شنیدم که شمشیر یکی را دو تا می کند بنازم به شمشیر عشق که دو تا را یکی می کند
معمولا آدم ها از اینکه بعد از مرگ فراموش بشن وحشت دارن اما چه سخته زنده باشی و فراموش بشی
مرز عشق این روزا شباهت زیادی به آدامس داره اول شیرین بعد دوست داشتنی سپس تکراری و خسته کننده و در آخر دور انداختنی
ستاره در هوا می بینم امشب زمین در زیر پا می بینم امشب خدایا مرگ ده تا جان سپرم که یار خود جدا می بینم تامشب
گریه کردم اشک بر داغ دلم مرهم نشد ناله کردم ذره ای از درد هایم کم نشد در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی از هزاران گل گلی همچون خودت پیدا نشد
دنیا برای قلبم یه قصه ی خیالیست هیچ چیزی کم نداره فقط جای تو خالیست