخلوقات، روا نیست و نفع یعنی سرور و لذت ببخشد، بدین گونه اثبات
صانع حكیم در نظر رازی به نفی و نقض آن میكشد.
خیام رباعیات همان خیام مشائی است
اینك
نكاتی از رسالات علمی و فلسفی خیام: در مقدمه شرح ما اشكل من
مصادرات اقلیدس مینویسد: «جزییاتِ علوم، غیر منضبط و اسباب آن
بینهایت است و با این عقلهای انسانی قابل احاطه نیست» و این همان
حیرت علمی خیام است كه از عمدهترین مضامین رباعیات میباشد؛ چون
او به دنبال یقین ریاضی بوده، میگوید: هندسه ذهن انسان را عادت
میدهد كه از هر چه برهانی نیست مشمئز باشد و این یادآور نقیضِ گفتار
بعضی متكلمان است كه میگفتند: آموختن حساب و هندسه خوب نیست،
چون در ذهن انسان این شبهه را به وجود میآورد كه معتقدات دینی
هم باید به همان استواری بوده باشد.
خیام در مقدمهی رسالهی
جبر و مقابله، از دنیاپرست شدن عالم نمایان اظهار ناراحتی میكند و
این از مضامین عادی رباعیات اوست كه جمعی نادان خود را دانا
میدانند یا دانا مینمایانند. دیگر از مضامین رسالات خیام و اشعار
عربی مسلم الصدور او، برحذر داشتن از اعتماد به دوست نمایان و اهل
زمانه است؛ چنانكه گوید: «از اهل زمانه به كه كمگیری دوست» و در
شعر عربی گفته: «بالله لا تألفی ما عشت انسانا» و نیز سفارش به
قناعت و دوری از منت، چنان كه گوید: «تا چند كشی منت دونان و خسان» و
یا «قانع به یك استخوان چو كركس بودن...» كه مطابق است با شعر
عربی خیام: «اذا قنعت نفسی بمیسور بلغة...».
گمان میكنم تا
اینجا اجمالاً توانسته باشیم نشان دهیم خیام ریاضی دان و فیلسوف
مشائی صاحب رسالات، میتواند سرایندهی رباعیات معدود مسلم در
نارسایی اندیشه و معلومات بشری، و حیرت در مسائل مرگ و زندگی و
شكوه از جهل مقلدان و كینه ورزی معاندان، و سفارش به اغتنام فرصت و
استفاده بهینه از لحظه لحظه حیات...بوده باشد. حال دو سؤال مهم
باقی میماند: یكی اینكه سرگذشت رباعیات چه بوده است؟ و دیگر اینكه
چگونه میتوان بعضی مطالب متعارض و متناقض در احوال خیام را
توجیه نمود و خصوصاً با آثار وی وفق داد؟
همه مشائیان زبان درازی كردند؟ مثل خیام!
این
قطعی است كه فیلسوفان حتی فیلسوفان مشائی كه به اندازهی
سراینده رباعیات خیامی زبان درازی نكردهاند، مورد مخالفت و حتی
هدف كینه متكلمان قشری بودهاند. همه میدانیم محمد غزالی(1)،
فارابی و ابن سینا را در سه مسئله قدیم بودن عالم، نحوهی علم
باری به جزئیات و معاد، تكفیر نموده است. برخورد خصمانه یا به هر
حال معارضهی غزالی با خیام نیز در حكایات آمده و از آن حكایات
اجمالاً برمیآید كه خیام با همهی محافظهكاری و احتیاط در تدریس
همچون بوعلی سینا هدف اتهام قرار گرفته، تا آنجا كه از خود نفی
فلسفی گری مینماید:
دشمن به غلط گفت كه من فلسفی ام / ایزد داند كه آنچه او گفت نیم
اما چو در این دیر خراب آمده ام / آخر كم از آن من بدانم كه كیم؟
و در رباعی دیگری منسوب به خیام میخوانیم:
پیوسته مرا ملحد و بیدین گویی / انصاف بده ترا رسد كاین گویی؟
خیام، مردی موحد است
بنده
بدون هیچ تقیهای عرض میكنم خیام مردی موحد و مسلمان و حتی
متشرع بوده است، اما یقیناً افكار او در سطحی بسیار والاتر از كسانی
است كه از روی جهالت یا عناد با وی درافتادهاند و اینكه نوشتهاند
از ترس زبان بدگویان به حج رفت، اجتهاد در برابر نص است؛ زیرا از
باطن اشخاص جز خدا كسی اطلاع ندارد و باید دلالت ظواهر را پذیرفت. با
این مقدمه، میتوان تصور كرد كه خیام، خلجانات ذهنی و اندیشههای
ناساز با مشهورات عصر را در قالب رباعیات معدودی ریخته و در حاشیهی
كتابها یا پاره كاغذی یادداشت مینمود و شاید برای بعضی دانایان
همنفس خود میخوانده و این اشعار در یادداشتها و در اذهان باقی مانده،
تا در یكی دو نسل بعد، پس از رفع محظورات خانوادگی، به تدریج ظهور و
بروز یافته. چنان كه فخر رازی د راواخر قرن ششم یك رباعی مشهور را
بدو نسبت داده كه مرصادالعباد نیز دو دهه پس از آن، همان رباعی با
یكی دیگر به طور قطع به خیام نسبت داده شده است و به تفضیلی كه
در كتاب عمر خیام نیشابوری، حكیم و شاعر بیان كردهام، نشر رباعیات
خیام عمدتاً از ناحیه شاهفور اشهری نوادهی خیام و شاگرد ظهیر
فاریابی در منطقهی آذربایجان حدس زده میشود؛ چنان كه منابع
عمدهی رباعیات خیام در قرن هفتم از همین منطقه است. بدیهی است
به تدریج اشعاری در همان مضامین ضمیمهی اشعار اصیل شده و حتی از
لحاظ تعداد، غلبهی كلی با رباعیات منحول میباشد. این بحثی است
كه هنوز بسته نشده، احتمالاً همچنان كه ملك الشعرای بهار اظهار نظر
كرده، آنچه قطعی و یقینی و مسلم الصدور است حدود دوازده رباعی
میباشد، و البته باز میبایست منتظر تحقیقات جدید باشیم.
خیام به جای یك رساله، یك رباعی نوشته (همچون نیچه)
به
گمان من رباعیات خیام بعضاً عنوان طرح یك بحث كلامی و فلسفی را
داشته و همچنان كه صاحب طربخانه تصریح كرده است، خیام به جای
یك رساله یك رباعی نوشته است. بعضی اوقات شعر جنبهی اعتراض دارد:
«كالاعتراض» چنان كه عنوان فصل دوم طربخانه نیز چنین است: «فی
الحكمیات و الاسئلة الحكمیة و الاعتراضات...». مسلم است كه سؤال و
اعتراض، خصوصاً در مسائل عقلی، لزوماً حكایت از اعتقاد نمیكند. صاحب
طربخانه مینویسد: «یك نوبت حضرت حكمت مآبی [یعنی خیام] این رباعی
را به طریق اعتراض حكما نوشته به حضرت شیخ الاسلامی فرستاد (و
ایشان جواب فرستادند): دارنده چو تركیب طبایع آراست...».
خیام
میخواسته است به متكلمان یا مدعیان معرفت جزمی حالی كند كه
همچنان كه شما بر حكما ایرادها دارید، سخنان خود شما نیز بیاشكال
نیست. او با تمسخر از كسانی یاد میكند كه «از عجز دروغهای خوش
میگویند».
فلسفه از حیرت آغاز میشود و به حیرت میانجامد. در
عرفان نیز یكی از مراحل مهم حیرت است، البته حیرت عرفانی با حیرت
فلسفی یكی نیست و بنده تأویل عرفانی رباعیات خیام را كه از دیرباز
رایج بوده و از متأخرین نیز مرحوم كیوان قزوینی بدان پرداخته است،
موجه نمیدانم؛ اما داستان مرگ خیام آنگونه كه نوشتهاند نشان از
یك جایگاه والا در خداشناسی راستین دارد: «امام محمد بغدادی داماد
عمر الخیامی گوید مطالعهی كتاب الهی از كتاب الشفا میكرد؛ چون به
فصل واحد و كثیر رسید چیزی در میان اوراق مطالعه نهاد و مرا گفت
جماعت را بخوان تا وصیت كنم. چون اصحاب جمع شدند به شرایط قیام
نمود و به نماز مشغول شد و از غیر اعراض كرد. نماز خفتن بگزارد و روی
بر خاك نهاد و گفت: اللهم انی عرفتك علی مبلغ امكانی، فاغفرلی فان
معرفتی ایاك وسیلتی الیك. و جان به حق سپرد».
و چه نیكو گفت استاد همایی
این
گفتار را با نقل عبارتی به تلخیص از مرحوم استاد جلال همایی كه
هم اسلام شناس و هم خیام شناس بوده، پایان میبریم: «در افق
اندیشهی امثال ابوالعلأ معری و خیام كه متهم شدهاند، مفهوم كفر و
الحاد كه مولود فلسفه مادی قرون جدیده است، ابداً و مطلقاً وجود
نداشته...حدود وسعتِ فكر این گونه اشخاص در ظرف تنگ افهام عوام
نمیگنجد و از این جهت كه نه حقیقت شریعت و نه معنی واقعی سخنان
ایشان را درك كردهاند، بیدرنگ تهمت فسق و كفر بر ایشان میبندند.
بل كذبوا بما لمیحیطوا بعلمه.
پی نوشت :
1.
مواردی از برخورد غزالی با خیام را در كتابهای قدیم آوردهاند. جالب
اینكه صاحب طربخانه مینویسد: غزالی كتاب «حكمةالعین» را مخفیانه
نزد خیام میخواند (ص 145). مرحوم جلال الدین همایی به درستی
مینویسد كه كتاب مرسوم به «حكمةالعین» از آنِ كاتبی قزوینی متوفی
675ق است. به گمان بنده در اینجا برای مؤلفی یا كاتبِ طربخانه
اشتباه رخ داده، و مرادش عیون الحكمة ابن سینا بوده است.
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت خیام فیلسوف ؛ خیام شاعر
تعداد افراد ایرانی که در رابطه با شعر و تفکر خیام کار
کرده باشند بسیار اندک است. دكتر محمدعلی اسلامی ندوشن از جمله معدود کسانی
است که زندگی و آثار خیام را مورد پژوهش قرار داده و چند مقاله درباره
خیام نوشته است. آنچه در پی میآید خلاصه ای از مقاله "حکیم عمر خیام
نیشابوری ، فیلسوف بزرگ ایرانی" به قلم اسلامی ندوشن است.
نویسنده : محمد علی اسلامی ندوشن
میدانید
که خیام شخصیت خاصی است در ادبیات پارسی؛ خاصّ از این جهت که هم شاعر است.
هم نیست. بیشتر عالم شناخته شده. در زمان خود به این عنوان معروف بوده
است. گذشته از آن درست روشن نیست که چه تعداد رباعی گفته و یا اصلاً این
رباعیهای منسوب به او تا چه مقدار به او مربوطند. چنانکه میبینیم چند
سوال و ابهام در برابر نامش هست.
نخست به عنوان عالم یعنی ریاضیدان،
متفکر، فیلسوف و کسی که در ستاره شناسی کار میکرده معروف شده. ولی بعد
موضوع شاعریش مطرح گردیده. میدانید که وی تا حدود صد سال پیش در ایران
شاعر معروفی نبود. نام او به عنوان شاعر در میان بود، ولی کسی او را به
عنوان یک گوینده صاحب دیوان به شمار نمیآورد. بیشتر شعر به سبک «خیامی»
رواج داشت، که دیگران به تقلید او میسرودند.
واقعیت آنست که شهرتش از
زمانی بالا گرفت که فیتز جرالد انگلیسی تعدادی رباعیها را به اسم او ترجمه
کرد و انتشار داد و بعد از این، شهرت او از انگلستان شروع شد و به سراسر
جهان سرایت کرد.
از نظر خود ما هم، باید اعتراف کرد که فیتز جرالد ما
را متوجه اهمیت شاعری خیام کرد و این از عجایب است که کسی که از همه کمتر
در زبان فارسی شعر گفته، در جهان معروفترین شاعر ایران شود. الآن تقریباً
خیام به همه زبانهای مهم دنیا ترجمه شده، نه تنها به زبانهای متعدد بلکه
بعضی از زبانها چند بار به فرانسوی، آلمانی...، در زبانهای بزرگ هر کدام
چند ترجمه از او هست ولی با اینهمه هنوز در مقابل این سوال قرار دارد که
چگونه کسی است؟ نه تنها از لحاظ نوع کار، یعنی اینکه آیا شاعر بوده یا نه و
چه تعداد شعر گفته، بلکه از جهت اینکه اصولاً چه میخواسته است بگوید و
چگونه آدمی است؟ دو سوال متناقض در برابرش هست که بعضی او را به عنوان یک
شاعر بیاعتقاد به همه چیز و بعضی دیگر به عنوان یک شاعر حکیم معرفی
میکنند.
خیام، پرده پوشی خاصی که گویندگان دیگر مثل عطار و سنایی و
مولوی و حافظ داشتند را نداشته، یعنی کنایهگویی، استعاره گویی و این
پوششهای معمول ادب فارسی در او نیست یا کم است، و به همین علت باز یک حالت
استثنایی پیدا میکند، که نسبتاً صریح حرف زده. با این حال، باز هم
ایرانیها بعد از او، آنها که قضاوت دربارهاش داشتند دستبردار نبودهاند.
باز خواستند که تعبیرهای مختلفی بکنند. این است که بعضی خواستند حتی او را
یک شاعر عارفمنش قلمداد کنند. بعضی خواستند او را یک مادیاندیش محض
بشناسند.
ما نظرمان به سوی شاعری خیام جلب شد، آنگاه که نجمالدین رازی
به عنوان نخستین فرد، عبارت مهمی درباره او به کار برد. در حدود 70 ، 80
سال بعد از خیام، کتاب «مرصاد العباد» را نوشت، در بحبوحه حمله مغول که او
را فرار داده و رانده بود به آسیای صغیر. در این کتاب او اشارههای بسیار
تند نسبت به خیام دارد، و میگوید که این آدمی بوده است مادیمآب و دارای
انحراف فکری، و دو رباعی از او نقل میکند به عنوان شاهد، و این نخستین بار
است که ما برمیخوریم به یک نوع اظهارنظر صریح درباره خیام که با تلخی
بیان میشود.
این دو رباعیای که نقل میکند میگوید که اینها شعرهایی است حاکی از بیاعتقادی نسبت به مبانی دینی و یکی از آنها این است:
دارنده چو ترکیب طبایع آراست // از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد، فکندن از بهر چه بود // ور نیک نیامد این صور عیب که راست
میبینید
که خیلی روشن میگوید که خدا ما را خلق کرد. اگر یک ترکیب خوبی از آفرینش
هستیم، پس چرا ما را در «کم و کاست» یعنی رنج و محنت انداخت؟ اگر هم ترکیب
بدی هستیم، پس تقصیر کیست؟ کسی که ما را خلق کرده در واقع اینطور خلق
کرده، ما که خود به اراده خود نیامدیم، به اراده خود ساخته نشدیم، پس
تقصیری نداریم و مجازات هم درباره ما و عذاب ما معنی پیدا نمیکند.
رباعی دیگری هم نظیر همین از خیام میآورد و از اینجاست که نظرها در تاریخ ایران به جانب خیام جلب میشود.
علاوه
بر نجمالدین رازی، دو سه نفر دیگر هم بودند که همین اظهارنظر منفی را
درباره خیام بکنند. در مقابل، کسانی دیگر در صدد تبرئه او برآمدند و
رباعیاتی از قول او ساختند، که حاکی از پشیمانی و توبه او باشد. کسانی هم–
بیشتر در دوره معاصر– درصدد برآمدند که بگویند اصلاً این رباعیها از خیام
نیست، و از شخص دیگری به همبن نام است.
سوال اولی که عنوان شد این بود
که اصولاً حکیم عمر خیام نیشابوری، شعر میگفته یا نمیگفته؟ این شک ناشی
از روایات نظامی عروضی است. نظامی عروضی در کتاب معروف خود، «چهارمقاله»،
اشاره دارد که در آخر عمر خیام او را دیده، ملاقاتی با او در بلخ داشته
است، در یک مجلس، که حکایت خیلی شیرینی در این باره نقل میکند و میگوید
که ما در مجلس «عشرت» نشسته بودیم، در بلخ، و حجتالحق حکیم ابوالفتح عمر
خیام در مجلس بود و او گفت که بعد از مردن، گور من در جایی خواهد بود که هر
بهار طبیعت بر آن گلافشانی کند، یعنی گل بریزد بر گور من؛ و آنگاه که پس
از سالها نظامی میرود و دیدار میکند از مقبره خیام در نیشابور، مینویسد
که: من رفتم و همین را دیدم. بهار بود و مقدار زیادی گل و شکوفه از بالا
ریخته شده بود بر خاک، و آنگاه میگوید که او چه مرد روشنبینی بود که
پیشبینی گور خود را کرده بود. نتیجهگیری از این عبارت این بود، که اگر
خیام شعر میگفته بود، چگونه است که مردی کنجکاو چون نظامی که در کشف
شاعرها بوده، از شاعری او یاد نکرده است؟ و این را دلیل میگیرند، که
رباعیهای منسوب به خیام از آن او نیست.
خوب، پس این رباعیهای گفته
شده از کیست؟ میگویند از فرد دیگری. پس چرا نام خیام بر آنها گذاردهاند؟
میگویند: او هم نام خیام بر خود داشته. به هر حال، کوشش بر آن بوده که
آنها را از خیام منجم و ریاضیدان و حکیم، دور نگه دارند. چرا این اصرار
بوده است؟ برای آنکه نمیخواهند باور کنند، یا دوست ندارند که باور کنند که
فرد محترمی که لقب حجتالحق بر خود داشته، کسی که با حکومت نسبتاً متعصب و
دینمآب سلجوقی ارتباط داشته، یک چنین کسی حرفی بر زبان آورد، که بوی
بیاعتقادی از آن بیاید و مورد بازخواست قرار نگیرد؟ پس او نبوده.
همه
اینها اکنون بازمی گردد به این سوال که واقعیت امر چه بوده؟ آیا فرد صاحب
مقام و صاحب عنوانی چون خیام، در بحبوحه دینفروشی حکومت، به خود اجازه
میداده است که این رباعیها را به نام خود بگوید و یا اصلاً خود را شاعر
بخواند؟
می شود گفت که اظهارنظری که نجمالدین رازی کرده و صریحاً این
دو رباعی را به نام خیام منجم و عالم کرده، از سر بیاطلاعی بوده و یا
منظوری داشته؟ دو سه تن دیگر هم نظیر نظر او را آوردهاند. پس با قرینه
همین دو رباعی «مرصاد العباد»، دلیل معقولی برای شک کردن در هویت گوینده
رباعیها نمیرود. اکنون سوال دوم پیش میآید که پس چرا او در زمان خود به
شاعری شهرت نداشته؟
حدسی که میتوان داشت آن است که آنها را در
لحظههای خاصی به صورت تفنن میگفته و پنهان نگه میداشته، یا تنها برای
بعضی از دوستان نزدیک خود میخوانده. دلیلش معلوم است. با موقعیتی که خیام
داشته، اگر این رباعیها منعکس میشد، گذشته از همه چیز، به اعتبار اجتماعی
او لطمه میزد. چه دلیلی هست که همان استنباطی که نجمالدین رازی داشت،
دیگران از آنها نمیداشتند؟ ولی از سوی دیگر، حرفهایی هم در درونش داشته
است که نمیتوانسته نزند. بنابراین آنها را بر پارهای کاغذ یا در حاشیه
کتاب یادداشت میکرده که بعدها برملا گردیده. به این علت است که انتشار
آنها خیلی دیر و به کندی صورت گرفته.
سوال دیگر آنکه یک عالم متفکر
محترم، یک حجتالحق (یعنی نماینده حق، کسی که خلاف نمیگوید) که با دستگاه
رسمی هم رفت و آمد داشته، و در واقع نوعی مرجعیت برای او قائل بودند، چرا
اصولاً ذهنش به جانب این اندیشههای نامتعارف برود؟ این را باید از
دوگانهاندیشی ضمیر ایرانی دانست، که یک نماینده برجستهاش خیام است و
اصولاً هر ایرانی چاشنیای از آن را در خود دارد.
حافظ یک سخنگوی دیگرش میشود.
اکنون
بیاییم بر سر این موضوع که اصولاً اندیشه خیامی چه هست؟ اندیشه خیام را
اگر بفشاریم، در سه وجه خلاصه میشود: یکی مسئله اغتنام وقت است یعنی توصیه
به اینکه وقت خود را غنیمت بشمارید، از عمر بهره بگیرید. این یک نقطه مهم
اندیشه اوست. بهره گرفتن یعنی از مواهب زندگی استفاده کردن، از چیزهایی که
مطبوع است خود را محروم نکردن. البته از دوست داشتن چیزها، منظور آن نیست
که به دنبال هوای نفس بروند، و هر چه را دوست داشتند، دنبالش را بگیرند.
نه، منظور آن است که چیزهایی هست که لااقل ظاهر نامشروع ندارند و لطمهای
به دیگران نمیزنند، یعنی زیانی وارد نمیآورند، مخصوص زندگی شخصی شماست،
پس خود را از آن محروم نکنید. این، یکی از توصیههای مکر اندیشه خیامی است.
دوم حسرت و تأسف بر گذشت عمر است که این نیز مسئله مهمی است. زمان
چیزی است که نمیشود زنجیرش کرد، نگهش داشت، هر روز دیده میشود که از عمر
یک روز میرود و بازگشتی نیست، و سرانجام میرسد به دوران انتها که مرگ
است. و سوم البته گذشت روزگار به طور کلی است. ایران باستان، ایران گذشته،
که به عنوان شاهد مثال چند جا از آن یاد میشود. خیام بارها، و حافظ هم
خیلی زیاد از آن حرف میزند، به عنوان گواه یک قدرت و حشمت بر باد رفته و
نابود شده؛ میبینیم که بزرگانی مثل جمشید، مثل فریدون، مثل بهرام که اینها
قدرتهای اول زمان خود بودند چطور از بین رفتند، نابود شدند. میگوید: پس
شما عبرت بگیرید، قدر وقت و عمر و زمان خود را داشته باشید. شاهد مثالش از
زیبایان جهان نیز هست که در جوانی نابود شدهاند.
باید گفت که آنچه در
همین تعداد رباعیها آمده هیچ مضمون تازهای ندارد؛ یکی از کهنهترین
اندیشههایی است که بشر در سر خود پرورانده، یعنی در قدیمیترین آثار بر
جای مانده است، از این تمدنهای کهن مصر و سومر که جزو باستانیترین تمدنها
هستند. قطعههایی که از آنها بر جای ماندهاند، ما همین اندیشهها را در
آنها میبینیم، یعنی چهارهزار سال پیش، پنج هزار سال پیش، همین دلمشغولی
در انسان بوده. این کنجکاوی در انسان بوده است که زندگی از کجا آمده و به
کجا خواهد رفت و چرا آمده و بشر عمر خود را چگونه باید بگذراند و چه چیز
رواست و چه چیز ناروا، و چه کاره است و تا چه اندازه زمام زندگی خودش در
اختیارش هست. اینها سوالهای خیلی کهنی هستند که در ذهن بشر آمد و رفت
میکرده، و البته یک منبع بزرگش خود «شاهنامه» است. «شاهنامه» همین
اندیشهها را در درونش گذشته و تکرار شده.
قبل از خیام هم نزد رودکی و
شاعران دوره سامانی باز نظیر همین اندیشهها را میبینیم، یعنی فکری است که
نه در جهان و نه در ایران تازگی ندارد. اما تازگی حرف خیام را در دو مورد
میشود ذکر کرد: یکی اینکه اینها را به صورت خیلی شفاف و کوتاه بیان کرده و
بدون کنایه به طرز روشن و دوم آنکه این تعداد رباعی که به نظر میآید که
اصالت بیشتر دارند و مربوط به خیام باشند، بسیار زیبا ادا شدهاند. این است
که تمام این فکر که صدها نفر دربارهاش حرف زدهاند، سرچشمهاش از خیام
دانسته شده، در حالی که گویندگان مختلف همان مضمون را گفتهاند.
