• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1361
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 4204روز قبل
اهل بیت

 

4. دمشق
 

برخی از گزارش‎ها حاكی از آن است كه سر امام حسین(ع) در دمشق دفن شده، اما اینكه در كجای این شهر دفن شده است، گزارش‎ها متفاوت است. بلاذری، اقوال ذیل را بیان كرده است:
1. قصر (دارالاماره)؛(1)
2. بوستان قصر(2)(در محوطه چهار دیواری قصر)؛
3. بوستانی در دمشق؛(3)
4. قبرستان.(4)
نویری در این باره، پنج قول دیگر ذكر كرده است:
1. دروازه فرادیس: ابن ابی‌الدنیا به نقل از منصوربن ‌جمهور در كتاب مقتل خود نگاشته است كه سر حسین(ع) را در خزانه یزیدبن معاویه یافته است و آن را در پارچه‌ای پیچیده و در برج و باروی سوم دروازه فرادیس از سمت مشرق، دفن كرده است.(5)
2. مسجد دمشق: استرآبادی در كتابش به نام الداعی الی وداع الدنیا به نقل از ابوسعید زاهد نگاشته است كه سر حسین(ع) در مسجد دمشق بر سر یك استوانه دفن شده است.(6)
3. سر دو ستون سمت راست قبله؛(7)
4. در قبر معاویه توسط یزید؛(8)
5. در مقابر مسلمانان توسط سلیمان‌بن عبدالملك.(9)
اما ابن عساکر و بعدها ذهبی، قول دیگری نیز نقل كرده‌اند و گفته‌اند كه نزدیك باب توما در دمشق دفن شده است.(10)

نقد و بررسی
 

اگر چه برخی از اقوال این دیدگاه، قدمت نسبتاً مناسبی دارد، اما افزون بر آنکه بر اساس این دیدگاه، در محل دفن سر در دمشق، اختلاف است و تا ده قول در این باره گفته شده است، با اقوال دیگر نیز، به ویژه دو قول نخست که آن دو نیز قدمت دارند ـ و حتی قول دوم، مبتنی بر برخی از روایات است ـ ناهمگون و ناهم‌سو می‌باشد.

5. رَقَّه(11)
 

این قول را سبط ابن‌جوزی به نقل از مقتل عبدالله‌بن عمرو وراق نقل كرده و افزوده است كه وقتی سر [حسین بن علی(ع)] را نزد یزید حاضر كردند، گفت: آن را به عوض سر عثمان نزد خاندان ابی‎معیط می‎فرستم. و چون آنان در رقّه ساكن بودند، یزید سر را نزدشان فرستاد و آنان آن را در خانه‎ای دفن كردندكه بعدها آنجا جزءِ مسجد جامع شد.(12)

6. کوفه
 

سبط ابن‌جوزی گزارش دیگری آورده است مبنی بر آنکه عمروبن حُرَیث مخزومی، سر امام(ع) را از ابن‌زیاد گرفت و پس از شست‌‌و‌شو و تمیز کردن و کفن کردن آن، در خانه‌اش در کوفه که به «دارالخزّ» شناخته می‌شد، دفن کرد.(13)
این قول و قول پنجم افزون بر آنکه از قد‌مت لازم برخوردار نیست، به سبب متفرّد بودن آن از اعتبا‌ر لازم را نیز ندارد؛ از این‌رو پذیرفته نمی‌شود.

7. عَسقَلان(14)
 

در این باره گزارش‎ها متفاوت است. برخی از گزارش‎ها حاكی از آن است كه گروهی از اهل عَسقَلان نزد یزید بودند و از وی درخواست كردند تا سر نزد آنان دفن شود و یزید سر را به آنا‌ن داده، آنان آن را در شهرشان دفن كرده و بر آن بارگا‌هی ساختند.(15)
اما بر اساس گزارش دیگری، شخصی در عصر خلافت مستنصر بالله (420 ـ 487‌ق)ـ یكی از خلفای فاطمی ـ و وزارت بدر جمالی در خواب دید كه سر امام(ع) در عسقلان است و در خواب برایش محل آن مشخص شد. او آنجا را نبش كرد و بدر جمالی بارگاهی برای آن ساخت.(16)
این قول نیز به سبب عدم قدمت آن و اختلاف در زمان و سبب دفن سر در عسقلان و به طور کلی مخالفت آن با اقوال دیگر و نیز عدم وجود قراین و شواهدی در تأیید آن، غیرمعتبر و مردود است، چنان‌که برخی از محققانِ معاصر نیز این قول را با دلایلی ردّ کرده‌اند.(17)

8 . قاهره (مصر)
 

یاقوت حموی در این باره نگاشته است: در قاهره، مزاری است که سر حسین بن علی(ع) در آن قرار دارد ... و آن در پشت کاخ سلطنتی می‌باشد.(18)
سبط ابن‌جوزی، قول پنجم در محل دفن سر امام (ع) را قاهره مصر دانسته و نگاشته است كه خلفای فاطمی آن را از دروازه فرادیس (در دمشق) به عسقلان انتقال داده و سپس به قاهره برده و سر حسین(ع) را در آنجا دفن كرده و بارگاه بزرگی بر آن ساختند كه اكنون زیارتگاه است.(19)
ابن نما نیز در این باره نوشته است: گروهی از اهل مصر به من گفتند كه آنان به مشهد الرأس که نزد آنان است، مشهد كریم گویند و بر آن طلای بسیاری است و در موسم‌های خاصی آن را زیارت كرده و گما‌ن می‎كنند كه سر، آنجا دفن شده است.(20)
نویری علتِ انتقال سر را از عسقلان به قاهره، این گونه نگاشته است كه اروپایی‌ها در سال 548ق بر عسقلان حاكم شدند و سر، از راه دریا به قاهره منتقل شد.(21)
صَفَدی (م‌764‌ق) نیز نوشته است كه برخی گمان كرده‎اند كه خلفای فاطمی سر حسین(ع) را از عسقلان به مصر منتقل كرده و در همان جایی كه امروز به بارگاه حسین در قاهره معروف است، دفن كردند.(22)
مَقریزی (م‌845‌ق) گزارش کرده است که سر حسین(ع) روز یکشنبه هشتم جمادی الآخر سال 548 به قاهره منتقل شد و روز سه‌شنبه دهم همان سال به قاهره رسید و به (باغ) کافوری(23) برده شد، سپس از سرداب به کاخ زمرّد برده شد و در (زیر) گنبد دیلم در درِ‌ راهرو خدمت (راهرویی که از طریق آن به خدمت خلیفه می‌رسیدند) دفن شد. (24)
در نقد و ردّ این قول، باید گفت که به نظر می‌رسد خلفای فاطمی چنین ادعایی طرح كردند تا ادعای خود مبنی بر انتسابشان به فرزندان فاطمه را ترویج كنند، چنان‌که برخی از مورخان اهل‌سنت نیز به این نکته اشاره کرده‌اند.(25)

9. مرو
 

سمعانی (م‌562‌ق) به نقل از كتاب ‌المراوزه معدانی، نگاشته است كه سر حسین بن علی(ع) در مرو در قصر ساكنان زرتشتی، سمت راستِ (درِ) ورودی، پای دیوار، دفن شده است.(26)
نویری ابتدا به توضیح این گزارش و سپس به نقد آن، پرداخته است. وی در توضیح آن، نگاشته است: آن كه گفته است سر حسین در مرو دفن شده، می‎گوید: چون ابومسلم خراسانی دمشق را تصرف كرد، سر را گرفت و به مرو برده و در دارالاماره دفن کرد.(27)
اما وی در نقد این گفته از قول عمر بن ابی‎المعالی ‌نوشته است: اینكه ابومسلم سر را به خراسان منتقل كرده باشد، بسیار بعید به نظر می‎رسد، چرا كه فاتح شام، عبدالله‌بن علی‌بن [عبدالله بن] عباس بوده است نه ابومسلم، از این‎رو چگونه می‎توان تصور كرد كه او سر را به خراسان منتقل كرده یا برای او امكان انتقال بوده است. اگر او سر را در خزائن بنی‎امیه یافته بود، آن را به مردم نشان می‌داد تا بر دشمنی مردم نسبت به بنی‎امیه بیفزاید. افزون بر این، چون عمربن‌عبدالعزیز خلیفه شد، بعید است كه وی سر را در خزانه سلاح به حال خود رها كرده باشد و آن را دفن نكرده باشد.(28)

10. حَرّان
 

حمدالله مستوفی بدون ارائه هیچ سندی، یکی از اقوال محل دفن را «حرّان» گفته است،(29) که به هیچ رو نمی‌توان پذیرفت.

جمع بندی، نتیجه‎گیری و بیان نظریه مختار
 

از بررسی اقوال بیان شده، به این نتیجه می‌توان دست یافت كه جز قول اول (قول مشهور علمای شیعه) و قول دوم كه در منابع حدیثی شیعه از قول ائمه(ع) درباره آن روایاتی وارد شده است، بقیه اقوال، گفته مورخان و اندیشمندان اهل سنت است، از این‎رو با آنكه برخی از آن اقوال همانند قول سوم و چهارم از قدمت زیادی برخوردارند، اما افزون بر اشكالاتی كه برای اقوال یاد شده بیان شد، چون نه روایتی از معصوم درباره آنها نقل شده است و نه اندیشمندان شیعه به آن قائل شده‎اند، نمی‎توان به آنها اعتنا كرد.
اما درباره دیدگاه دوم (دفن سر در نجف) باید گفت كه اگرچه برخی از روایات، قول به دفن سر امام(ع) در کنار (یا پایین) قبر امیرالمؤمنین(ع) را تأیید می‎كند و نیز زیارت امام حسین(ع) نزد سر امیرالمؤمنین(ع) وارد شده است،(30) با این وجود، روایات یاد شده در مرئی و منظر علما و فقهای شیعه بوده است و هیچ یك به مضمون آن پای‎بند نشده ‎و به آن اعتماد نكرده‎اند، زیرا افزون بر آنكه اسناد آنها تمام نبوده و رجال آن معروف و مشهور نیستند(31) ، مضمون آنها درباره محل دفنِ سر نیز با یكدیگر همخوانی ندارد، چنان‎كه برخی از آنها محل دفن سر را، «ذکوات»(32) (= تپه‎های سفید یا سرخ) و برخی دیگر، «جوف»(33)(یا جُرف) دانسته‎اند.(34) همچنین برخی از آنها همانند روایت یونس بن ظَبیان از امام صادق(ع)، افزون بر آنكه امر عجیب و غریبی را بیان می‎كند، بر بقای سر در كنار قبر امیر‎المؤمنین(ع) دلالت نمی‎كند، بلكه می‎توان از ظاهر آن چنین استفاده كرد كه پس از دفن، سر به بدن در كربلا ملحق شده است.(35) از این‎رو اندیشمندان شیعه تنها دیدگاه نخست، یعنی «‎الحاق سر به بدن» را پذیرفته و به آن اعتماد كرده‎اند.
بنابراین، اگرچه درباره دیدگاه اول هیچ خبری از امامان معصوم(ع) وارد نشده، اما این دیدگاه در طول قرون متمادی شهرت خاصی داشته و مورد اعتماد و عمل علمای شیعه بوده است. این امر حاكی از آن است كه دیدگاه یاد شده در قرن‌های اولیه، از مسلّمات اعتقادی و تاریخی شیعه بوده است تا جایی كه در آن زمان ـ بدون توجه به آنكه در آینده این قول مورد تردید قرار خواهد گرفت ـ ضرورت دانسته نشده مستند به قول معصوم یا گزارش‎های معتبر تاریخی شود. بر این اساس، دیدگاه یاد شده قابل اعتنا و پذیرش ا‎ست .

دوم: مدفن و فرجام سرهای سایر شهد‌ا
 

اگرچه بر اساس گزارش‌های تاریخی، سرهای دیگر شهدا نیز از کوفه به شام فرستاده شد،(36) اما درباره مکان دفن آنها، گزارش‌های چندان معتبری در دست نیست و در مجموع سه گزارش و گفته ذیل در این باره وجود دارد:

1. دفن سرها در جَبّانه‌(37) كوفه
 

ابن سعد نگاشته است كه وقتی اسرا در قصر ابن زیاد زندانی شدند، شخصی به نام ابوخالد ذكوان به ابن زیاد گفت: این سرها را به من واگذار تا آنها را دفن كنم؛ او آنها را كفن كرده و در (قبرستان) جَبّانه (كوفه) دفن كرد و سواربر مركب خود شده و به سوی اجساد آنان رفته و پس از تكفین، آنها را دفن كرد.(38)
این قول را به هیچ‎رو نمی‎توان پذیرفت، چرا كه ـ چنان نگاشته شد ـ اولاً: با نصوص تاریخی كه بر بردن سرهای شهدا به شام نزد یزید دلالت دارد، ناسازگار است، ثانیاً: در ادامه گزارش آمده است كه ذكوان، اجساد آنها را نیز دفن كرد كه این امر با مسلّمات تاریخ عاشورا منافات دارد، زیرا بر اساس گزارش‌های معتبر، اهل غاضریّه، دفن كنندگان شهدا بوده‎اند،(39) نه شخصی به نام ذكوان.

2. الحاق سرها به بدن‎ها
 

مستوفی هروی و بعدها خواندمیر، نگاشته‎اند كه اسرای اهل بیت‌علیهما‌السلام، سرهای دیگر شهدا را همراه سر امام(ع) به كربلا آورده و در كنار بدن‎هایشان دفن كردند.(40)
این گزارش از این‌رو که از گزارش‌های متأخر است و در منابع کهن، نیامده، چندان اعتباری ندارد.

3. دفن برخی سرها در مقبره باب الصغیر شام
 

اما از محققان معاصر، سیدمحسن امین عاملی، دیدگاه دیگری دارد و در این باره نگاشته ‌است:
در سال 1321ق در مقبره معروف به مقبره باب‌الصغیر در دمشق، بارگاهی را دیدم كه جلویِ درِ آن، سنگی بود و روی آن نوشته شده بود: اینجا محل دفن سرهای عباس‌بن علی(ع)، علی‌بن الحسین اكبر(ع) و حبیب‌بن مظاهر است. پس از چند سال، آنجا را خراب كرده و تجدید بنا كردند و آن سنگ از بین رفت و ضریحی داخل بارگاه ساخته بودند و اسامی بسیاری از شهدای كربلا را روی آن نوشته بودند، در حالی كه آنجا در حقیقت منسوب به آن سه سر بود. البته به گمان قوی چنین انتسابی صحیح باشد، زیرا پس از حمل سرهای شریف به دمشق و گرداندن آنها و پایان یافتن مقصود یزید كه اظهار پیروزی، آزار و اذیت كردن اسرا و انتقام گیری از آنان بود، چاره‎ای جز دفن آنها در یكی از مقابر نبوده است، پس این سه سر در مقبره باب الصغیر دفن شد و مكان دفن آنها حفظ شد.(41)
اگرچه گفته این محقق، به ظاهر درست به نظر می‎رسد، اما اثبات چنین ادعایی كه تنها سند آن سنگ نبشته‎ای است كه معلوم نیست چه كسی و چه زمانی آن را نوشته و در مکان یاد شده قرار داده، مشكل است.

نتیجه
 

از آنچه نوشته شد، به این نتیجه می‎توان رهنمون شد كه اگرچه روایتی از معصومان(ع) درباره دیدگاه نخست (الحاق سر به بدن در کربلا) نرسیده است، اما با توجه به شهرت آن در میان شیعه و سنی و اعتماد علمای شیعه بر آن، این دیدگاه مورد اعتماد و قابل پذیرش است. همچنین اسنادِ معتبر كهن درباره فرجام و محل دفن سرهای دیگر، وجود ندارد و تنها برخی از سندهای متأخر، همانند گزارش‌های مستوفی هروی و خواندمیر که البته معلوم نیست آنان از چه منبعی نقل کرده‌اند، حاكی از آن است كه سرهای شهدا به كربلا برده و به بدن‎ها ملحق شده است که اعتبار لازم را ندارد.
صرف نظر از دستاورد این پژوهش که درصدد تعیین محل دفن سر امام(ع) است، عشق به امام(ع) و آرمان‌هایش در طول تاریخ، هر انسان معتقدی را شیفته آن حضرت ساخته است. بنابراین، چندان مهم نیست سر و بدن مطهر امام حسین (ع) کجا دفن شده باشد، بلکه آنچه مهم است آن‌که شخصیت والای امام(ع) همیشه در دل همه شیعیان و محبان خود جای داشته و خواهد داشت. سخن برخی از مورخان و اندیشمندان در این باره، شنیدنی است. سبط ابن‌جوزی پس از شمردن اقوال مکان دفن، می‌افزاید:
به هر حال، در هر جایی که سر یا پیکرش باشد [نام و یاد] او در دل‌ها، اذهان و خاطره‌ها جای دارد، چنان‌که برخی از استادان ما در این باره سروده‌اند:

لاتطلبوا المولی حسین
بأرض شرق او بغرب

ودَعُوا الجمیع و عرّجوا
نحوی فمشهده بقلبی»(42)

مولا حسین را در سرزمین شرق یا غرب نجویید
و همه جا را رها کنید وبه سوی من آیید که مشهد او در دل من است.
همچنین عقّاد، اندیشمند معاصر مصری در این باره می‌نویسد:
در هر جایی که آن سر شریف دفن شده باشد، مورد تعظیم و احترام است. حسین به سبب برخورداری از منزلت شهادت، نشان شجاعت و شرافت خاندانی با پیامبر(ص)، حقیقتی گردید که انسان همیشه او را در سینه و خاطرش دارد، چه نزدیک و چه دور از قبرش باشد. حقیقتی که در کربلا، دمشق، ... وغیر این جاها، یکی است.(43)
 

پی نوشت ها :
 

*استادیار دانشگاه شهید باهنر كرمان.
1 . بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص416 و 418؛ سبط ابن جوزی، پیشین، ج2، ص 208.
2 . بلاذری، همان، ج3، ص 416.
3 . همان، ج 3، ص 416 و 418.
4 . همان، ج 3، ص 418.
5 . نویری، پیشین، ج 20، ص299 ـ 300. مورخان دیگر نیز این قول را نقل کرده‌اند: ابن‌حبان، الثقات، ج3، ص 69؛ ابن‌جوزی، الرد علی المتعصب العنید، ص 50 و همو، المنتظم فی الامم و الملوک، ج5، ص 344؛ سبط ابن جوزی، پیشین، ج2، ص 208؛ ابن نما، مثیرالاحزان، ص 85؛ ابن‌كثیر، البدایه و النهایه‌، ج8 ، ص 222.
6 . نویری، پیشین، ج20، ص 300؛ محمود بن عمر زمخشری، ربیع الابرار و نصوص الاخبار، ج 3، ص 349. ابن حبان در این باره نوشته است: بر سر ستونی در مسجد جامع دمشق، سمت راست قبله (الثقات، ج3، ص 69).
7 . نویری، پیشین، ج20، ص 300.
8 . نویری، پیشین، ج20، ص 300. ابن حبان (پیشین، ج3، ص 69) این قول را بیان کرده است.
9 . نویری، پیشین، ج 20، ص 299 ـ 300. مورخان دیگر نیز این قول را گزارش کرده‌اند: شجری، الامالی الخمیسیه، ج1، ص 176؛ خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج2، ص 83 ؛ ابن عساكر دمشقی، تاریخ مدینه دمشق، ج 69، ص 161؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 319؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ج 12، ص 264؛ ابن‌كثیر، پیشین، ج 8 ، ص222.
10. ابن عساکر دمشقی، پیشین، ج 67، ص 159، شماره 8784؛ ذهبی، سیرأعلام النبلاء، ج3، ص 316؛ همو، تاریخ الاسلام، ج 5، ص 20.
11. رَقّه (به فتح راء و قاف) شهر مشهوری است بر كنار فرات كه از شهرهای جزیره به حساب می‎آمده و از آنجا تا حرّان سه روز راه بوده است (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج3، ص 59). رقّه، اکنون جزء شهرهای کشور سوریه است.
12 . سبط ابن جوزی، پیشین، ج 2، ص 208.
13 . همان، ج2، ص 191ـ 192.
14. عسقلان، شهری در شام از توابع فلسطین بوده كه در كنار دریا بین غزه و بیت جبرین قرار داشته است و (و در آن زمان) همانند دمشق، به عروس شام شهرت داشته است (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 4، ص 122). اکنون این شهر از شهرهای ساحلی دریای مدیترانه است که بین دو شهر غزه و اشدود (اسدود)در فلسطین اشغالی قرار دارد.
15 . محمد‌بن علی بن محمد عمرانی(م‌580‌ق)، الانباء فی أخبار الخلفاء، ص 54.
16 . نویری، پیشین، ج 20، ص 300.
17 . قاضی طباطبایی، پیشین، ص 316 به بعد .
18 . حموی، معجم البلدان، ج 5، ص 142.
19 . سبط ابن جوزی. پیشین، ج 2، ص 209.
20 . ابن نما، مثیر الاحزان، ص 85 .
21 . پیشین، ج20، ص 300.
22 . صفدی، الوافی بالوفیات، ج 12، ص 264.
23 . نام باغی بوده که یکی از امرای مصر به نام ابوبکر محمد بن طفج بن جف اخشید معروف به کافور اخشیدی بنا کرده است (تقی‌الدین احمد‌بن علی مقریزی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، المعروف بالخطط المقریزیه، ج2، ص 377).
24 . همان، ج2، ص 323.
25 . ابن كثیر، البدایه و النهایه‌، ج 8 ، ص 222. همچنین شهید قاضی طباطبایی در رد این قول، مطالبی را نگاشته است (پیشین، ص 306 به بعد).
26. عبدالكریم بن محمد سمعانی، الانساب، تعلیق عبدالله عمر بارودی، ج3، ص 370. و نیز ر.ک : محمد بن احمد مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ص 46 و 333.
27. نویری، پیشین، ج 20، ص 300.
28 . همان، ج 20، ص 302.
29 . حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، ص 202.
30 . ابن مشهدی، المزار، ص 214؛ سید عبد الكریم بن طاووس، فرحه الغری، ص 123 ـ 124.
31 . سید عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین(ع)، ص 363؛ فضل علی قزوینی، الامام الحسین(ع) و اصحابه، ج1، ص 431؛ سیدعلی قاضی طباطبایی، تحقیق در اول اربعین حضرت سیدالشهداء(ع)، ص 340 .
32 . همانند خبر فروع كافی، ج 4، ص 571 و كامل الزیارات، باب 9، ص 83 .
33 . همانند خبر مبارك خباز در تهذیب الاحكام ، ج6، ص 35 ـ 36 و فرحه الغری، ص 87 .
34 . قزوینی، پیشین، ج1، ص 432.
35 . قزوینی، پیشین، ج 1، ص 433.
36 . بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ج3، ص 415؛ طبری، پیشین، ج 4، ص 351؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 127؛ شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 118؛ سبط ابن جوزی، پیشین، ج2، ص 193.
37. كوفیان به مقابر، جَبّانه (به فتح جیم و تشدید باء) و اهل بصره به آن مقبره گویند (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج2، ص99).
38 . محمد‌بن سعد، ترجمه‌الحسین و مقتله، ص 81 .
39 . بلاذری، پیشین، ج3، ص 411؛ طبری، پیشین، ج 4، ص 348؛ خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج2، ص 44؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج4، ص 121.
40 . محمد بن احمد مستوفی هروی، ترجمه الفتوح، ص 916؛ خواندمیر، تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ص 60.
41 . محسن امین، اعیان الشیعه، تحقیق و تخریج حسن الامین، ج1، ص 627.
42 . سبط ابن جوزی، پیشین، ج2، ص 209. همچنین شیخ مهدی فَلُّوجی حلّی (م‌1357‌ق) نیز در این باره سروده است :

لاتطلبوا رأس الحسین فانه
لا فی حِمی ثاوٍ و لافی واد

لکنّما صِفو الولاءِ یدلّکم
فی انه المقبور وسط فؤادی

سر ِحسین(ع) را نجویید ،چون نه در حرم و حصاری و نه در دره‌ای (مدفون) است.
لکن ولایت خالص و ناب، شما را راهنمایی می‌کند که حسین(ع) در اعماق و ژرفای دل من مدفون است.
(محمد علی یعقوبی، البابلیات، ج 3، القسم الثانی، ص 128).
43 . عباس محمود عقاد، ابوالشهداء، الحسین بن علی(ع)، ص 111.
 

منابع:
ـ ابن اسعد یافعی شافعی، عبدالله، مرآه الجنان و عبره الیقظان، حیدر آباد ـ دكن، دائره المعارف النظامیه الكائنه، 1337 ق.
ـ ابن اعثم كوفی، ابومحمد احمد بن علی، كتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء،1411 ق.
ـ ابن تیمیه، تقی الدین ابوالعباس احمد، رأس الحسین(ع)، تحقیق السید الجُمَیلی، بیروت، دارالکتاب العربی، 1406 ق.
ـ ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمان بن علی بن محمد، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوك، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1412 ق.
ـ ــــــــــ، الردّ علی المتعصب العنید، تحقیق محمد کاظم محمودی، بی‌جا، التراث الاسلامی العظیم، 1403 ق.
ـ ابن سعد، محمد، ترجمه الامام الحسین و مقتله، تحقیق سید عبدالعزیز طباطبایی، قم، مؤسسه اهل البیت لإحیاء التراث، 1415ق.
ـ ــــــــ ، الطبقات الكبری، بیروت، دارصادر، [بی تا].
ـ ابن شهر آشوب، ابوجعفر محمد بن علی، مناقب آل ابی‎طالب، تحقیق یوسف البقاعی، [بی‌جا]، انتشارات ذوالقربی (افست دارالاضواء)، 1379 ش.
ـ ابن طاووس، سید رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق و تقدیم فارس تبریزیان (الحسّون)، [بی جا]، دارالاسوه، 1383 ش.
ـ ابن طاووس، سید عبد الكریم، فرحه الغری، تحقیق سید تحسین آل شبیب موسوی، [بی جا]، مركز الغدیر للدراسات الاسلامیه، 1368 ق.
ـ ابن عساکر دمشقی، علی بن حسن بن هبه الله شافعی، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالفکر، 1415ق.
ـ ابن فتال نیشابوری، محمد، روضه الواعظین، تحقیق سید محمد مهدی سید حسن خرسان، قم، منشورات الرضی، [بی تا].
ـ ابن قولویه قمی، ابوالقاسم جعفر بن محمد، كامل الزیارات، تحقیق جواد قیومی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1417 ق.
ـ ابن كثیر دمشقی، ابوالفداء اسماعیل، البدایه و النهایه، تحقیق و تعلیق علی شیری، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، 1408 ق.
ـ ابن نما حلی، نجم الدین محمد بن جعفر، مثیرالاحزان، نجف، مطبعه الحیدریه، 1369ق.
ـ امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، تحقیق و تخریج حسن الامین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، [بی تا].
ـ ــــــــــ ، لواعج الاشجان، [بی جا]، مكتبه بصیرتی، [بی تا].
ـ بلاذری، احمد بن یحیی بن جا‌بر، کتاب جمل من انساب الاشراف، بیروت، دارالفكر، 1417 ق.
ـ بیرونی، ابوریحان محمد بن احمد، الآثار الباقیه من القرون الخالیه، بیروت، دار صادر، [بی تا].
ـ تمیمی بستی، محمد بن حبّان بن احمد، الثقات، [بی جا]، مؤسسه الكتب الثقافیه، 1393 ق.
ـ تمیمی مغربی، ابوحنیفه نعمان بن محمد، شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار(ع)، تحقیق سید محمد حسینی جلالی،‌ قم، مؤسسه النشر الاسلامی، [بی تا].
ـ حسینی موسوی حائری كركی، سید محمد بن ابی‎طالب، تسلیه المُجالس و زینه المَجالس، تحقیق فارس حسّون كریم، قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، 1418 ق.
ـ حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1399 ق.
ـ خوارزمی، موفق بن احمد بن محمد، مقتل الحسین(ع)، تحقیق محمد سماوی، قم، دارانوار الهُدی، 1418 ق.
ـ خواندمیر، غیاث الدین بن همام الدین حسینی، تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، تهران، انتشارات كتابخانه خیّام، 1333 ش.
ـ ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، سیر أعلام النبلاء، تحقیق شعیب الارنؤوط و محمد نعیم العرقسوسی، بیروت، مؤسسه الرساله، 1413 ق.
ـ ـــــــــــ ، تاریخ الاسلام،‌ تحقیق عمر عبدالسلام تدمُری، بیروت، دارالكتاب العربی، 1407ق.
ـ زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخبار، تحقیق سلیم النعیمی، منشورات الرضی، 1410 ق.
ـ سبط ابن جوزی، یوسف بن قزغلی بغدادی، تذكره الخواص من الامه بذكر خصائص الائمه(ع)، ‌تحقیق حسین تقی زاده، [بی جا]، مركز الطباعه و النشر للمجمع العالمی لاهل البیت (ع)، 1426 ق.
ـ سمعانی، عبدالكریم بن محمد، الانساب، تعلیق عبدالله عمر بارودی، بیروت، دارالجنان، 1408 ق.
ـ شَبراوی، عبدالله بن محمد بن عامر، الإتحاف بحُبّ الأشراف، تحقیق سامی الغُرَیری، قم، دارالکتاب الاسلامی، 1423 ق.
ـ شبلنجی، مؤمن بن حسن مؤمن، نورالابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار(ع)، بیروت، دارالجیل، 1409 ق.
ـ شجری، یحیی بن حسین بن اسماعیل جرجانی، الامالی الخمیسیه، بیروت، عالم الكتب، 1403ق.
ـ صبّان، محمد بن علی، إسعاف الراغبین فی سیره المصطفی(ص) و فضائل اهل بیته الطاهرین(ع)، (چاپ شده در حاشیه «نور الابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار(ع)»، بیروت، دارالجیل، 1409 ق).
ـ صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، الامالی، تحقیق مؤسسه البعثه، قم، مؤسسه البعثه، 1417 ق.
ـ صفدی، صلاح الدین خلیل بن آیبَك، الوافی بالوفیات، تحقیق احمد الارناؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار إحیاء التراث، 1420 ق.
ـ طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، تحقیق مؤسسه آل البیت(ع) لإحیاء التراث، قم، مؤسسه آل البیت(ع) لإحیاء التراث، 1417ق.
ـ ــــــــــ ، تاج الموالید فی موالید الائمه و وفیاتهم، قم، مكتبه آیه الله مرعشی نجفی، 1406 ق.
ـ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوك، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1409 ق.
ـ طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، تهذیب الاحكام،‌ تحقیق حسن موسوی خرسان، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1365 ش.
ـ عقاد، عباس محمود، ابوالشهداء، الحسین بن علی(ع)، بیروت، المکتبه العصریه، 1421 ق.
ـ علم الهدی، سید مرتضی، رسائل المرتضی، تقدیم احمد حسینی، ‌قم، دارالقرآن الكریم، 1405ق.
ـ عمرانی، محمد بن علی بن محمد، الانباء فی أخبار الخلفاء، تحقیق قاسم السامرائی، قاهره، دارالآفاق العربیه، 1421 ق.
ـ قاضی طباطبایی، سید محمد علی، تحقیق در باره اول اربعین حضرت سیدالشهداء(ع)، قم، بنیاد علمی و فرهنگی شهید آیت الله قاضی طباطبایی، 1368 ش.
ـ قرطبی، محمد بن احمد، التذكره فی امور الموتی و امور الآخره، [بی جا]، دارالكتبالعلمیه، [بی تا].
ـ قزوینی، زكریا محمد بن محمود، عجائب المخلوقات و الحیوانات و غرائب الموجودات، (چاپ شده در حاشیه «حیاه الحیوان الکبری»، کمال الدین دمیری)، [بی جا، بی تا، بی نا].
ـ قزوینی، فضل علی، الامام الحسین(ع) و اصحابه، تحقیق سید احمد حسینی، قم، ابن المؤلف، 1415 ق.
ـ کلینی، ابوجعفر محمد بن یعقوب، الفروع من الكافی، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1367 ش.
ـ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوارالجامعه لدُرَر أخبار الائمه الاطهار(ع)، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ق.
ـ مستوفی قزوینی، حمد الله بن ابی‎بكر بن احمد، تاریخ گزیده، تحقیق عبدالحسین نوایی، تهران، امیركبیر، 1364ش.
ـ مستوفی هروی، محمد بن احمد، ترجمه کتاب الفتوح، تصحیح غلام‎رضا مجد طباطبایی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372 ش.
ـ مشهدی، محمد بن جعفر، المزار الكبیر، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، قم، نشر القیوم، 1419ق.
ـ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، تحقیق مؤسسه آل البیت(ع)، قم، مؤسسه آل البیت(ع) لإحیاءا التراث، 1413ق.
ـ مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، قاهره، مکتبه مدبولی، 1411 ق.
ـ مقریزی، تقی الدین احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، المعروف بالخطط المقریزیه، بیروت،دارالکتب العلمیه، 1418ق.
ـ مُناوی، محمد عبدالرؤوف فیض القدیر، بیروت، دارالمعرفه، 1391ق.
ـ موسوی خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، [بی جا، بی نا]، 1413 ق.
ـ موسوی مقرم، سید عبد الرزاق، مقتل الحسین(ع)، بیروت، دارالکتاب، 1399ق.
ـ نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایه الارب فی فنون الادب، تحقیق عبدالمجید ترحینی و عماد علی حمزه، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1424 ق.
ـ یعقوبی، محمد علی، البابلیات، قم، دارالبیان، 1373ق.
منبع: نشریه تاریخ در آینه پژوهش شماره 26
يکشنبه 5/9/1391 - 23:58
اهل بیت

 

چکیده
 

پژوهش حاضر به بررسی فرجام سر مطهر امام حسین(ع) و سرهای دیگر شهدا و محل دفن آنها، در دو بخش پرداخته است: بخش نخست، به فرجام سر امام(ع) و دیدگاه‌های مربوط به محل دفن آن می‌پردازد و پس از بررسی و بازکاوی اقوال متعدد در این باره، قول الحاق سر به بدن مطهر، را بر اقوال دیگر ترجیح می‌دهد. در بخش دوم به نقد و بررسی گزارش‌های مربوط به فرجام سرهای دیگر شهدا پرداخته شده است. بررسی‌ها، این باور را تقویت می‌كند كه فرجام و محل دفن سرهای دیگر شهدا نامعلوم است.
کلید واژه‌ها: عاشورا، سر امام حسین(ع)، سر یاران امام حسین(ع)، کربلا و نجف.

