• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3226روز قبل
آموزش و تحقيقات
سیمای یاران امام حسین (علیه السلام)
سیمای یاران امام حسین (ع)

نویسنده:جواد محدثى‏
اصحاب شهادت طلب و با وفاى سید الشهدا «علیه السلام»،نمونه بارز آگاهى،ایمان،شجاعت و فداكارى بودند و فضیلت آنان بیش از آن است كه در این مختصر بگنجد.روایاتى در فضیلت یاران امام وارد شده است.(1) خصوصیات آنان نیز در برخى كتب آمده است.(2)
مرورى بر زیارتنامه‏هاى شهداى كربلا،فضیلتهایى چون وفاى به عهد،بذل جان در نصرت حجت خدا،وفا دارى به امام و...را یاد آور مى‏شود. ویژگیهاى افراد جبهه حسینى به تعبیر یكى از پژوهشگران چنین است:
1ـاطاعت محض و عاشقانه 2ـ هماهنگى كامل با رهبرى(تا جایى كه بدون اجازه نمى‏جنگیدند)3ـ خطر پذیرى و شهادت طلبى 4ـ شجاعت ویژه 5ـ صباریت و مقاومت جاودانه 6ـ سازش ناپذیرى 7ـ جدیت، قاطعیت و عزم راسخ 8ـخدا بین و خدا خواه 9ـ از همه چیز بریده و به خدا پیوسته 10ـ دقیق، منظم، منضبط 11ـ نهایت رشد و كمال، صلاح(سیاسى، فرهنگى)12ـ الگوى عملى دفاع و مقاومت(لكم فى اسوة)
13ـ باوفاترین و پاى بندترین یاران بر پیمان 14ـ آزادگى(هیهات منا الذلة)15ـ فرماندهى ویژه،مدیریت نمونه 16ـ غناى روحى از ما سوى الله(انطلقوا جمیعا) 17ـ شركت در میدانهاى جنگ سیاسى،فرهنگى،اقتصادى،نظامى در طفولیت و سنین پایین 18ـ«كل»
بینى نه«جزء» بینى(كل یوم عاشورا... مثلى لا یبایع مثله)19ـ سازنده حركتهاى تاریخ ساز 20ـ مقاومت و مبارزه نابرابر در تنهایى 21ـ یقین و بصیرت كامل،شك شكن 22ـ پافشارى و استقامت در حق با اقلیت،در برابر اكثریت مخالف (لا تستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله)23ـ نقش زن در سرنوشت مبارزات سیاسى،فرهنگى بشریت 24ـ سپر دین بودن،نه دین سپرى 25ـ صالت با جهاد اكبر 26ـ ساختار روحى و جسمى مناسب و هماهنگ با استراتژى عاشورا.(3)
آنان كه در ركاب سید الشهدا به فیض شهادت رسیدند ، جمعى از بنى هاشم بودند، جمعى از مدینه با آن حضرت آمده بودند،برخى در مكه و طول راه به وى پیوستند،برخى هم از كوفه توانستند به جمع آن حماسه سازان شهید بپیوندند.كسانى هم در راه نهضت حسینى،پیش از عاشورا شهید شدند كه آنان نیز جزء اصحاب او به شمار مى‏آیند.تعداد 6 نفر از یاران امام كه در كوفه شهید شدند، عبارتند از:عبد الأعلى بن یزید كلبى،عبد الله بن بقطر، عمارة بن صلخب، قیس بن مسهر صیداوى،مسلم بن عقیل و هانى بن عروه.
شهداى بنى هاشم: تعداد 17 نفر از شهداى كربلا كه شهادتشان اجماعى است،عبارتند از:
على بن الحسین الأكبر،عباس بن على بن ابى طالب،عبد الله بن على بن ابى طالب،جعفر بن على بن ابى طالب،عثمان بن على بن ابى طالب،محمد بن على بن ابى طالب،عبد الله بن حسین بن على، ابو بكر بن حسن بن على، قاسم بن حسن بن على،عبد الله بن حسن بن على، عون بن عبد الله بن جعفر، محمد بن عبد الله بن جعفر،جعفر بن عقیل،عبد الرحمن بن عقیل، عبد الله بن مسلم بن عقیل،عبد الله بن عقیل،محمد بن ابى سعید بن عقیل.(4) نام ده نفر دیگر نیز نقل شده كه البته یقینى نیست،آنان عبارتند از:ابو بكر بن على بن ابى طالب،عبید الله بن عبد الله بن جعفر،محمد بن مسلم بن عقیل،عبد الله بن على بن ابى طالب،عمر بن على بن ابى طالب، ابراهیم بن على بن ابى طالب،عمر بن حسن بن على،محمد بن عقیل و جعفر بن محمد بن عقیل.(5)
شهداى دیگر: نام كسانى غیر از بنى هاشم كه در كربلا در ركاب امام حسین«ع» به شهادت رسیدند و توضیح مختصرى در باره هر یك،در جاى مناسب هر كدام در این كتاب (به ترتیب الفبا)آمده است.در اینجا فهرستى از همه آنان را یكجا بر اساس نقل كتاب «انصار الحسین» مى‏آوریم.
در كتب یاد شده، دو جدول نام است. یكى نامهایى كه در زیارت ناحیه مقدسه و نیز در منابع دیگرى همچون رجال شیخ،یا رجال طبرى آمده است.این جدول كه نام 82 نفر را در بر دارد چنین است: اسلم تركى،انس بن حارث كاهلى،انیس بن معقل اصبحى، ام وهب،بریر بن خضیر،بشیر بن عمر حضرمى،جابر بن حارث سلمانى،جبلة بن على شیبانى،جنادة بن حارث انصارى،جندب بن حجیر خولانى، جون مولى ابو ذر غفارى، جوین بن مالك ضبعى، حبیب بن مظاهر،حجاج بن مسروق،حر بن یزید ریاحى، حلاس بن عمرو راسبى، حنظلة بن اسعد شبامى، خالد بن عمرو بن خالد،زاهر مولى عمرو بن حمق خزاعى،زهیر بن بشر خثعمى،زهیر بن قین بجلى،زید بن معقل جعفى، سالم مولى بنى المدینة كلبى، سالم مولى عامر بن مسلم عبدى، سعد بن حنظله تمیمى، سعد بن عبد الله،سعید بن عبد الله،سوار بن منعم بن حابس، سوید بن عمرو خثعمى، سیف بن حارث بن سریع جابرى، سیف بن مالك عبدى،حبیب بن عبد الله نهشلى، شوذب مولى شاكر، ضرغامة بن مالك،عابس بن ابى شبیب شاكرى، عامر بن حسان بن شریح، عامر بن مسلم،عبد الرحمان بن عبد الرحمان بن عبد الله ارحبى، عبد الرحمان بن عبد ربه انصارى، عبد الرحمان بن عبد الله بن یزید عبدى،عبید الله بن یزید عبدى،عمران بن كعب، عمار بن ابى سلامه،عمار بن حسان،عمرو بن جناده،عمر بن جندب،عمرو بن خالد ازدى، عمر بن خالد صیداوى،عمرو بن عبد الله جندعى،عمرو بن ضبیعه،عمرو بن قرضه،عمر بن قرضه،عمر بن عبد الله ابو ثمامه صائدى، عمرو بن مطاع، عمیر بن عبد الله مذحجى، قارب مولى الحسین«ع»، قاسط بن زهیر، قاسم بن حبیب، قرة بن ابى قره غفارى، قعنب بن عمر، كردوس بن زهیر،كنانة بن عتیق،مالك بن عبد بن سریع،مجمع بن عبد الله عائذى، مسعود بن حجاج و پسرش،مسلم بن عوسجه،مسلم بن كثیر،منجح مولى الحسین«ع»، نافع بن هلال،نعمان بن عمرو،نعیم بن عجلان،وهب بن عبد الله،یحیى بن سلیم،یزید بن حصین همدانى،یزید بن زیاد كندى،یزید بن نبیط.
جدول دوم،اسامى كسانى است كه در منابع متأخرترى مانند زیارت رجبیه،«مناقب»ابن شهرآشوب،«مثیر الأحزان»یا«لهوف»آمده است كه عبارتند از:(29 نفر)ابراهیم بن حصین،ابو عمرو نهشلى،حماد بن حماد،حنظلة بن عمرو شیبانى،رمیث بن عمرو،زائد بن مهاجر،زهیر بن سائب،زهیر بن سلیمان،زهیر بن سلیم ازدى،سلمان بن مضارب، سلیمان بن سلیمان ازدى،سلیمان بن عون،سلیمان بن كثیر،عامر بن جلیده(یا:خلیده)، عامر بن مالك،عبد الرحمان بن یزید،عثمان بن فروه،عمر بن كناد،عبد الله بن ابى بكر، عبد الله بن عروه،غیلان بن عبد الرحمان،قاسم بن حارث،قیس بن عبد الله،مالك بن دودان، مسلم بن كناد،مسلم مولى عامر بن مسلم،منیع بن زیاد،نعمان بن عمرو،یزید بن مهاجر جعفى.
از نظر سن و سال،تعدادى از این شهدا جوان بودند.نام این جوانان شهید در ركاب حسین«ع»از بنى هاشم و دیگران اینهاست:على اكبر،عباس بن على،قاسم،عون بن على، عبد الله بن مسلم،عون و محمد(پسران زینب كبرى)،وهب،عمرو بن قرظه،بكیر بن حر، عبد الله بن عمیر،نافع بن هلال،سیف بن حارث،اسلم،عمرو بن جناده،مالك بن عبد و....
ستایش عظیمى را كه سید الشهدا«ع»شب عاشورا از یاران خویش كرد،نام آنان را جاویدان و مقامشان را جلوه‏گر ساخت.آنجا كه فرمود:من اصحابى شایسته‏تر و بهتر از یاران خود نمى‏شناسم«فانى لا اعلم اصحابا اولى و لا خیرا من اصحابى و لا اهل بیت ابر و لا اوصل من اهل بیتى،فجزاكم الله عنى جمیعا خیرا».(6) در زیارت ناحیه مقدسه هم امام زمان«ع»به آنان اینگونه سلام داده است:«السلام علیكم یا خیر انصار...».
در توصیف آن شیر مردان عارف،بسیار سخن مى‏توان گفت.از زبان دشمن هم مى‏توان حقایق را شناخت.به مردى كه روز عاشورا همراه عمر سعد در كربلا شركت داشته،گفتند:واى بر تو!آیا ذریه رسول خدا«ص»را كشتید؟گفت:...اگر تو شاهد چیزى بودى كه ما دیدیم،تو هم همچون ما مى‏كردى.گروهى بر ما تاختند كه دستهاشان بر قبضه شمشیرها بود،همچون شیران خشمگین،سواران را از چپ و راست درهم مى‏نوردیدند و خویش را به كام مرگ مى‏افكندند.نه امان مى‏پذیرفتند،نه علاقه به مال داشتند و نه چیزى مى‏توانست مانع ورودشان بر بركه‏هاى مرگ گردد!اگر اندكى از آنان دست بر مى‏داشتیم،جان همه سپاه را مى‏گرفتند.اى بى مادر،پس مى‏خواستى چه كنیم؟ !...(7) براى آشنایى با برخى فضایل آنان،كه حواریین امام حسین«ع»بودند،رجوع كنید به«منتخب التواریخ»،ص 245 تا 255 كه بیست و شش فضیلت براى آنان بر شمرده است،از جمله:
رضایت از خدا،با وفاترین اصحاب،ثبت بودن نامشان در لوح محفوظ،برتر بودن مقامشان از همه شهدا،همت والا با عده كم،توفیق باز گشت به دنیا در عصر رجعت، معروف بودنشان در آسمانها،شوق شهادت در ركاب امام حسین«ع»،یاران واقعى دین خدا،وارستگى و زهد و عبادت،دفن در سرزمین مقدس كربلا و....همین فضیلتهاست كه آنان را محبوب دلها ساخته و در دنیا و آخرت،مورد غبطه جهانیانند.قبر شهداى كربلا همه یكجا در حرم سید الشهدا«ع»است.
در راه دوست كشته شدن آرزوى ماست‏
دشمن اگر چه تشنه به خون گلوى ماست‏
گردیم دور یار،چو پروانه گرد شمع‏
چون سوختن در آتش عشق آرزوى ماست‏
از جان گذشته‏ایم و به جانان رسیده‏ایم‏
در راه وصل،این تن خاكى عدوى ماست‏
خاموش گشته‏ایم و فراموش كى شویم‏
بس این قدر كه در همه جا گفتگوى ماست‏
ما را طواف كعبه بجز دور یار نیست‏
كز هر طرف رویم،خدا روبروى ماست‏

پی نوشتها:

1ـ از جمله در سفینة البحار،ج 2،ص .11
2ـ ر.ك:انصار الحسین،الدوافع الذاتیة لأنصار الحسین،ابصار العین فى انصار الحسین،فرسان الهیجاء،عنصر شجاعت،اسوه‏هاى جاوید،مقاتل الطالبیین،موسوعة المصطفى و العترة،ج 6،ص 201 و....
3ـ جزوه«تشكیلات توحیدى عاشورا»،فاطمى پناه،ص .23
4ـ انصار الحسین،محمد مهدى شمس الدین،ص .111
5- همان،ص 117،در باره شهداى عاشورا،از جمله ر.ك:مجله«تراثنا»،شماره 2،مقاله«تسمیة من قتل مع الحسین».
6ـ مقتل خوارزمى،ج 1،ص 246،لهوف،ص .79
7ـ شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحدید،ج 3،ص .263

منبع:فرهنگ عاشورا صفحه 49
شنبه 11/8/1392 - 23:52
آموزش و تحقيقات
لیست شهدای کربلا
لیست شهدای کربلا

نویسنده: سید محسن امین
اسامی شهدای کربلا از یاران حسین علیه السلام طبق روایاتی که نگارنده از لابلای کتب تاریخ به دست آورده‏ام از بنی هاشم و غیر بنی هاشم بدین شرح ذکر شده است:

فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السلام):

1ـ ابو بکر بن علی (که شهادت وی با شک و تردید ذکر شده است)
2ـ عمر بن علی
3ـ محمد الاصغر بن علی
4ـ عبد الله بن علی
5ـ عباس بن علی
6ـ محمد بن العباس بن علی
7ـ عبد الله بن العباس بن علی
8ـ عبد الله الاصغر
9ـ جعفر بن علی
10ـ عثمان بن علی
(فرزندان امام حسن):
11ـ قاسم بن حسن
12ـ ابو بکر بن حسن
13ـ عبد الله بن حسن
14ـ بشر بن حسن
(فرزندان امام حسین):
15ـ علی بن الحسین الاکبر
16ـ عبد الله الرضیع
17ـ ابراهیم بن الحسین (این نام را ابن شهر آشوب در کتاب خود آورده و تعداد دیگری نیز بدان اضافه کرده است) .

(فرزندان عبد الله بن جعفر):

18ـ محمد بن عبد الله بن جعفر
19ـ عون بن عبد الله بن جعفر
20ـ عبید الله بن عبد الله بن جعفر
(فرزندان عقیل بن ابی طالب):
21ـ مسلم بن عقیل
22ـ جعفر بن عقیل
23ـ جعفر بن محمد بن عقیل (نام وی را نیز ابن شهر آشوب ذکر کرده است) .
24ـ عبد الرحمن بن عقیل
25ـ عبد الله الاکبر بن عقیل
26ـ عبد الله بن مسلم بن عقیل
27ـ عون بن مسلم بن عقیل
28ـ محمد بن مسلم بن عقیل
29ـ محمد بن ابی سعید بن عقیل
30ـ احمد بن محمد الهاشمی (هر چند که در میان کتب تاریخی نامی از این شخص برده نشده و نه جزء فرزندان عباس و نه غیر او ذکری به میان نیامده اما وی را نیز ابن شهر آشوب آورده است).

یاران امام از غیر بنی هاشم که در واقعه کربلا به شهادت رسیده‏اند به ترتیب حروف الفبا

1ـ ابراهیم بن الحصین الاسدی
2ـ ابو الحتوف بن الحارث الانصاری
3ـ ابو عامر النهشلی
4ـ ادهم بن امیه العبدی
5ـ اسلم الترکی (آزاد شده حسین ع)
6ـ امیة بن سعد الطایی
7ـ أنس بن الحارث الکاهلی
8ـ أنیس بن معقل الاصبحی
9ـ بریر بن خضیر الهمدانی
10ـ بشر بن عبد الله الحضرمی
11ـ بکر بن حی التیمی
12ـ جابر بن الحجاج التیمی
13ـ جبلة بن علی الشیبانی
14ـ جنادة بن الحارث السلمانی
15ـ جنادة بن کعب الانصاری
16ـ جندب بن حجیر الخولانی
17ـ جون (آزاد شده ابی ذر)
18ـ جوین بن مالک التمیمی
19ـ الحارث بن امرئ القیس الکندی
20ـ الحارث بن نبهان (آزاد شده حمزه)
21ـ الحباب بن الحارث
22ـ الحباب بن عامر الشعبی
23ـ حبشی بن قاسم النهمی
24ـ حبیب بن مظهر الاسدی
25ـ الحجاج بن بدر السعدی
26ـ الحجاج بن مسروق الجعفی
27ـ الحر بن یزید الریاحی
28ـ الحلاس بن عمرو الراسبی
29ـ حنظلة بن اسعد اشبامی
30ـ حنظلة بن عمرو الشیبانی
31ـ رافع (آزاد شده مسلم الازدی)
32ـ زاهر بن عمرو الکندی (آزاد شده عمرو بن حمق)
33ـ زهیر بن لبشر الخثعمی
34ـ زهیر بن سلیم الازدی
35ـ زهیر بن القین البجلی
36ـ زیاد بن عریب الصائدی
37ـ سالم (آزاد شده بنی المدینه الکلبی)
38ـ سالم (آزاد شده عامر عبدی)
39ـ سعد بن الحارث الانصاری
40ـ سعد (آزاد شده علی بن ابی طالب ع)
41ـ سعد (آزاد شده عمرو بن خالد صیداوی)
42ـ سعید بن عبد الله الحنفی
43ـ سلمان بن مضارب البجلی
44ـ سلیمان (آزاد شده حسین ع)
45ـ سوار بن منعم النهمی
46ـ سوید بن عمرو بن ابی المطاع
47ـ سیف بن الحارث بن سریع الجابری
48ـ سیف بن مالک العبدی
49ـ شبیب (آزاد شده حارث جابری)
50ـ شوذب (آزاد شده بنی شاکر)
51ـ الضرغامة بن مالک
52ـ عائذ بن مجمع العائذی
53ـ عالبس بن ابی شبیب الشاکری
54ـ عامر بن حسان بن شریح بن سعد بن حارثه بن لام بن عمرو بن طریف بن عمرو بن بشامة بن ذهل بن جدعان بن سعد بن قطرة بن طی
55ـ عامر بن مسلم العبدی
56ـ عباد بن المهاجر الجهنی
57ـ عبد الأعلی بن یزید الکلبی
58ـ عبد الرحمن الارحبی
59ـ عبد الرحمن بن عبد ربه الانصاری
60ـ عبد الرحمن بن عروة الغفاری
61ـ عبد الرحمن بن مسعود التیمی
62ـ عبد الله بن ابی بکر (چنان که جاحظ در کتاب الحیوان آورده وی از کسانی است که در واقعه کربلا به شهادت رسیده است)
63ـ عهد الله بن بشر الخثعمی
64ـ عبد الله بن عروة الغفاری
65ـ عبد الله بن عمیر بن جناب الکلبی
66ـ عبد الله بن یزید العبدی
67ـ عبید الله بن یزید العبدی
68ـ عقبة بن سمعان
69ـ عقبة بن الصلت الجهنی
70ـ عمارة بن صلخب الازدی
71ـ عمران بن کعب بن حارثة الاشجعی
72ـ عمار بن حسان الطائی
73ـ عمار بن سلامة الدالانی
74ـ عمرو بن عبد الله الجندعی
75ـ عمرو بن خالد الازدی
76ـ عمرو بن خالد الصیداوی
77ـ عمرو بن قرظة الانصاری
78ـ عمرو بن مطاع الجعفی
79ـ عمرو بن جنادة الانصاری
80ـ عمرو بن ضبیعة الضبعی
81ـ عمرو بن کعب ابو ثمامة الصائدی
82ـ قارب (آزاد شده حسین ع)
83ـ قاسط بن زهیر التغلبی
84ـ القاسم بن حبیب الازدی
85ـ کردوس التغلبی
86ـ کنانة بن عتیق التغلبی
87ـ مالک بن ذودان
88ـ مالک بن عبد الله بن سریع الجابری
89ـ مجمع الجهنی
90ـ مجمع بن عبید الله العائذی
91ـ محمد بن بشیر الحضرمی
92ـ مسعود بن الحجاج التیمی
93ـ مسلم بن عوسجه الاسدی
94ـ مسلم بن کثیر الازدی
95ـ مقسط بن زهیر التغلبی
96ـ منجح (آزاد شده امام حسن ع)
97ـ الموقع بن ثمامة الاسدی
98ـ نافع بن هلال الجملی
99ـ نصر (آزاد شده علی ع)
100ـ النعمان بن عمرو الراسبی
101ـ نعیم بن عجلان الانصاری
102ـ واضح الرومی (آزاد شده حارث سلمانی)
103ـ وهب بن حباب الکلبی
104ـ یزید بن ثبیط العبدی
105ـ یزید بن زیاد بن مهاصر الکندی
106ـ یزید بن مغفل الجعفی
چنانچه سی تن از بنی هاشم را به این تعداد که ذکر شد اضافه کنیم.تعداد شهدای کربلا به 136 نفر می‏رسد و چون قیس بن مسهر صیداوی و عبد الله بن بقطر و هانی بن عروة را نیز جزء آنها قرار دهیم تعداد آنها به 139 نفر خواهد رسید.
منبع: سیره معصومان
شنبه 11/8/1392 - 23:51
آموزش و تحقيقات
فرزندان حضرت زینب در روز عاشورا
فرزندان حضرت زینب (س) در روز عاشورا

در روز عاشورا، وقتی نوبت به جوانان هاشمی رسید. فرزندان زینب کبری (سلام الله علیها) نیز خود را آماده قتال کردند.
حضرت زینب (سلام الله علیها) در این موقع که فرزندان دلبند خود را راهی قتال با دشمنان دین و قرآن می کرد، حالتی دگرگون داشت. او عقیلة بنی هاشم است. او نائبة الامام است. اصلاً او شریک کربلای حسین (علیه السلام) است. نه بدین جهت که بنابر نقل، فرزندان خود را با دست خود کفن پوش و فدیة راه حسین (علیه السلام) کرده ، که از لحظه ای که از دامن زهرای مرضیه (سلام الله علیها) پای به عرصه وجود گذاشته، دیده به دیدار حسین (علیه السلام) باز کرده است. برای همین است که اهل دل، آفرینش او را برای کربلا معنا کرده اند.
مگر نه آنکه در زمان حضور در کوفه، در مجلس تفسیر قرآن، وقتی آیه شریفة ”کهیعص“ را برای زنان کوفی تفسیر می کرد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود:
این عبارت ”کهیعص“ رمزی در مصیبت وارده بر شماست و کربلا را برای آن مخدّره ترسیم کرد.
بسیاری می گویند: زینب کبری (سلام الله علیها)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید - کما اینکه آن مظلوم حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر می داشت - دائی خود را به مادرش فاطمه (سلام الله علیها) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن بگیرید.
پس از این مراحل ابتدا محمد بن عبدالله بن جعفر به میدان آمد و این رجز را سر داد:
اشکوا إلی اللهِ منََ العدوانِ
قِتل قومٍ فی الوری عمیانِ
قَد ترکوا معالِمَ القُرآنِ
و مُحکمَ التَنزیلِ و التِّبیانِ
وَ اَظهروا الکُفرَ مَعَ الطُّغیانِ
” به خداوند شکایت می کنم از دشمنی دشمنان، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما برخاسته اند . نشانه های قرآنی را که محکم و مبیّن و آشکار کننده کفر و طغیان است راترک کردند“
و پس از نبردی نمایان، به شهادت رسید.
پس از او، برادرش عون بن عبدالله جعفر راهی نبرد شد و خود را اینگونه معرفی کرد:
اِن تُنکرونی فَانا بنُ جعفرٍ
شهیدُ صِدقٍ فی الجنانِ الازهر
یطیرُ فیها بجناحٍ اَخضرٍ
کَفی بِهذا شَرَفاً فی المحشرِ
”اگر مرا نمی شناسید من فرزند جعفر هستم که از سر صدق به شهادت رسید و در بهشت نورانی با بال های سبز پرواز می کند. برای من از حیث شرافت در محشر همین کافی است.“
و او نیز، فدایی راه حضرت حسین (علیه السلام) شد.