ما آن
را اصطلاحاً مینامیم «اندیشه خیامی»، یعنی به روش خیام؛ برای آنکه بعد هم
در ادبیات فارسی تکرار میشوند. سعدی هم همان مفهوم را مقداری دارد، حافظ
هم مقدار زیادی دارد، شاعرهای دیگری هم دارند، عطار هم به همچنین.
اندیشهای است که در واقع کلی بوده؛ ولی نماینده اصلیش خیام شناخته شده،
زیرا او از همه کوتاهتر و زیباتر بیان نموده.
این تعداد رباعی که الآن
خیام در جهان به عنوان معروفترین شاعر ایران شناسانده، یک علتش آن است که
مسائلی که در آنها آمده یعنی مسئله سرنوشت انسان، مسئله چگونگی کار، همواره
مطرح بوده، ولی در دوران جدید بیشتر، زیرا زمانی که فیتز جرالد اینها را
ترجمه کرد، درست موقعی بود که یک بحران فکری در اروپا ایجاد شده بود، یعنی
برخورد صنعت با سنت در قرن نوزدهم انگلستان، و نیز در خود اروپا ایجاد شده
بود، یعنی میخواست بداند که چگونه بر این بحران فائق شود. البته اکنون هم
بحران ادامه دارد، ولی در آن زمان چون آغاز کار بود نگرانی درباره آن بیشتر
بود. از اینرو رباعیها توانست جا برای خود باز کند. فیتز جرالد، البته
خدمتی کرد به ادبیات فارسی، با شناساندن خیام، اما در عین حال یک جنبه منفی
هم در کار او هست و آن اینست که تعدادی از رباعیهای بسیار سست،
رباعیهایی که با شأن خیام تناسب نداشتند با اصلیترها مخلوط کرد، و تصویری
به خیام بخشید که با او فاصله بسیار دارد.
آنچه از آمیزه فیتز جرالد
بیرون میآید از خیام علماندیش نمیتواند بود، خیامی که باید انسجام فکری
داشته باشد و انتظار نمیرود از او که چند گونه حرف بزند و از این شاخ به
آن شاخ بپرد. ترجمه فیتز جرالد یک قیافه نامشخص و آشفتهای به خیام بخشیده و
از اینرو گفتیم که هم خدمت کرده و هم ناخدمت. خیام او یک متفکر وقتپرست و
میخواره است.
کسی است که میگوید همه چیز بر باد است، همه چیز بیهوده
است باید خوش بود، باید مست بود، و وقت را به این شیوه گذراند، در حالی که
خیام از اینها عمیقتر است، سرنوشت بشریت را میسراید. گرچه بعدها،
ترجمههای دقیقتر از رباعیها به بازار آمد، ترجمه فیتز جرالد عامیت خود
را از دست نداده است.
چنانکه میدانیم، تعدادی از میخانهها، نام خیام
را بر خود نهادهاند، برای آنکه بتوانند جلب مشتری کنند، چه در آمریکا، چه
در انگلستان و چه در بعضی کشورهای دیگر. یک چنین قیافهای بخشیده شده به
خیام، در حالی که واقعیت امر این نیست.
منظور او این نیست که مردم
بنشینند پای سبزه و گل و آب تماشا بکنند و شراب بخورند و مست بشوند. شکایت
او این است که عمق زندگی را بر وفق مراد انسان نمیبیند.
یک نوع واکنش
در برابر تاریخ ایران هم هست. در واقع جواب به این تاریخ است. اگر در وضع
زمان خیام توجه بکنیم، یعنی عصر سلجوقی که بعد از غزنویها آمدند و ترکها
حاکم شدند بر کشور، ایران دو فرهنگی شد یا سه فرهنگی شد. برخورد فرهنگ بومی
ایران با فرهنگ ترک، با فرهنگ عرب عباسی و این اتحاد میان عباسیهای بغداد
و حکومت ترکها، در واقع وضعی ایجاد کرده است که یک بحران روانی به همراه
داشته باشد، و این خواه ناخواه فرد روشنبین و هوشمندی مثل خیام را در
مقابل سوالهایی قرار میداد که این چه زندگی است؟ به کجا میخواهد برسد؟
بنابراین تأثیر زمان را نباید از نظر دور داشت.
این است که میبینید که
در این زمان سه نوع و سه تیره از اندیشه سیاسی، اجتماعی نمود پیدا میکند؛
در سه فردی که مردان شاخص زمان هستند: یکی در این جریان الموت یعنی طغیان
حسن صباح و الموتیها که میدانید در طی مدتی دراز نزدیک دو قرن کشور را
ناآرام نگاه داشتند. این یک طغیان بزرگ معنیدار بوده بر ضد خلافت عباسی، و
حکومت ترکهای سلجوقی. بنابراین کم و بیش در همین زمان خیام است که قلعه
الموت و طغیان حسن صباح روی مینماید، و به نوعی نمودار عکسالعمل
ایرانیها در برابر اوضاع و احوالی است که در واقع باب طبعشان نیست. نوع
دوم نمود پیدا میکند در تیره سازش که نظامالملک نمایندهاش قرار میگیرد،
یعنی ایرانی میبیند که چاره نیست، باید به نحوی مماشات کرد و ساخت با
حکومت وقت و درواقع سعی کرد که آنها هرچه بیشتر به طرف فرهنگ ایران کشیده
شوند، آنها را هرچه بیشتر اهلی کرد. این تیره تبلورش و نمودارش در
نظامالملک است، بعد در خانواده وزرا که اکثرشان کشته میشوند، برای اینکه
این برخورد، برخورد کوچکی نبوده است. کشمکشی است میان تیره ایرانی و تیره
ترک که مسلط شدهاند. در این صف کسانی هستند چون نظامالملک و پسرهایش و
کسانی چون عمیدالملک و دیگران. اینان غالباً سر سالم به گور نمیبرند، چون
اختلاف عمیق است. خود نظامالملک هم میدانید به آن صورت کشته شد. این هم
یک تیره فکر است، یک کوشش تا حدی نومیدانه تا بلکه بتواند آشتی بدهد بین
حکومت و فرهنگ ایرانی. ولی قضیه با تشنجهای بزرگ همراه است و همانطور که
گفتیم با جنگهای داخلی، وزیرکشی و غیره.
اما یک تیره سومی هم هست که
اندیشه متفکران را بازتاب میدهد. آنها میخواهند راه چارهای پیدا کنند،
دریچه نفسکشی بیابند، برای آنکه بشود زندگی کرد. این است که یک شاخه آن
میرود به عرفان، شاخه دیگرش در اندیشه خیامی نمود میکند. سنایی نخستین
گوینده عرفانی در ایران میشود. بعد نوبت میرسد به عطار و کسان دیگر، تا
در مولوی به اوج برسد. چون نمیشود چیزی را عوض کرد، و اوضاع زمانه
نیرومندتر از آن است که بشود در مقابلش ایستاد، یا میبایست روش حسن صباح
را در پیش گرفت، یا سیاست نظامالملک که دوات را در کنار شمشیر مینهد، و
یا از کلام بیرون ریخت، چون خیام و عارفان. شاید از این طریق بشود قدری
آرامش به دست آورد. چه، انسانی که در اجتماع زندگی میکند، انتظار مشروعش
این است که نوعی سامان اجتماعی و گشایش همگانی در کار آید و حکومت آسایش
نسبی به مردم ارزانی دارد. ولی وقتی این اعتقاد سلب شد، امکانش از دست داده
شد، نجات فردی مطرح میگردد. هر کسی برای خودش در چهار دیواری خودش و در
درون ضمیر خویش یک فضای قابل تحمل جستجو میکند. دلخوشی خیالی و معنوی، جای
دلخوشی عملی را میگیرد. راه حل معنوی نیز دو شاخه میشود، یکی میرود به
طرف سنایی که عرفانی میشود، دیگری میرود به طرف خیام، که استدلالی است.
داستان
«سه یار دبستانی» ولو با واقعیت تاریخی تطبیق نکند، باز هم معنیدار است.
این سه تن که سه یار دبستانی خوانده میشوند، یعنی حسن صباح، نظامالملک و
خیام، هرکدام طریقی در پیش میگیرند، و هر سه چارهای میجویند و هر سه هم
فرد شاخص زمان خود میشوند. اشاره داشتیم که حسرت دوران ایران باستان
همینطور در ذهن این شاعران بعد از اسلام جنجال داشته که به عنوان یک دوره
بر باد رفته سپری شده است. میخواهند از آن نتیجهگیری کنند که دنیا چقدر
بیاعتبار است.
در پایان تکرار کنیم که این تصور عوامانهای که درباره
خیام پیدا شده، باید به دور افکنده شود. از غم دنیا خارج شدن، مسئولیت
انسانی را از خود دور کردن، به عیش و نوشهای سبک گذراندن، به هیچ وجه حرف
خیام این نیست، بلکه یک اندوه عمیق در اوست. میخواهد که نوعی نوشداروی ضد
تاریخ، ضد مصائب بیابد. بار زندگی را سبک کند. گذران زندگی بشر در واقع
درخشان نبوده است. میخواهد بداند چرا چنین است. میخواهد آن را بکاود.
هدف، روشنبینی است. انسان بداند که کی هست و چه هست. تمام اینها را به
عنوان سمبل، به عنوان کنایه به کار میبرده. آنهمه تکرار به خوش گذراندن و
شراب و بهره وری از زندگی تا حد زیادی جنبه نمادی دارند. نه اینکه واقعاً
بگوید شما تمام عمر بروید بنشینید در گوشهای و به این روش عمر بگذرانید.
منبع : آفتاب نیوز
/الف
تأثیر قرآن و حدیث در شعر خیام
از منزل کفر تا به دین
شاید بتوان گفت؛ کمتر شخصیت
شاعری را می توان یافت که چون خیام نیشابوری در میان دو بی نهایت اظهار
نظرهای متناقض گرفتار آمده باشد، گروهی خیام را کافر و ملحد و گروهی صوفی و
زاهد گفته اند، دسته ای به شعر خیام در کنار شاهد و شراب و لب جوی و لب
کشت مفتخر و بدو تأسی جسته اند و جماعتی از او فیلسوفی شکاک و متحیّر که با
دیده ی شک و تردید به همه هستی می نگرد ساخته اند و تلاش او را برای شناخت
جهان جز به پوچی و بیراهه منتهی ندانسته اند. در بین شخصیت های قبل و بعد
از خیام هیچ کس به اندازه او این چنین در معرض دو بی نهایت قضاوت
قرارنگرفته است. در میان شعرای بزرگ پارسی گو فقط حافظ است که کلمات و
ترکیبات خیام را تکرار کرده و بسط و گسترش داده است، امّا رندی حافظ در
سخن، به ویژه در غزل و چیره دستی وی در رهایی از دام اظهار و نظر های صریح
او را چنان جایگاهی بخشیده که کسی را یارای تهمت کفر و الحاد به او نیست.
عقیدهای پیچیده در لفاف کلام
افکار
و اندیشه های خیام نیشابوری آنچنان در لفافه کلامش پیچیده و هزارتای تو در
تویی به وجود آورده است که خاقانی شروانی در نامه ای به شروان شاه درباره ی
او گفته است:
"هزار سال آسمان و دختران او باید بگردد تا از آسیاب دنیا یک دانه درشت بسان عمر خیام بیرون آید."
قاضی جمال الدین قفطی قاضی مشهور مصر گفته است: "خیام از بیم تکفیر راهی مکه شد. "
و از سوی دیگر جارالله زمخشری، خیام را "شیخ الامام و فیلسوف دنیا" نامیده است.
این
اظهارنظرهای متناقض مختص علمای اسلام نیست. بلکه دیدگاه های متناقض درباره
خیام همچون خود او که پیشگام همه شعرا و نویسندگان ادب فارسی به آن سوی
مرزها گام نهاده و بخش هایی از ادب مغرب زمین را مسحور و متأثر خویش ساخته
است، شامل می شود. ارنست رنان فیلسوف فرانسوی می گوید: "خیام، این رند
هوشیار، برادر گوته است و نباید فراموش کردکه از جمله کافران بزرگوار دنیای
اسلام است. "، دکتر فردریک روزن معتقد است که: " خیام یعنی شراب "، الفرد
تنی سون نیز خیام را " کافرکبیر" می نامد.
و بالاخره مسیو نیکلای مترجم فرانسوی می گوید:
"
خیام صوفی بوده و در دیر و صومعه می زیسته و مقصود خیام از عصاره یاقوت
فام انگور، نه همین الکل بلکه نوعی عشق عارفانه به خداوند جهان است. " "1"
بسیاری خیام را فیلسوفی پوچ گرا و هوس باز دم غنیمت شمر، و شاعری معترض به
کائنات دانسته اند و برخی هم وی را همپایه و هم مسلک ابوالعلای معری دانسته
اند و یا او را از جمله قدیمی ترین نهلیست های جهان دانسته اند که خود به
پوچی رسیده و تا آخر عمر مروج آن بوده است.
شاید برخی اظهار نظرها را
محصول و معلول سبک چندگانه اشعار خیام دانست و شناختی که از حکیم عمربن
ابراهیم ملقب به خیام داشته اند که وی را، عالمی آگاه و تیزبین و ریاضی
دانی پرمغز و فیلسوفی با اظهارات و آثار نغز می شناخته اند. در این بین
شاید فرضیه وجود دوخیام، یکی شاعر ملحد و کافر، و دیگری مسلمان فیلسوف و
ریاضی دان را بتوان با اغماض پذیرفت تا شاید آبی باشد بر دامن گناه آلود
فیلسوف مسلمان که برچسب شعر و شاعری به او نمی چسبد.
در این مجال قصد
بیان کفر و الحاد و یا اسلام و اعتقـــاد خیام نیست، که خود مجــالی موسّع و
صفحاتی مطول می طلبد. آن چه متن حاضر می خواهد بدان بپردازد این نکته است
که: خیام شاعری است مسلمان، معتقد یا غیر معتقد، که چون اغلب شاعران و
نویسندگان پارسی گوی مسلمان از قرآن، احادیث و مضامین دینی به حد وفور بهره
برده است و در شعر او می توان به حد قابل ملاحظه ای تأثیر قرآن و حدیث را
مشاهده نمود.
استفاده از واژه های قرآن و حدیث
بیان
این مطلب نه به جهت اثباط اعتقاد خیام به قرآن و حدیث و یا به خاطر تصدیق
بی اعتقادی وی است، بلکه منظور آن است که: خیام شاعری بوده که اشراف کامل
بر رموز و دقایق قرآنی و آموزه های دینی داشته و دقت خیام در بکار گیری
عبارات و واژه ها به حد شناخت عمیق ودقیق یک مسلمان مشرف به آموزه های دینی
به ویژه قرآن و حدیث است.
بهره های خیام از قرآن و حدیث عبارت است از
مضامین، استفاده از عبارات و بکارگیری واژگان که در مثالهای ذیل نمونه های
هر کدام نشان داده می شود:
مثال 1
از دی گذشت هیچ از او یاد مکن
فــردا که نیامدست فــریاد مکــن
بـــرنامده و گذشتــه بنیاد مک
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
قرآن کریم می فرماید:
لِکَیلا تأسَوا عَلی مافاتکم. ( این را بدانید تا هرگز برآنچه از دست شما رود دلتنگ نشوید.) "2"
و نیز شعری منصوب به امیرمؤمنان است که:
مافاتَ مَضی و ماسئاتیکَ فَأَین
قُم فاغتِنمِ الفُرصَهَ بَینَ العَدَمَینِ
آن چه که گذشت، تمام شد و آن چه که می آید کجاست ؟ برخیز و فرصت را میان دو نیستی غنیمت شمار.
و نیز در حدیث دیگری از آن حضرت است که:
یابن
آدَم لا تَحمِل هَمَّ یَومِک الَّذی لَم یاتِکَ عَلی یَومِکَ الَّذی
قداتاکَ. ( ای پسرآدم اندوه روز نیامده رابر روز آمده ات افزون مکن.) "3"
علاوه بر رباعی بالا موارد دیگری نیز در میان رباعیات خیام یافت می شود که قابل انطباق با این مضمون است، از آن جمله:
ای دل غم این جهان فـــرسود مخور
بیهـــوده نهای غمان بیهوده مخور
چون بود و گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش و غم بوده و نابوده مخور
مثال 2
از جمله دیگر رباعیاتی که از مضامین قرآنی بهره برده است این رباعی است که:
گویند بهشت و حـور عین خواهد بود
و آنجا می ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک
آخر نه به عاقبت همین خواهد بود
آیه قرآن است که:
و کواعب اتراباً و کأساً دهاقاً. (و دختران زیبای دلربا و جام های پر از شراب طهور.) "4"
و نیز آیات دیگر قرآن:
و حورٌ عین. کَاَمثالِ اللؤلوءِ المَکنوُنِ. (و زنان سیه چشم زیبا که در بهاء و لطافت چون دّر مکنون اند برای اهل بهشت.)"5"
بر
این اساس است که خیام برای توصیف بهترین حالات، زیباتر از بهشت نیافته و
برای توصیف بهشت کلماتی بهتر و برتر از توصیف های قرآن نجسته است.
مثال 3
اسـرار ازل را نه تو دانی و نه مـــن
وین حرف معّما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تـو مانی و نه من
قرآن می فرماید:
قل انزلَهُ الَّذی یَعلَمُ السِّرَّ فی السمواتِ و الارضَ. (بگو این کتاب را آن خدایی فرستاده که به علم ازلی از اسرار آسمانها و
زمین آگاه است.) "6"
خیام
در این رباعی راه یابی فکر بشر به اسرار ازلی و علم لا یتناهی خداوند را
منتفی می داند و در مصراع آخر نیز از بــرافتادن پرده و کنار رفتن پرده ای
که مانع از دیدن حقیقت اشیاء است نام می برد که اشاره دیگری است به آیه
قرآن که می فرماید:
اِنَّهُ عَلَی رَجعِهِ لَقادِر یَومَ تُبِلَی
السّرائِر. (او البته بر زنده کردنش پس از مرگ دوباره قادر است، روزی که
پرده ها فرو افتد و اسرار باطن آشکار شود.)"7"
مثال 4
گــر من ز می مغانه مستم هستم
گر کافـر و گبر و بت پرستم هستم
هــر طایفه ای به من گمانی دارد
من زان خودم هرآنچه هستم هستم
به مصراع پایانی این رباعی به دقت بنگرید! آیا می توان این جمله را غیر ملهم از این آیات دانست؟
کلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت رَهینَه. (هر نفسی در گرو عملی است که انجام داده است.)"8"
و آیه شریفه: کلُّ امرِیءٍ بِما کَسَبَت رَهین. (هر نفسی در گرو عملی است که خود اندوخته است.)"9"
یکبار دیگر حداقل مصراع آخر را با هم بخوانیم: من زان خودم هر آنچه هستم هستم.
مثال 5
آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل و زلفی چون مشک
در طبل زمین و حقــه خاک نهاد
مصراع اول رباعی مضمون این آیه قرآن است که می فرماید:
انَّ رَبّکُمُ الّذی خَلَقَ السَموات و الاَرض.. (پروردگار شما خدایی است که آسمانها و زمین را خلق کرد)"10"
در
بطن رباعی اقرارو اعتراف به این که خالق آسمانها و زمین خالق و باعث مرگ
نیز هست و مرگ منحصراً در ید قدرت اوست به خوبی نمایان است.
و آیه دیگر از قرآن که:
ان الله لَهُ مُلک السمواتِ و الارض یحیی و یمیت. (خدا مالک آسمانها و زمین است، او زنده کند و بمیراند)"11"
گفتاری از امیرمؤمنان علی"ع" است که در همین مضمون می فرماید:
اِنَّ
مالِکَ الموتِ هُوَ مالِک الحَیاه فانَّ الخالقَ هو الممیت. (آن که مرگ را
بر سر آدمی می آورد همان است که زندگی را در دست دارد و آن که می آفریند
همان است که می میراند.)" 12"
مثال 6
بر لوح نشان بودنی ها بوده است
پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده است
در روز ازل هـر آنچه بایست بداد
غم خـوردن و کوشیدن ما بیهوداست
حدیثی منصوب به پیامبر اکرم است که:
جَفّ القَلَم بِما هُوَ کائنُ الی یَوم القیامَه. (قلم آنچه را که به وقوع خواهد پیوست تا روز قیامت نوشته و خشکیده است.)
گر
چه درسند این گفتارنزد علمای علم حدیث تشکیک ایجاد شده است امّا در هر حال
در اغلب متون به عنوان حدیثی منسوب به آن حضرت ذکر گردیده است. علت تشکیک
را هم احتمال رسوخ برخی تعالیم دین یهود دانسته اند که اعتقاد دارند:
خداوند جهان را در مدت معینی خلق و سپس به سامان نمود و پس از آن، از کار
اداره و هدایت آن فارغ شده است.
مثال 7
از جــرم گل سیـاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات گیتی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل
هر بند گشــاده شد مگر بند اجل
در
این رباعی به قطعیت مرگ و عدم توان انسان، در گریز از آن اشاره شده است.
موضوعی که در آیات متعدد قرآن و کلام معصومین "ع" به وفور می توان یافت.
نزدیک ترین آیه به مفهوم این رباعی این آیه قرآن است که:
اذا جاءَ اَجَلُهُم فلا یستأخِرون ساعَه و لا یستقدمون. (چون اجل فرا رسد ساعتی دیر و زود نگردد.) "13"
و مولای متقیان چه زیبا این مطلب را بیان فرموده اند که:
کم
اطرَتُ الایّام اَبحَثُها عَن مکنون هذالامر و لکن ابی الله الااخفائه
هیهات علم مخزون. (چه روزهایی را که در تفکر در راز نهانی مرگ به سر بردم
ولی مشیت خداوندی جز بر پنهان داشتن آن تعلق نگرفته است. بسیار بعید است حل
این مشکل زیرا علمی نهانی است.)" 14"
خیامی که به خاطر طرح یک سؤال
چنین زندیق و کافر معرفی شده است در برجسته ترین اشعارش در شگفت است از
اینکه با همه احاطه علمی اش بر بسیاری از مشکلات لاینحل، نتوانسته به راز
نهانی مرگ پی ببرد و اگر اعتراضی از زبان او برمی خیزد اعتراض به علم و فهم
بشری است نه به موضوع مرگ و به تعبیر خود او: بگشاده است همه بندهای مشکل
الّا بند اجل که از دسترس فهم بشری خارج است.
مثال 8
این قافلـــــه عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
این
رباعی از جمله رباعیاتی است که آنرا سند دم غنیمت شمری و خوش باشی خیام
دانسته اند. امّا مضمون آن چقدرشبیه و بهره گرفته از کلام امیرمؤمنان است
که:
بادِرِالفــرصهَ قَبل ان تکون غصّه. (فــرصت را غنیمت دان پیش از آن که از دست رود و انـــدوهی گلوگیر شود.) "15"
و شعری است منسوب به آن حضرت که:
مافات مضی و ماسیئاتیک فاین
قم فاغتنم الفرصه بین العدمین
از
جمله موضوعاتی که در اشعار خیام می توان به طرز برجسته ای آن را دید گلایه
و گوشزد مرگ است که درمواقع متعددی با ظرافت و قطعیت و حتمیّت آن را بیان
کرده و غالباً برای این مقصود خود از واژه ها و عبارات خاک شدن و فانی شدن و
خاک گل کوزه گران شدن بهره جسته است، چیزی که حافظ نیز از آن بی بهره
نبوده وبا صزاحت گفته است:
آخر الامرگل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبوکن که پر از باده کنی
دو نمونه از رباعیات خیام که مرگ را حتمی و برای همه می داند چنین است:
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کف صمنی و چهــره نادانی است
هــرخشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یاســر سلطانی است
و رباعی دیگر:
ای پیر خــــردمند پگه تر برخیـز
و آن کودک خــاک بیز را بنگر تیز
پندش ده و گو که نرم نرمک می بیز
مغـــز سر کیقبــاد و چشم پرویز
و به راستی مگر نه این است که:
کل نفسِ ذائقه الموت ( هر نفسی طعم مرگ را خواهد چشید) " 16"
مثال 9
جامی است که عقل آفرینش می زد
صد بوسه ز مهر بر جبینش می زد
این کوزه گـر دهر چنین جام لطیف
می ســــازدو باز زمیــنش می زد
به کار بردن عبارت جام لطیف برای
خلقت انسان اشاره لطیفی است به آیه:
لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. (ما انسان را درمقام"احسن تقویم" نیکوترین مراتب صورت وجود بیافریدیم.) "17"
و نیز آیه شریفه ی:
ونفسٍ و ما سوّیها. (و قسم به نفس ناطقه انسان و آنکه او را به حد کمال آفرید.)"18"
خداوند می فرماید که ترکیب خلق انسان به گونه ای کامل و بی نقص است که خالق ( عقل کل) پس از خلقت بر خود آفرین گفته است:
ثم انشأنا خلقاً اخر فتبارک الله احسن الخالقین. (پس از آن خلقی دیگر انشاء نمودیم، آفرین بر قدرت کامل بهترین آفرینندگان.)"19"
و بدین ترتیب انسانی که عقل کل بر خلقت آن آفرین گفته است و مقامی ممتاز دارد هستی یافته است و سپس:
ثم انکم بعد ذالک لمیتون. (سپس باز شما آدمیان که بدین ترتیب خلق شدید همه خواهید مرد.)"20"
و هُوَ یحیی و یُمیت. (اوست که زنده می کند و می میراند.) "21"
و
به تعبیر خیام، می سازد و باز بر زمین می زندش. اگر بخواهیم قضیه را خیلی
دور و فلسفی کنیم و از معنای ظاهر و نزدیک غافل بمانیم می شود پای مسائلی
چون تناسخ را به میان کشید.