مقدمه
 

یكی از پرسش‌هایی که درباره وقایع پس از عاشورا مطرح و شایسته مطالعه و بررسی است، فرجام سر مطهر امام حسین(ع) و دیگر سرهای شهدا است. بر اسا‌س گزارش‎های تاریخی، مسلّم است كه سر امام حسین(ع) و دیگر سرها توسط مأموران ابن زیاد به شام فرستاده شد. همچنین بر اسا‌س برخی گزارش‎ها، سرهای دیگر شهدا نیز همراه سر امام حسین(ع) به دربار یزید برده شد.(1) اکنون این پرسش مطرح است كه پس از آنكه یزید ـ در ظاهر ـ از عملكرد خویش با امام حسین(ع) و یارانش اظهار پشیمانی كرد و درصدد بازگرداندن اسرا به مدینه برآمد، سرنوشت سر امام(ع) و سرهای دیگر چه شد؟ آیا چنان كه بین شیعه مشهور است، سر امام(ع) به بدن ملحق شد یا چنان كه در برخی منابع دیگرِ حدیثی شیعه آمده است، در نجف، كنار قبر امیرالمؤمنین(ع) دفن شد یا بر اساس برخی منابع اهل‌سنت به مدینه فرستاده شد و در بقیع دفن شد و یا در دمشق یا قا‌هره یا عَسقَلان یا رَقّه و یا حتی در مرو دفن شد؟ فرجام سرهای دیگر شهدا به كجا انجامید؟ آیا آنها نیز به بدن‎هایشان ملحق شدند یا سرنوشت آنها نامعلوم است؟ بنابراین در این نوشتار دو موضوع، مورد بررسی و پژوهش قرار می‎گیرد: نخست، فرجام سر امام(ع) و دوم، فرجا‌م سرهای شهدا.

نخست: فرجام سر امام حسین‌(ع)
 

در اینكه سر مطهّر امام حسین(ع) كجا دفن شده است، منابع تاریخی و حدیثی شیعه و سنی، گزارش‌های متفاوتی ارائه كرده‎اند تا آنجا كه ده قول در این باره گفته شده است. برخی از مورخان همانند سبط ابن‌جوزی و نویری و بعضی از محققان و نویسندگان معاصر، از جمله سید محسن امین عاملی(2)، فضل علی قزوینی(3) و شهید قاضی طباطبایی(4)، به جمع‎آوری برخی از اقوال و نقد و بررسیِ آنها پرداخته‎اند كه در این پژوهش از كوشش‌های آنان بهره گرفته شده است. اما اقوال در این باره، عبارت‌اند از:

1. كربلا
 

بسیاری از مورخان و اندیشمندان شیعی و سنی بر این باورند كه سرِ امام حسین(ع) به بدن ملحق شده است، از این‎رو این قول، شهرت خاصی دارد. از اندیشمندان شیعه كه قائل به چنین قولی شده‎اند، عبارت‌اند از:
شیخ صدوق (م381ق) و به پیروی از او، ابن فتال نیشابوری (م‌508 ‌ق) در این باره می‎نویسند: علی بن حسین(ع) همراه زنان (از شام) خارج شد و سر حسین(ع) را به كربلا بازگرداند.(5)
سید مرتضی (م436ق) در این باره می‎گوید: روایت شده كه سر امام حسین(ع) با جسد وی در كربلا دفن شد.(6)
طبرسی (م548ق) پس از اشاره به قول سید مرتضی،(7) در جای دیگر می‌نویسد: برخی از اصحاب ما گفته‎اند كه سر از شام بازگردانده و به بدن ملحق شد.(8)
ابن شهر آشوب (م‌588‌ق) بعد از نقل سخن سید مرتضی،(ره) از قول شیخ طوسی نقل كرده است كه به همین سبب (الحاق سر امام(ع) به بدن) توصیه به زیارت اربعین شده است.(9)
ابن نمای حلی(م644‌ق) نیز نگاشته است: آنچه از اقوال بر آن می‎توان اعتماد كرد، ‌آن است كه بعد از گرداندن سر امام(ع) در شهرها به بدن بازگردانده و با جسد دفن شد.(10)
سید ابن‌طاووس (م‌664‌ق) و بعدها به پیروی از او، سید محمدبن ابی‎طالب (از مورخّان قرن دهم) نوشته‌اند: اما سرِ حسین(ع)، روایت شده كه برگردانده شد و در كربلا با جسد شریفش دفن شد و عمل اصحاب هم طبق همین دیدگاه مورد اشاره بوده است.(11)
مجلسی (م‌1110 یا 1111ق) یكی از وجوه استحباب زیارت امام حسین(ع) را در روز اربعین، الحا‌ق سرهای مقدس شهدا به اجسادشان توسط امام سجاد،(ع) بیان كرده است.(12)وی در جای دیگر بعد از نقل اقوال دیگر در این باره، می‎نویسد: مشهور بین علمای امامیه آن است كه سر امام(ع)، همراه بدن، دفن شده است.(13)
اما برخی از مورخّان و اندیشمندان اهل‌سنت، كه به این دیدگاه قائل شده‌اند، عبارت‌اند از:
ابوریحان بیرونی (م440‌ق) در این باره می‎نویسد: «و فی العشرین رُدَّ رأسُ الحسینِ(ع) الی مَجثمه حتی دفن مع جثّته ...؛(14)در روز بیستم (صفر)، سر حسین(ع) به بدنش ملحق و با آن دفن شد».
مستوفی هروی (از مورخان قرن ششم و مترجم كتاب الفتوح نگاشته ابن‌اعثم) بر این باور است كه علی بن حسین(ع) با سایر اهل بیت(ع) در روز بیستم صفر، سر مبارك امیرالمؤمنین حسین(ع) را به بدنش ملحق ساختند.(15)
سبط ابن‌جوزی (م‌654‌ق) ملحق شدن سر به بدن را پس از بازگرداندن آن به همراه اسرا به مدینه، گفته هشام كلبی و غیر او دانسته و آن را مشهورترین قول می‌داند.(16)و(17) قرطبی (م‌671‌ق) می‎نویسد: امامیه می‎گویند كه سر حسین(ع) پس از چهل روز، به كربلا بازگردانده و به بدن ملحق شد و این روز نزد آنان معروف است و زیارت در آن روز را زیارت اربعین می‎نامند.(18)
قزوینی (م‌682‌ق) نیز نگاشته است: روزِ اول ماه صفر، عید بنی‎امیه است، چون در آن روز، سر حسین(ع) را به دمشق وارد ساختند و در روز بیستم آن ماه، سر ایشان به بدن، بازگردانده شد.(19)
نُوَیری (م‌7‌33‌ق) یكی از اقوال را در این باره، الحاق سر به بدن دانسته و افزوده است كه قائلان به الحاق، دو دسته هستند: گروهی معتقدند كه یزید پس از چهل روز سر را به بدن بازگرداند و گروه دیگر بر این باورند كه این الحاق در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز بوده است.(20)
حمدالله مستوفی (متوفای پس از 744‌ق) می‎گوید: اهل‌بیت(ع) را با سر حسین پیش یزید بن معاویه فرستادند. او به سخن ابوبُرده (برادر ابوموسی اشعری) ایشان را به مدینه فرستاد و سر حسین [باز به كربلا] فرستاد.(21) وی در جای دیگر افزوده است: «پسر ابوایّوب انصاری، آنجا [شام] بود. یزید را ملامت كرد و سر حسین از او بستد. روز چهلم به تنش رسانیدند».(22)
خواند میر (م‌942‌ق) نگاشته است: «امام چهارم(ع) با خواهران و عمات و سایر اقربا، متوجه مدینه طیّبه گشته، در بیستم شهر صفر، سر امام حسین(ع) و سایر شهیدان كربلا ـ رضی الله عنهم ـ را به ابدان ایشان منضم ساخت». وی این قول را صحیح‎ترین قول درباره محل دفن امام(ع) دانسته است.(23)
مُناوی(24) (م‌1031‌ق)، شَبراوی(25)(م‌1172‌ق)، ابن‌صَبّان(26) (م‌1206‌ق) و شِبلَنجی(27) (متوفای پس از 1308‌ق) نوشته‎اند: امامیه می‎گویند: پس از چهل روز از شهادت، سر به بدن بازگردانده شد و در كربلا دفن شد.
این گزارش‎ها، دیدگاه مورخان و نویسندگان شیعه و اهل‌سنت در این باره بود و چنان‌که ملاحظه می‎شود، بر اساس گزارش‎های یاد شده، قول دفن سر در کربلا، مشهورترین قول در میان شیعه و نیز اهل‌سنت ـ بر اساس گفته سبط ابن جوزی(28)ـ است.

2. نجف
 

در منابع حدیثی شیعه، روایاتی وجود دارد كه حاكی از دفن سر امام حسین(ع) كنار قبر امیرالمؤمنین(ع) است. این روایات چنین است:
1. بر اسا‎س برخی از روایات، سر امام(ع) توسط یكی از موالی امام صادق(ع) از شام به نجف آورده شد و در كنار قبرِ امیرالمؤمنین(ع) دفن شد، چنان‌كه یزیدبن عمر بن طلحه می‌گوید: امام صادق(ع) وقتی در حیره بود، به من فرمود: آیا آنچه به تو وعده داده بودم، نمی‌خواهی؟ گفتم آری، یعنی رفتن نزد قبر امیرمؤمنان ـ که درودهای خدا بر او بادـ . پس امام و (پسرش) اسماعیل و من سوار مركب شدیم تا آنكه از ثَوِیّه (مكانی میان حیره و نجف كنار تپه‌‌های سفید) گذشتیم. پس امام(ع)، اسماعیل و من فرود آمدیم و همگی نماز خواندیم. امام(ع) به اسماعیل فرمود: برخیز و بر جدّت حسین(ع) سلام بده. گفتم: فدایت شوم مگر حسین در كربلا نیست؟ فرمود: آری، لكن چون سرش به شام برده شد، غلامی از ما آن را ربود و در كنار قبر امیرمؤمنان(ع) دفن كرد.(29)
2. در برخی روایات آمده است كه در نجف، دو قبر است: قبر بزرگ و قبر كوچك، چنان‎كه علی بن أسباط از امام صادق(ع) روایت می‌كند كه وقتی به نجف آمدی، دو قبر خواهی دید. قبر بزرگ و قبر كوچك، اما بزرگ، قبر امیرمؤمنان(ع) است و اما كوچك، سر حسین(ع) است.(30)
3. در روایتی آمده است كه ابان بن تغلب می‌گوید: من همراه امام صادق(ع) بودم، حضرت چون از پشت كوفه گذشت، فرود آمده و دو ركعت نماز خواند، سپس اندکی جلو رفت، دو ركعت نماز خواند، سپس اندكی راه رفت و فرود آمد و دو ركعت نماز خواند. آنگاه فرمود: این قبر امیرمؤمنان(ع) است. گفتم: فدایت شوم، آن دو جای دیگری كه نماز خواندی، كجا بودند؟ فرمود: جایگاه سر حسین(ع) و جایگاه منبر (امام) قائم.(31)
4. یونس بن ظَبیان در روایتی، از امام صادق(ع) نقل كرده است كه همراه حضرت از حیره خارج شده و به تپه‎های سرخ نجف رسیدیم. امام (ع) پس از وضو گرفتن، به تپه‎ای نزدیك شده و در آنجا نماز خواندند، سپس به تپه‎ای پایین‎تر از تپه نخست رفته و در آنجا نیز نماز به جا آورد و به من فرمود: ای یونس، همان کاری که من کردم، بکن. من نیز چنان کردم. چون فراغت یافتم، به من فرمود: اینجا را می‎شناسی؟ گفتم: نه. فرمود: جای اولی را كه نماز خواندی، قبر امیرمؤمنان(ع) است و تپه دیگر، محل دفن سر حسین بن علی(ع) است. عبیدالله بن زیادِ ملعون چون سر را به شام فرستاد، به كوفه بازگردانده شد. ابن‌زیاد گفت: آن را از اینجا بیرون ببرید تا كوفیان مفتون آن نشوند. خدا آن را نزد قبر امیرمؤمنان(ع) قرار داد. پس سر با بدن است و بدن با سر.(32)

3. مدینه
 

برخی از مورخان اهل‌سنت، گزارش كرده‎اند كه وقتی كه یزید اسرا را رهسپار مدینه كرد، سر امام حسین(ع) را نزد عمرو بن سعید بن عاص، كارگزارش در مدینه فرستاد و او آن را كفن كرده و در بقیع نزد قبر مادرش فاطمه(س) دفن كرد.(33)
نُویری، علت ارسال سر را به مدینه توسط یزید،‌ چنین گزارش كرده است:
برخی گفته‌اند: یزید، نعمان بن بشیر انصاری را مأمور كرد تا سر حسین را به مدینه ببرد تا مردم آن را مشاهده كنند و با این شیوه، عبدالله بن زبیر (یكی از مدعیان خلافت) را بترساند. چون سر به مدینه رسید، عمرو بن سعید اشدق پس از اظهار عدم تمایل به دریافت سر، آن را كفن كرده و در كنار قبر مادرش فاطمه(س) دفن كرد.(34)
نُویری افزوده است كه برخی دیگر گفته‌اند كه سر نزد بنی‌هاشم فرستاده شد و آنان آن را پس از غسل و كفن و نماز خواندن بر آن در كنار قبر فاطمه(س) دفن كردند. (35)

نقد و بررسی
 

احتمال آنكه سر امام(ع) از شام به مدینه فرستاده شده باشد، با برخی از گزارش‌ها همخوانی دارد، چنان‌که گزارش شده است كه وقتی امام سجاد(ع) از یزید می‎خواهد سر پدرش را به او بدهد، یزید می‎گوید كه هرگز سر را نخواهی دید.(36) اما اینكه سر در مدینه دفن شده باشد، نمی‌توان پذیرفت، زیرا افزون بر آنكه با برخی از گزارش‎ها كه حاكی است سر مجدداً به شام بازگردانده شد، منافات دارد، چنان‌كه بلاذری به نقل از كلبی، نگاشته است كه یزید سر حسین(ع) را به مدینه فرستاد و سپس به دمشق بازگردانده شد،(37) با دیدگاه مشهور، یعنی الحاق سر به بدن نیز همخوانی ندارد.

پی نوشت ها :
 

*استادیار دانشگاه شهید باهنر كرمان.
1 . طبری، تاریخ الامم و الملوك، ج 4، ص 352؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج2، ص 119؛ طبرسی، ‎إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 1، ص 473.
2 . سید محسن امین عاملی، اعیان‌الشیعه، تحقیق و تخریج حسن الامین، ج1، ص 626 ـ 627 و همو، لواعج الاشجان، ص 247 ـ 250.
3 . فضل علی قزوینی، الامام الحسین(ع) و اصحابه، تحقیق سیداحمد حسینی، قم، ص 427 ـ 435.
4 . سید علی قاضی طباطبایی، تحقیق در اول اربعین حضرت سیدالشهداء(ع)، ص 304 ـ 353.
5 . شیخ صدوق، الامالی، مجلس سی و یكم، ص 232؛ ابن فتال نیشابوری، روضه‌الواعظین، ص 192؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 45، ص 140.
6 . رسائل المرتضی، ‌ج3، ص130.
7 . فضل‌بن حسن طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج1، ص 477.
8 . تاج الموالید فی موالید الائمه و وفیاتهم، ص 33.
9 . مناقب آل ابی‎طالب، ج4، ص 85 : قال الطوسی(ره) : و منه زیاره الاربعین. مجلسی، پیشین، ج 44، ص 199.
10 . نجم‌الدین محمد‌بن جعفر‌بن نما حلی، مثیرالاحزان، ص85 .
11 . سید ابن طاووس، الملهوف فی قتلی الطفوف، ص 114؛ سید محمد بن ابی‎طالب، تسلیه المُجالس و زینه المَجالس، ج 2، ص 459.
12 . مجلسی، پیشین، ج 98، ص 334.
13 . همان، ج 45، ص 145.
14 . بیرونی، آلاثارالباقیه عن القرون الخالیه، ص 331.
15 . محمد بن احمد مستوفی هروی، ترجمه الفتوح، ص 916.
16 . سیدبن جوزی، تذكره الخواص من الامه بذكرخصائص الائمه(ع)، تحقیق حسین تقی زاده، ج2، ص 206 : اختلفوا فی الرأس علی أقوال: اشهرها انه رُدّ الی المدینه مع السبایا، ثم رد الی الجسد بكربلاء فدفن معه، قاله هشام و غیره.
17. یکی از محققان معاصر درباره عبارت «رد الی المدینه مع السبایا» احتمالاتی داده است. یکی آن که احتمال تصحیف در آن را داده و صحیح آن را «رده ابن زیاد مع السبایا الی الشام ثم رد الی كربلا» دانسته است، چنانکه احتمال داده مقصود از مدینه، «مدینه الشام» باشد، چرا كه ارسال سر و اسرا به مدینه و از آنجابه كربلا، بسیار بعید است. وی احتمال سومی نیز داده‎ و آن این كه یزید سر را همراه اهل بیت(ع) به مدینه فرستاد، اما آنان از بین راه به كربلا رفته و سر را به بدن ملحق كردند (فضل علی قزوینی، الامام الحسین(ع) و اصحابه، ج 1، ص 428).
18. محمدبن احمد قرطبی، التذكره فی امور الموتی و امور الآخره، ج2، ص 668.
19. زكریا محمد بن محمود قزوینی، عجائب المخلوقات و الحیوانات و غرائب الموجودات، چاپ شده در حاشیه حیاه الحیوان الکبری، کمال‌الدین دمیری، ج1، ص 109.
20. احمد‌بن عبدالوهاب نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج 20، ص 300.
21 . حمدالله بن ابی‎بكر بن احمد مستوفی قزوینی، تاریخ گزیده، ص 202.
22 . همان، ص 265.
23 . غیاث الدین بن همام الدین حسینی مشهور به خواندمیر، تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ص 60.
24 . محمد عبدالرؤوف مناوی، فیض القدیر، ج1، ص 205.
25. عبدالله بن محمد بن عامر شَبراوی، الإتحاف بحُبّ الأشراف، تحقیق سامی الغُرَیری، ص 127. او در این باره نوشته است: و گفته شده: پس از چهل روز از شهادتش، سر به بدن در كربلا برگردانده شد.
26 . محمدبن علی صبّان، إسعاف الراغبین فی سیره المصطفی و فضائل اهل بیته الطاهرین، ص 215.
27 . مؤمن‌بن حسن مؤمن شبلنجی، نورالابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار، ص 269.
28 . سبط‌ابن جوزی، پیشین، ج 2، ص 206.
29 . شیخ كلینی، الفروع من الكافی، ج 4، ص571؛ ابن‌قولویه قمی، كامل الزیارات، باب 9، ص 83 ؛ سید عبد الكریم بن طاووس، فرحه الغری، ص 92ـ 93؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 178، حدیث 28. و مشابه آن: ابوجعفر محمدبن حسن طوسی، تهذیب الاحكام،‌ ج 6، ص35ـ36؛ طبرسی، تاج الموالید، ص 34؛ ابن شهرآشوب، پیشین، ج4، ص 85 ؛ سید ابن طاووس، فرحه الغری، ص92ـ94.
30 . ابن قولویه، پیشین، باب 9، ص 84 ؛ سید عبدالكریم بن طاووس، پیشین، ص 88 .
31 . شیخ كلینی، پیشین، ج 4، ص 572؛ ابن قولویه قمی، پیشین، باب 9، ص83ـ84 ؛ سید عبدالكریم بن طاووس، پیشین، ص 87 . شیخ طوسی نیز مشابه چنین خبری را از مبارك خبّاز نقل كرده است (پیشین، ج 6، ص 34 ـ 35). همچنین ابن طاووس چند روایت دیگر را به این مضمون از امام صادق (ع) نقل كرده است (فرحه الغری، ص 86 به بعد).
32 . ابن قولویه قمی، پیشین، باب 9، ص 86 ـ 87 ؛ مجلسی، پیشین، ج 45، ص 178 و ج 97، ص 243 ـ 244. افزون بر آن كه راوی این خبر یعنی یونس‌بن ظَبیان، در منابع رجالی، ضعیف شمرده شده است (سید ابوالقاسم موسوی خوئی، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، ج 21، ص 207) این که مقصود از جمله آخر خبر یعنی «سر با بدن است و بدن با سر» روشن نیست، از این‌رو مورد بحث و توجیه برخی از اندیشمندان شیعه قرار گرفته ا‎ست، ر.ك : بحار الانوار، ج 45، ص 178 و ج 97، ص 244.
33 . محمد بن سعد، ترجمه الحسین(ع) و مقتله، ص 85 و همو، الطبقات الكبری، ج 5، ص 238؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج2، ص 83؛ ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزی، المنتظم فی الامم و الملوک، ج5، ص 344 و همو، الردّ علی المتعصب العنید، ص 50؛ سبط ابن جوزی، پیشین، ج 2، ص 206؛ ابن نما، مثیرالاحزان، ص 85؛ ابن‌تیمیه، رأس الحسین(ع)، ص 197 و 208؛ عبدالله‌بن اسعد یافعی شافعی، مرآه الجنان و عبره الیقظان، حیدر آباد ـ دكن، دائره المعارف النظامیه الكائنه، 1337 ق، ج1، ص 135 ـ 136؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 315 ـ 316؛ ابن‌كثیر، البدایه و النهایه‌، ج 8 ، ص 222.
34 . نویری، پیشین، ج20، ص301 ـ 302.
35 . همان، ج 20، ص302.
36. ابن‌نما، پیشین، ص 85؛ سیدابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 224؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 45، ص 144.
37. بلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص 418. همچنین از گزارش قاضی نعمان مغربی که گفته است: «هنگامی که یزید فرمان داد تا سر حسین(ع) را در شهرها بگردانند، آن را به مدینه آوردند» چنین برداشت می‌شود که طبیعتا پس از گرداندن، بایستی دوباره به دمشق بازگردانده شده باشد (ابوحنیفه نعمان بن محمد تمیمی مغربی، شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار(ع)، ج 3، ص 159).
 