بارگاه

شهدای کربلا، در پایین پای حضرت حسین (علیه السلام) مدفونند و به احتمال قوی این دو دلداده نیز در همانجا پروانه شمع محفل حائر حسینی هستند. البته در 12 کیلومتری کربلا بارگاهی کوچک منصوب به عون ابن عبدالله وجود دارد که ملجأ زائرین است. برخی را عقیده بر این است که این مرقد یکی از نوادگان امام مجتبی (علیه السلام) به نام عون می باشد.
منبع:kimiayeghalam.blogfa.com

شنبه 11/8/1392 - 23:51
آموزش و تحقيقات
نگاهی به ویژگی‏های اصحاب سیدالشهدا علیه‏السلام
نگاهی به ویژگی‏های اصحاب سیدالشهدا (ع

نویسنده:جواد سلیمانی

چکیده

روزی که سیدالشهدا نهضت خویش را آغاز کرد، کوفه دست کم دارای یک‏صدهزار رزمنده بود که بخش عظیمی از آن‏ها از محبّان اهل‏بیت علیهم‏السلام به شمار می‏آمدند. بر همین اساس، شهرهایی چون مکه و مدینه و بصره مملو از رزمندگانی بودند که از یک سو، به فسق یزید معترف و از سوی دیگر، از شأن و منزلت والای امام حسین علیه‏السلام آگاهی داشتند. اما از آن جمعیت کثیر تنها عده بسیار اندکی آن حضرت را یاری نمودند. با توجه به این واقعیت تلخ، دو پرسش مطرح می‏شود: یکی آن‏که، فلسفه کاهلی آن جمعیت کثیر در حمایت از سیدالشهدا علیه‏السلام چه بوده است؟ دیگر آن‏که، یاران اباعبداللّه علیه‏السلام چه خصلت‏های ویژه‏ای داشتند که در عصری که جمع کثیری از همگنانشان در خواب غفلت فرو رفته بودند، تا پای جان از آن حضرت دفاع نمودند؟
این مقال در تلاش است تا به پرسش دوم پاسخی مناسب ارائه نماید. از این‏رو، با مطالعه و بررسی زندگانی و سخنان آنان، به این نتیجه رهنمون شده است که شهدای‏کربلانسبت‏به‏سایرمسلمانان‏معاصر خویش در اطلاعات دینی و تحلیل اجتماعی برتری قابل ملاحظه‏ای نداشته‏اند و حتی در التزام به عبادت‏های فردی امثال و اشباه زیادی داشته‏اند. آنچه ایشان را از سایران ممتاز نموده و بدین فوز بزرگ رسانده است، معرفت به مقام امامت و ولایت و عشق و ارادت فزاینده به امام حسین علیه‏السلام بوده است.

درآمد

یکی از ابعاد نهضت عاشورا، افتخارآفرینی و عظمت و بزرگی آن است. امام حسین علیه‏السلام و یارانش به ظاهر از سوی سپاهیان یزید مورد بی‏احترامی و تمسخر قرار گرفتند، در ملأعام به آنان اهانت شد، فحش و ناسزا شنیدند، به دست انسان‏های پستی چون شمر و حرمله و عمرو بن حجاج، مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. زنان و فرزندان ایشان در نهایت غربت و تنهایی و با وضع دلخراشی به اسارت رفتند. به طوری‏که وقتی سیدالشهدا علیه‏السلام و یارانش برای اقامه نماز مهیا شدند، سپاه کوفه به آن‏ها گفتند: "نماز شما قبول نیست."(1)؛ یعنی شما کافر شده‏اید. ولی از فردای روز عاشورا روز به روز بر عزّت و عظمت سیدالشهدا و یارانش افزوده شد، به طوری که اکنون نزدیک به 1400 سال، حسین بن علی علیه‏السلام و یارانش الگوی احرار و آزادگان عالم، اعم از مسلمان و غیرمسلمان، گردیده‏اند.
شخصیت‏های غیرمسلمانی چون گاندی، آن حضرت را الگوی خود معرفی می‏کنند. بی‏تردید این عزّت و افتخار، از قدرت نظامی یاران سیدالشهدا نشأت نگرفته است، به علاوه از آن‏جا که حکّام اموی و عباسی (جز در یک مقطع کوتاه)، با نشر فضایل اهل‏بیت علیهم‏السلام و اصحابشان مخالف بوده‏اند؛ تبلیغات حساب‏شده حکومتی نیز در معرفی حسین‏بن علی علیه‏السلام و یارانش نقشی نداشته است، بلکه این عزّت تنها در سایه مقاومت و جانفشانی سیدالشهدا علیه‏السلام و یارانش برای دفاع از حق و حقیقت در بستری که موج دنیاگرایی روحیه حق‏مداری را در میان مسلمانان ازبین‏برده‏بود، شکل‏گرفته است.
آنچه اکنون برای ما به عنوان محبّان امام حسین علیه‏السلام و رهروان راه آن بزرگوار و اصحاب گران‏قدرش اهمیت فراوان دارد این است که بدانیم یاران آن حضرت چه ویژگی‏هایی داشتند که تاریخ مانند آنان را تاکنون به خود ندیده است. چه امتیازات و خصلت‏هایی در وجود یاران اباعبداللّه علیه‏السلام نهفته بود که آنان را از میلیون‏ها جمعیت مسلمان آن زمان ممتاز نمود. به طوری که از بسیاری از اصحاب و مشاهیر دینی عصر خود پیشی گرفته و در عرصه پرافتخار عاشورا، حماسه آفریدند.
زمانی که حسین بن علی علیه‏السلام ، عَلم مبارزه با بنی‏امیه را برافراشت، عالمان و فقهای فراوانی در جهان اسلام حضور داشتند. براساس نقل یعقوبی، افراد ذیل از فقهای معروف عصر امامت اباعبداللّه علیه‏السلام بوده‏اند: «عبدالله‏بن عباس، عبدالله بن‏عمربن خطّاب، مسوربن مخرَمة زهری، سائب بن یزید، عبدالرحمن بن حاطب، أبوبکر بن عبدالرحمن بن حارث، سعید بن مسیّب، عروة بن زبیر، عطاءبن یسار، قاسم بن محمدبن‏ابی بکر، عبیدة بن قیس سلمانی، ربیع‏بن خثیم ثوری، زرّبن حُبیش، حارث بن قیس جعفیّ، عمرو بن عتبة بن فرقد، أحنف بن قیس، حارث بن عمیر زبیدی، سوید بن غفلة جُعفی، عمروبن میمون أودیّ، مطرّف بن عبداله شخّیر، شقیق بن سلمة، عمروبن شرحبیل، عبدالله بن یزید خطمیّ، حارث اعور همدانی، مسروق بن أجدع، علقمة بن قیس خثعمی، شریح بن حارث کندیّ و زید بن وهب همدانی.»(2)
اما، هیچ‏یک از این افراد روز عاشورا در سپاه اباعبداللّه علیه‏السلام حضور نداشتند. ایشان نه تنها آن حضرت را یاری نکردند، بلکه برخی از آنان، اصل حرکت حضرت به سوی کوفه را زیرسؤال بردند.(3) و برخی دیگر، ابتدا اباعبداللّه علیه‏السلام را به کوفه دعوت کردند ولی روز عاشورا در میدان مبارزه حاضر نشدند.(4) برخی دیگر، همچون أحنف بن قیس درخواست یاری حضرت را اجابت ننموده، گفتند: «قد جرّ بنا آل أبی الحسن، فلم نجد عندهم أیالة للملک و لا جمعا للمال و لا مکیدة فی الحرب»؛ ما فرزندان أبی الحسن [علی علیه‏السلام ] را آزموده‏ایم نزد آن‏ها نه فرمانداری استانی یافته‏ایم و نه ثروت اندوخته‏ای دیدیم و نه سیاست جنگی لازم را مشاهده کرده‏ایم.(5)
این در حالی بود که همگی می‏دانستند بنی‏امیه سالیان متمادی در پی از بین بردن اسلام بوده و یزید هرگز شایستگی جانشینی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را ندارد و استمرارخلافت وی‏نابودی‏واضمحلال دین و ارزش‏های دینی را در پی خواهد داشت.
افرادی چون طرمّاح بن عدی، عبدالله بن مطیع، عمر بن عبدالرحمن مخزومی و عبدالله بن جعفر(6)، که از دوستان و خیرخواهان آن بزرگوار بودند، به جای همراهی با ایشان، تلاش کردند حضرت را از رفتن به سوی عراق منصرف کنند. در عصر قیام سیدالشهدا علیه‏السلام در اثر انحرافات پدید آمده پس از رحلت پبامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، تشخیص حق از باطل و التزام به مقتضای حقّ، به قدری دشوار شده بود که نه تنها عوام، بلکه خواص نیز، در درستی حرکت اباعبدالله علیه‏السلام شک نموده و یا در صورت علم به حقانیت قیام، توان یاری آن حضرت را نداشتند.
با توجه به این حقایق، این پرسش جدّی مطرح می‏شود که شهدای کربلا چه امتیازاتی بر شیعیان معاصر خود داشته‏اند که در حمایت از آن حضرت هیچ تردیدی به خود راه نداده تا پای جان از آن بزرگوار دفاع کردند؟ روزی که سیدالشهدا به سوی کربلا حرکت می‏کرد، شهر کوفه دست کم صدهزار رزمنده داشت که بخش عظیمی از آنان را شیعیان و دوستان اهل‏بیت علیهم‏السلام تشکیل می‏دادند. چگونه در میان آنان تنها عده قلیلی توفیق جهاد و شهادت در کنار پسر فاطمه علیهاالسلام را یافتند؟ در این مورد، نظرهای مختلفی قابل طرح است که در این مقال کوتاه به نقد و بررسی اجمالی آن‏ها می‏پردازیم:

نقد چند فرضیه پیرامون وجه تمایز شهدای کربلا

شاید برخی گمان کنند فصل ممیز یاران اباعبدالله علیه‏السلام با سایر شیعیان، بهره‏مندی افزون‏تر آنان از علوم دینی بوده است؛ بدین معنا که آنان نسبت به مردمان عصر خود اطلاعات دینی بیش‏تری داشته‏اند و همین امر آنان را به این فوز بزرگ رهنمون ساخته است. ولی تا آن‏جا که منابع اصیل تاریخی گواهی می‏دهند، تعداد کثیری از شهدای کربلا از برجستگی خاصی در علوم دینی برخوردار نبوده‏اند. به علاوه، اگر آشنایی با علوم دینی در حمایت مسلمانان از سیدالشهدا علیه‏السلام نقش کلیدی داشت، می‏بایست فقهای عصر آن حضرت به یاری ایشان برمی‏خاستند، حال آن‏که، هیچ‏یک از فقهای معروف دوران امام حسین علیه‏السلام در سپاه آن حضرت شرکت ننمودند.
با توجه به این‏که برخی از اصحاب سیدالشهدا، همچون سوید بن عمر و عابس بن ابی شبیب و بریر بن خضیر و زیاد بن عریب و یزید بن حصین و...(7) از عبّاد و زهّاد عصر خویش بوده‏اند، این احتمال قوت می‏گیرد که تمایز اساسی و یا دست کم یکی از فصول ممیز شهدای کربلا با سایران، التزام به مناسک دینی همچون نماز، روزه و حج بوده است. احتمال مزبور نیز قابل نقد می‏باشد؛ زیرا، اولاً، این صفت در مورد برخی از شهدا ذکر گردیده و در مورد بسیاری از آنان چون حرّ و زهیر و سلمان بجلی و نافع بن هلال و حجّاج بن مسروق و عمیر بن عبدالله و عمرو بن مطاع جعفی و یزید بن مغفل و افراد دیگر چنین صفتی نقل نشده است. ثانیا، اگر التزام به اعمال عبادی اسلام عامل مهمی در جهت تشخیص حقانیت دعوت اباعبدالله علیه‏السلام و حمایت از آن حضرت بود، می‏بایست دست کم تعداد قابل توجهی از حجاجی که در سال 60 هجری در مکه حضور داشتند، به یاری امام حسین علیه‏السلام برخیزند و حال آن‏که، عدّه بسیاراندکی با آن حضرت به سوی کوفه آمدند. اگر حجّاج سال 60 هجری‏ازامام علیه‏السلام حمایت‏می‏کردند،دیگر نیازی به اجابت دعوت کوفیان نبود و حضرت در همان اطراف مکه قیام می‏کرد.
احتمال سومی که می‏توان مطرح نمود آن است که، بسیاری از کسانی که از آن حضرت حمایت ننمودند نمی‏دانستند حضرت بنای مخالفت با یزید را دارد. از این‏رو، درصدد یاری آن بزرگوار برنیامده‏اند. در پاسخ این احتمال باید گفت: شاید این توجیه را برای مسلمانان مناطق دور دست چون یمن و ایران و مصر بپذیریم، ولی در مورد مسلمانان شهرهای مدینه و مکه و کوفه و بصره قابل قبول نیست؛ چرا که خروج ناگهانی حضرت پس از ملاقات با ولید بن عتبه (فرماندار مدینه) از مدینه به مکه آن هم به اتفاق زن و فرزند و اقوام و اقامت و فعالیت سیاسی چهارماهه در مکه و خروج نابهنگام آن حضرت در وسط اعمال حج از مکه به سوی کوفه نه تنها مردم مدینه و مکه بلکه بسیاری از مسلمانان حجاز و عراق را متوجه خود ساخت، به طوری که کوفیان با استفاده از همین اقدام‏ها از آمادگی حضرت برای قیام آگاه شده، از ایشان دعوت نمودند تا مرکز قیام را کوفه قرار دهد. بصریان نیز با نامه‏ای که حضرت برای سران آنان فرستاد و به طور رسمی از آنان درخواست یاری نمود،(8) از عزم اباعبدالله علیه‏السلام برای قیام آگاه شدند. بنابراین، نمی‏توان گفت فرق یاران اباعبدالله علیه‏السلام با سایر مسلمانان آن عصر در یاری نمودن از امام علیه‏السلام در اطلاع و آگاهی آنان از تصمیم حضرت برای درگیری با امویان بوده است.
ممکن است گفته شود: فصل ممیز اساسی شهدای کربلا با سایر مسلمانان، در شناخت آنان نسبت به امام حسین علیه‏السلام بوده است؛ یعنی کسانی که حضرت را یاری نکردند می‏دانستند حضرت قصد مخالفت و درگیری با یزید را دارد، ولی به دلیل عدم درک صحیح از شخصیت آن حضرت، در یاری ایشان سستی به خرج دادند. ولی اصحاب ایشان با توجه به شناختی که از مقام و منزلت و موقعیت آن حضرت داشتند، به یاری ایشان برخاستند. این سخن نیز مانند احتمالات پیشین سخن ناتمامی است؛ چرا که امام حسین علیه‏السلام قریب به شصت سال در جامعه اسلامی زندگی کرده بود و جزو خاندان رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و امیرمؤمنان و حضرت زهرا علیهاالسلام حساب می‏آمد. بارها در میان اصحاب مورد محبت رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قرار گرفته بود. رسول خدا در مورد ایشان تعابیر بلندی به کار برده بود. به علاوه، در جنگ‏های صفین و جمل و نهروان دوشادوش پدر درمیان سپاهیان کوفه شمشیر زده بود. به علاوه کمالات معنوی و مراتب علمی آن حضرت، شرایط را به گونه‏ای برای آن حضرت ترتیب داده بود که دست کم مردم حجاز و عراق شناخت خوبی از آن بزرگوار داشتند و قدر و منزلت آن حضرت را خوب درک می‏کردند. بهترین شاهد این مدعا آن است که وقتی آن حضرت وارد مکه شد، «مردم مکه از او استقبال کرده، نزدش رفت و آمد می‏کردند. [علاوه بر اهالی مکه]، سایر کسانی که در مکه حضور داشتند مثل حجّاج و مردم سرزمین‏های دور خدمتش می‏آمدند.»(9) حتی عبدالله بن زبیر، که خود از معاریف آن روز به شمار می‏آمد و درصدد به دست گرفتن خلافت بود، وقتی دید توجه مسلمانان کاملاً معطوف سیدالشهدا علیه‏السلام شده، برای منزوی نشدن، «گاه هر روز و گاه دو روز یک بار نزد [امام [حسین علیه‏السلام می‏آمد». ابومخنف می‏گوید: «وی فهمیده بود تا زمانی که حسین در این شهر باشد، مردم حجاز از او [عبدالله بن زبیر [پیروی نکرده و هرگز با او بیعت نخواهند کرد؛ زیرا [امام [حسین علیه‏السلام در نظرشان بزرگوارتر و فرمانش در میانشان نافذتر از فرمان اوست.»(10) حتی از اباعبدالله علیه‏السلام نقل می‏کند که آن حضرت می‏فرمود: «برای این مرد چیزی از دنیا محبوب‏تر از خروج من از حجاز به عراق نیست. او [خوب] فهمیده که با وجود من برایش از قدرت چیزی باقی نخواهد ماند، مردم مرا با او یکسان نمی‏شمارند، لذا دوست دارد من از مکه بیرون بروم تا این‏جا برایش خالی شود.»(11)
موقعیت و جایگاه اجتماعی و نفوذ مردمی امام حسین علیه‏السلام به حدّی بود که برخی از دوستان آن حضرت، خوف داشتند با قیام و شهادت آن حضرت راه تجاوز به حریم اسلام و مسلمانان و اساسا بی‏حرمتی به اعراب هموار گردد. از منظر افرادی چون عبدالله بن مطیع، حرمت اجتماعی و وجاهت و عظمت شخصیت سیدالشهدا به اندازه‏ای بود که آن‏ها گمان می‏کردند بنی‏امیه از ترس اعتراض آن حضرت، از برخی از حرمت‏شکنی‏ها پرهیز می‏کنند. عبدالله بن مطیع یکی از رجال عصر عاشورا و دوستان حضرت به شمار می‏آمد که دو بار با اصرار از حضرت خواست از رفتن به کوفه و قیام علیه بنی‏امیه خودداری نماید وی در بیان علت درخواست خود می‏گفت: «شما سید و آقای عرب هستی، به خدا قسم احدی از مردم حجاز به پای شما نمی‏رسد. [اگر در مکه بمانی [مردم از هرسو یکدیگر را به بیعت با شما دعوت می‏کنند.»(12) وی معتقد بود، قیام و شهادت اباعبدالله علیه‏السلام «موجب هتک حرمت اسلام و قریش و عرب خواهد شد.»(13) این سخن حاکی از آن است که اباعبدالله در زمان خود به قدری در جامعه موقعیت داشت که حفظ حرمت دین و قریش و اساسا اعراب در گرو حفظ حرمت ایشان بود.
بنابراین، نمی‏توان گفت: امتیاز اساسی یاران سیدالشهدا، با سایر مسلمانان در شناخت و آشنایی نسبت به عظمت شخصیت آن حضرت بوده است. در آن روزگار، دست‏کم مردم حجاز و عراق به خوبی حضرت را می‏شناختند و به آن حضرت علاقه‏مند بودند. از این‏رو، وقتی وارد شهری می‏شد، به خوبی از ایشان استقبال کرده دورش حلقه می‏زدند. بنابر دو گزارش فرزدق و مجمّع‏بن عبداللّه حتی کسانی که از کوفه به جنگ با آن حضرت آمده بودند، در دل به ایشان ارادت داشتند؛ زیرا فرزدق در گزارشی که از وضعیت کوفه به حضرت می‏دهد می‏گوید: «دل‏های مردم با شما و شمشیرهایشان با بنی‏امیه است.»(14) و یا مجمع بن عبدالله، یکی از شهدای کربلا و از مریدان راستین حضرت، وقتی از کوفه گریخت و به حضرت پیوست، در وصف مردم کوفه گفت: «دل‏هایشان به سوی شما تمایل دارد، ولی شمشیرهایشان فردا برعلیه شما برهنه خواهد شد.»(15)
این‏ها نشان می‏دهد برخی از مردم ممکن است امامی را واقعا دوست داشته باشند، ولی وقتی پای تهدید و تطمیع به میان آمد، به جنگ با همان امام محبوب خود رفته، سرش را از بدن جدا نموده و فرزندانش را به شهادت برسانند. بنابراین، نه تنها درک عظمت ولایت، بلکه حتی محبت عادی نسبت به مقام ولایت نیز نمی‏تواند انسان را از خطر بی‏وفایی و مخالفت و درگیری با آن باز دارد.

مهم‏ترین امتیازهای یاران حسین بن علی علیه‏السلام نسبت به سایر مسلمانان

با اندکی تأمل در زندگانی اکثر شهدای کربلا و بررسی سوابق و سیره آنان، به خصوص با دقت در رجزهایی که در میدان نبرد می‏خواندند، به چهار صفت ممتاز در آنان دست می‏یابیم که می‏توان آن‏ها را به عنوان برجسته‏ترین امتیازات یاران اباعبدالله علیه‏السلام از سایر مسلمانان و شیعیان آن روز قلمداد کرد. اما پیش از ذکر آن‏ها، تذکر چند نکته ضروری به نظر می‏رسد:
1. در این پژوهش، بیش‏ترین تلاش ما مطالعه زندگانی اصحاب غیر هاشمی می‏باشد؛ زیرا بنی‏هاشم یعنی فرزندان امیرمؤمنان علیه‏السلام ، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام به دلیل پیوند نَسَبی و معنوی نزدیکی که با رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و زهرای اطهر علیهاالسلام و امامان معصوم علیهم‏السلام داشته‏اند، بالطبع از باورها و کمالات و مقامات بلندی برخوردار بوده‏اند که دفاع از امام حسین علیه‏السلام برای آنان امری طبیعی بوده است. ولی سایر اصحاب مثل عموم مسلمانان با چنین سرچشمه زلال رحمت پیوند نسبی نداشته‏اند، از این‏رو، مطالعه و بررسی ویژگی‏های آنان می‏تواند پیام عبرت‏انگیز مضاعفی برای ما داشته باشد.
2. با توجه به محدودیت‏های موجود در تحقیق زندگانی اصحاب سیدالشهدا علیه‏السلام ، بالطبع ارائه شاهد برای اثبات یک ویژگی در میان همه اصحاب میسّر نیست. از این‏رو، ما امتیازاتی را که به طور نسبی در میان اصحاب شایع یافته‏ایم، به عنوان فصل ممیّز آنان با سایران مطرح نموده‏ایم.
3. برای اثبات ویژگی‏ها، چاره‏ای جز ارائه شواهد متعدد نداریم. از این‏رو، پیش‏تر به خاطر نقل شواهد متعدد مشابه، پوزش می‏طلبیم.