امّا به نظر می رسد آنچه خیام گفته شرح یک
واقعیت است و ابهام و شک در چیستی و علت آن، که راز آن را فقط خداوند می
داند. و به تعبیر قرآن:
والله یحیی و یمیت و الله بما تعملون بصیر. (و خداوند زنده می کند و می میراند و خداوند است که به هر کاری که می کند آگاه است.)" 22"
مثال 10
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل به زبان حال با او گفت
من چون تو بوده ام مرا نیکو دار
تشبیهی
که مکرر در اشعار خیام به کار برده شده و در اغلب رباعی های خیام دیده می
شود بحث کوزه و گل کوزه گری و خاک کوزه گران است که در قرآن بارها با این
اوصاف از خلقت اولیه ی انسان نام برده شده است:
خلق الانسان من صلصال کالفخّار. (خداوند انسان را از صلصال و "خشک گلی مانند گل کوزه گران " بدین حسن و زیبایی آفرید.) "23"
و نیــز آیه:
و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون. (و همانا ما انسانی را از گل ولای سالخورده تغییریافته بیافریدیم.) "24"
مثال 11
آنانکــه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمـال شمع اصحاب شدند
ره زیــن شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسانـــه ای و در خاک شدند
اهل
معرفت برای حل موضوعات مشکله نظریه پردازی ها و فلسفه سازی می کنند، امّا
از آن جا که جهان هستی پیوستگی عمیقی با عالم ماوراء عقل و ادراک بشر دارد،
همواره سؤالات بسیاری، پیش روی عالمان و دانشمندان بی پاسخ وجود دارد،
سؤالاتی درباره حقیقت روح، حقیقت مرگ، شفاعت، قضا و قدر، معراج، دعا و...
که بشر با همه احاطه عملی که بر هستی یافته است هنوز پاسخ قاطعی برای خود
نیافته و همواره در تحیر و تلاش به سر می برد، رباعی فوق ناظر بر این معنا و
برگرفته از مضامین قرآن است که:
یعلم مابین ایدیهم و ما خلفهم و
لایحیطون به علماً. (و خدا با علم ازلی بر همه آینده و گذشته خلایق آگاه
است و خلق را هیچ به او احاطه و آگاهی نیست. "25"
در واقع خیام می خواهد
بگوید که اهل علم با وجود احاطه کامل بر جهان هستی، خود در دایره قدرت و
احاطه پروردگار قرار دارند. قدرتی که علم هیچ کس بدان نرسد مگر در روز
قیامت و عالم پس از که مرگ پرده ها کنار روند و حقایق امور آشکار گردد.
مثال 12
ای چرخ فلک خرابی از کینه توست
بیــــدادگری شیـــوه دیرینه تست
ای خاک اگر سینه تو بشکافنــــد
بس گوهر قیمتی که در سینه توست
این تعبیر که گوهر، گرانبها در دل قرار گرقته و بیرون خواهد آمد نیز تعبیری قرآنی است که مأخوذ از آیه شریفه زیر است:
اذا
زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها. (هنگامی که سخت زمین به لرزه
درآید و بارهای سنگین و گنجینه های دورن خود را بیرون افکند.) "26"
گفتنی است که در تفسیر قمی ذیل آیه فوق گفته شده که "منظور از اثقال زمین، انسانهایند "
علاوه
بر مثال هایی که ذکر شد در اشعار اندک خیام می توان به وفور کلمات و واژه
های قرآنی را یافت که به درستی در محل های مناسب قرار گرفته و با بهره گیری
از مهندسی کلمات از آنها استفاده شده است. از آن جمله می توان به این واژه
ها اشاره کرد:
حور- عین - عاقبت - مقام - دهر - مقیم - عذاب - الیم -
قدیم - محدث - اسرار - لوح - ازل - حشر - اجل - سبحان الله - رب - کریم -
کرم - قرآن - ملک - لیل و نهار - روح - بقا - ذره - قضا - قدر - جلال -
رحیل - عدو - حییّ - و....
با ذکر این نکته که هدف گفتار حاضراین نبود
که خیام را مسلمانی معتقد و بی عیب و نقص و صوفی زاهد بداند یا دفاعی در
مقابل نسبت های روا یا ناروای برخی صاحب نظران کرده باشد، بلکه هدف این بود
که گفته شود خیام در حد فهم عمیق آیات قرآن و احادیث معصومین، و علوم
مربوطه احاطه داشته و توانسته به درستی از آنها بهره بجوید. قضاوت در خصوص
درستی یل نادرستی گفتار آنان که با شناختی سطحی خیام را کافر و زندیق و
شرابخوار و... دانسته اند نیاز به زمان و مجال مناسبی دارد.
پی نوشت ها:
1- مهاجر شیروانی، فردین و شایگان، حسن، نگاهی به خیام، ص130
2- قرآن کریم سوره حدید آیه 23
3- کلمات قصار 267
4- نبأ 33و34
5- واقعه آیات 23-22.
6- فرقان آیه 6.
7- طارق آیات 8و9.
8- مدثر آیه 38
9- طور آیه 21.
10- اعراف آیه 54
11- توبه آیه116
12- نهج البلاغه نامه 31
13- یونس آیه 49.
14- نهج البلاغه خطبه 149
15- نهج البلاغه 31.
16- آل عمران آیه 185.
17- سوره تین آیه 4.
18- سوره شمس آیه 7.
19- مؤمنین آیه 14.
20- مؤمنون آیه 15.
21- یونس آیه 56.
22 - آل عمران آیه 159.
23- رحمن آیه 14 ترجمه حسین الهی قمشه ای.
24- سوره حجر آیه 26
25- سوره طه آیه 110.
26- زلزال آیه 1و2
منبع : روزنامه اعتدال خیام : كافر یا حكیم ؟!
نویسنده : مهناز كهندانی ( مروری بر اندیشههای فلسفی حكیم عمر خیام )
● مروری كوتاه بر زندگی خیام
چون جود ازل بود مرا انشا كرد
بر من ز نخست درس عشق املا كرد
آنگاه قراضه ریزه قلب مرا
مفتاح در خزاین معنا كرد
حكیم
عمر خیام در نیشابور زاده شد. زمان تولد و وفات او به درستی مشخص نیست،
ولی به بعضی احتمالات در روز پنجشنبه 12 محرم 439 متولد شده و در سالهای
مابین 508 – 530 و به بعضی احتمالات در سال 515 وفات یافته است.(1) به طور
كلی میتوان گفت كه از نیمهی اول قرن پنجم تا دهههای نخستین قرن ششم در
این دنیا زیسته است. نامش عمر، كنیهاش ابوالفتح، لقبش غیاثالدین و نام
پدرش ابراهیم بود. دلیل شهرت او به خیام یا خیامی به درستی معلوم نیست، اما
ظاهراً این عنوان را از پدرش داشته است؛ چون شغل وی خیمهدوزی بوده است.
قبر خیام در ایوان امامزاده محروق، تقریباً به مسافت نیمفرسخی شهر
نیشابور فعلی واقع شده است.
او در همهی فنون و معلومات زمان خود از
جمله حكمت، فلسفه، ریاضی، طب و نجوم تبحر داشته است. حكایت كردهاند كه
خیام در نیشابور با حسن طوسی و حسن صباح همدرس بوده است. آن سه جوان به
امید اینكه یكی از ایشان به مرتبهی عالی خواهد رسید، با یكدیگر پیوند
میبندند كه اگر هریك از آنها به مقامی بالا رسید، دو دوست خود را نیز از
نظر دور نكند.
از قضا حسن طوسی به وزارت جلالالدین ملكشاه سلجوقی
میرسد و خواجه نظامالملك طوسی مشهور میشود. او به عهد خود وفا میكند و
حسن صباح را به خدمت سلطان میبرد؛ اما خیام كه اهل علم بود و تمایلی به
خدمت سلطان نداشت، از خواجه نظامالملك تقاضا میكند كه معاش مختصری برای
او مقرر دارد و به همان اندازه هم اكتفا میكند و به غیر از فراگیری دانش،
به كار دیگری نمیپردازد.
با چیرگی اعراب بر ایرانیان، تقویم هجری قمری
در ایران كاربرد پیدا كرد و پس از مدتی به علت ناسازگاری با روند زندگی
كشاورزان ایرانی، منجمان ایرانی دست به اصطلاحاتی در این زمینه زدند. در
سال 467 هجری، یعنی در زمان سلطنت جلالالدین ملكشاه سلجوقی و وزارت خواجه
نظامالملك طوسی، تصمیم گرفته شد كه تقویمی بر اساس قواعد نجومی ایجاد
شود. بنابراین هیأتی از دانشمندان اهل فن هیأت و نجوم برای این مقصود گرد
هم آمدند. خیام یكی از آن دانشمندان و گویا بر همهی آنها مقدم بود.
این
منجمان با محاسبات ریاضی، زیجهایی (مجموعه جدولهایی كه بر اساس مطالعات و
مشاهدات ستارهشناسی تدوین میشد)، برای شمارش وقت فراهم ساختند. تقویم
اصلاح شده، چون به فرمان جلالالدین ملكشاه سلجوقی فراهم آمده بود، به
تقویم جلالی شهرت یافت.
آنچه مسلم است، این است كه خیام در نزد
دانشمندان و سلاطین، منزلتی عظیم داشته است. در حكمت او را تالی «ابوعلی
سینا» میخواندند؛ در ریاضیات سرآمد فضلا به شمار میرفت و در احكام نجوم،
قول او را مسلم میدانستند؛ هرچند كه خودش اعتقاد راسخی به دستی آن احكام
نداشت.
دنیای ریاضی مدیون تحقیقات و اكتشافات این دانشمند است. مثلاً
اولینبار تعریف منطقی اعداد اصم (گنگ) به وسیلهی رشتههای بینهایت در
مجموعه تحقیقات خیام دیده شده است. قضایای بسیاری كه در سیزده معادلهی
اقلیدس بیاستدلال مانده بود، به وسیلهی فرضیهی خیام ثابت میشود.
میتوان
گفت خیام اولین كسی است كه هندسهی تحلیلی را برای حل معادلات به كار برده
است و از این جهت خیام به هنگام بررسی مسئلهای هندسی، به معادلهی درجه
سوم برخورد كرد و با توسل به مقاطع مخروطی به حل این معادله درجهی سوم
فائق آمد.
خیام رسالهی مختصری تحت عنوان رساله فی الحتیال لمعرفه
الذهب و الفضه فی جسم مركب منهما دربارهی تعیین عیار طلا و نقره و شمشی كه
از این دو فلز تركیب شده است، تألیف كرده كه نسخهی منحصر به فردی از آن
در كتابخانهی گوتا آلمان موجود است. این رساله در حقیقت توضیح طریقهی
ارشمیدس و مبتنی بر اصل معروف این دانشمند است كه به اصل هیدروستاتیك نیز
شهرت دارد.(2)
● خیام : كافر شرابخوار یا...؟
خیام
شاعری كمگو بوده است. خیام اگرچه در درجهی اول از علم و فضل بود، ولی
عامهی مردم او را به سبب رباعیاتش میشناسند. در مورد خیام نگرشهای
مختلفی در بین مردم وجود داشته و دارد. عدهای كلمات او را كفرآمیز دانسته و
یا او را شرابخوار پنداشتهاند و به اشعار او از جهت ترغیب به میخوارگی
نگریستهاند و حتی عدهای او را بیاعتقاد به مبدأ و معاد فرض كردهاند.
یك جام شراب صد دل و دین ارزد
یك جرعهی می، مملك چین ارزد
جز بادهی لعل نیست در روی زمین
تلخی كه هزار جان شیرین ارزد.
اصولاً
خیام شاعری را پیشهی خود نساخته و این به جهت آن نیست كه شعر امری حقیر
است و شاعر شأن و ارزشی ندارد، بلكه از آن جهت بود كه در آن دوره یك شاعر
غالب اوقات خود را برای استفادهی مالی، به مداحی بزرگان و سلاطین،
مجلسآرایی و مزاحگویی میپرداخت و در مراسم خوشگذرانی اهل فسق و فجور
شركت میكرد. در آن زمان امثال فردوسی، ناصر خسرو و حكیم سنایی كه شاعرانی
متین و با مناعت بودند، نادر مینمودند. بنابراین هر كس كه پیشهی شاعری را
اختیار میكرد، مردم به او به چشم مداح سلاطین مینگریستند و همین مسأله
باعث شد كه حكیم عمر خیام از اینكه شاعر خوانده شود، احتراز كند و قوهی
شاعری خود را تنها در سردون رباعی به كار بگیرد. رباعی بهترین قالب شعر
برای ثبت لحظات كوتاه شاعرانه است. این نوع شعر بر وزن لا حول ولا قوه الا
بالله، سروده میشود و از مشكلترین اقسام شعر است؛ زیرا با شروطی كه برای
آن مقرر شده و تنگ بودن و مجال سخن، گوینده باید طبعی توانا داشته باشد و
معانی را به بهترین صورت ممكن در این دو بیت بگنجاند.
نخستین كسانی كه
او را شاعر خواندهاند، «شهرزوری» در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم و در
كتاب «تاریخ الحكما» و دیگری «شیخ نجمالدین رازی» صاحب كتاب «مرصاد
العباد» در اوایل قرن هفتم بود.
● رباعیات خیام
در
مورد اشعار (رباعیات) خیام، تا به حال تحقیقات زیاد و دامنهداری صورت
گرفته است و «شاید بیش از دو هزار كتاب و رساله و مقاله دربارهی خیام
نوشته شده باشد. خیام فیلسوف و ریاضیدان، موجودی است مشخص و یافتن او به
واسطهی رسانههای علمی و فلسفی وی آسان. ولی خیام شاعر ناشناخته مانده،
سیمایی دارد مشوش و مغشوش؛ زیرا وسیلهی تشخیص سیمای او رباعیهایی است كه
معلوم نیست از خیام باشند، بلكه رباعیهایی است كه محققاً از او نیست.»(3)
همهی
خیامشناسان آگاهند كه رباعیات الحاقی بسیار در طی قرون به رباعیات اصیل
حكیم نیشابور پیوستهاند و بسیاری از رباعیگویان به دلایلی چند، از جمله
بیم از اوضاع سیاسی، نداشتن شهامت كافی برای بیان عقاید خویش و یا به منظور
برخورداری از شهرت خیام و ترویج سرودههای خویش در سایهی این شهرت
عالمگیر، سرودههایشان را به او منسوب كردهاند. از سوی دیگر گاهی برخی از
كاتبان نیز برای تعدیل فلسفهی خیامی و آمیختن آن با تصوف، رباعیهای
صوفیانهای نوشتهاند و به این ترتیب با این افزایشها كار تشخیص و تحلیل
را دشوارتر كردهاند.(4) با این همه اگر با دیدهی انصاف به همان معدود
رباعیاتی كه تعلقشان به خیام قطعی مینماید بنگریم، اقرار خواهیم كرد كه –
بر خلاف استنباط و تفسیر سفسطهآمیز برخی از پژوهشگران متعصب – نهتنها با
خرد و دانش مغایرتی ندارد، بلكه مؤید فرزانگی و حجتی قاطع بر دانش و بصیرت
او هستند؛ زیرا كه فقط بخردان اندیشمند از كنار مجهولات عالم هستی بیتفاوت
نمیگذرند و همواره ذهن وقّاد و پرسشگرشان جویای اسرار نایافته است.
اما
قبل از هر چیز باید به گونهای مطمئن شویم كه خیام منجم و ریاضیدان،
رباعیسرا نیز بوده است. اگر كسانی همچون نویسندهی كتاب خیامِ پنداری به
نام هواداری از خیام ریاضیدان، به هجو و طردِ خیامِ رباعیگو پرداختهاند و
با ذكر دلایلی كه چندان اساس و استحكامی ندارند، خیام عالم را از خیام
شاعر جدا كردهاند و حتی شهرت و محبوبیت او را در دنیای غرب نتیجهی
غرضورزی غربیان دانستهاند و گفتهاند: «كسی چه میداند كه غربیان آزمند و
پولاندوز از ترویج رباعیات خیام در شرق این نتیجه را نخواستهاند كه
كارخانههای شرابكشی خود را به كار اندازند و از این راه كیسهی شرقیان را
از زر و سیم تهی كرده و كاسهشان را به باده پر سازند.»(5) باید یادآوری
كنم كه به حقیقت از انصاف دور افتادهاند و راه افراط رفتهاند. حقیقت امر
این است كه خیام منجم و ریاضیدان بیهیچ تردیدی، رباعیگو هم بوده است و
دیگر این كه فراموش نباید كرد كه داوری یكبُعدی، دور از رویهی تحقیق و
پژوهش است. بنابراین شایسته است كه اولاً حقیقتبین باشیم و ثانیاً به نكات
مثبت و چشمگیر تفكر خیامی كه حاكی از فلسفهی خوشبینانه، آزادگی و
نظریات بدیع علمی او هستند و در رباعیات اصیل خیام – نه الحاقی –
میدرخشند، توجه كنیم و در قضاوت واقعبین و معتدل باشیم نه متعصب؛ به
علاوه باور كنیم كه اشاعهی افكار و اشعار خیام در جهان غرب – با پذیرفتن
منت و دینی كه بیتردید فیتز جرالد بر ادب و فرهنگ ما دارد – ناشی از صراحت
بیان، از دل برخاستگی سخن و وسعت اندیشهی خیام است، نه زد و بندهای
سیاسی!(6)
از خصایص كلام حكیم عمر خیام میتوان به این موارد اشاره كرد:
1.
كلام او در نهایت فصاحت و بلاغت است و از تصنّع و تكلف به دور است. او در
پی آرایش كلام نیست و مقام حواس خود را متوجه معنی و پیام شعر میكند.
2.
از دیگر خصایص خیام ذوق لطیف و حس شدید اوست. با اینكه قصد شاعری ندارد،
از دیدن مناظر زیبای طبیعت و دیدن مهتاب و ابر و باران، بیاختیار به سرودن
شعر میپردازد. از سخنان او برمیآید كه از مرگ بیمی ندارد؛ زیرا كسی كه
از مردن میترسد، این اندازه اصرار در یادآوری مرگ ندارد، بلكه تا میتواند
خود را از یاد آن منصرف و غافل میسازد.
«آن كس كه زمین و چرخ و افلاك نهاد
بس بس داغ كه او بر دل غمناك نهاد
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مُشك
در طبل زمین و حقه خاك نهاد»
3.
خاصیت دیگر كلام خیام، سنگینی، متانت و مناعت اوست. او اهل مزاح و مطایبه
نبود، بلكه حكیمی متفكر و متذكر مینمود كه مدار فكرش حول این مطالب
میگشت: تذكر مرگ، تأسف بر ناپایداری زندگانی و بیاعتباری روزگار. كلام او
سرشار از پند و عبرت برای همگان است. حكیم عمر خیام از دیرگاه سرآمد
رباعیسرایان شناخته شده بود و گاهی میگفتند همچنان كه فردوسی در
رزمسازی و سعدی در غزلسرایی در نخستین پایهاند، خیام هم در سرودن رباعی
این مقام را دارد.
بازار رباعیات خیام وقتی گرم شد كه یك شاعر با ذوق
انگلیسی به نام «فیتز جرالد» تعدادی از رباعیات خیام را در نهایت مهارت به
شعر انگلیسی درآورد و شاهكاری گرانبها از خود به جا گذاشت. ترجمهی «فیتز
جرالد» به قدری زیبا و موزون بود كه به او لقب «خیام انگلیسی» را دادند.
بعد از این كار فیتز جرالد، اهل ذوق بسیاری از كشورها به ترجمهی رباعیات
خیام به زبانهای مختلف مشغول شدند و این رباعیات هزاران بار در انواع و
اقسام كتابهای كوچك و بزرگ و مصور و غیرمصور به چاپ رسید و امروزه كمتر
كسی در دنیا هست كه از رباعیات خیام بیخبر باشد.
سرانجام تعدادی از
اروپائیان تصمیم گرفتند كه به بررسی رباعیات منسوب به خیام بپردازند و
تشخیص دهند كه كدام رباعیها به راستی متعلق به خیام هستند. از جمله این
افراد میتوان به «والانتن ژوكونسكی» خاورشناس روسی، «فریدریخ رُزن»
دانشمند آلمانی و «آرتور كریستین سن» محقق دانماركی اشاره كرد. در كشور
خودمان نیز تلاشهایی در این زمینه صورت گرفته است، ولی هنوز هم در مورد
بسیاری از رباعیات، شك و تردید وجود دارد. رباعیاتی كه نام خیام در آنهاست،
معدودند و نمیتوان مطمئن بود كه حتی آنها هم متعلق به خیام باشند؛ زیرا
تعدادی از آنها خطاب به خیام و یا نقل قول از اوست. مانند این رباعی كه
ظاهراً مولانا جلالالدین در جواب خیام گفته است:
خیام تنت به خیمهای ماند راست
سلطان روح است و منزلش دار فناست
فرّاش ازل ز بهر دیگر منزل
ویران كند این خیمه چون سلطان برخاست
یا رباعی دیگری كه مشخص است در آن استناد به قول خیام شده است:
تا بتوانی خدمت رندان میكن
بنیاد نماز و روزه ویران میكن
بشنو سخنی راست ز خیام ای دوست
می خور و ره می زن و احسان میكن
باری،
اكنون نخست، به طور اجمالی و به استناد مآخذ معتبر، به اصل رباعیسرایی
خیام میپردازیم، با مطالعهی متون كهن و قابل اعتبار، به ویژه آنها كه به
زمان زندگی خیام نزدیكترند، درمییابیم كه او سرایندهی رباعیاتی است كه
حتی در روزگار حیات خودش، بر دلها مینشستهاند و بر لبها زمزمه
میشدهاند و حتی گاهی برایش دردسرآفرین بودهاند.
اولین كسانی كه با
ذكر نام گوینده یعنی خیام، در آثار خود، رباعیاتی آوردهاند، امام فخر رازی
و نجمالدین رازی، معروف به «نجم دایه» هستند. امام فخر رازی در رسالهی
التنبیه علی بعض الاسرار المودعه فی بعض سور القرآن العظیم، ضمن بیان
مسألهی معاد، رباعی زیر را به نام خیام آورده است:
دارنده چو تركیب طبایع آراست
باز از چه سبب فكندش اندر كم و كاست
گرخوب نیامد این بنا، عین كه راست
ور خوب آمد، خرابی از بهر چراست
نجم دایه نیز در كتاب مرصاد العباد رباعی فوق و رباعی زیر را به نام خیام ذكر نموده است:
در دایرهای كامدن و رفتن ماست
آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست
كس مینزند دمی در این معنی راست
كاین آمدن از كجا و رفتن به كجاست(7)
شیخ نجمالدین رازی، با وجود متعصب بودن، به فضل و دانش خیام اشاره نموده و به دانشمندی و حكمتدانیش اقرار كرده است.
از
دیگر مآخذی كه خیام در آنها مورد ستایش فراوان قرار گرفته است، رسالهی
اعتقادی یكی از پیروان و مؤمنان فرقهی اسماعیلیه است كه در آن لقب «صدر
كونین» به خیام داده شده است و از فضایل و دانش و بینش او، ستایش شده
است.(8) علاوه بر موارد فوق، در آثار بسیاری از بزرگان علم و ادب و عرفان
ایران، نشانههایی از خیام و سردوههایش مییابیم كه در مجموع برهان قاطعی
بر شهرت علمی و فلسفی و همچنین دال بر شهرت او به رباعیسرایی هستند.
و در آخر هم این دو رباعی كه در كتاب تاریخ جهانگشای جوینی و تاریخ گزیدهی حمدالله مستوفی آمده است:
«اجزای پیاله كه در هم پیوست
بشكستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر دست
بر مهر كه پیوست و به نام كه شكست.»
«هر ذره كه بر روی زمینی بوده است
خورشید رخی زُهره جبینی بوده است
گَرد از رخ نازنین بآرزم منشان
كان هم رخ و زلف نازنینی بوده است.»
● بررسی اندیشههای خیام
اینك
با حصول اطمینان به تعلق رباعیات اصیل به حكیم نیشابور، به تلحیل اجمالی
اندیشه و فلسفهی او از خلال این سرودههای ارزشمند و مغتنم میپردازیم.
ملاك كار و مرجع استناد در این تحلیل، رباعیات محدود و اصیلی است كه تعلق
آنها به خیام مورد تأیید همهی خیامشناسان محقق است.
رباعیات خیام در
زمینه افكار فلسفی است و زبان اصلی او در خدمت بیان تفكراتش است؛ آن هم نه
فیلسوفی كوچك بلكه با تمام شرایطی كه یك فیلسوف بزرگ میطلبد به میدان آمده
است. شناخت پیشینههای اندیشه مهم است و وظیفه محقق آن است كه این
پیشینهها را برجسته و آشكار سازد.
رگ و ریشهی تفكرات فلسفی خیام در
نهایت، سر از فلسفهی یونانی درمیآورد. قفطی نیز در تاریخ الحكماء به تأسی
خیام از فیلسوفان یونان اشاره كرده است.
اما خلط شبهه نشود. فلسفهای
كه عمر خیام ارائه میدهد با آن كه آمیزهای از فلسفهی یونان است اصالت
اندیشهی ایرانی دارد و خلاف گفته ارنست رنان است كه میگوید «فلسفهی
اسلامی همان فلسفهی یونانی است كه به خط عربی نگاشتهاند». حكیم در
رباعیها به فلسفهی افلاطون نزدیك میشود اما نه به نظام اشراقی او بل به
سیاست، اخلاق و فضائل انسانیاش. فلسفه افلاطون در اوج پایگاهش با سیاست
میپیوندد و عمر خیام از این مقام است كه بر فلسفهی حكومت مینگرد و به
اجرای آن سفارش میكند. تأثیر خیام از دموكریت و اپیكور نیز كم نبوده است
اما آنچه از مقدمهی ابنقفطی مستفاد میشود نظرگاه حكیم در توجیه و اجرای
قواعد یونانی، كتابها یا رسالههایی همچون جمهوری، قوانین، تیمائوس (جهان و
انسان) پروتاگوراس (سوفیست) پولتیتكیوس (سیاست) تئهتتوس (شناخت) فایدروس
(عشق و زیبایی) از افلاطون است. از سویی وی فلسفهی ارسطو را تا حد
ابنسینا تأیید میكند و به آثار جالینوس، اقلیدس و بطلمیوس احاطه كامل
دارد.(9) با مطالعهی اوضاع و شواهد تاریخی آن روزگار به قراینی دست
مییابیم كه به قول آقای فولادوند نتیجه میگیریم كه «مسلماً كتاب التحقیق
ماللهند بیرونی و رواج فلسفهی یونانی به خصوص افكار افلاطون و فیثاغورث و
انتشار اشعار ابوالعلاء معری شاعر نابینای عرب و یادآوریهای فردوسی از
گذشتهی دردناك و پرشكوه شاهان ایرانی و حتی پارهای از قسمتهای قرآن و
تورات (جامعهی سلیمان) در پیدایش این جهانبینی خاص مدخلیت داشتهاند.(10)
اما
با وجود همهی تأثیراتی كه وی از فلسفهی یونان و به خصوص افلاطون پذیرفته
است وی حركتی كاملاً خلاف آنچه توصیه میكند انجام داده است. افلاطون شعر
را نوعی هذیان میداند و شاعر را كسی میداند كه آشفته و پریشان است و
اینها را ناشی از دیوانگی و جنون برمیشمرد اما در عین حال دیوانگی را نوعی
نعمت الهی میداند. افلاطون شاعران را بیدانش میشمرد و به زعم وی شاعر
نمیتواند حكمی راستین دربارهی گفتههای خود را ابراز كند و آنها را بسنجد
و مورد نقد و بررسی قرار دهد زیرا شاعر در حالت وجد و شور سخن میگوید و
بر آنچه میگوید وقوف ندارد با این همه خیام درست در نقطهی مقابل وی برای
بیان افكار فلسفی خود شعر را برمیگزیند مضامینی كه خیام در اشعار خود
میپرورد مضامینی هستند كه درونمایهی جان هر انسانی كه اندك خرد و تمییزی
داشته باشد دغدغه ایجاد میكند و به نوعی میتوان گفت كاملاً انسانی هستند
كه هر كس به هنگام تفكر دربارهی سرنوشت خود و دنیای پیرامون خود از خود
سؤال كند و از آنجا كه جواب قانعكنندهای نمییابد در درونش غلغله بر پا
میشود و او را در غم و اندوه میبرد.(11)
یكی از ویژگیهای فلسفی در
سخن خیام «واقعگرایی» اوست و اینكه او «زندگی را شیرین و دلانگیز
میداند». خیام میداند و میگوید كه این ما هستیم كه شرایط شادمانی یا غم
را برای خود فراهم میكنیم. به عبارت بهتر هرچه پیش میآید، از خود ماست:
ماییم كه اصل شادی و كان غمیم
سرمایهی دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و تمامیم و كمیم
آیینهی زنگ خورده و جام جمیم.(11)
پیداست
كه او با اصل قرار دادن خود ما – دستكم در شیوهی زیستن – ضمن خط بطلان
كشیدن بر ادعای برخی كه او را جبری محض میدانند – ما را به انتخاب احسن
دعوت میكند. خیام، فناپذیری و بیاعتباری دنیا و گذرا بودن عمر را همچون
یك واقعیت غیرقابل تغییر میپذیرد؛ دچار یأس و نومیدی نمیشود، بلكه با
دیدگاهی خوشبینانه، صلای مبارزه با غم و استقبال از شادمانی سر میدهد:
شادی بطلب كه حاصل عمر دمی است
هر ذره زخاك كیقبادی و جمعی است
احوال جهان و عمر فانی و وجود
خوابی و خیالی و فریبی و دمی
شاعر
فرزانه، با بینشی منطقی، عزم خود را جزم میكند تا از فرصت ناپایدار و
بیبدیل موجود، نهایت بهره را برگیرد؛ زیرا میداند كه تنها حقیقت ملموس و
معتبر، «حال» است و «گذشته» و «آینده» به هیچ روی در اختیار كسی نیستند و
نیز خوب دریافته است كه اندیشیدن به گذشتهی از دست رفته و آیندهی نیامده
و تضمین نشده، نتیجهای جز خراب كردن «حال» و بر باد دادن عمر ندارد،
بنابراین میگوید:
از دی كه گذشت هیچ از او یاد مكن
فردا كه نیامده است فریاد مكن
از نامده و گذشته بنیاد مكن
حالی خوش باش و عمر بر باد مكن
فلسفهی
اپیكوری خیام، برخلاف تصور برخی از مردم، با لاابالیگیری و گریز از
مسوولیت و به یك سو نهادن تجسس علمی همسویی ندارد؛ بلكه بر عكس، آثار و
خدمات علمی او، نشانهی آن هستند كه وی پرهیز از غمهای بیهوده و
خودخوریهای كاهنده را برای داشتن جسم سالمی میخواهد كه عقل سالمی در آن
مجال جولان یابد. عقلی كه – دست كم دربارهی هویت بشری خود در این غم آشیان
– جویای دانستن باشد:
دشمن به غلط گفت كه من فلسفیم
ایزد داند كه آنچه او گفت نیم
لیكن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر كم از آن كه من بدانم كه كیم(13)
اگر
میبینیم كه خیام با وسواس بیسابقه بر غنیمت شمردن دم تأكید میكند و
نمیخواهد كه عمر گرامی را به هیچ ببازد، به این دلیل است كه میخواهد با
شاد زیستن زمینهی باروری استعداد و هوش فطری خویش را در جهت خلاقیتهای
علمی فراهم سازد. شاهد این مدعا، سخن خود اوست كه میگوید:
تركیب طبایع چو به كام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش كه اصل تن تو
گردی و شراری و نسیمی و نمی است(14)
و بار دیگر، در مورد عالم زیستن خود، عمری فكر كردن و فهم اسرار و رموز دنیا چنین میگوید:
هرگز دل من ز علم محروم نشد
كم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد
هفتاد و دو سال فكر كردم شب و روز
معلومم شد كه هیچ معلوم نشد
تفكر
طولانی هفتاد و دو ساله و رسیدن به جایی كه علیرغم دانستهها و
یافتههای فراوان علمی به انبوه مجهولات و معماهای نگشودهای میاندیشد كه
او را احاطه كردهاند، خود، گواه پایهی بلند دانش و بینش اوست.
نكتهی
دیگری كه در نگرش فلسفی خیام برجسته مینماید، هشدارهای مكرر اوست نسبت به
رعایت حال خشت، كوزه، سبزه، لاله و ... تكرار گوشزدهای مداوم او به این
دلیل است كه هر یك از موارد فوق، حاصل دگرگونی وجود ماهرویی سیمین عذار،
جوانی سروبالا و یا پادشاه و وزیری صاحب جلال است:
خاكی كه به زیر پای هر نادانی است
زلفین بتی و ابروی جانانی است
هر خشت كه بر كنگرهی ایوانی است
انگشت وزیری و سر سلطانی است
خیام
در این دسته از رباعیات، نه تنها با دیدگاهی واقعگرایانه، فناپذیری انسان
و جهان را یادآوری میكند و مورد تأكید قرار میدهد، بلكه به یك اصل مهم و
جدید علمی نیز اشاره میكند؛ اصلی كه مطابق آن عناصر موجود، بیشی و كمی
نمیپذیرند و تنها تغییر و تبدیل مینمایند. به عبارت دیگر اصل بقای عناصر.
به این ترتیب حكیم نیشابور، قرنها پیش، با بیانی شاعرانه و به ظاهر
قلندرانه، این واقعیت مهم علمی را كه دنیای غرب در دوران اخیر مدعی رسیدن
به آن و اثبات آن است، به جهان عرضه كرده است.
نكتهی شاخص و عالمانهی
دیگری كه گویای سلطهی خیام بر دانش و دلیل فراخی اندیشهی اوست، اذعان این
امر است كه انسان با همهی عظمتش، تنها جزئی از آفرینش است، نه كل آن:
یك قطرهی آب بود با دریا شد
یك ذرهی خاك بود با زمین یكتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد(15)
پینوشت ها :
1. طربخانه – طیار احمدبن حسین رشیدی تبریزی، تصحیح و مقدمه از جلالالدین همایی، انجمن آثار ملی، تهران، 1342، ص 3.
2 . سیری در افكار علمی و فلسفی حیكم عمر خیام نیشابوری، جعفر آقایی چاووشی، تهران، انجمن فلسفهی ایران، 1358، صص 7، 35و37.
3. دمی با خیام، علی دشتی، تهران، امیركبیر، 1348، ص 19.
4. خیام شناخت، محسن فرزانه، تهران، 1352، ص 16.
5. خیام پنداری، صدیقی نخجوانی، چاپ دوم، 1320، صص 33 و 34.
6. مقالهی چند نكته درباره رباعیات خیام، دكتر پرویندخت مشهور، نشریهی نامهی پارسی، سال 5، شمارهی 2، صص 110 و 111.
7. مرصاد العباد من المبدأ، ابوبكر عبدالله بن محمدبن شاها ورالاسری معروف به شیخ نجمالدین رازی.
8. خیام شناخت، ص 86 و 87
9. راز حافظ. موج سوم. محسن فرزانه. تهران. پیك فرهنگ. 1368. ص 97.
10. خیامشناسی. محمدمهدی فولادوند. تهران 1328. ص 107.
11. مقالهی اسرار زمانه گفت می نتوانم. محمد هافتی. نشریه انتخاب. 5/3/80.
12. طربخانه، 95.
13. همان، 107.
14. همان، 95.
15. همان، 43
فهرست منابع
1. خیامشناسی، محمد مهدی فولادوند، تهران، 1382.
2. خیام شناخت، محسن فرزانه، تهران، 1352.
3. خیام پنداری، صدیقی نخجوانی، كانون انتشارات محمدی، چاپ دوم، 1320.
4. راز حافظ، موج سوم، محسن فرزانه، تهران، پیك فرهنگ، 1368.
5. دمی با خیام، علی دشتی، تهران، امیركبیر، 1348.
6. سندبادنامه، محمدبن محمد الظهیری السمرقندی، به اهتمام احمد آتش، استانبول، چاپخانه وزارت فرهنگ، سال 1948.
7. سیری در افكار علمی و فلسفی حكیم عمر خیام نیشابوری، جعفر آقایانی چاووشی، تهران، انجمن فلسفه ایران، 1358.
8.
طربخانه، رباعیات حكیم و عمر خیام نیشابوری، یار احمد بن رشیدی تبریزی،
تصحیح و مقدمه و تعلیقات استاد جلالالدین همایی، چاپ تابان، 1342.
9. عقاید فلسفی ابوالعلاء، عمر فروخ، ترجمه و تصحیح از حسین خدیو جم، تهران، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1381.
10. مقالهی چند نكته دربارهی رباعیات خیام، پروین دخت مشهور، نشریهی نامهی پارسی، سال 5، شماره 2.
سایت باشگاه اندیشه
/الف
حکیم عمر خیام
نویسنده: استاد علیاصغر حلبی
غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام یا
خیامی، یكی از دانشمندان نامدار مشرق زمین است كه در میانه سده
پنجم هجری در نیشابور زاده، و در اوایل سده ششم وفات یافته است. او
از بزرگترین عالمان عصر خود بوده، و هوشی فوق العاده و حافظه یی
نیرومند و مزاجی خاص داشته كه به حدت و تندی معروف است. دانشهای
متداول عصر خود را خوانده و نیك ورزیده و در فلسفه و فلك و ریاضی و
طبیعی بر همگنان فائق آمده است، به فارسی و تازی هر دو شعر سروده، و
در علوم مختلف كتابها و رسالههای ارجمند داشته است، كه همه بر
صفای ذهن و وسعت دانش و اطلاع او دلالت دارد.
خیام در زمانه
خویش منزلتی بزرگ و شهرتی عظیم و آوازهای نیكو داشته و معاصران او
همه وی را به القاب بزرگی نظیر: «دستور»، و «امام» و «فیلسوف» و
«حجةالحق» ستودهاند، و از این رو با پادشاهان و امیران هم نشینی
داشته، و در نزد آنان مقرب و محترم بوده است.
اولین كسی كه
رباعیات او را به انگلیسی ترجمه كرده، شاعر بزرگ انگلیس فیتز
جرالدFitz Gerald است كه با روشی زیبا و دلپذیر آن رباعیات را ترجمه
كرده و توجه مغربیان را به سخنان او برانگیخته است. و این ترجمه در
دلهای انگلیسی زبانان تأثیری بزرگ كرده، تا بدانجا كه به خواندن و
فهمیدن رباعیات او كه در واقع باز گوینده افكار فلسفی اوست بیش از
ما ایرانیان دل دادهاند.
آنان كه در فلسفه او بحث كردهاند،
او را به صورتهای گوناگون تصویر كردهاند گروهی مادی محضش گفتهاند،
جماعتی او را شاعری زندیق دانستهاند كه جز لذت نمیشناسد، و در این
راه او را به ابیقور صاحب نظریه لذت تشبیه میكنند، عدهای هم او
را فیلسوفی ربانی میشناسد كه از صدیقان است و اعتقادش به مبدأ از
همه قویتر است.
ولیكن مقام علمی او از مقام شعریاش برتر است،
چه او در دوره كمال علم است، و در علم جبر تألیف كرده، و یكی از
كسانی است كه در حل معادلات سخ مجهولی صاحب نظر بوده است، و نیز
با گروهی از عالمان فلك و نجوم، رصدی عظیم بنا كرده و در هندسه و
طب مهارت داشته، و پادشاهان معاصر خود را معالجه كرده، كه از آن
جمله سلطان سنجر (512-511 ه" ق) را از آبلهیی كه او را پدیدار گشته
بود شفا داده و علاج كرده است، و گروهی از فیلسوفان و عالمان بزرگ
تاریخ اسلام از شاگردان او به شمار میروند.
اگر چه درباره
زندگی و آرأ و عقاید و خدمات علمی خیام كتب و مقالات و رسالات زیاد
نوشته شده و شاید از گردآوری همه آنها كتابخانهای بتوان ساخت،
ولیكن متأسفانه نه تاریخ تولد و نه تاریخ وفات او را به درستی
میدانیم، و آنچه این همه نویسندگان و پژوهندگان در این باره
نوشتهاند تخمینی بیش نیست.
ولی وفات عمر خیام را بیشتر
نویسندگان اروپایی 517 مینویسد، بروكلمان در «تاریخ علوم عرب» 515
نوشته ولیكن هیچ یك از این دو تاریخ وفات سند موثق و معتبری
ندارد. برخی از محققان احتمال دادهاند كه سند مؤلفان اروپایی كه
تاریخ وفات خیام را 517 ذكر كردهاند، كتاب مجمع الفصحأ رضاقلی
هدایت است كه درگذشت او را 517 هجری ذكر میكند، ولیكن آنچه درست
به نظر میرسد این است كه تاریخ وفات او از 520 بالاتر نمیرود.(1)
درباره
نسبت خیام و اینكه آیا خیام صحیح است یا خیامی، بحث زیاد كردهاند.
ولیكن آنچه مفید و مناسب این جایگاه است این است كه گفتهاند:
عرب او را خیامی و فارسیان او را خیام میگویند، و این اختلاف ناشی
از تباین لغات تازی و پارسی است.
لقب او غیاث الدین و كنیهاش
ابوالفتح است، و كلمه خیام یا لقب خود اوست یا لقب خانوادهاش. و
شاید این معانی را از یكی دو رباعی كه به او منسوب است استنباط
كردهاند:
خیام تنت به خیمهای ماند راست/جان سلطانی كه منزلش دار بقاست
فراش ازل ز بهر دیگر منزلنه/ خیمه بیفگند چو سلطان برخاست
خیام كه خیمههای حكمت میدوخت/در كوزهی غم فتاد و ناگاه بسوخت
مقراض اجل طناب عمرش ببرید/دلال امل به رایگانش بفروخت(2)
سفرهای خیام
چنان
كه از نوشتههای مترجمان و اهل تحقیق برمیآید، خیام دوبار سفر به
خارج از نیشابور كرده است یكی: به شهرهای عرب كه در آن فریضه حج
گزارده و در زمان برگشت مدتی در بغداد اقامت كرده است ولیكن مدت
آن را نمیدانیم.
سفر دوم او به ری و بلخ و بخارا بوده، و در
بلخ شاگردش نظامی عروضی به زیارت او نائل شده و این به سال 506
بوده است. و این ملاقات در خانه یا دارالاماره «امیر ابوسعید جره»
صورت گرفته، كه متأسفانه از هویت این امیر نیز چیزی نمیدانیم.
شهرزوری ذكر كرده كه «خاقان شمس الملك» در بخارا او راگرامی داشته و
او را با خود بر یك تخت نشانده است. اما سبب مسافرت او به بلاد عرب
چنان كه «ابن القفطی» گوید این بوده كه: «چون اهل زمانش در دین
او تهمت زدند، و آنچه پنهان میداشت آشكار كردند، برخون خویش بترسید،
و عنان زبان و قلم خود باز كشید، و از برای پرهیزگاری حج
گزارد...»(3) و از این عبارت برمی آید كه خیام در گزاردن حج رغبتی
داشت، و به خانه خدا رفت، تا خاطرها را تسكین دهد و در ضمن از كینه و
دشمنی مردمی كه او را به زندقه نسبت داده بودند، بكاهد. سپس
میگوید: «و چون به بغداد رسید، دانشمندان و هم مشربان او برای
فراگرفتن علوم به سویش شتافتند ولیكن او از این كار تن زد...».(4)
ولیكن ابن القفطی نمیگوید كه فیلسوف ما چند مدت در بغداد ماند،
آنچه مسلم است این است كه در مدتی كه در بغداد ماند سود زیاد برد،
چه بغداد مقر خلفای عباسی و كعبه علم بود و شاعران و حكیمان و
راویان، آهنگ آنجا میكردند، و دارای مدارس بزرگ و محافل علمی و
فلسفی و مجالس فقهی و اصولی و كلامی بود و پیك سخن: علم و ادب نضج
و رواج كامل داشت. شاید در این رباعی هم اشارت به آن دو سفر خود
كرده باشد كه میگوید:
چون میگذرد عمر چه شیرین و چه تلخ/پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش كه بعد از من و تو ماه بسی/از سلخ به غزه آید از غره به سلخ(5)
شهرت او
مترجمان
خیام همه تصریح كردهاند كه عمر خیام در روزگار خود از شهرتی عظیم
برخوردار بوده، و این سبب كمال و ادب و حكمت او بوده است. و از این
نظر او را به عنوان حجةالحق یاد كرده و ابوالحسن بیهقی او را امام و
دستور و فیلسوف و حجةالحق؛ و امام قاضی محمدبن عبدالرحیم نسوی او
را سیدالحكمأ نامیدهاند.
و نیز در اینكه خیام به روزگار خویش
فیلسوف گفته میشده شكی نداریم؛ هر چند كه خود او ظاهراً از این
عنوان بیزاری میكرده است:
دشمن به غلط گفت كه من فلسفیم/ایزد داند كه آنچه او گفت نیم
لیكن چو در این غم آشیان آمدهام/آخر كم از اینكه من بدانم كه كیم؟(6)
اتهام زندقه به عمر خیام
خیام
در فلسفه و طب و دیگر علوم شایع روزگار خویش یگانه بود.(7) و در
این فنون بر همه اقران و معاصران برتری داشت، چنان كه او را تنها
مرد صاحب نظر در فلسفه، ریاضی و انواع معقولات میدانستند، و چون آرأ
فلسفی او شایع گشت و نظریات تند و بیپیرایه او در حكمت میان مردم
متداول شد، مردم عادی كه همواره تاب شنیدن این سخنان ندارند - چه
آنها را از زندگی عادیشان دور میسازد - او را به كفر و زندقه نسبت
دادند و در عقیده دینی او طعن و تهمت زدند، و در حق او گمانهای نابه
جا بردند. این مطلب به ویژه پس از مرگ او بیشتر شایع گردید.
آثار خیام
بیهقی
و گروهی دیگر از مترجمان خیام نوشتهاند كه:« خیام در تصنیف و تعلیم
بخل داشت».(8) باید دانست كه اگر این سخنان به استنباط از اموری
باشد كه ذكر كردهاند از قبیل اینكه خیام تصنیف فراوان ندارد، و
وقتی غزالی از او پرسید نقطه قطب بر نقاط دیگر فلك چه رجحان دارد
كه قطب شده است او به قدری در مقدمات شرح و بسط داد كه پیش از
رسیدن به نتیجه هنگام نماز شد و سخن را بریدند، اینها دلیل نمیشود؛
اینكه تصانیف خیام بسیار نیست حق این است كه تصنیف كردن كار
واجبی نیست و هر دانشمندی طبع تألیف و تصنیف ندارد، و اهل علم
وقتی به این كار دست میبرند كه ضرورتی پیش آید چنان كه خیام
چون در فن جبر و مقابله معلومات تازه به دست آورده بود، كتابی در
این باب تصنیف كرد كه معروف است و اثر مهم او در علم همان است.
رسالات دیگری هم در موضوعات علمی دیگر دارد كه بسیار كوچك و مختصر
است، و روی هم رفته میتوان تصدیق كرد كه خیام پرگویی را خوش
نداشته است. اما این صفت اگر حسن نباشد عیب هم نیست و در هر صورت
دلالت بر بخل و ضنت ندارد مگر اینكه فرض كنیم كسانی كه این نسبت
را به خیام دادهاند شخصاً از این صفت او آگاه بودهاند.(9)
اینك ما آنچه از آثار خیام در دست است یا از وجود آنها خبری دادهاند، ذیلاً میآوریم:
-1
رسالة فی براهین الجبر والمقابلة مع خمسه الواح للاشكال، كه با
مقدمه 52 صفحه است، و عالم بزرگ و پكه(10) آلمانی آن را با ترجمه
فرانسوی به سال 1851 میلادی در پاریس چاپ كرد.
-2 رسالة فی
شرح ما أشكل من مصادرات كتاب اقلیدس كه نسخهای از این كتاب در
كتابخانه لایدن هلند موجود است. شادروان جلال همایی اخیراً آن را
چاپ و به فارسی ترجمه كرده است. (خیامی نامه، صص 225-80، تهران،
1346 ه" ش).
-3 زیح ملكشاهی، یا زیح جلالی كه خیام یكی از مؤلفان، و شاید مهمترین آنان بوده است.
-4 رسالة فی الطبیعیات، كه بیهقی و شهرزوری از آن یاد كردهاند.
-5
رسالة فی الوجود، كه خیام آن را برای «فخرالملك بن المؤید»
نوشته است. نسخهای از آن در موزه بریتانیا موجود است و در اول كتاب
نوشته، «رسالة بالعجمیة لعمربن الخیام = رسالهای به پارسی از عمر
خیام».
-6 رسالة فی الجواب عن ثلاث مسائل در مورد كشف ضرورت
تضاد در عالم، كه آن را محیی الدین صبری، با پارهای رسائل دیگر زیر
عنوان جامع البدایع در مصر چاپ كرد.
-7 رسالة فی الكون و
التكلیف كه بیهقی و شهرزوری نیز از آن نام بردهاند، و آن رسالهای
فلسفی است كه در جواب قاضی عبدالرحیم نسوی نوشته است. این كتاب
را هم صبری در مصر چاپ كرد. خیام در این كتاب از حكمت الهی در
آفرینش عالم و تكالیف مردم و عبادات بحث میكند.
-8 رسالة فی الاحتیال لمعرفة مقداری الذهب و الفضة كه نسخهای از آن در كتابخانه گوتای آلمان موجود است.
-9 رسالة فی الوازم الامكنة كه در آن از اختلاف فصول و مواسم و اقالیم بحث كرده است.
-10
نوروزنامه كه كتابی است در باب رسوم و اعیاد ایرانیان به ویژه
تاریخ و آداب ایرانیان در روز عید نوروز كه در ضمن آن شرح احوال
برخی از پادشاهان را نیز یاد كرده. انشای این كتاب بسیار روان و
دلپذیر است و به سال 1315 ه" ش استاد مینوی طهرانی آن را چاپ كرده
است و اگر چه خاورشناس شهیر روسی مینورسكی(11) این كتاب را از خیام
نمیداند، مرحوم تقی زاده و شادروان مینوی با تأكید آن را از خیام
دانستهاند.(12)
بحث در فلسفه خیام
گروهی از
اهل بحث، به ویژه، فرماندهانری و فیتز جرالد میگویند كه رباعیات
خیام، خیام را برای خواننده چنان جلوهگر میكند كه شراب خواره و
شهوانی است و در خودپرستی و شهوات خود مستغرق است: از تقلید بر كنار و
نسبت به اخلاق مرسوم نافرمان و هدف نهایی او جلب سرور و فرو رفتن
در لذات است، و مانند فیلسوفان دیگر در فكر آن نیست كه به نشر
فضایل بكوشد و پایههای اخلاق را استوار كند؛ افكار او اساسی ندارد، از
سخنان او برای مردم فایدهای عاید نمیشود؛ عقاید او موجب هدم نظام
اجتماعی است؛ و به یك سخن خیام شاعر است ولی فیلسوف نیست.
شك
نیست كه ظاهر سخن خیام بسیار جا چنان است كه نه مردم را به
نیكوكاری و خیرات میخواند و نه خود را ملزم به نشر فضایل میداند،
بلكه به شراب و شراب خوارگی ولع دارد و مردم را نیز به سوی آن
میخواند، تو گویی پرورده میخانه و رفیق ساقیان و ندیم میخوارگان
است و همین امر نیز باعث شده است كه او را به دانشمندان و حكیمانی
نظیر اپیكور و دیگران تشبیه كنند كه میگویند «غایت زندگانی آن است
كه انسان در پی كارهایی برود كه موجب لذت شود و او را از درد و
الم دور كند».(13)
آنان كه این نسبت را به خیام میدهند، از
رباعیات دیگر خیام بیخبرند یا توجه نمیكنند كه بیشتر آنها در ذم
حیات است و همواره بر آن است كه آن را در زشتترین چهره خود نشان
دهد و همیشه آرزوی نیستی میكند و میگوید: كاش به وجود نیامده بود.
چنان كه گوید:
گر آمدنم به من بدی ناآمدمی/وز نیز شدن به من بدی كی شدمی
به زآن نبدی كه اندر این دیر خراب/نه آدمی، نه شدمی، نه بدمی
یا میگوید:
چون حاصل آدمی در این جای دودر/جز درد دل و دادن جان نیست دگر
خرم دل آنكه یك نفس زنده نبود/و آسوده كسی كه خود نزاد از مادر(14)
یا میگوید:
چون حاصل آدمی در این شورستان/جز خوردن غصه نیست یا كندن جان
خرم دل آنكه از جهان بیرون شد/و آسوده كسی كه خود نیامد به جهان(15)
درباره خیام اشتباه نكنیم
آیا
عجیب نیست كه خیام حیات را ذم كند و آن را جایگاه فتنهها و
عذابها بداند و تمنای عدم كند و بگوید: خوشا به حال كسی كه دمی در
آن شاد بزید و سرانجام معتقد شود كه كاش از ماد نمیزاد؛ سپس همو سخن
خود ار نقض كند و مردم را به بهره مندی از دنیا و جلب لذات و
اغتنام فرصت بخواند و ایشان را دركار دنیا و لهو و لعب تشویق كند.
حق
آن است كه خیام كه شخصی منزه و مهذب است و ما پیش از این هم
سیرت و مقام علمی او را از قول بیشتر مترجمان نقل كردیم، همچنین
افكار او مضطرب و پریشان نیست، زیرا مؤلفات ریاضی و فلسفی او بر عكس
این مدعی را اثبات میكند بلكه نشان میدهد كه او در عقل و
هوشمندی و ذكأ یكی از نوادر روزگار است.
همچنین خیام، پست فطرت و
لجام گسیخته نیست، زیرا چنین آدمی همنشین سلاطین و پادشاهان نتواند
شد. در مورد شرابخوارگی او هم باید گفت كه هیچ یك از مترجمان او
مطلبی ذكر نكردهاند. دلیل بر شرابخوارگی و مستی و میخوارگی او باشد.
موضوع فلسفه خیام از منتظر استاد علی اصغر حلبی
باید
دانست كه صرف نظر از چند رساله رسمی كه خیام در فلسفه نوشته،
رباعیات اوست كه شامل تمام افكار او درباره هستی و ماده و زمان و
افلاك و خدا و جبر و تناسخ و بحث و نشر است، نهایت آنكه خیام همه
این مطالب را در قالب شعر ریخته و البته نظام منطقی ندارد، و جزو
فلسفههای رسمی مانند فلسفه ارسطو و ابن سینا و دیگران به شمار
نمیرود. اكنون مهمترین معانی موجود در رباعیات او را در زیر
میآوریم:
خدا در نظر خیام
گروهی از
دانشمندان اسلام كسی را كه قائل به قدم عالم باشد تكفیر كرده او
را به سبب دهری بودن تخطئه میكنند، زیرا آنها بر هستی خدا و واجب
الوجود بودن او از راه حدوث عالم استدلال میكنند، و شریعت اسلام
هم بر پایه تنزیه است و حاصل آن این است كه خدای تعالی ازلی
است و وجود او آغازی ندارد: و او جهان را از عدم به وجود آورده است،
از این رو جهان حادث است. لیكن به نظر فیلسوفان قول به قدم عالم،
با وجود خدا مناقض نیست، زیرا خدا به ذات خود واجب است؛ و چون این
موجودات را علتی باید كه با معلومات خود ملازم باشد همچنان كه علت
با معلول خود ملازم است، و نیز این امر هم مسلم است كه اشیأ از او
صادر شدهاند، پس معلوم میگردد كه واجب الوجود ازلی است و معلول او
یعنی عالم نیز نسبت به او حادث است. خیام به وجود خدا معتقد است، و
در این راه روش حكیمان یونان را برگزیده است، او به وجود خدایی
كه خیر محض است اعتقاد دارد كه از او شری صادر نمیشود، ازاین رو
وقوع عذاب و وجود عقاب را نفی میكند، چنان كه میگوید:
گفتی كه تو را عذاب خواهم فرمود/هرگز من از این خبر هراسم نفزود!
جایی كه تویی عذاب نبود آنجا/وآنجا كه تو نیستی كجا خواهد بود!
یا:
من بنده عاصیم رضای تو كجاست؟/تاریك دلم نور و صفای تو كجاست
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی/این بیع بود لطف و عطای تو كجاست؟
چنین خدایی را نمیپسندد و از او گله دارد:
ناكرده گناه در جهان كیست بگو/وانكس كه گنه نكرد چون زیست بگو
من بد كنم و تو بد مجازات دهی/پس فرق میان من و تو چیست بگو؟!
خیام
از آن گروه است - كه بر خلاف اهل تقلید - معتقدند كه بشر یا عقل
قاصر شناخت خدای بزرگ نتواند و ذات او را به واجبی نتواند دانست:
یا رب خردم در خور اثبات تو نیست/و اندیشه من به جز مناجات تو نیست
من ذات تو را به واجبی كی دانم/داننده ذات تو به جز ذات تو نیست
از
این چند رباعی كه در بالا آوردیم ظاهر میشود كه خیام به وجود
خدای مهربان و آمرزگار لطیف قائل است و چنین میاندیشد كه خدای او
نباید انتقامكش و كینهتوز باشد.
حال شاید كسی اعتراض كند و
بگوید: وقتی كه دانستیم خیام منكر بعث و نشر است و به وجود حیات
اخروی ایمان ندارد، جنان كه رباعیاتش ناطق بدان است، چگونه میان
خداشناسی انكار رستاخیز توفیق كنیم؟ جواب این است كه بر فرض صحت
این ادعا، ممكن است انسان شرایع و پیامبران و وحی را انكار بكند، و
در عین حال منكر وجود خدا نباشد، چنان كه در تاریخ فكر اروپاییان
عدهای مانند دیدروو ولتر از این قبیل بودهاند كه به خدا اعتقاد
داشتهاند ولیكن به وجود نبی و امام و معجزات و دیگر امور دیانتی
نیازی نمیدانستهاند و آنان را به زبان انگلیسی deist گویند.(16)
بدبینی خیام
از
آنچه پیش از این گفته شد، ظاهر گشت كه خیام «لاادری» است و انسان
را از دریافت حقایق حیات و مسائل مابعدالطبیعی عاجز میداند، اما
این فكر در نفس خیام تأثیر بدی گذاشت كه میتوان آن را روح
بدبینی گفت. اثر این فلسفه آن شد كه خیام به حیات و معنای آن
بدبین شود و چنان نومید گردد كه عدم را بر وجود ترجیح دهد و آن را
به آرزو خواهد.
«بدبینی» هم مذهبی قدیم است و رشته دراز دارد، و
در دین بودا به صورت پخته و كامل پدیدار گشته است. به نظر بودا:
عقل حكم میكند و تجربه معلوم میسازد كه همه چیزها در جهان بد است
و درد بنیاد هستی است و مقدار شرها و بدیها بر نیكیها و خیرات رجحان
دارد، و اگر جز این بود و بدی و شر و درد حاكم بر عالم نبود انسان
این همه ناله سر نمیداد و سخن از اغتنام فرصت نمیگفت و در جستجوی
شادی نمیرفت، زیرا انسان چیزی را كه با خود دارد و یا در دسترس
اوست نمیجوید بلكه چیزی را میجوید كه وجود ندارد یا اگر وجود دارد
به دست آوردنش دشوار است. از بسیاری جهات سخنان پراكنده خیام را با
اندیشههای نظام بافته شوپنهاور(17) هم میتوان سنجید.
خیام،
مانند ابوالعلأ معری (درگذشته 449 ه" ق) شرانگار و بدبین نبود كه حیات
را دشمن بدارد و در كنج خانه بنشیند و خود را «رهین المحبسین =
گرفتار دو زندان» بخواند بلكه تا میتوانست از لذات مشروع بهرهمند
میشد و دم را غنیمت میشمرد، ابوالعلأ گوشت نمیخورد و شر را طبیعی و
لازم ذات بشر میدانست و ذاتاً به همه چیز بدبین بود، خیام با
زنان انس داشت و میگفت كه می و معشوق از بهترین وسایل فراغ و
بیخبری و دوری از دردهای زندگی است، لیكن ابوالعلأ باده نمیخورد و
با زن نزدیك نمیشد و بر آن بود كه: «زن آتشی است كه از دور زیبا
مینماید، لیكن وقتی به او نزدیك میشوی میسوزاند!»(18)
مصادر فلسفه خیام
الف:
یونان، خیام از كسانی بوده كه به فرا گرفتن علوم یونانیان
اهتمامی تمام داشته است. چنان كه ابن قفطی هم اشاره كرده و
میگوید: «...علم یونان را میدانست...(19») و این روایت نشان میدهد
كه خیام با علوم اوایل آشنایی داشته است. و همو گوید كه: «خیام بر
آن بود كه باید هیأت اجتماعیه را بر حسب قواعد یونانیان اداره
كرد»(20) و پر واضح است كه قواعد یونانی، غیر از نظریات فیلسوفان
یونانی و آرأ آنان در باب هستی و حیات و اجتماع چیز دیگری نیست.
وانگهی میدانیم كه خود فلسفه اسلام همان فلسفه یونان است كه به
لباس اسلام درآمده و به زبان تازی و پارسی نوشته شده است.
ب
- رسائل اخوان الصفا، پیش از این در شرح احوال توحیدی گفتیم كه
اخوان الصفا گروهی از دانشمندان بودند كه در نیمه سده چهارم در
بصره گرد آمدند و جمعیتی علمی و سری تشكیل دادند و رسائلی نوشتند كه
شامل خلاصه و لب همه دانشهای متداول آن روزگار بود، و غرض آنان
از این كار - چنان كه خودشان در مقدمه ذكر كردهاند - این بود كه
شریعت را از اوهام و اباطیل و گمراهیها به پیرایند، زیرا به نظر آنان:
«شریعت به گمراهی آلوده شده بود و با نادانیها درآمیخته، و راهی
برای پاك كردن و پیرایش آن نبود جز از راه فلسفه، چه فلسفه حاوی
حكمت اعتقادی و راه و رسم زندگی عملی است.»
و نیز گفتیم كه
ابوحیان افكار آنها را دوست داشت و مانند ایشان هم اعتقاد داشت كه:
«شریعت كامل نیست، و در آن غلطهایی وارد شده است، از این رو باید آن
را به واسطه فلسفه اصلاح كرد»(21)
گروهی از محققان كه در
رسائل اخوان الصفا مطالعاتی كردهاند و سپس رساله ضرورت تضاد در
عالم و رساله كون و تكلیف خیام را بررسی كردهاند بر آن رفتهاند
كه طرز بیان و روش استدلال این جماعت با خیام یكی است، به نحوی
كه شناختن و فرق گذاشتن میان آن دو بسیار مشكل است.
ج - افكار
ابن سینا، خسام در یكی از رسایل خود كه در تفاوت وجود نوشته تصریح
كرده است كه: «مسئله مسؤلهای سخت دشوار است، و بسیاری از
دانشمندان در آن به حیرت افتادهاند، تا بدانجا كه بیشترشان فهم
این مطلب را از حدود توانایی انسان بیرون دانستهاند، ولیكن من و
آموزگار من شیخ رئیس ابوعلی حسین بن عبداللهسینا بخاری - افضل
متأخران - در این موضوع امعان كردیم و بحث ما چنان شد و به جایی
رسید كه ما دو تن قانع و خرسند گشتیم...»(22)
البته اجتماع عمر
خیام كه وفات او را از 505 تا 520 نوشتهاند و ابن سینا كه وفات او
به سال 428 رخ داده است، اگر چه عقلاً محال نیست ولیكن بسیار بعید
به نظر میآید زیرا در این صورت باید در حالی كه ابن سینا پیر شده
باشد، خیام حداكثر جوانی بیست ساله باشد. به هر حال اگر این داستان
هم راست نباشد، در این مطلب هیچ شك نداریم كه فیلسوف ما بیش از
دیگر فیلسوفان با آثار ابن سینا آشنایی داشته و آنها را میخوانده
است.
دلیل این مطلب آن است كه بیهقی در كیفیت وفات او از
قول امام محمد بغدادی نقل میكند كه خیام «مطالعه كتاب الهی از
كتاب الشفأ ابن سینا میكرد، و چون به فصل واحد و كثیر رسید، چیزی در
میان اوراق مطالعه نهاد و مرا گفت: جماعت را بخوان تا وصیت
كنم.»(23) و شهرزوری نیز این روایت را تأیید میكند.
د: افكار
باطنیان، داستانی است كه میان عامه معروف است، و آن این است كه
خیام در روزگار جوانی خویش با نظام الملك طوسی (كشته 485 ه".ق) و
حسن صباح (درگذشته 518 ه" ق) در مدرسه امام موفق نیشابوری درس
میخواندهاند، و چنین معروف بوده كه: «پرورش یافتگان امام موفق به
مقامات بلند میرسند، آن سه جوان به امید اینكه یكی از ایشان به
رتبه عالی خواهد رسید با یكدیگر پیمان میكنند كه هر یك توانا شدند،
دو هم قدم خود را در رسیدن به مال و جاه یاری كنند. از قضا حسن
طوسی به وزارت رسید و او خواجه نظام الملك وزیر مشهور سلجویان است و
به عهد خود وفا كرد و حسن صباح را به خدمت سلطان برد و داستان او
دراز است، اما خیام اهل علم بود و خدمت سلطان را خوش نداشت
بنابراین از خواجه تقاضا نمود معاش مختصری برای او مقرر دارد و به
همین اندازه اكتفا كرد، و از علم به كار دیگر نپرداخت.
این
داستان دلكش - چنان كه گفتیم - معروف است ولیكن سند معتبر ندارد و
اهل تحقیق باور نمیدارند؛ از آن رو كه اگر راست باشد، باید خیام و
حسن صباح هر دو نزدیك به صد و بیست سال عمر كرده باشند، و این اگر
چه عقلاً مانعی ندارد اما مستبعد است، خاصه اینكه اگر راست بود
البته تاریخ نویسان به چنین عمر درازی اشاره میكردند، از این
گذشته سخنی به میان نیاوردهاند.(24)
اینك گوییم اگر چه این
داستان پذیرفتنی نیست، لیكن در اینكه عمر خیام با حسن صباح معاصر
بوده شكی نداریم، زیرا حسن صباح به سال 518 وفات یافت و خیام به
تحقیق میان سالهای 517 تا 520 وفات یافته است. پس نه عقلاً و نه
عرفاً مانعی ندارد اگر بگوییم خیام و حسن صباح با هم ملاقات
كردهاند و از همدیگر متأثر بودهاند به ویژه آنكه مضامین رباعیات
خیام این حدس را تأیید میكند چه هر كس در آرأ باطنیان نیك تأمل
كند و آنها را با مفاهیمی كه در رباعیات خیام وجود دارد بسنجد شكی
نمیكند كه خیام دست كم برخی از مواد فلسفه خود را از تعالیم این
گروه گرفته است.
رسالهای هم از یكی از باطنیان به نام
عبیدالله بن حسن قیروانی در دست است كه آن را برای سلیمان بن
حسن جنابی نوشته، كه میتوان گفت: شامل بیشتر مبادی اعتقاد باطنیان
است و خلاصه آن به قرار زیر است:
-1 مباح بودن شراب خواری و
همه چیزهای لذت بخش؛ -2 انكار نبوتها و معجزات؛ -3 قول به قدم عالم؛
-4 انكار معاد و برانگیخته شدن از گور؛ -5 اعتقاد به اینكه بهشت در
همین جهان است، و سخنان دیگری كه همه بر انكار شرایع و استوار كردن
پایههای الحاد دلالت دارد.(25) به هر حال عدهای جزم و یقین دارند
كه خیام از آرأ و افكار باطنیان زیاد سود جسته و حتی جماعتی او را
از داعیان اسماعیلی دانستهاند، لیكن این اقوال صحیح به نظر نمیرسد
و باید همه را با احتیاط خواند.
پانوشتها
1.
بروكلمان، كارل: تاریخ علوم عرب: 1/471؛ و عروضی: چهارمقاله، 327، چاپ
معین؛ و رباعیات عمر خیام نیشابوری، مقدمه حكیم مرحوم محمدعلی
فروغی2.
2. برخی از نویسندگان گفتهاند كه رباعی اول از «مولانا
جلال الدین بلخی» است كه در جواب خیام سروده است، و نیز گفتهاند:
«رباعی دوم به كلام خیام نمیماند». (رباعیات خیام، با مقدمه مرحوم
فروغی، 28، چاپ زوار، 1333 ه" ش).
3. ابن القفطی: تاریخ الحكمأ، 163، چاپ مصر.
4. همانجا، 163.
5.
رباعیات خیام، با مقدمه مرحوم فروغی، 84، چاپ زوار. غُرَّه: اول هر
ماه قمری و سلخ: آخرین روز ماه قمری را گویند(غیاث).
6. همان مآخذ، 103، چاپ زوار.
7. بیهقی: تتمه صوان الحكمة، 2.7، چاپ ایران.
8. بیهقی: تتمه صوان الحكمه، 71.
9. فروغی، محمدعلی: رباعیات خیام، 5، انتشارات زوار.
.1851Omer alkhayymi, Paris, سber dُAlgس0. Woepcke, F., L1
(1877-1966 م1. V.F.Minorsky (1
12.
راجع به كتابهای خیام میتوان به كتابهای تاریخ علوم عرب تألیف
كارل بروكلمان، 1/471؛ و چهارمقاله عروضی با تحشیه مرحوم قزوینی،
327-6-5؛ و خیام تألیف ندوی،215-7؛ و عمرالخیام تألیف احمدحامد الصراف،
87-8، چاپ بغداد، 1949، رجوع كرد.
13. گو اینكه اپیكور را هم
بیهوده متهم و بدنام كردهاند؛ زیرا در نظر او لذت عقلی اهمیت دارد و
در كتابهای تاریخ فلسفه این سخن از او نقل شده كه گفته است:
«لذت عقلی برتر از لذت جسمانی استMental pleasure is superior to
Physical.= ."». برای اطلاع بیشتر از افكار اپیكور نگاه كنید به: تاریخ
فلسفه كاپلستون، 1/401-12؛ و تاریخ فلسفه مغرب، به قلم برتر اندراسل؛
249-259، چاپ لندن، كه این جمله را هم از كتاب او نقل كردهایم.
14. هدایت، صادق: ترانههای خیام، 71-5، چاپ جیبی.
15. هدایت، صادق: ترانههای خیام، 71-5، چاپ جیبی.
16.
برای اطلاع بیشتر از مذهبDeism ، خوانندگان میتوانند به
دائرةالمعارفBritannica ، 7/181-3، چاپ 1968؛ و نیز: دائرةالمعارف
مختصر فلسفه و فلاسفه مغرب: The Concise Encyclopaedia Of Western
Philophers
378-10، چاپ لندن، طبع دوم، 1967، نگاه كنید؛ و در
فارسی بنگرید به: سه فیلسوف بزرگ نوشته نگارنده كتاب، چاپ زوار،
166-70، 1354ه" ش.
17. آرتور شوپنهاور0681-8871) Arthur Schopenhauer= م) فیلسوف بدبین آلمانی.
18. هی النیران تحسن من بعید و یحرقن الاكف اذالممسنه (لزومیات، 2/524. چاپ بیروت، 1961).
19. ابن القفطی: اخبارالحكمأ، چاپ مصر «...یعلم علم یونان و یحث علی طلب الواحد الدیان...»
20. همانجا، 162 «و یأمر بالتزام السیاسةالمدنیةِ حسب القواعدالیونانیة».
21. توحیدی، ابوحیان: الامتاع و المؤانسة، 1/193، مصر، 1953. و نیز بنگرید به ترجمه توحیدی در همین كتاب.
22. صبری، كردی: جامع البدایع، 170-1.
23. بیهقی: تتمه صوان الحكمه، 73، ترجمه فارسی، چاپ تهران.
24.
فروغی، محمدعلی: مقدمه رباعیات خیام، 4، چاپ زوار. اصل این داستان
به تفصیل در روضةالصفأ، تألیف میرخوند، 4/291، چاپ اقبال آمده است.
25. نقل از عمرالخیام، 101، احمد حامد صراف، چاپ بغداد.
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
/الف
آرزویی که به تحقق پیوست(1)
گفتگو با حجت الاسلام دکتر محمد اشرفی اصفهانی، فرزند شهید آیت الله اشرفی اصفهانی
درآمد
دکتر محمد اشرفی اصفهانی(متولد 1323)،فرزند شهید محراب،از زمانی که به قم
مشرف شد تا زمان شهادت ابوی بزرگوارش،درخدمت ایشان بود. این روحانی
بزرگوارکه تجربه چند دوره وکالت درمجلس شورای اسلامی را درکارنامه دارد،به
نوعی بیش ترین خاطره ها را از آن شهید درذهن دارد.هم چنان که امروز کتاب
ارزشمندش"عروج خونین" بهترین وکامل ترین مجموعه برای شناخت زندگی ومبارزات
ومجاهدت های پدر ارجمند و عالی مقامش به شمار می رود.
آقای دکتر،طبعاً تصویری که شما دراین سن از پدربزرگوارتان ارائه می دهید،
خیلی جامع تر ومتفاوت با گذشته است.به هر حال. شما الان یک آدم دنیا دیده
هستید ونسبت به بیست وهفت، هشت سال پیش وزمان شهادت پدر که جوان بودید، حتی
نگاه تان هم یک قوامی پیداکرده است.لطفاً ازنخستین تصویرهایی که از مرحوم
پدربزرگوارتان شهید محراب درخاطر دارید.تعریف کنید.
درمورد شهید محراب حضرت آیت الله عطاءالله اشرفی اصفهانی که سؤال فرمودید
بنده، به عنوان یکی از فرزندان ایشان،شخصیت این شهید بزرگوار را درچند
بعد،به طور خلاصه، عرض می کنم.
اول بعد عرفانی ایشان است، دوم بعد علمی وسوم بعد سیاسی ومبارزاتی ونیز بعد
عبادی وتقوایی شان که اگر بخواهیم پیرامون هریک ازاین ابعاد سخن بگوییم،
ساعت ها وقت می طلبد.اما به طور خلاصه باید عرض کنم که اگر بخواهیم شهید
محراب اشرفی اصفهانی را خوب بشناسیم، باید پیام امام عظیم الشأن را مد نظر
قرار دهیم که معمارانقلاب ومرجع علی الاطلاق شیعه ویک شخصیت اگرنگوییم بی
نظیر، لااقل کم نظیر درعالم تشیع بود.ما باید شخصیت این شهید بزرگوار را از
برخوردهای امام با ایشان وملاقات هایی که امام با ایشان داشتند بشناسیم.
دراین جا لازم است مطلبی را از قول حضرت آیت الله ناصر مکارم شیرازی درخصوص
شهید، محراب عرض کنم که این مطلب بعد از شهادت آیت الله اشرفی اصفهانی
درمجله مکتب اسلام چاپ شد.ایشان درآن جا گفته اند من هر چه فکر کردم
پیرامون شخصیت این شهید تا چیزی درباره شان بنویسم به فکرم نرسید وآن چه
درنهایت به فکرم رسید این بود که همان پیام امام را در مجله چاپ کنم.به
خاطراین که آن چه من می خواستم درخصوص شهید محراب بگویم حضرت امام
فراترازآن را گفته اند.با این که حضرت امام با آیت الله مکارم شیرازی یا
سایر بزرگان قابل مقایسه نبودند، وقتی ایشان این طوربگویند که من پیام امام
را مجدداً چاپ کردم که این پیام فراگیر دربرگیرنده همه مسائل وجوانب
وابعاد شخصیتی جمله به جمله ملاحظه کنید، هریک از جمله ها مطالب فراوانی
دربردارد؛ مطالبی که شاید کم تر کسی به آن ها توجه کرده است.
به هر حال به نظر من باید محور شخصیت شهید محراب را از پیام امام شروع کنیم
که به بعد علمی، بعد عرفانی ونیز به بعد عملی آن شهید پرداخته اند. خب،
علما بعضاً علم شان خیلی بالاست، ولی گاه از نطر عمل خیلی مطرح نیستند،
درحالی که ایشان از بعد علمی وعملی، تقوا واخلاص،جایگاه خاصی دارند.
اولاً از بعد علمی،ایشان کسی بوده اند که در سن چهل سالگی به مقام اجتهاد
رسیده اند واولین اجازه اجتهاد را مرحوم آیت الله العظمی آقا سیدمحمد تقی
خوانساری ، از مراجع بزرگ شیعه، صادر کردند.ایشان هم چنین ازشاگردان مرحوم
آیت الله صدر ومرحوم آیت الله حائری که از مؤسسین حوزه علمیه قم بودندومحضر
مرحوم آیت الله حجت کوه کمری را نیز درک کردند وبالاخره درمحضر حضرت آیت
الله العظمی بروجردی که بیش ترین حق استادی را نسبت به شهید محراب داشته
اند، کسب فیض کردند ومرحوم آیت الله بروجردی نیز نسبت به ایشان علاقه فوق
العاده ای داشتند.آیت الله اشرفی از شاگردان ممتاز آیت الله بروجردی بودند
تا قبل از این که به کرمانشاه بروند. به دستور آیت الله بروجردی قرارشد
درحوزه علمیه قم ازطلاب در چند مقطع ، دروس سطوح ابتدایی،متوسط وخارج
امتحان گرفته شود وآیت الله اشرفی اصفهانی به این ترتیب از اساتید امتحانات
گرفتند و من درآن زمان حدوداً ده،دوازده سال داشتم که با اخوی بزرگترم،حاج
آقا حسین، هر دودرخدمت ایشان بودیم.
به خاطر دارم که ایشان بعد از امتحانات لیست نمرات طلاب را می آوردند به
حجره خودشان درمدرسه فیضیه ومن نمرات طلاب را می دیدم.بعضی ها متوسط
بودندوبعضی نمرات بالا داشتند وعده کمی هم مردود می شدند که می نوشتند
مردود. من خاطراتی ازآن موقع به یاد دارم که نمی خواهم آن ها را بازگو
بکنم.اجمالاً این که ایشان مقید بودند در درس آیت الله بروجردی هرروزحضور
یابند وبلافاصله بعد از کلاس،کل درس را بنویسند ومکتوب کنند وتمامی دروس
آیت الله بروجردی را که نوشته بودند،بعداً با خودشان به کرمانشاه بردند.
الان این نوشته ها موجود است؟
متأسفانه یک مقداری ازآن ها دچارآفت شد، یعنی درکرمانشاه آثار قلمی ای که
از ایشان موجود بود،سالم نمانده چون یک مقداری را موریانه از بین برده ویک
مقداری هم به دلیل رطوبت منزل ایشان آسیب دیده است که قابل استفاده برای
نتیجه گیری وجزوه بندی وچاپ نیست.ولی سایرآثارقلمی ایشان را چاپ کرده ایم،
مخصوصاً آثاری را که درکرمانشاه نوشته بودند،به دوزبان عربی وفارسی منتشر
کرده ایم.درهر حال وضعیت علمی ایشان طوری بود که اگر حوزه علمیه قم را ترک
نمی کردند وبه کرمانشاه نمی رفتند، مطمئناً یکی از بزرگان مراجع تقلید قم
می شدند.
منظورتان مرکزیت حوزه علمیه قم وبه نوعی دورافتادگی وجدا ماندن ایشان از این مرکز است؟
ببینید، جایگاه علمی ایشان درحوزه علمیه قم، قبل از رفتن به کرمانشاه،
جایگاه ممتازی بود، ولی به سبب این که آیت الله بروجردی امرکرده
بودند،ایشان هم امر استاد را پذیرفتند وبه کرمانشاه رفتند.به قول آقای
هاشمی رفسنجانی،اگرایشان قم را ترک نمی کردند،یکی از بزرگان حوزه علمیه قم
می شدند،ولی ایشان مجاهدت کردند وبه کرمانشاه رفتند و واقعاً هم مجاهدت
کردند.بسیاری از کسانی که آن وقت ها یا الان درحوزه علمیه قم بودند یا
هستند،خیلی پایین ترازشهید محراب بودند؛چه ازنظر علمی، چه ازنظر سنی.وقتی
امام می فرمایند که من قریب به شصت سال ایشان را می شناختم ویکی
ازارادتمندان آن شخص والامقام بوده ام وهستم، این نشانه آن است که آن
دوبزرگوارازدوران نوجوانی وجوانی با هم بوده اند.یعنی از زمانی که حضرت
امام به قم تشریف بردند، همان زمان مرحوم پدرازاصفهان به قم رفتند ودرجلسه
درس آیت الله حائری با هم آشنا شدند وبا یکدیگرهم دوره بودند.
بنابراین،موقعیت وشخصیت علمی ایشان درسطح بالایی بود، ولی این موقعیت
خودشان را رها کردند وبه کرمانشاه رفتند.جامعه روحانیت درآن زمان
درکرمانشاه محدود بود وتحت فشار رژیم قرار داشت.مثلاً دو تن ازهمراهان آیت
الله اشرفی اصفهانی که از قم با ایشان به کرمانشاه آمده بودند،به دلیل همین
فشارها بیش تر از دوسال دوام نیاوردند وآن جارا ترک کردند، اما شهید محراب
درآن جا ماندند وهرگاه تصمیم به ترک کرمانشاه می گرفتند، همان شب آیت الله
بروجردی را در خواب می دیدند که به ایشان می فرمودند:" حق ندارید کرمانشاه
را ترک کنید. باید بمانید." تا این که اقامت شان در آن جا به انقلاب منتهی
شد وبعد از انقلاب هم حضرت امام به ایشان تکلیف کردند که باید درکرمانشاه
بمانید وبعد هم امام جمعه ونماینده حضرت امام درکرمانشاه شدند وسرانجام هم
واقعه شهادت ایشان پیش آمد.
البته داستان زندگی مرحوم پدر طولانی است ولی من به طور خلاصه گفتم. درهر
حال از بعد علمی،ایشان از چهره های برجسته حوزه علمیه قم واز اساتید برجسته
آن جا بودند، از شاگردان ممتاز آیت الله بروجردی وعلمای قبل از ایشان
مرحوم آیت الله خوانساری وصدر و حجت بودند وبه مدت 23 سال پی درپی در قم
حضور داشتند.نکته جالب با توجه به اقامت شهید محراب درقم این است که ایشان
درکل مدت 23 سال،دورازخانواده زندگی می کردند وفقط هرسه ماه یک بار به
اصفهان می رفتند وبه خانواده سرکشی می کردند واین هم به چند دلیل است: اول
این که ایشان خیلی زود ازدواج کردند، چون پدرشان یک فرزند پسر بیش ترنداشت
وپدرعلاقه داشت که زود ازدواج کنند وفکر می کنم درنوزده سالگی متأهل
شدند.نوزده سالگی اوایل تحصیلات ایشان بود واگر می خواستند در اصفهان
بمانند وبه قم نروند،از نعمت پرداختن به تحصیلات بالا محروم می شدند.به
همین دلیل تنها ومجرد به قم رفتند و تحصیلات را ادامه دادند.
دلیلی که باعث شد مجرد به قم بروند این بود که تمکن مالی نداشتند،تا حدی که
خودشان می گفتند من زمانی که در اصفهان درس می خواندم، همیشه ازخمینی
شهر(سده آن وقت ها) تااصفهان پیاده می رفتم.صبح شنبه می رفتم و پنج شنبه
برمی گشتم وپولی که بخواهم بابت کرایه بدهم نداشتم. می گفتند پدرم در هفته
دو ریال پول وچند قرص نان به من می داد که آن چند قرص نان را تا سه شنبه
تمام می کردم وپول را نیز در روزهای چهارشنبه وپنج شنبه خرج می کردم.پس
دیگر پولی نداشتند وبه همین دلیل نتوانستند منزلی را درقم اجاره کنندوبا
همسرشان زندگی کنند.
درکل، درمدت 23 سال تحصیل، فقط دوبار موفق شدند همسرشان را به قم بیاورند،
آن هم فقط دویا سه شب که برای زیارت درآن جا بودندوبر می گشتند. درواقع یکی
از دلایل موفقیت ایشان مقاومت همسرشان درطول مدت تحصیل بود.و واقعاً زن
درزندگی انسان، نقش مؤثری دارد واگر کسی بخواهد در زندگی به موفقیت های چشم
گیری برسد، حتماً نیاز است که همسر او ایثار واز خودگذشتگی داشته
باشد.زنانی مثل مادر من، درطول تاریخ بسیار کم یاب هستند. طبق گفته های
والده من، ما در طول سال، جمعاً دویا سه روز پدر را می دیدیم وبه یاد دارم
که وقتی ایشان از قم به شهرمان می آمدند ما نمی شناختیم شان وتا مدتی خجالت
می کشیدیم به نزد ایشان برویم واو می آمد ومارا نوازش می کرد تا کم کم وی
را می شناختیم وباز هم موقع رفتن می شد ودوباره چند ماه بعد می آمدند، به
همین سبب من واخوی از همان دوران کودکی به نزد پدر رفتیم.
من نه ساله بودم که به قم رفتم.دربین همسران علما،نمونه دیگری را هم سراغ
دارم که یکی همسرآیت الله طباطبائی بودند که این گونه عمل کردند. آیت الله
طباطبائی درخاطرات شان گفته اند که همسرم نسبت به من خیلی فداکاری کرد ومن
چند سال از همسرم جدا بودم تا توانستم درنجف وقم درس بخوانم این نکته خیلی
مهم است.علیت این که امروزه ما می بینیم طلاب، از نظر علمی، به درجات بالا
نمی رسند یا کم تر می رسند، این است که اگر کسی بخواهد درحین تحصیل ازدواج
کند، رشد تحصیلی او متوقف می شود.
آقای دکتر، این جا دومسأله وجود دارد آیا درآن زمان زندگی ها
ساده تر بوده است یا این که این ها می بایست خودشان را از بعضی امکانات
محروم می کردند تا بتوانند درسایه قناعت، تقوی ودوری از دنیا، درس شان را
ادامه دهند؟
آن چه امروز از مشکلات در زندگی های روزمره وجود داردمربوط به قانع نبودن
است. حضرت علی (ع) می فرماید:"عزیز است کسی که قناعت کند وذلیل است کسی که
طمع کند." درگذشته توده مردم زندگی ساده ای داشتند، نه این که بخواهم بگویم
تنها روحانیون درمحرومیت به سر می برند- اما آن زمان عموم مردم محرومیت
داشتند وخانه های مردم همه خشت وگلی بود. خانه آجری نبود. من خودم با توجه
به شرایط سنی ام به یاد دارم که وقتی که درقم طلبه بودم، درآن جا خانه آجری
خیلی کم بود. آب لوله کشی نبود وآب رودخانه را در زمستان می گرفتند ودرآب
انبار ذخیره می کردند، بعد از دو، سه ساعت گل ولای آن ته نشین می شد وسپس
با کوزه از آن برمی داشتند و استفاده می کردند.
آن موقع زندگی همه به این صورت بود. حتی تجارهم به همین صورت زندگی می
کردند.الان،یکی از مشکلات، همین تشریفات است .درآن زمان یخچالی وجود نداشت،
فقط فلاسک های دستی موجود بود ویخ را هم با گاری درکوچه ها می فروختند.می
خواهم عرض کنم که درگذشته مردم این طور زندگی می کردند.تازه این دوران ما
بود، زمان پدرم شرایط خیلی فرق می کرد.من فراموش نمی کنم که ما یک نان سنگک
می خریدیم به نرخ چهار ریال وآن را با طلبه دیگری که هم حجره ما بود مصرف
می کردیم. دو سیر ونیم گوشت چرخ کرده می گرفتیم ویکی ونصفی نان سنگک وبه
عنوان ناهار می خوردیم. آخر سر، وقتی که حساب می کردیم، سهم هرکدام مان یک
تومان می شد.زندگی مردم یک دفعه متحول شد.
درزمان مرحوم پدرتان زندگی ساده تربود؟
زندگی ما دربرابر زندگی ایشان،واقعاً پادشاهی بود.می فرمودند من تا زمانی
که دروس سطح را تمام کردم وبه خارج رسیدم، حتی یک کتاب ملکی هم از خودم
نداشتم وهمیشه ازکتاب وقفی استفاده می کردم؛ یعنی دریک دوره ابتدایی وسطح
که ده سال زمان نیازدارد تا یک لبه به دوره خارج برسد. ایشان بارها می
گفتند که من به دوره خارج که رسیدم،گاهی از اوقات پول نداشتم روغن پیه سوز
تهیه کنم وگاهی اوقات از نور پیه سوز قسمت های عمومی استفاده می کردم ودرس
می خواندم.
به یاد دارم وقتی که درمدرسه فیضیه سیم برق کشیدند، ما هنوزتا آن زمان برق
ندیده بودیم وبعضی هابلد نبودند چراغ را خاموش کنند، حتی یک آقایی چراغ را
فوت می کرد(!) بنابر این الان شرایط عوض شده، زندگی ها ماشینی شده،همه
درمنازل از بهترین امکانات برخوردارند.تا زمانی که برق نیامده بود،تقریباً
زندگی ها یکسان بود.واختلافات زندگی ها جزئی بود، مثل تفاوت فرش منازل
وخانه های عده ای از مردم حصیری بود ونمد یا زیلومی بافتند. آن موقع، زندگی
ها این گونه بود.
درسال هایی که شما در قم بودید، رابطه شما با پدرتان چگونه بود؟
ایشان درمدرسه فیضیه درحجره ای زندگی می کردند، ما هم رفتیم به همان حجره
وبا پدر زندگی می کردیم.حاج آقای ما، ابتدا با دونفر از علما هم حجره
بودند: یکی مرحوم شهید مطهری ودیگری هم مرحوم شیخ عبدالجواد جبل عاملی که
با هم رفتند به کرمانشاه،حاج آقا در طبقه بالا زندگی می کردند وبعداً آمدند
به پایین. شخصی بود به نام آقا ضیاء نطنزی که ایشان هم بعداً رفتند وبه
دلیل این که اخوی ما- حاج حسین آقا- بزرگ شده بود، متولی حوزه علمیه گفتند
حاج آقا دیگر هم حجره نداشته باشند. بعد از آن اخوی ما وحاج آقا دریک حجره
زندگی می کردند وبعد من هم به آنها پیوستم.
ما دو چراغ فتیله ای نفتی داشتیم که با آن آشپزی می کردیم.حاج آقا هفته ای
یک شب آب گوشت می پختند یا با آرد گز،حلوا درست می کردند.غذای اعیانی ما
حلوا بود وبقیه نان وپنیر وانگورودر زمستان از نان وپنیر ولبو استفاده می
کردیم .شهریه ای که مرحوم آیت الله بروجردی به علمای بزرگ وکسانی که درس
خارج می خواندند،چهل و پنج تومان بود. بزرگانی مثل شهید آیت الله صدوقی،
شهید آیت الله مدنی، شهید آیت الله بهشتی وشهید مطهری، همگی به همین مقدار
شهریه می گرفتند وهمه این بزرگان شاگرد آیت الله العظمی بروجردی بودند.
حاج آقا برای ما هم پدربود وهم جای مادر را پرمی کرد وچون ما ازمادر دور
بودیم، سعی می کردند به ما بیش تر محبت کنند، ولی ایشان ازنظرمالی خیلی
ضعیف بودند.سالی یک بار برای ما لباس می خریدند؛آن هم فقط قبل از عید
نوروز.
خودشان هم ازنظرلباس درهمین وضعیت بودند؟
بله وشاید هم بدتر.ایشان گاهی اوقات به قدری درفشار قرار می گرفتند که کتاب
درس شان را به قیمت نازل تری می فروختند تا بتوانند با پول آن خرج زندگی
روزمره مان را تأمین کنند.
برخورد شما درآن زمان با این شرایط چگونه بود؟
ما قانع بودیم. درمدرسه ای که من درس می خواندم، پسرچند تن از آیت الله ها
هم درهمان جا درس می خواندند؛ مثل پسر آیت الله مرعشی ونوه آیت الله
حائری.همین آقای محقق داماد نیز درآن جا درس می خواندند. همه همین جوری
بودند وبا همین لباس ها می گشتند . همین حاج آقا محمود مرعشی که کتاب خانه
آیت الله العظمی مرعشی را در قم اداره می کنند،با اخوی بنده هم کلاس
بودند.آن مدرسه، ملی بود وماهیانه از شاگردان دوتومان شهریه می گرفتند.
پدرمقید بودند که ما درمدرسه ای درس بخوانیم که شناخته شده باشد. مدیر
مدرسه آقای برقعی معروف بود.در آن مدرسه هم ما وهم آقا زاده های علما
بودیم.زندگی همه، تقریباً یکسان بود.این طور نبود که آن ها در رفاه کامل
باشند وما نباشیم؛ عمدتاً مردم یکسان بودیم.
وقتی حاج آقا به حجره می آمدند، اوقات شان را چگونه می گذراندند؟
یا مشغول مطالعه می شدند، یا درس آیت الله بروجردی را با چند نفر دیگر
مباحثه می کردند.با آقایان جبل عاملی ،منتظری وروحی یزدی که به رحمت خدا
رفتند، به همراه آیت الله امام سده ای وآقای خوانساری به صورت جمعی مباحثه
می کردند .همان طور که قبلاً گفتم،پدرم مقید بودند که درس آیت الله بروجردی
را بنویسند، لذا مرحوم آیت الله بروجردی چند بارآمدند به حجره حاج آقای ما
وگفتند شنیده ام که شما جزوه درس را خوب می نویسید واز پدرم یکی از جزوه
هایی را که راجع به نماز جمعه نوشته بودند، خواستند. سپس جزوه رابه منزل
بردند وچند روزی مطالعه کردند، مرحوم پدر را مورد تشویق قرار دادند وگویا
هدیه ای هم برای شان فرستادند.
به هرحال، ایشان مدت بیست وسه سال در قم بودند تا زمانی که اجازه اجتهاد
گرفتند وآیت الله بروجردی مدرسه علمیه کاملی با مسجد درکرمانشاه ساختند
وازپدرم خواستند تا مدیریت آن جا را برعهده بگیرند.
اسم آن حوزه علمیه چه بود؟
حوزه علمیه آیت الله بروجردی که بعدها به حوزه علمیه حضرت امام خمینی تغییر یافت،ولی مسجد به همان نام آیت الله بروجردی باقی ماند.
چه طور شدکه با توجه به اهمیت به سزای آن جزوها که آیت الله
بروجردی نیزآن ها را تأیید کرده بود، خود آیت الله اشرفی اقدام به چاپ آن
ها نکردند؟
اولاً آن موقع چاپ به این کیفیت امروزه نبود، آن موقع درقم چاپ خانه ای
نبود ودرضمن این کتاب ها نیاز به یک بررسی کامل از نظر محتوایی وغیره
داشت.انسان های بزرگ یا باید کتاب ننویسند یا اگر نوشتند کتابی بنویسند که
کاملاً از هر لحاظ بررسی شده باشد. هدف ایشان بیش تر نوشتاری بود.الان همین
کتاب های پدرم که من درهفت جلد به نام"مجمع الشتات" در اصول اعتقادات چاپ
کرده ام، همین ها را حاج آقا صفحه به صفحه نوشته بودند وبه من دادندوگفتند
که آن هارا تنظیم کن. تازه، این طور نبود که مطالب به ترتیب باشد.من خیلی
زحمت کشیدم تا بتوانم ارتباط صفحات را متوجه شوم وبتوانم آن ها را تنظیم
کنم.حاج آقا کارشان نوشتن بود وآن را به خوبی انجام داده بودند. لازم بود
گروهی دیگر نسبت به تنظیم وغلط گیری آن نوشته ها اقدام کنند.تنظیم کتاب کار
مشکلی است که یک نفر، به تنهایی، نمی تواند این کاررا انجام دهد. در آن
زمان چاپ نبود وحاج آقا هم امکانات مالی نداشتند وفقط می نوشتند . ما سال
ها بعد از شهادت پدر، خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم وتمام نوشته ها را به
معظم له نشان دادیم.
وقتی ایشان رئیس جمهور بودند؟
خیر، بعد از ارتحال امام خمینی(ره) ودرزمان رهبری آقا رفتیم خدمت مقام معظم
رهبری، عرض کردیم این ها نوشته های پراکنده حاج آقای ماست.مقام معظم رهبری
نوشته هارا دیدند وفرمودند:"چقدرزیاد!" عرض کردیم شما کمک کنید تا ما این
آثار را چاپ کنیم.فرمودند این ها موضوعاتش چیست؟ گفتیم مطالب راجع به اصول
اعتقادی، توحید، عدل، نبوت، معاد وامامت ودرخصوص علوم قرآنی نوشته شده است.
ایشان فرمودند:"شما دونفر روحانی من واخوی حاج حسین آقا- فرزند ایشان
هستید، همت کنید وکار را به انجام برسانید."عرض کردیم ما به دنبال این کار
هستیم ولی به تنهایی قادر به انجام آن نیستیم، این کار نیاز به نیروهایی
دارد تا مطالب را ورق به ورق بررسی ومنابع آن ها را پیدا کنند.مقام معظم
رهبری مجدداً تأکید کردند که شما دونفر کار را انجام دهید ومن هم به دفتر
تبلیغات قم پیغام می دهم که کمک تان کنند.
موضوع را با آقای هاشمی رفسنجانی هم درمیان گذاشتیم،ایشان هم خیلی سفارش
کردند که این آثارنگهداری شود واز بین نرود وقول همکاری دادند تا این که
سرانجام در دوره آقای مسجد جامعی، وزیرفرهنگ وارشاد اسلامی،کل هزینه کار
پرداخته شد وگفتند شما یک گروهی را در قم سازمان دهی کنید تا این مطالب را
تنظیم کنند ومن هم چنین کردم،مطالب را به آن ها دادم وکار شروع شد. حدود شش
ماه طول کشید تا مطالب تنظیم شد.آقای مسجد جامعی مبلغی رابه این گروه
پرداختند وبعد دستو دادند چاپ خانه وزارت ارشاد مطالب را چاپ کرد وما
درکنگره شهید محراب که درکرمانشاه برگزار شد دوجلد ازاین کتاب ها را میان
شرکت کنندگان توزیع کردیم.
خوشبختانه الان همه هفت جلد" مجمع الشتات" چاپ شده و وزارت ارشاد تعدادی را
هم دراختیار ما گذاشته است که بین علمای قم ومراجع ومدرسین حوزه وائمه
جمعه وجماعت درسراسر کشور توزیع کرده ایم. کتاب دیگری هم ایشان داشتند،
راجع به علوم قرآنی، به نام"البیان فی علوم القرآن" که در زمان ریاست
جمهوری آقای خاتم، رئیس اداره اوقاف آقای نظام زاده را ملاقات کردیم وبه
ایشان گفتیم ما یک مجموعه ای را به نام دانشکده علوم قرآنی درکرمانشاه
ساخته وتحویل اوقاف داده ایم.در ازای این خدمت، شما هم یک کتاب از شهید
اشرفی اصفهانی چاپ کنید وهزینه های آن را به عهده بگیرید. آقای نظام زاده
پذیرفتند واین کتاب را به هزینه خودشان چاپ و توزیع کردند وتعدادی را هم
دراختیار ما گذاشتند که آن را هم بین شخصیت ها توزیع کردیم.
به جز این دو، آیا آثار دیگری هم از شهید محراب چاپ شده است؟
دوجلد کتاب به نام"غروب آفتاب درمحراب جمعه" هست که مجموعه خطبه های نماز
جمعه ایشان بود که کل خطبه هایی که درمدت سه سال وسه ماه امامت جمعه ایشان
بوده که نوارهای آن پیاده وبه صورت کتاب منتشر شده است.
یادداشت های پدرتان از مجموعه درس های آیت الله بروجردی هیچ گاه چاپ نشده است؟
خیر،متأسفانه آن مطالب را رطوبت وموریانه از بین برده است وبدان صورت قابل چاپ نیستند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 44 ادامه دارد...
/ج
چهارمین شهید محراب در قامت یک پدر
گفتگو با حجت الاسلام حاج شیخ حسین اشرفی اصفهانی
درآمد
حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین اشرفی اصفهانی (متولد1316)،فرزند ارشد
چهارمین شهید محراب،ازسنین پایین درقم با پدربزرگوارش محشور ومأنوس بوده
وتا آخرین روزهای زندگی دنیوی با ایشان همراه بوده است. بی گمان،حاج حسین
آقا- به همراه برادرش دکترمحمد-یکی ازدو تنی است که بیش ترین خاطرات ونکته
ها راازپدردرسینه دارد،ولی متأسفانه کسالت پسر ارشد باعث شد تا نتوانیم آن
چنان که شایسته است ازوجودش بهره ببریم،ما هم فرصت را غنیمت دانستیم ودریکی
از روزهایی که پزشک اجازه داد به همراه دکتر نورالله حسین خانی-همشهری
شهید وفرزند مرحوم حاج شیخ عبدالعلی حسین خانی،یکی ازدوستان نزدیک آیت الله
اشرفی اصفهانی پای حرف های حاج حسین آقا نشستیم.
حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی، شهید محراب،ازعلمای برجسته ومشهوری هستند که
با بهره گیری ازگستره تمام دانش خود، خدمت بسیاری درایران برای مذهب تشیع
داشته اند، تا آن جایی که به ایشان"شیخ الشیوخ"می گفتند. تاآن جایی که وصف
حاج آقا را از پدرم مرحوم شیخ عبدالعلی حسین خانی شنیدم،ایشان درخمینی شهر
چشم به جهان گشودند ودرکودکی با تلاش وکوشش به تحصیل خود ادامه دادند تا
این که درهمان سن کودکی به لحاظ عشق وعلاقه ای که به علوم دینی داشتند به
قم سفر کردندوآقا زاده های شان هم چون حضرت علی وحاج محمدآقا به همان حجره
آمدن ومشغول به تحصیل علوم دینی شدندودرهمان فاصله هم پدرما خدمت شما وشهید
بزرگوارمی رسیدند وانجام وظیفه می کردند.پس ازرحلت آیت الله بروجردی
درهمان اهداف امام خمینی(ره)حرکت کردند وخودشان را یکی از کسانی می دانستند
که تابع ولایت هستند وحضرت امام درهر کاری که داشتند با شهید محراب مشورت
می کردند .حضرت امام معتقد بودندکه ایشان نظراتی که می داده اند،خیلی مؤثر
وکارسازبوده وتبلیغات دینی ودیگرکارهای شان فقط به تهران،قم واصفهان ختم
نمی شده بلکه به تمام کشور برمی گشته است. ازحضرت عالی تقاضا می کنم به
صورت مبسوط وکامل به این مسائل
اشاره کنید تا بتوانیم ان شاءالله بهره کافی ووافی ببریم.
حضرت امام درپیامی که راجع به شهید بزرگوار محراب دادند،در روز شهادت ایشان
فرمودند که قریب به 60سال اینجانب، آیت الله اشرفی اصفهانی شهید بزرگوار
محراب را می شناختم.توجه کنیم که حضرت امام، برای هیچ کدام از علمای بزرگ،
حتی سایر شهدای عزیز انقلاب وشهدای محراب،کلمه60سال را به کار نبردند؛ مگر
درپیام شان راجع به شهیدبزرگوارمحراب آقای اشرفی اصفهانی.حالا این سؤال
مطرح می شود که امام درچه زمان وموقعیتی با شهید محراب آشنا شدند؟جوابش
بسیار روشن است .مرحوم والد ما درس کفایتین را درمدارس اصفهان ،درمحضرعلمای
بزرگی چون مرحوم آیت الله فشارکی وعلمای دیگری که اجازه اجتهاد ازایشان
داشتند،گذراندند وفرمودند برای ادامه تحصیل باید به قم بروند.زمانی بود که
مرحوم حاج عبدالکریم حائری یزدی-اعلی الله مقامها شریف -مؤسس حوزه علمیه
قم، جزو ارکان حوزه وازمدرسین والا مقام بودند وکسانی که درس خارج را می
خواندند،ازمحضر این عالم بزرگواراستفاده می کردند.
ایشان از اصفهان حرکت کردند وبه مدرسه ای درقم آمدند که من هم حدود 15سال
درمحضر ایشان، در آن مدرسه فیضیه بودم.حاج آقای ما،درآن مدرسه متمرکز
شدند.نظر به این که وضیعیت مالی خیلی خوبی نداشتند وامکان این که بخواهند
اتاقی یا منزلی برای والده واخوان دیگر درقم تهیه کنند مقدورنبود،لذا
ایشان-به صورت مجردی-درآن حجره به ابوی محلق شدم.بعد از هفت،هشت سال اخوی
ما هم آمد وسه نفری درآن مدرسه فیضیه که روبه روی آستان حضرت معصومه (س)
بود.زندگی می کردیم .مرحوم والده ما،شب وقتی می خواستند ساعت را
ببنند،ازنور چراغ گنبد بارگاه حضرت معصومه(س) استفاده می کردند تابرای نماز
شب آماده شوند.دراولین روزی که دردرس مرحوم آیت الله حاج عبدالکریم حائری،
مؤسس حوزه علمیه قم،رضوان الله تعالی علیه- شرکت کردند، فرمودند با اول
کسی که آشنا شدم، حاج آقا روح الله بود که آن زمان معروف بود به حاج آقا
روح الله خمینی.هنوز به ایشان امام نمی گفتند و آن موقع عنوان "آیت الله"
هم مطرح نبود وازمدرسین حوزه علمیه قم بودند .خلاصه،با ایشان مأنوس شدند
واز آن موقع تا هنگام شهادت ابوی،جمعاً نزدیک به 60سال می شود.
این،دقیقاً به چه سالی مربوط می شود؟
آن سالی که ایشان آمدند حدوداً سال1330قمری بود.آقای انصاری که در بیت حضرت
امام هستند،یک روز پیغام دادند که چون شما خاطرات زیادی از امام وشهید
محراب دارید،ما می خواهیم شخصی را بفرستیم تا آن خاطرات را ضبط کند.من
خاطراتی که شهید محراب با امام ونیزامام با شهید محراب داشتند وخاطراتی را
که من نسبت به حضرت امام داشتم،در6ساعت نوار ضبط کردم وکاست فرستادم که
گاهی در سالگردهای حضرت امام پخش می شود.امام،درآن زمان،یک سید بسیار
بزرگواری بودند که درمدرسه ای درس خارج را برای عده ای خاص ارائه می
کردند.امام به سه،چهارنفرکه به نظر ایشان زبده ترین علمای آن زمان
بودند،درس فلسفه دادند.یادم هست دونفر ازاین ها مرحوم آقای مطهری-رحمت الله
علیه-ومرحوم والده ما بودند.
مرحوم والده ما فرمودند من آن چه امام دردرس فلسفه بیان می کردند،همه را
نوشتم.بعد ازشهادت ایشان،وقتی خدمت حضرت امام رسیدم ایشان فرمودند مرحوم
والده شما دوسال در درس فلسفه مادرجمعی سه نفری شرکت می کردند،لیکن آن چه
می گفتم می نوشتند.می خواهم بدانم جزوه وتقریر درس خارج من دست ایشان هست
یا خیر؟ من به ایشان عرض کردم مرحوم والده ما هردرسی را که ازاساتید می
گرفتند ،می نوشتند از جمله درس آیت الله خوانساری-رحمت الله علیه-درس آیت
الله اراکی-رحمت الله علیه-درس آیت الله العظمی آقای بروجردی که 9سال تمام
درس ایشان را می نوشتند ودرواقع به صورت یک گونی ازجزوات درس خارج شهید
محراب موجود است با اساتیدی که درمحضر ایشان بودند.لیکن ما قسمتی ازاین
دروس خارج حضرت امام را به دفتر معظم له فرستادیم که بناست تقریرشود وخود
انتشارات بیت امام (ره)به صورت تقریظ درس حضرت امام را چاپ کنند وبه عنوان
آثارباقیه ازشهید محراب بماند.ازآن موقع ایشان نسبت به حضرت امام ارادت
خاصی داشتند.گاهی مرحوم والده ما،ازقم می رفتند به اضفهان و وقتی برمی
گشتند سه نفر از علما به دیدن ایشان می آمدند.ازجمله کسانی که همان روز اول
به دیدن ایشان می آمدند حضرت امام-رحمت الله علیه -بودند.
به یاد دارم که موقع من یک طلبه بودم که درمدرسه فیضیه از جامع المقدمات
گرفته تا کفایه را درمحضرایشان آموختم،یعنی من استادی غیرازپدر خودم
ندیدم.قریب به 12سال،دوره های جامع المقدمات، سطح،مطول،معالم،لمعتین و
رسائل ومکاسب را درمحضر شهید محراب خواندم. با هم مباحثه می کردیم وایشان
شب ازمن تحویل می گرفتند ومی فرمودند پنج شبنه وجمعه که درس ها تعطیل است،
آن درسی را که به توداده ام،باید بنویسی وبه من بدهی. لذا من شاید حدود یک
گونی از جزوات درس هایی را که ازمحضر ایشان استفاده کردم،الان دارم.
گستره علم ودانش آیت الله اشرفی اصفهانی،شهید محراب،بدان حد بود که به گفته
بسیاری ازعلمای عصر خودش، هم چون حاج عبدالجواد جبل عاملی،حاج آقا حسین
میردامادی،آقای امام سدهی ودیگران،درعلم ظاهر وباطن،سرآمد روزگار بودند وبه
اعتقاد آیت الله جبل عالمی که خود ازفضلا وعلما بودند ایشان
درتزکیه نفس وتصفیه باطن بدیل نداشت.آیت الله حاج آقا حسین میردامادی هم
درمورد حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی فرمودند که اوچکیده جامعه
مبارزوانقلابی وذوب شده دراهداف والای انقلاب سرخ حسین ومطیع ولایت بوده
است.
ازمرحوم پدرم شنیدم که او درسخن وری هم بی نظیروبه عربی وفارسی مسلط بود
وکتاب های بسیاری هم داشت .دربرخی از سفرهایی که داشتند،حضرت امام
(ره)محرمانه یا غیرمحرمانه به دیدارایشان می آمدند.ایشان به تنهایی می
آمدند واین نشست ها باعث حرکت هایی درجامعه می شد.این حرمت ها آثاری داشت
که منجربه جریان سال1342 شد.بعدازسال 1342،همین ارتباط ها،نشست ها ومشورت
ها باعث پیروزی نهضت اسلامی ما شد. فعالیت های آقا،حتی درکشورهای دیگر چون
نجف وسایر بلاد اسلامی هم گسترش پیدا کرد.آقا، مرتب به دنبال این قضایا
بودند وحضرت امام هم با ایشان مشورت می کردند.
می خواهیم کمی از این حرکت های انقلابی که حضرت آیت الله
اشرفی اصفهانی داشتند بفرمایید.درجلسات خصوصی ای که درکنار شهید محراب
بودید،آیا مطالبی که بین امام (ره)و والده بزرگوارتان مطرح می شد، آیا چند
وچون این جریان ها را می دانستید واینکه چگونه می شد که بعد از یک ملاقات
با شهید محراب، یک دفعه آثارش رادرجامعه می دیدیم؟
همین طورکه بنده عرض کردم، درپیامی حضرت امام(ره) درشهادت این شهید بزرگوار
فرمودند که قریب به 60 سال این شهید والامقام را می شناختند واز
ارادتمندان این شهید والا مقام بوده وهستند؛ شما ببینید فرمودند 60سال
ارتباط.این به زمان انقلاب یا پیش ازانقلاب منحصر نمی شود.شهید محراب
21ساله بودند که وارد قم شدند.امام سه ،چهار سال ازایشان بزرگ تر
بودند.قریب به 60سال این ها با هم ارتباط داشتند وهمین ارتباط بود که از
طرف مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی،مرحوم آقای جبل عاملی،مرحوم حضرت
امام سدهی ومرحوم والده ما برای تأسیس حوزه علمیه کرمانشاه، با عده ای
ازطلاب قم، به آن جا اعزام شدند.ازهمان ابتدا که شهید محراب واردکرمانشاه
شدند با حضرت امام ارتباط تنگاتنگی داشتند.زمانی که مرحوم آیت الله بروجردی
از دار دنیا رفتند.اول کسی که مسأله مرجعیت امام را مطرح کرد،مرحوم پدرما
بود.درمراسم شب هفت مرحوم آیت العظمی بروجردی،درمدرسه آقای بروجردی جمعی از
علما وبزرگان وشخصیت هابودند که شهید محراب راجع به مرجعیت بعد از آن
بزرگوار صحبت کردند.درمجموع، ما ده،پازده نفرمرجع داشتیم،اما شهید محراب
رسماً درفاتحه خوانی مرحوم آیت الله بروجردی فرمودند شخص من نظرم به آیت
الله العظمی آقای حاج آقا روح الله است. من ایشان را ازهمه بالاتر می
دانم،ازهمه بهترمی دانم؛ازنظر تقوا واز نظرعلم. ازهمان موقع،دسته دسته از
بازاری ها وبزرگان خدمت ایشان آمدند وفرمودند شما که نظرتان به آیت الله
خمینی است، ما هم نظرمان به ایشان است.این مسأله باعث مخالفت شدید بعضی از
روحانیون با شهید محراب شد.این است که ازآن موقع،مرجعیت حضرت امام را،ایشان
دراستان کرمانشاه مطرح کردند.شب هفت که تمام شد، به اصفهان آمدند ودرمسجد
ولی عصر(عج) خمینی شهرفرمودند نظر من به آیت الله خمینی است،یعنی ایشان
دواستان را متوجه حضرت امام کردند.
حاج آقا،من کودک بودم ویادم است که ما هجرت کرده بودیم وپدرم خدمت
پدربزرگوارشما می رسید،می آمدند محضرایشان ومحضر حضرت عالی وکتاب های حضرت
امام را از آیت الله اشرفی اصفهانی، می گرفتند وبرای ما می آوردند وما هم
درشهر ری افراد مختلفی را که می شناختیم وکتاب ها رابه آن ها می
دادیم.من،یادم است کسانی مثل آیت الله غیوری که الان مطرح هستند ،آن موقع
می آمدند یا حتی کسانی که طلبه بودندمثل آقای جعفریان یا مرحوم سید
ابوالفضل و مرحوم درچه ای می آمدند وکتاب های امام را از مرحوم پدرما می
گرفتند درمورد چاپ این کتاب ها، چطوری بود که ابوی شما این ها رادراختیار
مثلاًوالد ما قرارمی داد. این ها را می خواهم یک مقدارتوضیخ بفرمایید.
به نکته قشنگی اشاره کردید.من یادم است مرحوم والده ما یکی دوسال نماز و
روزه استیجاری می گرفتند،درقم نمازشان رادرحرم می خواندند،روزه ها راهم می
گرفتند اکثرظهرها من به ایشان می گفتم حاج آقا ناهارآماده است می فرمودند
نه،من موقع افطار می خورم.اکثراً وقتی ما درخدمت ایشان بودیم،شاید بگویم
بیست وچند روزرا درطول یک ماه روزه بودند وبیش تراین روزها،روزه استیجاری
می گرفتند وبا پول این ها که استیجاری بود، کتاب می گرفتند ودراختیار طلب
می گذاشتند.مرحوم والده شما من یادم است یک روزی دست کرد لای عبای ایشان
ویک کتاب آورد بیرون،فرمودند این رساله حاج آقا روح الله است[ آن موقع
ممنوع بود ]قاچاق است،من می خواهم بروم مشهد،می ترسم یک وقت ازکیف من
دربیاورند وموجبات اذیت مرا فراهم کنند.این را به عنوان امانت،درحجره شما
می گذارم وبعد،ازمشهد که برگشتم ،این رابه من بدهید. شاید یک ماه طول کشید
تا ایشان از مشهد مراجعت کردند وآمدندبه این جا، یک بسته نبات با یک بسته
زعفران برای ما آوردند وفرمودند آقای اشرفی امانت مارابدهید.من،به ایشان
عرض کردم که امانت شما چیست؟فرمودند آقا می دانند. حاج آقا،رفتند لای آن
کتاب های شان تاکسی متوجه نشود واین کتابی راکه رساله حضرت امام بود،
درآوردند ایشان،شروع کردن به بوسیدن.فرمودند این رساله حضرت امام برای من
ازیک پسر ارزشش زیادتر است.ودعا بفرمایید که کسی یک وقت درراه برای من
مزاحمت ایجاد نکند. مرحوم پدر،شما،وقتی می آمدند معمولاًخورجین داشتند.
لباس های شان را لای خورجین می گذاشتند تا کسی متوجه ایشان نشود.فرمودنداین
را می خواهم ببرم خمینی شهرودرمنزل نگهداری کنم، چون نظرم-ازنظرتقلید-به
آقای خمینی است.من به ایشان عرض کردم که شما چطور نظرتان به آقای خمینی
است؟ ایشان گفت دوتا مرجع که اعلام بکنند برایم حجت دارد؛یکی حاج آقا روح
الله به نظر من مرجع اعلم است ،یکی هم حاج آقا عطاءالله دوتا مجتهد مسلم که
به من گفتند،برای من حجیت آوراست، وایشان رساله مرحوم امام را با تمام
وجود حفظ می کرد.
یادم هست چند نفر ازعلمای اصفهان ، یک دفعه آمده بودند تا خدمت آیت الله
بروجردی برسند ودرضمن یک قابلمه با خودشان آورده بودند،"گزانگشت پیچ"به آن
می گفتند واین ها گفتند چون آقای بروجردی دندان ندارند،داده ایم سفارشی
برای شان درست کرده اند که آقای بروجردی با قاشق می توانند آن ها را
بخورند. این ساک،توی اتوبوس برگشته بود وتمامی گزها ریخته بود روی لباس های
آقایانی که از اصفهان آمده بودندبه خدمت ایشان. مرحوم پدرشما هم که آن جا
بودند،گفتند آقای اشرفی،شما خانمت این جانیست ودراصفهان است، اما من
خانواده ام را آورده ام به مدت یک هفته این جا ،تابعداً با هم برویم به
مشهد.خانم این گزهارا درست می کند.خلاصه،گز عجیب وغریبی بود.دوسه روز بعد
که آمدند فرمودند که این گز قسمت آیت الله بروجردی نشده،قسمت من شد!
شهید محراب،تلاش زیادی درتربیت و پرورش شاگردان علوم دینی به خرج دادند
وافراد درحوزه علمیه ای که ایشان داشتند، با پویایی وطراوتی خاص حضورپیدا
می کردند به خصوص یک سخنی ازمرحوم امام سدهی فرمودند هست که:"آیت الله
اشرفی اصفهانی بحری هستند مواج،که آثار فیضاتش به اکناف واطراف رسیده،اکنون
وجود شریف آن،مزید اصل انقلاب است.زینت بخش حوزه ها وطراوت افزای عرصه
ایران است."ما می دانیم که جمع کثیری ازطلاب علوم وافاضل،ازمجلس ایشان
کامیاب شدند؛به خصوص حضرت عالی که درکنار ایشان حضور داشتید .از آن خاطراتی
که شما ودیگرشاگردان، با شهید محراب داشتید بیش تربفرمایید.
زمانی که درقم،درمدرسه فیضیه، درمحضر ایشان بودیم، باعده ای از چهره های
بسیار مفید که الان جزو نظام جمهوری اسلامی هستند، درارتباط بودند.من یادم
هست وقتی طلبه بودیم.،پدرم با آیت الله آقای امامی کاشانی که الان امام
جمعه موقت تهران هم هستند یا آیت الله جنتی همشهری مان، درارتباط
بودند.مرحوم شهید بهشتی نیز بسیاربا پدرماارتباط داشت واین طور که من شنیده
بودم،قسمتی از رسائل ومکاسب را درمحضر شهید محراب خوانده بود.من آن موقع
بچه سال بودم،تازه طلبه شده بودم ودرقم درس می خواندم، اما می دیدم شهید
مظلوم بهشتی، کتاب می آوردند ودرمحضرخود شهید محراب استفاده می کردند و
وقتی هم که با خود ایشان مصاحبه کردم سؤال کردم که از اساتیدتان می توانید
چند نفر را اسم ببرید؟ ازجمله فرمودندکه آقای اشرفی اصفهانی.آن موقع هیچ
کدام از این دو بزرگوار هنوزبه شهادت نرسیده بودند.
آیت الله اعظمی وآقای صانعی نیز رسائل ومکاسب را درمحضر شهید محراب
خواندند.آقای صانعی،وقتی آمدند به اصفهان تا درمراسم سالگرد شهید محراب
شرکت کنند،دم درگلستان شهدا، کفش شان را درآوردند با پای برهنه،همین طور
دست شان به سینه بود، قریب به شاید یک ربع ، پیشانی شان روی سنگ قبر شهید
محراب بود واشک ازچشمانش می ریخت .الان هم وقتی ما ،درجلسات ،خدمت ایشان می
رسیم،می فرمایند یکی از اساتیدی که به گردن من حق بزرگی دارد آقای
عطاءالله اشرفی اصفهانی هستند ودیگرحضرت امام.دوتااسم می برند:یکی ازامام
در درس خارج،که من هم حضورداشتم ودرخدمت ایشان بودیم وهم چنین شهید محراب.
ایشان،درقم،که حدود 23-4 سال درقم بودند،دوتا درس خارج را بیان می کردند
برای طلبه ها؛یکی مطول بود.شاید قریب به 15دوره مطول را که درس سختی هم هست
واساتیدش هم درقم،آن موقع مادرقم بودیم، فقط سه،چهارنفراستاد مطول
بودند.الان هم درقم،استاد مطول خیلی کم است،اما حافظه شهید محراب یک طوری
بود.که حفظ بودند،یعنی شاگردان شان متن را می خواندند وشهید دنبالش را شروع
می کردند به خواندن،یعنی این قدر درس داده وتدریس کرده بودند که دیگرحفظ
شده بودند.یکی هم جدل کفایه بود که شاید بیش از 10دوره ایشان درقم آن را
تدریس کردند؛برای عده ای ازطلاب .یک دوره ای هم من درمحضر ایشان بودم که
کفایتین را ازایشان استفاده کردم ودرحجره-به طور خصوصی- برای من درس می
گفتند.ایشان،شاگردان زیادی درطول آن 23-4 سالی که درقم بودند، تربیت کردند
که این ها اکثرشان الان یا امام جمعه اند دربعضی ازاستان ها یا این که
ازشخصیت های بسیار ممتازند؛درانقلاب ودرحوزه های علمیه.مرحوم ابوی،مثل حضرت
امام،که هرچه تربیت کرد،مجتهد تربیت کرد وعالم پروربود.شهید بزرگوار محراب
هم همین طوربود.نفسش به هر کسی می رسید واقعاً استاد پروربود.شاگرد
پروربود.هیچ وقت هم ادعایی نداشت که من که هستم.برای بنده سیوطی می گفت،اما
برای شهید مظلوم بهشتی ،رسائل ومکاسب تدریس می کرد،برای یک عده دیگر کفایه
می گفت.به ایشان برنمی خورد که بگویند حالا من دارم کفایه می
گویم،اماازاین طرف هم شاگردی دارم که به اوسیوطی درس می دهم .من یک کتاب
سیوطی دارم که شاید اکثر صفحاتش از همدیگر باز شده.برای آن که گاهی که خدمت
ایشان درس می خواندیم، باید پرتاب بکنند به من،می گفتند که اگر درست جواب
ندهی؛ من با این کتاب می زنم به طرف تو.وازبس این کتاب را به زمین زده
بودند، صفحاتش ازهم جدا شده بود.من هنوز همان سیوطی را که سال های حدود
1350-1355 درمحضر شهید محراب استفاده کرده ام،دارم من این کتاب را به عنوان
یادگاری ازمرحوم پدرم نگه داشته ام.
همان طورکه فرمودید شهید محراب واقعاً بی پیرایه بودند.به دنبال این نبودند
که حال مثلاً این درسی که می دهند،سطحش این است ،آن یکی درسی که می دهند
درآن سطح است:"من سطح درس دادنم این است"،هرکسی را درجایگاه خودش تدریس می
کردند .درحقیقت، من آن چه خودم شناخت دارم، ازطریق معاشراتی است که با
مرحوم والد داشتند یا خودم می آمدم محضر شهید محراب.می دانم که ایشان
واقعاً یک عارف بالله وعاشق دل سوخته اهل بیت(ع) بودند ومن واقعاً درخیلی
از جاها می دیدم که حتی به ریزترین چیزها توجه ویژه ای داشتند .یک بار،شهید
محراب با آیت الله جبل عاملی ومرحوم حاج شیخ احمد کافی آمدند به منزل مان
برای میهمانی.من کودک بودم ووقتی سفره را پهن کردم، اول نان ها راگذاشتم
وبعد بشقاب ها را گذاشتم روی نان ها .شهید محراب، آن قدربه ریزترین چیزها
توجه ویژه ای داشتند، نان را برداشتند وبه من گفتند:"نورالله،چرا نان را
زیر بشقاب گذاشتی؟نان رابوسیدند ،روی چشمان شان گذاشتند وفرمودند که
نورالله جان،نان احترام دارد. نان است که برکت دارد. آن از گل است.گل باید
زیرقراربگیرد ونان باید رو.چهره آقا ،واقعاً،من دیدم سرخ گون شده وبودومن
سریع نان ها را اززیر بشقاب ها درآوردم وگذاشتم رو.بعد،حاج آقا،ببینید.چه
بزرگوارانه،درس بزرگی به من که یک کودک بودم دادند،سریع دست کردند داخل جیب
شان ویک مشت آجیل- قاطی آن هم یک سکه بود-دست من را گرفتند وگذاشتند
دردستم ومن از این واقعاً خیلی خوشحال شدم وتا الان که سالیان سال است که
می گذرد، فراموش نکرده ام که درهر سفره ای که من می روم،انگارحاج آقا آن جا
حضور دارند. و واقعاً درسفره ای نبود که ما یادی از شهید محراب نکنیم .یکی
این بود،یکی هم یادم است که یک بارکتابی رابه نام "سلام برحسین"فکرمی کنم
مال مرحوم منشی بود این را آقا آمدند وگفتند که بابا جان توچند سال داری؟
من گفتم آقا من سنم این است. فرمودند:"بلدی چیزی هم بخوانی وبنویسی؟"گفتم
بله آقا. گفتند:" دیگر این کتاب را بخوان."کتاب را گرفتم وخواندم.بعد
برداشتند وبا دست خط مبارک شان نوشتند:"به فاضل عزیزم،نویسنده نسل
جوان"،اسمم را نوشتند نورالله واین را که نوشتند ،من با خود گفتم آقا
فرمودند که من فاضلم حتماً درمن یک چیزی دیده اند که گفتند فضیلت داری،بعد
هم گفتند تونویسنده ای ، همین تشویقی شد تامن قلم رابردارم ومسیر زندگی ام
را این گونه تعیین کنم واگر هم چیزی دارم،ازشهید محراب است .روح شان شاد.
مطلبی را هم شما اشاره کردید درخصوص مرحوم آقای آیت الله عبدالجواد جبل
عاملی وشهید محراب. خب،کسی که چند دهه با شهید محراب بودند، هم مباحثه ای
بودند با همدیگر،مرحوم ابوی فرمودند من ازخمینی شهر که باحاج عبدالجواد
آشنا شدم،مکتب می رفتم تا آن روزهای آخری که ایشان درقم بودند وبعداً آمدند
به کرمانشاه ،با هم ارتباط تنگاتنگی داشتند ومی فرمودند که ایشان صاحب نفس
زکیه است. یادم هست هرمنبری ای که وارد کرمانشاه می شد،قبل ازاین که
بخواهد برود منبر،شهید محراب دستش را می گرفت ومی فرمود روی منبر از من
تعریف نکن،چیزی نگو.اگر می خواهی تعریف کنی؛ازامام حسین(ع) تعریف
کن،ازائمه(ع) بگو ازامام زمان (عج) بگو،من قابل تعریف نیستم.راضی هم نیستم
تا دربالای منبرازمن تعریف کنی ،من بچه طلبه ای بیش نیستم.شهید محراب، با
این که درسن 40سالگی،صاحب 10تااجازه اجتهاد از مراجع نجف وقم بودند،همیشه
می گفتند که من یک طلبه بیش نیستم، حتی گاهی که من درهمان مسجد خمینی شهر
به مناسبتی،منبر می رفتم، دم منبر می فرمودند:"بابا جان، یک وقت ازمن تعریف
نکنی ها!" یک دفعه مناسبت شد که من ازابوی خواستم دردعای کمیلی که درمسجد
ولی عصر(عج) خواندم ،ازایشان تعریف بکنم،دیدم پای منبر نشسته اند و می
گویند:"استغفرالله"وسرتکان می دهند.بعد که از منبرآمدم پایین،فرمودند که می
خواستم به تو طیب الله بگویم،اما الان می گویم استغفرالله،بگو چرا اسم من
را روی منبربردی؟ من کسی نبودم." شهید محراب مردی بود که واقعاً مرحوم آقای
جبل عاملی-رحمت الله علیه -اوراخوب می شناخت وصاحب نفس زکیه بود.این
قدراین مرد پاک بود که خدا شاهد است ،حاج آقا،وقتی یک زن می آمد پشت درمنزل
وجوهات بدهد،دررا که باز می کرد ،گوشه قبا یا عبایش را باز می کرد،رویش را
برمی گرداند ومی فرمود:"خواهر هرچه هست بریز داخل عبای من."حاضرنبود حتی
دستش را به طرف آن زن دراز بکند.ومن که تا 45 سالگی درخدمت ایشان بودم-الان
71سالم است- یک دروغ ازایشان نشنیدم .کسی جرأت نمی کرد تادرمحضر ایشان
غیبت بکند.ماجرأت نمی کردیم تا غیبت کسی را پهلوی ایشان بکنیم.می فرمودکه
همه ماناقصیم،همه ما عیب داریم،بی عیب خداست ،حق ندارید ازکسی مذمت بکنید
یا بخواهید انتقاد بکنید.این قدر این مرد صاحب نفس زکیه بود .خدا می داند
که هر کسی که می خواست تعریف ایشان را بکند،می فرمود یا دیگر حق منبررفتن
نداری، یا نباید تعریف مرا بکنی، من تعریفی نیستم، من کسی نیستم .کسانی را
سراغ داشتیم که می گفتند ما پول به شما می دهیم تا شما بروید روی منبر، ما
رابه عنوان مجتهد، مرجع تقلید معرفی کنید وایشان می فرمود که این
کفراست.این کفر است که آدم آن چه نیست،بخواهد به دیگران بگوید.آقامن آن چه
نیستم به دیگران تلقین کنید،باید آن را عنوان بکنید؛این کفراست؛ آدم باید
عزت درپیشگاه خداداشته باشدو خداوند اوراعالم ببیند.این طوربود که خداوند
یک طلبه گوشه مدرسه فیضیه راآورد درکرمانشاه، مسجد آقای بروجردی ،امام
جماعت آن مسجد کرد والان نام ونشانش درعرش اعلی است.وهمه جا، خیابان
ها،میدان ها ، هرجا نگاه کنید به نام شهید محراب اشرفی اصفهانی است.مثل یک
چراغ ،مثل یک شعاع خورشید،می درخشید این شهید بزرگوار.همیشه می خواست تا
گمنام زندگی کند.نمی خواست خودش را مطرح بکند،حتی موقعی که درقم بود.-به
عنوان یک مدرس -ومامورگرفتن امتحان خارج ازطلبه ها بود.تاآن روزآخر،ایشان
می فرمودند که مرا مطرح نکنید.ممتحنین،آقای گلپایگانی بودند که شامل
دونفراخوان آیت الله صافی گلپایگانی بودند، حاج عبدالخالق رزاقی بودند که
امام جماعت مسجدی بودند درمیدان شوش،یکی هم مرحوم پدرما بودند؛اما ابوی می
گذاشتند به عنوان نفرآخر می رفتند امتحانات را بگیرند وایشان فقط یک نمره
بدهند.مبادا که خودشان را مطرح بکند؛به عنوان این که من استاد حوزه علمیه
قم- دردرس خارج -هستم.همیشه می خواست کنار باشد،نمی خواست نامش معروف شود.
در درس مرحوم آقای بروجردی هم می رفت آن کنارها می نشست.مرحوم آقای
بروجردی-من یادم هست روزی که خدمت شان رسیدیم-فرمودند:"آقای اشرفی،شما،درس
ما هم می آیید؟"جواب دادند:"بله،تاالان که توفیق داشته وآمده
ام".فرمودند:"پس چرا ما شما را نمی بینیم؟"پدرم می رفتند پشت ستون می
نشستند که آقای بروجردی ایشان را نبینند، واین حالات مردان خداست .مردان
خداگمنام زندگی می کنند.
درکرمانشاه ،قسمتی از بدن شهید،با لباس هایی که آغشته به خون بودوتکه هایی
بدن ایشان که دراثرانفجار به همراه یک پای ایشان قطع شده بود،بعد ازاین که
مابدن ایشان را درگلزار شهدای اصفهان دفن کردیم،آمدیم ودریک کارتنی لباس
های شهید محراب را ازبیمارستان آوردند،دیدیم که سنگی است،دیدیم پای قطع شده
شهید دربین لباس هاست. دراثرانفجار،پاازناحیه ساق قطع شده بود.به دفترحضرت
امام زنگ زدیم،گفتیم چه کارکنیم؟ فرمودند که چون یک هفته
گذشته،دیگرجایزنیست که نبش قبر بکنید.قسمت های باقی مانده از بدن ایشان را ،
بالباس هایی که دراثر انفجار سوخته شده وآغشته به خون است،درگورستان شهدای
کرمانشاه دفن کنید.الان شهید محراب درواقع دومزاردارند؛یکی درگورستان
اصفهان است،یکی هم کرمانشاه که آن جا شب های جمعه زن ومرد می آیند-مثل یک
امامزاده -حاجت می طلبند؛ درمزاراین شهید بزرگوار محراب .درگلستان شهدای
کرمانشاه،روی سنگ نوشته اند که قسمتی از پا وبدن ایشان ولباس هایش دراین جا
دفن شده است.این شهید بزرگوارکسی بودکه 40سال،50سال،60سال زیارت عاشورایش
ترک نشد.یک عالم بزرگواری بود که هنوز شخصیت این شهید محراب برای مردم
شناخته شده نیست.هنوز من که فرزند ایشان بودم- من 46سالم بود که ایشان به
شهادت رسیدند،الان نزدیک به 70سال است. -هنوز بعداز27-8 سال نشناخته ام
شهید محراب را.شهید محراب را خدامی شناسدکه این مقام ومنزلت رابه ایشان
داد.15روزقبل ازشهادت فرمودند امیدوارم چهارمین شهید محراب باشم که وقتی
تلویزیون این سخن را پخش کرد،حضرت امام به حاج آقا احمد آقا- رحمت الله
علیه -فرموده بود که احمد جان، ببینید آقای اشرفی چه می گوید. 15روزپیش
درکرمانشاه با او مصاحبه کرده اند وامروزشهید شده ومی گوید امیدوارم
چهارمین شهید محراب باشم.
مرحوم آقای شیرازی، امام جمعه مشهد فرمودند من بعد از آقای اشرفی اصفهانی،
مرتب به جبهه های جنگ می رفتم،بلکه ان شاءالله شهادت در آن جا قسمت من هم
بشود.آقایان امام جمعه دیگری هم آرزو داشتند که درزمره شهدای محراب باشند
که آقای شیرازی، انگارکه عنوان شهید محراب برآقای اشرفی اصفهانی ختم شده
است مرحوم ابوی نه تنها چهارمین شهید محراب،بلکه آخرین شهید محراب هستند.
می خواهیم بحث رابه بررسی آثار شهید محراب بکشانیم واین که چرا آثار زیادی
از شهید چاپ نشده است.فراموش نکنیم که استاد مطهری راازکتاب هایش
شناختند.اگر مطهری، کتاب هایش دردسترس نبود،هیچ کس به درستی نمی شناختش،ولی
ازروی آثارش،شهید مطهری،شناخته شد.اگر ازشهید اشرفی اصفهانی هم کتاب هایی
منتشر شود ودراختیارنسل جوان قرارگیرد،قطعاًبهترشناخته خواهد شد.
دراین زمینه فقط مجمع الشتات- در7جلد عربی- وبرهان قرآن منتشرشده است.راستی،مجمع الشتات دربرگیرنده چه مسائلی است؟
اسمش رویش است؛مجمع الشتات.یعنی آمده اند ازاصول دین تا معاد،یک جلد راجع
به اصول دین است .دوتا راجع به عدل الهی است. بسیار کتاب مفیدی است که شاید
تقریباً با بودجه وزارت ارشاد اسلامی چاپ شد.کتاب فصل های بسیار خوبی
دارد. که یک جلدش را در دو جلدبه فارسی ترجمه کردیم.
به چه نامی ترجمه شده است؟مجمع الشتات؟
بله.پیرسالک واخلاق ازدیدگاه شهید اشرفی اصفهانی
برهان قرآن چگونه کتابی است؟
برهان قرآن ،یک جلد است. ایشان فرمودند که من حدود 30جلد کتاب نوشتم، اگر
هیچ کدام از کتاب های من هم چاپ نشود ،خوشبختانه برهان قرآن من چاپ شده
تابه عنوان یادگاری بماند وبعد حوزه های علمیه بدانند که من هم بی بهره
نبوده ام. آیت الله شبیرزنجانی که ازمراجع تقلید هستند،فرمودند وقتی این
کتاب را مطالعه کردم،فهمیدم که این مرد چقدرمتبحر بوده وچقدر وارد بوده
وچقدر زحمت کشیده است .ازیک کتاب برهان شان من فهمیدم که ایشان خیلی زحمات
خوبی درحوزه علمیه کشیده اند.
فرمودید که 30جلد کتاب.
30جلد کتاب مجموعاً نوشتند که تا الان حدود 11جلد چاپ شده.
ازآن 11تا7تا مجمع الشتات است یکی برهان قرآن است.
3تازندگی نامه ایشان است.
عروج خونین وخطبه های نماز جمعه؟
بله ویک کتاب هم هست که هنوز اززیر چاپ بیرون نیامده است.
نام آن کتاب چیست؟
زندگی نامه شهید اشرفی اصفهانی است.
چه کسی آن را نوشته است؟
اخوی محمد آقا ومن، دونفری نوشته ایم.
هنوز زیرچاپ است؟
بله.فکر می کنم که تا چند وقت دیگر آماده شود.
مقداری ازخاطرات تان درجبهه های نبرد بگویید؛با شهید محراب.
خب،خاطرات که زیاد است.ایشان به مدت چند سال درجبهه ها بودند.
ازابتدای جنگ درسال 1359 تازمان شهادت.
بله، درعملیات فتح المبین ایشان بودند.دربیت المقدس هم بودند وآخرین عملیاتی که در آن شرکت کردند ،مسلم بن عقیل (ع) بود.
چند وقت مانده بودتا شهادت شان؟
حدودیک ماه
باهم رفتید؟شما هم تشریف داشتید؟
خیر.من می خواستم دردفترایشان بمانم از نظر این که برنامه ریزی ها را من می کردم. اخوی حاج محمد آقابا ابوی بودند.
درجبهه چه اتقاقاتی افتاد؟
ازعملیات مستقیماً ساعت 11 شب هیچ خبری نشد.بعد، به حاج آقا گفتند حاج آقا
خبری نشد. فرمودند:"نه،ان شاءالله خبرهایی در پیش است."بعد عبای شان را
برمی دارند وبه گوشه ای از یک چادری که سران درآن جا بودند مرحوم شهید صیاد
شیرازی آن جا بودند،خود آقای آهنگران بودند. آقای شهید محلاتی هم که بعدها
درهواپیما سقوط کردند،
تیمسارسهرابی،که فرمانده وقت ارتش بودند هم همین طور.مرحوم ابوی،عبای شان
را برمی دارند، می روند به یک گوشه ای ودورکعت نماز می خوانند دست شان رابه
سمت آسمان می برندومی گویند خدایا بچه های مابه امید پیروزی آمده اند این
جا،این پیروزی را نصیب ما کن.تاساعت 11شب، احتمال این که حتی یک پیروزی
برای بچه ها ممکن باشد،درغرب مشاهده نشده.یک وقت نگاه کردند، دیدند
هوامتلاطم شدوشروع کرد به بارندگی ،ابرسیاهی فضای غرب را گرفت، ایشان
فرمودند دیگر آماده شویم برای ان شاءالله پیروزی که پیروزی مسلم است.یک
ساعت بعد، بچه ها حمله کردند،جلو رفتند و قسمتی از مواضع راازدشمن گرفتند
وآزاد کردند این، یکی ازکارهایی بود که شهید محراب انجام داد که خیلی ها
اززبان ایشان نقل کردند که ما شاهد بودیم که شهید دعا کردند ودعای خیر شهید
محراب بود که این پیروزی را درساعت 11 به بعد نصیب ما کرد. عملیات انجام
شد،بچه ها رفتند واین پیروزی را برای نظام کسب کردند.
دیگرچه عملیاتی هست که شما درخاطرتان هست؟
فتح المبین،بیت المقدس،ایشان بیش ترمی رفتند به قسمت غرب،ازآن جا می رفتند
به اهوازوآبادان. محاصره آبادان که شکسته شد، اول کسی که درشهر آبادان
حضورداشت،شهید محراب بود.درمسجد خرم شهرکه آن موقع خونین شهر می گفتند،شهید
محراب نماز وحدت خواندند.
شنیده ایم که شهید، وقتی وارد جبهه ها می شده اند، رزمنده ها نیزازدیدن شان خیلی خوشحال می شده اند.
می فرمود که من ازطرف امام آمده ام تادست شما را ببوسم،من با دیدن شما
احساس غرور می کنم،من می خواهم سلام شمارابه حضرت امام برسانم و وقتی به
تهران رفتم،بگویم رزمنده ها رابه جای شما دیدم،شما نتوانستید،چون
گرفتاربودید.من از طرف شما دست رزمنده ها را می بوسم.
به جانشینی ونمایندگی ازطرف حضرت امام می رفتند به جبهه؟
بله،رزمنده ها با چه عشق وعلاقه ای وقتی می دیدند که نماینده امام،این
پیرمرد به دیدن شان آمده است،سرازپا نمی شناختند.حتی درقضیه عملیات غرب،من
یادم هست،افراد کلاه خود سرشان می گذاشتند.ما خودمان هم کلاه خود می
گذاشتیم.شهید محراب حاضر نشد که عمامه اش را بردارد.آقای تیمسار سهرابی،
آقا سرهنگ صیاد شیرازی داد می زدند حاج آقا،ازآن دورما را می بینند وهدف
قرار می دهند،شما امانتید وما باید جان تان را حفظ کنیم .
شهید چه می فرمودند؟
می فرمودند که افتخارمن این است که در جبهه های جنگ به شهادت برسم. درکنار
رزمنده ها باشم.ازچه می ترسید؟ من عمرم را کرده ام. دیگر عمری برای من
نمانده.
البته ما دراطراف خود، آدم های خیلی مسن ترازپدربزرگوار
شمارا هم دیده ایم که جان سخت وجان دوست هستند.جان شان را دو دستی می
چسبند.شهیدمحراب، این انرژی،شجاعت وروحیه را از کجا آورده بودند؟
نماز شب ها،زیارت عاشورا،توسلات شان، گریه های نیمه شب. سه دفعه ایشان مورد
هدف قرارگرفت.دم درمسجد آقای گودرزی آمدند، تیراندازی کردند دونفر شهید
شدند. ایشان فرمودند که این سعادت نصیب من نشد.باردیگر، دم خانه یک بمب
گذاشتند که قسمتی ازساختمان منزل ایشان تخریب شد، دروپنجره ها شکست.آن شب،
ایشان درمنزل نبودند وبازهم فرمودند این سعادت نصیب من شد.باید سعادت نصیبش
می شد، آن هم درکجا؟ درمحراب،آن هم درحال اقامه نماز،روزجمعه با حالت غسل.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 44