منبع: نشریه تاریخ در آینه پژوهش شماره 26
يکشنبه 5/9/1391 - 23:57
اهل بیت

  سید الشهداء فقط در حادثه کربلا تعریف و تفسیر نمی‌شود. حادثه کربلا یکی از هزاران هزار جلوه و ظهور اوست. مسأله کربلا با آن وسعت و عظمت و مراتبی که دارد (که حتّی در تصوّر و تخیّل کسی نمی‌گنجد) باز در مقایسه با منصب امامت و ولایت و شؤونات یک امام معصوم علیه السّلام یمی است از اقیانوس،‌ و قطره‌ای است از بحار رحمت و فیضان امام علیه السّلام.
اگر سید الشهداء علیه السّلام دارای افکاری همچو افکار ما، و روشی همچو روش و ممشای ما می‌بود، در همان هنگام که در مکّه معظّمه بسر می‌برد و شنیده بود که یزید عدّه‌ای را برای اغتیال و ترور او فرستاده است[7]، در مکّه می‌ماند و شهادت خود را با ریختن خون خود در حرم الهی و بیت الله الحرام رقم می‌زد تا بدینوسیله قباحت و وقاحت شخصیّت یزید پلید را هرچه بهتر و بیشتر به همه عالم اعلان کند و بگوید: این سفّاک جنایت پیشه آنقدر وقیح و بی‌شرم است که حاضر است حتّی به قیمت هتک حرم امن الهی و مهبط وحی، خون فرزند رسول خدا را بریزد و از هیچ ستم و ظلمی إبا نداشته باشد.
ولی باید دانست که سید الشهداء قبل از هر چیز یک امام است؛ آنهم امام معصوم که: الَّذینَ أذهَبَ اللهُ عَنهُم الرِّجْسَ أهلَ البیتِ و طَهَّرَهُم تَطهیرًا. و برای او احترام بیت الله الحرام و حفظ حرمت و حریم کعبه معظّمه و خانه خدا از این مقصد مهم‌تر و ارزشمندتر است. او در هر حادثه و پدیده‌ای اوّل خدا را می‌بیند و آخر نیز خدا را می‌بیند؛ بعکس ما که اوّل خود را می‌بینیم و شؤونات و شخصیّت خود را، و بعد با یک رنگ و لعاب الهی می‌خواهیم فعل و عمل خود را به او مرتبط کنیم، و خدا را به عنوان سپر بلا برای پیشبرد مقاصد و اهداف خود بکار گیریم. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
و یا همچون حضرت مجتبی علیه السّلام که به برادرش سیّدالشّهداء علیه السّلام وصیت فرمود: «راضی نیستم که قطره خونی در تشییع جنازه من ریخته شود». و اینست فرق بین امام علیه السّلام و غیر امام از سایر افراد.
و در اینجاست که دیگر حادثه کربلا صورت دیگری بخود می‌گیرد و از سایر حوادث مشابه ممتاز و جدا می‌گردد. حادثه‌ای با ویژگی‌های خاصّ خود که رهبری آنرا یک امام معصوم علیه السّلام بعهده گرفته است؛ امامی که با هر نفسش و با هر کلامش و با هر قدمش و با هر کردارش مظهر بروز و ظهور اسمی از اسماء کلیّه الهیّه است، و در هر جلوه‌اش جلوه ذات سرمدی نمودار است. و اوست که برای ابد باید اُسوه قرار گیرد، زیرا او خدای مجسّم و مجسّد است، و عبد باید از خدا اطاعت و انقیاد داشته باشد نه از کس دیگر. و از اینروست که حادثه عاشوراء اسوه و الگو است نه فقط در مورد جنگ و مبارزه‌اش، بلکه در هر دقیقه‌اش و هر لحظه‌اش، و در هر طور و جریانش.
مبارزه سید الشهداء با یزید مقدّمه إحیاء سنن و بیان معارف است
سید الشهداء را باید در تمام لحظات حیات مشاهده نمود: در دوران طفولیّت، در دوران جوانی و شباب، در دورانی که با برادر بزرگوارش حضرت امام حسن علیه السّلام در مدینه بسر می‌بردند، و در دورانی که تحت حکومت جائرانه معاویه روزگار می‌گذراندند، و پس از آن تا لحظه شهادت را تماماً و تماماً باید در یک رشته و یک نسق مورد تفسیر و مداقّه قرار داد.
و لذا می‌بینیم که از تمامی معصومین علیهم السّلام نسبت به واقعه عاشوراء سخن بمیان آمده است، و همه‌ آنها به شیعیان در إحیاء این واقعه عظما و منحصر بفرد تاریخ توصیه‌ها و تأکیدهای بلیغ فرموده‌اند. با اینکه از صدر اسلام تا آن زمان و پس از آن وقایعی مشابه در جهاد با کفّار و مشرکین، و یا در معارضه و مقابله با حکّام و خلفاء‌ جور افراد بسیاری به فیض شهادت نائل آمده‌اند، امّا آنچه را که درباره شخصیّتهای این حادثه گفته شده است با آنان تفاوت چشمگیری داشته است.
آنچه در این نهضت باید مورد توجّه قرار گیرد و بنظر می‌رسد هر دو دیدگاه نسبت به آن غفلت ورزیده‌اند، جهت‌گیری و هدف این قیام و انقلاب است. در دیدگاه دوّم آنچه بیش از همه چیز در این نهضت شاخص و بارز است (بطوریکه سایر مسائل و مبانی فکری و اعتقادی را تحت الشّعاع قرار داده است) مبارزه با ظلم و ستم حکومت جائره بنی‌امیّه و مخالفت با خلافت یزید است؛ و این مسأله به عنوان اصل و هدف در این قیام بچشم می‌خورد. امّا در دیدگاه حقّ و تفسیر صحیح از این نهضت، موضوع معارضه و مخالفت با خلافت جائرانه بنی‌امیّه به عنوان مقدّمه و مَعبری برای وصول به قیام به شعائر دین و احیاء سنن و إعلاء رایت توحید و معرفت است.
پس غرض اصلی و مقصد امام علیه السّلام احیاء احکام و قوانین منسیّه در سنّت جدّش و پدرش می‌باشد و بس، نه چیز دیگر! نه چون حکومتهای جائرانه و غاصبانه بظاهر اسلامی چون خلفاء ثلاثه و بنی‌امیّه و بنی‌مروان و بنی‌عبّاس که هدف و مقصد أقصای آنان کشورگشائی و توسعه قلمرو حکومت و استیلاء بر مال و جان و ناموس رعایا و استلاب اموال و غنائم ملل می‌باشد.
در سایر حکومتهای اسلامی گرچه شعار، شعار توسعه و تبلیغ اسلام است، امّا آنچه در باطن و ضمیر سردمداران و زعمای آنان می‌گذرد همان چیزی است که گفته شد، و غیر از آن هدفی و مقصودی در سر ندارند و سودائی در ضمیر نمی‌پرورانند. و از اینجاست که ما می‌گوئیم: شیعه فقط باید به عاشوراء نظر بیندازد و عاشوراء را الگو برای تمام حرکات و سکنات و صلح‌ها و ستیزها و تندرویها و کندرویها و اقدامات و احتیاطات خود قرار دهد. و آنان که با چشمان دوبین و أحول خود بین این دو امام (حضرت مجتبی و سید الشهداء علیهما ‌السّلام) تفاوت می‌اندازند سخت در اشتباه و ضلالت افتاده‌اند و در حقّ این دو بزرگوار راه جفا و ستم پیموده‌اند.
در مورد إحیاء سنن می‌فرماید: إنّی لَم أخرُج أشِرًا و لا بَطِرًا و لا مُفسِدًا و لا ظالمًا
خود آن حضرت در وصیّتش به محمّد بن حنفیّه هنگام خروج از مدینه می‌فرماید:
إنّی لَمْ أخرُجْ أشِرًا ‌و لا بَطِرًا و لا مُفسِدًا و لا ظالمًا، و إنّما خَرجْتُ لِطَلبِ الإصلاحِ فی اُمّةِ‌ جَدّی مُحمّدٍ صلّی الله علیه و آله؛ اُریدُ أن آمُرَ بالمَعروفِ و أنهَی عَنِ المُنکِر، و أسیرَ بسیرةِ‌ جَدّی و سیرةِ‌ أبی علیّ بنِ أبی‌طالبٍ علیه السّلام.[8]
«من خروج نکردم از برای تفریح و تفرّج، و نه از برای استکبار و بلندمنشی، و نه از برای فساد و خرابی، و نه از برای ظلم و ستم و بیدادگری! بلکه خروج من برای اصلاح امّت جدّم محمّد صلّی الله علیه و آله می‌باشد.
من می‌خواهم امر به معروف نمایم و نهی از منکر کنم و به سیره و سنّت جدّم، و آئین و روش پدرم علیّ بن أبی‌طالب علیه‌ السّلام رفتار کنم.»
بدیهی است در یک چنین شرائطی هدف و غایت اقصای از خلقت و تربیت که وصول به معرفت حضرت حقّ و طلوع خورشید ولایت بر نفوس و قلوب بندگان است محقّق خواهد شد، و این همان چیزی است که سید الشهداء در حادثه عاشوراء به دنبال آن حرکت کرد؛ چنانچه خود حضرتش در این باره می‌فرماید:
در بیان معارف فرمود: أیّها النّاسُ! إنّ اللهَ ما خَلَقَ خَلْقَ اللهِ إلاّ لِیَعرِفوهُ
أیُّها النّاسُ! إنّ اللهَ ما خَلَقَ خَلْقََ اللهِ إلاّ لِیَعرِفوهُ؛ فإذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ، و استَغْنوا بِعبادتِه عَن عبادةِ ما سِواهُ.
فقالَ رَجُلٌ: یابنَ رسولِ اللهِ! ما معرِفةُ اللهِ عَزّوجلَّ؟
فقالَ: معرفةُ‌ أهلِ کلِّ زمانٍ، إمامَهُ الذّی یجِبُ علیهِم طاعَتُهُ.[9]
«ای مردم! بدرستیکه خداوند خلق خود را نیافریده است مگر از برای آنکه به او معرفت و شناسائی پیدا کنند. پس زمانیکه او را بشناسند در مقام بندگی و عبودیّت او برمی‌آیند، و بواسطه عبادت و بندگی او از عبادت و بندگی غیر او از جمیع ماسوی مستغنی می‌گردند.
در اینحال مردی گفت: ای پسر رسول خدا! معرفت خداوند عزّوجلّ چیست؟
حضرت فرمود: معرفت و شناخت اهل هر زمان، امام خود را که واجب است از او اطاعت و پیروی نمایند.»
و همین امتیاز و ویژگی است که موجب شده است شیعه مسأله عزاداری و اقامه مجالس ذکر أباعبدالله علیه السّلام را برای همیشه بعنوان یک شعار حفظ نماید، و از طرف معصومین بر آن تأکید شده باشد.
گرچه اقامه مجالس ذکر اهل بیت علیهم السّلام (چه در موالیدشان و چه در شهادتشان) به عنوان یک سنّت و دستور در فرهنگ تشیّع جای خود را دارد، امّا إقامه مجالس عزای سیّد و سالار شهداء حضرت أباعبدالله علیه السّلام در این میان از ویژگی‌ خاصّی برخوردار است، و همه معصومین علیهم السّلام بلا استثناء شیعیان را موظّف و مأمور به اقامه مجالس عزای آن حضرت نموده‌اند.

پی‌نوشت‌ها:
 

[7]ـ نفس المهموم، ص 163؛ مقتل الحسین علیه السّلام، مقرّم، ص 165
[8]ـ لمعات الحسین، ص 11
[9]ـ همان مصدر
منبع:به نقل از کتاب اربعین تالیف حضرت آیة الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی
يکشنبه 5/9/1391 - 23:57
اهل بیت
 

درس‏ها و عبرت‏هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى
 

یكى از اساسى‏ترین ابعاد حادثهعاشورا، درس‏ها و عبرت‏هاى ایننهضت‏است.
درس‏هاى عاشورا همواره بحثى زنده،حیات‏بخش و حركت‏آفرین است. هر چنداین رویداد در مكان و زمان محدودى بهوقوع پیوست اما درس‏هاى آن ویژه زمان ومكان خاصى نیست. عدالت‏خواهى وستم‏ستیزى، عزت، پاسدارى از اسلام وارزشهاى اسلامى، شهادت در راه خدا، جمعمیان سیاست و معنویت، امر به معروف ونهى از منكر از جمله درس‏هاى مهم درعرصه رفتارسیاسى رویداد عاشورا است.
نویسنده پس از تبیین مسائل یاد شدهو بیان نمونه‏هایى از آن در كلام و رفتارامام حسین(ع)، به بررسى عبرت‏هاىعاشورا مى‏پردازد. وى تحلیل عواملزمینه‏ساز حادثه عاشورا را مایه عبرتجامعه اسلامى و نظام دینى دانسته،مهم‏ترین آن‏ها را تحت عنوان دگرگونىارزش‏ها و آرمان‏هاى حاكم بر جامعه نبوىو كوتاهى خواص از انجام رسالت خود،بازگو مى‏نماید. جدایى مردم از اهل‏بیت(ع)و دنیاگرایى خواص از جمله موضوعاتىاست كه در این بخش مورد توجه قرارگرفته است.

مقدمه
 

در باره رویداد عاشورا بسیار گفته و نوشته‏اند. باز هم جاى گفتن و نوشتن باقى است، چراكه این رویداد از چنان ابعاد بزرگ و گسترده‏اى برخوردار است كه هر چه بیش‏تر به تحلیل وبررسى آن پرداخته شود زوایاى نوتر و تازه‏ترى از آن آشكار خواهد شد.
قیام عاشورا از سال 61 هجرى تا امروز همچون چشمه‏اى جوشان و خروشان از آبزلال و گواراى خود تشنگان معرفت و حقیقت را سیراب كرده، و الهام‏بخش بسیارى ازنهضت‏هاى حقّ علیه باطل بوده است. انقلاب اسلامى، به رهبرى امام خمینى(ره) از عاشوراالهام گرفت. ماندگارى و پایایى آن نیز در گرو بهره‏گیرى از درس‏ها و عبرت‏هاى آن است.درس‏هاى عاشورا در گستره زمان و زمین همچنان ادامه دارد، چرا كه در ادبیات عاشوراآمده‏است:
«كلّ یوم عاشورا و كل ارض كربلا و كل شهر محرم.»
[1]
یعنى درگیرى حقّ‏جویان و عدالت‏خواهان با باطل و ستمگران همیشگى است. رویدادعاشورا در تاریخ همواره قابل تكرار است. از این روى، عاشورا رسالت بزرگى را بر دوشهمه دینداران به ویژه آگاهان جامعه نهاده است. همگان پس از شناخت ابعاد آن موظف‏اندخود و جامعه خود را با آن مقایسه و از آن درس و عبرت بیاموزند، چرا كه زنده بودن تاریخ بهترسیم و تصویب آن و سنجش خودمان با آن است.
سخن ما در این گفتار با عنوان : «درس‏ها و عبرت‏هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى»در باره یكى از اساسى‏ترین ابعاد این حادثه بزرگ است كه در دو بخش آن را پىخواهیم‏گرفت:
الف. درس‏هاى عاشورا؛
ب. عبرت‏هاى عاشورا.
پیش از آن یادآورى چند نكته مفید و مناسب مى‏نماید:

1. تفاوت درس و عبرت
 

درس گرفتن از قیام عاشورا یعنى گفتار و رفتار عاشورائیان را در زندگى فردى واجتماعى، الگو و اسوه قراردادن. در نهضت عاشورا با قهرمانان و الگوهایى روبه رو هستیمكه با گفتار و رفتار خود حادثه‏اى بس بزرگ آفریدند، حادثه‏اى كه مى‏توان براى شیعه و مسلمانان بلكه همه جهانیان الگوى مناسب و كارآمدى باشد.
عبرت: واژه «عبرت» از ریشه «عبور» و گذشتن از چیزى به چیز دیگر است.
به اشگ چشم «عبره» گفته مى‏شود،
[2] چون اشگ از چشم عبور مى‏كند. در تعبیر خوابنیز، این واژه به كار رفته، چون انسان را از ظاهر به باطن منتقل مى‏كند. به همین مناسبت بهحوادثى كه به انسان پند دهد «عبرت» گویند، چون انسان را به یك سلسله تعالیم كلّىراهنمایى مى‏كند.
[3]
بنابراین، عبرت‏آموزى یعنى از حال به گذشته رفتن و گذشته را بررسى و از آن پند گرفتناست. عبرت‏آموزى از حادثه عاشورا به این معناست كه انسان همواره آن را مورد مطالعهقرار داده و جامعه خود را با آن مقایسه كند تا بفهمد در چه حال و وضعى قرار دارد، چه چیزىاو را تهدید مى‏كند و چه چیزى براى او لازم است.
با این بیان، تفاوت اساسى بین درس و عبرت وجود ندارد؛ چرا كه عبرت‏آموزى نوعدیگرى از درس است، امّا درس از راه عبرت‏گیرى. با این توضیح كه ما در درس‏آموزىنقطه‏هاى اوج و خوبى‏ها را مى‏بینیم و آن‏ها را به عنوان اسوه و سرمشق معرفى مى‏كنیم. امّا درعبرت‏آموزى، تنها به خوبى‏ها و الگوهاى مثبت نگاه نمى‏كنیم بلكه بدى‏ها و زشتى‏ها ونامردمى‏ها را نیز مى‏بینیم و از آن به گونه‏اى دیگر درس مى‏آموزیم. به گفته استاد شهیدمطهرى: حادثه عاشورا دو صفحه دارد: سفید و نورانى، تاریك و سیاه. صفحه سفیدقهرمانانى چون امام حسین(ع) و قمر بنى‏هاشم و صفحه سیاه قهرمانانى چون یزید، ابن زیادو عمر سعد دارد. در بحث عبرت‏ها به صفحه سیاه و تاریك و جنایت‏هاى آنان نیزتوجّه‏مى‏شود.

2. اهمیت بحث در اندیشه اسلامى
 

هر چند برخى درس‏آموزى و عبرت‏گیرى از تاریخ را نفى كرده‏اند،
[4] ولى بر اساس بینشاسلامى، این موضوع مورد تأیید و تأكید منابع دینى ماست. قرآن و روایات در بسیارى ازموارد ما را به درس‏آموزى و عبرت‏گیرى از تاریخ فرا خوانده‏اند. از باب نمونه: قرآن پس ازطرح داستان حضرت یوسف و برادرانش و همچنین انحراف زلیخا و عفاف و پاكدامنىیوسف و دیگر مسائل مى‏فرماید:
«لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب؛
[5]
در قصه‏هاى آنان براى صاحبان خرد عبرت است.»
امامان بزرگوار شیعه نیز بر این مسأله تأكید كرده‏اند. به عنوان نمونه: على(ع) به یكى ازكارگزارانش مى‏نویسد:
«و اعتبر بما مضى من الدنیا لما بقى منها، فان بعضها یشبه بعضاً و آخرها لاحقٌ باوّلها؛
[6]
از گذشته دنیا، براى مانده و آینده آن پند و عبرت گیر. چرا كه پاره‏هاى تاریخ با یكدیگرهمانندند و پایانش به اوّلش مى‏پیوندد.»
آیات و روایات در این باره فراوان است. در این‏جا به همین دو نمونه بسنده مى‏كنیم.

3. ابعاد بحث
 

عبرت‏هاى عاشورا، از دو زاویه درخور بحث و بررسى است:
الف. از بعد تاریخى: از این بعد محقّق با مطالعه و تحلیل چند مقطع از تاریخ اسلام بهعلت یا علل این فاجعه بزرگ دست مى‏یابد. چرا كه این قیام بزرگ بدون مقدمه و زمینه قبلىنبود بلكه مقدمات بسیار از دیر زمان زمینه‏هاى آن را فراهم كرده بود. بنابراین، اگر از این بعدبخواهیم به این رویداد نگاه كنیم باید به حدود پنجاه سال پیش از آن برگردیم و پس از بررسىحوادث گذشته به تحلیل روى كارآمدن یزید و فاجعه عاشورا بپردازیم.
ب. از بعد نظرى: در این‏جا به اصول و عواملى كه در این رویداد نقش داشته‏اند بایدپرداخته شود. به دیگر سخن، در فرهنگ اسلامى، تعیین سرنوشت جامعه و تاریخ به دستانسان است:
«ان الله لا یغیّر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم.
[7]
ذلك بان الله لم یك مغیراً نعمة انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم.»
[8]
جامعه و تاریخ همانند دیگر پدیده‏ها داراى ضابطه و قانون است، و قوانین حاكم بر آنهاهمانند قوانین حاكم بر دیگر پدیده‏ها ثابت و غیر قابل تغییر است:
«و لن تجد لسنّة الله تبدیلا.»
[9]
خداوند حتى به جامعه مؤمنان خطاب مى‏كند كه اگر آنان از ایمان خویش روى برگردانندطولى نخواهد كشید كه گروهى را جایگزین آنان خواهد كرد.
[10]
بر این اساس پیدایش، بقا، رشد و حركت و نابودى جوامع در گذشته و حال و آینده پیرواصول و قانونهایى است كه با دقت در منابع و متون دینى مى‏توان به پاره‏اى از آن‏ها و یا همهآن‏ها دست یافت. در این گفتار، در صدد بیان و تشریح این اصول نیستیم، بلكه مى‏خواهیم بامطالعه تاریخ، اصولى و عواملى را كه سبب رویداد عاشورا شده‏اند شناسایى كنیم. در این
نگاه هر چند مطالعه و تحلیل مقاطع گذشته تاریخ در پنجاه سالپس از رحلت پیامبر اسلام(ص) براى پژوهش‏گر لازم است ولىطرح همه آن ضرورتى ندارد، پژوهش‏گر از آن تحقیقات در ایننگاه بهره مى‏گیرد.
هر چند هر دو نگاه مفید درس‏آموز است، ولى در اینپژوهش حادثه كربلا را از نگاه دوّم مورد بحث قرار مى‏دهیم،یعنى به پاره‏اى از اصول و عواملى كه زمینه‏ساز حادثه عاشوراشده‏اند اشاره خواهیم كرد.
4. از قیام عاشورا تحلیل‏هاى گوناگونى ارائه شده است. یكىآن است كه عاشورا از اسرار الهى و تكلیفى ویژه براىامام‏حسین(ع) بوده است و هیچ فرد و یا معصوم دیگرى چنینوظیفه‏اى نداشت است.
[11] اگر این تحلیل را بپذیریم، سخن گفتناز عاشوراهاى دیگر و همچنین درس و عبرت‏گیرى از رویدادعاشورا در ابعاد گوناگون از جمله در عرصه رفتار سیاسى بى‏معنىخواهد بود، چرا كه وظیفه اختصاص مجالى براى الگوبردارىباقى نمى‏گذارد. ولى این تحلیل از سوى متفكران اسلامى، ازجمله شهید مطهرى به عنوان یكى از تحریف‏هاى معنوى عاشورانقد و ردّ شده است.
[12] امّا در تحلیل‏هاى دیگر حركت و قیامامام(ع) مى‏تواند الگو و سرمشق هر مسلمانى به ویژه رهبرانجامعه باشد. همان‏گونه كه خود آن حضرت خواستار آن بوده‏اند:«و لكم فىّ اسوة».
[13] بنابراین، قیام امام‏حسین(ع) از ابعاد گوناگونمادّى و معنوى، فردى و اجتماعى، اخلاقى، سیاسى، نظامى،فرهنگى مى‏تواند الگو و سرمشق باشد. و در نتیجه استنتاجسنّت‏ها و قواعدى از این حادثه در وضعیتى همانند وضعیتروزگار امام‏حسین(ع) امكان‏پذیر خواهد بود.

درس‏هاى عاشورا
 

درس‏هاى عاشورا همواره بحثى زنده، حیات‏بخش و حركت‏آفرین است. هر چند این رویداد در مكان و زمانمحدودى به وقوع پیوست، امّا درس‏هاى آن ویژه زمان و مكانمشخصى نیست. اگر تا دیروز عده‏اى مى‏پنداشتند كه عاشوراحادثه‏اى مقطعى است، امروز با توجه به تعالیم عاشورایى امامخمینى و در نتیجه استقرار حكومت اسلامى، باید به عنوانرویدادى تلقّى شود كه در طول تاریخ مى‏تواند درس‏آموز بوده وپایه‏هاى ستم و استبداد را از بیخ و بن براندازد:
«واقعه عظیم عاشورا از سال 61 هجرى تا خرداد 42 و از آنزمان تا قیام حضرت بقیةالله ارواحنا لمقدمه الفداه، در هرمقطعى انقلاب‏ساز است.»
[14]
پس از سال 61 هجرى، این رویداد در عرصه رفتار سیاسىالگوى بسیارى از حركت‏ها شده است: حركت توّابین، مردممدینه، قیام مختار، نهضت زیدبن على، قیام محمد نفس زكیّه وابراهیم فرزندان عبداللّه...تا قیام و نهضت مقدس ملت ایران بهرهبرى امام خمینى همه و همه با الهام از عاشورا سازماندهىشده‏اند. اقبال لاهورى، استقلال و نجات پاكستان را مرهون قیامعاشورا دانسته است.
[15] گاندى، نیز، نهضت عاشورا را الهام‏بخشخود در رهایى هندوستان مى‏داند.
[16] ما در این مقال، در صددتجزیه و تحلیل قیام و انقلاب‏هایى كه در پى رویداد عاشوراصورت گرفته‏اند نیستیم و همچنین در پى صداقت و یا درستى ونادرستى این نهضت‏ها نیز نیستیم؛ ما بر آنیم كه اشاره كنیم كهرویداد عاشورا در گذشته در عرصه رفتار سیاسى منشأحركت‏هایى علیه حاكمان ستم در دوره‏هاى گوناگون بوده وهست. و در یك كلمه اگر نهضت بزرگ عاشورا را الگو و اسوههمه حركت‏هاى حق‏طلبانه و عدالت‏خواهانه بنامیم و بدانیمسخنى به گزاف نگفته‏ایم. مصعب ابن زبیر با این‏كه خود را رقیبامام‏حسین(ع) براى حكومت مى‏دانست مى‏گوید: «و ان الاولى بالطف من آل هاشم تاسوا فسنوا الكرام التاسیا
[17]
مردان بزرگوارى از آل هاشم در برابر ستم مقاومت نشان دادند كه براى بزرگان تاریخ نمونه والگو است.»
بسیارى از نویسندگان، شاعران و تاریخ نگاران مسلمان و غیر مسلمان از درس‏آموزىاین رویداد براى همه جهانیان سخن گفته‏اند. از باب نمونه یكى از نویسندگان مصرى به نامعباس محمود عقاد، با قلم توانایش در كتاب: «ابوالشهداء حسین بن على(ع)»چنین‏مى‏نویسد:
«نه تنها مسلمانان بلكه غیر مسلمانان از این حادثه درس جوانمردى، ایثار و مقاومت در برابرستمگران گرفتند. از سفیر مسیحى كه در همان مجلس یزید به او اعتراض كرد بگیریم تابرسیم به قرون میانه، تا روزگار خودمان.»
[18]
آرى عاشورا از چنان عمق و غنایى برخوردار است كه تا پایان تاریخ، پیام آور ارزش‏هاىوالاى انسانى و الهام‏بخش انسان‏هاى آزاده و خداجو خواهد بود. عاشورا دانشگاهى است كههمه طبقات از زن و مرد، كوچك و بزرگ، باسواد و بى‏سواد، سیاه و سفید، مسلمان و غیرمسلمان از آن درس مى‏آموزند و در این دانشگاه همواره استادان بنامى چون: حسین بنعلى(ع)، قمر بنى‏هاشم، زینب كبرى و دیگر عاشورائیان تدریس مى‏كنند. ولى متأسفانه ماتاكنون نتوانسته‏ایم ارزش‏هاى عاشورا را آن چنان كه شاید و باید به جوامع جهانى بشناسانیم.در یكى از فیلم‏هایى كه بر ضد اسلام به وسیله B.B.C با نام شمشیر اسلام، تهیه شده، بخشمهمّى از آن را عزادارى و سوگوارى‏هاى دوستداران امام‏حسین(ع) تشكیل مى‏دهد. مفسّراین فیلم مى‏گوید:
«باید مراقب بود كه اگر این عزادارى‏ها و این همه عشق هدف‏دار شود و به سوى قلب غربنشانه رود، دیگر هیچ سلاحى نمى‏تواند در برابر آن مقابله كند.»
[19]
با توجه به سخنان فوق، مهم جهت‏دار شدن مراسم عاشورا و شناخت درس‏هاى آن درابعاد گوناگون است.
فداكارى و ایثار، صبر و استقامت، شهادت و شجاعت، تعهد و مسؤولیت، صداقت ووفادارى، قاطعیت در راه هدف، دفاع از امامت و ولایت، دفاع و پاسدارى از دین و ارزش‏ها،تولى و تبرى، ستیز با ستم و ستمگران، با فساد و مفسدان، دستور به نیكیها، پرهیز از بدیها وزشتیها، انس با قرآن، ترویج فرهنگ نماز، نهراسیدن از نیروى دشمن، پرهیز از سستى وتنبلى در برابر تجاوز به ارزش‏ها، افشاى چهره دشمنان اسلام، توجّه به معنویات حتّى در
جبهه جنگ، نفى نژادپرستى، توبه، دعا، استغفار، تسلیم در برابر خدا، قیام براى خداو...بخشى از درس‏هاى عاشورا است. البته همین درس‏ها كافى است كه یك ملّت را از ذلتبه عزت برساند و همین درسها مى‏تواند جبهه كفر و استكبار را شكست بدهد. همان‏گونهملت ایران با الهام از همین درس‏هاى عزّت‏بخش استبداد و استعمار را به زانو درآورد و بازهمین درس‏ها بود كه نقش خود را در جنگ تحمیلى به نمایش گذاشت.
آن چه آوردیم فهرست بخشى از درس‏ها و آموزه‏هاى عاشورا بود. صدها بلكه هزارهاهزار درس از رویداد عاشورا مى‏توان آموخت. شرح و تفصیل درس‏هاى یاد شده در اینمقال نمى‏گنجد. از این روى، به شرح نمونه‏هایى از درس‏ها در عرصه رفتار سیاسىبسنده‏مى‏كنیم:

1. عدالت‏خواهى و ستم‏ستیزى
 

ستیز با ستم و ستمگران به ویژه حاكمان ستم و بر پایىِ عدل یكى از درس‏هاى عاشورا درعرصه رفتار سیاسى است. عاشورا به ما مى‏آموزد كه انسان مسلمان نمى‏تواند در برابر ستم وستمگران سكوت كند و بى‏تفاوت بماند؛ اگر سكوت كرد در حكم همان ستمكار است.امام‏حسین(ع) در یك سخنرانى كه در منزل «بیضه» در برابر سپاهیان حرّ فرمودند:
«اى مردم. رسول خدا(ص) فرمود: اگر كسى حاكم ستمگرى را ببیند كه حلال خدا را حراممى‏كند، عهد و پیمان الهى را مى‏شكند، و با سنت رسول خدا مخالف است، و با بندگان خدا بهستم و بیدادگرى رفتار مى‏كند، پس با گفتار و كردار در برابرش نایستد بر خداست كه این فرد رانیز با همان حاكم ستمكار محشور كند.»
[20]
آن بزرگوار سپس از بنى‏امیه و پیروان آنها به عنوان نمونه و مصداقى از سخنان پیامبرگرامى اسلام یاد كرده و مى‏فرماید:
«مردم آگاه باشید كه بنى‏امیه و اتباع آنها پیرو شیطانند و از پیروى و بندگى خداى بخشندهسرپیچى كرده‏اند، فساد و تباهى را آشكار ساخته‏اند و حدود الهى را تعطیل كرده‏اند و اموالمردم را به خود اختصاص داده‏اند. حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كرده‏اند. من از هر كسشایسته‏ترم كه وضع موجود را تغییر دهم...پس لازم است از روش من پیروى كنید زیرا عملمن براى شما حجّت و سرمشق است...»
[21]
از سخنان یاد شده چند نكته اساسى زیر استفاده مى‏شود:
1. مبارزه با ستم ستمگران و متجاوزان به حدود و قوانین دین واجب است. این برنامهباید سر لوحه زندگى امت اسلامى در گستره تاریخ در هر سرزمینى باشد.
2. سكوت در برابر حاكم ستم، گناهى بس بزرگ و در حدّ گناه همان حاكم ستم است.
3. حكومت یزیدى از مصادیق حاكمان ستم و متجاوزان به حدود و قوانین الهى است. ازاین روى مبارزه با او نیز تكلیف الهى است.
امام در نامه‏اى به مردم كوفه مى‏نویسد:
«فلعمرى ما الامام الّا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه علىذات الله؛
[22]
به جان خودم سوگند، امام و پیشوا تنهاكسى است كه برابر كتاب خدا داورى كند. دادگر ومتدین به دین حقّ باشد. وجود خویش را وقف و فداى فرمان خدا كند.»
امام‏حسین(ع) در همین نامه سخنان مردم كوفه را كه نوشته بودند: «لیس لنا امام؛ ما امامنداریم، تأیید كرده است، چرا كه آن بزرگوار یزید را داراى شرایط امامت و حكومتنمى‏داند. زیرا كه اجراى حقِّ و عدالت، عمل به كتاب خدا از شرایط امام و حاكم است و یزیدهیچ یك از این شرایط را ندارد.

2. یكى دیگر از درس‏هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى، درس عزّت است.
 

امام‏حسین(ع) و دیگر عاشورائیان با گفتار و عمل خود به ما آموختند كه برخورد مسلمانان بایكدیگر چه در داخل كشور و چه با خارج كشور باید از موضع عزّت باشد. چرا كه درفرهنگ اسلامى، مسلمان عزیز است و هرگز نباید تن به ذلت و خوارى بدهد. ذلت و خوارىبا مسلمانى قابل جمع نیست. بنابراین، مسلمانى كه ذلّت را پذیرفته مسلمانى‏اش كامل نیست.بر این اساس دو نوع زندگى خواهیم داشت: زندگى ذلیلانه و زندگى عزتمندانه. زندگىعزتمندانه در پرتو پذیرش ولایت خدا و اولیاء خدا، و زندگى ذلیلانه در پرتو پذیرش ولایتكفر و شرك و دشمنان خداست. همراهى و دوستى با دشمنان خدا نیز ذلت و خوارى است. برهمین اساس قرآن كریم مى‏فرماید:
«یا ایها الذین امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولیاء؛
[23]
اى مؤمنان، دشمن من و دشمن خود را به ولایت بر نگیرید.»
عزّت در سخن و عمل همه عاشورائیان تجلى دارد، ولى در سخن و عمل امام‏حسین(ع)از همه بیش‏تر. همه این بزرگواران مرگ با عزّت را زندگى و زندگى با ذلّت را عین مرگمى‏دانستند. یكى از شعارهاى امام‏حسین(ع) در روز عاشورا این بود:
الموت خیرٌ من ركوب العار و العار خیر من دخول النّار.
[24]
مرگ از پذیرش ننگ بهتر، و ننگ از ورود در آتش سزاوارتر است.»
و نیز آن بزرگوار در روز عاشورا مى‏فرمود:
«این ناكس پسر ناكس مرا به پذیرش یكى از دوكار ناچار كرده است.
یا شمشیر كشیدن و كشته شدن و یا پذیرش ذلّت. ذلت از خاندان ما به دور است. هیهات كهذلت و زبونى را اختیار كنم. نه خدا به ذلت من راضى است، نه رسول خدا و نه مؤمنان و نهدامن‏هاى پاكى كه مرا تربیت كرده‏اند. همچنین مردان غیرتمند و آزاده، كشته شدن را برپیروى از انسان‏هاى پست ترجیح مى‏دهند.»
[25]
آرى، امام‏حسین(ع) در دامن پدر و مادرى تربیت شده است كه مرگ با عزّت را زندگى، وزندگى با ذلّت را عین مرگ مى‏دانست:
«فالموت فى حیاتكم مقهورین و الحیاة فى موتكم قاهرین.»
[26]
آن بزرگوار در جاى دیگرى مى‏فرماید:
«و الله لا اعطیكم بیدى اعطاء الذلیل و لا افرّ فرار العبید؛
[27]
به خدا سوگند همانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى‏شوم و مانند بردگان نیز فرار نمى‏كنم.»
عزّت حسینى به او اجازه نمى‏دهد كه براى این‏كه چند روز بیش‏تر زنده بماند با فردىهمانند یزید بیعت كند. چرا كه بیعت با یزید به معناى تأیید حكومت و كارهاى ناپسند اواست. چنین كارى نه تنها شایسته آن امام همام كه حتى یاران او نیز نیست.
در سخنان یاد شده، امام(ع) به ما مى‏آموزد كه در برابر غیر خدا عزیز و سربلند باشید وتنها در پیشگاه خدا متواضع باشید.
آن بزرگوار در جاى دیگر مى‏فرماید:
«فانى لا ارى الموت الّا سعادة و الحیاة مع الظالمین الّا برما؛
[28]
من در چنین محیط ذلت‏بارى مرگ را جز سعادت و زندگى با این ستمگران را جز رنج ونكبت‏نمى‏دانم.»
سخنان و رفتار امام‏حسین(ع) و دیگر عاشورائیان درس است به همه شیعیان به ویژهكارگزاران نظام اسلامى و هشدارى است به كسانى كه خود را شیعه مى‏دانند ولى در این حالخود را در اختیار غیر خدا قرار داده و مرعوب و تسلیم قدرت‏هاى بزرگ شده‏اند و دیگران رانیز به این ذلّت فرا مى‏خوانند.

پی‌نوشت‌ها:
 

[1]. صحیفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمینى، ج‏9، ص‏57،، 202، ارشاد اسلامى.
[2]. امالى صدوق، ص‏118، مؤسسه اعلمى؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، تصحیح و تعلیق على اكبرغفارى، ص‏123، مكتبة الصّدوق، تهران.
[3]. مجمع البحرین، ج‏2، ص‏1156؛ تفسیر نمونه، ج‏23، ص‏491.
[4]. نك: فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج‏1، ص‏13، صدرا.
[5]. یوسف، 12، 111.
[6]. نهج البلاغه، نامه 69.
[7]. رعد(13)، 11.
[8]. انفال، 54.
[9]. احزاب(33) آیه 62؛ فاطر(43(35؛ فتح(48) آیه‏23.
[10]. مائده آیه 54.
[11]. ناسخ التواریخ، سپهر، ج‏1، ص‏266، جواهر الكلام، ج‏21، ص‏25.
[12]. حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج‏1، ص‏78 - 77، صدرا.
[13]. تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏304.
[14]. صحیفه نور، ج‏16، ص‏179.
[15]. این شاعر مسلمان و انقلابى در این باره چنین مى‏سراید:
رمز قرآن از حسین آموختیم زآتش او شعله‏ها افروختیم تا قیامت قطع استبداد كرد موج خون او چمن ایجاد كرد خون او تفسیر این اسرار كرد ملت خوابیده را بیدار كرد
[16]. درسى كه حسین(ع) به انسانها آموخت، شهید هاشمى نژاد، ص‏447، انتشارات فراهانى.
[17]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحدید، ج‏3، ص‏249، دار احیاء التراث العربى.
[18]. مجموعه مقالات كنگره بین المللى امام خمینى و فرهنگ عاشورا، ج‏2، ص‏610، مؤسسه تنظیم و نشرآثار امام خمینى، درسى كه حسین(ع) به انسان‏ها آموخت، ص‏450 - 447.
[19]. همان.
[20]. تاریخ الامم و الملوك، طبرى، ج‏4، ص‏304.
[21]. همان.
[22]. الارشاد، شیخ مفید، ص‏204.
[23]. ممتحنه، آیه‏1.
[24]. مناقب ابن شهرآشوب، ج‏4، ص‏68؛ بحارالانوار، ج‏44، ص‏192، ج‏45، ص‏50.
[25]. تحف العقول، 249.
[26]. نهج البلاغه، ص‏51.
[27]. بحارالانوار، ج‏44، ص‏191.
[28]. تحف العقول، ص‏249، تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏305.
 

منبع: فصلنامه حکومت اسلامی شماره 27
يکشنبه 5/9/1391 - 23:56
اهل بیت

 

عرش را به لرزه در می آورد
 

از پیامبر پرسیدند: « کدام یک از اهل بیت بیش تر مورد توجه شماست؟» ایشان فرمودند: «حسن (ع) و حسین (ع)»، حسین (ع)، از من است و من از حسین (ع)، کسی که حسین (ع)، را دوست دارد من و خدا را دوست دارد. کسی که خدا را دوست دارد حسین (ع) را دوست دارد...
امام حسین (ع)، 1370 سال پیش در چنین روزی به همراه خانواده ی خود در کربلا به شهادت رسید از آن روز تا به امروز سینه ی همه ی ما به درد آمده و جگرمان آتش گرفته است. از آن روز تا به امروز دعاها و مرثیه های ما عرش را به لرزه در می آورد. از آن روز تا به امروز می دانیم که فرشته ها در عرش گریه می کنند . شهادت امام حسین (ع) مرگ نبوده، نابودی نبوده، بلکه زندگی و زنده بودن است. وداع نبوده، به وصال رسیدن است. پایان نبوده، بلکه شروع است، جدایی نبوده بلکه وصلت است.
قسمتی از سخن رانی «رجب طیب اردوغان»، نخست وزیر ترکیه در مراسم عاشورای 1431 هجری قمری - استانبول

ارث از پدر
 

حسین بن علی (ع) مردی است دانشمند و با اراده و دارای قیافه ای با احتشام. شجاعت را از پدر به ارث برده و با این که مردی دلیر است وقتی یک نفر بر او وارد می شود، تبسم می کند و با نرمی صحبت می نماید.
همسر حسین بن علی (ع)، یک شاه زاده خانم ایرانی به اسم شهربانو دختر یزدگرد سوم است و خود حسین (ع) نوه ی دختری پیغمبر ما می باشد.
حسین بن علی (ع)، از سرداران جنگ آزموده ی اسلام است؛ زیرا بعد از این که به سن رشد رسید. در بعضی از جنگ های پدرش، از جمله جنگ های عراق شرکت کرد و فنون و رسوم جنگ را آموخت. حسین بن علی (ع)، بعد از رحلت پدرش با معاویه بیعت نکرد و او را برای خلافت صالح ندانست.
امام حسین و ایران - کورت فریشلر

انسان زنده
 

فتوای حسین (ع) این است: آری! در «نتوانستن» نیز «بایستن» هست. برای او زندگی، عقیده و جهاد است. بنابراین، اگر او زنده است و به دلیل این که زنده است، مسئولیت جهاد در راه عقیده را دارد.انسان زنده مسئول است نه تنها انسان توانا و از حسین زنده تر کیست؟ در تاریخ ما کیست که به اندازه ی او حق داشته باشد که زندگی کند و شایسته باشد که زنده بماند؟
نفس انسان بودن، آگاه بودن، ایمان داشتن، زندگی کردن، آدمی را مسئول جهاد می کند و حسین (ع)،مَثَل اعلای انسانیت زنده ی عاشق و آگاه است.
و حسین بی درنگ از مکه بیرون می آید و به سوی قتل گاه خویش شتاب می گیرد. او می داند که تاریخ منتظر است.
شهادت- دکتر علی شریعتی

بهره دل مصطفی

ای قوم در این عزا بگریید
برکشته ی کربلا بگریید

با این دل مرده خنده تا چند
امروز در این عزا بگریید

فرزند رسول را بکشتند
از بهر خدای را بگریید

از خون جگر سرشک سازید
بهر دل مصطفی بگریید

وز معدن دل به اشک چون دُر
بر گوهر مرتضی بگریید

در ماتم او خَمُش مباشید
یانعره زنید یا بگریید

تا روح که متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگریید

اشک از پی چیست؟ تا بریزید
چشم از پی چیست؟ تا بگریید

درگریه، سخن، نکو نیاید
من می گویم شما بگریید

تا شسته شود کدورت از دل
یک دم ز سرصفا بگریید

سیف فرغانی (قرن هفتم)
 

راه رنج تا رستاخیر
 

به کربلای توآمدم
حسین!
نه بدان گذرگاه که امتی اندک
با توماندند و
ماندگار شدند
با تو آمدیم بدان مَهلک
که معبر ملّتی است
و نه به دین تو
که به آیین تو
از سرِ صداقت
به شهادت
*
با توآمدم
تا عاشورا را به اَعشار بَرَم
به عَشًَرات برم
تا این گل گونه را
درشت کنم
درشت تر کنم
و شنلی از خون بر آرم
شایسته ی اندام مردمم
*
تنها رفتم و
خلقی به خانه باز آمدم
گندمی
که در غلاف لاغر خویش
خرمنی باخویش آورد!
سیاوش کسرایی- عاشورایی سال 57
منبع: نشریه مه یار شماره 1
يکشنبه 5/9/1391 - 23:56
اهل بیت
 
امام حسین(ع) با همسران، فرزندان، برادران، خواهران و بانوان اهل‌بیت خود و حتی با كنیزان و غلامانش، در نهایت ادب، محبت، رحمت و انس و دوستی رفتار می‌كرد.

احترام به برادر
 

آن حضرت، برادرش، امام مجتبی(ع) را بسیار احترام می‌كرد، همیشه همراه و همگام ایشان بود و هیچ‌گاه میان دو برادر فاصله و شكافی رخ نداد. آنچه امام حسن می‌كرد، پسندیده امام حسین(ع) بود و آنچه امام حسین می‌كرد، امام حسن می‌پسندید. آنان از جان و دل، یكدیگر را دوست داشتند.1
ایشان به برادر بزرگوار خود می‌فرمود: «برادرم، حسن! دوست داشتم كه زبان گویای تو از آنِ من و قلب من از آنِ تو باشد».2

محبت در حق كنیز
 

یكی از كنیزان خانه امام حسین(ع)، شاخه گل ریحانی را تقدیم امام كرد. حضرت به پاس محبتش او را آزاد فرمود. یاران امام علت را جویا شدند. امام حسین(ع) فرمود: قرآن، ما را چنین ادب آموخته است كه «هرگاه به شما تهنیت گویند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید یا دست‌كم به همان‌گونه پاسخ دهید؛ خداوند حساب همه چیز را دارد.»1 ازاین‌رو، بهتر از آن دسته گل كه به من داد، آزاد كردن وی بود.2

توجه به حقوق همسر
 

چند تن از یاران حضرت، در خانه ایشان، فرش‌ها و پرده‌های جدید دیدند و گفتند: در خانه شما چیزهایی می‌بینیم كه در خانه رسول خدا(ص) نمی‌دیدیم. امام حسین(ع) فرمود: «عادت ما بر این است كه مهریه همسرانمان را پس از ازدواج به آنها می‌پردازیم و چون آنها امكانات مالی می‌یابند، برای خود لوازم خانه می‌خرند و این وسایل به ما تعلق ندارد».1

محبت به فرزندان
 

راوی گوید: نزد امام حسین(ع) نشسته بودم كه علی بن حسین(ع) وارد شد. امام، او را صدا زد و در آغوش گرفت و به سینه‌اش چسبانید. سپس میان چشمان فرزند زیبایش را بوسید و فرمود: «پدرم فدای تو باد! چقدر زیبا و خوش‌بویی!»1
منبع: ماهنامه طوبی شماره 35
يکشنبه 5/9/1391 - 23:56
اهل بیت
  استاد علامه محمد تقی جعفری همواره بر توجه داشتن به اهمیت حادثه عاشورا اصرار می‌ورزید. از آن جهت كه این حادثه، تابلویی ماندگار برای بشریت به یادگار نهاد كه ارزش‌های انسانی در متن آن به زیبایی به نمایش درآمد. این حادثه به بهترین شكل، قابلیت انسان را در گرفتار آمدن به درجة حضیض سقوط و استعداد او را در اوج گرفتن به درجة رفیع صعود، برای همه آیندگان نمایاند. عاشورا برجسته‌ترین صحنة نمایش حضور خدا در زندگی انسان بود. حادثة عاشورا در نگاه علامه آنچنان است كه می‌تواند تكیه گاه و پشتوانة اخلاق ابنای بشر قرار گیرد. می‌توان در آینه عاشورا تفسیر عظمت حیات انسان را به تماشا نشست. حسین بن علی (ع) موقعی كه می‌خواست از مكه خارج شود فرمود: «..الا فمن كان فینا باذلاً مهجته و موطناً علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا غداً فانّی راحل مصبحاً ان شاء الله».
ـ اینك آگاه باشید! كسی كه می‌خواهد نفس و جانش را آمادة دیدار خدا كند، با ما حركت كند. ما بامدادان حركت خواهیم كرد. ان‌شاء الله. امام حسین (ع) نمی‌فرماید كه می‌خواهم به دیدار مرگ بروم. نمی‌فرماید آنجا می‌رویم كه از هستی خارج شویم و به كرانة نیستی برسیم، بلكه می‌فرماید اگر كسی مثل ما اشتیاق دیدار خدا را دارد، من صبح حركت خواهم كرد، با من بیاید. اگر بنا شود این كلمة «لا اله الا الله» كه جوهر روح آدمی است، قوامش با كشته شدن من باشد «فیا سیوف خذینی» ؛ پس ای شمشیرها مرا دربرگیرید. من وسیله هستم . زندگانی من برای بقای این ایده، وسیله است. من حاضر و آماده هستم.
علامه از سیدالشهداء جملاتی را نقل می‌كند كه حكایتگر شكوفایی ایمان است: «صبرأ بنی الكرام! فما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البوس و الضّراء الی الجنان الواسعه و النّعیم الدائمة فایّكم یكره این ینتقل من سجن الی قصر؟» دل بر شكیبایی بندید ای بزرگ زادگان! مرگ، جز پلی نیست كه شما را از سختی‌ها و ضررها به بهشت وسیع و نعمت جاویدان می‌رساند. كدام یك از شما كراهت دارد از این كه از زندان به قصر منتقل شود؟
صبر كنید! چند دقیقه و چند لحظه است، بعد از آن ، قرن‌ها میوه خواهید چید.حسین از آن دسته از انسان‌هاست كه روح خود را در اتصال به خدا وسعت بخشید، نه از آنان كه در غیاب خدا تنها و تنها به فربه ساختن جسم خود مشغولند. باید حیات را هم افق با حسین‌(ع) تفسیر كرد. «آیا هدف روح با عظمت شما، خاك و جلوه‌‌های خاك است؟ پس وقتی خودمان این روح را زندانی كردیم، چرا بیمار نشود؟ چرا هوای جنگ به سرش نزند؟ برای خود فلسفه می‌بافیم كه چرا انسان‌ها می‌جنگند؟ هدفی بالاتر از خاك نشان دهید و بگویید تزاحم نداشته باشید. بشر مادامی كه در خاك است، بر سرهم خواهد كوبید. تمام بحث‌ها برسر این است: من خاكی، تو خاكی، اگر جایی كه من می‌گیرم، محبوب تو باشد، با من خواهی جنگید.»
هر چیز محدود را در جهان هستی، مورد عشق قرار بدهید، اگر توانستید از او بی‌نهایت بیرون بكشید ، تحیّر ندارد . اگر نتوانستید و موضع برای شما محدود باشد و شما را محاصره كند، گیج خواهید شد؛ زیرا روح، بزرگ است و اینها كوچك‌تر. قلمرو را وسیع بگیرید. زندگانی این نیست كه آنها را كه وسیله‌اند، هدف بگیریم. این امر ما را ساقط می‌كند.
اگر كسی بگوید فهرست و مجموعة تمام ارزش‌های تاریخ بشری از یك طرف و فهرست ضد ارزش‌های بشری در طرف دیگر، در آن روز، در آن مدت معین بروز كرده است؛ جای تردید نیست. تنها زمان كم است و انسان خیال می‌كند كه حادثه، حادثة یك روز و دو روز است. كمی زمان را نگاه نكنید. لحظات، گاهی بوی ابدیت می‌دهد. آدم احساس می‌كند كه اگر آن روز تمام دنیا از حركت حسین بن علی(ع) جلوگیری می‌كردند و می‌گفتند: یا ابا عبدالله قطعاً كشته خواهی شد، می‌گفت: «اَ فبالموت تخوفنی» آیا مرا از مرگ می‌ترسانید؟ ارادة او تكیه به جای دیگر داشت. ارادة او منبعث از انگیزه‌های زودگذر مادیات نبود. حسین (ع) گفت: می‌خواهم ، چون او می‌خواهد.»

 

از حسین تا به خدا
 

علامه جعفری معتقد است كه ما نیز می‌توانیم به سعادت دست یابیم و در همسایگی خدا مسكن گزینیم و عالم را بی‌حضور خدا نبینیم. ما نیز می‌توانیم تنها مخاطب خود را خدا بدانیم . او اشك برحسین را بر این ادعا به گواهی می‌گیرد.تحلیل اشك بر حسین، در رفتن به سوی خدا راهگشاست و امیدبخش. به هنگام ارتباط عاطفی با حسین، ما اخلاص را در اوج، تجربه می‌كنیم. ما تنها به عشق حسین اشك می‌ریزیم.
«ای حسین! درود و سلام خدا بر تو باد! هیچ‌كس اختیار را مثل حسین بن علی (ع) ثابت نكرد. چه جلوه‌ای داشت این اختیار! آزاد، با كمال آزادی... حتی در طی مسیر نیز احساس می‌شود كه هیچ‌كس را اجبار نفرمود. شب عاشورا هم صریح گفت: در این شب تاریك بروید. همه را آزاد كرده بود...»
«امام حسین(ع) فرمود: الا فمن كان باذلاً فنا مهجته و موطناً علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا غداً فانّی راحل مصبحاً ان شاء‌ الله.
اینك، آگاه باشید! كسی كه می‌خواهد نفس و جانش را آماده دیدار خدا كند، با ما حركت كند، ما بامدادان حركت خواهیم كرد، انشاء الله.
به كجا حركت خواهد كرد؟ به دشت نینوا!؟ از كجا به كجا؟ از بارگاه الهی به بارگاه الهی. شما فكر می‌كنید حسین بن علی به كربلا رفت تا خدا را پیدا كند؟! او در پای عظمت الهی غوطه می‌خورد. خواه در وطن خودش كه مدینه باشد، خواه در دشت نینوا كه شمشیرها آماده متلاشی كردنش شده بودند.»

اعتماد به نفس
 

راوی می‌گوید كه من ندیدم كسی این تعداد از فرزندانش شهید شوند یا این همه اطراف او را ناگواری بگیرد، ولی این قدر با حالت طراوت، نفس برآرد و بجنگد.
علامه محمدتقی جعفری (قدسه سره) توصیه می‌كند كه از حسین درس بیاموزیم. در اعمال خود اخلاص بورزیم، خود را در ساحت خدا ببینیم و تنها رضایت او را در نظر داشته باشیم.
«... این غصه نیست، بلكه موتور و محرك تاریخ است. این كه در این مكان جمع شده‌ایم و نام حسین بن علی را برده و آهی می‌كشید؛ این، گریه و اندوه نیست، بلكه محرك تاریخ انسان‌هاست. وقتی شما آهی از اعماق دل می‌كشید كه ای حسین كاش ما هم با شما بودیم، این حال دلالت می‌كند بر این كه ارواح آدمیان در عالی‌ترین اوج، تسلیم آن مرد هستند. او روح‌ها را مالك است. اگر دیگران اجسام ما را مالك هستند، او وجدان آزاد ما را در اختیار دارد؛ اما در تواریخ، شمشیرها كالبد ناخودآگاه انسان‌ها را در اختیار دارند. حال، پیروزی از آن كیست؟ آیا از آن كسی است كه وجدان آزاد انسان‌ها را در اختیار دارد یا كالبد مجبور آنها را؟
مرگ هر كسی آینة حیات اوست. اگر حیات آدمی در ساحت معنویت آباد باشد، مرگ نیز برای او شیرین خواهد بود. حسین مرگ را نه پایان زندگی كه جزئی از حیات می‌دید. اینك چه جای تعجب كه اگر امام حسین از شهادت این‌چنین استقبال كند؟
امام باز هم در بامداد روز عاشورا چنین دعا می‌كند:« اللّهم انت ثقتی فی كل كرب و رجائی فی كلّ شدّة و انت لی فی كلّ امر نزل بی‌ثقه و عدّه كم من كرب یضعف عنه الفواد و تقل فیه الحیله و یحذل فیه الصّدیق و یشمت به العدوّ و انزلته بك و شكوته الیك رغبه منّی الیك عمّن سواك، ففرّجته و كشفته فانت ولیّ كلّ نعمه و صاحب كل حسنه و منتهی كلّ رغبه.»
خدایا ، در هر اندوهی تو تكیه‌گاه منی و در هر سختی تو امید منی و در هر مشكلی كه برایم پیش بیاید، مورد اعتماد و آماده كننده ساز و برگ منی، چه بسا اندوهی كه دل‌ها در آن سست شود، تدبیر در آن اندك شود. دوست در آن خوار گردد و دشمن در آن شاد شود كه من آن را به بارگاه تو آوردم و شكوه آن را پیش تو كردم. به خاطر آن كه به جز تو دیده بربستم و تو آن اندوه را از من برطرف نموده و برداشتی. پس تویی صاحب اختیار هر نعمت و دارنده هر نیكی و پایان هر آرزو و امیدی. در حقیقت حسین بن علی(ع) بر مبنای برادری با انسان‌های آن روز بود كه گفت: من نمی‌توانم با یزید بسازم، چون برادر دارم. بشر برادر من است. می‌فهمم بشریت چیست؟
باید كوشش كنیم كه بشر را بالا بیاوریم در آن بالا به هم می‌رسند. در آن بالا از برادر هم شدیدتر می‌شوند . در پایین برادری نداریم. زیرا در پایین، همه اسیر خودخواهی و اسیر شهوات چند صباح خویش هستند، در پایین ، فقط «من» مطرح است.
این مسأله اخیراً رواج پیدا كرده است كه همه خوب هستند. به اصطلاح ، همدیگر را تحمل كنند. هر فردی از افراد اگر با هر یك از پنج میلیارد و نیم نفوس روی زمین رویاروی شد، او را ببوسد و ببوید و بگوید ما با هم‌ برادریم؛ برابریم، مساوی هستیم. البته ان شاء الله چنین باد؛ ولی چنین نیست.
«اعثم كوفی» شعری دارد كه بعضی‌ها بخواهند این كلام امیرالمؤمنین را دریابند كه: «من برای تو عبادت می‌كنم و نه ترس از جهنم و نه طمع بهشت»؛ این شعر اعثم را دربارة امام حسین (ع) در نظر بگیرند:
یابن النبی المصطفی یابن الولی المرتضی
یابن البتول الزاكیه بكیك عینی لالاجل مثوبه
لكنّما عینی لاجلك باكیه
ای پسر پیامبر، ای پسر علی مرتضی، ای پسر بتول پاك «فاطمه» ! چشم گریه می‌كند، اما نه برای پاداش، بلكه روحم متوجه خود توست. گریه فقط برای خود توست.
فرمول زندگی چنین است: « و اعمل لدنیاك كانك تعیش ابدا و عمل لاخرتك كانك تموت غداً»؛ برای دنیای خود چنان عمل كن كه گویی برای همیشه زنده خواهی ماند و برای آخرت خود چنان عمل كن كه گویی فردا خواهی مرد.
قدر این جریان را كه هر سال شما را چنین ملكوتی تحریك می‌كند، بدانید. داستان حسین، خیلی مهم است.
آنچه كه تمام نمی‌شود، داستان حسین است. این داستان تا بقای دهر باقی است. تا زمانی كه انسان وجود دارد، تا زمانی كه انسان از بین نرود، تا زمانی كه آفتاب می‌درخشد، داستان حسین به بقای خود ادامه می‌دهد و از بین نخواهد رفت.

حسین كیست؟ یزید كیست؟
 

با شریف آن كرد آن دون از كجی
كه كند با آل یاسین خارجی
تا چه كین دارند دائم دیو و غول
چون یزید و شمر با آل رسول
این گونه سؤالاتی كه رو در رویم قرار گرفته‌اند، فراوان پیدا می‌شود؛ از قبیل:
موسی كیست؟ و فرعون كیست؟
محمد (ص) كیست و ابوجهل كیست؟
علی بن ابی‌طالب كیست و معاویه كیست؟
اگر بخواهید شكوه و جلال انسانی را در آخرین درجة ملكوتی‌اش ببینید، داستان مختصر دشت نینوا را كه در چنین ورق نوشته شده است، بخوانید. باز اگر بخواهید سقوط و رذالت انسانی را در پست‌ترین قیافه‌اش بنگرید، همین قصة مختصر را از نظر بگذرانید. در این داستان شگفت‌انگیز، عقربك مرموز زمان چونان افراد ناخودآگاه كه بر صفحة زمین خاكی می‌گذرند و هزاران نظم و نشان ابدیت را نادیده می‌گیرند، بر صفحه روزگار خزیده و از روی ثانیه‌ها و دقایق بالاخره از روی ساعاتی چند عبور كرده و اراده خود رفته است.
آری، در حدود 1330 سال است كه از وقوع این حادثة با شكوه و غم‌انگیز می‌گذرد. گرد و غبار گذشت زمان از یك طرف، كوشش‌های گردپایشان و سوداگران جان‌های آدمیان از طرف دیگر، نتوانسته است درخشندگی این حادثه را تیره و تاز بسازد.
عقربك زمان گذران، دو خاصیت متضاد دارد كه حوادث و رویدادهای تاریخ را دو قسمت می‌كند: قسمتی از آنها را دو رو كرده و سوزانده و خاكسترش را به باد فنا می‌دهد و قسمت دیگرش را از ابدیت اشباع كرده با عبور از روی ساعت‌ها و سالیان و قرون و اعصار ریشه‌های آن‌ها را آبیاری می‌كند. هر انسانی كه با این داستان روبرو شده ، چه شرقی و چه غربی، چه دیروز و چه امروز ، از دیدگاهی كه برای عظمت و جلال رویدادها در نظر گرفته است؛ حداقل لحظاتی چند در دریایی از حیرت و بهت فرو رفته است. قطرات اشك‌های مقدس كه قرن‌هاست در سوز و گداز حادثة نینوا از دیدگان انسان‌ها سرازیر می‌گردد، هنوز نتوانسته است شعله‌های آن بیدادگری را خاموش سازد. ما به نوبت خود آن چند ساعت دشت نینوا را از نظر عظمت و جلال انسانی چنین تفسیر می‌كنیم كه در ادامه می‌آید. در تاریخ بشری با ملاحظه مجموعه شرایط و عوامل هیچ‌گونه صف‌آرایی را سراع نداریم كه پستی و رذالت یكی از طرفین خصومت، این اندازه موجب بروز عظمت طرف دیگر و عظمت و شهامت انسانی یكی از طرفین خصومت، این همه موجب بروز پستی و رذالت طرف دیگر بوده باشد. پیكار و تضادی كه محصولی مانند حربن یزید ریاحی بار آورد كه پرده از روی قیافه ابدیت حریت و آزادی یك انسان خاكی برداشت. وقتی كه با این سؤال روبرو می‌شویم كه حسین(ع) كیست؟ ممكن است با پاسخ‌های زیر روبرو شویم:
حسین یعنی قهرمان قهرمانان كه حوادثی همچون بركنار‌شدن دادگرترین انسان‌ها یعنی علی‌ابن ابیطالب(ع) را از تصدی رهبری اجتماعات (كه شدیدترین احتیاج را به مثل علی داشت) و تبعید شدن ابوذر غفاری به بیابان ربذه و صدها روش انحرافی دوران چنگیزنژادسان (معاویه) و فرزندش را كه شقی‌ترین موجود زباله‌دان تاریخ است، برملا ساخت و توضیح و تفسیر كرد.
حسین، یعنی كسی كه صورت سازی‌ها و تمام حق كشی‌‌ها و بیدادگری‌ها و حیله‌گری‌های «ماكیاولی» را كه به نام آیین مقدس اسلام به دست جلادان میگساری مانند یزیدبن معاویه رایج شده بود، در روی ریگ‌های سوزان دشت نینوا انبوه كرده با یك ضربه الهی متلاشی ساخت. حسین، یعنی پرچم‌دار مبارزه‌كنندگان علیه پیكارجویان تنازع در بقا كه با اشكال رنگ‌های گوناگون و فریبنده‌اش حتی متفكرین را به اشتباه می‌اندازد.
آن روز خونین كه از سالیان دراز، اجتماع اسلامی به طور ناخودآگاه در انتظارش بود؛ از راه آینده رسید. تكاپو و خنده و گریه و امید و یأس را در لابه‌لای ساعاتی چند درهم پیچیده و جای خود را به سكوت موحش شبانگاهی داد و به ره خود رفت. جلادان خون‌آشام قطرات و لخته‌های خونی را كه از شكافتن پیكرهای عدالت و تقوا و فضیلت و حمایت از انسانیت به سر و صورت و لباسشان داشتند شستند. كه می‌داند؟ شاید بعضی از آنها احتیاط كار بودند و یك بارهم بیش از حد مقرّر آب به كار بردند!
حسین، آن سالار شهیدان كوی حق، در آن روز با لب تشنگان بادیة آزمایش نهایی در بستری از خاك و خون غنودند، اما دروس دهگانه‌ای كه به آدمیان آموختند،‌هرگز فراموش نخواهد گشت.
این دروس شامل موضوعاتی بوده كه می‌توان بعضی از آنها را به این قرار مطالعه نمود:
1 ـ حیات انسان‌ها نبایستی بازیچه هوس‌های كاموران قرار بگیرد.
2 ـ مسأله اكثریت و اقلیت در بنیاد اساسی قوانین هستی و انسانی مطرح نیست. اگر هفتاد و دو تن در مقابل صدها هزار فریب‌خوردگان، راه دیگری را انتخاب كرده و اكثریت آن دوران را محكوم كردند؛ به همین جهت بود كه واقعیت‌های زیربنایی حیات انسان‌ها چنان كه با تراكم شمارش حمایت‌كنندگانش ارزش اضافی پیدا نمی‌كند، همچنین با اندك بودن تعداد یاورانش ارزش خود را از دست نمی‌دهد. حق اگر یك نفر هم باشد امت است و باطل هم اگر جهانی باشد، كف روی آب است.
3 ـ برای وصول به عالی‌ترین جلوه‌گاه انسانی كافی است كه انسان به طور جدی از خود بپرسد كه من در این وضع چه موقعیتی دارم؟ سعادت چیست و من چه تكلیفی دارم؟ چنان كه حرّبن یزید ریاحی از خود پرسید.
4 ـ انسان‌ها می‌توانند خود را قربانی قوانینی كنند كه آن قوانین ابدیت انسانی را تضمین می‌كند و آن قوانین، فرامین الهی است.
5 ـ ارتكاب به قصاص پیش از جنایت كار صحیح نیست. چنان كه دیدیم حسین (ع) پیش از شروع پیكار، نافع بجلی را از تیراندازی به سوی شقی‌ترین مخلوقات خدا (شمربن ذی‌الجوشن) جلوگیری كرد.
6 ـ وحدت در ایده‌آل الهی متحدین را به اعضای یك پیكر تبدیل می‌كند. در دشت نینوا یك انسان وجود داشت به نام حسین‌بن علی (ع) با هفتادو یك تن دیگر.
7 ـ تن به زندگانی ذلت بار دادن و سقوط از انسانیت در قاموس مردان الهی محكوم است. مرد الهی باید در راه نجات زندگی سعادت‌مند و ارزش آن از هر وسیله مناسب‌ بهره‌برداری كند.
8 ـ اتكا به خداوند است كه می‌تواند قیافة جدی زندگانی را آشكار بسازد.
9 ـ چنان كه عظمت و اعتلای شخصیت انسانی هیچ حد و مرزی نمی‌شناسد، بالعكس سقوط و پستی انسانی هم نهایتی ندارد.
10 ـ تاریخ انسانی در پشت پردة هیاهو و غوغاهای ظاهری‌اش یك وجدان مخفی دارد كه كارش منحصر در حفظ خاطرات با اهمیتی است كه نیروی ایجاد كننده یا ادامه دهنده «خلیفه الله» در روی زمین است.
دریغا كه شرقی‌ها و مسلمانان و حتی برادران مغرب زمینی ما این داستان تراژدیك نینوا را به طور جدی و دقیق مطالعه و در آن به صورت اوپتیك نگاه نكرده‌اند. پس علامه می‌فرمایند كه من یقین دارم موضوع حادثة نینوا اگر به طور دقیق و قابل تفاهم نوشته شود، امثال جلال‌الدین و ویكتورهوگو و شكسپیرها و پوشكین و تولستوی‌ها و... دست به هم بدهند؛ البته اگر پس از این پیدا شوند، می‌تواند پایدارترین آثار انسانی را از این منظرة تاریخی شگفت‌انگیز به وجود آورد.

وجه‌الله (2)
 

امام حسین (ع) در كوتاهترین معرفی و بارزترین ارزش و مختصرترین كلام، فرزند علی‌بن ابی‌طالب است كه عالم و آدم و خاتم عالم در وصف او سخن گفته‌اند. او همان صاحب نهج‌البلاغه است كه دائرالمعارف فرهنگ عالم است. جهان شناس كامل فراتر از كلام بشر و فروتر از كلام خدا كه در طرح مسائل و بحث‌ها همچون قرآن كریم است كه به زبان موعظت از هر پدیدة محسوس و معقولی نمونه‌ای روشن و قابل درك در پیش چشم شنونده قرار می‌دهد. سپس آرام آرام او را با خود به سرمنزلی می‌برد كه باید بدان برسد. به آستان خدا و آستان پروردگار یكتا. فرزند یگانه دخت پیامبر حضرت فاطمه زهرا(س) است. كه افتخار عالم و آدم و فخر زنان و بشریت بوده و هست. او فرزند آگاهی و آزادی و زندگی برای زندگی است.3
اگر چه داستان كربلا دلخراش‌ترین حادثه‌هاست، اما استراتژی‌ترین حادثه نیز به شمار می‌رود. به این دلیل كه نكات مهم این داستان ، قابل مقایسه با هیچ یك از حادثه‌های بشریت درطول تاریخ نیست. چرا كه تماماً آگاهانه و با اختیار صورت پذیرفته است. داستان با عظمت علی اصغر (ع) یا ابوالفضل (ع) در كجای تاریخ اتفاق افتاده است؟ همة محققین و پژوهشگران به این اصل آگاهی و اختیار كه با هدف عالی رخ داده است، فهم نظر و تآمل داند كه هدف فقط خدا و پروردگار یكتا بوده و بس.
و بنابر تقریرات علامه استاد محمدتقی جعفری، اگر در مقابل 72 نفر، صد میلیون نفر دیگر هم می‌آمدند و حمله می‌كردند، سخن هدف‌گیری، آگاهی و اختیار همان بود. این حادثه با هیچ حادثه‌ای قابل مقایسه نیست. گفتیم كه عمدة عظمت حسین بن علی (ع) از این جهت است كه پسر پیامبر (ص) بود و بدین خاطر همه می‌دانستند و می‌گفتند كه حق ما نیست تو را بكشیم. حال این چه ستیزی بود كه در این سی‌هزار نفر به وجود آمده بود؟ این محصول كدام فكر بود كه می‌گفتند باید تو را بكشیم؟ مطالبی عنوان می‌كردند كه خودشان هم قبول نداشتند. اما برای آنان عاملی برای كشتن بوده. استاد علامه جعفری به نقل از تاریخ طبری چنین بیان می‌دارد كه: « و مكث مدلا (ساعة) طویلا من النهار... حسین (ع) مدتی طولانی از روز بر روی زمین مانده بود و از دنیا هم نرفته بود، اما كسی جسارت نمی‌كرد كه او را بكشد این جریان در كجای دنیا نظیر دارد؟ همه نگاه می‌كردند كه چه بگویند و اصلاً چه كار كنند؟ او هم همین‌طور مانده بود و نفس‌های آخر را می‌كشید حتی در تواریخ نقل است كه شمر به ابو جنوب گفت برو جلو. [ابو جنوب] گفت: ای كاش این نیزه‌ای كه در دستم است، شرایطی مهیا بود و من آن را در چشم تو فرو می‌كردم. اصلاً هر لحظة این حادثه و هر لحظة این داستان یك تحلیل خاص می‌خواهد. همان‌طور كه ابن خلدون گفته است، حسین(ع) یگانه فرد آن روز در دنیا بود. ابن خلدون این را هم گفته است كه حسین احساس كرد خروج بر یزید (و مبارزه با او) به جهت فاسق بودنش متعیّن و واجب است. مخصوصاً برای كسی كه دارای توانایی برای قیام باشد و او دربارة خود این شایستگی و قدرت را می‌دید و گمان وی از نظر شایستگی (برای زمامداری) و توانایی خود صحیح بود و بیش از آن بود كه گمان می‌كرد. ولی گمان وی دربارة قدرت خود چنان نبود كه تصور می‌كرد می‌تواند با نیروی نظامی خویش در قیامش پیروز گردد. 4
ابن خلدون این مطلب را اشتباه گفته است. او متوجه نشده است كه حسین بن علی (ع) بهتر از همه می‌دانست كه در مقابل شوكت و جلال نیروی یزید نمی‌تواند به این زودی نیرویی جمع كند. منتهی حضرت فرمود كه من می‌روم، اگر پیروز شدم، نحمدالله علی ذلك سپاس خدا را می‌گویم و اگر كشته شدم، من شهید «احدی الحسنیین 5» هستم. ای كاش ابن خلدون این مسأله را متوجه می‌شد. اما این سخن را ابن خلدون درست گفته است كه: در این كه حسین(ع) یگانه فرد دنیا در آن روز بود، هیچ جای تردیدی نیست و بالاتر از آن بود كه خودش خیال می‌كرد. آیا برای شناخت شخصیت امام حسین (ع) نیازی به یزیدی‌ها بود؟6

پی‌نوشت‌ها:
 

1 ـ شرح مناقب محیی الدین عربی با تأمل و تلخیص، ص 82 الی 92
2 ـ از صالح افشار و مستفاد از افاضات علامه جعفری (ره) است كه:
آنكس كه زعرفان خدا آگاه است مانند حسین بندة درگاه است
چون نغمة «اینما تولّواـ شنود روی دل او فثمّ‌ وجه‌الله است
3 ـ امام حسین(ع) ، شهید فرهنگ پیشرو و انسانیت، ص 183
4 ـ مقدمة ابن خلدون ، ص 216
5 ـ یكی از دو نیكی؛ یا زندگی با كرامت و شرف و عزت و یا مرگ سرخ با افتخار و سربلندی 6 ـ در محضر حكیم، ص20
 

منبع:http://www.ettelaat.com
يکشنبه 5/9/1391 - 23:55
اهل بیت

  از لحظه ای که یزید در دمشق احساس خطر کرد، متوجه شد که اهل بیت امام حسین (ع) هر چه زودتر باید از دمشق بروند و ماندنشان هر لحظه مسئله جدیدی بر ضد او ایجاد می‌کند.
بعد از سخنرانی امام زین العابدین (ع) و زینب کبری علیها السلام، و اعتراضاتی که بزرگان مجلس یزید و حتی بزرگان یهودی و مسیحی و نیز فرستاده پادشاه روم و برخی اصحاب پیامبر (ص) درباره قتل سید الشهداء (ع) به یزید کردند، او بعد از آن همه جسارت به سر مقدس امام و اهانت به اهل بیت علیهم السلام رسماً در برابر مردم اعلام کرد که ابن زیاد امام حسین (ع) را کشت، من دستور قتلش را نداده بودم!!
این ادعا با آنچه در روزهای قبل انجام داده بود کاملاً در تضاد بود؛ لذا کار به جایی رسید که خاندان خود یزید هم به او معترض شدند و در مصیبت سید الشهداء (ع) عزاداری بپا کردند.

● عزاداری اهل بیت علیهم السلام در شام
 

اینجا بود که یزید دستور داد اهل بیت امام حسین (ع) را از زندان بیرون آورند و از آنان رسماً عذر خواهی کرد. اقدام بعدی او فراهم سازی وسایل رفتن ایشان از دمشق بود. در یک ظاهر سازی نزد عموم آنان را بین اقامت در دمشق و بازگشت به مدینه مخیر نمود، ولی در واقع می‌خواست به مدینه بازگردند.
اهل بیت علیهم السلام در پاسخ به یزید گفتند: «فعلاً می‌خواهیم بر امام حسین (ع) گریه کنیم»!! یزید مجبور شد منزلی واسع برای ایشان آماده کند، و تمام نیازهایشان را در اختیارشان بگذارد تا بتوانند به جای آنچه تا امروز اجازه نداده بودند برای امام حسین (ع) گریه کنند، عزاداری جانانه ای برای مظلوم کربلا بر پا کنند.
«و جعلن یندبن علی الحسین (ع)»؛ اشاره به اینکه تازه در این منزل جدید، 84 زن و بچه شروع به گریه و اشک و سوگواری بر امام حسین (ع) کردند. نتیجه فوری این برنامه آن شد که «لم یبق فی دمشق قرشیة إلا لبست السواد» : «تمام بانوان قریشی که در دمشق بودند لباس مشکی پوشیدند» و عزاداری بر امام حسین (ع) در دمشق رسماً به راه افتاد، و هفت روز تمام در این شهر عزا بر پا بود.

● درخواستی که یزید عاجز ماند!
 

روز هشتم یزید کاملاً احساس خطر کرد، و شرایط را به گونه ای تغییر داد که آنان هر چه زودتر از دمشق حرکت کنند. او برای اینکه پشیمانی خود را نشان دهد به حضرت زین العابدین (ع) رسماً گفت: اکنون سه چیز از من بخواه که قول می‌دهم هر چه بخواهی وفا شود.
حضرت سه مسئله مطرح کردند. اول فرمودند: «أن تُریَنی وجهَ سیِّدی و أبی و مولای الحسین أتَزَوَّد منه و أنظر إلیه و أُودِّعه» : «دلم می‌خواهد سر مقدس آقایم و بابایم و مولایم حسین را ببینم و با او خداحافظی کنم». دوم فرمودند: «آنچه از ما غارت شده همه را برگردان». سوم فرمودند: «کسی را همراه این زن و بچه بفرست تا آنان را محترمانه به مدینه بازگرداند».
یزید در برابر اولین خواسته امام پاسخ داد: «أما وجه أبیک فلن تراه أبداً» : «سر پدرت را هرگز نخواهی دید».
درباره بازگرداندن اهل بیت علیهم السلام، یزید به صراحت گفت: کسی غیر شما با این‌ها برنمی گردد؛ و وقتی شما خودت باشی نگرانی وجود نخواهد داشت.

● پیراهن فاطمه زهرا علیها السلام در کربلا
 

درباره بازگرداندن اموال غارت شده یزید گفت: من چندین برابرش را به شما می‌دهم! امام زین العابدین (ع) فرمود: ما اموال تو را نمی‌خواهیم. اگر هم به ما بدهی باز می‌گردانیم. علت اینکه گفتم: آنچه از ما گرفته شده برگردانی به این جهت بود که «فیه مغزل فاطمة بنت محمد (ص) و قلادتها و قمیصها» : «چرخ نخ ریسی مادرم زهرا و گردن بند و پیراهن آن حضرت در این اموال غارت شده بود».
اینجا بود که یزید چاره ای ندید جز آنکه دستور بازگرداندن آن‌ها را بدهد؛ و معلوم شد که آنچه غارت شده بود تا شام آورده بودند و تحویل داده بودند! و آنان به خوبی می‌دانستند آنچه از اهل بیت گرفته شده ارزش خاصی دارد.
یزید در کنار اموال غارت شده که بازمی گرداند مقداری اموال دیگر و پول هم گذاشت و خدمت امام زین العابدین (ع) فرستاد. آن حضرت فوراً آن اموال دیگر و پول را بین فقرا قسمت کرد، بدین معنی که ما در عوض جنایت تو پول نمی‌گیریم!

● اموال را قبول نکردند
 

برنامه حرکت کاروان به شدت پیگیری می‌شد. یزید دستور داد شترها و کجاوه‌ها را به بهترین وجهی آراسته کنند. فرش‌های زیبا داخل کجاوه‌ها بیاندازند و بیرون کجاوه‌ها را نیز زینت کنند. از سوی دیگر نعمان بن بشیر را به عنوان رئیس پانصد سرباز قرار داد که محافظ اهل بیت علیهم السلام باشند و همراه آنان حرکت کنند.
وقتی کاروان آماده حرکت شد یزید اموال بسیار زیاد دیگری را تدارک دید که هنگام حرکت تقدیم اهل بیت علیهم السلام کند. «صب الأموال علی الأنطاع»، یعنی دستور داد فرش‌ها و سفره‌هایی پهن کردند و اموال را روی آن‌ها ریخت، و به زینب کبری علیها السلام گفت: «در مقابل آنچه نسبت به امام حسین (ع) اتفاق افتاده این‌ها را از من قبول کن». به دنبال این گفته سخن سوزنده دیگری گفت: «و احسبی کأن قد مات» : «خیال کن امام حسین خودش از دنیا رفته است»!!
اینجا بود که حضرت زینب علیها السلام پاسخ شکننده ای به او دادند و فرمودند: «ما أقسی قلبک! تقتل أخی وتعطینی عوضه مالاً»؟ «عجب قلب قسی داری! برادر مرا می‌کشی و عوض آن به من مال می‌دهی؟ نه! هرگز این را قبول نمی‌کنم».

● قافله سیاهپوش
 

هنگامی که اهل بیت علیهم السلام را کنار کجاوه‌ها برای سوار شدن آوردند، زینب کبری علیها السلام نگاهی به محمل‌های زینت شده کرد که این گونه با فرش‌های نرم آماده شده‌اند، در حالی که از کربلا تا شام با شترهای «بلا وطاء» یعنی بدون زیر انداز آمده بودند. حضرت صدا زدند: نه! این بساط مناسب حال ما نیست. ما سراسر حزن و گریه و اشکیم! این کجاوه های زینت شده و زیبا هرگز!! این بود که تمام آن زینت‌ها را برداشتند و حال عزا به همان کجاوه‌ها دادند و آن‌ها را سیاه پوش کردند.
قافله از شهر دمشق حرکت کرد، اما رقیه سه ساله آنجا در خرابه ماند. پانصد سرباز آنان را همراهی کردند. این پانصد سوار یا جلوتر می‌رفتند یا از پشت سر حرکت می‌کردند. معلوم است که آنان از دو جهت مواظب قافله بودند: یکی اینکه سوء قصد و خطری به آنان نرسد و دیگر اینکه مواظب بودند مردم با ایشان تماس نگیرند و مسائل جدیدی پیش نیاید.

● ما را از کربلا عبور دهید
 

همچنان که قافله در حرکت بود به جایی رسیدند که راه مدینه از راه کربلا جدا می‌شد، و اگر به سمت مدینه می‌رفتند دیگر امکان دیدن و زیارت کربلا نبود. همین که بانوان احساس کردند سر دو راهی هستند به رئیس قافله گفتند: «مر بنا علی کربلاء» : «ما را از کربلا عبور بده»! یعنی نمی‌گوییم: برویم آنجا بمانیم. فقط خواهش می‌کنیم ما را از مسیر کربلا ببرید تا یک بار دیگر کربلا را ببینیم.
پیداست که نعمان بن بشیر موظف بود اهل بیت علیهم السلام را به مدینه ببرد، و آمدن به سمت کربلا راه را در یک مسیر بسیار طولانی تغییر می‌داد. حد اقل مسیر حدود هزار کیلومتر فرق می‌کرد، و این خواسته به آسانی قابل پذیرش نبود. اما حال اهل بیت علیهم السلام و منقلب شدنشان و کیفیت مطرح کردن این خواسته، به گونه ای بود که گریزی از پذیرش آن نبود.

● مسافران کربلا
 

این بود که مسیر عوض شد و به سمت کربلا حرکت کاروان را ادامه دادند. مسیری بسیار طولانی طی شد تا به نزدیکی کربلا رسیدند. اتفاقاً جابر بن عبداللَّه انصاری با عده ای برای زیارت امام حسین (ع) از مدینه به کربلا آمده بودند. همچنین عده ای از بنی هاشم جداگانه برای زیارت امام حسین (ع) آمده بودند.
جابر نابینا شده بود. او اصرار داشت که عطر حسینی را می‌شناسد، و در حالی که نابیناست اگر تربت سید الشهداء (ع) را ببوید محل قبر آن حضرت را تشخیص خواهد داد. این بود که آهسته آهسته خود را نزدیک می‌کرد و خاک را می‌بویید تا به نزدیکی قبر مطهر رسید و مشتی از تربت حسینی را استشمام کرد و بی اختیار اشک از چشمانش جاری شد و صدا زد: «هذا قبر الحبیب» : «اینجا قبر محبوب من است»!
آنگاه سه بار صدا زد: «حبیبی یا حسین»! و آنگاه که پاسخی نشنید گفت: «حبیبٌ لایُجیب حبیبَه»؟ و سپس پاسخ خود را داد: «چگونه پاسخ دهد در حالی که بین سر و بدن او جدایی افتاده است».

● به کربلا رسیدند
 

در حالی که جابر و گروهی از بنی هاشم در کربلا بودند، صدای قافله ای که به آنجا نزدیک می‌شد توجهشان را جلب کرد. با شنیدن صدای قافله، جابر به غلامش گفت: برو ببین قافله ای که از دور می‌آید چه کسانی هستند؟ اگر خبر بیاوری که اهل بیت امام حسین (ع) هستند تو را آزاد می‌کنم. او باورش نمی‌شد که در کربلا باشد و امام زین العابدین (ع) و حرم امام حسین (ع) هم زمان به آنجا برسند. با ناباوری غلام را فرستاد، و وقتی خبر آورد که زین العابدین (ع) همراه بانوان حرم به کربلا آمده‌اند بسیار منقلب شد.
این قافله روز یازدهم محرم در حالی از کربلا برده شدند که بدن‌های غرقه به خون امام حسین (ع) و جوانان و اصحابش روی زمین مانده بود، و با تازیانه آنان را از عزیزانشان جدا کردند. اکنون که بازگشته‌اند آن همه خاطره تلخ در دل‌های آنان جان گرفته و شعله بر قلبشان می‌زد. می‌دانستند که امام سجاد (ع) روز دوازدهم به کمک بنی اسد بدن‌های مطهر آنان را به خاک سپرده است.

● هذا قبر الحسین (ع)
 

در جستجوی قبر عزیزانشان، قبری را دیدند که بر آن نوشته شده بود: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الذی قتلوه عطشاناً»؛ و کدام شاهدی نزدیک‌تر از اهل حرم که تا آخرین لحظه لبان خشکیده امام حسین (ع) را به چشم خود دیده بودند. قبر فرزند را که پایین پای پدر دیدند اشک برای «اشبه الناس خَلقاً و خُلُقاً و منطقاً به رسول اللَّه» از دیده‌ها فرو ریخت. کنار علقمه قبر سقا را که دیدند به یاد دو دست بریده آه از نهادشان برآمد.

● سه روز اشک در ایام اربعین
 

«فعند ذلک نزلوا کربلاء» کاروان متوقف شد و همه پا بر سرزمین کربلا گذاشتند و تربت بابا را بر دیده نهادند و خودشان را روی قبرها انداختند. مردم حاضر در آنجا به استقبالشان آمدند «و تلاقوا بالبکاء والحزن و اللطم». همه با هم صدا به گریه بلند کردند و بر سر و سینه زدند. بنی هاشم و همراهان جابر از یک طرف و اهل بیت امام حسین (ع) از طرف دیگر عزای غریب کربلا را کنار تربت پاکش بپا کردند.
«جدَّدوا الأحزان و شقَّقوا الجیوب و نشَروا الشُعور و أبدَوا ما کان مکتوماً من الأحزان» : چشمشان که به قبر امام حسین (ع) افتاد آن همه مصیبت که در کربلا اتفاق افتاده بود را به یادشان آورد. این بود که بساط سوگواری و مصیبت را دوباره به راه انداختند. گریبان‌ها را چاک زدند. موها را پریشان کردند. هرچه در دل نگه داشته بودند بیرون ریختند.
اطراف قبر ابی عبداللَّه (ع) حلقه زدند و یاد آن روزها را تازه کردند. یک یک مصیبت‌ها را به زبان می‌آوردند. مردمی که آنجا بودند و بنی هاشم که آمده بودند و مردمی که از اطراف و اکناف آمده بودند، هم ناله می‌شدند و صدای گریه بالا می‌رفت و هر لحظه اوج بیشتری می‌گرفت.

● چه اشک‌ها که ریخته شد
 

سه روز کنار قبر سید الشهداء (ع) بساط عزاداری بر پا بود. در این سه روز همچنان به جمعیت عزاداران اضافه می‌شد، تا آنکه دیدند این گونه عزاداری اهل بیت علیهم السلام برایشان خطرناک است. گفتند: اینان از شدت عزا بر سر و صورت می‌زنند و موهایشان را پریشان می‌کنند و گریبان چاک می‌زنند و صورت و بدنشان را خراش می‌دهند. لازم است هر چه زودتر از کنار قبر عزیزانشان برده شوند تا کمی آرام گیرند.

● خانم رباب در کربلا ماند
 

روز چهارم قرار بر حرکت قافله شد. هیچ کدام از اهل بیت علیهم السلام نمی‌توانستند از کربلا دل بکنند، اما خانم رباب به خاطر علی اصغرش حال دیگری داشت. شخصاً خجالت می‌کشید خواسته‌اش را مطرح کند. کسی را خدمت امام زین العابدین (ع) فرستاد که اگر حضرت اجازه دهند نزد فامیل خود بماند و به زیارت بیاید و کنار بدن عزیزش اباعبداللَّه (ع) عزاداری کند. امام به او اجازه داد.

● خداحافظی با پدر
 

شترها را آماده کردند، و همچنان که شترها روی زمین نشسته بودند اهل بیت یکی یکی سوار شدند و در کجاوه‌ها نشستند. می‌خواهند از قبر ابی عبداللَّه (ع) جدا شوند. همین که خواستند حرکت کنند و هنوز شترها از جا بلند نشده بودند، ناگهان یکی از دختران امام حسین (ع) فریاد زد: «ألا إرجعن إلی قبر أبی لِنُوَدِّعه» : «بیایید با قبر پدرم خداحافظی کنیم».
به این نیّت تمام اهل حرم از کجاوه‌ها بیرون آمدند و دور قبر سید الشهداء (ع) حلقه زدند. دختر امام حسین (ع) قبر حضرت را در آغوش گرفت و به شدت گریست تا بیهوش شد و روی قبر افتاد. پس از لحظاتی چشمانش را باز کرد، و خانم‌ها کنار او حلقه زدند.
در آن حال اشعار عجیبی بر زبانش جاری شد که یک بار دیگر صدای گریه بانوان را بلند کرد:
«رَحِلْنا یا أبی بِالرَّغم مِنّا» : بابا، دلمان نمی‌خواهد برویم ولی به زور ما را می‌برند. «ألا فانظر إلی ما حلَّ فینا» : ببین چه بلایی سرمان آمده؟ بعد زمین کربلا را خطاب کرد: «ألا یا کربلا أودَعتَ جِسماً بلا غسلٍ و لا کفنٍ دفیناً» : آی کربلا، جسمی را در خود جای داده ای که بی غسل و کفن دفنش کردند. «ألا یا کربلا أودَعتَ نوراً لبارِ الخلق أجمعینا» : آی زمین کربلا، تو نوری را در خود جای داده ای که از نور خالق خلق است. «ألا یا کربلا أودَعتَ کنزاً و ذخراً القاصدین الزائرینا» : ای کربلا، تو گنج و ذخیره ای را برای قاصدین و زیارت کنندگان در خود جای داده ای.
این گونه با قبر پدر خداحافظی کردند و دوباره سوار شدند. با حسرتی به قبر امام حسین (ع) و قمر بنی هاشم (ع) نگاه کردند و حرکت کردند. «ثم انفصلوا من کربلاء طالبین المدینة» : سپس به قصد مدینه از کربلا حرکت کردند.

● خانم رباب زیر آفتاب
 

وقتی قافله حرکت کرد خانم رباب تنها آمد و کنار قبر امام حسین (ع) در آفتاب نشست و زاری و ناله و گریه را شروع کرد. هر روز کارش همین بود، و هر چه می‌گفتند: در سایه بنشین و اشک بریز، قبول نمی‌کرد. می‌گفت: آقایم ابا عبداللَّه را زیر آفتاب گذاشتیم رفتیم. غذا و آب کم می‌خورد. پوست واستخوانی از او باقی مانده بود. آن قدر درآفتاب نشست و عزاداری کرد که بدنش از حرارت آفتاب سوخت.

● کاروان بیرون مدینه
 

قافله کربلا به مدینه نزدیک شدند. در آنجا امام زین العابدین (ع) دستور دادند قبل از ورود به مدینه در دو سه کیلومتری شهر قافله متوقف شود و خیمه‌ها را برپا کنند. با اینکه نزدیک شهر بودند و می‌توانستند به خانه‌هایشان بروند ولی بیرون شهر خیمه زدند و از شترها پیاده شدند.
امام سجاد (ع) بشیر بن جذلم را صدا زدند و فرمودند: می‌توانی شعر بگویی؟ برو و خبر شهادت ابی عبداللَّه (ع) را برای مردم مدینه با شعر بیان کن. بشیر سوار شد و به طرف شهر آمد و وارد شهر شد. مردم از حرکت او احساس می‌کردند خبر خاصی دارد. او به مسجد مدینه رسید و صدایش را بلند کرد واین شعرها را خواند: «یا أهلَ یَثربَ لا مُقامَ لکم بها، قُتِلَ الحسین فأدمُعی مِدرار» : ای اهل مدینه، دیگر برای شما جای ماندن نیست. امام حسین (ع) را کشتند و اشک‌های من مثل سیل جاری است. «الجِسمُ مِنهُ بِکربلا مُضَرَّجٌ، وَ الرَّأس منه عَلَی الْقَناةِ یُدار» : جسم او در کربلا به خون آغشته است، و سر او بر سر نیزه‌ها می‌گردد. «یا أهل یثرب شیخُکم و إمامُکم، و هَل فیکُمو أحدٌ علیه یُغار» : ای اهل یثرب، امام حسین (ع) بزرگ و امام شما بود. آیا کسی بین شما هست که از این مصیبت غیرتش به جوش آمده باشد؟

● به استقبال زینب کبری علیها السلام
 

کنار مسجد پیامبر (ص) همه جمع شدند تا ببینند بشیر چه می‌گوید. او با صدای بلند فریاد زد: آی مردم، «هذا علی بن الحسین مع عمّاته و أخواته قد حَلُّوا بساحتکم» : این امام زین العابدین است که با عمه‌ها و خواهرانش بیرون مدینه توقف کرده‌اند. آن حضرت مرا فرستاده تا به شما خبر دهم که آنجا توقف کرده‌اند.
با این اعلام بشیر در مدینه، نه تنها مردان بلکه زنان از خانه‌ها بیرون آمدند. همه بر سر و صورت زنان با فریاد «واویلا» از شهر بیرون ریختند. کجا؟ به استقبال اهل بیت امام حسین (ع). مردم رسیدند به آنجایی که محل توقف اهل بیت امام حسین (ع) بود. همین که با زینب کبری و دختران و خواهران امام حسین (ع) رو به رو شدند مصیبت به اوج خود رسید، از یک طرف صدای ناله و گریه خاندان ابی عبداللَّه (ع) و از سوی دیگر صدای بنی هاشم و سایر زنان مدینه برخاست.
همه وارد آن خیمه بزرگی شدند که امام زین العابدین (ع) برای جمع شدن مردم قرار داده بودند و عده زیادی بیرون خیمه ماندند. بشیر خواست خدمت حضرت بیاید و انجام وظیفه خود را خبر دهد، ولی راه نبود. با اسب نتوانست جلوتر بیاید. از اسب پیاده شد و از بین جمعیت پیاده آمد تا خود را به خیمه حضرت نزدیک کرد.

● سخنان امام سجاد (ع)
 

امام زین العابدین (ع) در خیمه ای که پشت خیمه بزرگ بود تشریف داشتند. حضرت از آنجا به طرف خیمه بزرگ حرکت کردند در حالی که دستمالی در دستشان بود و پی در پی اشکشان را با آن پاک می‌کردند. پشت سر حضرت خادمی یک صندلی با خود می‌آورد. آمدند تا آن جایی که مردم جمع بودند. خادم صندلی روی زمین را گذاشت و امام زین العابدین (ع) روی آن نشستند، اما اشک به حضرت مهلت سخن نمی‌داد. با دیدن حضرت صدای ناله مردم بلند شد. صدای ناله زنان و دختران به آسمان رسید، و مردم از هر طرف شروع به تسلیت گفتن کردند و همچنان صدای گریه بلند بود. امام بعد از مدتی گریه دستشان را بلند کردند و فرمودند: آرام باشید.
مردم آرام گرفتند و حضرت چنین فرمودند: «الحمدللَّه رب العالمین، مالک یوم الدین، بارئ الخلائق أجمعین، الذی بَعُدَ فَارتَفع علَی السموات العُلی و قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجوی».
بعد اشاره به ماجرای کربلا کرده فرمودند: «نَحمَدُهُ علَی عَزائمِ الأُموُرِ وَ فَجائِع الدُّهوُر...»: یعنی خدا را شکر می‌کنیم بر کارهای بزرگ، و فجیع‌ترین فجایعی که در روزگار رخ می‌دهد و دردی که این فجایع دارد وتلخی ای که این اتفاقات دارد و مصیبت عظیم و مصائب شکننده و کمر شکن که آن‌ها را فرو دادیم و صبر کردیم.
بعد فرمودند: «أیها القوم، إن اللَّه و له الحمد ابتلانا بمصائب جمیلة... فی الإسلام عظیمة» : ای جمعیت، خداوند - که او را سپاس باد - ما را مبتلا کرد به مصیبت‌های بزرگ و شکستی در اسلام که عظیم بود.
همه منتظر بودند حضرت چه می‌خواهند بگویند. فرمودند: «قُتِلَ أبوعبد اللَّه و عترته و سُبِیَ نساؤه و صبیته و داروا برأسه فی البلدان...» آی مردم، می‌دانید چه شده است؟ حضرت اباعبداللَّه و عترتش را کشتند. زنان و دخترانش را اسیر گرفتند. سر مقدسش را در شهرها بر سر نیزه‌ها گرداندند.
بعد فرمودند: «فهذه الرزیَّة التی لا مثل‌ها رزیة! فَأَیُّ رجالاتٍ یَسُرُّونَ مِنْکُمْ بعدَ قَتلِهِ، أم أیَّهَ عینٍ منکم تَحبِسُ دَمعَها؟ أتَضِنُّ بِانهِمالِها؟ فلقد بَکَتِ السَّبعُ الشِّدادُ لِقَتْلِهِ و بَکَتِ الْبِحارُ بِأَمْواجِها» : این مصیبتی است که مثل آن پیدا نمی‌شود. کدام یک از مردان شما بعد از قتل او خوشحال می‌شوند؟ دیگر کدام چشم است که بخواهد اشکش را نگه دارد و نگذارد جاری شود؟ آسمان‌های هفتگانه بر قتل او گریستند. دریاها با امواجشان، آسمان‌ها با ارکانشان، زمین با پایه‌هایش، درختان با شاخه‌هایشان و حتی ماهی‌ها در اعماق تاریک دریا، ملائکه مقرب و اهل سماوات همگی بر او گریه کردند.
بعد فرمودند: «أیها الناس، أیُّ قلبٍ لایَتَصَدَّعُ لِقَتلِه» : کدام قلب است که برای قتل سید الشهداء نشکند، و کدام قلبی است که برای او ناله نکند؟ یا کدام گوشی است که این مصیبت را بشنود و از چنین خبری وحشت نکند. ای مردم «أصبحنا مُطرَّدین، مُشرَّدین، مزودین، شاسعین عن الأمصار» : ما اهل بیت پیامبر را طرد کردند، ما را در به در کردند، ما را از وطنمان دور کردند، ما را اسیر گرفتند. «من غیر جرم اجترمناه، و لا مکروه ارتکبناه. ما سمعنا بهذا فی آبائنا الاولین» : جرمی مرتکب نشده بودیم، کار نامناسبی انجام نداده بودیم، جایی از اسلام را ضربه نزده بودیم. ما درباره پدران اولمان چنین چیزی نشنیده بودیم.
بعد فرمودند: «إنا للَّه وإنا إلیه راجعون من مصیبةٍ ما أعظمها» : عجب مصیبت بزرگی، عجب مصیبت دردناکی، عجب مصیبت فجیعی، عجب مصیبتی که قلب را از هم می‌شکند. عجب مصیبت فجیعی، عجب مصیبت تلخی. «فعند اللَّه نحتسب ما أصابنا و بلغ بنا إنه عزیز ذو انتقام».

● به طرف قبر پیامبر (ص)
 

بعد از آن خیمه‌ها را جمع کردند، و جمعیت همراه قافله به سوی مدینه به حرکت درآمدند. بار دیگر بشیر بن جذلم زودتر از مردم حرکت کرد، و همینطور که پیش می‌رفتند این اشعار را می‌خواند و مردم ناله می‌زدند: «جاؤوا برأسک یابن بنت محمد، مترملاً بدمائه ترمیلاً، لا یوم أعظم حسرة من یومِهِ أبداً، ولا شبه الحسین قتیلاً، و کأنما بک یابن بنت محمد، قتلوا جهاراً عامدین رسولاً، ویکبِّرون إذا قُتِلتَ و إنما قتلوا بک التکبیر و التهلیلا...»
این اشعار را می‌خواند تا نزدیک مسجد مدینه شدند. منظره عجیبی در آن لحظات اتفاق افتاد که همه را منقلب کرد. ام البنین و خانم‌های بنی هاشم و حتی خانم‌هایی که راه رفتن برایشان بسیار سخت و مشکل بود، همه به استقبال زینب کبری علیها السلام آمدند. صدای ناله زینب و ام کلثوم (ع) و بقیه را که شنیدند همه منقلب شدند تا جلوی در مسجدِ پیامبر (ص) رسیدند و در آنجا غوغایی بپا شد.

● درد دل زینب کبری علیها السلام با پیامبر (ص)
 

زینب کبری علیها السلام اشک ریزان آمد و دست‌هایش را بر دو طرف در مسجد گذاشت. نگاهی به قبر پیامبر (ص) کرد و صدا زد: «السلام علیک یا جداه! إنی ناعیة إلیک ولدک الحسین» : سلام بر تو ای جد بزرگوار! خبر مرگ فرزندت حسین را آورده‌ام. در آن لحظه صدای ناله بلندی از قبر بلند شد و دوباره صدای ناله مردم بلند شد.
امام زین العابدین (ع) وارد مسجد شد و خود را روی قبر پیامبر (ص) انداخت و سر و صورت خود را بر قبر می‌کشید و ناله می‌کرد، و در آن حال اشک از دیدگان حضرت جاری بود. زینب کبری علیها السلام که جلوی در بود وارد مسجد شد و خود را روی قبر انداخت و بیهوش شد. بانوان سراسیمه جلو آمدند و کم کم خانم به هوش آمد.

● به طرف خانه های بنی هاشم
 

مردم کمک کردند و اهل بیت امام حسین (ع) را به طرف خانه های بنی هاشم بردند. امام زین العابدین (ع) تا چشمش به خانه های خالی افتاد اشک از چشمانش جاری شد، چرا که از این خانه‌ها با سید و مولای خود اباعبداللَّه (ع) حرکت کرده بودند. از این خانه‌ها با قمر بنی هاشم (ع) حرکت کرده بودند. از این خانه‌ها با علی اکبر و قاسم (ع) حرکت کرده بودند. با جوانان بنی هاشم حرکت کرده بودند. اکنون مردانشان شهید شده بودند. در حالی که زین العابدین (ع) و اهل بیت علیهم السلام اشک می‌ریختند، داخل آن خانه‌ها شدند.
با آنکه شهر مدینه در شرایط فوق العاده بود، و فرستاده یزید آنجا بود، ولی پانزده روز تمام مردم مدینه بدون هیچ ترس و واهمه ای مجالس عزای امام حسین (ع) را بر پا کردند. گذشته از این بانوان بنی هاشم و به خصوص حضرت ام البنین علیها السلام برنامه دائمی عزاداری داشتند، که دوست و دشمن را به گریه وامی داشت.

پی‌نوشت‌ها:
 

مناقب ابن شهر آشوب، 4، ص 263
مثیر الاحزان ابن نما، ص 85
بحار الانوار، ج 45، ص 144، 196، 198، 244
مدینة المعاجز، ج 4، ص 76، 108
شجره طوبی، ج 2، ص 286
لواعد الاشجان، ص 239، 242
عوالم العلوم، ج امام حسین، ص 446
 

منبع:1 - مناقب ابن شهر آشوب، 4، ص 263
يکشنبه 5/9/1391 - 23:55
اهل بیت
 

داستان کربلا از روی قدیمی ترین سندها
 

فرض کنید به یک ویدئو کلوپ رفته اید و می خواهید فیلمی بخرید یا در یک کتابفروشی هستید، از بین فیلم ها و کتاب ها، فروشنده دو تا داستان را برایتان تعریف می کند.
توی داستان اول، مردی هست که محترم است، همه دوستش دارند و روزگارش خوب است و این مردم محترم موقر وقتی که می بیند چیزی به خطر افتاده و آن چیز، چیز مهمی هم هست همه چیز را کنار می گذارد و دست به اعتراض می زند و هر چند نمی خواهد کشته شود اما از مردن هم نمی ترسد، وقتی هم که روبه رویش می ایستند تا ساکتش کنند، پا پس نمی کشد. می ایستد و می بیند یکی یکی همه آنهایی را که می شناسد و دوست داردشان در کنارش می جنگند و کشته می شوند. با این حال، باز تنهای تنها می ایستد و عجیب ترین جمله تاریخ را در همان حال تنهایی فریاد می کند: «زندگی با ستمکاران برای من کسالت آور است.»
حال داستان دوم؛ توی این داستان ما یک مرد مظلوم و ستمکش را می بینم که خسته است، تشنه است. به همسرش می گوید برو توی خیمه موهایت را پریشان کن و زاری کن شاید خدا پسرمان را سالم برگرداند. این همسرش که می رود روبه آن یکی می کند و می گوید می خواهم قبل از مرگ عروسی برادرزاده و دخترم را ببینم، حجله بیاورید. بعد در حالی که لشکری خشمگین و مسلح آن بیرون منتظر ایستاده، عروسی می گیرد ولی داماد بلافاصله به جنگ می رود و کشته می شود و ما اصلاً نمی فهمیم پس چرا عروسی کردند؛ اصلاً این همه مصیبت برای چی هست؟ چرا مرد دوست دارد همه برایش گریه کنند؟
شما اگر می خواستید انتخاب بکنید، کدام یکی از این دو تا داستان را انتخاب می کردید؟ اگر انتخابتان گزینه اول است، می توانید با خیال راحت این مقاله را ادامه بدهید. کاری که ما در اینجا کرده ایم، سر زدن به قدیمی ترین مقاتل و روایت های کربلا برای خواندن داستان اصلی آن روز بزرگ است. ابتدا روایتی از کلیت روز عاشورا می خوانیم و شهادت اصحاب ( که در آن امام حسین (ع) مدام خودش قصد میدان رفتن و جنگیدن دارد و دیگران نمی گذارند.)، بعد از مقتل شهدای کربلا از اصحاب، به شهادت بنی هاشم می رسیم که ما ماجرای شهادت چهره های معروف و اصلی یعنی علی اکبر (ع)، قاسم بن الحسن (ع) و عباس علمدار (ع) را با ذکر سیر تاریخی مقتل ها و تحریف های وارد شده می آوریم. آخرین مقتل هم که مقتل خود حضرت (ع) است و ماجرای شهادت شیرخواره و تشنگی و چهره ای که دشمن می گوید بعد از کشته شدن دیدمش و هنوز زیباتر از آن چهره ای را ندیده ام.

مقتل اصحاب
 

ماجراهای روز عاشورا در مقاتل کهن با چنان دقتی توصیف شده که می شود با محاسبه تاریخ شمسی عاشورا (21 مهر 59) و پیدا کردن اوقات شرعی این تاریخ، گزارشی ساعت به ساعت از آن روز به دست داد.

ترجمه تفسیر طبری- قصه ها، صفحه 397 تا 400:
 

پس دیگر روز آدینه بود؛ روز عاشورا، دهم از محرم.
عمر بن سعد با سپاه به حرب بایستاد و بر میمنه، عمروبن حجاج کرد و بر میسره شمر بن ذی الجوشن و خود به قلب اندر بایستاد.
و حسین (ع) تعبیه همی کرد سپاه را، میمنه و میسره راست همی کرد و گرداگرد خیمه زنان کنده کرد و هیزم اندر نهاد و گفت «چون من به حرب مشغول شوم، شما آتش به این هیزم اندر زنید تا به زندگانی من کسی آهنگ خیمه شما نکند!»
حسین (ع) پیش صف اندر آمد، چنان که همه لشکر عمربن سعد او را بدیدند و خطبه کرد و گفت: «من دانم یا مردمان کوفه که مرا این سخن سود نکند ولیکن من بگویم حجت خدای را بر شما و عذر خویش را نزد خدای. هر که داند از شما که من کیستم، خود داند و هر کس که نداند، من پسر دختر پیغامبرم و پسر عم زاده وی ام. و پدر من نخستین کسی بود که به اسلام اندر آمد. و عم من جعفر طیار است که کشته شد به فرمان پیغامبر و عم پدر من حمزه است، سیدالشهدا و من و برادر من آنیم که پیغامبر گفت سیدالشباب اهل الجنه و ترسایان برسم خری که عیسی بر آن نشست همی آن کنند که شما خود دانید و اگر جهودان چیزی از آن موسی بیابند، همچنین کنند و من فرزند پیغامبرم و شما به این بیابان آهنگ کشتن من کردید و نه از خدای ترسید و نه از روز رستاخیز و نه از روان پیغامبر شرم دارید. من تا اندر میان شماام، خون کس نریختم و خواسته کس نستدم. به چه حجت خون من حلال دارید؟ و من به مدینه بودم، به گور جدم. مرا آنجا دست باز نداشتید و به مکه آمدم، مرا بخواندید. شما که اهل کوفه اید، مرا نامه کردید و رسولان فرستادید؛ یکی و دو و ده. اکنون من شما را آن گویم که موسی گفت قوم فرعون را. اگر به من نگروید، باری از من زاستر شوید! من نیز می گویم اگر مرا یاری نکنید، باری مکشید تا باز حرم خدای شوم و آنجا بنشینم، تا این جهان بگذرد و به آن جهان پدید آید که حق که را بوده است».
پس هیچ کس مر حسین (ع) را جواب نداد.
حسین (ع) گفت: «الحمدلله که حجت خدای بر شما لازم شد». یکان یکان را آواز داد؛ یا «شبث بن ربعی و یا قیس بن اشعث! و یا فلان یا فلان! به شما نامه کردید به من و مرا بخواندید! اکنون مرا همی بکشید؟».
ایشان گفتند: «ما نامه نکردیم به تو».
پس حسین (ع) نامه های ایشان بیاورد و به ایشان نمود. ایشان گفتند: «ما بیزاریم».
پس حسین (ع) باز صف آمد و بایستاد و چشم همی داشت تا ایشان ابتدا کنند به حرب. پس آن حربن یزید که از پیش بیامده بود، اسب برانگیخت و نزدیک حسین (ع) آمد.
حسین (ع) او را گفت: «به چه کار آمد؟»
گفت: «به آنکه پیش تو کشته شوم».
حسین (ع) گفت: «نوش باد تو را شهادت و بهشت! تو آزاد مردی؛ چنان که نام توست». پس شمر عمر را گفت: «چرا روزگار همی برید؟ فرا حرب آی»!
عمر تیر به کمان نهاد و بینداخت و گفت: «شما گواه باشید که نخستین تیر من انداختم».
پس دو تن از لشکر عمربن سعد بیرون آمدند، از مولایان عبیدالله بن زیاد- نام یکی یسار و دیگر سالم- و مبارز خواستند. از لشکر حسین (ع) دو تن بیرون شد؛ یکی حبیب مظاهر و دیگر بریربن خضیر و یسار و سالم را بکشتند.
پس مردی از لشکر عمر بیرون آمد نامش یزیدبن معقل و از لشکر حسین (ع) بریربن خضیر بیرون شد و حمله کرد و یزیدبن معقل را بکشت.
پس مردی از لشکر عمر بیرون آمد نامش اشرف بن سعد. بریرین حضیر او را هم بکشت.
پسر عمروبن قرظه بیرون آمد؛ نافع بن هلال از لشکر حسین (ع) بیرون آمد و او را بکشت.
و مردی دیگر بیرون آمد نافع او را نیز کشت.
مزاحم بن حریث بیرون آمد از لشکر عمر و او مردی مبارز بود. نافع او را نیز بکشت.
و روز گرم شد و لشکر حسین (ع) همه تشنه شدند و عمروبن حجاج گفت: «این لشکر حسین (ع) دل بر مرگ نهاده اند و کس برایشان برنیاید. ما را همه به جمله حرب باید کردن».
عمر به سعد همچنین کرد و تیرباران کردند بر لشکر حسین (ع) و همه لشکر حسین (ع) را به تیر مجروح کردند. پس میمنه عمر به جمله حمله کردند و بیست تن را از لشکر حسین (ع) بکشتند.
وقت نماز فرا آمد. حسین (ع) گفت: «دست از حرب باز دارید!»
باز داشتند و نماز کردند و باز به حرب مشغول شدند.
و حرب سخت شد و یاران حسین (ع) آن که مانده بودند، صبر کردند و حرب به حسین (ع) رسید و حسین (ع) پیش اندر آمد. زهیر بن قین پیش حسین (ع) شد و گفت:«و الله که تو پیش نشوی تا جان به تن من اندر است!» و پیش حرف رفت و حرب همی کرد تا کشته شد. پس یاران حسین (ع) آن که مانده بودند، گفتند: «تا از ما یکی مانده است، گزند به تو نرسد.» حسین (ع) را آب به چشم اندر آمد و گفت: «جزاء کم الله خیرا». پس ایشان یک یک پیش حرب همی شدند و هر که پیش رفتی، گفتی: «بدرود باش یا فرزند پیغامبر!».
حسین (ع) گفت: «تو رفتی و من از پس تو آمدم» و همچنین همی کردند، تا هر چه با وی کس بود از اولیا و شیعت همه کشتن شدند و حسین (ع) تنها ماند با برادران و فرزندان و عم زادگان. حسین (ع) گفت: «اکنون نوبت من آمد.»

مقتل علی اکبر (ع)
 

در بین مقاتل اهل بیت (ع)، مقتل علی اکبر (ع) کمترین میزان تحریف را دارد و چیزی که ما الان می دانیم و می شنویم تقریباً مشابه همان است که در مقاتل کهن آمده. در این بین فقط صفت «اِربا اربا» که به معنای قطعه قطعه بوده و در توصیف بدن آن حضرت پس از جنگ است، در مقتل خوارزمی آمده است.

الفتوح، صفحه 907:
 

پس علی بن حسین به علی (ع) روی بدان قوم آورد. او جوانی بود که بر آن قوم حمله کرد. حسین بن علی (ع) چون پسر خویش علی اکبر (ع) را دید که با آن قوم جنگ می کرد، دل او در اضطراب آمد و چشم او گریان شده دست بر آسمان آورده، گفت:
«اللهم اشهد علی هؤلاء القوم؛ یعنی ای بار خدایا، بر این قوم گواه باش. این ساعت کودکی با این گروه بی باک مقاومت می کند که در خلق و خوی و منطق و شکل هیچ کس به رسول تو چنان نمی ماند که او. ای بار خدایا، باران آسمان و برکات زمین از این فاسقان بازدار و ایشان را روی زمین متفرق گردان و از زنان و فرزندان برخورداری مده».
پس آواز برداشت و عمر سعد را بخواند و او را گفت: «خدای تعالی رحم تو بریده کناد و بر تو کس مسلط کناد که تو را در جامه خواب بگیرد و بکشد.
پس به آواز بلند این آیه از قرآن بخواند: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم.»

تاریخ ابن اثیر، جلد 5، صفحه 2251:
 

نخستین کس از خاندان ابوطالب که در آن روز کشته شد، علی اکبر (ع) فرزند حسین (ع) بود. مادرش لیلا دخت ابومره بن عروه بن مسعود ثقفی بود. او بر آن مردم تاخت و همی سرود:
انا علی بن حسین بن علی/ نحت و رب البیت اولی بالنبی/ تالله لا یحکم فینا ابن الدعی
یعنی: من علی بن حسین بن علی ام. به خدای بارگاه سوگند که ما برای پایگاه پیامبر سزوارتریم. سوگند به ارجمندی خدا که مردک روسپی زاده بر ما فرمان نخواهد راند.

الفتوح، صفحه 907:
 

پس علی بن الحسین بن علی (ع) با آن قوم ظالم جنگ می کرد و حمله های متواتر می نمود تا عدد کشتگان او به یکصد و بیست نفر رسید که آن قوم به فریاد آمده، او را چند زخم گران برساندند. عطش بر او غالب گشته بازگشت و پیش پدرش آمده، گفت: «یا أبه، ألعطش أالعطش، از تشنگی هلاک می شوم. هیچ شربتی آب هست که به من دهند تا روی به این فسقه فجره آرم و دمار از ایشان برآرم؟».
امیرالمومنین حسین (ع) بگریست و گفت: «ای جان پدر، احوال بر تو پوشیده نیست. صبر کن که همین ساعت از دست جد خویش سیراب شوی».
پس علی بن حسین (ع) بازگشت و با لب تشنه بر سر جنگ شده، بر آن قوم می زد.

تاریخ ابن اثیر، جلد 5، صفحه 2251:
 

بارها چنان کرد. مره بن منقذ عبدی بر او تاخت و شمشیر بر او نواخت و او را از باره بلندش به زیر انداخت. مردم او را با شمشیرهای خود پاره پاره کردند. چون حسین (ع) او را دید، گفت: «خدا بکشد آنانی را که تو را کشتند! پسرم، اینان چگونه بر دریدن پاس پیامبر خدا گستاخ گشته اند! پس از تو خاک بر زندگی این گیتی!». حسین (ع) با جوانانش به سوی پیکر پاک او شتافت و گفت: «برادرتان را بردارید». او را برداشتند و آوردند و در برابر سراپرده ای که پیشاپیش آن می جنگیدند، فروهشتند.

مقتل قاسم (ع)
 

مقتل های قدیمی این شهید 14 ساله کربلا همگی شبیه به هم و پر از جزئیات هستند. همه شان از قول حمید بن مسلم- وقایع نگار لشکر عمر سعد- ماجرا را نقل کرده اند و همه هم جزئیاتی را مثل اینکه بند کفش چپ قاسم پاره بوده عیناً آورده اند. مهم ترین نکته ای که در روایت های امروزی وارد شده، ماجرای دامادی حضرت قاسم است که قاعدتاً به خاطر اشتباه گرفتن قاسم و برادر ابابکر است. ابابکر بن حسن (ع) برادر مادری قاسم بود که داماد امام حسین (ع) و همسر حضرت سکینه هم بود. ابابکر و قاسم هر دو در کربلا شهید شدند. از پسران امام حسن (ع) فقط حسن بن حسن ( معروف به «حسن مثنی») بود که اسیر شد و زنده ماند. سادات مرعشی و طباطبایی به او می رسند.

تاریخ طبری، جلد7، صفحه 3053 و 3054:
 

حمید به مسلم گوید: پسری سوی ما آمد که گویی چهره اش پاره ماه بود. شمشیری به دست داشت و پیراهن و تنبان داشت و نعلینی به پا که بند یکی از آن پاره بود. هر چه را فراموش کنم، این را فراموش نمی کنم که بند چپ بود.
گوید عمر بن سعد بن نفیل ازدی به من گفت: «به خدا به او حمله می برم». گفتمش: «سبحان الله، از این کار چه می خواهی؟ کشته شدن همین کسان که می بینی در میانشان گرفته اند تو را بس». گفت: «به خدا به او حمله می برم». حمله برد و پس نیامد تا سر او را با شمشیر بزد که پسر به رود در افتاد و گفت: «عمو جانم!».
گوید: حسین چون عقاب برجست و همانند شیری خشمگین حمله آورد و عمر را با شمشیر بزد که دست خود را حایل شمشیر کرد که از زیر موفق قطع شد و بانگ زد و عقب رفت.
گوید: تنی چند از سواران مردم کوفه حمله آوردند که عمر را از دست حسین (ع) رهایی دهند. اسبان رو به عمر آورد و سم های آن به حرکت آمد و اسبان و سواران جولان کردند و او را لگدمال کردند تا جان داد. وقتی غبار برفت، حسین را دیدم که بر سر پسر ایستاده بود و پسر با دو پای خویش زمین را می خراشید و حسین می گفت: معلون باد قومی که ترا کشتند! به روز رستاخیز جد تو از جمله دشمنان آنها خواهد بود.
آنگاه گفت: «به خدا برای عمویت گران است که او را بخوانی اما جوابت ندهد یا جوابت دهد اما صدایی سودت ندهد. به خدا دشمنش بسیار است و یاورش اندک».
گوید: آنگاه وی را برداشت، دو پای پسر را دیدم که روی زمین می کشید و حسین سینه به سینه وی نهاده بود.
گوید: با خودم گفتم: او را چه می کند؟ وی را ببرد و با پسرش علی اکبر و دیگر کشتگان خاندانش که اطراف وی بودند به یکجا نهاد.
گوید: درباره پسر پرسش کردم، گفتند: وی قاسم به حسن بن علی به ابی طالب بود.

مقتل عباس (ع)
 

در بین مقاتل شهدای کربلا، روایت شهادت حضرت عباس (ع ) از همه کمتر گفته شده است. قدیمی ترین تاریخ ها مثل «اخبارالطوال» و «الفتوح» فقط گفته اند آن حضرت همراه امام (ع) می جنگید تا شهید شد. مقتل خوارزمی و الفتوح گریه شدید امام (ع) بعد از شهادت برادر علمدارش را هم اضافه می کنند. تاریخ طبری و تاریخ ابن اثیر در این مورد هیچ ندارند. «مقاتل الطالبین» فقط اسم قاتلین را آورده.
شیخ مفید در «ارشاد» می گوید وقتی تشنگی به امام (ع) غلبه کرد، با برادر به سمت فرات رفتند. «مناقب آل ابی طالب» ابن شهر آشوب (متوفای 588ق) قدیمی ترین منبعی است که داستان شهادت حضرت عباس (ع) را شبیه چیزی که امروز می دانیم، نقل کرده و بالاخره ماجرای صدا زدن حضرت عباس (ع) و «یا اخا ادرک اخاک» گفتن آن حضرت را برای اولین بار علامه مجلسی در «بحارالانوار» (قرن 11) می آورد.

اخبارالطوال، صفحه 257:
 

عباس (ع) همچنان پیشاپیش امام (ع) ایستاده بود و جنگ می کرد به هر سو می رفت، او هم به همان سوی می رفت.

ارشاد شیخ مفید - به نقل از مقتل امام حسین (ع)، صفحه 240:
 

پس تشنگی بر حضرت غلبه کرد. سوار بر اسب شد و آهنگ فرات کرد، در حالی که برادرش عباس (ع) پیش روی او بود. سپاه ابن سعد راه را بر او بست. مردی از بنی دارم میان آنان بود، به سپاه گفت: «وای بر شما! بین او و فرات فاصله بیندزاید و نگذارید به آب دست یابد». حسین (ع) فرمود: «خدایا او را تشنه بمیران». آن مرد دارمی خشمگین شد و تیری به سوی حضرت انداخت. تیز بر چانه حضرت فرود آمد. حسین (ع) تیر را بیرون کشید و دست زیر چانه خود گرفت. مشت او پر از خون شد. آن را بر آسمان افشاند، پس رو به بالا کرد و فرمود: «خدایا! از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند، به تو شکایت می آورم». سپس به جایگاه خود بر گشت، در حالی که تشنه بود. آن گروه عباس (ع) را احاطه کردند و بین او و امام (ع) فاصله انداختند. عباس (ع) به تنهایی با آنان می جنگید تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد! زیدبن ورقاء حنفی و حکیم بن طفیل سنبسی پس از آنکه آن حضرت مجروح شده و قادر به حرکت نبود، او را کشتند.

الفتوح، صفحه 906 و 907:
 

عباس بن علی (ع) بر اهل بغی حمله کرده. مراسم جد و جهد به جای آورد و جمعی از شجعان لشکر عمر [ سعد] را بکشت تا شهید شد. چون عباس (ع) به عز شهادت فایض گشت، امیرالمؤمنین حسین (ع) عظیم ناخوشدل شده، سخت بگریست و فرمود: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی».

مقتل شیرخواره
 

داستان شهادت طفل شیرخواره امام حسین (ع) هم یکی از نکات اختلافی بین مقاتل است. در حالی که بیشتر مقتل های قدیمی مثل تاریخ طبری و مقتل خوارزمی و «ارشاد» شیخ مفید و «مقاتل الطالبین» اسم کودک نوزاد امام را عبدالله آورده اند. در «لهوف» اصغر آمده و ما او را به نام علی اصغر می شناسیم. این در حالی است که شیخ طوسی در «رجال» می گوید علی اکبر پسر بزرگ امام و علی اصغر، امام سجاد(ع) بوده است و تاریخ طبری می گوید در روز عاشورا «علی اصغر بیمار بود و در خیمه». نکته دیگر، سن این طفل شیرخواره است. در «تاریخ یعقوبی» که از منابع بسیار قدیمی است آمده که طفل در همان روز به دنیا آمد ولی دیگر منابع می گویند او شش ماهه بوده است. با این حال در هیچ کدام از مقاتل، ماجراهایی مثل گفت و گوی حرمله با امام (ع) یا تیر سه شاخه نیست.

مقتل خوارزمی- به نقل از مقتل امام حسین (ع)، صفحه 169:
 

چون حسین (ع) مرگ خانواده و فرزندان خود را دید و جز خود او و زنان و کودکانش کسی نمانده بود، ندا کرد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا یاری گری هست که با یاری کردن ما به خداوند امید داشته باشد؟ آیا یاوری هست که در یاری اجر الهی را چشم داشته باشد؟» صدای زنان به ناله بلند شد. حضرت کنار در خیمه رفت و فرمود: کودکم را بدهید تا با او وداع کنم. کودک را به او دادند. او را می بوسید و می فرمود: وای بر این گروه اگر جد تو دشمنشان باشد! در همان حال که طفل در آغوش او بود، حرمله تیری انداخت و او را در آغوش وی به شهادت رساند. حسین (ع) خون او را با مشت گرفت و به آسمان افشاند. پس گفت: «خدایا! یاری را از ما دور داشتی؛ این را در مقابل چیزی قرار بده که برای ما بهتر است.»

مقتل امام حسین (ع)
 

داستانی که مقتل نویس ها از مرگ معاویه شروعش کرده و تا بازگشت کاروان اسرا به مدینه تمامش می کنند، در اینجا به اوج خودش می رسد. فصل شهادت امام (ع) را معمولاً مقتل نویس ها از تشنگی امام (ع) شروع می کنند (همان ماجرایی که در مقتل عباس (ع) خواندید) و با فلش فوروارد به سرنوشت «متجاسرین» (یعنی اهانت کنندگان به پیکر مطهر امام (ع) تمام می کنند. ماجرای شهادت امام (ع) در مقاتل قدیمی، پر از جزئیات و تقریباً یکی است (جز اینکه «الفتوح» خولی را به عنوان جداکننده سر مبارک حضرت معرفی می کند). ماجرای شهادت امام (ع) در این مقاتل، چنان آرام و خونسرد و چخوفی روایت شده که نفس خواننده را می گیرد؛ به خصوص آنجایی که سخنان حماسی امام (ع) را می خوانیم.

تاریخ ابن اثیر، جلد 5، ص 2252 تا 2255:
 

حسین (ع) روزگار درازی از روز درنگ ورزید. هر بار که مردی از مردم آهنگ جانش می کرد، هراسان و لرزان باز می گشت و می ترسید که او را بکشد و گناه گران خون او را به گردن گیرد. آنگاه مردی از کنده به نام مالک بن نسیر به سوی وی آمد و شمشیر بر سرش نواخت و کلاهش را به دو نیم کرد. کلاه مالامال از خون گشت. حسین (ع) گفت: «مبادا که هرگز با آن دست بخوری و بنوشی تا خدایت با ستمکاران برانگیزاند!» کلاه را برداشت و خود بر سر خود گذاشت. کندی کلاه بر گرفت و به نزد خانواده خود برد و خون همی از آن شست. زنش گفت: «جامه پسر دختر پیامبر خدا را به خانه من می آوری؟ از برابرم دور شو!» مردک آواره شد و به گدایی افتاد و زندگی را در شور بختی گذراند و با روزگاری سایه روز همی گذراند.
اینک حسین (ع) به سختی تشنه گشت. خود را به رود فرات رساند و خواست آبی بنوشد. حصین بن نمیر تیری بر او افکند که بر دهانش فرود آمد و آن را لباب از خون ساخت. او خون دهان با دست می گرفت و بر آسمان می افشاند. آنگاه ستایش و سپاس خدا به جای آورد و گفت: «خدایا! من شکوه به درگاه تو می آورم که بر سر پسر پیامبرت چه آوردند! خدایا ایشان را یکایک بشمار و کشتار بر ایشان فرو بار و یکی از ایشان را زنده مگذار!»
برخی گویند آن که تیر بر او افکند، مردی از بنی ابان بن دارم بود. آن مرد اندکی درنگ داده شد و سپس خدا تشنگی بر او افکند؛ چنانکه به هیچ روی سیراب نمی گشت. او را باد می زدند و سرد می ساختند و می نواختند. آب را برایش سرد می کردند و با شکر می آمیختند و جام های بزرگ از شیر پر می کردند و به او می نوشاندند. باز می گفت: «مرا بنوشانید که از تشنگی مردم.» یک سبو یا جام بزرگ پر می کردند و به او می نوشاندند. چون می نوشید، اندکی می غنود و باز برمی جست و می گفت: «آبم دهید که تشنگی مرا کشت.»
دیری بر نیامد که شکمش به سان شکم شتر پرباد گشت و بترکید.
آنگاه شمربن ذی الجوشن با ده مرد از مردان ایشان روبه سوی حسین(ع) آورد و میان وی با سراپرده اش جدایی افکند. حسین به ایشان گفت: «وای بر شما! اگر کیش و آیینی ندارید و از روز رستاخیز نمی هراسید. جوانمردانی نژاده باشید و کسان و خاندان مرا در برابر نابخردان و بی سروپایان تان پاس بدارید.» گفتند: «ای پسر فاطمه! این پیشنهادت را می پذیریم.» شمر با پیادگان آهنگ وی کردند که اینان از آن میان بودند: ابوالجنوب عبدالرحمان جعفی، قشعم بن نذیر جعفی، صالح بن وهب یزنی، سنان بن انس نخعی. و ایشان می تاخت که از برابر او می گریختند و با او بر نمی آمدند.
پسری نوجوان از خانواده اش بیرون آمد و در کنار او ایستاد. بحربن کعب بن تیم الله بن ثعلبه با شمشیر آهنگ حسین (ع) کرد. پسر گفت: «ای زاده زن بدکاره! عموی مرا می کشی!» مرد شمشیر بر او فرود آورد که جوان دست را سپر سر خود ساخت و شمشیر آن را برید؛ چنانکه از پوست آویزان گشت. کودک گفت: «آی، مادر جان!» حسین (ع) او را در بر گرفت و به سینه چسباند و گفت: «پسرک برادرم! بر آنچه بر تو فرود آمده است، شکیبا باش که خدا به زودی تو را نزد پدران پاک و نیکوکارت روانه می سازد؛ پیامبر خدا، علی، حمزه، جعفر و حسن.» پس حسین (ع) گفت: «خدایا چکه های آسمان و خجستگی های زمین از ایشان باز دار! خدایا اگر می خواهی ایشان را تا روزگاری درنگ دهی، پاره پاره شان گردان و آسیای پراکندگی بر ایشان بچرخان، و خاک بیزاری فرمانروایان بر سر ایشان افشان، و یا ننگ و زبونی شان بمیران، ایشان ما را فرا خواندند که یاری کنند و آنگاه بر ما تاختند و کشتارمان کردند.»
آنگاه بر پیادگان تاخت آورد که از گرد او براکندند. چون حسین (ع) با سه یا چهار تن ماند، شلوار خواست و آن را درید و برید و ژنده ساخت و بپوشید تا از پایش در نیاورند و نربایند. چون کشته شد، بحربن کعب همان را هم از تنش درآورد. دیرتر دستانش چنان شد که در زمستان آب از آن می بارید و در تابستان چون چوب خشک می گردید.

تاریخ طبری، جلد 7، صفحه 306 و 3061:
 

حمید بن مسلم گوید: آنگاه پیادگان از راست و چپ به وی حمله بردند و او به راستی ها حمله برد تا پراکنده شدند و به چپی ها نیز تا پراکنده شدند. پوشش خز به تنش بود و عمامه داشت.
گوید: به خدا هرگز شکسته ای را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او محکم دل و آرام خاطر باشد و دلیر بر پیشروی به خدا پیش از او و پس از او کسی را همانندش ندیدم. وقتی حمله می برد پیادگان از راست و چپ او چون بزغالگان از حمله گرگ فراری می شدند.
گوید: به خدا در این حال بود که زینب (س)، دختر فاطمه (س) به طرف وی آمد؛ گویی گوشوارش را می بینم که مابین گوش ها و شانه اش در حرکت بود و می گفت: «کاش آسمان به زمین می افتاد!».
در این وقت عمر بن سعد نزدیک حسین (ع) رسید. زینب (س) بدو گفت: «ای پسر سعد! ابوعبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟»
گوید: اشک های عمر را می بینم که بر دو گونه و ریشش روان بود. گوید: و روی از زینب(س) بگردانید. حمید بن مسلم گوید: حسین (ع) جبه خزی به تن داشت و عمامه به سرو خضاب کرده بود.
گوید: پیش از آنکه کشته شود شنیدمش که می گفت در آن حال که پیاده می جنگید: «برای کشتن من شتاب دارید؟ به خدا پس از من از بندگان خدا کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن وی بیش از کشتن من بر شما خشم آرد.»

تارخی ابن اثیر، جلد 5، ص 2252 تا 2257:
 

زمانی دراز از آن روز گذشت. اگر مردمان می خواستند او را بکشند، می کشتند ولی اینان از هراس مرگ وی به همدگر پناه می بردند و دسته های گوناگون کار را به گردن یکدیگر می افکندند. شمر در میان مردم آواز داد: «از مرد چه ترسید؟ او را بکشید، مادرانتان به سگوتان بنشینند!» آنان از هر سوی بر او تاختند.
زرعه به شریک تمیمی ضربتی بر دست چپ وی زد و دیگری بر شانه اش آسیب رساند. آنگاه از پیرامون وی پراکندند. او برمی خاست و فُرومی افتاد. در آن هنگام سنان بن انس نخعی بر او تاخت و نیزه ای بر او نواخت. حسین بر زمین اتفاد. او به خولی به یزید اصبحی گفت: «سرشر را ببر.» خواست چنان کند که بر خود لرزید و واپس کشید. سنان به او گفت: «خدا بازوانت را سست گرداند!» فرود آمد و سرش را برید و به خولی سپرد.
هرچه جامه بر حسین (ع) بود به چپاول رفت. شلوارش را بحربن کعب ربود. قطیفه اش را که از خز بود، قیس بن اشعث دزدید. از آن پس او را قیس قطیفه دزد می خواندند. دو موزه اش را اسود اودی بیرون آورد. شمشیرش را مردی از دارم برگرفت. مردم روی به جامه ها، زیورها، افزارها، اشتران و دام ها آوردند و همه را به تاراج بردند. بار و بنه وی و زر و زیور زنان و همسران و کسان و یاران و کودکان وی و همراهانش را ربودند. کار به آنجا کشید که زنی شیون کنان بیرون می دوید و به این سوی و آن سوی می گریخت و راهزنی می آمد و جامه از پیکرش بر می کند.
به جز آسیب های تیرها، بر پیکر حسین (ع) زخم نیزه با 34 زخم شمشیر یافت شد.

لهوف، صفحه 138:
 

هلال بن نافع روایت کرده است که من در کنار لشکر ابن سعد- که خدا او را لعنت کند- ایستاده بودم. در این حال شخصی فریاد برآورد: «ای امیر! مژده باد بر تو که شمر حسین (ع) را کشت»!
هلال می گوید: من از صف لشکر ابن سعد بیرون آمدم، بالای سر حسین (ع) ایستادم. آن حضرت در حال جان کندن بود. به خدا سوگند! هرگز کشته به خون آغشته ای را که زیباتر و نورانی تر از او باشد، ندیدم. من چنان محو زیبایی او بودم که نفهمیدم چگونه او را کشتند.

مقتل ها
 

اخبار الطوال
 

در نهضت تاریخ نویسی که از قرن سوم بین مسلمان ها رواج پیدا کرد. ابن قتیبه دینوری ( متوفی 276 ق) پیشکسوت به حساب می آید. «اخبارالطول» یک دوره فشرده تاریخ از وقایع افسانه ای تا پایان دوره امویان را نقل می کند. داستان قیام کربلا در این کتاب کلا چهار صفحه است اما به حکم قدمت متن، همان هم ارزش دارد. علاوه بر اینکه نکاتی مثل مقتل حضرت عباس (ع) که در بیشتر تاریخ های قدیمی نیست، در این کتاب آمده. اخبارالطوال را نشر نی سال 1382 با ترجمه محمود مهدوی دامغانی منتشر کرده.

الفتوح
 

بعد از اخبارالطوال این کتاب قدیمی ترین تاریخ و مقتلی است که به ما رسیده. کتاب را کسی به اسم ابن اعثم کوفی (متوفی 314 ق) نوشته و در اصل از زمان جاهلیت شروع می شود و تا پایان خلافت هارون می رسد اما ترجمه قدیمی ای که از قرن ششم به ما رسیده، شامل وقایع صدر اسلام است. این ترجمه الفتوح سال 1372 توسط انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شد. الفتوح در چند مورد تفاوت هایی با بقیه مقاتل دارد؛ مثلاً طبق این کتاب اولین شهید اهل بیت، عبدالله بن مسلم بن عقیل است. نه حضرت علی اکبر.

تاریخ طبری
 

ابوجریر طبری (متوفی 310ق) را «هرودوت مسلمان ها» می دانند. طبری در تاریخ معروف خود که در اصل «تاریخ الرسل و الملوک» ( تاریخ پیامبران و پادشاهان) نام دارد. همان کار ابن قتیبه را کرده اما به شکل مفصل. واقعه عاشورا را می شود در جلد هفتم تاریخ طبری و ذیل حوادث سال 61 خواند. طبری در تاریخ خود از مقتل «ابی مخنف» (شاگرد امامصادق(ع) و از راویان اصلی عاشورا) که حالا دیگر از بین رفته، استفاده کرده. تاریخ طبری با ترجمه ابوالقاسم پاینده را انتشارات اساطیر سال 1355 منتشر کرد.

ترجمه تفسیر طبری
 

طبری علاوه بر تاریخ، یک تفسیر معروف دارد که در آن هم روحیه تاریخ نگاری اش را حفظ کرده و هم به مناسبت و بی مناسبت، وقایع تاریخی را آورده. علت اینکه ما علاوه بر تاریخ طبری، خواندن مقتل امام حسین (ع) در تفسیر او را هم توصیه می کنیم این است که این ترجمه خودش جزء متون کهن است و در قرن چهارم و در دربار سامانیان انجام شده و حالا جزء قدیمی ترین متون فارسی به جا مانده به حساب می آید. «ترجمه تفسیر طبری- قصه ها را جعفر مدرس صادقی آماده کرده و نشر مرکز در 1372 منتشر ساخته.

تاریخ کامل
 

ابن اثیر (متوفی 630ق) جز اینکه 50 سالی دیرتر از طبری آمده، فرق چندانی با او ندارد. تاریخ ابن اثیر با اسم اصلی اش- الکامل فی التاریخ- بسیار به تاریخ طبری شبیه است و فقط گاهی در ترتیب وقایع و ریشه یابی آنها توانسته بهتر از طبری مطالب را توضیح بدهد. یک ویژگی دیگر تاریخ ابن اثیر این است که مترجم فارسی آن ( سید حسین روحانی) اشعار و عبارات معروف عربی را همراه با ترجمه اش آورده که در خواندن ترجمه تاریخ طبری نمی توانید آنها را پیدا کنید. تاریخ ابن اثیر را انتشارات اساطیر در 1372 چاپ کرد و ماجرای قیام امام حسین (ع) را در جلد پنجم آن می توانید بخوانید.

لهوف
 

مقتل نوشته شده توسط سید بن طاووس (متوفی 664 ق) با اینکه از مقتل های دست اول و قدیمی به حساب نمی آید اما به خاطر اعتبار فوق العاده نویسنده اش بین علمای شیعه، از مقتل های معروف است. البته این مقتل کم و کسری هایی دارد؛ مثلاً شهادت حضرت عباس (ع) را در آن نمی توانید پیدا کنید اما در عوض کل کتاب مربوط به قیام امام حسین (ع) است. از بین ترجمه های مختلف لهوف، ما ترجمه سید احمد فهری زنجانی را که انتشارات امیر کبیر در سال 1379 آماده کرده، پیشنهاد می کنیم.

مقتل امام حسین (ع)
 

این جدیدترین کتابی است که در فهرست ما وجود دارد. ایده کتاب چیزی شبیه به همین مطلب ماست؛ یعنی انتخاب از بین مقتل های مختلف. برای همین هم هست که مقتل هایی مثل «مقتل حسین (ع)» خوارزمی (متوفی 568 ق) را که از قدیمی های مقاتل به جا مانده است و ترجمه فارسی به شکل کتاب ندارد، می توانید اینجا پیدا کنید. فقط می ماند یک نکته و آن هم اینکه مترجم محترم، مقاتل قدیم و جدید را بدون نقد و ارزیابی کنار هم آورده. مقتل امام حسین (ع) را جواد محدثی ترجمه و امیرکبیر در سال 1381 چاپ کرده.
منبع: هفته نامه فرهنگی اجتماعی همشهری جوان، شماره 243
يکشنبه 5/9/1391 - 23:55
اهل بیت
 

چکیده:
 

پس از مرگ معاویه و قدرت یافتن یزید، جامعه اسلامی با چالش آشکارتری در ارتباط با مشروعیت حکومت مواجه شد. عدم بیعت دو شخصیت سرشناس با پسر معاویه(یزید)، مشخصه عمده این چالش بود؛ امام حسین فرزند علی(ع) و رسول خدا(ص) و عبدالله فرزند زبیر یکی از صحابی رسول الله و نواده ابوبکر و خواهرزاده عایشه همسر پیامبر(ص)؛ اما مخالفت این دو شخصیت با خلافت یزید از هر جهت متمایز بود. نویسنده روی این مسئله متمرکز شده و دو حرکت را از نظر روش و هدف کاملاً متخالف ارزیابی نموده است؛ از جمله: موضع آشکار و قاطع امام حسین (ع)در مخالفت با یزید و رفتار مشکوک و دوگانه عبدالله بن زبیر.
کلیدواژه ها: حسین بن علی، حجاز، عراق، بیعت، ابن زبیر، حرم، مکه.

مقدمه
 

خلافت یزید پس از پدرش معاویه که به تعبیری آغاز سلطنت و حکومت موروثی در اسلام بود، میان اعراب حجاز و عراق که بر خلاف شام و ایران با این شیوه مأنوس نبودند با نوعی مخالفت و مقاومت رو به رو شد. به ویژه که از نظر باقی ماندگان مهاجر و انصار و
بزرگ زادگان صحابه و سایر ساکنان حجاز و عراق، یزید شایستگی لازم برای تصدی منصب خلافت را نداشت.
بدیهی بود که حکومت پسر معاویه با عدم اقبال این گروه از مسلمانان رو به رو شود. در این میان، بزرگ زادگان صحابه خود را از دیگران سزاوارتر می دیدند که با شیوه جدید و بدعت آمیز(حکومت موروثی) مخالفت ورزند. به ویژه که در صورت کنار رفتن یزید نظرها الزاماً متوجه آنان می گردید.
از طرفی تثبیت حکومت یزید در گرو بیعت این بزرگ زادگان و به تبع آنان دیگر مسلمانان حجاز و عراق بود. اهمیت این ناحیه از امپراتوری اسلامی نه تنها به وسعت زیاد سرزمین های آن، بلکه از آن جهت بود که خاستگاه و پایگاه آغازین اسلام و مرکز حکومت پیامبر و خلافت خلفای راشدین بود.
در این شرایط بیعت بزرگان و بزرگ زادگان حجاز و عراق با یزید به معنای تباه شدن پایگاه خانوادگی و حیثیت و شرافت دینی آنان بود، در حالی که از نظر یزید عدم بیعت این بزرگان حکومت فرزند معاویه را بدون تضمین و ثبات در معرض نابودی قرار می داد. لذا هر دو گروه می بایست برای موجودیت خویش مقاومت و مبارزه می کردند. دامنه این مبارزات و مقاومت ها، هولناک ترین فجایع نیمه دوم قرن اول تاریخ اسلام چون فاجعه کربلا، فاجعه حره و ویرانی کعبه را به همراه داشت.
در میان بزرگ زادگان صحابه دو شخصیت بارزتر و شاخص تر از دیگران بودند. در نتیجه اهتمام یزید بیشتر بر بیعت گرفتن از آن دو بود؛ یعنی حسین بن علی و عبدالله بن زبیر. در این راستا هر دو نفر آنان سخت ترین مقاومت ها را در برابر یزید از خود نشان دادند که به رغم وجوه تشابه زیاد در مبارزات آن دو، نکاتی قابل ملاحظه وجود دارد که از وجوه افتراق و اختلافشان به شمار می رود.
بی تردید یکی از مؤثرترین روش ها برای تحلیل یک حرکت، قیام، یا یک اقدام تاریخی، مقایسه آن با حرکت های مشابه و به ویژه همزمان است، تا وجوه تمایز و تفاوت و افتراق و در نتیجه ویژگی های بارز حرکت مورد نظر آشکارتر گردد.
از آن جا که حسین بن علی و عبدالله بن زبیر پس از مرگ معاویه در قضیه
بیعت با یزید، در موقعیت مشابهی قرار داشتند، بر حسب مدارک و روایات اهتمام یزید بیشتر بر بیعت این دو نفر بوده است. مسلماً مقایسه مواضع، رفتار و چگونگی رویارویی هریک با قضیه بیعت، ما را در شناخت بهتر شخصیت، اهداف، انگیزه ها و ارزیابی قیام هرکدام یاری خواهد کرد.

مرگ معاویه و مسئله بیعت با یزید
 

یزید پس از مرگ معاویه و استقرار بر جای پدر، نامه ای به مدینه فرستاد که همزمان خبر مرگ معاویه و مأموریت ولید بن عقبه مبنی بر گرفتن بیعت از عبدالله بن زبیر و حسین بن علی را ابلاغ می نمود.
پس از آن که ولید نامه را دریافت کرد کس فرستاد و هر دو را که در آن هنگام در مدینه بودند نزد خویش فرا خواند. ابومخنف آورده است که هر دو در مسجد مدینه نشسته بودند(1) که فرستاده ی ولید آمد و از آنان خواست تا نزد ولید بروند، در حالی که هر دو دانستند که ولید برای چه منظوری احضارشان کرده است. ابن زبیر از حسین بن علی پرسید چه تصمیمی داری و حسین(ع) جواب داد همین ساعت جوانانم را جمع می کنم و نزد او خواهم رفت. و چون به دارالاماره رسیدم از آنان می خواهم آن جا را محاصره کنند. سپس داخل خواهم شد. ابن زبیر گفت از این که داخل شوی بر تو می ترسم و حسین (ع)گفت داخل نخواهم شد مگر این که قادر باشم دفع او کنم، و سپس همان گونه که گفته بود عمل کرد. چون به نزد ولید رفت در مجلسی که مروان نیز حضور داشت از او خواسته شد تا با یزید بیعت کند و او عنوان کرد که چون بیعت امثال من در نهانی کفایت نمی کند، وقتی در میان مردم آمدی و آنان را به بیعت فراخواندی، مرا نیز بخوان تا کار یکجا صورت گیرد. ولید پذیرفت. مروان که ظاهراً به خوی و مرام حسین بن علی بیشتر آگاه بود به ولید توصیه کرد که نگذارد حسین(ع) خارج شود مگر این که بیعت نماید، یا گردنش را بزند. حسین (ع)برخاست و گفت: «ای پسر زن کبودچشم، تو مرا می کشی یا او؟ به خدا قسم دروغ گفتی و
اشتباه کردی» و پس از این برخورد تند و خشمگینانه به خانه رفت.(2)
از طرفی عبدالله بن زبیر به خانه رفت و از رفتن به نزد ولید تعلل می نمود. فرستادگان ولید پیوسته به خانه او در رفت و آمد بودند تا این که برادرش جعفر بن زبیر را به نزد ولید فرستاد. و او به ولید گفت امروز را دست از عبدالله بازدارید، فردا خودش خواهد آمد. چون روز به پایان رسید عبدالله بن زبیر به همراه برادرش جعفر از بیم تعقیب نیروهای ولید شبانه و از بیراهه به مکه گریخت(3) . ابن زبیر چون به مکه رسید به خانه خدا پناهنده شد و گفت من پناهنده ام.(4)
به استناد روایات او یک روز قبل از حسین بن علی (ع)از مدینه خارج شده است و قاعدتاً از آن جهت که از ترس تعقیب نیروهای ولید سریع تر حرکت کرده و هم بدان جهت که دو نفر مرد بودند و به صورت کاروانی حرکت نکرده اند، قبل از امام حسین (ع)به مکه رسیده است.
حسین بن علی (ع)برخلاف ابن زبیر همراه با فرزندان برادران و برادرزادگان و بیشتر افراد خاندان خویش به جز محمد ابن حنفیه(5) از مدینه خارج و از طریق اصلی عازم مکه شد.(6) او حتی توصیه مسلم بن عقیل مبنی بر رفتن از جاده فرعی را(همان گونه که ابن زبیر رفته بود) نپذیرفت.(7)
این از اولین وجوه افتراق در حرکت این دو شخصیت برجسته جامعه اسلامی به سال 60 هجری است که در روایات مزبور به روشنی بیان شده است. مخالفت هر دو با خلافت یزید امری غیرقابل انکار است و اصرار یزید بر بیعت هر دو نفر گویای موقعیت مشابه هر دو است، لکن یکی از رو در رو شدن با دشمن و اظهار عقیده و نظر خویش به طور صریح استنکاف می کند و بلکه به سبب مساعد
نبودن شرایط از بیان صریح عقیده خویش با مردم نیز امتناع می کند، در حالی که دیگری با اظهار صریح عقیده و نظر خویش هم رو در روی دشمن و هم در میان مردم، در واقع موضع خود را که برخاسته از اصول و مبانی ایمان و عقیده اش می باشد بیان کرده، راه عدول از آن اصول و مبانی را بر خود مسدود می کند. این استنباط، هنگامی بهتر درک می گردد که در نظر بیاوریم مدینه که این هر دو در آن جا به سر می بردند، اصلی ترین پایگاه صحابه رسول خدا(ص) بوده و بیش از سایر مراکز و مناطق امپراتوری اسلامی، صحابه و تابعین بزرگ را در خود جای داده است. و بدون تردید مسلمانان در سایر مراکز چشم به مواضع و برخورد بزرگان اسلام در برابر خلافت یزید دوخته بودند.

انگیزه ابن زبیر از روی آوردن به عبادت و علت بیزاری مردم از یزید
 

ابن زبیر هنگامی که به مکه رسید به خانه ی خدا پناهنده شد و خود را عائذ البیت خوانده مشغول عبادت گردید.(8) توجه به روایاتی که خبر از عبادت های طاقت فرسای ابن زبیر می دهد بسیار حائز اهمیت است. اگرچه برخی روایات گاه اغراق آمیز و غیرقابل باور است، لکن آنچه محل تردید نیست این که روی آوردن ابن زبیر به عبادت چندان افراط آمیز و خارج از عرف و عادت بود که در چشم مردم و سپس راویان تا این حد اغراق آمیز شده است. ذکر دو سه روایت از ده ها روایت منقول در این زمینه خالی از ضرورت نیست.
از عمرو بن دینار نقل شده که گفت نمازگزاری بهتر از ابن زبیر ندیدم(9). او همچنین گفته است که ابن زبیر روزگارش را به سه بخش تقسیم می کرد، یک شب تا صبح در قیام بود، یک شب
تا صبح در رکوع بود و یک شب تا صبح در سجود(10). گفته شده است روزه های طاقت فرسا می گرفت، چنان که از جمعه تا جمعه روزه می گرفت.(11) و نیز گفته اند چهل سال لباس از تن خویش بیرون نیاورد(12)(ظاهراً کنایه از این که از زنان دوری کرده و نیاز به غسل نداشته است). سیوطی آورده که هیچ عبادتی نبود که مردم از انجامش عاجز باشند مگر این که ابن زبیر آن را انجام می داد.(13)
درباره ی انگیزه ی ابن زبیر از این گونه عبادت ها لازم است به خاطر بیاوریم که یکی از عوامل و بلکه اصلی ترین عاملی که مردم به ویژه مردم حجاز و عراق خلافت یزید بن معاویه را پس از پدرش مورد سؤال و تردید قرار داده بودند عدم پایبندی او به احکام شریعت بود؛ چنان که به گفته یعقوبی وقتی خلافت یزید مطرح شد عبدالله بن عمر(به رغم روحیه سازشکارانه اش) گفت:«با کسی بیعت کنیم که با میمون و سگ بازی می کند، شراب می نوشد و آشکارا مرتکب فسق می شود.»(14) و همو آورده که چون معاویه از زیاد بن ابیه خواست تا برای پسرش یزید از مردم کوفه بیعت بگیرد زیاد قاصدی به سوی معاویه فرستاد تا بگوید: «وقتی مردم را به بیعت با یزید دعوت می کنیم می گویند او با سگ ها و میمون ها بازی می کند و لباس رنگین می پوشد، و همیشه شراب می نوشد، و شب را با ساز و آواز می گذراند، در حالی که حسین بن علی، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر در میان مردم اند.»(15)
در شرایطی که مردم خلیفه مطرح شده را به علت عدم تقید به شریعت و لاابالی گری و بی بند و باری، لایق و
شایسته بیعت نمی دانستند بدیهی بود که در میان چهره های مورد قبول مردم آن که به زهد و عبادت و تقوا شهره تر بود بهتر و بیشتر شانس مقبولیت در میان مردم را خواهد داشت و این امری است که ابن زبیر از آن غافل نبود. البته قابل انکار نیست که زهد و تعبد تصنعی معمولاً از دید مردم ریزبین پنهان نخواهد ماند و لذا بسیاری روایات اشاره دارد به این که کم نبوده اند افرادی که رویه ابن زبیر در عبادت های طاقت فرسایش را برخاسته از نیت جذب و جلب توجه و رضایت مردم و در نتیجه قبض خلافت دانسته اند.
ابن عباس زمانی که توسط ابن زبیر به طائف تبعید شد در ستایش علیه او می گفت:«پسر زبیر با عمل آخرت دنیا را طلب می کند. در حالی پوست بز می پوشد که زیر آن دل های سگان و گرگان نهفته است.»(16) یعقوبی نیز آورده است که چون عبدالله بن عمر بر جسد مصلوب ابن زبیر گذشت گفت: «ای ابا خبیب پیوسته از آن زمان که به اشتران سیاه و سفید پسر حرب[ معاویه] خیره شده بودی و تو را شیفته کرده بودند از چنین روزی می ترسیدم.»(17)

پناه بردن به خانه خدا و هتک حرمت حرم
 

امام حسین(ع) چون به مکه رسید در شعب علی(ع) منزل گرفت و مردم گروه گروه به نزد او می آمدند و گرد او حلقه می زدند، این در حالی بود که قبل از آمدن حسین بن علی (ع)بر عبدالله بن زبیر گرد آمده بودند. و روی آوردن مردم به حسین بن علی(ع) برای پسر زبیر بسیار ناراحت کننده و سخت بود.(18)
اگرچه حسین (ع)از مدینه به مکه رفت و چند ماهی در آن جا رحل اقامت افکند، لکن قدر مسلم آن است که از پناه بردن به خانه خدا و استفاده کردن از حرمت حرم سخت امتناع کرده است. روایت و سندی نیز که او خود را عائذ البیت خوانده باشد در دست نیست، بلکه روایات متعدد دلالت دارند که آن حضرت قصد رفتن داشت و ماندن در
مکه را با چنین شرایطی مکروه می داشت. بلاذری از ابی مخنف نقل کرده که ابن سعید المقری گفت: حسین (ع)را میان دو نفر دیدم، در حالی که به مسجد پیامبر داخل می شد، شنیدم که می گفت:

 

لا ذعرت السوام فی وضح الصب
ح مغیراً و لا دعیت یزیداً

یوم اعطی مخافة الموت ضمیاً
و المنایا یرصدنی ان احیداً(19)

از این که در روشنایی صبح شتران رها شده[ حوادث] به کدام جهت روند باکی ندارم آن گاه که ترس از مرگ ذلت برایم بیاورد. و حال آن که مرگ همچنان در کمین من است، از عزم خویشم باز نخواهم گشت.
روایات بسیاری در دست است که تصریح می کنند افرادی چون عبدالله بن مطیع عدوی، عمر بن عبدالرحمان بن الحارث المخزومی، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس و حتی عبدالله بن زبیر به او پیشنهاد کردند که مکه را ترک نکند و به کوفه نرود.(20) لکن او پس از این که نپذیرفته است اشاره کرده به کبوتران حرم، که اگر در لانه کبوتری از این کبوتران باشم مرا خارج خواهند کرد و تصمیمشان را در مورد من عملی خواهند ساخت، و تصریح می کند که از نظر او اگر یک قدم دورتر از حرم کشته شود بهتر است که یک قدم نزدیک تر به حرم.(21) روایتی از قول فرزدق نقل شده که گفت:«در هشتم ذی الحجه سال 60 هجری با حسین که در حال خارج شدن از مکه بودم ملاقات کردم و به او گفتم چرا عجله می کنی و او جواب داد اگر عجله نکنم مرا خواهند گرفت»(22). این روایت می رساند که خارج شدن حسین از مکه در زمان حج برای پیشگیری از هتک حرمت حرم بوده است
و حتی به روایت ازرقی، ابن عباس به این دلیل مانع از رفتن حسین (ع)نشده است که حسین (ع)به او گفته است:«اگر در کجا و کجا کشته شوم بیشتر دوست دارم از این که حرمت حرم به وسیله من از میان برود.»(23)
آنچه به هر حال غیر قابل تردید می نماید این که حسین خود را موظف و مکلف به حفظ حرمتها و مقدسات می دانست. این نکته بسیار حائز اهمیت است که او با این که راه و هدف خویش را مقدس می شمرد، ولی قائل به این منطق نبود که برای هدف مقدس می توان مقدسات را هزینه کرد. شاید یکی از اساسی ترین تفاوت ها در قیام حسین بن علی و حرکت عبدالله بن زبیر این نکته به ظاهر ساده و در واقع مهم باشد. توجه به بعضی روایات اهمیت این امر را آشکارتر می سازد. ابومخنف آورده است که در آخرین گفت و گویی که میان حسین و ابن زبیر واقع شد، ابن زبیر از او خواست تا در مکه بماند. حسین (ع)گفت: پدرم به من گفته است که در مکه قوچی خواهد بود که حرمت آن را می ریزد و نمی خواهم آن قوچ من باشم.(24)
شبیه به این روایت با تفاوت و اختلافاتی اندک، متواتر نقل شده است. (25) اگر این گونه روایات نیز مخدوش باشد، لکن تردید نیست که وجود این گونه روایات پرده از حقیقتی برمی دارد و آن این که این احتمال منطقی و عقلی وجود داشته که پناهنده شدن فردی چون پسر زبیر به خانه خدا، یزید و عمال او را از حمله به حرم و شکستن حرمت آن باز نمی دارد. همان گونه که حسین بن علی(ع) با صراحت بدن اشاره کرده بود(26). این واقعیت تنها در نظر حسین (ع)متجلی نبود، بلکه همان گونه که یاد شد، احتمال عقلی و منطقی عکس العمل شخصی مثل یزید به همین دلیل ابن زبیر
را در شکسته شدن حرمت حرم دخیل می دانست. یعقوبی آورده است که چون پسر عمر بر جسد مصلوب ابن زبیر گذشت، گفت:«ای اباخبیب اگر سه چیز در تو نبود من می گفتم تو، تو. الحاد تو نسبت به حرم، سبقت گرفتنت در فتنه و بخل ورزیدنت»(27)
 

عوامل و انگیزه های ماندن در مکه و خارج شدن از آن
 

نکته قابل ملاحظه ای که باید یادآور شد این که در نظر مردم ناراضی از خلافت یزید قطعاً حسین بن علی و عبدالله بن زبیر هر دو از شخصیت های خوشنام و برای خلافت اصلح و ارجح بودند. لذا حسین بن علی (ع)تنها رقیب جدی برای پسر زبیر شناخته می شد، به ویژه که هم به جهت شرافت خانوادگی و نسب بر پسر زبیر برتری داشت و هم از آن نظر که قبل از او پدر و برادرش برای مدتی هر چند کوتاه زمام خلافت را در دست داشتند، موقعیت بهتری نسبت به پسر زبیر در میان مردم دارا بود. از طرف دیگر نباید فراموش کرد که خاطره جنگ جمل کینه دیرینه پسر زبیر را نسبت به آل علی پیوسته تازه می کرد. با در نظر گرفتن مجموع این شرایط اهمیت این قضیه روشن خواهد شد که زمانی که پسر زبیر به مکه رسیده بود مردم به او توجه داشتند و چون چند روز بعد حسین بن علی به مکه رسید، گروه زیادی ورود او را غنیمت شمرده، بر او گرد آمدند و در نمازها به او اقتدا می کردند. این امر برای ابن زبیر نمی توانست خوشایند باشد و از این رو کراهت شدید او را از حضور حسین بن علی(ع) می توان دریافت. اگرچه عبدالله ابن زبیر به نزد حسین (ع)آمد و شد داشت و حتی به روایت ابن اعثم در نمازها به او اقتدا می کرد و به سخنانش گوش فرا می داد، لکن می دانست که با وجود حسین(ع) کسی به بیعت با او رغبت نمی کند(28). از این رو حضور حسین(ع) برای ابن زبیر در مکه سخت و به تعبیر ابی مخنف، وجود حسین در نظر او ناگوارتر از هرکس بود.(29)
با این وصف بدیهی می نماید که برای
ابن زبیر بسیار مطلوب بود که حسین بن علی(ع) از مکه خارج شود، تا از یک طرف حجاز برای او خالی شود و از طرف دیگر چنان که حسین قربانی سست عهدی و بی وفایی مردم عراق شود(امری که کاملاً قابل پیش بینی بود) او تنها مدعی خلافت در برابر یزید باشد. این نکته را مسعودی چنین بیان می کند که برای ابن زبیر چیزی دلپسندتر از آن نبود که حسین از مکه بیرون شود.(30) و ابوالفرج اصفهانی آورده که برای عبدالله ابن زبیر امری ناگوارتر از آن نبود که حسین در حجاز بود و چیزی برایش محبوب تر از رفتن حسین به عراق نبوده است.(31) ابن اعثم نیز آورده که ابن عباس به حسین گفت: اکنون مردم به پسر زبیر توجه ندارند و چون تو خارج شوی به او روی می آورند.(32) روایت ابوحنفیه دینوری چنین است که ابن زبیر می دانست مادامی که حسین در مکه باشد مردم به او توجهی نخواهند کرد.(33) ابومخنف همچنین آورده که حسین نیز فرموده است که این مرد(ابن زبیر) از دنیا چیزی بهتر دوست ندارد از این که من به عراق بروم؛ زیرا می داند با وجود من چیزی از خلافت نصیب او نخواهد شد و مردم با وجود من به او روی نخواهند آورد.(34)
با وجود این روایات بسیاری از این قبیل که برای رعایت اختصار از نقل آن خودداری می شود، سندی در دست نیست که خارج شدن حسین را با حضور پسر زبیر در مکه مربوط دانسته باشد. از طرفی روایات دوگانه که از برخورد عبدالله بن زبیر با حسین بن علی (ع)نقل شده است، گواه بر این حقیقت است که پسر زبیر گرچه از رفتن حسین(ع) خشنوده بوده و با صراحت و بعضاً غیرمستقیم آن حضرت را در رفتن به عراق توصیه
می کرد، لکن گاهی از بیم آن که مبادا حسین از سخنانش بدگمان شود از ماندن او نیز سخن به میان آورده است. از او نقل شده است که حسین (ع)می گفت: اگر من مانند تو پیروانی در عراق داشتم در رفتن به آن جا درنگ نمی کردم(35). همچنین نقل شده است که می گفت اگر در مکه بمانی گرد تو جمع خواهیم شد و تو را کمک خواهیم نمود. عبدالله بن عباس از نیت ابن زبیر پرده برمی دارد، آن جا که سعی کرد حسین(ع) را از رفتن به عراق باز دارد و موفق نشد، هنگام بازگشتن چون به ابن زبیر برخورد کرد گفت:

یا لک من قبره بعمری
خلا لک الجو فبیضی و اصفری

و نقری ما شئت ان تنقری
هذا حسین خارجاً فاستبشری(36)

ای پرستو که در خانه ای، فضا برای تو خلوت شد، پس تخم بگذار و چه چه بزن و هرچه می خواهی دانه برچین؛ زیرا این حسین است که خارج می شود؛ پس شادمان باش.
 

تعامل با خویشان، یاران و دشمنان و نتیجه قیام
 

حسین در حالی که به شرایط خود، اهداف ابن زبیر و موقعیت و خواسته های یزید واقف بود از مکه خارج شد و به سوی عراق رفت. او در حالی به طرف کوفه می رفت که از او دعوت کرده و او را وعده داده بودند که یاری اش کنند. هنگامی که از مکه خارج شد بجز خویشاوندان و یاران اندکش کسی او را همراهی نمی کرد. شایان ذکر است گروهی نه چندان زیاد از بدویان در راه مکه به کوفه به امید این که مردم کوفه در اطاعت امام خواهند بود به او پیوستند، لکن در منزل زباله، حسین(ع) اعلام کرد از کوفه خبر رسیده که شیعیان ما، ما را بی یاور گذاشتند. هرکس از شما می خواهد بازگردد، باز گردد که حقی بر او نداریم. روایات تصریح می کند که حسین (ع)این سخن را از آن جهت گفت که نخواست با وی بیایند در حالی که ندانند کجا می روند؛ زیرا می دانست وقتی معلومشان کند جز کسانی که
می خواهند جانبازی کنند و با وی بمیرند همراهش نخواهند رفت.(37)
این روایت ابن قتیبه اگر صحیح باشد که مسلم بن عقیل قبل از این که کشته شود از عبدالله بن زیاد خواست تا وصیت کند و به عمر بن سعد گفته است که به حسین(ع) نامه بنویس و او و همراهانش را که جمعاً نود نفرند(زن و مرد و کودک) از آمدن به کوفه منصرف کن، می توان با اطمینان گفت جمعیت اندکی که همراه حسین از مکه خارج شدند، به ویژه خویشاوندان او را رها نکرده اند.
اگرچه در دعوت کردن مردم از حسین تردیدی نیست، لکن در این امر نیز تردیدی نیست که جمعیت دعوت کننده هرگز به او نپیوستند تا از او جدا شوند، بلکه آنان که بدو پیوستند جز اندکی نگسستند. آنچه در این میان چشمگیر است این که خویشاوندان حسین در حمایت و همراهی او دریغ نکرده اند و این روایت ابی مخنف صحیح است که می گوید فرزندان و برادران و فرزندان برادرانش بجز محمد حنفیه با او همراه بودند.(38) این که شب عاشورا فرصت خواست و جنگ را به صبح عاشورا موکول کرد و شب هنگام از یاران و برادران و خویشانش خواست تا جان خویش باز خرند و به همراه اهل بیت او با استفاده از تاریکی شب اردوی او را ترک کنند(39)، در حقیقت نمایشی بود تا قدرت وفاداری و علقه و پیوند خویش با یاران و خویشاوندانش را در معرض تماشای تاریخ گذارد. یعقوبی آورده که به یارانش نگاه کرد و گفت: شما آزادید که بروید. گفتند: نه به خدا نخواهیم رفت مگر این که قبل از تو کشته شویم.(40). این وفاداری زمانی پررنگ می شود که عبدالله بن ابی محل که عمه اش ام البنین همسر علی بن ابی طالب بود از عبیدالله بن زیاد برای چهار فرزند ام البنین امان کتبی گرفته بود و توسط غلام خویش کزمان به نزد آنان فرستاد و آنان در جواب گفتند به دایی ما سلام برسان و بگو ما را به امان
شما حاجت نیست، امان خدا از امان پسر سمیه بهتر است.(41)
سرانجام حسین بن علی (ع)با اندک یاران خویش به استقبال دشمنی رفتند که در هر صورت آنان را رها نمی کرد. آنان در سرزمین طف با نزدیک به ده ها برابر با سپاهیان عبیدالله و یزید رو به رو شدند و به محاصره درآمدند، آن گاه بر عقیده خویش پای فشردند و سر بر سر باور خویش گذاشتند.
لکن از پی کشته شدن حسین (ع)و یارانش آتش ندامت بر خرمن دل و دماغ بی وفایان افتاد و شعله های آن، شوق طرفداری و حمایت از آل علی و عطش تنفر و خونخواهی از امویان را پیوسته و به تدریج قوت و وسعت بخشید و این شعله همچنان شدت یافت تا خاندان اموی را بسوخت و آل عباس به استناد قرابت با آل محمد و علی بر ویرانه های خلافت امویان خلافتی هاشمی به پا کردند.
عبدالله بن زبیر در مکه پناه گرفت و از روایات و قراین چنین استنباط می گردد که پس از خارج شدن حسین (ع)از مکه او همچنان از اعلان مخالفت صریح با یزید خودداری می نمود و برای پرهیز از رودر رویی با او پیوسته خود را عائذ البیت می خواند و می گفت: من در اطاعتم، ولی با هیچ کس بیعت نمی کنم.(42) گروهی سازشکاری پسر زبیر را بیش از این دانسته اند. بلاذری از واقعدی نقل کرده که ابن زبیر نزد یحیی بن الحکم بن صفوان که از طرف عمرو بن سعید بر مکه گمارده شده بود رفت و با یزید بیعت کرد. و گفت: من شنونده ای مطیعم و از فرمانروایی که از او در امان نیستم، به خانه خدا پناه برده ام.(43)
گمان غالب این است که اگر ابن زبیر(آن گونه که واقدی نقل کرده) بیعت کرده باشد، بیعت او در نزد حاکم مدینه بوده است و انعکاس عمومی نداشته و به همین دلیل فرستادگانی از جانب یزید برای گرفتن بیعت به نزد پسر زبیر رفت
و آمد کرده اند.(44) لکن او از جواب صریح و روشن امتناع کرده است. چنان که ابوحنیفه دینوری آورده، ابن زبیر در جواب فرستاده ی یزید از او خواست تا به یزید بفهماند که هیچ جوابی درباره آنچه از او خواسته شده نمی دهد. فرستاده یزید گفت: مگر تو در اطاعت نیستی؟ گفت: آری، ولی خود را در اختیار تو نمی گذارم و هرگز چنین نمی کنم. فرستاده بازگشت و آن خبر را به یزید داد و او ده تن از بزرگان شام را که مسلم بن عقبه و نعمان بن بشیر از آن جمله بودند به نزد ابن زبیر فرستاد که بگویند یزید صلح و آشتی را بیشتر می پسندد، ولی آنان موفق نشدند.(45)یزید عمرو بن سعید الاشدق را مأمور کرد تا فردی را برای جنگ با پسر زبیر بفرستد و او عمرو بن زبیر برادر عبدالله را به این کار مأمور کرد. حمله عمرو بن زبیر به خانه خدا اولین هجوم به مکه پس از اسلام بود. گفته اند که حتی مروان حکم، عمرو را از چنین کاری منع کرد، ولی او بدان اعتنایی نکرد و گفت: به خدا به رغم کسانی که نمی پسندند با وی جنگ می کنیم و در دل کعبه به او حمله می بریم.(46) گویند عمرو بن زبیر نزد برادرش عبدالله کس فرستاد تا از او بخواهد برای جلوگیری از جنگ در خانه خدا و در ماه حرام غلی از نقره را که توسط یزید فرستاده شده بود بر گردن اندازد و تسلیم شود تا قسم خلیفه راست آید و عبدالله به او جواب داد که وعده گاه ما مسجدالحرام است.(47)
سرانجام سپاه عمرو بن زبیر از عبدالله شکست خورد و عمرو دستگیر و بر اثر شکنجه کشته شد. از طرفی پس از شهادت حسین(ع) ابن زبیر از هیجانی که در افکار مسلمانان ایجاد شده بود علیه یزید استفاده کرد، به ویژه که آثار عصیان و نارضایتی در مردم مدینه بیشتر از سایر شهرها مشهود بود. به رغم این شرایط ابن زبیر جانب احتیاط را از دست نمی داد و با آن که گفته شده است در پنهانی بیعت می گرفت از ظاهر کردن آن امتناع می نمود و حتی زمانی که یزید قسم یاد کرده بود که از او دست برندارد
مگر این که او را در زنجیر ببرند و فرستاده ای با زنجیر نقره به نزد او فرستاد، ابن زبیر با برخوردی نه از روی عصیان و مقابله، بلکه از موضع احتیاط و مداهنه گفت: به خدا من ذلیل نیستم و فرستاده را با مدارا جواب داد.(48)
باری از جمله عواملی که به موقعیت ابن زبیر کمک کرد، اعتراضات مردم مدینه بود که پس از شهادت حسین رشد فزاینده ای یافته بود. پس از آن که تعداد زیادی از بزرگان مدینه به نزد یزید دعوت شدند و یزید برای دلجویی آنان جوایز و عطایایی بخشید و این اقدام نیز مؤثر واقع نشد و آن گروه نه تنها ساکت نشدند، بلکه به بدگویی از یزید و افشای مفاسدش شدت بخشیدند، اوضاع مدینه علیه یزید و بنی امیه متشنج گردید. این امر به مدینه اختصاص نداشت، و دامنه حجاز و عراق را نیز گرفت. در این رابطه مردم متعرض و ناراضی که خود علم طغیان و شورش علیه خلیفه برافراشته بودند الزاماً و به طور طبیعی می بایست شخصیتی مناسب جایگزین کرده، بدان روی آورند. در چنین شرایطی بارزترین نمونه و شاخص ترین چهره در نظر مردم پسر زبیر بود که پس از حسین بن علی (ع)بیشترین اذهان و انظار را به خود معطوف ساخته بود، به ویژه که هیچ کدام از بزرگان بنی هاشم پس از شهادت حسین بن علی (ع)دعوی خلافت نکردند و حتی محمد بن حنفیه نیز برخلاف ادعای مختار داعیه رهبری نداشته، بلکه تنها می توان گفت در قضیه قیام مختار از این که انتقام کشته شدگان فاجعه کربلا گرفته شود اظهار رضایت کرده است.(49)
به نظر می رسد به رغم عصیان مردم مدینه و نارضایتی هایی که در حجاز و عراق مشاهده شده بود عبدالله بن زبیر همچنان از اعلان خلافت خویش و گرفتن بیعت علنی خودداری می نموده است. او که پیوسته در مکه پناه گرفته بود پس از سرکوبی مردم مدینه توسط مسلم بن عقبه با هجوم سپاهیان بنی امیه به مکه توسط حصین بن نمیر رو به رو گردید. سپاهیان حصین، عبدالله بن زبیر و طرفدارانش را در مسجد الحرام محاصره کردند و کعبه را به منجنیق بستند، لکن از
خوشبختی پسر زبیر، خبر مرگ یزید در خلال جنگ به مکه رسید و نه تنها او را از شکست و مرگ نجات داد، بلکه با مرگ یزید چنان که انتظار می رفت، زمینه از هر جهت برای خلافت ابن زبیر فراهم گردید. مرگ یزید در شرایطی که بیزاری و گریز مردم از بنی امیه به اوج رسیده بود و عدم وجود مدعی شایسته و خوشنام و شناخته شده از بنی امیه برای خلافت، راه را برای روی آوردن مردم به پسر زبیر هموار ساخته بود. در بصره عبیدالله بن زیاد از خشم مردم به حارث بن قیس رئیس ازدیان پناهنده شد و توسط او گریخت.(50) در کوفه مردم عمرو بن حریث نماینده عبیدالله را سنگباران کردند.(51) در خراسان مردم بر مسلم بن زیاد برادر عبیدالله شوریدند و او گریخت(52) و خود را به ابن زبیر تسلیم کرد. قطعاً در سایر بلاد نیز تنفر مردم از حاکمیت بنی امیه و یزید چندان خفیف نبوده است؛ زیرا در شام که پایه های حکومت بنی امیه از همه جا مستحکم تر بود، بیزاری مردم چنان بود که وقتی معاویة بن یزید پس از مرگ پدرش خطبه خواند گفت:«ای مردم! ما به شما و شما به ما گرفتار شده اید. و ما از بیزاری و بدگویی شما نسبت به خودمان بی اطلاع نیستیم.»(53)
جای تردید نیست که در چنین شرایطی همه چیز برای سقوط بنی امیه و خلافت ابن زبیر فراهم بود. به گفته یعقوبی مردم از همه بلاد به ابن زبیر روی آوردند و هیچ ناحیه ای باقی نماند مگر این که به ابن زبیر گرویدند، بجز اردن که در دست حارث بن بجدل کلبی بود.(54) عبارت یعقوبی به این معنی است که حتی شام و دمشق که پایگاه دیرینه بنی امیه بود نیز با مرگ یزید به ابن زبیر روی آوردند. لذا بدون تردید مطرح شدن مروان برای خلافت فقط یک اتفاق غیر مترقبه بود(55)؛ زیرا مروان خود قصد داشت با ابن زبیر بیعت کند و گویا ابن زیاد او
را از این کار بازداشته(56)، به تعبیر ابوعلی مسکویه، مروان را که روحش از چنین موقعیتی خبر نداشت و خواب آن را نیز نمی دید برای خلافت به طمع انداخت.(57) اگر در این روایت که حصین بن نمیر که در حال جنگ با ابن زبیر بود و چون خبر مرگ یزید را شنید دست از جنگ کشید و به ابن زبیر پیشنهاد کرد که به عنوان خلیفه با او بیعت کند(58)، تأمل شود، مشهود است که با وجود ابن زبیر در میان ارکان بنی امیه نیز امیدی به ادامه حکومت امویان پس از مرگ یزید نبوده است.
پسر زبیر به رغم موقعیت ممتازی که برایش فراهم گردید و با آن که هیچ کس چون او به اقبال همه جانبه مردم رو به رو نشد، نتوانست از موقعیت مذکور به خوبی بهره گیرد. او اگرچه در خلأ حاصل از مرگ یزید به قدرت رسید، لکن در مدتی اندک با سوء تدبیر شرایط را برای قدرت گرفتن مروان فراهم ساخت و پس از مروان پسرش عبدالملک با درایت و به سرعت دست تسلط و حاکمیت زبیریان را از مناطق مختلف محدود و کوتاه ساخت، تا سرانجام عبدالله بن زبیر را در مسجدالحرام که همچنان پناه گرفته بود توسط حجاج به محاصره افکنده به قتل رسانیده و با کشته شدن او دولت مستعجل آل زبیر پایان یافت. دولتی که خوش درخشیده بود پایان زودرس آن بسیار ناخوشایند بود. زمانی که حجاج مکه و سپس مسجدالحرام را محاصره کرد، یاران ابن زبیر به تعبیر طبری به طور حیرت آوری او را ترک می کردند و به حجاج می پیوستند و امان می گرفتند(59) . ابن قتیبه آورده است ابن زبیر در شبی که فردای آن کشته شد قریشیان را گرد آورد و گفت: نظر شما چیست؟ یکی از آنان که از بنی مخزوم بود گفت: دو راه بیشتر نمانده، یا اجازه بده برای خودمان و تو امان بگیریم، یا به ما اجازه بده برویم. او نیز گفت: با خدا عهد بسته ام بیعت همه کسان را از آنان بردارم بجز ابن صفوان.(60) این روایت مسعودی که عروه برادر ابن زبیر برای خویش و برای عبدالله نیز امان گرفته بود(61)، نمی تواند چندان از حقیقت به دور باشد؛ زیرا این که عبدالله در آخرین ساعات حیات نزد مادرش می رود و از او کسب تکلیف می کند و به تعبیر یعقوبی می گوید: به من امان داده اند چه می گویی؟ و مادرش او را از تسلیم شدن به فرزندان بنی امیه نهی کرده است(62)، دلالت دارد که اولاً بر پسر زبیر نوعی تردید عارض شده و ثانیاً این که راهی بجز کشته شدن برای او وجود داشته است که بتواند انتخاب کند.
به هر حال همه یاران و حتی فرزندان و برادران ابن زبیر بجز اندکی از گرد او پراکنده شدند و از حجاج امان گرفتند، چنان که زبیر بن بکار که از نوادگان اوست آورده که چون عبدالله بر مادرش وارد شد گفت: ای مادر! مردم و حتی فرزندان و خانواده ام بجز اندکی مرا رها کرده اند(63)(این در حالی است که فرزندان عبدالله بن زبیر را دوازده و فرزندان زبیر را ده نفر ذکر کرده اند.) چون اندک یارانش کشته شدند به تنهایی جنگید تا کشته شد. آن گاه جسدش را به دار آویختند و پس از سه یا هفت روز پایین آورده دفن کردند. این واقعه در سال 73 هجری روی داد.(64)
مرگ فرزند زبیر نه تنها به دولت زبیریان پایان بخشید، بلکه مُهر ختمی بود بر اندیشه زبیری گری به عبارتی دیگر نه قیام ابن زبیر برای کسی سمبل حق طلبی و عدالت خواهی و مشروعیت قرار گرفت و نه اصول و مبانی و معیارهای او و آل زبیر برای کسب خلافت مقبول بود و نه سیره و مرام و عملکرد آنان در دوران خلافت کوتاهشان چندان جذاب و مطلوب بود که موجب گرایش و تمایل مردم باشد. لذا پس از مرگ عبدالله هیچ کدام از زبیریان نتوانستند انگیزه ای برای جلب حمایت مردم در راستای برقراری خلافت و حکومت زبیریان ایجاد نمایند.

پی نوشت ها :
 

1- ابومخنف، وقعة الطف، تحقیق محمد هادی یوسف غروی، قم، 1367ش، ص 77.
2-همان، ص 80.
3- محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، ورائع التراث العربی، ج5، ص 340.
4-همان، ج5، ص 341.
5- همان، ج 5، ص 343.
6- ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، 1991م، ج5، ص 21.
7- همان، ج 5، ص 22.
8- ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، انتشارات سروش، 1366ش، ج2، ص 39.
9- ابن عساکر، تاریخ دمشق، تحقیق شکری فیصل، دارالفکر، تراجم حرف العین، ص 410؛ جلال الدین سیوطی، تاریخ الخلفا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1988م، ص 170؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1364ش، ج6، ص 122.
10-ابن عساکر، تاریخ دمشق، تراجم حرف العین، ص 408؛ نویری، نهایة الارب، ج6، ص 119.
11- ابن عساکر، تاریخ دمشق، تراجم حرف العین، ص 414؛ ابن ابی الحدید، جلوه تاریخ در نهج البلاغه، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، 1367ش، ج8، ص 238.
12-ابن عساکر، تاریخ دمشق، تراجم حرف العین، ص 415؛ نویری، نهایة الارب، ج6، ص 120.
13- سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 170؛ نویری، نهایة الارب، ج6، ص 120.
14- یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، دار بیروت، 1960، ج2، ص 228.
15- همان، ج 2، ص 230.
16- ابن ابی الحدید، جلوه تاریخ در نهج البلاغه، ج8، ص 248.
17- تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 267.
18- ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، قم، منشورات الرضی، 1412ق، ص 229.
19- ابوالحسن بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق محمود الفردوس العظم، بیروت، النشرات الاسلامیه، بیروت، 2001م، الجزء الثانی، ص 461؛ ابومخنف، وقعة الطف، ص 83.
20- ابومخنف، وقعة الطف، ص 99، 150 و 152؛ ابن اعثم، ج5، ص 64-66؛ دینوری، اخبار الطوال، ص 244-246.
21- ابومخنف، وقعة الطف، ص 152؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص 447؛ ابن اعثم، الفتوحف ج5، ص 65.
22- شیخ مفید، الارشاد، چاپ سوم؛ بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1979م، ص 218.
23- ابی الولید محمد بن عبدالله بن احمد ازرقی، اخبار مکه، تحقیق رشدی الصالح ملحسن، چاپ ششم: مکه، مطابع دارالثقافه، 1994م، ج 2، ص 134.
24- ابومخنف، وقعة الطف، ص 152.
25- ابن کثیر، البدایة والنهایة، مطبعة السعاده بجوار محافظة مصر، 1351ق/ 1912م، ج8، ص 341.
26- ابومخنف، وقعة الطف، ص 152؛ ابن اعثم، الفتوح، ص 65.
27-تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 167.
28 ابن اعثم، الفتوح، ج5، ص 167.
29- ابومخنف، وقعة الطف، ص 88.
30- ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق سعید محمد اللحام، بیروت، دارالفکر، 1994م، ج3، ص 66.
31- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، شرح و تحقیق السید احمد صقر، چاپ سوم، بیروت، مؤسسه الاعلمی، 1998م، ص 110.
32- ابن اعثم، الفتوح، ج5، ص 65.
33- دینوری، اخبارالطوال، ص 229.
34- ابومخنف، وقعة الطف، ص 148.
35-ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص 110؛ ابومخنف، وقعة الطف، ص 148؛ نویری، نهایة الارب، ج7، ص 156.
36- بلازری، انساب الاشراف، ج2، ص 466.
37- طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 398؛ شیخ مفید، الارشاد، ص 223.
38- ابومخنف، وقعة الطف، ص 85.
39-طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 419.
40- تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 244.
41-طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 415.
42- دینوری، اخبارالطوال، ص 262.
43- بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق محمود الفردوس العظم، قراءة صبحی ندیم الماردینی، دارالیقظة العربیه، 1998م، ج3، ص 307.
44- دینوری، اخبار الطوال، ص 262؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص 308.
45- دینوری، اخبارالطوال، ص 262.
46- بلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص 304.
47- همان.
48-همان.
49- طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج6، ص 13.
50- دینوری، اخبارالطوال، ص 282 و 283.
51- طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 524.
52- ابوالحسن بلاذری، فتوح البلدان، تعلیق رضوان محمد رضوان، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1398ق، ص 374.
53- تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 255.
54- همان.
55- عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، قم، منشورات الرضی، 1388ق، ج2، ص 15.
56-دینوری، اخبارالطوال، ص 285؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص 30.
57- ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج2، ص 89.
58- تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 253؛ ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج2، ص 15؛ دینوری، اخبارالطوال، ص 268.
59- طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج6، ص 188.
60- ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج2، ص 30.
61- مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 117.
62- تاریخ الیعقوبی، ج2، ص267.
63- طبری، تاریخ الامم و الملوک، مطبعة الاستقامة بالقاهره، 1358، 5/ 30.
64- مسعودی، 2/ 95؛ یعقوبی، 2/ 267.
 

منبع: نشریه مشکوة، شماره 102
يکشنبه 5/9/1391 - 23:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته