گفتمش دل می خری؟ پرسید چند؟ گفتمش دل مال تو، تنها بخند! خنده کرد و دل ز دستانم ربود، تا به خود باز آمدم او رفته بود..
آدم ها همه می پندارند که زنده اند. برای آنها تنها نشانه ی حیات، بخار گرم نفس هایشان است! کسی از کسی نمی پرسد: آهای فلانی! از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟..
شوق من قاصد بی درد کجا می داند آنقدر شوق تو دارم که خدا می داند
دل به دلدلاران سپردن کار هر دلدار نیست من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست
در غریبی ناله ها کر دم کسی یادم نکرد ، در قفس جاندادم و صیاد ازادم نکرد، ضربه مردم چنان از زندگی سیرم نمود، آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد
تو ویترین زندگی به عروسکی نگاه نکن که مال تو نیست چون اون فقط وسوست میکنه که اونیو که داری از دست بدی
سرگذشت غم هجران تو گفتم با شمع
غمگینو بی قرارم . زخمی تر از ستارم