1. عشق وافر به امام حسین علیه‏السلام

یکی از مهم‏ترین ویژگی یاران اباعبدالله علیه‏السلام ، عشق فزاینده ایشان به آن بزرگوار است. چنان‏که گذشت بسیاری از مسلمانان عصر امام حسین علیه‏السلام به آن بزرگوار ارادت می‏ورزیدند، ولی ارادت اصحاب اباعبدالله علیه‏السلام به آن حضرت، از مرز محبت‏های معمولی به مراتب فراتر رفته بود، به گونه‏ای که در مقابل آن بزرگوار خود را فراموش کرده، برای یاری ایشان از جان و مال و آبروی خویش می‏گذشتند؛ جلب رضایت آن بزرگوار، برای ایشان از همه چیز لذیذتر می‏نمود. برای خشنودی ایشان بزرگ‏ترین ایثارها را به آسانی انجام می‏دادند. در جملات آنان در شب عاشورا، آن‏گاه که امام علیه‏السلام از آنان خواست، تاریکی شب را مرکب قرار داده او را با سپاه کوفه تنها بگذارند دقت کنید:
سعید بن عبدالله حنفی: «والله اگر بدانم کشته می‏شوم سپس زنده گردیده [زنده] زنده سوزانده می‏شوم و سپس تکه تکه می‏گردم و این عمل هفتاد بار با من انجام می‏شود، از شما جدا نمی‏شوم تا در کنار شما با مرگم خدا را ملاقات کنم.»(16)
زهیر: «والله دوست داشتم کشته می‏شدم، سپس دوباره زنده شده، بعد کشته می‏شدم تا جایی که هزار بار این چنین کشته می‏شدم، تا خداوند بدین وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهل‏بیت شما دور می‏گردانید!»(17)
آن‏گاه جمعی از یاران حضرت گفتند: «به خدا قسم از شما جدا نمی‏شویم، جان‏هایمان به فدایت با گلوها و پیشانی‏ها و دست‏هایمان شما را حفظ می‏کنیم، اگر کشته شویم [به عهدمان] وفا کرده‏ایم.»(18)
بی‏تردید این سخنان، سخن عقل حسابگر و عاقبت اندیش و معامله‏گر نیست، کلماتی است از زبان دل‏هایی آکنده از عشق به سیدالشهدا علیه‏السلام . تا کسی شیدای امام خود نباشد، هرگز نمی‏تواند چنین عاشقانه نسبت به او اظهار وفاداری کند. شاید کسی این سخنان را مبالغه‏آمیز بینگارد، ولی شهدای کربلا روز عاشورا نشان دادند به وعده‏های خویش وفادار بوده‏اند، تا جایی که امام حسین علیه‏السلام شب عاشورا صریحا آنان را وفادارترین مجاهدان راه خدا شمرده، فرمودند:«إنّی لا أعلم اصحابا أوفی ولاخیرا من اصحابی»؛ من اصحابی باوفاتر و برتر از یاران خود سراغ ندارم.(19)
آنان در سخت‏ترین لحظات و آخرین دقایق عمر، هیچ به خود نمی‏اندیشیدند و همواره نگران امام حسین علیه‏السلام بودند. مسلم بن عوسجه هنگام جان سپردن، با دست به سوی اباعبدالله علیه‏السلام اشاره نمود و به حبیب بن مظاهر سفارش آن حضرت را کرده، فرمود: «همه وصیت من آن است که در راه این مرد کشته شوی.»(20)
یک دسته از یاران سیدالشهدا علیه‏السلام خود را سپر تیرهای دشمن آن بزرگوار قرار می‏دادند تا مبادا مادامی که آنان زنده‏اند، زخمی بر بدن حضرت اصابت کند. افرادی چون سعید بن عبدالله حنفی و حنظلة بن اسعد شبامی و عمروبن قرظه انصاری از این دست افراد بودند.
سعید خود را جلوی امام علیه‏السلام قرار می‏داد، حضرت به هر سوی می‏رفت او پیش رویش می‏ایستاد. وی آن‏قدر این عمل را ادامه داد، تا به زمین افتاد برخی از مورّخان نوشته‏اند: وقتی به زمین افتاد، غیر از زخم‏های شمشیر و نیزه‏ها سیزده تیر بر بدنش نشسته بود.(21)
حنظله نیز وقتی اکثر یاران حضرت به شهادت رسیدند، خود را جلوی اباعبدالله علیه‏السلام قرار داد و با صورت و گلویش تیر و نیزه و شمشیرها را از آن بزرگوار برمی‏گردانید.(22)
عمروبن قرظه هم چندین بار این عمل را تکرار کرد به طوری که از کثرت زخم، بدنش سست شد. در آن حال، رو به حضرت کرد و گفت: آیا به عهد خود وفا کرده‏ام؟ حضرت فرمود: بلی تو در بهشت پیشاپیش من خواهی بود....» آن‏گاه بر زمین افتاد و به شهادت رسید.(23) وی هنگام مبارزه این اشعار را می‏خواند:
قد علمت کتیبة الانصار
إنّی سأحمی حوزة الذّمار
ضرب غلام غیر نکس شار
دون حسین مهجتی و داری
: سپاه انصار می‏دانند من از اهل حرم دفاع می‏کنم، ضربه من ضربه جوانی است سربلند و پیش‏آهنگ، جان و مالم به فدای حسین.(24)
طبری می‏نویسد: وقتی اصحاب حسین دیدند دشمنان زیاد شده‏اند و آنان نمی‏توانند جان حسین و خودشان را حفظ کنند، برای کشته شدن پیش روی حسین بر هم سبقت می‏گرفتند.(25) ولی شواهد موجود نشان می‏دهد برخی از آنان به علت نگرانی از تنهایی حضرت، در سبقت جستن در شهادت، تردید می‏کردند. ابوثمامه صائدی بعدازظهر عاشورا می‏خواست به میدان برود، ولی تنهایی سیدالشهدا علیه‏السلام سخت او را آزار می‏داد. ازیک سو، میل به شهادت او را به میدان جهاد می‏کشید. از دیگر سوی، عشق به اباعبدالله مانع می‏شد که حتی چند ساعت امامش را تنها بگذارد. عاقبت تردیدش را با خود حضرت در میان گذاشت و بعد از نماز ظهر خدمت حضرت رسید و گفت: «قصد دارم به دوستان شهیدم ملحق شوم ولی فکر تنهایی شما و خانواده‏ات مرا رنج می‏دهد.» حضرت فرمودند: «قدم در راه شهادت بگذار، من هم بعد از ساعتی به تو ملحق خواهم شد.» با شنیدن این جمله دلش آرام گرفت و به میدان رفت.(26)
برای عبدالله و عبدالرحمان پسران عروة بن حراق غفاری(27) و سیف و مالک نیز حالتی شبیه حالت ابوثمامه رخ داد. وقتی دشمن به خیمه‏گاه نزدیک شد، سیف بن حارث و مالک بن عبدالله سُریع به گریه افتادند. حضرت علت گریه‏شان را جویا شدند و برای تقویت روحیه ایشان فرمودند: «به خدا امیدوارم به زودی چشمتان روش شود [یعنی با شهادت وارد بهشت شوید]. ولی آنان عرض کردند: «فدایت شویم، به خدا، برای خودمان گریه نمی‏کنیم، به خاطر تنهایی شما می‏گرییم؛ زیرا در محاصره قرار گرفته‏ای و ما نمی‏توانیم از شما دفاع کنیم.» حضرت در حقشان دعا کردند و به آنان اجازه جهاد دادند.(28) سپس آن‏ها با این اشعار نسبت به حضرت اظهار وفاداری نمودند:
افدی حسینا هادیا مهدیا
فالیوم تلقی جدک النبیّا
ثم أباک ذاالندی علیّا علیه‏السلام
ذاک الّذی نعرفه وصیّا
جانم فدایت ای حسین که هدایت شده و هدایت کننده‏ای. امروز رسول خدا و پدرت علی علیه‏السلام صاحب سخاوت و جود را ملاقات خواهی کرد .همان کسی که ما او را وصی پیامبر می‏دانیم.(29)
پایمردی و ایثار و وفاداری حیرت‏انگیر اصحاب اباعبدالله علیه‏السلام در روز عاشورا به روشنی هر خواننده آگاه را به این نتیجه رهنمون می‏سازد که اصحاب اباعبدالله علیه‏السلام خود را در شخصیت سیدالشهدا ذوب کرده و اساسا هویت‏شان را در هویت امام خود فانی می‏دیدند، به گونه‏ای که اگر امام حسین علیه‏السلام هر دستوری به آنان می‏داد، به راحتی اطاعت می‏کردند. نافع بن هلال به حضرت می‏گفت: «خواهی به مشرق روی کن، خواهی به مغرب، به خدا قسم ما از مقدرات الهی هرچه باشد بیم نداشته، از لقای پرودگار کراهتی نداریم، ظاهر و باطن ما همین است.»(30)
محبت شدید آنان به سیدالشهدا موجب شد در روزگاری که شخصیت‏های نامدار و سابقه‏دار اسلام در درستی حرکت آن حضرت دچار شبهه و تردید شده بودند، نجات یافته و در فضای تاریک و مه آلود دوران خود پا جای پای امام زمانشان بگذارند. آنان با منطق عشق و با عرفان به مقام والای اهل‏بیت علیهم‏السلام به مسائل می‏نگریستند. شاید بسیاری از آنان نمی‏توانستند پیرامون فلسفه نهضت و کیفیت تأثیر آن در احیای دین و هدایت امت تحلیل روشنی ارائه دهند، اما با چراغ عشق حق را یافتند؛ خود رستگار و عملشان نجات‏بخش و هدایت‏گرِ حق‏طلبان عالم گردید و دل‏های مرده مسلمانان را بیدار کرد.

2. ایمان راسخ به آینده‏ای روشن و سعادت‏بخش

اطمینان به نویدهای الهی و اعتقاد راسخ به پاداش الهی، از دیگر امتیازات یاران سیدالشهدا علیه‏السلام به شمار می‏آید. آنان یقین داشتند به محض شهادت به فلاح و رستگاری نایل آمده، جایگاه رفیعی در انتظارشان است. این معنا به طور مکرر در اشعار و سخنان آنان در روز عاشورا مطرح شده است.
عمرو بن خالد هنگام جنگ، زندگی راحت اخروی را به خود بشارت می‏داد و بدین وسیله، سختی جهاد را بر خود آسان کرده می‏گفت:
«الیک یانفس الی الرحمان
فأبشری بالروح و الریحان
الیوم تُجزین علی الاحسان»
ای نفس بر تو باد حرکت به سوی خدای رحمان، تو را به راحتی و زندگی آسان بشارت باد، آن روز (رستاخیز) به نیکی پاداش داده خواهی شد.(31)
پسرش نیز هنگام عزیمت به میدان، پدر شهید خود را چنین خطاب نمود:
یا ابتا قد صرت فی الجنان
فی قصر درّ حسن البنیان
ای پدر بی‏گمان وارد بهشت شده، در قصر فراخ و زیبا بنیاد منزل گزیده‏ای.(32)
آنان با تکیه بر ایمان به آخرت، مرگ را بر خود آسان می‏کردند و در برابر زخم‏های سوزناک شمشیرها و نیزه‏ها و در حلقه محاصره صدها نیروی سراپا مسلح، صبر و استقامت به خرج می‏دادند. عبدالرحمان أرحبی، کسی که همراه مسلم نامه سیدالشهدا علیه‏السلام را از مکه برای کوفیان برده بود، وقتی کثرت شمشیرها و نیزه‏های دشمن را مشاهده کرد، با نفس خود چنین سخن می‏گفت:
«صبرا علی الأسیاف والأسنّة ـ صبرا علیها لدخول الجنة.»؛ [ای نفس [برای دخول بهشت در برابر شمشیرها و نیزه‏ها بردباری کن.(33)
زیاد بن عریب پس از مدتی نبرد خدمت امام علیه‏السلام رسید و این شعر را خواند:
«أبشر هُدیتَ الرشدَ یاابن احمدا
فی جنة الفردوس تعلو صعدا»
مژده باد که به راه راست هدایت یافته و در بهشت فردوس مقام والایی دارم.(34)
سعد بن حنظله، که با پسرش به یاری سیدالشهدا علیه‏السلام شتافته بود، هنگام جهاد خود را به آرامش و آسودگی ابدی نوید داده، می‏گفت:
«صبرا علی الاسیاف و الاسنة
صبرا علیها لدخول الجنّة
یا نفس للراحة فاجهدنه
و فی طلاب الخیر فارغبنه»
ای کسی که خواهان دخول بهشت هستی، در مقابل شمشیرها و نیزه‏ها خویشتن‏داری کن. ای نفس برای آسودگی تلاش کن و در طلب خیر راغب باش.(35)
شواهد فوق به خوبی نشان می‏دهد که یکی از ویژگی‏های بارز شهدای کربلا، یقین به حیات اخروی و اعتماد به وعده‏های الهی به صالحان و مجاهدان راه حق بوده است؛ چیزی که در بسیاری از مردمان آن عصر یافت نمی‏شد. مسلمانان آن روزگار بیش از آن‏که به آخرت بیندیشند، به دنیا فکر می‏کردند و پیش از آن‏که درصدد تضمین سعادت اخروی باشند، در تکاپوی تأمین معاش دنیوی بودند. ابن سعد برای رسیدن به ملک ری، به جنگ سیدالشهدا علیه‏السلام آمد(36) و اشراف کوفه با گرفتن رشوه به ابن زیاد پیوستند.(37) در چنین فضایی، که همه چیز با معیارهای مادی سنجیده می‏شد، اصحاب و یاران اباعبدالله علیه‏السلام اعمال خود را با مقیاس‏های اخروی می‏سنجیدند. همین امر، آنان را بر مسلمانان معاصر خود، برتری و امتیاز بخشید.

3. برخورداری از معیاری صحیح برای شناخت نفاق

با دقت در سخنان شهدای کربلا معلوم می‏شود آنان منافقان و دشمنان پنهان دین را براساس نحوه برخوردشان با امام حسین علیه‏السلام شناسایی می‏کردند. ایشان با مقایسه دشمنان سیدالشهدا علیه‏السلام با دشمنان رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و امیرمؤمنان علیه‏السلام ، بی‏درنگ پی به نفاق آن‏ها می‏بردند. نافع بن هلال [یا هلال بن نافع]، خطاب به حضرت چنین می‏گوید: «ای فرزند رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ! تو خود می‏دانی جدّت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نتوانست دوستی خود را در دل همه مردم جای دهد و آنان را مطیع خود سازد. در میان مردم منافقانی بودند که به او وعده نصرت می‏دادند، ولی در دل مکر می‏کردند. با سخنانی شیرین‏تر از عسل پیش روی آن حضرت زبان می‏گشودند، ولی پشت سر ایشان با اعمالی تلخ‏تر از حنظل رفتار می‏کردند تا آن‏که خدای تعالی روح مقدس او را قبض کرد. پدرت علی علیه‏السلام نیز چنین بود؛ مردمی مردانه به یاری او برخاستند و در راه او با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگیدند،[ولی جمعی [تا زنده بود با او دشمنی و مخالفت ورزیدند تا آن‏که أجلش رسید و به رحمت و رضوان خدا پیوست. تو نیز امروز نزد ما همان حالت را داری، هرکس عهدش را شکست و بیعتش را نقض کرد، جز به خود به دیگری ضرر نرسانید، خدا از او بی‏نیاز است.»(38)
سخنان نافع حاکی از آن است که وی رهبران دینی و الهی، اعم از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و امیرمؤمنان علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام را بهترین معیار برای ارزیابی سلامت جریان‏های سیاسی و اجتماعی می‏دانست و معتقد بود برای ارزیابی خلوص افراد باید به میزان التزام عملی‏شان به دستورات رهبران الهی توجه نمود. از منظر نافع، ملاک نفاق تنها تناقض در گفتار و یا تهافت گفتار با نیّات باطنی نیست، بلکه یکی از روشن‏ترین مظاهر نفاق، تأیید زبانی در کنار مخالفت عملی با رهبران دینی جامعه می‏باشد. از این‏رو، وی وقتی پیمان‏شکنی عملی شیعیان کوفه با امام علیه‏السلام را مشاهده کرد، بدون هیچ‏گونه تردیدی آنان را با منافقان عصر نبوی و حکومت علوی مقایسه نمود.
عبدالله بن عمیر کلبی نیز چنین بود. وی از دوستان و محبّان امام حسین علیه‏السلام در کوفه بود. چندی پیش از عاشورا دید لشگری وارد نخیله پادگان نظامی کوفه شدند، مقصد آنان را پرسید، گفتند: به جنگ حسین علیه‏السلام ، فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏روند. تا این جمله را شنید، فورا آنان را به مشرکان تشبیه کرده گفت: «به خدا قسم من آرزو داشتم در راه خدا با اهل شرک بجنگم، اکنون امیدوارم ثواب جنگ با این مردمی که برای کشتن پسر دختر پیامبر آماده می‏شوند، نزد خدای متعال از ثواب جنگ با مشرکان کم‏تر نباشد.»(39) به دنبال این سخن، خود و همسرش شبانه از کوفه بیرون آمدند و شب هشتم محرم خدمت امام حسین علیه‏السلام رسیدند. عبدالله روز عاشورا به شهادت رسید.(40)
از ویژگی‏های بارز شهدای کربلا این بود که ولایت را محور حق و باطل قرار می‏دادند، همواره عیار مردم را با گفتار و کردارشان نسبت به اهل‏بیت علیهم‏السلام می‏سنجیدند. وقتی می‏دیدند برخی، گفتار زیبا و حق‏مدارانه دارند، ولی در عمل علیه ولایت حرکت می‏کنند، نفاقشان را کشف می‏کردند، و به نیرنگ و خبث طینت‏شان پی می‏بردند. از این‏رو می‏بینیم، شهید یازده ساله کربلا، عمرو[یا عمر] بن جنادة، در رجزهای خود، سپاه به ظاهر مسلمان کوفه را افرادی رذل، دشمن قرآن و فاسق توصیف می‏کند که برای کنار زدن قرآن، به یاری دولتمردان فاسق خود برخاسته‏اند:
و الیوم تخضب من دماء اراذل
رفضوا القرآن لنصرة الاشرار
والله ربّی لا ازال مضاربا
فی الفاسقین بمرهف بتّار(41)
امروز از خون کسانی که برای یاری اشرار، قرآن را کنار زده‏اند رنگین می‏شود، قسم به خدا (پروردگارم)، پیوسته فاسقان را با شمشیری تیز و برّان می‏زنم.

4. دشمنی با دشمنان امام حسین علیه‏السلام

از دیگر ویژگی‏های بارز و ممتاز یاران امام حسین علیه‏السلام دشمنی با دشمنان اهل‏بیت علیهم‏السلام بود. آنان برخلاف مردمان معاصر خود، که به راحتی با دشمنان دین و امامشان مصالحه کرده و در دین خدا مسامحه می‏کردند و به اصطلاح امروزی‏ها، اهل تساهل و تسامح بودند، هرگز حاضر به همراهی با بنی‏امیه نشدند. آنان همه چیز را براساس مدارا و محبت تفسیر نمی‏کردند، بلکه در کنار محبّت به امام خود، با دشمنان آن حضرت دشمنی می‏ورزیدند و به آن حضرت می‏گفتند: «إنّا علی نیّاتنا و بصائرنا نوالی من والاک و نعادی من عاداک»؛(42) ما قلبا و براساس بصیرت خود، کسی را که شما دوست داشته باشید، دوست داریم و با کسی که شما او را دشمن بدارید، دشمنی می‏ورزیم.
مسلم بن عوسجه در مقام ابراز و وفاداری نسبت به آن حضرت، بغض خویش را نسبت به دشمنان آن بزرگوار چنین توصیف می‏کند: «قسم به خدا! اگر نیزه‏ام در سینه‏شان بشکند، با شمشیرم آن‏قدر آن‏ها را می‏زنم که دسته‏اش از دستم رها شود و از شما جدا نخواهم شد. اگر سلاحی با من نباشد تا با آنان بجنگم، پیش روی شما به سوی‏شان سنگ پرتاب خواهم کرد.»(43)
این خصلت بارز اصحاب امام حسین علیه‏السلام موجب شد که آنان هرگز در مبارزه، کوتاه نیامده، حتی یکی از آنان میدان مبارزه را به نفع دشمن خالی نکند و یا با گفتار و کردار خویش، به دشمن باج ندهد و همین امر باعث شد آنان در عین شکست ظاهری، سربلند و مفتخر گردیده، آوازه عزتشان در کران تا کران عالم طنین افکن گردید.

حاصل بحث

اجمالاً باید گفت: چهار عاملِ عشق به ولایت و امامت، اعتقاد راسخ به سعادت اخروی، قدرت تمییز جریان حق و باطل و تبرّی جستن از دشمنان امام حسین علیه‏السلام ، از مهم‏ترین ویژگی‏هایی بودند که شهدای کربلا را از سایر مردم در رسیدن به فوز شرکت در حماسه حسینی متمایز ساختند. اما در میان این عوامل چهارگانه، عامل نخست از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ چرا که دو عامل دشمن‏شناسی بر مبنای سنجش رفتار افراد نسبت به مقام ولایت و دشمنی نسبت به دشمنان امام علیه‏السلام خود، از فروع عشق و محبت خالص نسبت به امام علیه‏السلام محسوب می‏شود. در نتیجه باید گفت: ارتباط عاشقانه اصحاب امام حسین علیه‏السلام با آن حضرت، رمز وفاداری و پایمردی آنان در روز عاشورا و اساسی‏ترین معیار برتری آنان نسبت به همگنانشان بوده است.

پی نوشتها:

1ـ محمدبن جریرطبری، تاریخ الامم و الملوک ،تحقیق محمد ابوالفضل‏ابراهیم، بیروت، روائع‏التراث‏العربی،ج5،ص 439
2ـ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، قم، الشریف الرضی، ط 1، 1373 ش / 1414 ق، ج 2، ص 240 و 241
3ـ مانندابن‏عباس.ر.ک:طبری،پیشین،ج5،ص383
4ـ مثل مسیب بن نجبه. ر.ک: شیخ مفید، محمدبن محمد، الارشاد، تحقیق آل‏البیت، قم، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1413 ق، ج 2، ص 36ـ37
5ـ ابن قتیبه دینوری، عیون الاخبار، ج 4، ص 35، نقل از: محمدتقی تستری، قاموس الرجال، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1417 ق، ج 1، ص 691، رقم 633
6ـ ر.ک: طبری، پیشین، ج 5، ص 382، 385 تا 388 و 395 و 396و 406
7ـ ر.ک: عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، به ترتیب، ج2،ص72و112وج1،ص167و456وج3،ص325
8ـ طبری، همان، ج 5، ص 357
9،10،11ـ همان، ص351/ص383/ص351
13ـ طبری، همان، ج 5، ص 395 و 396 و شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 72
14ـ همان، ص 386 و همان، ص 76
15ـ طبری، همان، ص 404 و 405
16الی 18ـ همان، ص 419 و 420 و شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 92 و 93
19ـ همان، ص 91 و ر.ک: طبری، همان، ج 5، ص 418 و ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، تحقیق أحمد صفر، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ط2، 1408 ق/ 1987م، ص 112 با کمی حذف
20ـ طبری، همان، ج5، ص435 و شیخ‏مفید، پیشین،ج2،ص 103
21ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403 ق / 1983 م، ج 45، ص 21
22ـ عبدالله مامقانی، تنقیح‏المقال فی علم‏الرجال، سه‏جلدی رحلی،ج 1، ص382،باب حنظله
23ـ ر.ک: علی‏بن موسی، سیدبن طاووس، الملهوف فی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، دارالاسوة‏للطباعة‏والنشر، ط1، 1414 ق، ص 162
24ـ ابن شهر آشوب، محمدبن علی، مناقب آل ابی‏طالب، بیروت،درالاضواء،بی‏تا، ج 4، ص 105
25ـ طبری، همان، ج 5، ص 442
26ـ محمدطاهر سماوی، ابصارالعین فی أنصارالحسین، تحقیق محمد جعفر الطبسی، مرکزالدراسات‏الاسلامیه، ط1،1377ش،ص121
27ـ موفق بن احمد خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، ج2،ص23 ومجلسی،پیشین،ج45،ص29
28ـ طبری، پیشین، ج 5، ص 442 ـ 443
29ـ ابن شهرآشوب، پیشین، ج 4، ص 103 و سماوی، پیشین، ص 152 و 153
30ـ مجلسی، پیشین، ج 44، ص 382 و 383 / سماوی، پیشین، ص 148
31ـ مجلسی، همان، ج 45،ص18و ابن شهرآشوب، پیشین،ج4،ص101باکمی‏تغییر
32ـ ابن شهرآشوب، پیشین، ج 4، ص 101 و مجلسی، پیشین، ج 45، ص 18
33و34ـ سماوی،پیشین،ص132/ ص 135
35ـ ابن شهرآشوب، ج 4، ص 101
36و37ـ ر.ک: طبری،پیشین،ج5،ص409،ص404
38ـ مجلسی، پیشین، ج 44، ص 382
39ـ طبری، پیشین، ج 5، ص 429 و سماوی، پیشین، ص 179
40ـ طبری، پیشین، ج 5، ص 429
41و42ـ مجلسی، پیشین، ج 45، ص 28/ ج 44، ص 381
43ـ طبری، پیشین، ج 5، ص 419 / ر.ک: شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 92

منبع:مجله معرفت، شماره59
شنبه 11/8/1392 - 23:49
آموزش و تحقيقات
ره یافتگان کوی حسین (علیه السلام)
ره یافتگان کوی حسین (ع)

نویسنده:دكترعبدالرحمن حسنی‌فر

معرفی شهدای غیرهاشمی كربلا از صحابی پیامبر، موالی، ره‌یافتگان و یاران امام

در كربلا و روز عاشورا غیر از شهادت افرادی از خانواده حسین بن علی علیه‌السلام كه هاشمی بودند و شامل بودند از
الف) برادران امام حسین علیه‌السلام:
‌1-عبدالله 2- جعفر 3-عثمان 4- عباس از ام‌البنین
1- محمد 2- ابوبكر 3- ابراهیم از دیگر زنان علی بن ابیطالب علیه‌السلام
1- عبیدالله 2- عباس اصغر 3- محمد بن اوسط 4- عون 5- عتیق 6- جعفرالاصفر 7- یحیی منسوب به علی بن ابیطالب علیه‌السلام
ب) فرزندان حسن بن علی علیه‌السلام:
1- احمد بن حسن 2- عبدالله اكبر 3- عمر 4- عبدالله (صغره – قاسم)
3- فرزندان حسین بن علی علیه‌السلام (1- علی‌اكبر 2- علی‌اوسط 3- علی‌اصغر)
4- خاندان عقیل (1- جعفر بن عقیل 2- عبدالله بن مسلم بن عقیل 3- عبیدالله بن عقیل 4- محمد بن ابی‌سعید بن عقیل 5- محمد بن مسلم بن عقیل همچنین یاران و انصاری كه در كربلا حضور داشتند و به شهادت رسیدند.
یاران و انصار حسین بن‌ علی علیه‌السلام حماسه‌آفرینانی بودند كه در روز عاشورا به فیض شهادت نائل آمدند و نام خود را در تاریخ ماندگار كردند. درباره تعداد افرادی كه در روز عاشورا در كربلا به شهادت رسیدند ارقام متفاوتی نقل شده است. رقم مشهور همان 72 تن است. اما رقم‌هایی چون 82، 87، 100، 145 نفر و... هم نقل شده است. این متن به معرفی برخی از افراد غیرهاشمی از میان صحابی پیامبر، موالی، ره‌یافتگان و یاران خود امام حسین علیه‌السلام بر اساس حروف الفبا می‌پردازد.

1- اسلم بن عمرو تركی

در تاریخ طبری و زیارت ناحیه از وی به نام سلیمان یاد شده و در رجال شیخ طوسی به نام سلیم مولی الحسین آمده است. اسلم از غلامان امام حسین علیه‌السلام بود و پدرش ترك بود و از موالی (اسیرانی كه بعداً مسلمان و آزاد شده بودند و غیرعرب بودند) به شمار می‌آمد. مقتل‌نویسان با اوصافی چون قاری قرآن و آشنا به كتابت عربیت از او یاد كرده‌اند. اسلم همراه امام حسین علیه‌السلام به كربلا آمد. در روز عاشورا به مصاف دشمن رفت و این رجز را خواند:
امیری حسین و نعم الامیر. سرور فؤاد البشیر النذیر.
امیرم حسین است و چه خوب سالاری است. او مایه شادمانی قلب رسول خداست.
او به خوبی جنگید و بر اثر جراحات فراوان به زمین افتاد. امام حسین علیه‌السلام به بالین او آمد و دید كه اسلم هنوز رمقی دارد و به وی اشاره می‌كند؛ در آن حال امام اسلم را در آغوش گرفت و صورت خود را به صورت او گذارد. اسلم از این مهر به وجد آمد و تبسمی كرد و گفت: كیست مثل من در حالی كه پسر رسول خدا، صورت به صورتم گذارده است! و آنگاه جان به جانان تسلیم كرد.

2- انس بن حارث بن نبیه بن كاهل بن عمرو كاهلی اسدی

در برخی منابع نام وی مالك بن انس آمده است. انس اهل كوفه بود. منابع او را در شمار اصحاب پیامبر و اصحاب امام حسین علیه‌السلام ذكر كرده‌اند كه همراه امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا به شهادت می‌رسد. انس چون از ورود امام حسین علیه‌السلام به سرزمین عراق آگاهی یافت و در كوفه اقامت داشت خود را شبانه به كربلا رساند و دركنار امام قرار گرفت و این حدیث را از پیامبر نقل كرده است كه پیامبر فرمود: «همانا این فرزندم حسین در سرزمین كربلا كشته می‌شود. هر كه در آن روز حاضر بود او را یاری كند.» از انس به عنوان شیخ كبیر (پیری كهنسال) یاد شده است و چون صحابی بود از موقعیت اجتماعی ویژه‌ای برخوردار بود. روز عاشورا انس از امام حسین علیه‌السلام اجازه خواست به میدان برود و حضرت به او اجازه داد. وی به میدان رفت و رجز خواند و جنگید تا به شهادت رسید.

3- ام‌وهب بنت عبد

ام‌وهب دختر عبد، از طایفه بنی‌نمر بن قاسط و همسر عبدا... بن عمیر كلبی بود. چون شوهرش عبدالله بن عمیر كلبی آهنگ یاری امام حسین علیه‌السلام كرد او را از این امر آگاه ساخت و ام وهب گفت: «به حق رسیده‌ای و خداوند راهنمایت باشد نیت خود را عملی كن و مرا به همراه خودت ببر.»
آنگاه عبدالله با ام وهب از كوفه خارج شدند تا به خدمت امام حسین رسیدند. روز عاشورا وقتی شوهر ام‌وهب به میدان رفت و دو نفر از سپاهیان عمر بن سعد را كشت او میله بزرگی به دست گرفت و نزد شوهرش آمد و گفت: «پدر و مادرم به فدایت! در راه این خاندان پاك جهاد كن.» عبدالله از وی خواست كه نزد زنان برگردد.» اما پاسخ شنید: «من هرگز دست از تو برنمی‌دارم تا همراه تو كشته شوم.» در این هنگام امام او را بانگ زد و فرمود: «خدا به شما از طرف خاندان پیامبر پاداش نیكو دهد نزد زنان بازگرد، زیرا جهاد بر زنان واجب نیست.» ام‌وهب فرمان امام را پذیرفت و برگشت و آنگاه كه عبدالله به شهادت رسید ام‌وهب بر بالین وی حاضر شد و خاك از صورت او پاك كرد و می‌گفت: «بهشت گوارایت باد!» در این میان شمر به یكی از غلامان خود به نام رستم فرمان داد كه این بانوی فداكار را بكشد و بدین گونه ‌ام‌وهب در كنار همسر خود به فیض شهادت نایل آمد.

4- بریر بن خضیر همدانی

نام او و نام پدرش در برخی منابع بدیر بن حضیر یا بریر بن حصین آمده است. وی را اهل كوفه و در شمار تابعین و اصحاب امیرالمومنین دانسته‌اند. مورخان او را با اوصافی چون سرور و سالار قاریان و از مشایخ قرائت در مسجد كوفه ستوده‌اند. بریر در میان قبیله همدانی ارزش و منزلتی داشت و در كوفه مشهور و مورد احترام بود. وی بسیار كوشید كه عمر بن سعد را از همدلی با حكومت اموی باز دارد، ولی موفق نشد. روز عاشورا به میدان جنگ رفت و یزید بن معقل او را به مبارزه طلبید. بریر او را به مباهله دعوت كرد بنا به اینكه خداوند دروغگو را لعنت كند و آنكه بر باطل است كشته شود. یزید بن معقل پذیرفت. آن دو نخست به مباهله برخاستند و سپس به مقابله یكدیگر شتافتند و هر یك ضربه‌ای به دیگری زدند. یزید بن معقل ضربه‌ای سبك بر بریر بن خضیر همدانی زد كه به او آسیبی نرسید اما بریر ضربتی كوبنده به یزید زد، به گونه‌ای كه كلاه خود او را شكافت و به مغزش رسید و یزید از پای درآمد. در این هنگام كعب بن جابر ازدی از سپاه دشمن به بریر حمله برد و او را به شهادت رساند.

5- بشیر بن عمرو حضرمی

نام او در زیارت رجبیه و زیارت ناحیه، بشر بن عمر آمده است و علامه سید محسن امین از وی به نام بشر بن عبدالله حضرمی یاد كرده است در معجم رجال حدیث نیز با دو عنوان بشر و بشیر آمده است. بشیر تا پیش از پیكار بنی‌هاشم باقی مانده بود. وی از تابعین به شمار می‌رفت و پیش از وقوع جنگ به كربلا آمد. در روز عاشورا وقتی به او خبر دادند كه فرزندت در مرزهای ری اسیر شده است گفت: «خودم و او را به حساب خدا می‌گذارم». امام حسین علیه‌السلام چون چنین دید فرمود: « خدا ترا بیامرزد من بیعتم را از تو برداشتم برو و در آزادی فرزندت تلاش كن». ولی او در پاسخ گفت: درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم! امام فرمود: پس این لباس را به پسرت محمد بده تا برای آزادی برادرش استفاده كند». آنگاه امام علیه‌السلام پنج تكه لباس را كه یك هزار دنیا ارزش داشت به او داد. بشیر بن عمرو حضرمی در حمله نخست به شهادت رسید.

6- جابر بن حارث سلمانی مزحجی مرادی كوفی

طبری با همین نام و شیخ طوسی با نام جناده بن الحرث سلمانی از او یاد كرده است. البته با نام‌های دیگر مثل حیان، حباب و حسان هم از او یاد شده است. جابر از اصحاب علی علیه‌السلام و از شخصیتهای بارز شیعه در كوفه بود. در نهضت مسلم بن عقیل شركت داشت. وی بعد از شهادت مسلم به همراه جماعتی از كوفه به سوی امام حسین علیه‌السلام حركت كرد و پیش از رسیدن امام به كربلا با وی ملاقات كرد. حر بن یزید می‌خواست مانع پیوستن آنها به امام شود ولی موفق نشد.

7- جناده بن كعب حارث انصاری

ابن شهرآشوب، خوارزمی و مجلسی از وی یاد كرده‌اند. جناده، خود و خانواده‌اش همراه امام حسین علیه‌السلام از مكه به كربلا آمدند. جناده در روز عاشورا و در حمله نخست شانزده نفر از دشمنان را به هلاكت رساند و سپس خود به شهادت رسید. گویند او چون به دشمن حمله برد این رجز را خواند:
انا جناده انا ابی الحارث
لست بخور ار و لا بناكث
عن بیعتی حتی یقوم وارثی
من فوق شلوفی الصعید ماكث
من جناده‌ام؛ فرزند حارثم، من ناتوان و پیمان‌شكن نیستم. بر بیعت خویش پایبندم تا وارثانم به آن ایستادگی كنند، بر بلندای پیكرم كه در خاك جای می‌گیرد.

8- جون بن حوی

نام او در زیارت رجبیه آمده و در زیارت ناحیه از او به نام جون بن حوی، مولی ابی‌ذر الغفاری یاد شده است. طبری نام جون را حوی و ابن شهرآشوب جوین بن ابی مالك مولی ابی‌ذر الغفاری ضبط كرده است. شیخ طوسی در كتاب رجالش از وی یاد كرده است ولی تصریحی به شهادت او ندارد. جون، غلام سیاه ابوذر پس از فوت ابوذر به اهل بیت پیامبر پیوست. نخست با امام حسن علیه‌السلام و بعد با امام حسین علیه‌السلام بود و از مدینه تا مكه و از آنجا تا كربلا امام را همراهی كرد و روز عاشورا از امام اجازه رفتن به میدان طلبید. حضرت فرمود: « تو آزادی» و به او رخصت داد تا برود. جون خود را به دست و پای حضرت افكند و گفت: «من هنگام شادی و راحت همراه شما بودم و در سختی شما را تنها بگذارم؟! گر چه بویم نامطبوع و نسبم پست و چهره‌ام سیاه است ولی می‌خواهم به بهشت روم تا بویم خوش و نسبم شریف و رنگم سفید گردد. نه به خدا قسم از شما جدا نمی‌شوم تا خون سیاهم با خون شما آمیخته شود!» امام حسین علیه‌السلام به او اجازه داد و به میدان رفت و پس از نبرد به شهادت رسید. امام خود را به بالین او رسانید و فرمود: «خدایا رویش را سفید و بویش را معطر گردان و او را با نیكان محشور فرما و رابطه او را با محمد و آل محمد برقرار كن». از امام سجاد علیه‌السلام روایت شده كه چون بنی اسد آمدند اجساد را دفن كنند از جسد «جون» بوی مشك می‌وزید.

9- حبیب بن مظاهر اسدی

بنا به گفته ابن‌كلبی وی صحابی پیامبر بود كه در كوفه ساكن شده بود. همچنین از اصحاب امیرالمومنین علی علیه‌السلام و عضو گروه شرطه‌الخمیس به شمار می‌آمد و در همه جنگ‌های آن حضرت (جمل، صفین، نهروان) حضور یافته بود و از خواص و حاملان علوم آن حضرت به شمار می‌رفت. وی همانند برخی كوفیان برای امام حسین علیه‌السلام نامه نوشته و مردم را در نهضت مسلم بن عقیل به بیعت با مسلم فراخوانده بود. هنگامی كه امام حسین علیه‌السلام به كربلا رسید حبیب به اتفاق مسلم بن عوسجه مخفیانه خود را به حضرت رساند. حبیب چون كمی یاران امام در كربلا را در برابر فراوانی سپاه دشمن دید. از آن حضرت درخواست كرد تا خود نزد قبیله بنی‌اسد رفته از ایشان برای یاری امام كمك جوید. حضرت به او اجازه داد. حبیب نزد قوم بنی‌اسد رفت و با ایشان سخن گفت: برخی برای حضور، اظهار تمایل كردند كه با خبرچینی گروهی، تعداد بسیاری از سپاه ابن سعد در محل قبیله‌ها حاضر شده، با درگیری از حركت آن جمع اندك ممانعت كردند. در آن حال، حبیب تنها به خیمه امام برگشت و ماجرا را برای حضرت بیان كرد. در روز عاشورا، حبیب فرمانده میسره (جناح چپ) سپاه بود چون دوست دیرین حبیب، مسلم بن عوسجه، به زمین افتاد، حبیب همراه امام به بالین مسلم رفت و به او گفت: مسلم! افتادنت بر من سنگین است، مژده باد تو را بهشت! مسلم در حالی كه به امام اشاره می‌كرد گفت: خدا تو را رحمت كند. به تو سفارش می‌كنم كه در كنارش جان دهی. حبیب در پاسخ گفت: به خدای كعبه، چنین خواهم كرد. امام حسین علیه‌السلام چون برای ادای نماز ظهر از دشمن مهلت خواست، حصین گفت: نماز از تو پذیرفته نمی‌شود! حبیب در پاسخ این گستاخی لب به سخن گشود و بانگ زد: ای چهارپا! نماز از تو پذیرفته می‌شود و از آل‌رسول پذیرفته می‌شود؟ در آن حال، حصین به حبیب حمله كرد و او نیز به حصین حمله برد و ضربه‌ای به صورت اسب او زد و حصین را بر زمین افكند. یاران آن ستم‌پیشه، برای نجات او از معركه مداخله كردند و حبیب نیز با دلیری، بسیاری را كشت. در آن حال، بدیل بن صریم با شمشیر ضربه‌ای به حبیب زد و دیگری با سرنیزه بدو حمله برد و او را به زمین انداخت. حبیب چون می‌خواست برخیزد، حصین شمشیری بر سر او زد و او را به شهادت رساند. برخی بدیل بن صریم را قاتل حبیب می‌شمارند. كشته شدن حبیب، امام حسین علیه‌السلام را بسیار متاسف ساخت، زیرا او در نزد امام منزلتی والا داشت. آن حضرت فرمود: «خودم و یاران مدافعم را به حساب خدا می‌گذارم.»
حبیب هنگام شهادت 75 سال داشت.

10- حجاج بن مسروق جعفی

طبری و خوارزمی و ابن شهرآشوب از او یاد كرده‌اند و نامش در زیارت ناحیه آمده است. در كتاب رجال شیخ طوسی نیز از وی به عنوان حجاج بن مرزوق یاد شده است. حجاج اهل كوفه و از شیعیان و اصحاب امیرالمومنین علی علیه‌السلام بود. وقتی امام حسین علیه‌السلام از مدینه به مكه رهسپار شد او به منظور ملاقات با امام حسین علیه‌السلام از كوفه به مكه رفت و از آن‌جا تا كربلا ملازم امام بود و موذن آن حضرت گردید و هنگامی كه كاروان حسین علیه‌السلام با سپاه حر برخورد كرد به امر امام، اذان ظهر گفت: همچنین وی و یزید بن مغفل، قاصد امام به سوی عبیدالله بن حر جعفی بودند. روز عاشورا حجاج بن مسروق از امام اجازه میدان گرفت و به مصاف دشمن رفت و رجزی خواند و جنگید. او در حالی كه غرقه در خون بود، نزد امام حسین علیه‌السلام برگشت و چنین گفت:
فدتك نفسی‌هادیا مهدیا
الیوم ألقی جدك النبیا
ثم اباك ذا الندی علیا
ذاك الذی نعرفه الوصیا
جانم را فدایت كردم ای هدایت‌یافته هدایتگر، امروز جدت پیامبر را دیدار می‌كنم. پس پدرت علی را می‌بینم، همو كه وصی پیامبر می‌شناسمش.
حضرت به او فرمود: من هم پشت سر تو به ملاقات جد و پدرم نایل خواهم شد. حجاج مجدداً به میدان رفت و جنگید و به شهادت رسید.

11- حر بن یزید ریاحی یربوعی تمیمی

در زیارت رجبیه نام او ذكر شده است. حر از چهره‌های شاخص و از روسای شهر كوفه بود كه از سوی عبیدالله ابن زیاد ماموریت یافت تا با هزار نفر جنگجو به مصاف امام حسین علیه‌السلام برود تا راه بر امام حسین ببندد. در كربلا امیر لشكر امویان و فرماندهی قبیله‌های تمیم و همدان را به عهده داشت. حر و سپاهیانش نزدیك كوه ذوحسم با امام حسین علیه‌السلام روبرو شد. حضرت نیز دستور داد تا حر و نیروها و مركب‌هایشان را سیراب سازند. پس از برگزاری نماز ظهر و عصر، امام درباره دعوت مردم كوفه مطالبی را برای حر بیان فرمود و حر ضمن اعلام بی‌خبری از دعوت مردم، از تصمیم خود در جدا نشدن از امام و تسلیم آن حضرت به ابن‌زیاد، سخن گفت و مانع حركت امام به سمت مدینه شد و صحنه را به كش‌مكش كشاند تا آن‌كه قرار شد مسیری غیر از كوفه و مدینه انتخاب شود و حر با ارسال نامه به ابن‌زیاد، منتظر پاسخ گردید. در منزلگاه «عزیب‌الهجانات» چهار نفر از مردم كوفه به قصد پیوستن به امام خود را به آن حضرت رساندند و در این حال، حر تصمیم به دستگیری آنان گرفت كه امام به دفاع برخاست و فرمود:
من مانند خود از ایشان دفاع می‌كنم، زیرا اینان یاران من هستند و تو قول دادی تا پیش از رسیدن پاسخ ابن‌زیاد، متعرض ما نشوی.
حر نیز عقب‌نشینی كرد. وقتی امام از منطقه قصر بنی‌مقاتل كوچ كرد و به نینوا رسید، پیكی از سوی ابن‌زیاد نزد حر آمد و نامه‌ای به او داد. در آن نامه ابن‌زیاد از حر خواسته بود كه از حركت امام ممانعت نماید و منتظر دستور بعدی باشد.
حر بن یزید نیز دستور ابن‌زیاد را اجرا كرد تا آن‌كه ابن‌سعد سپاه كوفه را به كربلا آورد. روز عاشورا چون كوفیان عزم جنگ كردند حر از ابن‌سعد پرسید كه آیا تصمیم به جنگ داری؟ ابن‌سعد نیز عزم خود برای جنگ بیان كرد. در این هنگام پیش از آنكه جنگ آغاز شود در اثر یك تحول درونی حر خود را آماده پیوستن به امام كرد. مهاجر بن اوس كه حالت حر او را به شك انداخته بود به حر گفت: به خدا هرگز تو را در جایی با این وضعی كه الان می‌بینم، مشاهده نكرده‌ام، آیا می‌خواهی حمله كنی؟ اگر به من گفته می‌شد كه شجاع‌ترین مرد اهالی كوفه كیست، غیر از شما كسی را نمی‌گفتم. حالا این چه حالی است كه در شما می‌بینم؟ حر گفت: به خدا قسم من خودم را بین بهشت و جهنم مخیر می‌بینم. والله چیزی را به جای بهشت برنمی‌گزینم، حتی اگر قطعه‌ قطعه گردیده و آتش زده شوم.
حر سپس اسبش را هی كرد و به حسین علیه‌السلام ملحق شد. او چون به خیمه امام نزدیك شد، به نشانه ترك جنگ، سپرش را وارونه كرد و نشان داد كه برای طلب امان آمده است و آن‌قدر نزدیك شد كه همگان او را شناختند و به امام سلام كرد و گفت: فدایت شوم ای پسر رسول خدا، من همانم كه از مراجعت تو جلوگیری كردم و دست از تو برنداشتم و در این‌جا زندانی‌ات كردم. قسم به خدای یكتا! گمان نمی‌كردم كه اینها پیشنهاد تو را اصلاً نخواهند پذیرفت و فكر نمی‌كردم كه كار را در رابطه با تو به اینجا بكشانند... حالا با توبه از گذشته، پیش تو آمدم و می‌خواهم با تو همدردی كنم تا پیش تو بمیرم. آیا می‌توانم توبه كنم؟ آیا توبه‌ام پذیرفته می‌شود؟ امام فرمود: «آری، خدا توبه‌ات را می‌پذیرد و تو را می‌بخشد.»
ابن‌اعثم می‌گوید: چون حر نزد امام حسین علیه‌السلام آمد گفت: یا ابن رسول‌الله! اول‌كسی كه به جنگ تو آمد، من بودم. این ساعت به خدمت تو شتافتم تا اول‌كسی كه در ركاب تو كشته شود من باشم، تا در روز قیامت جد تو مرا شفاعت كند. امام فرمود: آنچه مصلحت می‌دانی بكن. سپس حر به میدان رفت و با كوفیان سخن گفت. دشمن به او حمله برد و تیرهای بسیاری به سویش پرتاب كرد. مورخان مدعی‌اند كه اول‌كسی كه به میدان رفت و با این قوم جنگ كرد حر بود. او رجز می‌خواند و با ایشان جنگ می‌كرد و پی‌در پی حمله می‌برد تا آنكه اسب او را پی كردند. اسب بیفتاد و وی پیاده بماند. او حمله را ادامه داد و بر ایشان حمله می‌كرد و شمشیر می‌زد و مردانه می‌كوشید تا چند نفر از ایشان را بینداخت. عاقبت به‌شدت زخمی شد. وی را نزد امام حسین علیه‌السلام آوردند در حالی كه او را رمقی نمانده بود. آن حضرت به دست مبارك، گرد از روی او سترد و فرمود: مادر، تو را نه به‌غلط «حر» نام كرده است. در این جهان نام تو «حر» بود و در آن جهان از آتش دوزخ «حر» خواهد بود. حر این بشارت را شنید و جان سپرد. در برخی منابع آمده است كه فرزند حر (علی) و برادرش مصعب بن یزید و غلامش (عروه) نیز به سپاه امام حسین علیه‌السلام پیوستند.

12- حلاس بن عمرو راسبی

در كتاب رجال شیخ طوسی با نام حلاش از او یاد شده. البته اشاره‌ای به شهادت وی نشده است. در زیارت رجبیه نام او حلاس آمده است. حلاس اهل كوفه و در شمار اصحاب امام علی علیه‌السلام و رئیس ماموران نظامی (شرطه الخمیس) آن حضرت بود. وی و برادرش نعمان از سپاهیان عمر بن سعد بودند و چون عمر بن سعد شروط و پیشنهادات امام حسین علیه‌السلام را رد كرد شبانه به اردوگاه امام حسین علیه‌السلام پیوستند و روز عاشورا همراه آن حضرت بودند تا به شهادت رسیدند.

13- حنظله بن اسعد شبامی

طبری، خوارزمی و شیخ طوسی از وی یاد كرده‌اند. حنظله اهل كوفه و از شخصیت‌های بزرگ شیعه، سخنور، دلیر و قاری قرآن بود. چون امام حسین علیه‌السلام به كربلا رسید حنظله به آن حضرت پیوست و پیش از شروع جنگ، امام او را همراه نامه‌ای نزد عمر بن سعد فرستاد. روز عاشورا از امام اجازه خواست به میدان برود. او نخست به نصیحت و موعظه سپاه عمر بن سعد پرداخت. آنگاه با شمشیر آخته بر آنها حمله كرد تا به شهادت رسید. شبامی شاخه‌ای از قبیله همدان بود.

14- زاهر، مولا عمرو بن حمق خزاعی

در زیارت ناحیه و زیارت رجبیه از وی یاد شده و شیخ طوسی در كتاب رجال خود او را از یاران امام حسین علیه‌السلام شمرده است. زاهر از شخصیت‌های كوفه از اهالی قبیله كنده بود. وی مردی سالخورده بود. وی دلیری آزموده و در شجاعت شهرت داشت و به دوستی اهل بیت معروف بود. در سال 60 هجری به حج رفت و در مكه به امام حسین علیه‌السلام پیوست و با او به كربلا رفت و در حمله اول در روز عاشورا به شهادت رسید.

15- زهیر بن قین بجلی

در زیارت ناحیه مقدسه با احترام و تحلیل ویژه از وی یاد شده است. در زیارت رجبیه نیز نامش آمده است. او مردی دلیر در میان قوم خویش بسیار والامرتبه بود و در كوفه اقامت داشت. او در سال 60 به همراه خانواده خویش به حج رفت و در بازگشت او به‌گونه‌ای حركت می‌كرد كه با كاروان امام تلاقی نكند تا آنكه در مسیر كوفه با هم وارد منزلگاهی شدند و زهیر به‌ناچار در گوشه‌ای از كاروانسرا خیمه خود را افراشت. در آن مكان، امام فردی را نزد زهیر فرستاد تا او را برای ملاقات دعوت كند. زهیر از این دعوت ناخرسند شد، اما دلهم، همسر زهیر، او را تشویق كرد و آنگاه زهیر به خیمه امام آمد و پس از بازگشت با چهره‌ای فراخ و گشاده خانواده خود را آزاد گذاشت تا به وطن برگردند و خود به یاران امام حسین علیه‌السلام پیوست. وقتی حر راه را بر امام حسین علیه‌السلام بست امام برای اصحاب سخنانی ایراد كرد و فرجام این سفر را بر همگان بیان داشت. زهیر پس از سخنان حضرت در جمع سایر اصحاب گفت: ای پسر رسول خدا! سخنت را شنیدیم. به خدا سوگند اگر به فرض، زندگی دنیای ما ابدی و همیشگی بود و كمك به تو مستلزم جدایی از آن بود، همراهی با تو را بر زندگی دائمی دنیوی ترجیح می‌دادیم.
امام پس از سخنان زهیر، برایش دعا كرد. با رسیدن پیك ابن‌زیاد و افزایش محدودیت توسط حر، زهیر از امام درخواست جنگ با نیروهای حر را كرد و گفت: بگذار با این قوم جنگ كنیم كه ما را با این قوم جنگ كردن، آسان‌تر از آن باشد كه با لشكری كه بعد از این آید. حضرت این درخواست را نپذیرفت و فرمود: من جنگ را شروع نمی‌كنم. اگر آنها آغاز كردند آنگاه به دفع ایشان برمی‌خیزیم. عصر روز تاسوعا چون دشمن آماده جنگ گردید، زهیر و حبیب با دشمن سخن گفتند و آنان را نصیحت كردند. زهیر پس از سخن گفتن حبیب با عزره بن قیس رو به عزره كرد و او را از یاری گمراهانی كه به كشتن نفوس پاك رو آورده‌اند، بر حذر داشت. عزره با تعجب از موضع حمایتی زهیر از امام حسین علیه‌السلام پرسید: زهیر! تو در نزد ما جزو پیروان اهل بیت نبوده‌ای، تو عثمانی بودی (اشاره به این نكته كه او پیرو عثمان بن عفان بوده است.) زهیر در پاسخ گفت: مگر نه این است كه شما با موضع‌گیری فعلی‌ام فهمیدی كه من از پیروان اهل بیت هستم. به خدا سوگند! من هرگز برای حسین نامه ننوشته‌ام و هیچگاه فرستاده‌ای را به سوی او نفرستاده‌ام و به او وعده یاری نداده‌ام، ولی شما نامه نوشتید. اما مسیر راه، من و او را به هم رسانیده است. وقتی حسین علیه‌السلام را دیدم به یاد رسول خدا و موقعیت حسین علیه‌السلام نزد او افتادم و فهمیدم او به طرف دشمنانش یعنی شماها می‌آید. لذا عاقلانه دیدم كه او را یاری كنم و در حزب او باشم و جانم را پای جان او قرار دهم تا بدینوسیله حق خدا و رسولش را كه شما ضایع كرده‌اید مراعات كرده باشم.
در شب عاشورا چون امام بیعت را برداشت و از یاران خواست كه سرزمین كربلا را ترك كنند زهیر پس از مردان بنی‌هاشم و برخی از اصحاب لب به سخن گشود و گفت: به خدا سوگند! دوست دارم كه كشته می‌شدم و سپس زنده می‌گشتم و هزار بار این جریان تكرار می‌شد و این همه كشته شدن، مرگ را از تو و جوانانت دفع می‌كرد. در زیارت ناحیه نیز از این سخن زهیر یاد شده است. وقتی كه امام اجازه بازگشت به آنان داد، او به امام گفت: هرگز از تو جدا نمی‌شوم. آیا فرزند رسول الله را در حالی كه میان دشمن قرار گرفته رها كنم؟ خدا هرگز مرا در چنین روزی نبیند.
روز عاشورا، امام حسین علیه‌السلام به صف‌آرایی یارانش پرداخت و زهیر را بر میمنه سپاه (جناح راست) گمارد. زهیر در یك اقدام زیبا به میدان آمد و به نصیحت كوفیان پرداخت. او سخنانش را با این كلام ادامه داد: ما شما را به یاری خانواده رسول خدا و ترك كمك به طاغی زمان و ابن‌زیاد دعوت می‌كنیم، زیرا از اینان جز بدی عاید شما نمی‌شود. زهیر به افشای زشتی رفتار امویان و یزید و ابن زیاد پرداخت، اما دشمن بر كشتن امام پای فشردند و شمر نیز تیری به سمت او پرتاب كرد. زهیر به ارشاد آنان ادامه داد تا آن كه فردی از سوی امام آمد و به زهیر گفت: « زهیر! همانا امام تو را می‌خواهد و می‌گوید: به جانم سوگند! مانند مومن آل فرعون برای آنها خیرخواهی كردی و حق را به آنان رساندی. آنگاه زهیر از میدان بازگشت. وقتی شمر و یارانش برای آتش زدن خیمه‌ها یورش بردند زهیر با ده نفر از یاران خود آنان را از خیمه عقب راندند. زهیر همراه حر به میدان رفت و هر دو به دشمن تاختند تا آن كه حر به شهادت رسید. او پس از نماز خوف، مجدداً به میدان آمد و نبرد سختی كرد این رجز را خواند:
انا زهیر و انا ابن القین
أذودهم بالیسف عن حسین
من زهیرم، من زاده قینم و با شمشیر آنان را از حسین دور می‌رانم.
زهیر، به دست كشیر بن عبدالله و مهاجرین اوس به شهادت رسید. امام بالای سرش آمد و او را دعا كرد و قاتلانش را نفرین نمود.

16- سالم بن عمرو

وی از شیعیان كوفه از موالی بنوالمدینه شاخه‌ای از كلب بن بره و فردی شجاع و دلاور بود و در نهضت مسلم بن عقیل شركت داشت و پس از شهادت حضرت مسلم دستگیر شد، اما از چنگ دشمن گریخت و پنهان شد و چون شنید امام حسین علیه‌السلام به كربلا رسیده است خود را به آن حضرت رساند و روز عاشورا به شهادت رسید. نام او در زیارت ناحیه مقدسه هم آمده است.

17- سعید بن عبدالله حنفی

طبری، خوارزمی، ابن شهر آشوب و ابن طاووس از وی یاد كرده‌اند، همچنین نامش در زیارت رجبیه آمده است. در زیارت ناحیه مقدسه نیز با نام سعد از او یاد شده است. سعید از چهره‌های سرشناس شیعه در كوفه و مردی شجاع و عابد بود. وقتی كه خبر مرگ معاویه به كوفه رسید و شیعیان اجتماع كردند و به امام حسین علیه‌السلام نامه نوشتند، سعید پیك كوفیان و حامل نامه آنان به آن حضرت بود. شب عاشورا، چون امام حسین علیه‌السلام در جمع یاران خود از ایشان بیعت را برداشت و درخواست بازگشت همگان را كرد برخی از بنی‌هاشم و یاران لب به سخن گشودند، سعید نیز خطاب به امام چنین گفت: به خدا دست از شما برنمی‌داریم و از شما جدا نمی‌شویم تا وفاداری خویش را به محمد(ص) و فرزندش به اثبات برسانیم. به خدا! اگر می‌‌دانستم كه كشته می‌شوم و سپس زنده می‌شوم و زنده سوزانده می‌شوم و هفتاد بار به این صورت با من رفتار می‌شود، هرگز از شما جدا نمی‌شدم تا در محضرت جان تسلیم كنم، پس چرا به یاری شما نشتابم، در حالی كه یك بار كشته می‌شوم و بعد به كرامت ابدی می‌رسم.
روز عاشورا چون امام حسین علیه‌السلام نماز ظهر را به طریق نماز خوف ادا نمود و جنگ شدت یافت و دشمن به آن حضرت نزدیك شد سعید جلو ایستاد و خود را سپر آن حضرت كرد و هدف تیر دشمنان قرار داد. در این میان از چپ و راست به او تیر می‌زدند و هر تیر كه می‌آمد از آن استقبال می‌كرد كه مبادا به امام اصابت كند و آن قدر تیر به بدنش خورد از پای درآمد و به زمین افتاد. آنگاه عرض كرد «یا ابن رسول الله آیا وفا كردم؟» حضرت فرمود: «آری تو پیش از من به بهشت خواهی رفت.»

19و 18- سیف بن حارث بن سریع جابری و مالك بن عبد بن سریع

طبری و خوارزمی از آنها یاد كرده‌اند. نام سیف برخی منابع شبیب بن حارث آمده است. هر چند برخی شبیب را نام غلام آنها دانسته‌اند. این دو نفر كه از جوانان جابری بودند روز عاشورا گریان نزد امام حسین علیه‌السلام آمدند حضرت دلیل گریه‌شان را پرسید گفتند: به خدا سوگند! به جان خود می‌گرییم. خدا جانمان را فدایت كند. بلكه بر حال شما می‌گرییم كه در محاصره دشمن قرار گرفته‌اید و ما را توان چاره نیست! امام فرمود: برادرزادگانم! خداوند از این علاقه و همدردیتان نسبت به من جزای خیر دهد، پاداشی همچون پاداش متقین.
آن دو همراه هم و پس از شهادت حنظله آماده رزم شدند و به امام درود فرستادند. امام نیز با باین این كلام كه «درود و رحمت و بركت حق بر شما باد» پاسخ آن دو را داد. دو برادر جابری با هم جنگیدند و به فیض شهادت رسیدند، نام آن دو در زیارتهای ناحیه و رجبیه آمده است. آنچه درباره این دو جوان از زخم نیزه و شمشیر و قطعه قطعه شدن بدن دردناك‌تر بود غربت و مظلومیت امام علیه‌السلام بود كه با عجز آنان از چاره‌اندیشی همراه گردیده، زندگی بر آنان به تنگ آمده، مرگ با عزت را بر آن ترجیح داده و به انتظار شهادت نشسته بودند كه امام به آنها بشارت داد و تحقق پیدا كرد.

20- عابس بن ابی‌شبیب شاكری

طبری، شیخ طوسی و خوارزمی از وی یاد كرده‌اند. در زیارت ناحیه و زیارت رجبیه نام وی آمده است. عابس از رجال و روسای شیعه، دلاور، سخنور، عابد، شب زنده‌دار و از بزرگ‌ترین انقلابیون پرشور و بااخلاص به شمار می‌آمد. مردی بیدار بود و هنگامی كه مسلم بن عقیل نامه‌ امام حسین علیه‌السلام را برای مردم كوفه خواند به پا خاست و اعلام وفاداری و حمایت كرده و گفت: «من از حال و دل مردم خبر ندارم و تو را به حمایت آنان نفریبم، ولی به خدا سوگند ازضمیر خویش بگویم كه اینك من آماده و منتظر فرمان شمایم». و چون مردم كوفه با مسلم بن عقیل بیعت نمودند مسلم نامه‌ای با مضمون آمادگی مردم و دعوت امام حسین علیه‌السلام به عراق برای آن حضرت نوشت و آن را توسط عابس به حضور حضرت فرستاد. روز عاشورا پس از شهادت غلامش شوذب، نزد امام آمد و گفت: یا ابا عبدالله! در روی زمین و در دور و نزدیك، كس عزیزتر و محبوب‌تر از شما نزد من نیست. اگر می‌توانستم با چیزی عزیزتر از جان و خونم،‌ ستم و قتل را از شما دور كنم،‌ انجام می‌دادم. السلام علیك یا ابا عبدالله. در پیشگاه خدا گواهی می‌دهم كه من در راه تو و در راه پدرت بوده‌ام.
آنگاه عابس قدم‌زنان به سوی دشمن شتافت. شجاعت او به‌حدی بود كه هیچ كس از افراد دشمن حاضر به جنگ تن به تن با او نبود. در آن حال، ابن سعد دستور داد تا عابس را با سنگ‌باران به زانو درآورند. دشمن از هر سو به عابس سنگ پرتاب كردند. او نیز زره و كلاه خودش را انداخت و تنها با پیراهن به طرف سپاه ابن‌سعد حمله برد و سرانجام به شهادت رسید و زیارت ناحیه و رجبیه به او سلام داده شده است. شاكری منسوب به طایفه بنی‌شاكر از قبیله جذام هستند.

21- عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری خوزجی

طبری، شیخ طوسی و ابن‌طاووس از وی یاد كرده‌اند. عبدالرحمن جزء صحابه پیامبر و از یاران مخلص علی علیه‌السلام بود و از آن حضرت ، قرآن آموخته بود. وقتی امام علی علیه‌السلام در رحبه مردم را سوگند داد تا هر كه سخن رسول خدا را در روز غدیر خم شنید، بلند شود. عبدالرحمن به همراه چند صحابی دیگر بلند شدند و چنین گفتند: گواهی می‌دهیم كه ما شنیدیم رسول خدا فرمود: «من كنت مولا، فهذا علی مولاه». هر كه من مولای او هستم علی مولای اوست.
همچنین از جمله كسانی بود كه در كوفه به نفع حسین بن علی از مردم بیعت گرفت او در مكه به امام حسین علیه‌السلام پیوست و از آنجا تا كربلا ملازم آن حضرت بود و روز عاشورا در ركاب سیدالشهدا به شهادت رسید.

22- عبدالرحمن بن عزره بن حراق غفاری

طبری،‌ شیخ‌ طوسی و خوارزمی از وی یاد كرده‌اند و در زیارت ناحیه و رجبیه از پدرش با نام عروه یاد شده است. جدش حراق از یاران امیرالمومنین علی علیه‌السلام بود كه در جنگ‌های سه‌گانه آن حضرت (جمل، صفین، نهروان) شركت جست. عبدالرحمن به همراه برادرش عبدالله كه هر دو از اشراف و بزرگان كوفه بودند در كربلا به حضور امام حسین علیه‌السلام رسیدند. او روز عاشورا به همراه برادر و به هنگام سبقت‌گیری یاران برای رفتن به میدان نزد امام آمد. چنین گفتند: یا ابا عبدالله! سلام بر تو. دشمن حلقه محاصره را تنگ‌تر كرده تا جایی كه ما را تا كنار شما عقب رانده است. دوست داریم پیش رویتان كشته شویم و از شما محافظت كرده، دفاع كنیم.
امام فرمود: مرحبا به شما! نزدیك بیایید. آنها نزدیك حضرت رفتند و سپس نبرد را آغاز كردند. عبدالرحمن این رجز را به زبان داشت:
قد علمت حقا بنو غفار
و خندف بعد بنی نزار
لأضربن معشر الاشرار
بالمشریف الصارم البتار
به درستی بنی‌غفار و خندف و بنی‌نزار می‌دانند كه گروه اشرار را با شمشیرهای تیز و بران می‌زنم.
عبدالرحمن و برادرش در حضور امام نبرد سختی كردند و به شهادت رسیدند. در زیارت ناحیه و رجبیه از او یاد شده است.

23- عبدالله بن عمیر كلبی

طبری،‌ خوارزمی و مجلسی از وی یاد كرده‌اند و نامش در زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه نیز آمده است. او مردی گندمگون،‌ بلندقامت و دارای بازوانی ستبر و شانه‌هایی فراخ بود. عبدالله كه به پهوانی و دلیری و شرافت شهره بود در كوفه سكونت داشت. او در نخلستان شهر،‌ گروهی را دید كه آماده پیوستن به امام بوند، چون از ماجرا آگاه شد چنین گفت: والله از قدیم به جنگ با اهل شركت علاقه داشتم و به نظرم جنگ با دشمنان پسر دختر پیامبر، ثوابش كمتر از ثواب جهاد با مشركان نباشد. این ماجرا را با همسر خود ام‌وهب در میان گذاشت و همسرش نیز او را تشویق نمود، از این رو به اتفاق همسرش ام‌وهب شبانه كوفه را ترك كرده و خود را به امام حسین(ع) رساندند. روز عاشورا چون عمر بن سعد با پرتاب چند تیر جنگ را آغاز كرد دو نفر از سپاه ابن سعد به میدان آمدند هماورد خواستند. حبیب و بریر از جا برخاستند؛ اما امام ممانعت كرد تا آنكه عبدالله بن عمیر برخاست و از حضرت اجازه خواست. امام حسین علیه‌السلام چون قامت او را دید اجازه فرمود. ابن عمیر به مصاف آن دو رفت و هر دو را كشت و در حالی كه انگشتان دست چپش قطع شده بود نزد امام بازگشت. عبدالله در جناح چپ امام شمشیر می‌زد و سرانجام به دست هانی بن ثبیت حضرمی و بكیر بن حی تمیمی شهید شد.

24- عمرو بن جناده بن حارث انصاری

ابن شهرآشوب، خوارزمی و مجلسی از وی یاد كرده‌اند. به شهادت برخی از منابع او همراه پدرش جناده بن حارث انصاری در كربلا به شهادت می‌رسند. وی پس از شهادت پدرش رجز خوانده به دشمن حمله برد و سرانجام به شهادت رسید. عمرو بن جناده همان جوانی است كه ارباب مقاتل آورده‌اند: «شاب قتل ابوه فی المعركه» جوانی كه پدرش در معركه شهید شده بود. روز عاشورا مادرش به او دستور داد كه پیش برود و به كارزار بپردازد. همین كه امام مشاهده كرد كه این جوان آهنگ رفتن به میدان دارد فرمود: «این جوانی است كه پدرش شهید شده است و شاید مادرش راضی نباشد كه به میدان رود.» جوان گفت: « مادرم به من دستور داده است.» و سپس رهسپار میدان شد و به شهادت رسید. پس از به شهادت رسیدنش، سپاه دشمن سر او را از تنش جدا كردند و به طرف سپاه امام حسین علیه‌السلام افكندند. مادرش آن سر را برداشت و آن را به سمت سپاه دشمن پرتاب كرده با آن كسی را كشت.

24- عمرو بن خالد صیداوی

طبری، خوارزمی و مجلسی از وی یاد كرده‌اند. همچنین نام او در زیارت ناحیه آمده است. در زیارت رجبیه نیز با نام «عمرو بن خلف» از او یاد شده است. صیداوی منسوب به صیدا، تیره‌ای از قبیله بنی اسد هستند. عمرو از شخصیت‌های نامور كوفه و از شیعیان بااخلاص پیرو اهل بیت بوده همراه مسلم قیام كرد و پس از بی‌وفایی كوفیان، مخفی شد و چون از زبان قیس بن مصهر از حركت امام آگاه شد به همراه جمعی از شیعیان و غلام خود و با راهنمایی طرماح در منزلگاه «عزیب الهجانات» به امام حسین علیه‌السلام پیوست. حر قصد بازداشت آنان را داشت كه با برخورد شدید امام مواجهه شد و آن حضرت بر دفاع از ایشان تاكید كرد. در روز عاشورا او همراه همسفران خود به دشمن تاخت و چون در محاصره قرار گرفت ابوالفضل به یاری آنان شتافت، در میان راه مجدداً دشمن به عمرو و همراهانش حمله برد او و دوستانش به خوبی جنگیدند و سرانجام به شهادت رسیدند.

25- عمرو بنی‌قرضه بن كعب انصاری

طبری، خوارزمی، ابن‌شهرآشوب و مجلسی از وی یاد كرده‌اند. در زیارت ناحیه نیز نام او آمده است. پدر او قرضه از صحابه پیامبر در امویان و نیز از اصحاب علی علیه‌السلام بود و در جنگ‌های آن حضرت شركت داشته است. او از سوی علی علیه‌السلام بر ولایت فارس منصوب شد. عمرو پیش از آغاز جنگ خود را به كربلا رساند و به حضور امام حسین علیه‌السلام شرفیاب شد. وی به عنوان نماینده امام در گفت و گو با عمر بن سعد شركت می‌كرد. عمرو روز عاشورا برای حفاظت از امام جلوی ایشان ایستاد و از تیرهای دشمن استقبال كرد. وی عاشقانه جنگید و خود را آماج شمشیرها و تیرهایی كه حسین بن علی علیه‌السلام را هدف می‌گرفت قرار داد و در حالی كه بدنش از تیر دشمن سوراخ سوراخ شده بود گفت: «ای پسر رسول خدا! آیا به عهد خود وفا كردم؟» حضرت فرمود: « آری تو پیش از من به بهشت می‌روی و سلام مرا به پیامبر برسان» این دلباخته حسین بن علی كه گویا با آن مجاهدت مخلصانه و ایثار عاشقانه‌اش در ادای وظیفه خود تردید داشت پس از تحصیل اطمینان به نبرد با دشمن ادامه داد تا به شهادت رسید.

26- عمر بن عبدالله (ابوثمامه) صائری

طبری و ابن شهر آشوب از وی یاد كرده‌اند و شیخ طوسی نام او را عمرو بن ثمامه و خوارزمی و مجلسی نیز ابوثمامه صیداوی ذكر كرده‌اند. در دو زیارت ناحیه و رجبیه به نام او عمر بن عبدالله صائری اشاره شده است. ابوثمامه تابعی و از شجاعان عرب و چهره‌های برجسته شیعه و از اصحاب علی علیه‌السلام بود كه در جنگ‌های آن حضرت شركت داشت. بعد از آن در خدمت امام حسن علیه‌السلام بود و در كوفه سكنا گزید. او در نهضت مسلم بن عقیل مسئول دریافت اموال و خریدن اسلحه بود و مسلم او را به فرماندهی بر نیروهای قبایل تمیم و همدان گمارد. پس از شكست نهضت مسلم در كوفه، متواری شد و ابن زیاد به شدت به جست و جوی او پرداخت. ابوثمامه قبل از شروع جنگ خود را از كوفه به كربلا رساند و به امام پیوست و ظهر روز عاشورا و پس از حمله‌های دشمن كه بسیاری از یاران امام به شهادت رسیده بودند ابوثمامه چون به خورشید نگریست نزد امام آمد و گفت: یا اباعبدالله! جانم به فدایت! من می‌بینم اینها به شما نزدیك شده‌اند،‌ نه والله! شما كشته نخواهی شد، مگر اینكه ان‌شاءالله من پیش رویتان به قتل برسم، اما دوست دارم زمانی كه پروردگارم را ملاقات می‌كنم این نمازی را كه وقتش نزدیك شده خوانده باشم. امام سرش را بلند كرد و فرمود: نماز را یاد كردی؛ خدا شما را از نمازگزاران و یادكنندگان خویش قرار دهد! آری وقت نماز است. آنگاه فرمود: از آنها بخواهید دست نگه دارند تا ما نماز بخوانیم.
ابومخنف می‌گوید: ابوثمامه صائری پس از برپایی نماز نزد امام حسین علیه‌السلام رفت و گفت: تصمیم دارم كه به یارانم ملحق شوم و خوش ندارم كه بمانم و تو را در میان خانواده‌ات تنها و كشته ببینم. امام نیز به او اجازه داد و فرمود: برو و ما هم به زودی به تو ملحق خواهیم شد. ابوثمامه به میدان رفت و جنگید و جراحت‌های بسیاری برداشت و آنگاه به دست عموزاده خود قیس بن عبدالله صائری شهید شد.

27- مجمع بن عبدالله عائزی مزحجی

طبری از او یاد كرده همچنین نامش در زیارت رجبیه و ناحیه آمده است. پدر او عبدالله از صحابه پیامبر و خود مجمع جزء تابعین و از یاران امیرالمومنین علی علیه‌السلام بود. مجمع به همراه پدرش عائز و عمرو بن خالد به امام حسین علیه‌السلام پیوست. حر قصد دستگیری آنان را داشت كه با مداخله و حمایت امام مواجه شد. امام از مجمع سراغ مردم كوفه را گرفت و مجمع نیز در پاسخ گفت: اشراف و بزرگان مردم رشوه‌های كلانی ستانده‌اند و كیسه‌های خود را پر كرده‌اند تا دوستدار حكومت باشند. آنان همگی بر ظلم و ستم بر شما متحدند. اما مردم دل‌هایشان گرایش به شما دارد و لیكن شمشیرهایشان فردا بر قصد شما خواهد بود». امام از قیس بن مصهر جویا شد و مجمع نیز دستگیری او را توسط حصین بن نمیر به امام خبر داد. مجمع بن عبدالله به همراه همسفران خود در روز عاشورا به دشمن تاخته، جملگی در یك مكان به شهادت رسیدند.

28- مسلم بن عوسجه اسدی

مسلم از یاران و صحابه پیامبر اكرم بود. تمامی منابع تاریخی نام او را ذكر كرده‌اند. او اولین شهید از اصحاب امام حسین علیه‌السلام بود. او را انسانی شریف، پارسا،‌ شجاع و سواركاری بنام دانسته‌اند. فرزند عوسجه در بسیاری از جنگ‌ها و فتوحات اسلامی شركت جست. مسلم از شخصیت‌های با نفوذ كوفه بود و از كسانی است كه برای امام حسین علیه‌السلام نامه‌ نوشت و تا پای جان نیز بر آن دعوت ایستاد. او برای امام از كوفیان بیعت گرفت و خود را در خدمت مسلم بن عقیل قرار داد و سفیر امام نیز در برنامه اقامت كوتاه خود او را در راس گروهی از طایفه مذحج و اسد گذارد. پس از كشته شدن مسلم بن عقیل و هانی، پسر عوسجه مدتی متواری بود و آنگاه به همراه خانواده خویش از كوفه گریخت و خود را به كربلا رساند و در ركاب امام حسین علیه‌السلام جای گرفت. وقتی امام از اصحاب خود خواست كه چون شب در آید، هر یك دست برادری و فرزندی از آن من بگیرد و برود و مرا تنها گذارد كه مقصود منم و شما را هیچ تعرضی نرسانند. یاران تجدید عهد كردند. مسلم بن عوسجه پس از برادران امام و اهل بیت، لب به سخن گشود و گفت: یا ابن رسول‌الله! آنگاه چگونه باشد كه ما اینجا تو را بگذاریم وخوش‌آمد خویش گیریم؟ در جهان از ما لئیم‌تر هیچ‌كس نباشد‌ اگر چنین كنیم. پناه می‌برم به خدا از این كه فرمودی از ركاب همایونی تو دوری كنیم. جان من فدای تو باد! تا نفس می‌توانیم زد، در حضور تو با دشمنان می‌كوشیم و جنگ می‌كنیم تا نیزه‌های ما خرد شود و شمشیرهای ما بشكند. والله كه اگر هیچ سلاح نداشته باشیم، چندان كه توانیم و طاقت باشد با ایشان جنگ می‌كنیم. تا در تن رمقی باشد در تحصیل رضای تو می‌كوشیم تا جان در خدمت تو بدهیم.
روز عاشورا چون جنگ آغاز شد، مسلم پس از حمله سخت در مسیره (جناح چپ سپاه) یاران امام به دشمن حمله برد. او پیوسته شمشیر می‌زد و این رجز را بر زبان می‌راند.
ان تسئلوا عنی فانی ذولبد
من فرع قوم فی دری بنی‌اسد
فمن بغانا حاید عن‌الرشد
و كافر بدین جبار الصمد
اگر از شخصیت من سوال كنید، من شیری هستم از تیره قومی از بندگان بنی‌اسد. هر كس بر ما ستم كند گمراه است و به دین خدای بی‌نیاز، كافر شده است.
به گفته ابن‌اعثم كوفی، مسلم جنگی سخت كرد و زخمی گران یافته در آن هنگامه نبرد دو نفر به نام‌های مسلم بن عبدالله جنابی و عبدالرحمن بن ابی‌خشكار بجلی در كشتن او همدست شدند. چون مسلم بن عوسجه بر زمین افتاد، امام حسین علیه‌السلام به همراه حبیب بر بالین او آمد و به او چنین فرمود: رحمك الله یا مسلم؛ خدا تو را بیامرزد! مسلم در آن لحظه به دوست خود حبیب سفارش كرد كه امام را تنها نگذارد.

29- مسلم بن كثیر ازدی اعرج

شیخ طوسی از او در شمار اصحاب امام حسین علیه‌السلام یاد كرده است. در زیارت ناحیه نام او مسلم بن كثیر ازدی و در زیارت رجبیه نیز سلیمان بن كثیر آمده است. مسلم، اهل كوفه و از تابعین و اصحاب امیرالمومنین علی علیه‌السلام بود و در برخی از جنگ‌های آن حضرت شركت كرد و مجروح شد و پایش آسیب دید. وی از كوفه بیرون آمد و در كربلا به امام حسین علیه‌السلام پیوست و روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسید.

30- نافع بن هلال جملی

طبری و شیخ طوسی از او یاد كرده‌اند و در زیارت ناحیه نام بجلی آمده است. در زیارت رجبیه نیز بدون نسبت دادن به قبیله‌ای از او یاد شده است. نافع مردی شریف، بزرگوار، شجاع، قاری قرآن، نویسنده، محدث و از یاران امیرالمومنین علی علیه‌السلام بود. در جنگ‌های سه‌گانه آن حضرت شركت جست. او بین راه مكه و كربلا و پیش از شهادت حضرت مسلم به امام حسین پیوست. هنگامی كه در كربلا تشنگی به امام حسین علیه‌السلام و یارانش شدت گرفت به همراه حضرت عباس برای آوردن آب تلاش كرد وی روز عاشورا نام خود را روی تیرهای زهرآگین خود می‌نوشت و همواره با آنها تیراندازی می‌كرد و وقتی تیرهایش تمام شد شمشیر كشید و بر سپاه كوفه تاخت. كوفیان با سنگ و تیر به او حمله‌ور شدند و بازوهایشان را شكستند و زنده دستگیر نمودند. شمر او را نزد عمر بن سعد برد و سپس به دست شمر به شهادت رسید. جملی منصوب به جمل بن سعد از قبیله مذحج بودند.

31- وهب بن عبدالله بن جناب كلبی

خوارزمی، ابن‌شهر‌آشوب و مجلسی از او نام برده‌اند. برخی گزارش‌ها حكایت دارد كه مادر و همسر وهب نیز در كربلا به همراه او بودند و در برخی منابع گفته شده كه همسرش به شهادت رسید اما خوارزمی معتقد است كه مادر وهب به شهادت رسید نه همسرش. در برخی منابع نامش وهب بن وهب ثبت شده است. به گفته برخی از ارباب مقاتل و مورخان او به وسیله حسین بن علی علیه‌السلام با مادرش به اسلام گروید و در رجزی كه پس از ورود به میدان نبرد در مقابل دشمن بر سربلندی و شجاعت خواند میزان عشق خود را به آن حضرت و اسلام و نیز نفرت خویش را به دشمنان اسلام و امام ابراز كرد و گفت:
ان تنكرونی فأنا بن الكلبی
سوف ترونی و ترون ضربی
و حملتی وصولتی الحرب
ادرك ثاری بعد ثار صحبی
و أدفع الكرب امام الكرب
لیس جهادی فی الوغی باللعب
اگر مرا نمی‌شناسید، من پسر عبدالله كلبی‌ام. به زودی ضربت شمشیر، حمله و قدرت مرا در جنگ خواهید دید. من چون دیگر همراهانم خود را نثار دفاع از امام می‌نمایم. دفاع و جنگ من جدی و با آگاهی است نه بازی.
او در این رجز بدون انتظار ترحم از دشمن به تهدید آنان پرداخت و شفاف و صریح هدف خود را از جنگ با آنها، دفاع از امام بیان داشت و از پایداری‌ در راه آن تا پای جان سخن گفت: تا همگان بدانند اولاً جانبازی برای «برتر از جان» یعنی امام است. ثانیاً این امر همراه آگاهی است. ثالثاً جدی و برخاسته از اعتقاد است. سپس به كارزار با دشمن پرداخت و پیوسته جنگید و جمعی را كشت و سرانجام پس از جدا شدن هر دو دست از بدن به شهادت رسید.

32- یزید بن زیاد بن مهاصر ابوشعثاد كندی

طبری، خوارزمی و ابن شهرآشوب از وی یاده كرده‌اند. همچنین نامش در زیارت ناحیه آمده است. او را مردی دلیر، باجسارت و شریف دانسته‌اند. از كسانی است كه به امام پیوست. برخی مدعی‌اند پس از رسیدن نیروهای حر به امام ملحق شد و برخی نیز از حضور او در جمع نیروهای حر یاد می‌كنند. ابن‌اعثم، ابوالشعثاد را مردی از اصحاب حر می‌دانست كه به پیك ابن‌زیاد عتاب كرد. ابوالشعثاد چون پیك ابن‌زیاد را نزد حر دید او را شناخت و به او تندی كرد و نتیجه همكاری‌اش با ابن‌زیاد را عار و دوزخ شمرد و با خواندن این آیه «آنها را امامانی قرار داده‌ایم كه به آتش دعوت می‌كنند و در روز قیامت یاری نمی‌شوند» او را مصداق آن شمرد. گویا ابوشعثاد همراه سپاه حر و سپاه ابن‌سعد بود و چون پیشنهاد حسین علیه‌السلام را رد كردند از سپاه سعد جدا شد.
ابوشعثاد، روز عاشورا به میدان رفت. او سواره می‌جنگید و چون اسبش را پی كردند او چون تیرانداز ماهری بود نزد امام روی زانوهایش نشست و یكصد تیر به سمت دشمن انداخت. امام نیز با تشویق او چنین دعا فرمود: خدایا! تیرش را به هدف برسان و بهشت را پاداش او قرار ده.
وقتی تیرهای ابواشعثاد تمام شد و از جایش بلند شد و گفت: تنها پنج عدد به هدف اصابت نكرد و آنگاه با شمشیر به دشمن حمله برد و این رجز را خواند:
انا یزید و ابی مهاصر
كاننی لیث بغیل خادر
یا رب انی ‌للحسین ناصر
و لإبن سعد تارك و هاجر
من یزیدم پدرم مهاصر است از شیری كه در پیشه خفته است دلیرترم. پروردگارا! من یاور حسینم. ابن سعد را ترك گفته و به سوی حسین هجرت نموده‌ام.
او به جنگ ادامه داد تا كه به شهادت رسید.

33- یزید بن نبیط عبدی

طبری از وی یاد كرده و در زیارت ناحیه نام او یزید بن ثبیت قیسی آمده است. در زیارت رجبیه بدر بن رقیط ثبت شده است. او از شیعیان بصره و بزرگ قوم خود بود و از یاران ابوالاسود نیز به شمار می‌آمد. ابن‌ثبیط به خانه ماریه كه مركز اجتماعات شیعیان بصره بود آمد و رفت داشت و با دقت ماجرای حركت امام را پی می‌گرفت. او مصمم شد كه خود را به امام حسین علیه‌السلام محلق كند و ده پسر خود را از این تصمیم آگاه كرد و از آنان دعوت به همراهی كرد كه دو نفر به نامه‌های عبدالله و عبیدالله جواب مثبت دادند. یزید بن ثبیط در خانه ماریه از شیعیان دیگر نیز دعوت كرد كه آنان، ترس از كارگزاران ابن ‌زیاد را بهانه ساختند و جواب رد دادند. ابن‌ثبیط با دو پسر خود و غلامش و همچنین دو نفر دیگر به نام‌های ادهم و سیف، بصره را به قصد مكه ترك كردند و از راه بیابان خشك و بیراهه خود را به سرزمین وحی رساندند و در ابطح به حضور امام حسین علیه‌السلام راه یافتند. یزید بن نبیط پس از استراحت به طرف منزل امام رفت و امام نیز پس از آگاهی از حضور ابن نبیط به منزل او رفته منتظر بازگشت او شد. یزید بصری نیز بی‌درنگ به خانه بازگشت و چون امام را دید شادی خود را با گفتن این آیه نشان داد: قل بفضل‌الله و برحمته فبذلك فلیفرحوا... (یونس، 58)؛ بگو به فضل و رحمت خداست كه (مومنان) باید شاد شوند.
او در كنار حضرت نشست و ماجراهای خود را برای ایشان بازگو كرد و امام نیز برایش دعای خیر كرد. ابن نبیط سپس اقامتگاه خود را به استراحت گاه امام نزدیك كرد و آنگاه همراه ایشان راهی كربلا شد. او در روز عاشورا در یك جنگ تن به تن به شهادت رسید. عبدی منصوب به عبدالعیس است.
منابع:
1- مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، قم، المطبعه العلمیه
2- الاقبال، ابن‌طاووس، قم، العلوم اسلامی
3- اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، بیروت، دارالتعارف، بی‌تا
4- مقتل‌الحسین، الموفق بن احمد خوارزمی، نجف و مطبعه الزهرا
5- تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، بیروت
6- رجال طوسی، محمدبن حسن طوسی، قم: نشر اسلامی
7- بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ایران، موسسه الفباء 1403
8- انصارالحسین، محمدمهدی شمس‌الدین، تهران، موسسه البعثه،1407‌ق
9- چهره‌ها در كربلا، محمدباقر پورامینی، بوستان كتاب، قم، 1382
10- نگاهی نو به جریان عاشورا، گروهی از پژوهشگران زیر نظر سیدعلیرضا واسعی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی 1383.
سایت سازمان تبلیغات اسلامی
شنبه 11/8/1392 - 23:49
آموزش و تحقيقات
شهادت قاسم بن الحسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام
شهادت قاسم بن الحسن بن علی (ع)

سهیل سر زده گفتی مگر ز سمت یمن
رخ چو ماه تمام و قدی چو سرو چمن
نمود در بر خود پیرهن به شكل كفن
ز برج خیمه برآمد چو قاسم بن حسن
ز خیمگاه به میدان كین روان گردید
گرفت تیغ عدو سوز را به كف چون هلال
قاسم بن الحسین علیه السلام به عزم جهاد قدم به سوی معركه نهاد، چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظرش بر فرزند برادر افتاد كه جان گرامی بر كف دست نهاده آهنگ میدان كرده، بی‌توانی پیش شد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر كشید و هر دو تن چندان بگریستند كه در روایت وارد شده حَتّی غٌشِی عَلَیْهِما، پس قاسم گریست و دست و پای عم خود را چندان بوسید تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم علیه السلام به میدان آمد در حالی كه اشكش به صورت جاری بود و می‌فرمود:
سِبْطِ النَّبِیّ الْمُصْطَفی الْمُؤْتَمِن
بَیْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المَزنِ
اِنْ تَنْكرُوٌنی فَانَا اْبنُ الْحَسَنِ
هذا حُسَیْنٌ كَالْاَسیرالْمُرْتَهَن
پس كارزار سختی نمود و به آن صغر سن و خردسالی سی و پنج تن را به درك فرستاد. حمید بن مسلم گفته كه من در میان لشكر عمر سعد بودم پسری دیدم كه به میدان آمده گویا صورتش پاره ماه است و پیراهن و ازاری در برداشت و نعلینی در پا داشت كه بند یكی از آنها گیسخته شده بود و من فراموش نمی‌كنم كه بند نعلین چپش بود، عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند كه من بر این پسر حمله می‌كنم و او را به قتل می‌رسانم، گفتم سبحان الله این چه اراده است كه نموده‌ای؟ این جماعت كه دور او را احاطه كرده‌اند از برای كفایت امر او بس است دیگر ترا چه لازم است كه خود را در خون او شریك كنی؟ گفت به خدا قسم كه از این اندیشه برنگردم، پس اسب برانگیخت و رو برنگردانید تا آنگاه كه شمشیری بر فرق آن مظلوم زد و سر او شكافت پس قاسم به صورت بر روی زمین افتاد و فریاد برداشت كه یا عماه چون صدای قاسم به گوش حضرت امام حسین علیه السلام رسید تعجیل كرد مانند عقابی كه از بلندی به زیر آمد صفها را شكافت و مانند شیر غضبناك حمله بر لشكر كرد تا به عمرو (لعین) قاتل جناب قاسم رسید، پس تیغی حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد حضرت دست او را از مرفق جدا كرد پس آن ملعون صیحه عظیمی زد. لشكر كوفه جنبش كردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام علیه السلام بربایند همینكه هجوم آوردند بدن او پامال سم ستوران گشت و كشته شد. پس چون گرد و غبار معركه فرو نشست دیدند امام علیه السلام بالای سر قاسم است و آن جوان در حال جان كندنست و پای به زمین می‌ساید و عزم پرواز به اعلی علیین دارد و حضرت می‌فرماید سوگند با خدای كه دشوار است بر عم تو كه او را بخوانی و اجابت نتواند و اگر اجابت كند اعانت نتواند و اگر اعانت كند ترا سودی نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتی كه ترا كشتند. هذا یَوْم وَاللهِ كَثُرَواتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.
آنگاه قاسم را از خاك برداشت و در بر كشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوی سراپرده روان گشت در حالی كه پاهای قاسم در زمین كشیده می‌شد. پس او را برد در نزد پسرش علی بن الحسین علیه السلام در میان كشتگان اهلبیت خود جای داد، آنگاه گفت بارالها تو آگاهی كه این جماعت مار ا دعوت كردند كه یاری ما كنند اكنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، ای داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاك كن و پراكنده گردان و یكتن از ایشان را باقی مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان.
آنگاه فرمود ای عموزادگان من صبر نمائید ای اهلبیت من شكیبائی كنید و بدانید بعد از این روزخواری و خذلان هرگز نخواهید دید.
مخفی نماند كه قصه دامادی جناب قاسم علیه السلام در كربلا و تزویج او فاطه بنت الحسین (ع) را صحت ندارد چه آنكه در كتب معتبره به نظر نرسیده و به علاوه آنكه حضرت امام حسین علیه السلام را دو دختر بوده چنانكه در كتب معتبره ذكر شده، یكی سكینه كه شیخ طبرسی فرمود: سیدالشهداء علیه السلام او را تزویج عبدالله كرده بود و پیش از آنكه زفاف حاصل شود عبدالله شهید گردید. و دیگر فاطمه كه زوجه حسن مثنی بوده كه در كربلا حاضر بود چنانكه در احوال امام حسین علیه السلام به آن اشاره شده، و اگر استناداً به اخبار غیر معتبره گفته شود كه جناب امام حسین علیه السلام را فاطمه دیگر بوده گوئیم كه او فاطمه صغری است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن علیهماالسلام بست و الله تعالی العالم.
شیخ اجل محدث متتبع ماهر ثقه الاسلام آقای حاج میرزا حسین نوری نور الله مرقده در كتاب لؤلؤ و مرجان فرموده و به مقتضای تمام كتب معتمده سالفه مولفه در فن حدیث و انساب و سیر نتوان برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دختر قابل تزویج بی‌شوهری پیدا كرد كه این قضیه قطع نظر از صحت و قسم آن به حسب نقل و قوعش ممكن باشد. اما قصه زبیده و شهربانو و قاسم ثانی در خاك ری و اطراف آن كه در السنه عوام دائر شده، پس از آن خیالات واهیه است كه باید در پشت كتاب رموز حمزه و سایر كتابهای معجوله نوشت، و شواهد كذب بودن آن بسیار است، و تمام علمای انساب متفقند كه قاسم بن الحسن (ع) عقب ندارد انتهی كلامع رفع مقامه.
بعضی از ارباب مقاتل گفته‌اند كه بعد از شهادت جناب قاسم علیه السلام بیرون شد به سوی میدان عبدالله بن الحسن علیه السلام و رجز خواند:
ضْرغامُ اجامٍ وَ لَیْثٌ قَسْوَرَه
اَكیلُكُمْ بِالسًّیْفِ كَیْلَ السَّنْدَرَهِ
اِنْ تُنْكِرُونی فَانَا ابْنُ حَیْدَرَه
عَلَی الاَعادی مِثْلَ ریحٍ صَرْصَرَهٍ
و حمله كرد و چهارده تن را به خاك هلاك افكند، پس هانی بن ثبیت خضرمی بر وی تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سیاه گشت. و ابوالفرج گفته كه حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام فرموده كه حرمله بن كاهل اسدی او را به قتل رسانید.
مؤلف گوید: كه مقتل عبدالله را در ضمن مقتل جناب امام حسین علیه السلام ایراد خواهیم كرد انشاء‌الله تعالی.
و ابوبكر بن الحسن (ع) كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم علیه السلام برادر پدر مادری بود، عبدالله بن عقبه غنوی او را به قتل رسانید. و از حضرت باقر علیه السلام مرویست كه عقیه غنوی او را شهید كرد،‌ و سلیمان بن قته اشاره به او نمود در این شعر:
وَ فی اَسَدٍ اُخْری تُعَدُّو تُذْكَرُ
وَ عِنْدَ غَنِیّ قَطْرَه مِنْ دِمائِنا
منبع: کتاب منتهی الامال اثر حاج شیخ عبّاس قمی
شنبه 11/8/1392 - 23:48
آموزش و تحقيقات

 

ویژگی های حضرت علی اکبر (ع)
ویژگی های حضرت علی اکبر (ع)

 





 

 

جوانی به رنگ رسول (ص)
 

اوج كمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونه‌ات باید جست. آنگاه كه بین «صورت» و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع كردی، و جوانی شدی در حد كمال:

 

جمع صورت با چنین معنی ژرف
نیست ممكن جز ز سلطانی شگرف
مولوی

تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات می‌داند و به خلق و خوی احمدی، نزدیك‌ترین. و آنگاه كه صحیفه عاشورا ورق می‌خورد، و آخرین گفت‌وگوی تو با پدر مرور می‌شود، تنها تو را می‌یابیم كه آتش اشتیاق پدر به دیدار رسول خدا (ص) را در آن سال‌های جان‌گداز فراق پیامبر، فرو می‌نشاندی. و همین افتخار، تو را بس كه پدر، تنها تو را شبیه‌ترین مردم به پیامبر (ص) دانست، و فقط دیدار جمال تو را مایه فرونشاندن عطش اشتیاق خویش به دیدار جدش حضرت رسول (ص) ، معرفی كرد؛ و این است اعتراف پدر به بزرگیِ پسر جوان: «غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً و خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسولِكَ (ص) و كُنّا اِذَا اشْتَقْنا الی نَبیّكَ نَظَرْنا اِلَیْه؛ جوانی است كه از لحاظ اندام و اخلاق و گفتار، از همه مردم به رسول تو شبیه‌تر است و هر گاه ما مشتاق دیدار پیامبر (ص) می‌شدیم به او می‌نگریستیم».(1)

گفت: كای فرزند، مُقبل آمدی
آفت جان، رهزن دل آمدی

كرده‌ای از حق، تجلی ای پسر
زین تجلی، فتنه‌ها داری به سر

راست بهر فتنه قامت كرده‌ای
وه كزین قامت قیامت كرده‌ای

نرگست با لاله در طنّازی است
سنبلت با ارغوان در بازی است(2)

 

دورنمایی از زندگی
 

حضرت علی‌اكبر (ع) ، فرزند امام حسین (ع) ، شجاع‌ترین جوانان بنی‌هاشم بوده است. مادرش لیلا دختر ابی مُرَّة بن مسعود ثقفی است. ایشان در حدود سال 34هـ .ق، در اواخر خلافت عثمان بن عفان، در مدینه متولد شد. آن حضرت از جدش امیرالمؤمنین علی (ع) نقل حدیث كرده است. بنابر گزارش تاریخ نویسان، پسران امام حسین (ع) شش نفر بوده‌اند، به نام‌های عبدالله، جعفر، محمد، علی‌اكبر، علی‌اوسط و علی‌اصغر.(3)
ابوالفرج اصفهانی نقل كرده است كه روزی معاویه از اطرافیان پرسید: سزاوارترینِ مردم به خلافت چه كسی است؟ گفتند: شما. گفت: نه، سزاوارترینِ مردم به خلافت، علی بن الحسین(علی‌اكبر) است كه جدش رسول خداست، و در او شجاعت بنی‌هاشم و سخاوت بنی‌امیه و امتیازات ثقیف با هم گردآمده است. بر اساس صحیح‌ترین روایت، حضرت علی‌اكبر (ع) از همه فرزندان امام حسین (ع) بزرگ‌تر بوده است.(4)

حق مداری علی‌اكبر (ع)
 

علی‌اكبر (ع) جوانی حق مدار بود كه هیچ‌گاه گِرد باطل نگشت، و در مقام اهتمام به حق‌گرایی، تا آنجا پیش رفت كه تنها «حق‌مداری» و «حق‌گرایی» را عامل رهایی از ترس از مرگ می‌دانست. به این داستان زیبا در این باره توجه كنیم:
امام حسین (ع) در راه كربلا، در سحرگاهی زیبا سوار اسب خود بود كه خوابی اندك بر او چیره شد، و چون بیدار گردید، چند مرتبه فرمود: «اِنالله وَ اِنّااِلَیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین» حضرت علی‌اكبر (ع) كه سوار بر اسب خویش بود، بی‌درنگ خود را به پدرش رساند و عرض كرد: ای پدر! فدایت شوم، این استرجاع و حمد برای چه بود؟ امام فرمود: هم اكنون خواب، مرا در ربود و در عالم رؤیا دیدم كه كسی ندا داد: «این قوم می‌روند و سرنوشت مرگ هم به سوی آنان می‌شتابد.» دانستم كه ما به سوی مرگ می‌رویم. علی‌اكبر (ع) پرسید: ای پدر! مگر ما به حق نیستیم؟ امام فرمود: آری پسرم، به خدایی كه بازگشت همه خلایق به سوی اوست سوگند، كه ما بر حق هستیم. علی‌اكبر (ع) عرض كرد: پس، از مرگ هراسی نداریم. امام چون این سخن دل‌نشین و زیبا را از فرزند جوانش شنید، چنین او را دعا كرد: خداوند، تو را جزای خیر بدهد كه چه فرزند نیكویی برای پدر هستی.(5)
علامه محمدتقی جعفری در این باره می‌گوید:
حضرت علی‌اكبر (ع) چنین گفت: آیا ما بر حق نیستیم؟ گفت اگر بر حق هستیم، می‌رویم. ای جوانان عزیز! این را می‌گویند سعادت. و الا با ثروت زیاد،‌اگر آگاه باشید،‌هر لحظه خواهید گفت: این ثروت كلان در اختیار من است، درحالی‌كه چه گرسنه‌هایی امشب از گرسنگی نتوانستند به خواب بروند. همچنین اگر علم زیاد داشته باشید و فقط برای آرایش خودتان باشد، خواهید گفت، چه بسیارند جاهل‌هایی كه ما می‌توانستیم یك كلمه از اینها را به آنان تعلیم دهیم. پس محال است كسی كه آگاه است، در این دنیا خنده مطلق داشته باشد. چه آن كه ثروت كلان دارد و چه آن كه علم فراوان دارد، همواره دغدغه و دل مشغول‌هایی دارد. پس سعادت را باید در جای دیگری جست. علی‌اكبر (ع) سعادت را در حق‌مداری می‌داند، و چون خود را بر حق می‌داند، پس هراسی هم از مرگ ندارد. اگر ناگهان به انسان بگویند كه آیا اكنون حاضر هستی به جهان دیگر بروی و در پیشگاه خدا حاضر شوی، اگر گفت: «بله»، این شخص سعادتمند است. والا كدام امتیاز دنیا به طور مطلق و بدون نگرانی به انسان دست می‌دهد؟ اما زیبایی‌ها، مثل كارد دولبه است. این مثال از یكی از بزرگان است: «شخص زیبا اگر شخصیت نداشته باشد، هم خود و هم دیگران را زخمی می‌كند». اگر مسئله ثروت را بگویید، آدم محاسبه كند كه اگر اكنون این ثروت كلان كه در اختیار اوست، آیا دیگران هم از آن بهره‌مندند؟ اگر قدرت در اختیار من است، آیا واقعاً از این قدرت، خوب استفاده می‌كنم؟ این مسائل مطرح است. و این اوج سعادت یك جوان است كه سعادت حقیقی را درست تشخیص می‌دهد، و آن را تنها در دل حق محوری می‌جوید، و میوه آن را نیز به طور نقد در همین دنیا می‌چیند، و آن، هراس نداشتن از مرگ است.(6)

شجاعت علی‌اكبر (ع)
 

جوان شجاع را همگان می‌ستایند و هیچ كس جوان ترسو را جوانی برازنده نمی‌داند. شجاعت، یكی از مؤلفه‌های اصلی شخصیت هر جوانی است كه اوج این فضیلت را در شخصیت والای علی‌اكبر (ع) می‌بینیم.
آن حضرت، نمونه آشكار جوانی شجاع بوده است. پرورش در خاندانی كه همه در شجاعت، شهره بودند، از او جوانی بی‌باك و شجاع در برابر دشمن ساخته بود. رجزخوانی استوار حضرت علی‌اكبر (ع) در برابر دشمنانش در روز عاشورا، دورنمایی از شجاعت این جوان بی‌باك را به تصویر می‌كشد:
من علی بن حسین بن علی هستم. سوگند به خانه خدا كه ما سزاوارتریم به پیامبر اكرم (ص) .
سوگند به خدا كه نباید در مورد ما آن مرد نابكار (ابن زیاد) حكم كند. من آن‌قدر با نیزه بر شما دشمنان می‌كوبم كه نیزه خم شود.
آن‌قدر با شمشیر بر شما خواهم زد كه شمشیر، تاب بردارد و درهم پیچد؛ ضربه زدنی از جوان هاشمی‌نسبِ علوی تبار
جنگ است كه به راستی، حقایق باطن آدمیان را آشكار می‌سازد و صدق و راستی آنها را در ادعای خویش ظاهر می‌گرداند.
و سوگند به خدا كه پروردگار عرش است، ما به شما پشت نخواهیم كرد، و سپاهیان شما را رها نمی‌سازیم، تا آن هنگام كه خودتان شمشیرهای تیز را در غلاف‌ها برگردانید.(7)
كالبدشكافی سه سخن امام حسین (ع) درباره حضرت علی‌اكبر بعد از شهادت او:
1. آنگاه كه علی‌اكبر (ع) به شهادت رسید، امام حسین (ع) خطاب به او فرمود: «لَقَدِ اسْتَرَحْتَ مِنْ همِّ الدُّنْیا وَ غَمِّها؛ علی جان! از غم و اندوه دنیا آسوده شدی».(8)
باری، مرگ برای انسان‌های بزرگ و آزاد، رهایی از غم و اندوه و آغاز آسایش و راحتی ابدی است. آنها هرگز از مرگ، هراسی ندارند و آن را تنها، پلی برای رسیدن به آسودگی جاودانه می‌دانند. این سخن امام حسین (ع) خطاب به فرزند جوانش، حكایت از آن دارد كه مرگ برای علی‌اكبر، نه پدیده‌ای نامأنوس و وحشت‌آور، بلكه به مثابه پلی برای رسیدن به خانه آسایش جاودانه و سرای استراحت همیشگی بوده است. تصویر چنین مرگی را كه البته برآمده از یك زندگی پاكیزه و به دور از وابستگی‌هاست ـ حكیم نظامی گنجه‌ای، این‌گونه به نظم درآورده است:

 

گر مرگ رسد چرا هراسم
كان راه به توست می‌شناسم

تا چند كنم زمرگ فریاد
چون مرگ ازوست مرگِ من باد

این مرگ كه باغ و بوستان است
كاو راه سرای دوستان است

گر بنگرم آنچنان كه رای است
این مرگ، نه مرگ؛ نقل جای است

از خورد گهی به خوابگاهی
وز خوابگهی به بزم شاهی

خوابی كه به بزم توست راهش
گردن نكشم ز خوابگاهش

چون شوق توهست خانه خیزم
خوش خُسْبَم و شادمانه خیزم(9)

2. این روزها، روابط عاطفی بسیاری از پدران و فرزندان، كم رنگ شده و كوتاهی‌های برخی پدران در تربیت فرزندان، به بروز ناهنجاری‌های اخلاقی و رفتاری در فرزندان، و رعایت نكردن حرمت پدری از سوی آنان انجامیده است. پیامد آشكار این مسئله نیز آن شد كه بودن پدر و فرزند در كنار یكدیگر، با تحمل كردن همدیگر و نوعی تكلف همراه گردیده و این دو را به دو آشنا بیشتر شبیه كرده تا پدر و فرزند. اما وقتی روابط پدری چون امام حسین (ع) را با فرزند جوانی چون علی‌اكبر بررسی می‌كنیم، رابطه‌ای همراه با عواطف، عشق و دل‌دادگی می‌بینیم. در این روابط، هم پدر وظیفه پدری‌اش را خوب ادا می‌كند، و هم پسر، با وظایف خویش، كاملاً آشناست. شاهد چنین ارتباط عاطفی و عاشقانه و گرمی میان این پدر و پسر، سخن سوزمندانه پدر، در شهادت پسر است، آنگاه كه فرمود: «عَلَی الدُّنْیا بَعْدَكَ الْعَفی؛ پسرم پس از تو، خاك بر سر این دنیا.»(10) این سخن نشان می‌دهد كه پسر جوان، نزد پدر چنان جایگاهی داشت، و دلربایی او از پدر تا بدان پایه بود، كه گویا همه لذت و جاذبه دنیا برای پدر، در این جوان خلاصه شده بود، و اكنون كه جوان از دست رفت، دیگر، خاك بر سر دنیا! و این نمونه‌ای از بهترین الگوهاست برای همه پدران و پسرانی كه به دنبال شیرین‌ترین و صمیمی‌ترین ارتباط پدر و فرزندی هستند.

گفت كه ای تازه گل باغ من
رفتی و خون شد دل پر داغ من

ای علی، ای نوگل بستان یار
خاك پس از تو به سر روزگار

بی‌تو اگر باغ جهان بی‌صفاست
نوگل مهرش همه خار جفاست

ای علی، ای سرو و گل باغ عشق
ای ز ازل بر دل تو داغ عشق

بی‌تو مها! تیره رخِ ماه و مهر
بی‌تو شها! خاك به فرقِ سپهر(11)

3. امام حسین (ع) خیرخواه همه بود؛ حتی دشمنانش؛ و از خدا سعادت آن‌ها را نیز می‌طلبید. این امام رئوف، تنها یك بار لب به نفرین گشود؛ و آن، هنگامی بود كه دشمنان، پسرش را از او گرفتند؛ آنجا بود كه فرمود: «قَتَلَ الله قَوماً قَتَلُوكَ؛ خدا بكشد قومی را كه تو را كشتند».(12)

رحمت از این قوم دغا بازگیر
نیست كن این فرقه شوم شریر

قهر بر این فوج تبهكار كن
كیفر این دوزخیان، نار كن

زود بده كیفر كردارشان
در دو جهان ساز زیان‌كارشان(13)

و این درسی بزرگ است برای همه پدران، كه برای فرزند جوانشان حرمت قائل شوند و عواطف را در روابط پدر و فرزندی جدی بگیرند؛ همان‌گونه كه حسین (ع) با فرزند جوانش، علی‌اكبر چنین روابط دوستانه و عاشقانه‌ای داشت و دورنمایی از این انس و الفت ژرف با فرزند، در نفرین پدر در حق قاتلان پسر بازتاب یافته است.
 

آنگاه كه باید میان پسر و خدای پسر، یكی را برگزید
 

گرچه در اسلام درباره مهر و محبت پدر به فرزند، سفارش فراوانی شده است،‌باید مراقب بود كه این محبت، انسان را از یاد خدا باز ندارد، و در مقام انتخاب، میان عشق به فرزند و عشق به خداوند، دل‌بستگی به فرزند، بر عشق به آفریدگار پیشی نگیرد؛ چنان‌كه حسین (ع) با وجود عشق شدید به جوانش، علی‌اكبر، آنگاه كه می‌بایست در عروجی ملكوتی به دیدار خدایش بشتابد. نگذاشت كه چهره دلربای جوانش، او را از این دیدار باز دارد. عمان سامانی در اشعار عارفانه‌اش تصویری بسیار زیبا از این انتخاب به دست داده است:

 

كرده‌ای از حق، تجلی ای پسر
زین تجلی، فتنه‌ها داری به سر

از رخت مست غرورم می‌كنی
از مراد خویش دورم می‌كنی

گه دلم پیش تو، گاهی پیش اوست
رو كه در یك دل نمی‌گنجد دو دوست

بیش ازین، بابا دلم را خون مكن
زاده لیلی، مرا مجنون مكن

همچو چشم خود به قلب دل متاز
همچو زلف خود، پریشانم مساز

حایل ره، مانع مقصد مشو
بر سر راه محبت سد مشو

نیست اندر بزم آن والا نگار
از تو بهتر گوهری بهر نثار

هر چه غیر از اوست سد راه من
آن بت است و غیرت من، بت شكن(14)

 

علی‌اكبر، الگویی كامل برای جوانان
 

علی‌اكبر (ع) «ناز» جوانی را با «نیاز» به پروردگار همراه كرد و بدین‌گونه صورت زیبا را با سیرت دل‌ربا در آمیخت. او خداوندگار ادب بود، و شور و طراوت جوانی، هرگز وی را از دایره ادب، به ویژه در برابر پدر، خارج نكرد.
این آموزگار جوان، رمز مانایی و جاودانگی را به جوانان آموخت: حق محوری، ادب و فروتنی. ادبش در برابر پدر، تنها به دلیل روابط عاطفی نبود؛ بلكه پدر را امام و مقتدای خویش می‌دانست. پدر نیز فقط بدان سبب كه علی فرزند او بود، بدو عشق نمی‌ورزید؛ بلكه او را جوانی نجیب، پاك‌دامن و پرهیزكار می‌دید و ازاین‌رو، او را گرامی می‌داشت. گرچه هیچ پدری نمی‌تواند حسین (ع) باشد، و هیچ جوانی علی‌اكبر (ع) ؛ راه حسینی بودن و علی‌اكبر گونه بودن، به روی همه پدران و پسران باز است.

پی نوشت ها :
 

1 ـ سید بن طاوس ، لهوف ، ص 130.
2ـ عمان سامانی ، گنجینه اسرار و قصائد ، ص 62 .
3 ـ جمعی از نویسندگان ، دائره المعارف تشیع ، ج 11 ، ص 418 .
4 ـ سید مصطفی حسینی دشتی ، معارف و معاریف ، ج 4 ، ص 233 ، 319 .
5 ـ دائره المعارف تشیع ، ج 11 ، ص 419 .
6 ـ محمد تقی جعفری ، امام حسین (ع) شهید فرهنگ پیشرو و انسانیت ، صص 398 و 399.
7ـ علی نظری منفرد، قصه کربلا، صص 332 و 333.
8 ـ همان، ص 334.
9 ـ حکیم نظامی گنجه‌ای، کلیات خمسه، ص 430.
10 ـ لهوف، ص 132.
11 ـ نغمه حسینی، ص 161.
12 ـ لهوف، ص 132.
13 ـ نغمه حسینی، ص 160.
14-گنجینه اسرار و قصاید ،صص62 و63.
 

 

منبع:نشریه گلبرگ،شماره 121.
شنبه 11/8/1392 - 23:48
آموزش و تحقيقات
علی اکبر علیه السلام الگوی ایمان و ادب و شجاعت
علی اکبر (ع)؛ الگوی ایمان و ادب و شجاعت

نویسنده: جواد محدثی




یکی از بارزترین نمونه های کمال و اسوه های پاکی و مردانگی، «علی اکبر»، شهید بزرگ حماسه ی عاشورا و فرزند با فضیلت سیدالشهدا(ع) است. سزاوار است که از رهگذر آشنایی با شخصیت و ویژگی های این جوان برومند و رشید و باصلابت، از او درس جوان مردی و مقاومت و ایمان و ادب بیاموزیم و نسلی را تربیت کنیم که پویای راه نورانی آن شهید باشد.

دودمان پاک

حضرت علی اکبر (ع) مولود خانه ی امامت و پرورده ی دامان ولایت و نجابت است. تولد او در روز یازدهم شعبان سال 33 هجری در مدینه بوده است.(1) پدرش حسین بن علی (ع) و مادرش لیلی دختر «ابی مره» بود که از خاندانی جلیل و با شرافت بود. به دلیل این که او بزرگ ترین پسر سیدالشهدا بود، به علی اکبر مشهور شد. البته بعضی هم امام سجاد(ع) را پسر بزرگ امام حسین (ع) می دانند.
تربیت شایسته ی امام حسین(ع) سبب شد که علی اکبر به بهترین صفات کمال آراسته شود. عواملی همچون: اصالت خانوادگی، تربیت و وراثت، کسب علم و فضایل از عناصر تشکیل دهنده ی شخصیت هر کس است، در وجود و زندگی او فراهم بود. خلق و خوی او و رفتار و حرکات و ادب و متانتش در حد اعلای برجستگی و درخشندگی بود. آن گونه که گفته و نوشته اند، رفتارش یادآور حرکات و رفتار پیامبر خدا(ص) بود و همین سبب می گشت تا در چهره ی او شخصیت پیامبر را مشاهده نمایند و با دیدن او یاد حضرت رسول (ص) را در ذهن ها زنده کنند. علی اکبر، نسخه ای برابر با اصل نسبت به رسول خدا و شاخه ای از آن شجره ی طیبه و ریشه ی پاک بود و وارث همه ی خوبی های خاندان عصمت و طهارت به شمار می رفت.
الگوی شجاعت و ادب، اکبر
دردانه ی فاطمی نسب، اکبر
فرزند یقین، زنسل ایمان بود
پرورده ی دامن کریمان بود
جان، برخی نام ماندگارش باد
یاد ادبش نمی رود از یاد
آن یوسف حسن و ماه کنعانی
در خلق و خصال، احمد ثانی
آن شاهد بزم، سرو قامت بود
دریا دل و کوه استقامت بود(2)

فضایل

علی اکبر (ع)، از جوانی مجموعه ای از خوبی ها و فضیلت ها و نمونه ای روشن از فضایل عترت پاک پیامبر بود. حتی کسی چون معاویه هم که دشمن خاندان عصمت بود، به فضایل او اقرار داشت. روزی در حضور معاویه سخن از این بود که «رهبری دینی» شایسته ی کیست؟ حاضران گفتند: تو شایسته ترینی. ولی خود معاویه گفت: نه، چنین نیست. علی فرزند حسین بن علی(ع) شایسته ترین است، چرا که هم از نسل پیامبر است، هم شجاعت بنی هاشم در او جلوه گر است، هم سخاوت بنی امیه!...(3) البته سخاوت بنی امیه ادعای بی اساس است. وقتی از زبان دشمن چنین اعترافی شنیده شود، دوستان چه خواهند گفت؟ این که معاویه در شام، درباره ی او چنین تعبیراتی را بر زبان جاری می کند، نشانه ی آن است که آوازه ی کمالات او فراتر از حجاز رفته بود.
رابطه ی سرشار از ادب و احترام علی اکبر (ع) به پدر و علاقه و محبت پدر به فرزند، در همه ی مراحل زندگی این دو الگوی فضیلت وجود داشت و نهایت و اوج آن، در صحنه ی عاشورا دیده می شود که به آن اشاره می کنیم.

در رکاب پدر

تربیت ولایی و تأدیب شایسته، سبب شده بود علی اکبر همواره در خدمت و اطاعت پدر بزرگوارش باشد و در نهایت ادب، گوش به فرمان و آماده ی جان نثاری شود.
وقتی حادثه ی قیام اباعبدالله(ع) پیش آمد و امام برای مبارزه با فساد و طغیان امویان، از بیعت با آنان خودداری کرد و از مدینه خارج شد، علی اکبر در رکاب و همراه پدر بود و پس از اقامت چند ماهه در مکه، چون امام تصمیم گرفت به سمت کوفه و کربلا حرکت کند، علی اکبر هم با صلابت و ایمان و عشق، در این کاروان شهادت حضور یافته بود. سخنانش در طول راه تا رسیدن به کربلا و نقشی که در آن حماسه داشت، ستودنی است.
به نقل تواریخ، وقتی کاروان حسینی به منزلگاه «قصر بنی مقاتل» رسید، پس از استراحتی کوتاه و برداشتن آب، در مسیر حرکت یک لحظه خواب چشمان حسین بن علی (ع) را گرفت، وقتی بیدار شد، فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون، و الحمد لله رب العالمین». سه بار این جمله را تکرار کرد که به طور ضمنی اشاره به حادثه ی تلخ و مصیبت و شهادت داشت.
علی اکبر که سوار بر اسب بود، با شنیدن این ذکر (استرجاع) نزد پدر آمد و گفت: پدر جان، جانم به فدایت، برای چه استرجاع گفتی و خدا را حمد کردی؟
امام حسین (ع) فرمود: سر بر روی زین اسب نهاده بودم که لحظه ای به خواب رفتم. سواری را دیدم که می گفت: این گروه سیر می کنند، مرگ هم در پی آنان روان است. فهمیدم که در این سفر به شهادت خواهیم رسید.
پرسید: پدر جان، مگر ما بر حق نیستیم؟
فرمود: چرا فرزندم، قسم به خدایی که بازگشت همگان به سوی اوست، ما بر حقیم.
علی اکبر گفت: پس، دیگر چه باک از مردن در راه حق؟
حسین بن علی(ع) فرمود: خدا جزای خیر به تو بدهد؛ بهترین پاداشی که به فرزندی نسبت به پدرش می دهند.(4)
پس از چند روز، با محاصره ی فرات از سوی دشمن، یاران امام و خیمه گاه در مضیقه ی بی آبی قرار گرفتند. هر چه به عاشورا نزدیک تر
می شد، فشار کمبود آب بیشتر می شد و برداشت آب از فرات مشکل تر می گشت.
روز هشتم محرم، امام حسین(ع) علی اکبر را همراه سی سوار برای آوردن آب به شریعه ی فرات فرستاد تا با شکستن حلقه ی محاصره، آب به خیمه ها بیاورند. گرچه هدف، صرفا آوردن آب بود، ولی این هدف جز با درگیری با سپاه خصم و مأموران عمرسعد، میسر نبود.
آن گروه، صفوف دشمن را متفرق ساختند و وارد فرات شدند، مشک ها را پر از آب کرده به سوی خیمه ها حرکت کردند. در برگشت نیز با سربازان کوفه درگیر شدند و با دلاوری و شهامتی که از خود نشان دادند، توانستند با موفقیت آب را به خیمه گاه برسانند.(5)

در شب عاشورا

برای یاران امام حسین(ع) به ویژه جوانان بنی هاشم، شب عاشورا شبی ارجمند و سرنوشت ساز و لحظه ی تجلی عشق و ایمان بود. جوانان هاشمی یکدیگر را سفارش می کردند که فردا باید با استفاده از این فرصت طلایی، بزرگ ترین حماسه ی فداکاری را در راه عقیده و حمایت از امام بیافرینند.
علی اکبر از جمله ی کسانی بود که اصرار داشت در نبرد فردا و در میدان حق، پیش تاز باشد. وقتی سید الشهدا (ع) خطاب به آن جمع دلیران مؤمن فرمود: «تاریکی شب شما را فرا گرفته است، بیعتم را از شما برداشتم، از تاریکی شب استفاده کنید و متفرق شوید و هر کدامتان دست کسی از خاندانم را بگیرید و بروید، این قوم در پی من هستند و اگر به من دست یابند با کس دیگر کاری ندارند»؛ این سخنان عکس العمل های خاصی را برانگیخت و جوانان و اصحاب، هر کدام با کلامی ابراز وفاداری و استقامت و آمادگی برای شهادت کردند.
اولین سخن را ابوالفضل العباس و علی اکبر بیان کردند و گفتند:
چرا چنین کنیم؟ هرگز مباد که پس از تو زنده بمانیم. سپس جوانان بنی هاشم سخنانی درمورد ماندن و فداکاری کردن تا مرز شهادت بر زبان آوردند.(6)
یاران و بستگان امام، آن شب تا سحر با شوق شهادت به عبادت و تهجد و آماده سازی خویش برای نبرد فردا مشغول بودند و علی اکبر هم در خدمت پدر و گوش به فرمان بود و برای دمیدن خورشید عاشورا لحظه شماری می کرد تا از پیش گامان جهاد و شهادت باشد و سخنی را که در راه آمدن به کربلا به پدرش گفته بود (اگر ما بر حقیم، پس باکی از مرگ نداریم) به اثبات برساند.

عاشورا، روز حماسه

خورشید عاشورا دمید، نبرد میان جبهه ی حق و باطل آغاز شد. یکایک اصحاب امام به میدان رفتند و شهید شدند. وقتی هیچ کس از آنان باقی نماند، نوبت به جوانان بنی هاشم رسید تا پای در میدان بگذارند.
علی اکبر، جوانی رشید و شجاع، خوش سیما و خوش سخن بود و گفتار و حرکاتش همه را به یاد پیامبر خدا (ص) می انداخت. به حضور امام حسین (ع) آمد و از پدر اذن میدان خواست. پدر هم اجازه داد. سوار بر اسب شد و آهنگ رفتن به میدان کرد. پدر و پسر با هم خداحافظی کردند، اما امام، با نگاهش جوان رشید خود را زیرنظر داشت و با حسرتی دردناک و در عین حال با شوقی فراوان به قد و بالای فرزند نگاه می کرد؛ نگاه کسی که از بازگشت او مأیوس باشد.
حسین بن علی (ع) دست زیر محاسن خود برد، نگاهش را به آسمان متوجه ساخت و با سخنانی که نشان دهنده ی جایگاه والای علی اکبر و محبت پدر به این فرزند دلاور بود، چنین گفت:
«خدایا! شاهد باش که شبیه ترین مردم به پیامبرت در چهره و گفتار و منطق و عمل را به سوی این قوم فرستادم. ما هرگاه مشتاق پیامبرت می شدیم، به سیمای این جوان نگاه می کردیم. خدایا! برکات زمین را از این قوم بگیر و جمعشان را پراکنده و متلاشی کن، اینان ما را دعوت کردند تا یاری مان کنند، ولی با جنگ و قتالشان بر ما تعدی و تجاوز کردند.»(7)
آن گاه علی اکبر به میدان شتافت، در حالی که هیبت پیامبر و شجاعت علی و استواری حمزه و بزرگ منشی حسین بن علی را داشت.
در معرفی خود رجز می خواند و به آن رو به صفتان حمله می آورد. رجزهای حماسی او چنین بود:
«من علی، فرزند حسین بن علی هستم، از گروهی که جد پدرشان پیامبر خداست. به خدا سوگند، هرگز نباید ناپاک ناپاک زاده بر ما حکومت کند. من با این نیزه و شمشیر، در دفاع از حق و یاری پدرم، آن قدر با شما خواهم جنگید که نیزه ام خم شود و شمشیرم کند گردد. بر شما ضربت خواهم زد، ضربتی شایسته ی یک جوان هاشمی علوی.»
علی اکبر نبردی شجاعانه کرد و گروه بسیاری را بر خاک هلاکت افکند. ضربات و حمله های او چنان کاری بود که سپاه دشمن را به هراس افکند، به نحوی که هنگام حمله ی او، صدای «الحذر، الحذر» (مواظب باشید) از نیروهای دشمن برمی خاست. رزم پرشور او، در آن هوای گرم و با لبی تشنه در آن نیم روز داغ، آن هم با سلاح و تجهیزات سنگین او را به شدت خسته و بی تاب کرد. لحظه ای دست از جنگ کشید و به خیمه گاه آمد تا آبی بنوشد و نیروی تازه ای بیابد، ولی در خیمه ها آب نبود و حسین تشنه تر از علی اکبر بود.
امام به او فرمود: پسرم! بر حضرت محمد و علی (ع) و بر من سخت و ناگوار است که از من کمک و آب بخواهی و یاری تو برایم میسر نباشد. سپس از وی خواست دوباره به میدان برود و بجنگد و اظهار امیدواری کرد که از دست رسول خدا (ص) سیراب شود.

شهادت سرخ

حضرت علی اکبر، چند بار رفت و برگشت و در هر نوبت، رزمی نمایان کرد و در نهایت در حلقه ی محاصره ی سپاه دشمن قرار گرفت و از هر طرف بر پیکر او ضربه زدند و آن قدر مجروح شد و خون از بدنش رفت که بر زمین افتاد.
ستاره ای بود که بر خاک افتاد. حسین (ع) با شتاب خود را به علی اکبر رساند و سر او را بر زانو گرفت و خاک و خون از چهره و چشم فرزند زدود. علی اکبر در آخرین لحظات، چشم خویش را گشود و به سیمای سالار شهیدان نگاه کرد و ... جان باخت، در حالی که حدود 27 سال از سن او می گذشت.
حسین (ع) که این قربانی را در راه خدا داده بود، در پیش گاه خدا سربلند و مفتخر بود. خم شد و صورت بر صورت خونین پسر گذاشت. سپس از جوانان هاشمی کمک خواست تا جسد آن شهید را از میدان به عقب منتقل کنند و در خیمه ی مخصوص شهدا قرار دهند.(8)

حادثه ی عاشورا به پایان رسید.

سه روز بعد، وقتی امام سجاد(ع) برای دفن پیکر امام و شهدا از کوفه به کربلا آمد و بدن مطهر امام حسین (ع) را به خاک سپرد، جسد فرزندش علی اکبر را هم پایین پای آن حضرت دفن کرد.
این که ضریح امام حسین(ع) شش گوشه دارد، دو گوشه ی جدا در پایین پا، محل دفن علی اکبر را نشان می دهد. امروز هر کس سالار شهیدان را زیارت می کند، این جوان با ایمان را هم زیارت می کند. هر کس بر حسین بن علی (ع) سلام می دهد بر «علی بن الحسین» هم سلام می دهد.
علی اکبر، جانبازی و فداکاری را در کربلا به اوج رساند و حمایت از حجت الهی و امام زمان خویش را به خوبی انجام داد و برای همه ی جوانان در همه ی تاریخ، یک الگوی ایمان و جهاد و مبارزه و شهادت باقی ماند.
در راه خدا ذبیح دین گردید
بر حلقه ی عاشقان نگین گردید
داغش کمر حسین را بشکست
با خون سرش حنای خونین بست
دیباچه ی داستان حق، اکبر
قربانی آستان حق، اکبر(9)

پی نوشت :

1- عبدالرزاق المقرم، علی الاکبر، ص 12.
2- جواد محدثی، برگ و بار، ص 134.
3- مقاتل الطالبیین، ص 31. بعضی هم این سخن را درباره ی علی بن الحسین امام سجاد (ع) دانسته اند.
4- ارشاد مفید، ص 226 و عبدالرزاق المقرم، علی الاکبر، ص 69.
5- عبدالرزاق المقرم، علی الاکبر، ص 71.
6- همان، ص 74.
7- بحارالانوار، ج 45، ص 43.
8- همان، ص 44.
9- جواد محدثی، برگ و بار، ص 134.

منبع:مجله ی معارف اسلامی شماره 71

شنبه 11/8/1392 - 23:47
آموزش و تحقيقات
سیمای حضرت علی اکبر علیه السلام
سیمای حضرت علی اکبر (ع)

نویسنده:حسین شاهد خطیبی
حضرت علی اكبر (علیه السلام) فرزند ابی عبدالله الحسین(علیه السلام) بنا به روایتی در یازدهم شعبان،(1)سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود. پدر گرامی اش امام حسین بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) و مادر محترمه اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن مسعود ثقفی است.(2)
او از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود . و به بزرگانی چون پیامبر اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) نسبت دارد . ابوالفرج اصفهانی از مغیره روایت كرد: روزی معاویه بن ابی سفیان به اطرافیان و هم نشینان خود گفت: به نظر شما سزاوارترین و شایسته ترین فرد امت به امر خلافت كیست؟ اطرافیان گفتند: جز تو كسی را سزاوارتر به امر خلافت نمی شناسیم! معاویه گفت: این چنین نیست. بلكه سزاوارترین فرد برای خلافت، علی بن الحسین(علیه السلام)است كه جدّش رسول خدا(ص) می باشد و در وی شجاعت و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و فخر و فخامت ثفیف تبلور یافته است. (3)
نقل است روزی علی اكبر(علیه السلام) به نزد والی مدینه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او میبرد، در آخر والی مدینه از علی اكبرسئوال كرد نام تو چیست؟ فرمود: علی سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، « ما یُریدُ اَبُوك؟ » پدرت چه می خواهد، همه اش نام فرزندان را علی می گذارد، این پیغام را علی اكبر(علیه السلام) نزد اباعبدالله الحسین (علیه السلام) برد، ایشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به من عنایت كند نام همه ی آنها را علی می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همه ی آنها را نیز فاطمه می گذارم.
درباره شخصیت علی اكبر(علیه السلام) گفته شد، كه وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (علیه السلام) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود. (4)
در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در كتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی كه علی اكبر را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود:« یا قوم، هولاءِ قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، كه شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می كردیم.
بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی، آن حضرت درعصر خلافت عثمان بن عفان (سومین خلیفه راشدین) دیده به جهان گشود.(5) این قول مبتنی بر این است كه وی به هنگام شهادت بیست و پنج ساله بود. در برخی روایات هم سن ایشان را 28 ساله ذكر كرده اند، وی در مكتب جدش امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) و در دامن مهرانگیز پدرش امام حسین(علیه السلام) در مدینه و كوفه تربیت و رشد و كمال یافت.
امام حسین (علیه السلام) در تربیت وی و آموزش قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت.
به هر روی علی اكبر(علیه السلام) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسین(علیه السلام)بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می كرد. شیخ جعفر شوشتری در خصائص نقل می كند: هنگامی كه اباعبد الله الحسین علیه السلام در كاروان خود حركت به سمت كربلا می كرد، حالتی به حضرت(علیه السلام) دست داد بنام نومیه و در آن حالت مكاشفه ای برای حضرت(علیه السلام) رخ داد، از آن حالت كه خارج شد استرجاع كرد: و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون » علی اكبر(علیه السلام) در كنار پدر بود، و می دانست امام بیهوده كلامی را به زبان نمی راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودی؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان دیدم این كاروان می رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علی اكبر(علیه السلام) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: آری ما بر حق هستیم. علی اكبر (علیه السلام) عرضه داشت: پس از مرگ باكی نداریم،
گفتنی است، با این كه حضرت علی اكبر(علیه السلام) به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره ای به انتسابش به بنی امیه و ثفیف نكرد، بلكه هاشمی بدون و انتساب به اهل بیت(علیه السلام) را افتخار خویش دانست و در رجزی چنین سرود:
أنا عَلی بن الحسین بن عَلی نحن بیت الله آولی یا لنبیّ
أضربكَم با لسّیف حتّی یَنثنی ضَربَ غُلامٍ هاشمیّ عَلَویّ
وَ لا یَزالُ الْیَومَ اَحْمی عَن أبی تَاللهِ لا یَحكُمُ فینا ابنُ الدّعی
وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است:السَّلامُ علیكَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل. (7)
علی اكبر(علیه السلام) درنبرد روز عاشورا دویست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاكت رسانید و سرانجاممرّه بن منقذ عبدی بر فرق مباركش ضربتی زد و او را به شدت زخمی نمود. آن گاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا كرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوك نیزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند.
امام حسین(علیه السلام) در شهادتش بسیار اندوهناك و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی كه سر خونین اش را در بغل گرفت، فرمود:ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدك العفا.(8)
(فرز ندم علی ،دیگر بعد از تو اف بر این دنیا)
در مورد سنّ شریف وی به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می گویند هجده ساله، برخی می گویند نوزده ساله و عده ای هم می گویند بیست و پنج ساله بود.(9)
اما از این كه وی از امام زین العابدین(علیه السلام)، فرزند دیگر امام حسین(علیه السلام) بزرگتر یا كوچك تر بود، اتفاقی میان مورخان و سیره نگاران نیست. روایتی از امام زین العابدین(علیه السلام) نقل شده كه دلالت دارد بر این كه وی از جهت سن كوچك تر از علی اكبر(علیه السلام) بود. آن حضرت فرمود: كان لی اخ یقال له علیّ اكبر منّی قتله الناس ...(10)مقبره حضرت علی اكبر علیه السلام در كربلای معلی پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام است و در سلام زیارت عاشورا منظور از وعلی علی ابن الحسین آقا علی اكبر علیه السلام می باشد.

پى نوشت ها:

1. مستدرك سفینه البحار (علی نمازی)، ج 5، ص 388.
2. أعلام النّساء المؤمنات (محمد حسون و امّ علی مشكور)، ص 126؛ مقاتل الطالبین (ابوالفرج اصفهانی)، ص 52.
3. مقاتل الطالبین، ص 52؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج 1، ص 373 و ص 464.
4. منتهی الامال ، ج 1، ص
5. مقاتل الطالبین، ص 53.
6. منتهی الآمال، ج 1، ص 375؛ الارشاد (شیخ مفید)، ص 459
7. منتهی الآمال، ج 1، ص 375
8. همان
9. همان و الارشاد، ص 458
10. نسب قریش (مصعب عبن عبدالله زبیری)، ص 85، الطبقات الكبری (محمد بن سعد زهری)، ج 5، ص 211 و برگرفته از سایت تبیان می باشد.

منبع:سایت لیله القدر
شنبه 11/8/1392 - 23:47
آموزش و تحقيقات
به میدان رفتن حضرت علی‏اکبر(علیه السلام)
به میدان رفتن حضرت علی‏اکبر (ع)

نوشته‏اند تا اصحاب زنده بودند،تا یک نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر،از خاندان امام حسین،از فرزندان،برادر زادگان، برادران،عموزادگان به میدان برود.می‏گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه‏مان را انجام بدهیم،وقتی ما کشته شدیم خودتان می‏دانید.اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد.آخرین فرد از اصحاب ابا عبد الله که شهید شد،یکمرتبه ولوله‏ای در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.همه از جا حرکت کردند.نوشته‏اند:«فجعل یودع بعضهم بعضا»شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خدا حافظی کردن،دست‏به گردن یکدیگر انداختن،صورت یکدیگر را بوسیدن.
از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسی که موفق شد از ابا عبد الله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش علی اکبر بود که خود ابا عبد الله در باره‏اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل،اخلاق،منطق و سخن گفتن،شبیه‏ترین فرد به پیغمبر بوده است.سخن که می‏گفت گویی پیغمبر است که سخن می‏گوید.آنقدر شبیه بود که خود ابا عبد الله فرمود:خدایا خودت می‏دانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر می‏شدیم،به این جوان نگاه می‏کردیم.آیینه تمام نمای پیغمبر بود.این جوان آمد خدمت پدر،گفت:پدر جان!به من اجازه جهاد بده.در باره بسیاری از اصحاب،مخصوصا جوانان،روایت‏شده که وقتی برای اجازه گرفتن نزد حضرت می‏آمدند،حضرت به نحوی تعلل می‏کرد(مثل داستان قاسم که مکرر شنیده‏اید)ولی وقتی که علی اکبر می‏آید و اجازه میدان می‏خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین می‏اندازند.جوان روانه میدان شد.
نوشته‏اند ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر الیه نظر ائس‏» (1) به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدی که به جوان خودش نگاه می‏کند. ناامیدانه نگاهی به جوانش کرد،چند قدمی هم پشت‏سر او رفت.اینجا بود که گفت:خدایا! خودت گواه باش که جوانی به جنگ اینها می‏رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه‏تر است.جمله‏ای هم به عمر سعد گفت،فریاد زد به طوری که عمر سعد فهمید:«یابن سعد قطع الله رحمک‏» (2) خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردی.بعد از همین دعای ابا عبد الله،دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت.پسر عمر سعد برای شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود.سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالی که روی آن پارچه‏ای انداخته بودند،و گذاشتند جلوی مختار.حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش.یک وقت‏به پسر گفتند:آیا سری را که اینجاست می‏شناسی؟وقتی آن پارچه را برداشت،دید سر پدرش است.بی اختیار از جا حرکت کرد.مختار گفت:او را به پدرش ملحق کنید.
این طور بود که علی اکبر به میدان رفت.مورخین اجماع دارند که جناب علی اکبر با شهامت و از جان گذشتگی بی نظیری مبارزه کرد.بعد از آن که مقدار زیادی مبارزه کرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-که این جزء معمای تاریخ است که مقصود چه بوده و برای چه آمده است؟-گفت:پدر جان‏«العطش‏»!تشنگی دارد مرا می‏کشد،سنگینی این اسلحه مرا خیلی خسته کرده است،اگر جرعه‏ای آب به کام من برسد نیرو می‏گیرم و باز حمله می‏کنم.این سخن جان ابا عبد الله را آتش می‏زند،می‏گوید:پسر جان!ببین دهان من از دهان تو خشکتر است،ولی من به تو وعده می‏دهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهی نوشید.این جوان می‏رود به میدان و باز مبارزه می‏کند.
مردی است‏به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوی حدیث است،مثل یک خبرنگار در صحرای کربلا بوده است.البته در جنگ شرکت نداشته ولی اغلب قضایا را او نقل کرده است.می‏گوید:کنار مردی بودم.وقتی علی اکبر حمله می‏کرد،همه از جلوی او فرار می‏کردند.او ناراحت‏شد،خودش هم مرد شجاعی بود،گفت:قسم می‏خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.من به او گفتم:تو چکار داری، بگذار بالاخره او را خواهند کشت.گفت:خیر.علی اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علی اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمی‏توانست تعادل خود را حفظ کند.در اینجا فریاد کشید:«یا ابتاه!هذا جدی رسول الله‏» (3) پدر جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل می‏بینم و شربت آب می‏نوشم.اسب، جناب علی اکبر را در میان لشکر دشمن برد،اسبی که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم.اینجاست که جمله عجیبی نوشته‏اند:«فاحتمله الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا» (4).
و لا حول و لا قوة الا بالله

پى نوشت ها:

1 و 2) اللهوف،ص 47.
3) بحار الانوار،ج 45/ص 44.
4) مقتل الحسین مقرم،ص 324.

منبع:مرتضی مطهری (مجموعه آثار ج 17)
شنبه 11/8/1392 - 23:46
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته