• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3223روز قبل
آموزش و تحقيقات
سه دستور العمل برای خودسازی از علامه طباطبایی(رحمت الله علیه)
سه دستور العمل برای خودسازی از علامه طباطبایی(رحمت الله علیه)

درخواست دستورالعمل و برنامه برای خودسازی و خویشتن‏نگری در اسلام سابقه‏ای دیرینه دارد. روایات فراوانی حاکی از آن است که جویندگان کمال و سعادت، از پیامبر گرامی(ص) و ائمه هدی‏7 تقاضای برنامه برای خودسازی کرده و آن بزرگواران مناسب حال درخواست‏کننده برنامه‏ای به وی داده‏اند.
همین تقاضا از عالمان وارسته و سالکان و اصل، بسیار شده است و آن گرامیان به این درخواستها پاسخ داده‏اند. اکنون این دستورالعملها بسان مشعل هدایت فرا راه طالبان خودیابی و نیکبختی قرار دارد. یکی از دوستان فاضل در روزگار جوانی که شوق بیداری و تسلط بر نفس و رسیدن به سعادت به سر داشته است‏به علامه طباطبایی - که از فرهیختگان سیر و سلوک بوده - نامه‏ای می‏نگارد و ضمن بیان موقعیت‏خود برای رسیدن به مقصود دستورهای عملی طلب می‏کند.
آن فرزانه در پشت همان نامه، دستورالعملی می‏نگارد و برای وی می‏فرستد و می‏خواهد که پس از بیست روز از عمل به آن، حالات خود را برای ایشان بنویسد. وی پس از عمل به آن، حالات خود را برای ایشان می‏نویسد و در جواب نامه دوم بقیه دستورالعمل را برای او ارسال می‏فرماید.
در پاسخ به نامه سوم، علامه این برنامه سعادت‏آفرین را تکمیل می‏فرماید.
امید است نشر این نامه‏ها در دلهای مشتاق مشعل افروزد و ریشه‏های شرک خفی بسوزد و از آن پیر اهل دل یادی شود.
اینک برای آنکه این دستورالعمل بدرستی ارائه شود نامه‏ها و جوابهای علامه با توضیحاتی کوتاه از ما به ترتیب تقدیم می‏شود.

نامه اول

بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک نخبة الفلاسفة و آیة‏الله العظمی جناب آقای طباطبائی ادام الله عمرکم ماشاءالله سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
کوتاه سخن آنکه جوانی هستم 22 ساله، میزان تحصیل پنجم ریاضی. اشتغالات فعلی تحصیلات حوزه قم حدود لمعه اصول الفقه. آخوندزاده. محیط زیست: دو سال سربازی در تهران، شش سال کودکی در قم، تحصیلات اولیه و بیشتر تحصیلات دبیرستان نیز در قم، چند سالی کرمانشاه.
چنین تشخیص می‏دهدم که تنها ممکن است‏شما باشید که به این سؤال من پاسخ دهید. در محیط و شرایطی که زندگی می‏کنم هوای نفس و آمال و آرزوها بر من تسلط فراوانی دارند و مرا اسیر خود ساخته‏اند و سبب آن شده‏اند که مرا از حرکت‏به سوی الله، و حرکت در مسیر استعداد خود بازداشته و می‏دارند.
درخواستی که از شما دارم برای من بفرمایید بدانم به چه اعمالی دست‏بزنم تا بر نفس مسلط شوم و این طلسم شوم را که همگان گرفتار آنند بشکنم و سعادت بر من حکومت کند؟
یادآور می‏شوم نصیحت نمی‏خواهم و الا دیگران ادعای ناصحیت فراوان دارند.دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم. همان گونه که شما در تحصیلات خود در نجف پیش استاد فلسفه داشتید، همان شخصی که تسلط به فلسفه اشراق داشت. (مسموع است).
باز هم خاطرنشان می‏سازم که نویسنده با خود فکر می‏کند که شفاها موفق به پاسخ این سؤال نمی‏شود. وانگهی شرم دارم که بیهوده وقت گرانمایه شما را بگیرم. لذا تقاضا دارم پدرانه چنانچه صلاح می‏دانید و بر این موضوع می‏توانید اصالتی قائل شوید مرا کمک کنید. در صورت منفی بودن، به فکر ناقص من لبخند نزنید و مخفیانه نامه را پاره کنید و مرا نیز به حال خود وا گذارید. متشکرم.
امضا23/10/1355

جواب علامه به نامه اول

السلام علیکم
برای موفق شدن و رسیدن به منظوری که در پشت ورقه مرقوم داشته‏اید لازم است همتی برآورده، توبه‏ای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید. به این نحو که هر روز که طرف صبح از خواب بیدار می‏شوید قصد جدی کنید که در هر عملی که پیش آید رضای خدا - عز اسمه - را مراعات خواهم کرد. آن وقت در سر هر کاری که می‏خواهید انجام دهید نفع آخرت را منظور خواهید داشت، به طوری که اگر نفع اخروی نداشته باشد انجام نخواهید داد، هر چه باشد. همین حال را تا شب، وقت‏خواب ادامه خواهید داد و وقت‏خواب، چهار پنج دقیقه‏ای در کارهایی که روز انجام داده‏اید فکر کرده، یکی یکی از نظر خواهید گذرانید. هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکری بکنید. و هر کدام تخلف شده استغفاری بکنید. این رویه را هر روز ادامه دهید. این روش اگر چه در بادی حال سخت و در ذائقه نفس تلخ می‏باشد ولی کلید نجات و رستگاری است. و هر شب پیش از خواب اگر توانستید سور مسبحات یعنی سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن را بخوانید و اگر نتوانستید تنها سوره حشر را بخوانید و پس از بیست روز از حال اشتغال، حالات خود را برای بنده در نامه بنویسید. ان شاء الله موفق خواهید بود. والسلام علیکم.
محمد حسین طباطبایی
توضیح:
توبه، پس از آنکه بنده از وظیفه بندگی سرباز زد واجب است هر چه زودتر به درگاه الهی برگردد و از حق تعالی طلب مغفرت و آمرزش نماید و آمادگی خود را برای فرمانبری اعلام کند. بر این معنی عقل و نقل گواه و آیات و روایات بسیار است. در قرآن کریم آمده است: توبوا الی الله جمعیا ایها المؤمنون; ای مؤمنان همگی به سوی حق تعالی برگردید و توبه کنید.
امام باقر(ع) فرماید: کسی که از گناه توبه کند بسان کسی است که اصلا گناهی نداشته است.

مشارطه:

آن است که انسان پیش از شروع در کار، با خویشتن شرط و تعهد کند که از جاده مستقیم شرع خارج نشود. خواسته‏های حق تعالی را عمل کند بلکه بر خواسته‏های خود مقدم دارد و هیچ گاه از طلب رضای خداوند و آخرت جویی غلفت نورزد.

مراقبه:

آن است که بنده به هنگام عمل، حق تعالی را در نظر گیرد و خود را در محضر خداوند بیند و کشیک نفس کشد که مبادا از فرمان و خواسته مولا سرباز زند و راه دگر گیرد و عصیان ورزد و به لهو و لعب پردازد.
یک چشم زدن غافل از آن ماه مباشید شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
در کارهایی که روز انجام داده‏اید فکر کرده، یکی یکی از نظر خواهید گذرانید.
هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکری بکنید.
و هر کدام تخلف شده استغفاری بکنید.

محاسبه:

آن است که از خویشتن حساب کشد که فکر و فعل خود به چه صرف کرده و اوقات را چگونه به سر آورده است. پس از آنکه به کاری پرداخت و وقتی و فرصتی گذشت آن را ارزیابی می‏کند و با محک شریعت آن را می‏سنجد تا فایده و ضرر را بفهمد. بر کارهای پسندیده خدای را سپاس گوید که او را توفیق داده است و از کارهای زشت و گناه استغفار می‏کند.
امام(ع) فرماید: از ما نیست کسی که هر روز از خود حساب نکشد. پس اگر کار نیکی انجام داده حمد خدا کند و بیشتر انجام دهد و اگر گناهی از او سر زده از خداوند آمرزش بطلبد.
امام صادق(ع) از پدران گرامیش(ع) از رسول خدا(ص) روایت کند که فرمود: خوشا به حال کسی که در روز قیامت در نامه عملش، در زیر هر گناهی استغفاری بیابد.

سور مسبحات:

پنج‏سوره‏ای که با (سبح) و یا (یسبح) آغاز می‏شود سور مسبحات نامیده می‏شود. چرا که این سوره‏ها با تسبیح حق تعالی آغاز می‏شود. و دو سوره اسراء و الاعلی را که با (سبحان) و (سبح) آغاز می‏شود داخل آن ندانند. در حدیث آمده است: پیامبر گرامی اسلام(ص) نمی‏خوابید مگر آنکه مسبحات را می‏خواند و می‏فرمود: در این سوره‏ها آیه‏ای است که از هزار آیه برتر است. پرسیدند: مسبحات کدام است؟ فرمود: سوره‏های حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن.
امام باقر(ع) فرماید: هر کس همه مسبحات را قبل از خواب بخواند نمیرد تا قائم(عج) را درک کند. و اگر مرد در پناه رسول(ص) خواهد بود.

نامه دوم

بسم الله الرحم الرحیم
محضر مقدس نخبة المجتهدین حجة‏الاسلام و المسلمین جناب آقای علامه محمد حسین طباطبایی دام مجده سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
خداوند ان شاء الله خیر دنیا و آخرت عطایت فرماید و با اولیا و انبیا محشورت سازد.
برادر عزیز! فراوان احساس کمبودی می‏کنم. هر چه دست و پا می‏زنم و تلاش می‏کنم و به هر جهت می‏نگرم دریا در نظرم وسیعتر جلوه می‏کند. ندانم در چه مسیری روی گردانم. کدام سفینه را سوار شوم تا به ساحل خوشبختی برسم؟ از شما بردار عزیز استمداد می‏طلبم. نمی‏دانم مرا چه می‏شود.مدتی است‏خود را چنان بینم که بر آسمان افکارم ابرهای سنگین و تیره و تار برآمده و عالم مرا غمناک ساخته‏اند حتی غرشی نیست تا ببارد و آسمانی صاف بینم. عامل این تیرگی چیست; نمی‏دانم.
در لا به لای این حالات فکر می‏کنم اگر سؤال مرا در این موضوع پاسخ گویید راحت‏شوم.
برادر عزیز! با روشن‏بینی خود و حقیقت‏خواهی خود اگر بتوانید حالت مرا درک کنید و آنچنان جوابم گویید که ناخودآگاه جرقه‏ای در من به وجود آید که تا ابد (مرگ) روشن باشم. آیا می‏توانید راهنمایی کنید تا عاشق خدا شوم. 2-عاشق پیامبر شوم.3 - عاشق اولیای خدا شوم. راه چیست و چاره کدام؟ اگر راز عشق، مرا آموزید و معشوق را به نیکی برایم بشناسانی ولو بروی خود می‏روم. اگر حالت عشق در من بتوانی سازی و دستم گرفته به کوی عشق رهبری نمایید و با اشاره معشوق را بنمایی دوان دوان می‏روم حتی لحظه‏ای آرام نمی‏گیرم.
اما چه کنم جاهلم و عاشق نیستم.
موقعیت نویسنده: طلبه پایه معلومات: پایان دوره دبیرستان، دیپلم. علوم اسلامی: لمعه و اصول الفقه، سن:23 سال.
استاد عزیز، از قرآن جز خواندن (بدون تعارف) چیزی نمی‏دانم. از سخنان معصومین تقریبا بیگانه‏ام. چگونه و به چه اندازه بر آنها وارد شوم و چگونه استفاده کنم؟ صبر کنم تا رشد علمی بیابم و یا به موازات تحصیل ... طریق استفاده را نیز بیان فرمایید.
امضا

جواب علامه به نامه دوم

به عرض شریف می‏رساند نامه شریف دوم زیارت شد. قبلا نیز یک نامه دیگری رسیده بود که تا کنون پاسخ آن نوشته نشده. اصولا در زمستان گذشته در اثر کسالت مزاج و ناراحتی اعصاب نه تنها نامه جناب عالی بلکه نامه‏های زیاد دیگری که در این مدت رسیده تا امروزها برای هیچ کدام نتوانسته‏ام جواب بنویسم. امروزها که کمی حالم رو به بهبودی است تدریجا جواب می‏فرستم. به هر حال عذر گذشته را می‏خواهم.
عرض کنم روشی که برای ما در همه حال و همه شرایط در حد ضرورت است روش بندگی و به عبارت دیگر روش خداشناسی است و راه آن طبق آنچه از کتاب و سنت‏برمی‏آید همانا یاد خدا و امتثال تکالیف عملی است. یعنی همان مراقبه و محاسبه است که در نامه اولی خدمتتان عرض شد. فعلا به این ترتیب که هر صبح که از خواب بیدار می‏شوید تصمیم بگیرید که خدا را فراموش نخواهید کرد. آنگاه به طور استمرار خود را در برابر خدا تصور کنید و شب وقت‏خواب به حساب کارهای روز بپردازید. اگر غفلتی شده استغفار و توبیخ نفس، و اگر نشده حمدی به خدا بکنید. و ضمنا برای تقویت ذکر تا چهل روز، روزی هزار مرتبه طرف صبح با توجه تام کلمه طیبه لااله‏الاالله بگویید. حال بندگی که از این روش به دست می‏آید الگو و مقیاس همه حالات زندگی است.
والسلام علیکم
محمد حسین طباطبایی
توضیح
چهل روز
عدد چهل و چهل روز در میان اهل معنی دارای ویژگی است. پیامبر ما در چهل سالگی به رسالت مبعوث شد. میقات موسی(ع)چهل روز بود و هر کس چهل حدیث‏حفظ کند خداوند او را در روز قیامت فقیه محشور فرماید. هر کس چهل روز اعمالش را برای خداوند خالص کند حق تعالی چشمه‏های حکمت‏بر زبانش جاری کند و .. و در میان اهل باطن و ریاضت‏شرعی، چله ( چهل روز)نشینی مرسوم بوده است.
ذکر لااله‏الاالله
ذکر آن است که به یاد محبوب باشی و خود را در حضورش دانی و به فرمانش از دل و جان گردن نهی و از نافرمانیش در بیم و حذر باشی.
امام صادق(ع) می‏فرماید: ذکر خداوند فقط سبحان الله، الحمدلله، لااله‏الاالله و الله اکبر گفتن نیست. بلکه بدان معنی است که هر گاه فرمان الهی بر تو وارد شد به کار بندی و هر گاه نهیی رسید آن کار را ترک کنی.
لیکن برای تقویت‏حضور عندالله، در روایات بسیار به اذکار فراوانی توصیه شده است که بنده بر لب داشته باشد. و چون مرحوم علامه در این نامه به ذکر شریف لااله‏الاالله توصیه فرموده است از روایات متعدد آن به یک روایت‏بسنده می‏کنیم.
پیامبر گرامی ما می‏فرماید: نه من و نه هیچ پیامبری پیش از من، پیامی به عظمت لااله‏الاالله نیاورده‏اند.
جواب علامه طباطبایی به نامه سوم (این نامه در اختیار ما نیست)
بسمه تعالی
برادر عزیز
حالتی که به شما رخ می‏دهد حالت جذبه است. لازم است که به مراقبه بپردازید و با تمام قوا به سوی خدای متعال توجه کنید و خود را برابر حق ببینید و تصور کنید. و ضمنا روزانه اقلا با خدای خود - عز اسمه - ساعتی خلوت کرده، به ذکر او مشغول باشید. با استخاره یکی از دو ذکر شریف (لااله‏الاالله روزی 1000 مرتبه یا 1750 مرتبه)، (الله بدون حرف ندا روزی 1500 مرتبه و اگر توانستید سه هزار مرتبه) مشغول شوید. و در خوردن و نوشیدن و حرف زدن و معاشرت و خواب، از افراط و تفریط بپرهیزید و فرصت را غنیمت‏شمارید. چنانکه می‏فرماید: ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها. وفقکم الله و ایدکم ان‏شاءالله.
محمد حسین طباطبایی
توضیح
جذبه: حالتی است که بر اثر عنایت و توجه حق تعالی، همه آنچه را که بنده برای پیمودن منازل به سوی خداوند متعال نیاز دارد بدون زحمت‏برایش فراهم می‏شود و او به آسانی و راحتی مسیر سلوک عرفانی را طی می‏کند.
ذکر «الله‏»
حق تعالی را نامهای بسیار است که بدانها خوانده می‏شود. در قرآن کریم و در دعاها نامهای فراوان حق تعالی آمده است. و در دعای جوشن کبیر هزار نام حق تعالی برشمرده شده است.
در میان نامهای خداوند اسم شریف «الله‏» دارای امتیاز و ویژگی است. چرا که نامهای دیگر دلالت‏بر بعضی از صفات جلال و جمال خداوند دارد اما اسم «الله‏» ذات خداوند با تمام صفات جلال و جمال را در بر دارد. اهل عرفان به این اسم شریف اهتمام فراوان دارند.
و می‏دانیم که ذکر نام خدا بدون حرف ندا دلالت‏بر نزدیکی خداوند به بنده دارد. چرا که ندا را برای خطاب به کسی که از ما جداست‏به کار می‏بریم و چه وقت است که خداوند از ما دور و جدا باشد.

میانه‏روی در خواب و خوراک

بدن ما نیازمند خواب است و بدون آن ادامه حیات برایمان ممکن نیست. لیکن زیاده‏روی در آن برای سلامتی جسم و جان مضر است و در دستورهای دینی ما از آن نهی شده است. در باره این موضوعات روایات فراوانی وجود دارد که به عنوان نمونه چند آیه و حدیث ذکر می‏کنیم.
قرآن کریم: کلوا و اشربوا و لا تسرفوا. (بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید)رسول خدا(ص): به ملکوت راه نیابد کسی که شکمش را پر کند.
رسول خدا(ص): برترین شما نزد خداوند کسی است که گرسنگی و تفکرش طولانی‏تر باشد. و مبغوض‏ترین شما نزد خدواند کسی است که خواب و خوراک و نوشیدنش بسیار باشد.
امام صادق(ع): همانا خداوند زیادی خواب را دشمن می‏دارد.
امام صادق(ع): زیادی خواب دین و دنیای آدمی را بر باد می‏دهد. پیامبر گرامی ما کلام مادر سلیمان پیامبر را نقل می‏فرماید که خطاب به فرزندش سلیمان گفت: از خواب زیاد پرهیز کن، چرا که خواب زیاد سبب فقر آدمی در روز قیامت می‏شود.
سخن گفتن و معاشرت با مردم به مقدار لازم
در دستورهای دینی ما از پرگویی و رفت و آمد بسیار با هر گونه مردمی نهی شده است.
امام کاظم(ع) از پدران گرامیش روایت کند که امیرالمؤمنین(ع) به مردی برخورد که زیاده سخن می‏گفت. حضرت ایستاد و فرمود: ای مرد، آنچه گویی دو فرشته مراقب بنویسند و به پیشگاه الهی برند، پس آنچه به کارت آید بگو و آنچه به کارت نیاید واگذار.
امام صادق(ع) می‏فرماید: خداوند به چیزی برتر از سکوت پرستش نشده است.
رسول خدا(ص) می‏فرماید: در سخن گفتن - به غیر ذکر خداوند - زیاده‏روی نکنید چرا که زیاده سخن گفتن - به غیر ذکر خدا - سبب قساوت قلب می‏شود و دورترین مردم از خداوند کسی است که دچار قساوت قلب شده باشد.
فیض کاشانی(ره) در کتاب اخلاقی خود در باره عزلت و کناره‏گیری یا معاشرت با مردم و فواید هر کدام فصلی طولانی اختصاص داده است و در پایان به منظور جمع‏بندی می‏فرماید:
با شناخت فواید و مضار عزلت و کناره‏گیری دانستی که نمی‏توان یکسر حکم کرد که کناره‏گیری از همه کس و همه جا و از سوی هر کسی پسندیده یا ناپسند است‏بلکه بستگی دارد که خود شخص که باشد و همنشینش چگونه آدمی باشد و انگیزه آنان در معاشرت چه باشد. بایستی دید که به سبب آمیزش با او چه چیزی را به دست می‏آوری و چه چیزی را از دست می‏دهی و پس از مقایسه بهترین را برگزین.
سخن آخر اینکه کناره‏گیری کامل از مردم سبب دشمنی آنها می‏شود و معاشرت بسیار هم سبب گرفتار شدن به همنشینان بد می‏شود. پس راه میانه را برگزین. و این راه میانه و حد وسط با ملاحظه حالات و فواید و آفات، تفاوت می‏یابد. این سخن، حرف حق و خالص است و غیر از این هر چه گویند سخنی است نارسا.

اغتنام فرصت

برای دست زدن به کاری و توفیق در آن، هزار و یک شرط بایستی تحقق یابد تا بتوان به هدف نایل شد. هر گاه تمام زمینه‏ها و شرایط فراهم آمد بایستی سریع اقدام کرد و دست‏به کار شد و فرصت از دست می‏رود و فراهم آمدن دوباره زمینه دیر دست می‏دهد.
امام علی(ع) می‏فرماید: الفرصة تمر مر السحاب. (فرصتها و زمینه‏های مساعد چون ابر گذراست) به سرعت می‏گذرد و بازگشت ندارد. و هر گاه فرصتها از دست رفت‏به فرموده امام علی(ع) اضاعة الفرصة غصة (از دست دادن فرصت موجب غصه است).
در حدیث‏شریفی که پایان بخش نامه‏های مرحوم علامه است اشاره به این است که در روزگار و دوره هر کس گهگاه نسیم رحمت می‏وزد و نفخه رحمانی دیردیر دست می‏دهد. حال که چنین است‏بایستی خود را در معرض آن قرار داد و از آن بهره جست. و مبادا که به آن پشت کنید و از آن غفلت ورزید.
منبع: فصلنامه کوثر
شنبه 25/8/1392 - 18:42
آلبوم تصاویر















 

شنبه 25/8/1392 - 18:42
شهدا و دفاع مقدس

 

شنبه 25/8/1392 - 18:42
آموزش و تحقيقات

تاریک بود و کسی فرورفتن بچه‌ها را نمی‌دید/ این‌بار دویرج، لاله‌ها را ‌چید و به ملت ایران هدیه داد


به بهانه ۲۵ آبان، سالروز تشییع ۳۷۰ شهید در اصفهان+اسامی شهدا
تاریک بود و کسی فرورفتن بچه‌ها را نمی‌دید/ این‌بار دویرج، لاله‌ها را ‌چید و به ملت ایران هدیه داد
اِن تَنصُرالله یَنصُرکُم
خبرگزاری ایمنا: در بعدازظهر روز ۹ آبان ۱۳۶۱ گردان‌ها یکی پس از دیگری به راه افتادند تا پس از غروب خورشید بر سیاهی‌ها و تاریکی‌ها یورش برند... رودخانه "چیخواب" و " دویرج" در پیش بود و نیروها و سیلاب‌ها هم هر دو به سمت دویرج در حرکت بودند... هوا تاریک بود، جز چند نفری که در کنار رودخانه منتظر عبور بودند؛ کسی فرورفتن بچه‌ها را نمی‌دید... آب که فرو نشست در بین گل و لای و شن زارها، پیکر لاله‌ها جمع آوری شد و این بار دویرج بود که لاله‌ها را دسته دسته می‌چید تا به ملت ایران و مردم اصفهان هدیه دهد.

 

 

 

جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ - ۱۵:۴۵

عملیات محرم از آغاز بوی کربلا می‌داد؛ بچه‌ها در این عملیات جور دیگر بودند؛ کربلا حس می‌شد؛ رزمندگان حسینی شده بودند؛ تمام طراحی و شناسایی‌ها انجام شده بود؛ فرماندهان از رده‌ی تیپ تا دسته نسبت به عملیات توجیه شدند؛ رزمندگان آمادگی لازم را پیدا کردند و در بعدازظهر روز ۹ آبان ۱۳۶۱ گردان ها یکی پس از دیگری به راه افتادند تا پس از غروب خورشید بر سیاهی‌ها و تاریکی‌ها یورش برند؛ آسمان در هم فرو رفت و خورشید در پس ابرها مخفی شد، نم نم باران بچه ها را بدرقه می‌کرد؛ آرام آرام به بارش باران اضافه می‌شد، وقتی هوا کاملا تاریک شد، رزمندگان پشت خط، آماده‌ی فرمان از قرارگاه ایستادند؛ بارش باران بسیار تند شد و از بین شیارها و تپه‌ها جویبارهایی روانه گشت؛ رودخانه "چیخواب" و " دویرج" در پیش بود و نیروها و سیلاب‌ها هم هر دو به سمت دویرج در حرکت بودند؛ بعضی از فرماندهان و نیروها بر آب، پیشی گرفتند و خود را به آن سوی رودخانه‌ها رساندند و گروهی ماندند، هوا تاریک بود جز چند نفری که در کنار رودخانه منتظر عبور بودند؛ کسی فرورفتن بچه‌ها را نمی‌دید؛ آنها برای یک لحظه هم توقف نکردند، چون فرمان به حرکت و عبور بود؛ خبر طغیان رودخانه به قرارگاه رسید اما همچنان تاکید بر گذر از رودخانه بود؛ تا اینکه فرماندهان یکی پس از دیگری بر ساحل رودخانه حاضر شدند و دیگر عبور را مصلحت ندیدند، اما کمی دیر شد و حدود دو گردان در رودخانه غرق شدند؛ التهاب رودخانه به سنگر فرماندهی و قرارگاه رسید؛ همه به فکر چاره‌‌ای بودند و در اینجا چاره‌ای جز توقف نبود این محور با یک روز تاخیر و از دست دادن دو گردان عملیات را ادامه داد؛ رودخانه فتح شد؛ "جبل الحمرین" فتح شد؛ تپه ۱۷۵ با تمام اُفت و خیزهایش و تمام مقاومت و جنگ تن به تن به دست رزمندگان افتاد. "زبیدات" و "شرحانی" تسلیم نیروهای اسلام شد؛ و عملیات تا آخر آبان ماه ادامه یافت؛ رودخانه " دویرج" به خون خانه تبدیل شد؛ آب که فرو نشست در بین گل و لای و شن زارها پیکر لاله‌ها جمع آوری شد و این بار دویرج بود که لاله‌ها را دسته دسته می‌چید تا به ملت ایران و مردم اصفهان هدیه دهد...
مرحله نخست این عملیات شامگاه دهم آبان ۶۱ با همکاری تیپ قمربنی هاشم، لشکر نجف اشرف و ۸۴ خرم آباد از ارتش جمهوری اسلامی با رمز یا زینب (س)ˈ به فرماندهی سردار حسن باقری آغاز شد و یک هفته به طول انجامید.
نیروهای ایرانی توانستند در کمتر از نیم ساعت شماری از نیروهای عراقی را به اسارت در آورده و ۵۵۰ کیلومترمربع از خاک ایران را آزاد و شهرک طیب عراق را تصرف کنند.
بامداد ۱۱ آبان، مرحله دوم عملیات آغاز شد و نیروهای عراقی به محاصره کامل رزمندگان ایرانی درآمدند و ۱۵۰ کیلومتر مربع از زمین های اشغالی آزاد شد و تعدادی از نیروهای عراقی به اسارت در آمدند .
شامگاه ۱۵ آبان نیز مرحله سوم این عملیات با هدف تصرف بلندی های غرب حمرین، جاده ها و مراکز مهم عملیاتی آغاز شد و در این مرحله ۳۰۰ کیلومترمربع از خاک عراق و ۳۵ حلقه چاه نفتی تاسیسات عراق به تصرف نیروهای ایرانی در آمد و عملیات محرم صبح ۱۶ آبان خاتمه یافت.
در این عملیات یک‌هزار و ۲۵۰ نفر از شیران بیشه ایران به شهادت رسیدند که بیش از ۷۰۰ نفر آن‌ها از استان اصفهان بودند و سه هزار و ۲۵۰ رزمنده دیگر نیز مجروح شدند.
۲۵ آبان سال ۱۳۶۱ کاروان شهدای محرم به اصفهان بازگشت؛ تعداد شهدا بیش از حد تصور بود، فرماندهی لشگر امام حسین (ع) از طاقت و تحمل مردم اصفهان در اندیشه بود که حاج حسین خرازی گفت: آنها را در دو یا سه نوبت بفرستید؛ اولین کاروان در ۲۴ آبان به اصفهان رسید؛ کوچه‌ها و خیابان‌ها از حجله شهدا آذین بسته شده بود. مساجد همه پذیرای شهدا بودند؛ در هر محله و کوی و برزن التهاب بود و روحیه بالای مردم و پدر و مادر شهیدان شگفت‌آور بود.
صبح روز موعود فرا رسید؛ ۲۵ آبان ۱۳۶۱ ؛ ۳۷۰ تابوت بر روی دستان مردم به سوی میدان امام در حرکت بود؛ شهدا را از محله‌ها و خیابان‌ها تشییع کردند. حال و هوای آن‌روز، قابل توصیف نبود؛ میدان امام مملو از جمعیت بود؛ همه و همه آمدند تا شهدا را تشییع کنند؛ سه یا چهار روز بعد نیز ۲۵۰ شهید دیگر در این شهر تشییع شد.
و اما...
اسامی فرماندهان شهید عملیات محرم:
۱. سردار شهید مهدی نصر اصفهانی/ فرمانده تیپ یکم لشگر امام حسین (ع)
۲. سردار شهید منصور رییسی/ فرمانده تیپ دوم از لشگر امام حسین (ع)
۳. سردار شهید محمود ریاحی/ فرمانده گردان از تیپ قمربنی هاشم
۴. سردار شهید محمدرضا گوسفندشناس/ فرمانده گردان لشگر ۸ نجف اشرف
۵. سردار شهید محمد خدامی/ فرمانده گردان امام حسن (ع)، لشگر ۱۴ امام حسین (ع)
۶. سردار شهید جواد کمالی/ فرمانده گردان امام جواد (ع)، لشگر امام حسین (ع)
۷. سردار شهید مصطفی الله‌بخشی/ فرمانده گردان امام حسن (ع)، لشگر امام حسین (ع)
۸. سردار شهید احمد محمدی/ فرمانده مهندسی لشگر ۸ نجف اشرف
۹. سردار شهید محمود اکبری/ فرمانده گردان امام رضا (ع) لشگر امام حسین (ع)
۱۰. سردار شهید مهدی شاهین/ فرمانده گردان امام جواد (ع)، لشگر ۱۴ امام حسین (ع)
۱۱. سردار شهید مهدی طالبی/ مسوول قرارگاه نوح
۱۲. سردار شهید سیدجمال الدین طبائیان/ معاون گردان یازهرا (س)
۱۳. سردار شهید حسین صادقی/ فرمانده گردان یازهرا (س)، لشگر امام حسین (ع)
۱۴. سردار شهید حسینعلی قوقه‌ای/ فرمانده گردان لشگر ۸ نجف اشرف
۱۵. سردار شهید حسنعلی یوسفیان/ فرمانده گردان ادوات، لشگر ۸ نجف اشرف
۱۶. سردار شهید جعفر حشمتی/ فرمانده آتشبار خمپاره‌ای لشگر ۱۴ امام حسین (ع)
۱۷. سردار شهید اصغر امین‌الرعایا/ فرمانده گردان یا مهدی (عج)، لشگر امام حسین (ع)
۱۸. سردار شهید کریم سلیمی/ فرمانده گردان امام صادق (ع)، لشگر امام حسین (ع)
۱۹. سردار شهید احمد صداقت/ فرمانده گردان امام حسن عسگری (ع)، لشگر ۱۴ امام حسین (ع)
۲۰. سردار شهید حسن حقوقی/ فرمانده گردان امام جواد (ع)، لشگر امام حسین (ع)
۲۱. سردار شهید علیرضا ملاقلی/ فرمانده گردان مالک اشتر لشگر ۱۴ امام حسین (ع)
۲۲. سردار شهید اکبر عباسی/ فرمانده گردان از تیپ قمر بنی هاشم
۲۳. سردار شهید حسین شریفی ولدانی/ فرمانده گردان از تیپ قمر بنی هاشم
۲۴. سردار شهید مهدی سامع/ فرمانده گردان امام حسین (ع)، تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم

اسامی شهدای اصفهانی عملیات محرم:
۱. علیرضا آذری بروجنی فرزند زین‌العابدین
۲. سعید آخوندی یزدی فرزند اصغر
۳. ابوالقاسم آرامی فرزند حیدرعلی
۴. محمدرضا آقابزرگی دلیگانی فرزند حسین
۵. حمیدرضا اربابیان فرزند رسول
۶. محمد آقادادی فرزند اصغر
۷. سید مجتبی احسانی
۸. حسین احمدزاده فرزند حبیب الله
۹. جواد احمدی فرزند حسین
۱۰. مجتبی اعلایی فرزند اکبر
۱۱. منصور اسدی فرزند ناصر
۱۲. حسین اعتباری فرزند اسماعیل
۱۳. محمد اعتباری فرزند محمدعلی
۱۴. عبدالرحیم اسماعیلی فرزند علی
۱۵. احمد اکبری فرزند نادعلی
۱۶. محمود اکبری کردآبادی فرزند حسین
۱۷. محمدحسین امینی فرزند علی
۱۸. سیدعلی اعتصامی رنانی فرزند سیداسدالله
۱۹. اکبر امینی فرزند محمدعلی
۲۰. عباس الهی فرزند مهدی
۲۱. اصغر امینی چونی فرزند محمدعلی
۲۲. حسن امینی فرزند غلامرضا
۲۳. حیدرعلی امینی فرزند محمد
۲۴. محمدولی ایرانشاهی فرزند اصغر
۲۵. محمود اقبالی فرزند امیر
۲۶. مجتبی افضل فرزند مصطفی
۲۷. حسن اسماعیلی فرزند اسدالله
۲۸. اسدالله ابراهیمیان دستجردی فرزند ابوالقاسم
۲۹. سید حسن اربابیان اصفهانی فرزند علی
۳۰. حمیدرضا آرش منش فرزند حسین
۳۱. محمدرضا آشورایی فرزند علی
۳۲. محسن ابطحی فرزند محمدحسن
۳۳. رجبعلی ابراهیمی فرزند عباس
۳۴. غلامحسین احمدی فرزند اسدالله
۳۵. یحیی احمدی فشارکی فرزند محمود
۳۶. محمدرضا افقری فرزند عباس
۳۷. مصطفی انوری کردآبادی فرزند حسین
۳۸. رضا اباذری وانانی فرزند خلیل
۳۹. احمدعلی باباصفری فرزند رمضان
۴۰. رمضان علی بارپازی خوراسگانی فرزند محمدرضا
۴۱. عبدالمجید باقرزاده فرزند قاسم
۴۲. بیژن باقری فرزند هدایت الله
۴۳. سیدعلی بانکی فرزند سیدابراهیم
۴۴. حمیدرضا بت شکن فرزند محمود
۴۵. محسن بجلی فرزند ابراهیم
۴۶. مهدی بدیع الصنایع فرزند جعفر
۴۷. محمدرضا برزو اصفهانی فرزند محمدتقی
۴۸. غلامرضا برومند فرزند ابوالقاسم
۴۹. احمد برکت فرزند حجت‌الله
۵۰. اکبر بهرام ارجاوند فرزند محمدباقر
۵۱. ماجد بهرمند فرزند عبدالرسول
۵۲. مجتبی بهمن پور فرزند غلامحسین
۵۳. مجتبی بوجاریان فرزند محمد
۵۴. فضل الله پاگیری فرزند حسن
۵۵. مجید پاک‌زاد فرزند یدالله
۵۶. حسین پنیری لادانی فرزند غلامرضا
۵۷. محسن پورحیدری شیرازی فرزند شعبان
۵۸. مهدی پورمهرابی فرزند مصطفی
۵۹. رسول پورمیری فرزند حسن
۶۰. اصغر پورکرمانیان فرزند مصطفی
۶۱. علی تتار فرزند حسن
۶۲. علی تخت‌کش دهشری فرزند غلامرضا
۶۳. مهدی ترابی پوده فرزند عباس
۶۴. احمد ترابی زیارتگاهی فرزند امیرقلی
۶۵. علیرضا تقی زاده خوراسگانی فرزند قربانعلی
۶۶. محمدعلی توانگر فرزند غلامرضا
۶۷. محمدحسن توکلی دارگان فرزند محمد
۶۸. رسول توکلی فرزند رضا
۶۹. عبدالله تیموری فرزند غلامحسن
۷۰. سعید پولادخان فرزند رحمت‌الله
۷۱. منصور بابایی سودانی فرزند اصغر
۷۲. عبدالحسین جانثاری فرزند احمد
۷۳. حسینعلی جعفری فرزند ابوالقاسم
۷۴. عبدالمحمد جعفری کاکلکی فرزند خدامراد
۷۵. بهرام جمالی عسگرانی فرزند اسدالله
۷۶. علیرضا جوادپور مجلسی
۷۷. مهدی جوادی حسین آبادی فرزند حسین
۷۸. رضا جوادی فرزند رجبعلی
۷۹. نصرالله جوادی گورتانی فرزند محمود
۸۰. علی محمد جوانی فرزند اسدالله
۸۱. عباس جوشقانی حسین آبادی فرزند محمد
۸۲. رجبعلی جیرجیریان فرزند کاظم
۸۳. منصور چلمقانی قهه فرزند علی
۸۴. مهدی چهارباغی فرزند رضا
۸۵. مصطفی حاج عنایتی جورتانی فرزند علی
۸۶. مرتضی جهدی فرزند غفار
۸۷. فرهاد حامدی دهکردی فرزند محمد
۸۸. مصطفی حدیدی
۸۹. حسین حسن زاده فرزند محمدعلی
۹۰. سید حسین حسینی بهارانجی فرزند سید مصطفی
۹۱. سید مهدی حسینی نوگورانی فرزند سید علی
۹۲. اسماعیل حسینی فرزند حسن
۹۳. جعفر حشمتی‌فر فرزند سیف‌الله
۹۴. محمدعلی حمامی فرزند رمضان
۹۵. حسن حیدرپور فرزند محمد
۹۶. اسماعیل حیدری بنی فرزند محمدعلی
۹۷. محمدعلی حیدری بنی فرزند حیدرقلی
۹۸. علی خاقانی اصفهانی فرزند کریم
۹۹. محمدعلی خدابخش سیچانی فرزند اسماعیل
۱۰۰. پرویز خدادادی فرزند محمد
۱۰۱. علی خدیو پور فرزند حسن
۱۰۲. مصطفی خرسندی فرزند احمد
۱۰۳. عزت الله خواجه دهاقانی فرزند باقر
۱۰۴. بهرام جمشیدی آفارانی فرزند حسن
۱۰۵. مجید جوادپور مرندی فرزند ابراهیم
۱۰۶. سید کریم حسینی فرزند محمود
۱۰۷. مجید چکشی فرزند محمود
۱۰۸. علی اکبر دادخواه فرزند حسین
۱۰۹. حسن داوری دولت آبادی فرزند عباس
۱۱۰. احمد دری دولت‌آبادی فرزند اسدالله
۱۱۱. اکبر دهقان‌نژاد فرزند محمود
۱۱۲. مهدی دهقانی ناژوانی فرزند عباس‌علی
۱۱۳. احمد ذاکری علون آبادی فرزند رضا
۱۱۴. شکرالله (رضا) ذوالفقاری عاشق آبادی فرزند غلام عباس
۱۱۵. اکبر رحمانی فرزند بمانعلی
۱۱۶. علی رحمانی فرزند اسدالله
۱۱۷. اکبر رحیم زاده نجف آبادی فرزند اسدالله
۱۱۸. محمدکاظم رحیمی چمکانی فرزند عزت‌الله
۱۱۹. رضا رحیمی چمکانی فرزند عزت الله
۱۲۰. عباس رحیمی خوراسگانی فرزند علی
۱۲۱. غلامرضا رحیمی دهاقانی فرزند یدالله
۱۲۲. خلیل رستم شیرازی فرزند محمود
۱۲۳. علیرضا رشیدی فرزند بهمن
۱۲۴. رحمت الله رضایی فرزند بهمن
۱۲۵. لطف الله رضایی برزانی فرزند رضا
۱۲۶. اصغر رضایی زفره ای فرزند حسینعلی
۱۲۷. مرتضی رضوی فرزند سیدحسن
۱۲۸. سیدعلی اصغر رضیان فرزند سیدهادی
۱۲۹. علی رعیت زاده فرزند حسین
۱۳۰. رمضان رنج‌کش آدر منابادی فرزند حسن
۱۳۱. اکبر روحانی اصفهانی فرزند محمدعلی
۱۳۲. حسینعلی ریاحی فرزند علیرضا
۱۳۳. اکبر زادهوش فرزند مرتضی
۱۳۴. عبدالرسول زارع چاوشی آشنستانی فرزند عبدالعلی
۱۳۵. حسین زمانی فرزند رمضان
۱۳۶. محمدحسین زمانی فرزند رجبعلی
۱۳۷. رحیم زمانی فرزند رجب
۱۳۸. حمید زمانی سودرجانی فرزند علی
۱۳۹. محمدحسین زکی زاده فرزند رجبعلی
۱۴۰. اکبر سالارفرد فرزند حسین
۱۴۱. مهدی سدهیان عاشق آبادی فرزند فتح الله
۱۴۲. سعید سرجوقیان فرزند رحمت الله
۱۴۳. محمدحسین سروش کاشانی فرزند حسن
۱۴۴. اسکندر سرکوب فرزند محمدعلی
۱۴۵. هدایت الله سفیددشتی فرزند محمود
۱۴۶. ظهراب سلطانی رهنانی فرزند یدالله
۱۴۷. حسن سلطانی رنانی فرزند مهدی
۱۴۸. محمد سلمانی زادگان فرزند حسین
۱۴۹. علی اصغر سنونی فرزند کریم
۱۵۰. محمد سهرابی رنانی فرزند حسن
۱۵۱. حمید سوفسطایی فرزند اکبر
۱۵۲. حسن سیفی مزرعه‌نو فرزند میرزا فتح الله
۱۵۳. سید عباس شاطرباشی فرزند سید رضا
۱۵۴. مصطفی شانه فرزند محمد
۱۵۵. محمد علی شاهمرادی فرزند حیدر
۱۵۶. محمد شاهمرادی فرزند مسیب
۱۵۷. صفرعلی شاکری
۱۵۸. مجید شاکری سیمندی فرزند رضا
۱۵۹. مهدی شجاعی فرزند علی
۱۶۰. امیررضا شریعت فرزند حسین
۱۶۱. علیرضا شریفی فرزند حسن
۱۶۲. رسول شریفی جروکانی فرزند چراغعلی
۱۶۳. اصغر شعبانی دستجردی فرزند علی
۱۶۴. ناصر شفیعی فرزند رضا
۱۶۵. ولی الله شفیعی دستگردی فرزند جعفرقلی
۱۶۶. مصطفی شفیعیان اشکاوندی فرزند اسدالله
۱۶۷. جمال شهبازی دستجردی فرزند ابراهیم
۱۶۸. قدرت الله شهیدی فرزند حسین
۱۶۹. سید مجید شهیدی مارانی فرزند سیدحسن
۱۷۰. محمدحسین شیخ حسینی اصفهانی فرزند عبدالعلی
۱۷۱. سعید شیخ حسینی اصفهانی فرزند رجب‌علی
۱۷۲. حسین شیرازی تهرانی فرزند ایرج
۱۷۳. غلامرضا شیرانی بیدآبادی فرزند عبدالله
۱۷۴. حسین شیروی خوزانی فرزند رجبعلی
۱۷۵. سیدحسن صالحی فرزند سید کریم
۱۷۶. محسن صالحی فرزند عباس
۱۷۷. اکبر صالحی (قاسمی) فرزند علی
۱۷۸. رسول صغیرا فرزند احمد
۱۷۹. منصور ضعیف الحال فرزند حسین
۱۸۰. غلامرضا ضیایی ریزی فرزند اسماعیل
۱۸۱. علی اصغر ضیایی فرزند حسین
۱۸۲. رمضانعلی طالبی حسین آبادی فرزند سید حسن
۱۸۳. حسن طاووسی فرزند محمدعلی
۱۸۴. سید اکبر طباطبایی فرزند سید رسول
۱۸۵. رسول عابدی درچه فرزند حسنعلی
۱۸۶. حسن عابدیان خانجانی فرزند عباس
۱۸۷. قدمعلی عابدینی فرزند محمدرضا
۱۸۸. مرتضی عارفیان جزی فرزند علی
۱۸۹. سید علیرضا عاملی سید عطاءالله
۱۹۰. مجید عباسی فرزند عزت‌الله
۱۹۱. ابراهیم عباسی فرزند عبدالعلی
۱۹۲. ابراهیم عباسی قلعه شاهی فرزند قاسمعلی
۱۹۳. سهید عبدلی فرزند علی
۱۹۴. رسول عسگری ذبیحی فرزند فتح الله
۱۹۵. غضنفر عسگری رنانی فرزند احمد
۱۹۶. مرتضی عسگری مارنانی فرزند رضا
۱۹۷. مجتبی سهروفیروزانی فرزند مصطفی
۱۹۸. جعفر عقیلی فرزند سیدمرتضی
۱۹۹. یدالله علی بابایی رنانی فرزند علی
۲۰۰. سید حسین علی خانی کوپایی فرزند سید ابوالقاسم
۲۰۱. اسماعیل علی عسگری حسین آبادی فرزند حسین
۲۰۲. احمد علی عسگری رنانی فرزند محمود
۲۰۳. محمدعلی عمرانی دهقانی فرزند ابوالقاسم
۲۰۴. علی عمویی فرزند ناصر
۲۰۵. حسین غلامپور فرزند اسماعیل
۲۰۶. محمود غلامی مهیاری فرزند رجبعلی
۲۰۷. محمد قنبری سلیمان آبادی فرزند حیدرعلی
۲۰۸. حسنعلی فاتحی فرزند محمد
۲۰۹. سیدرضا فاطمی رنانی فرزند سید مهدی
۲۱۰. محمدحسن فانی فرزند رضا
۲۱۱. محسن فتح فرزند عباس
۲۱۲. غلامعلی فخار فرزند عبدالرسول فرزند حبیب الله
۲۱۳. حسینعلی فدایی تهرانی فرزند ابوالقاسم
۲۱۴. اکبر فراست فرزند محمد
۲۱۵. مصطفی فردی فرزند قاسمعلی
۲۱۶. عباس فروزان مهر فرزند غلامرضا
۲۱۷. حسن فروغی فرزند حسین
۲۱۸. مهدی فروغی فرزند فتح الله
۲۱۹. حسن فروغی فرزند علی
۲۲۰. علیرضا فریدنی سامانی فرزند حسن
۲۲۱. نادعلی فشارکی پزوه فرزند عبدالعلی
۲۲۲. فرهاد فشنگ فرزند غلامعلی
۲۲۳. علیرضا فنایی فرزند اسدالله
۲۲۴. رضا فنایی قهنویه فرزند مصطفی
۲۲۵. محمدحسین قادری فرزند شیرعلی
۲۲۶. حبیب الله قاسمی چادگانی فرزند حسین‌علی
۲۲۷. اصغر قاسمی هفشجانی فرزند حسن
۲۲۸. علی قدرخواه فرزند حسین
۲۲۹. سعید قدوسی نژاد فرزند علی
۲۳۰. ولی الله قربانی مزرعه فرزند رضا
۲۳۱. حسن قربانیان کردآبادی فرزند شعبانعلی
۲۳۲. سیدجواد قریشی فرزند سیدحسین
۲۳۳. سید محسن قسیسین فرزند سیدحسن
۲۳۴. حسن قضاوی فرزند رضا
۲۳۵. عبدالرسول قلمزن فرزند محمود
۲۳۶. اکبر قلیان‌گران فرزند حسن
۲۳۷. سیدحسن قمشه دستگردی فرزند سیداکبر
۲۳۸. مجید قمیان فرزند حسن
۲۳۹. بهرام قنبری حسن آبادی فرزند یدالله
۲۴۰. علیرضا گلشیرازی فرزند علی
۲۴۱. محسن لبخنده فرزند حسن
۲۴۲. اصغر لطف الله خواجه فرزند علی
۲۴۳. مظفر ماست بندزاده فرزند کریم
۲۴۴. مرتضی ماموریان اصفهانی فرزند عبدالله
۲۴۵. محمد مانیان فرزند نادعلی
۲۴۶. فرهاد ماه‌پیشانیان فرزند مرتضی
۲۴۷. حسین محمددخت فرزند فضل الله
۲۴۸. علیرضا محمدی فرزند جعفر
۲۴۹. محسن محمدی فرزند عباسعلی
۲۵۰. حسن محمدی سمسانی فرزند نورالله
۲۵۱. حسین علی محمدیان قارانه فرزند ابراهیم
۲۵۲. محمدحسین محمدیان فرزند خدارحم
۲۵۳. اسفندیار محمودی خانی آبادی فرزند رحمت الله
۲۵۴. رسول محمودیان اصفهانی فرزند قاسم
۲۵۵. حسن محوری فرزند غلامرضا
۲۵۶. علیرضا مختاری باغکمه فرزند یوسف
۲۵۷. سید مرتضی مدرس رهنانی فرزند سیدمحمد
۲۵۸. فرشید (مجید) مدرسه فرزند اصغر
۲۵۹. سید مهدی مدینه فرزند سید عباس
۲۶۰. اصغر مسلمی زاده فرزند محمد
۲۶۱. محمدحسین مسکینی فرزند زین‌العابدین
۲۶۲. سید محسن مصطفوی اصفهانی فرزند سید عباس
۲۶۳. رضا مصلحی بهارانچی فرزند حسین
۲۶۴. محمدجواد مطلبی دستگردی فرزند کریم
۲۶۵. محمدعلی مطلبی فشارکی فرزند محمدرضا
۲۶۶. مهدی مطلبی فشارکی فرزند علی اصغر
۲۶۷. نجفعلی مطلبی فشارکی فرزند عبدالله
۲۶۸. محمد مطلبی فشارکی فرزند رمضان
۲۶۹. علی محمد مطلبی فشارکی فرزند عبدالله
۲۷۰. محمود معتمدی درچه کلمادانی فرزند حسین
۲۷۱. محمدعلی (رسول) معتمدی درچه کلمادانی فرزند حسین
۲۷۲. محمد معزی کتایونچه فرزند علی
۲۷۳. عبدالحسین معصومیان کوپایی فرزند محمد
۲۷۴. مرتضی مقاره زاده فرزند مهدی
۲۷۵. حمید مقدس پور فرزند علی محمد
۲۷۶. حسن ملک محمد فرزند محمد
۲۷۷. فضل‌الله ملک محمد فرزند عزیزالله
۲۷۸. محمدعلی ملک محمدی فرزند ابراهیم
۲۷۹. حسین ملکوتی خواه فرزند حیدر
۲۸۰. سیاوش منصوری نبی فرزند رحمت الله
۲۸۱. قدیرعلی مهتری فرزند احمد
۲۸۲. حسین مهران پور فرزند محمدرضا
۲۸۳. سعید مهیاری فرزند حسین
۲۸۴. اکبر موذنی فرزند علی
۲۸۵. محمدکریم مولایی رنانی فرزند علی محمد
۲۸۶. حمیدرضا مومنی بیک فرزند غلامرضا
۲۸۷. احمد مکاریان فرزند یوسفعلی
۲۸۸. تقی مکتوبیان فرزند قاسم
۲۸۹. سعید مکتوبیان فرزند رحیم
۲۹۰. اصغر مکتوبیان فرزند رحیم
۲۹۱. احمدرضا مکتوبیان فرزند حسینعلی
۲۹۲. احمد میر خلف زاده فرزند مهدی
۲۹۳. رضا میرخلف زاده فرزند محمدصادق
۲۹۴. سیدمصطفی میرعلایی میرآبادی فرزند سید ابراهیم
۲۹۵. علی میرمجرمیان فرزند اصغر
۲۹۶. سیدعلیرضا میرقادری فرزند سید محمد
۲۹۷. سید مرتضی میرمعصومی کرمی فرزند سید محمود
۲۹۸. علی نادعلی سورانی فرزند ولی الله
۲۹۹. رحیم نادعلیان مارانی فرزند جعفر
۳۰۰. احمد ناظمی فرزند محمدعلی
۳۰۱. احمد نجفی فرزند امان الله
۳۰۲. محسن نریمانی فرزند حسن
۳۰۳. اکبر نساج پور فرزند مرتضی
۳۰۴. عباسعلی نصرآزادانی فرزند محمود
۳۰۵. رسول نصر اصفهانی فرزند غلامرضا
۳۰۶. غلامرضا نصر اصفهانی فرزند محمد
۳۰۷. علی نصر اصفهانی فرزند عبدالحسین
۳۰۸. بهرام نصر اصفهانی فرزند علی
۳۰۹. محمدرضا نصر اصفهانی فرزند نعمت الله
۳۱۰. مصطفی نصر اصفهانی فرزند جعفر
۳۱۱. مهدی نصر اصفهانی فرزند محمدعلی
۳۱۲. سعید نصر کارلادانی فرزند احمد
۳۱۳. حسین نظرکرده فرزند اسماعیل
۳۱۴. رسول نقی زاده قهدریجانی فرزند محمدحسن
۳۱۵. مرتضی نقیان فشارکی فرزند ابوالقاسم
۳۱۶. حسین نقیه فرزند مصطفی
۳۱۷. حسن نقیه فرزند علی
۳۱۸. علیرضا نمازی‌پور فرزند حسین
۳۱۹. محمود نواب دانشمند فرزند اکبر
۳۲۰. جمشید نکویی دستگردی فرزند فیض‌الله
۳۲۱. مجید نیلی فرزند ناصر
۳۲۲. سید محمدحسین هاشمی فرزند سیدمیرزا
۳۲۳. سیدحسن هاشمی فرزند سیدعلی
۳۲۴. قربانعلی هاشمی ده‌چی فرزند عزیزالله
۳۲۵. اکبر هاشمیان فرزند خسرو
۳۲۶. احمدرضا هاشمیان فرزند عباس
۳۲۷. شاهپور هاشمیان کربکندی فرزند عباس
۳۲۸. مسعود هدیه فرزند عبدالعلی
۳۲۹. سیداسدالله همایونی رادانی فرزند سید محمد
۳۳۰. احمد هنردوست فرزند حسین
۳۳۱. عبدالله هنرمند اصفهانی فرزند نعمت‌الله
۳۳۲. ذبیح الله واعظی فرزند ابوطالب
۳۳۳. محمد وجدانی بیلندی مقدم فرزند ناصر
۳۳۴. عزیزالله کاظمی اسفه فرزند رضا
۳۳۵. عباسعلی کاظمی رنانی فرزند عباس
۳۳۶. سید مجتبی کاظمی شیخ شبانی فرزند سیدنگهدار
۳۳۷. امیرحسین کتیرایی فرزند مهدی
۳۳۸. امرالله کثیری بابوکانی فرزند اکبر
۳۳۹. مسعود کدخدایی الیادرانی فرزند منصور
۳۴۰. مهدی کرمیان فرزند محمد
۳۴۱. محسن کریمی فرزند جمشید
۳۴۲. حسین کریمی جزی فرزند عابدین
۳۴۳. حسین کریمی علویجه فرزند صفدر
۳۴۴. رضا کریمیان فرزند عبدالخالق
۳۴۵. محسن کشکولی فرزند مهدی
۳۴۶. مهدی کلاهدوزان فرزند حسین
۳۴۷. محسن کلباسی فرزند علی
۳۴۸. جواد کمالی فرزند براتعلی
۳۴۹. مجید کوهستانی فرزند عبدالله
۳۵۰. اصغر (قاسم) کوهستانی فرزند علی
۳۵۱. مصطفی کوهستانی فرزند محمدعلی
۳۵۲. حسن کیانی خوزانی فرزند اسماعیل
۳۵۳. بهزاد کیانی رنانی فرزند صفر
۳۵۴. علیرضا یاوری رامشه فرزند اسماعیل
۳۵۵. مهدی یزدانبخش فرزند حسن
۳۵۶. احمد یزدانی فرزند حسن
۳۵۷. مجید یزدخواستی فرزند عبدالخالق
۳۵۸. اصغر یزدیان پور فرزند جمال
۳۵۹. اکبر یوسفیان فرزند عباس
۳۶۰. سیدعلی انگوری زاده اصفهانی 




شنبه 25/8/1392 - 18:41
اخبار

ژاکت های LED + تصاویر

ژاکت های LED + تصاویر

ژاکت های LED که برای دوچرخه سواری و پیاده روی ساخته شده اند چیز جدیدی نیستند. به تازگی ژاکت های LED جدیدی ساخته شده اند که قابلیت کاربرد های عمومی حتی در زمانی که سوار دوچرخه نیستید یا پیاده روی نمی کنید را دارند.

 

به گزارش راسخون ، قبلاً این لباسها بیشتر توسط دانش آموزان مدارس استفاده می شد تا بتوانند به راحتی از خیابان عبور کنند. ژاکت های جدید طراحی های خاص دارند. در این لباس از دکمه ها و پرچهای خاصی استفاده شده است و در قسمت پشت و قفسه سینه LED هایی نصب شده است. جنس این کت پلی استر و ضد آب می باشد و درزهای آن با پوشش نایلونی پوشامده شده است.
 
در این کت دو LED سفید در جلو و پنج LED قرمز در پشت آن قرار گرفته است و رانندگان اتومبیل ها از فاصله 100 متری قاد به تشخیص این نور هستند. این چراغها با باتری لیتیومی در مدت 5/3 ساعت شارژ می شوند. قیمت این ژاکت ها 800 دلار است. همچنین ژاکتهای مشابه بدون LED هم به بازار عرضه شده که به قیمت 480 دلار در دسترس مشتریان قرار می گیرد.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
منبع :  گیزمگ
مترجم : فرزانه عالی نژادیان
/117/
شنبه 25/8/1392 - 18:40
آموزش و تحقيقات
احیاگر تفکر برهانی
احیاگر تفکر برهانی

گفتگوی دو هفته نامهپگاه حوزه با دکتر عبدالله نصری

برخی معتقدند که فسلفه اسلامی چیزی غیر از فلسفه یونانی نیست و این فلسفه ذاتا یونانی است . با توجه به اینکه حضرت‏عالی درس‏هایی با مرحوم علامه طباطبایی داشتید، لطفا بفرمایید در مجموع نظر ایشان درباره رابطه فلسفه یونانی با فلسفه اسلامی چیست؟
در اینکه علوم اسلامی، ریشه هایی در قبل از اسلام داشته‏اند، شکی نیست و مسلما این علوم بعد از اسلام به تکامل رسیدند . البته می‏توان گفت علوم ادبی توسط مسلمین ابداع شده است و آن‏هم به خاطر فهم کتاب و سنت است; ولی دیگر علوم عقلی و نقلی، ریشه در قبل از اسلام داشته است . بشر دارای دانش‏ها و تمدن‏هایی بوده است که دست‏به دست گشته و به مسلمین رسیده است . و به حق مسلمین در پرورش این علوم، زحمات توانفرسایی کشیدند; ولی اینکه بگوییم فلسفه اسلامی به تمام معنا بریده از فسلفه پیش از اسلام است، صحیح نیست . ارتباط این دو فلسفه، محفوظ است . همچنین ارتباط تمام علوم قبل از اسلام و بعد از اسلام محفوظ است; ولی اینکه فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است، از نظر کمیت و کیفیت، صحیح نیست . از نظر کمیت فلسفه اسلامی سه برابر فسلفه یونانی است . مرحوم علامه طباطبایی در مقاله‏ای که در یادواره ملاصدرا داشته‏اند، به این مطلب اشاره کرده‏اند که فلسفه یونانی در هنگام انتقال به حوزه اسلام، دویست مسئله بود و فلاسفه اسلام آن را به هفتصد مسئله رساندند . بنابراین با این کمیت مختلف، چگونه می‏توانیم بگوییم که فسلفه اسلامی، همان فلسفه یونانی است .
این دو فلسفه از نظر کیفیت نیز با هم فرق دارند . چون در فلسفه اسلامی و خصوصا در فلسفه صدرالمتالهین، مسائلی مطرح می‏شود که مقابل اندیشه‏های یونانی‏هاست . غالبا آنها اصالت ماهوی بودند; در حالی‏که فلاسفه اسلامی، اصالت وجودی هستند . غالبا آنها تشکیک وجود را جائز نمی‏شمرند; ولی فلاسفه اسلامی تشکیک در وجود را یک امر مسلم می‏دانند . فلاسفه یونانی حرکت جوهری سر را صحیح نمی‏دانستند و حرکت را منحصر به چهار نوع عرض می‏کردند; در حالی‏که فلاسفه اسلامی، حرکت را به ذوات و جوهر اشیاء توسعه دادند و کسانی‏که در مسئله اصالت الوجود و تشکیک در وجود وارد باشند، می‏دانند که این دو مسئله راس کل معارف عقلی هستند و در مسائل الهیات تاثیر گذارند . مسئله بساطت ذات و اینکه ذات در عین بساطت، واجد تمام کمالات است و همین‏طور علم پیشین خداوند قبل از خلقت و حضور خدا در همه جهان و آن هم نه حضور به هم آمیخته و نه از هم جدا، در فلسفه اسلامی مطرح شدند . علاوه بر این در فلسفه اسلامی، مسائل اعتباریات و حقایق را داریم که آنها به این مسائل کمتر توجه کرده بودند . نظر ایشان این بود که در عین حال که فلسفه اسلامی بی ارتباط با فلسفه یونانی نیست، از نظر کمیت و کیفیت تکاملی پیدا کرده است که قابل مقایسه با اندیشه‏های قبل از اسلام نیست .
یکی از ویژگی‏های تفکر فلسفی علامه طباطبایی، توجه به طرح مسئله بوده است . ایشان در بحث‏های فلسفی تلاش می‏کردند که موضوع درست تصور شود و بعد به بررسی مسائل پرداخته شود . به عبارت دیگر به تحریر محل نزاع توجه بسیار داشتند . در این زمینه هم مطالبی را بیان بفرمایید .
همین‏طور که فرمودید ایشان به تحریر محل نزاع و تصور موضوع علاقه‏مند بودند و تا زمانی که مسئله به صورت روشن مطرح نمی‏شد، در اطراف آن بحث نمی‏کردند . شاید برخی از مسائلی را که ایشان بحث نکرد، و یا کمتر بحث می‏کرد، بدین خاطر بود که موضوع کاملا روشن نبوده است . اصولا ایشان از پیچیده گویی در بیان احتراز می‏کرد; ولی ممکن است در قلم ایشان نوعی پیچیدگی باشد . مسئله را از لحاظ موضوع، محمول و رابطه مشخص می‏کرد، بعد می‏گفتند که اطراف این مسئله بحث کنیم و ببینیم برهانی بر این مسئله داریم یا خیر؟ به بیان واضح، عرض می‏کنم که قبل از ایشان کمتر حکیمی توانسته است نزاع در اصالت وجود و اصالت ماهیت را به طور صحیح روشن کند . غالبا کسانی که این مسائل را مطرح کرده‏اند، به اینکه حقیقت این دو نزاع چیست، کمتر پرداخته‏اند; در حالی که ایشان این نزاع را به صورت روشن مطرح می‏کردند و کاملا مشخص می‏کردند که اصالت الماهوی و اصالت الوجودی چه می‏گویند . بعضا مسائل فلسفی برای افراد به درستی متصور نیست . ما یک استاد داشتیم - خدا رحمت کند - می‏فرمود: اصالت الوجود و اصالت الماهیه یک نزاع لفظی است . هر دو قائل به این هستند که این موجود خارجی اصیل است، یکی اسمش را وجود و دیگری ماهیت گذاشته است . در حالی که این نوع قضاوت، حاکی از این است که یک نزاع هزار و پانصد ساله، فقط نزاعی لفظی بوده است! به خاطر دارم که این مسئله را در مشهد مقدس، در سال 1330 خدمت مرحوم امام مطرح کردم که برخی چنین می‏گویند . ایشان این مسئله را به شدت رد کردند و فرمودند که نزاع لفظی نیست . نزاع حقیقی است و هر دو قول آثاری در الهیات دارند .
علامه طباطبایی از جمله کسانی هستند که تلاش کردند، مسائل عرفانی را از فلسفه جدا کنند . ایشان نخست مباحث فلسفی را ارائه می‏دادند; آنگاه همان‏گونه که ما مسائل ریاضی را ارائه می‏کنیم; ایشان هم به همان صورت مسائل فلسفی را ارائه می‏کردند; یعنی تقدم و تاخر مسائل فلسفی را بیان می‏کردند و ارتباط تنگاتنگی را که میان این دو است روشن می‏نمودند . نمونه‏اش هم دو اثر نفیس ایشان بدایه الحکمه و نهایه الحکمه است در این مورد هم توضیحاتی بفرمائید .
ایشان معتقد بودند که باید مباحث فلسفی را همانند مسائل ریاضی و هندسی مطرح کنیم . بدین صورت که هر مسئله پیشین پایه برهان برای مسئله بعدی باشد و در علوم طبیعی، علوم هستی شناختی و بالاخص در معارف به این نکته اصرار می‏ورزیدند که آن جنبه هندسی و ریاضی مسائل باید محفوظ باشد . بدین جهت از مخلوط کردن مسائل علمی به علم دیگر پرهیز می‏کرد . در عین حال که ایشان نسبت‏به مرحوم صدرالمتالهین علاقه‏مند بودند، ولی به کار ایشان اشکال می‏گرفتند .
مرحوم صدرالمتالهین کار ارزشمندی انجام داد و تباین میان کتاب و فلسفه و سلوک را برداشت، اما مرحوم علامه طباطبایی با همه علاقه‏ای که به صدرالمتالهین داشتند، معتقد بودند که در کتاب‏های علمی و به‏خصوص کتاب‏های درسی نباید این سه را به هم مخلوط کرد . بحث‏برهانی برای خود جایی دارد، بحث قرآنی هم فصل مشخصی دارد و بحث‏سلوک عرفانی هم جایگاه خاص خود را دارد . هر چند تمام این موارد به یک مقصد می‏رسند و ما معتقدیم، محال است که میان ادراک عقلی قاطع و داوری کتاب اختلافی باشد، ولی هر علم برای خود موضوع و شیوه بحثی دارد که باید از هم جدا شوند . حتی در تفسیر المیزان، ایشان برخی از مباحث اجتماعی، اخلافی و فلسفی را مطرح می‏کند، ولی بعد از آنکه از تفسیر قرآن فارغ می‏شود، فصل را جدا می‏کند که این مسائل با هم مخلوط نشوند . البته مهندسی کردن و به شیوه ریاضی مطرح کردن مسائل فلسفی، یکی از ابتکارات ایشان بود .
دیدگاه علامه طباطبایی نسبت‏به فلسفه مشائی و اشراقی چه بوده است؟ نظر مثبتی داشتند، یا آراء خاصی را ارائه نکردند؟
یکی از ویژگی‏های ایشان این بود که مکتب خاصی را دربست نمی‏پذیرفت; چون صاحبان این مکاتب، افراد غیر معصومند . ما نمی‏توانیم یک مکتب را دربست‏بپذیریم . ولی در عین حال این مانع از آن نبود که ایشان از هر مکتبی گزیده‏ای را بگیرد و از آن استفاده کند . مثلا معلوم است که از نظر فلسفه صدرایی، طرز تفکر ایشان همان تفکر اصالت الوجود، تشکیک در وجود و حرکت در جوهر است; ولی در عین حال این به آن معنا نیست که همه تفکرات صدرایی را بپذیرد; مثلا ارباب انوار یکی از مسائلی است که مرحوم صدرالمتالهین به نام مثل یا رب النوع بر آن اصرار دارد . ایشان این مسئله را تکذیب می‏کرد و تمام براهینی را که در اسفار مطرح شده است، در جلسه درس رد می‏کرد . آن‏چنان نبود که چون صدرالمتالهین دنبال مثل است و آن را ثابت می‏کند، ایشان هم این مطلب را بپذیرد . استقلال فکری یکی از ویژگی‏های علامه طباطبایی بود . از این نظر عاشق فلسفه مشا بود . چون این فلسفه به دنبال برهان است . اما آن‏چنان هم نیست که هر چه آنها گفته‏اند، ایشان بپذیرد . از هر مکتبی ویژگی و کمال آن را می‏گرفت و در عین حال در برخی از مسائل با هر سه مکتب فاصله‏هایی داشتند .
کسانی‏که در 500 سال اخیر در ایران فلسفه تدریس می‏کردند، گاهی در اصفهان، تهران و گاهی در نقاط دیگر، دو دسته‏اند: اکثر این افراد فلسفه‏دان بوده‏اند . به این معنا که فلسفه می‏دانستند و آن‏را تدریس می‏کردند . قلیلی از این افراد، فیلسوف و صاحب تفکر بودند و برای خود مبانی و آرای مستقل داشته‏اند . ولی کسانی مانند مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی تنها فلسفه دان نبود، بلکه فیلسوف بود و برای خود مبانی داشت . ایشان، مرحوم نوری را از فلاسفه‏ای می‏دانست که آراء و عقاید خوبی دارد . مرحوم علامه طباطبایی هم تنها فلسفه‏دان نبود که اشارات و اسفار را بداند; بلکه در مسائل برای خود فکر و اندیشه داشت و ابتکاراتی داشتند که ایشان را متمایز می‏کرد .
همانطور که حضرت‏عالی فرمودید، مرحوم علامه طباطبایی به عنوان یک فیلسوف نه صرفا یک عالم فلسفه، آراء و ابداعاتی داشتند . یکی از نظریات ایشان، برهان صدیقین است . به بیانی، این برهان در زمان شیخ الرئیس بوعلی سینا مطرح می‏شود; تا اینکه صدرالمتالهین بر اساس مبانی اصالت وجود، اشتراک وجود و وحدت وجود، این برهان را تقریر می‏کند . علامه طباطبایی تقریر دیگری از این برهان ارائه می‏دهند که بحث از واقعیت می‏کنند و اینکه واقعیت نمی‏تواند تبدیل به لاواقعیت‏شود . پیرامون این نظریه هم توضیحاتی بفرمائید؟
در پرسش شما همه محتویات و جواب‏ها هست . این برهان صدیقین معروف به برهان سینایی است و مبتکر آن مرحوم ابوعلی سینا است و در اشارات - که بهترین کتاب فلسفی ایشان است - از همین برهان در اثبات صانع استفاده کرده است; ولی در آنجا ایشان مقدماتی به نام دور و تسلسل ذکر می‏کند; یعنی اگر کسی بخواهد برهان ایشان را بپذیرد، باید قبلا دور و تسلسل در علل را باطل بداند تا برهان ایشان قابل استفاده باشد و لذا دیگران خصوصا صدرالمتالهین به این مسئله ایراد می‏گیرند که خلاق متعال واضح‏تر از آن است که وجود او از این طریق ثابت‏شود . اینکه ما در ابتدا دور و تسلسل را باطل کنیم و بعدا برهان صدیقین را مطرح کنیم، به معنای خفای وجود حق تعالی است . وجود او در صورتی ظاهر می‏شود که این دو مسئله ثابت‏بشود . لذا ایشان از این راه نرفت، و برای خود بیانی دارد . ولی ایشان هم بیان خود را مبتنی بر دو یا سه مقدمه کرده‏اند . باید قبلا اصالت الوجود و تشکیک در وجود را بپذیریم . بعد از پذیرفتن این مقدمات، برهان صدیقین را مطرح کنیم . همان اشکالی که ایشان بر مرحوم شیخ الرئیس کردند، که وجود خدا برتر از آن است که بر ابطال این دو اصل مبتنی شود، بر خود ایشان هم وارد است . در عین حال که بیان ایشان بیان کاملی است، ولی باید مقام حق تعالی از نظر ظهور و تجلی بالاتر از آن باشد که مبتنی بر این دو اصل فلسفی گردد . لذا بعد از ایشان، بیان سوم را مرحوم سبزواری مطرح می‏کند و بیان چهارم، بیان مرحوم علامه طباطبایی است . ایشان می‏فرماید که برهان صدیقین، اصلا نیازی به مقدماتی که شیخ الرئیس و ملاصدرا گفته‏اند، ندارد . بالاخره ما به یک واقعیتی معتقدیم، واقعیت را فقط سوفسطایی منکر می‏شود . حتی خود سوفسطایی هم در انکار واقعیت‏به واقعیتی معتقد است و می‏فرمود نمی‏توانیم سوفسطایی مطلق پیدا کنیم . حتی انکار او هم واقعیتی است . اگر این انکار واقعیت نباشد، خود به خود همه حقایق عالم ثابت می‏شود . بنابراین واقعیت‏سر جای خودش باقی است . هنگامی که ما به این واقعیت چشم می‏افکنیم، می‏بینیم این واقعیت عدم‏پذیر نیست . و چیزی که چنین حالتی دارد، ضرورتا وجود دارد و این ضرورت وجود، مساوی با واجب الوجود است .
در باب علیت، ایشان دیدگاه خاصی داشتند . همین‏طور در مورد مسئله درک جوهر . در بحث از رابطه علیت، می‏دانیم که حداقل دو نظریه در غرب مطرح شده است: نظریه اصالت‏حس و اصالت تجربه که مربوط به فیلسوفانی نظیر جان لاک، برکلی و به‏ویژه هیوم است . و یکی از مطالبی را که آنان بیان کرده‏اند، این است که ما نمی‏توانیم رابطه علیت را حس کنیم . برخی هم طرفدار اصالت عقل هستند; مانند کانت و دکارت که معتقدند بحث علیت و معلولیت از مفاهیم پیشین و قبل از تجربه هستند . علامه طباطبایی نقدی در این زمینه داشتند و دیدگاه خاصی را مطرح کردند . در این مورد توضیحاتی بفرمائید .
غالب متفکران جهان، قانون علیت و معلولیت را محترم می‏شمارند . کمتر کسی به انکار این اصل که هر پدیده‏ای، پدیدآورنده‏ای دارد، پرداخته است . ولی از زمانی که ابزار معرفت و درک، تغییر کرد و حس و تجربه جانشین برهان شد، اصل این قانون زیر سؤال رفت می‏گویند . که ما نمی‏توانیم قانون علیت و معلولیت را از خارج انتزاع کنیم; چون معنای علیت این است که یکی اثربخش و دیگری اثرپذیر است و ما این مسئله را در خارج حس نمی‏کنیم . آنچه را که ما حس می‏کنیم، تعاقب و پشت‏سر هم آمدن دو پدیده است: بعد از آتش حرارت هست; اما اینکه حرارت اثر آتش است و آن اثر بخش است و این اثرپذیر، این مسئله را لمس نمی‏کنیم . ما تنها تعاقب این دو را حس می‏کنیم . و تعاقب غیر از معنای علیت و معلولیت است . از این جهت قانون علیت و معلولیت را زیر سؤال بردند . مرحوم علامه طباطبایی برای قانون علیت، اصل دیگری دارند و آن این است که متفکرین جهان برای شناخت علت و معلول که مسئله تعاقب نیست، بلکه مسئله اثرپذیری و اثردهی است منشا دیگری دارند و آن این است که هر علم حصولی، مسبوق به علم حضوری است . الان که شما مفهوم علیت و معلولیت را تصور می‏کنید، این تصور علم حصولی است . باید قبل از این، یک علم حضوری وجود داشته باشد . این یکی از ابتکارات ایشان است که تمام علوم حصولی، بشر مسبوق به علم حضوری است . مثلا الان که من این حرارت را درک می‏کنم، به حتم نوعی از حرارت در نفس هست و تاثیر نفس در مرحله حس است . که به علم حضوری درک می‏شود . این درک، درک حضوری است . بعدا مفهوم حرارت برای این گرمی تصور می‏شود . می‏فرمودند که مفهوم علیت و معلولیت‏یک مفهوم حصولی است; ولی مسبوق به یک علم حضوری است و آن این است که اگر هر انسانی به وجدان خود مراجعه کند، در می‏یابد که نفس خلاق صور است . صورت‏هایی را که ندیده است، خلق می‏کند; مفاهیمی را که ندیده است، ایجاد می‏کند . دیگر نمی‏توانیم بگوییم آنجا تعاقب است . چون انسان بالوجدان درک می‏کند که نفس این صورت را پدید می‏آورد . نفس، روح و یا ذهن خود پدیدآورنده صورت است و از علم حضوری، می‏تواند یک علم حصولی به نام مفهوم علت و مفهوم معلول بسازد . بنابراین آن‏چنان نیست که کانت می‏گوید (ما نمی‏توانیم علیت و معلولیت را ثابت کنیم) چون نزد او ابزار، تنها حس و تجربه است، و تجربه، فقط پشت‏سرهم بودن را درک می‏کند، اثرگیری و اثربخشی را درک نمی‏کند . اگر در خارج این چنین باشد، در عالم ذهن چنین نیست . وقتی که نفس، علیت و معلولیت را به صورت علم حضوری درک کرد، بعدا مفهوم حصولی پیدا می‏کند و روی برهان، به همه عالم گسترش می‏دهد; زیرا همه عالم ممکن است و ممکن فاقد وجود است . پس اثربخشی را لازم دارد که به او وجود اعطا کند .
علامه طباطبایی چه دروسی را در حوزه تدریس می‏کردند، در ضمن روش تدریس ایشان چگونه بود؟
علامه طباطبایی حق بزرگی بر گردن حوزه‏های علمیه و بالاخص حوزه علمیه قم دارند . بنابراین ایجاب می‏کند تا دست‏پرورده‏هایشان که اساتید فعلی حوزه هستند، کارهای لازم را در معرفی و تجلیل از ایشان انجام دهند . علامه طباطبایی در سال 1324 ه . ش، از تبریز به قم منتقل شدند . انتقال ایشان به جهت‏حرکاتی بود که دمکرات‏ها در آذربایجان راه‏انداخته بودند که موجب ایجاد ناامنی شده بود . ایشان استخاره کردند و طبق استخاره به قم منتقل شدند . ایشان می‏فرمودند: وقتی که وارد قم شدم، اکثر دروس مانند فقه و اصول، اساتید فراوانی داشتند و من تصمیم گرفتم دروسی را تدریس کنم که استاد مشخصی نداشتند . بنابراین دروسی نظیر فلسفه و تفسیر را که استاد فراوانی نداشت، ایشان تدریس می‏کردند . اسفار، منظومه و بعدها شفای شیخ الرئیس را نیز ایشان تدریس کردند . در ضمن، هر روز مرتبا تفسیر را تدریس می‏کردند . البته تفسیر را ایشان در سال 1320 در تبریز پایه‏گذاری کردند . گاهی هم در ایام تعطیل به تدریس ریاضیات و هیات می‏پرداختند . خلاصه ایشان مقید به تدریس دروسی بودند که کمتر استاد داشت تا خلاها را پر کنند .
برخی گفته‏اند که در حوزه علمیه قم، فضای مناسبی برای تدریس فلسفه نبوده و همین امر موجب شد که ایشان به درخواست و با اشاره مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، کلاس درس فلسفه را تعطیل کنند . شما خاطرات یا اطلاعاتی از آن دوران دارید؟
من خودم در جریان این موضوع بودم . کسانی بودند که تدریس فلسفه را برای حوزه علمیه قم، مناسب نمی‏دیدند . این افراد به مرحوم آیه‏الله بروجردی فشار آوردند که ایشان بفرمایند که آقای طباطبایی، درس فلسفه را تعطیل کنند . البته مرحوم آیه‏الله بروجردی خودشان یک فلسفه‏دان عالی بودند . منظومه، اشارات و اسفار را به خوبی خوانده بودند . مرحوم امام (ره)، در میان مراجع، از کسانی که تسلط بر فلسفه داشتند . دو نفر را می‏شمرد: یکی مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی (ره) صاحب حاشیه بر کفایه و مکاسب، معروف به کمپانی، دوم از آقای بروجردی به عنوان یک فرد وارد در فلسفه یاد می‏کردند . مرحوم آیه‏الله بروجردی کسی را خدمت آقای طباطبایی فرستاد که جریان چنین است و ایشان درس را تا مدتی تعطیل کنند . آقای طباطبایی، پیغامی به آقای بروجردی دادند که من در مقابل شبهاتی که در خارج هست، تدریس فلسفه را وظیفه خود می‏دانم . این ذهن فلسفی است که می‏تواند به این شبهات پاسخ دهد; ولی اگر آقا امر می‏فرمایند، من در مقابل خداوند حجتی دارم و تدریس را تعطیل می‏کنم . این تدریس فلسفه برای خداست . برای حل شبهات است و برای اینکه افراد را برای دفاع از اسلام آماده کند . کسی که پیام آقای بروجردی را آورده بود، همین پیام را رساند . مرحوم آیه‏الله بروجردی با شنیدن این مطلب، قانع شدند و دیگر مسئله را تعقیب نکردند و آقای طباطبایی تدریس فلسفه را ادامه دادند . البته این مطلب را باید گفت که شیخ الرئیس هم در آخر اشارات عنوان می‏کند که این علم یک علم، همگانی نیست; یعنی همه کس مغز فهمیدن این مسائل را ندارد . فلسفه از علوم عمومی نیست که همه افراد آن را بخوانند . نه بدین معنا که این مباحث‏خدای نکرده، مباحث غیر طبیعی است . برداشت افراد غیر مستعد از این مباحث، برداشت صحیحی نخواهد بود; وگرنه افراد مستعد با این مباحث می‏توانند افق‏هایی از علم، کلام و فلسفه را به روی خود و دیگران بگشایند .
گویا مرحوم علامه طباطبایی یک سلسله درس‏های خصوصی هم با چندی از شاگردان خاص خود داشته‏اند . حضرتعالی هم در آن جلسات شرکت می‏کردید؟
در سال 1329، کتابی از طریق سفارت امریکا منتشر شد به نام «نگهبانان سحر و افسون‏» . این کتاب در حقیقت‏یک نوع دیالکتیک و فلسفه مادی بود . ولی به زبان روز و به اصطلاح، زبان خیابانی و بازاری نوشته شده بود; نه به زبان فلسفی عمیق . در آنجا دین را آلت استعمار و استثمار معرفی کرده بودند . می‏گفتند غرض این بوده که ملت ایران را علیه توده سیاسی آن زمان برانگیزند . انتشار این کتاب موجب شد که روحانیت در مقابل این منطق دیالکتیک احساس وظیفه کند . مسلما کسی که در آن زمان برای این کار آمادگی داشت، مرحوم علامه طباطبایی بود . ایشان شب‏های پنجشنبه و جمعه، جلسات خصوصی تشکیل دادند که بخشی از اعضای آن جلسات، مرحوم شده‏اند: مرحوم علامه مطهری بود، آقای عباس ایزدی، آقای ابراهیم امینی، مرحوم آقای بهشتی و حاج آقا موسی صدر و جناب آقای قدوسی و آقای جزایری و شخصیت‏های دیگری که از شاگردان ایشان بودند . در این جلسات درس‏هایی داده شد که بعدها به صورت اصول فلسفه، با پاورقی‏های علامه مطهری منتشر شد . عجیب اینکه وقتی جلد اول این کتاب منتشر شد هنوز قوت و قدرت فکری مارکسیستی در ایران وجود داشت و آنجا گفته بودند حقا که ایشان مطالب ما را درست فهمیده و نقل کرده است .
یکی از ویژگی‏های علامه طباطبایی، توجه به شبهات و مقتضیات زمان بوده است . یعنی ایشان از یک طرف در این فکر بوده که نیازهای جامعه اسلامی چیست، و از طرف دیگر هم به شبهات و اشکالاتی که بر دین وارد می‏کردند، پاسخ بگویند . در واقع یک بعد فکری ایشان، بعد کلامی است . حضرت‏عالی چه ابداعات و ابتکاراتی در بعد کلامی علامه طباطبایی می‏بینید؟
همین طور که فرمودید ایشان از همان لحظه روز ورود به حوزه، می‏گفتند آنچه نیاز است، آن‏را برطرف کنیم . آنچه دیگران متکفلش هستند، ما سراغش نرویم . لذا سراغ فقه و اصول کم رفتند . چون نیاز کمتر بود . یکی از کارهای ایشان این بود که سؤال‏هایی که در خارج مطرح می‏گردید، پاسخ می‏گفتند . مثلا در یکی از سال‏ها این سؤال مطرح شد که جهان، جهان متغیر است . دنیا، دنیای متغیر، متبدل و متحرک است; ولی قوانین اسلام، ثابت است . چگونه می‏توان با قوانین ثابت، جامعه متغیر را اداره کرد . ایشان در این موقع، رساله مفصل و گسترده‏ای نوشتند . قسمتی از آن در مجله مکتب اسلام، سال دوم منتشر شد و بعدا هم به صورت کامل منتشر گردید . نه تنها این شبهات، بلکه شبهات فراوانی از طریق مادی‏نماها به سوی ایشان می‏آمد . مثلا درباره تجرد و روح . خاطرم هست که ایشان با یک پزشک مادی مکاتباتی داشتند و برای اولین بار این جمله را که ما باید همه چیز را زیر چاقوی تشریح خود ببینیم و من در زیر چاقوی تشریح، روح را نمی‏بینم و آن را احساس نمی‏کنم، در آن نامه نوشته بود . ایشان در آن مکاتبات مسائلی را مطرح کردند و غالب نوشته‏های ایشان در حقیقت پاسخ به این پرسش‏ها است .
آیا ایشان فقه و اصول هم تدریس کردند؟
بله; ایشان که آمدند، کسانی علاقه‏مند بودند که از محضر فکری و علمی ایشان استفاده کنند . یک دوره کفایه را تدریس کردند و کسانی که در این درس از محضر ایشان بهره گرفتند، حضرت آیه الله احمدی میانه‏جی بود . یک حاشیه بر کفایه در آن زمان نوشتند که تاریخ ختم آن 1328 ه . ش است . بعدا هم درس خارج را شروع کردند . درس خارج اصول ایشان را برخی از تلامیذ می‏نوشتند و ایشان تصحیح می‏کردند . حتی فقه را در مسجد سلماسی، ساعت 10 تدریس می‏کردند و از کسانی که از محضر ایشان استفاده می‏کردند آیه‏الله شربیانی است که الان از علمای مشهد و از ائمه جماعت مسجد گوهرشاد هستند . علامه یک فقیه عالیقدر و اصولی بزرگوار و رجالی بزرگ بود . حتی ایشان یک دوره در نجف، وسائل الشیعه را با وسایل الشیعه مرحوم شیخ حرعاملی مقابله کرده و وسایلی را که مرحوم آیه‏الله ربانی چاپ کرده‏اند، از روی وسایل ایشان بود . خلاصه علامه تنها عالم معقول نبود، عالم منقول به تمام معنا نیز بود . ولی خوب ایشان غالبا متوجه به نیازها بودند .
توجه علامه طباطبایی بیشتر به برهانیات بود . از آغاز که نزد مرحوم بادکوبه‏ای فلسفه می‏خواندند، توجه به مسائل عقلی و برهانی داشتند حتی وقتی به ریاضیات توجه می‏کنند و درپای درس مرحوم سیدابوالقاسم خوانساری حاضر می‏شوند، گویا هدفشان بیشتر آشنایی به علوم برهانی بوده است . نکته مهمی که در آثار ایشان تجلی می‏کند، این مطلب است که مرزها را به خوبی رعایت می‏کنند . مرز برهان از عرفان جدا می‏شود; مرز عقل از نقل جدا می‏شود; حتی در المیزان جاهایی که یک بحث فلسفی می‏کنند، برای تائید و اثبات آن مطلبی است که در نقل آمده است . آیا شیوه ایشان در تدریس هم همین بوده است، یا اینکه مثل برخی از اساتید، نقل و عقل و برهان و عرفان را درهم می‏آمیختند؟
همانطور که فرمودید، ایشان مرد برهان بود . به مسائلی علاقه‏مند بود که برهان‏پذیر باشند . سراغ چیزی که خارج از قلمرو برهان است، نمی‏رفت . حتی استاد ایشان فرموده بود، شما ریاضیات بخوانید تا قوه اقامه برهان شما قوی‏تر باشد . در تدریس هم همین طور بود; هیچ وقت مسائل خطابی را با مسائل برهانی مخلوط نمی‏کردند . اگر آیات را گاهی با معقول جمع می‏کرد، بدین خاطر بود که در آیات گاهی نشانه‏هایی و دلایلی بر آن مسئله عقلی بود . وقتی تفسیر می‏فرمودند، هیچ‏گاه مسائل عرفانی را با مسائل تفسیری مخلوط نمی‏کردند . همان‏طور که می‏دانید که در اسفار سه مسئله به هم مخلوط شده است: برهان و ذوق به نام عرفان و دیگر نقل که آیات و روایات است . ایشان یکی از اشکالاتشان به آخوند، این بود که این سه را با هم مخلوط کرده‏اند . اگر همه اینها از هم جدا می‏شدند بهتر بود و گاه گاهی از این نظر از آخوند ملاصدرا انتقاد می‏کردند .
به نظر حضرتعالی شیوه علامه طباطبایی بیشتر شبیه شیوه بوعلی نبوده تا آخوند؟
بله; بیشتر ایشان اهل برهان بود . در عین حال که از صدرالمتالهین خیلی بهره می‏گرفت و به ایشان علاقه‏مند بود; بیشتر دنبال مسائل برهانی بود . در برهان هم می‏کوشید که براهین روشن باشند . از براهینی که مقدمات معقد و پیچیده‏ای داشتند، پرهیز می‏کرد . یکی از خصایص ایشان، این بود که از نزدیک‏ترین راه به مقصود برسند; مثلا در مورد برهان صدیقین که شیخ الرئیس تقریر کرده، بعدا آخوند هم تقریر کرده . مرحوم سبزواری هم تقریر کرده و ایشان هم در پاورقی‏های اسفار تقریر کرده‏اند، به همان مقصد شیخ رسیده است; اما از نزدیک‏ترین راه، تا انسان مسئله را روشن‏تر بفهمد . حتی مبانی صدرایی مثل اصالت وجود و اشتراک وجود و وحدت وجود را ایشان در این برهان مد نظر قرار نمی‏دهند; بلکه صرف واقعیت را در نظر می‏گیرند و استدلال می‏کنند .
ما علامه طباطبایی را به‏عنوان شخصیتی می‏شناسیم که اندیشه‏های بسیار والایی داشته است . ابداعات فکری بسیاری داشتند و آثار زیادی را به رشته تحریر درآورده‏اند که این نشانه عشق ایشان به علم، تحصیل و تدریس بوده است . حضرت‏عالی که از نزدیکان ایشان بودید، چه خاطراتی از علم‏جویی و کمال‏طلبی ایشان در مسیر علم و دانش دارید .
ایشان عاشق تحصیل علم و دانش بود . شب‏های پنجشنبه و جمعه بعد از جلسه «اصول فلسفه‏» ، ما خسته می‏شدیم و به خانه یا حجره مراجعت می‏کردیم; ولی ایشان بعد از جلسه می‏رفتند و مطالعه تفسیر می‏کردند . گاهی تا 9 ساعت از شب رفته، طول می‏کشید; گاهی هم همه شب را مطالعه می‏کردند . از مطالعه هرگز خسته نمی‏شدند . لذا پزشکان گفتند که تمام سلول‏های مغز این مرد کارکرده است .
همانطور که قبلا اشاره شد ایشان مرز بین برهان و عرفان را جدا می‏کنند; مرزهای حکمت نظری و حکمت عملی را جدا می‏کنند . ولی وجود خودشان آمیزه‏ای از حکمت علمی و حکمت نظری است; یعنی با وجود تحصیلات و ابداعات فکری در مسائل فلسفی، توجه زیادی به اخلاقیات، عرفان و سیر و سلوک داشته‏اند . اگر خاطره‏ای از سیر و سلوک ایشان دارید، بفرمائید، و اینکه ایشان تا چه حد به عرفان عملی پایبندی داشتند، و آیا عرفان عملی ایشان به گونه خاصی بوده است؟
این بعد از حیات ایشان برای اکثر افراد مکتوم ماند . دیگران نمی‏توانستند این مراحل را درک کنند . خود علامه نیز آن‏چنان انسان عفیفی بود که اشاره‏ای به این مراتب نمی‏کرد . گاهی قضایایی را که از نجف و جاهای دیگر نقل می‏کرد، انسان درک می‏کرد که ایشان از نظر سیر عملی به جایی رسیده است که اشباح برزخیه را به خوبی مشاهده می‏کند . می‏فرمود: مرحوم قاضی به ما گفته بود که هر موقع هنگام نماز، موجود زیبایی بر شما ظاهر شد، و آب یا غذایی به شما تعارف کرد، شما به او اعتنا نکنید . ما از اینجا می‏فهمیدیم که ایشان به آن حد رسیده است که صورت‏های برزخی را درک کند . ایشان به شدت درونگرا بود . مثلا در سال 1324 که به قم آمدند، دو اطاق اجاره‏ای در یخچال‏قاضی از جناب حجت‏الاسلام بنابی، اجاره کردند . در 24 ساعت، یک ساعت را در اطاقی که کسی حضور نداشت، به تفکر می‏پرداخت و ذکری را که از مرحوم قاضی آموخته بود، تا آخر عمر ادامه دادند . وقتی که خدمتشان می‏رفتیم، سؤال علمی می‏کردیم . آن بعد دیگر چندان برای ما مورد توجه نبود . سؤال می‏کردیم و ایشان جواب می‏فرمود . بعد ساکت می‏شدند . مثل اینکه از این مجلس غفلت کرده‏اند . در خود فرو می‏رفتند و فکری می‏کردند . وقتی که سؤال دیگری می‏کردیم، همانند انسانی که متوجه یک عالم دیگری بوده و به این عالم منتقل شده، متوجه ما می‏شدند . از نظر عرفان عملی فوق العاده بودند و عرفان نظری را کمتر تدریس می‏کردند . در عرفان عملی، شاگرد مرحوم قاضی بود . انصافا، علما و عملا یک سالک به تمام معنا بودند . به این دلیل که در تمام عمر یک‏بار «من‏» نگفت . در تمام عمر یک بار خود را ستایش نکرد . مثلا در آخر کتاب که هر مؤلفی چیزی می‏نویسد، ایشان فقط می‏نوشت: «تم بالید محمد حسین طباطبایی‏» و یک تاریخی هم می‏گذاشت و چیزی دیگری نمی‏نوشتند . هیچ ستایش، حتی به صورت اشاره از خود نمی‏کردند .
شما خاطره‏ای هم در باب توجه شخصیت‏های داخلی و خارجی به ایشان دارید؟
وقتی کتاب «المیزان‏» به مصر رفت و دارالتقریب مطالعه کرد، تقدیرنامه‏ای را برای ایشان فرستادند که بعدا در جلد پنجم چاپ شد . اما پروفسور کربن با ایشان مصاحبه‏هایی کرد . به این دلیل که خیلی به علامه علاقه‏مند بود، و در واقع گمشده خود را در شرق یافت . از نظر غرب یک فیلسوف تمام عیار بود و از این بعد که کسی یک فلسفه شرقی و عرفانی اسلامی را خوب بداند، در وجود علامه یافت . در سال 1339 پدربزرگوار من مرحوم شیخ محمدحسین خیابانی، به قم آمده بودند . مرحوم آیت الله بروجردی از ایشان دیدار کردند . قرار شد که ما بازدید آقای بروجردی برویم . بنده و پدرم به خدمت مرحوم آیت الله بروجردی رفتیم; ناگهان خادم ایشان، جناب آقای حاج احمد آمدند و گفتند که یک پزشک سوئدی به همراه پزشکی از تهران آمده‏اند و می‏خواهند راجع به موضوعی با ما صحبت کنند . فرمودند: موضوع چیه؟ گفتند: در آنکارا قرار است کنگره‏ای درباره تحریم مشروبات الکلی برگزار شود . می‏خواهند نظر اسلام را در این مورد از شما بپرسند . مرحوم بروجردی دیدند که موضوع، یک موضوع دینی است و واقعا مفید است . وقتی پزشک سوئدی که دبیرکنگره بود، وارد شد، دید که همه روی زمین نشسته‏اند و صندلی برای نشستن نیست . بنده‏خدا نیم‏خیز نشست . نتوانست راحت‏بنشیند و سؤالاتی را مطرح کرد . اولا سؤال کرد که چرا اسلام الکل را حرام کرده است؟ من با خودم فکر کردم که آقا چه جوابی خواهد داد . آیا می‏خواهند مضرات طبی را بگویند؟ این فرد که خودش طبیب است و استاد . خوب گاهی به بزرگان الهام می‏شود، و امدادهای غیبی به کمکشان می‏آید . دیدم ایشان یک جواب خیلی روشن و مختصر که همه را راضی می‏کند، داد . فرمود: امتیاز انسان به وسیله عقل و خرد است و الکل ضدعقل و خرد است و اسلام نمی‏تواند آن‏را تجویز کند . ایشان سؤال کردند که مصرف زیاد الکل، عقل را نابود می‏کند; اگر کم مصرف شود، چطور است؟ باز ایشان فرمودند: انسان یک موجود زیاده‏طلب است . اگر یک قاشق را اجازه بدهند، فردا دو برابر، سه برابر . . . خواهد شد . سؤالات زیادی کردند که آن پزشک ایرانی ترجمه می‏کرد . این سؤال و جواب‏ها خیلی آن پزشک را تحت تاثیر قرارداد . بعد ایشان عرض کرد: آقا شما یک رساله‏ای در مورد الکل از نظر اسلام بنویسید . ما این رساله را به انگلیسی برمی‏گردانیم تا در کنگره‏ای که در آنکارا برگذار می‏شود، از طرف شما قرائت‏شود . آقای بروجردی که وقت این کارها را نداشت، نگاهی به اطراف کردند . مرحوم علامه طباطبایی آن روز در محضر آقای بروجردی بودند . چون یکی از بستگان ایشان مرحوم سیدمحمدرضا طباطبایی، فوت کرده بود و مرحوم آقای بروجردی برای او ختم برگزار کرده بود، ایشان برای تشکر نزد آیت‏الله بروجردی آمده بودند . چشم آیه‏الله بروجردی که به علامه طباطبایی افتاد، فرمودند: آقای سید محمد حسین طباطبایی تبریزی از علمای اسلام است، و تفسیری دارد . ایشان در این باره رساله‏ای می‏نویسد و به من ارائه می‏دهند که من می‏فرستم . مرحوم علامه طباطبایی رساله را نوشتند و آقای بروجردی هم رساله را به آنکارا فرستادند، که ترجمه شد و برای اولین بار پیام یک مرجع شیعی در انکارا قرائت‏شد .
جناب عالی نقش علامه طباطبایی را در احیای حوزه‏های علمیه چگونه می‏بینید؟
مرحوم علامه‏طباطبایی از کسانی بودند که در احیای تفکر، برهانی شدن حوزه و بازکردن افق‏های جدید، به روی طلاب و دانشمندان حوزه نقش مؤثری داشتند .
البته در شکوفایی حوزه فعلی که 28 هزار استاد و دانشجو و نویسنده و محقق دارد، افراد بسیاری سهیم‏اند . مرحوم امام (ره) سهم بزرگی دارند . همچنین مؤسس این حوزه، مرحوم آیت الله حائری که سهم بیشتری دارد . ولی از نظر علمی کسی که توانست‏به این حوزه، غنای علمی بیشتری بدهد، درس‏هایی بود که در طی 35 سال مرحوم علامه طباطبایی تدریس کردند . برای اولین بار در حوزه علمیه قم فن نویسندگی را علامه طباطبایی به راه انداختند .
در پایان اگر خاطره‏ای از علامه‏طباطبایی دارید، بیان بفرمایید .
ایشان یک انسان متواضع به تمام معنا بودند . آنچه را که از زندگی امام علی (ع) شنیده بودیم، گوشه‏هایی از آن را در ایشان دیدیم . مثلا ایشان در زمان استادی خود، گاهی به تنهایی به نانوایی می‏آمدند، و همانند دیگران در صف می‏ایستادند و نان می‏گرفتند و به منزل باز می‏گشتند . ایشان به نماز مرحوم آیه‏الله سید محمد تقی خوانساری می‏آمدند . چنانچه زیلوها پر شده بود، عبای خود را پهن می‏کردند و روی آن نماز می‏خواندند . ابدا برای خود تعینی قائل نبود اگر کسی با ایشان همسفر می‏شد و صحبت علمی نمی‏کرد، اصلا فکر نمی‏کرد که ایشان یک فرد تحصیلکرده است . حتی در سطح تحصیلات عمومی به تمام معنا یک انسان کتوم بود . اسرار را به زودی باز نمی‏کرد . ایشان نمی‏خواستند به کوچک‏ترین چیزی تظاهر کنند و برای همین آن جنبه سیر و سلوکشان برای ما مخفی ماند . مورد دیگر علاقه ایشان به اهل بیت است . اگر کسی تفسیر ایشان را مطالعه کند، برایش روشن خواهد شد که علاقه ایشان به ائمه چقدر بوده است، و چه اندازه در این مسائل زحمت کشیده‏اند . خیلی از جاها مضامینی را که در روایات اهل بیت است، از لابه‏لای آیات استخراج و بیان کرده‏اند . در روضه‏ها اشک می‏ریخت و نسبت‏به ائمه علاقه فوق العاده‏ای داشت .
منبع: پگاه حوزه
شنبه 25/8/1392 - 18:40
آموزش و تحقيقات
مناط ارزش ادراكات از منظر شهید علامه مطهری و علامه ‌طباطبایی
مناط ارزش ادراكات از منظر شهید علامه مطهری و علامه ‌طباطبایی

نویسنده: بهمن شریف‌زاده

چكیده

واقع‌نمایی ادراكات بشری كه از آن با نام ارزش معلومات یاد كرده‌اند، از غامض‌ترین موضوعاتی است كه در برهه‌هایی از تاریخ تفكر بشری، موضوع مجادلات فیلسوفان و اندیشمندان بوده است. در این بارة آرای گوناگونی از اندیشمندان یونان، فیلسوفان مسلمان و متفكران عصر روشنگری غرب بر جای مانده كه حاكی از نوع نگرش ایشان به آدمی، نفس او و حقیقت علمش است. اندیشمند معاصر، استاد شهید مرتضی مطهری در مواجهه با اندیشه های نو در این باب و با بهره‌برداری از میراث فلسفة مشاء، اشراق و به ویژه حكمت متعالیه، تقریری نو از این موضوع ارائه كرده است. او همانند استاد خویش علامه طباطبایی، علم حضوری را ریشة همة علوم حصولی بشر دانسته و بر این باور است كه آدمی پس از اتصالی حضوری با واقعیات به علم حصولی دست خواهد یافت. آن‌چه در این نوشتار خواهید خواند، تبیینی از نظر او در این ‌باره خواهد بود، در ضمن به تفاوت‌های ظاهری این ‌نظر با نظر علامة طباطبایی خواهیم پرداخت.
شناخت، یگانه راه ارتباط انسان با جهان بیرون از خویش است و بدون آن حیات انسانی و رشد و تكامل آن ممكن نیست. توجه به این موضوع بوده كه انسان را با پرسش‌های مهمی درباره‌ی ارزش علم و چگونگی مطابقت آن با واقعیات بیرونی، روبه‌رو كرده است. مطابقت صورت‏های نقش بسته در ذهن با جهان بیرونی كه از آن با عنوان ارزش علوم و ادراكات یاد كرده‌اند، از مسائلی است كه اندیشة بشر را در برهه‌های گوناگونی از تاریخ اندیشه به خود معطوف داشته و هم اكنون نیز از جایگاه بلندی در بین مسائل گوناگون دانش معرفت‏شناسی برخوردار است، تا آنجا كه می توانیم آن را پایه و ریشة اغلب مسائل این دانش بدانیم. استاد شهید مرتضی مطهری می‌گوید: مسألة تعیین ارزش و اعتبار معلومات را از جهتی می‌توان اساسی‌ترین مسائل شمرد زیرا راه رئالیسم از ایده‌آلیسم با سوفیسم و راه فلسفة جزمی (دگماتیسم) … از راه فلسفة شكاكان (سپتی‌سیسم) … از همین‌جا جدا می‌شود. (مطهری, بی‌تا: ج 1, 129). سرنخ این مسأله را می‌توان در گفتمان‌های علمی سال‌ها پیش از میلاد مسیح جست‌وجو كرد. به نظر می رسد نفی و اثبات همین مطابقت بوده كه دو گروه از اندیشمندان یونان باستان را با عناوینی همچون سوفیست و فیلسوف، در برابر یكدیگر قرار داد و به صحنة جدال كشانده؛ بساط دیالكتیك سقراط با امثال پروتاگوراس را گشود و بر سرش بزرگانی مانند افلاطون و ارسطو را پوراند. سرانجام نیز با تلاش فیلسوفان، مطابقت انگاری برای سده‏هایی چند بر فضای اندیشة متفكّران چیره شد و در شمار مسلمات و بلكه بدیهیات قرار گرفت. فیلسوفان، میدان‏دار عرصة دانش گشتند؛ و اندیشه‌ی سوفیست‌ها به كنج انزوا رانده شد تا آن‌جا كه سفسطه به مغالطه ترجمه و حامی آن، غلط پرداز و بیمار تلقی شد. ولی پس از قرن‏ها چیرگی، رنسانس اروپا با تردید در این انگاره همراه شد و اینك چهار قرن است كه صدرنشینان پیشین، در تقابل جدی با نو ظهوران عصر روشنگری، به زیر كشیده و در نشیب قرار گرفته اند. در این بین اندیشمندانی به تكاپو افتاده و در صدد تبیین و تفسیری مبرهن از آنچه قرن‏ها نزد فیلسوفان مسلّم گرفته شده بود، بر آمدند و با استمداد از میراث صدها سال تلاش فكری و كوشش فلسفی، طرحی نو در انداختند وتفسیری نوین از مطابقت ارائه كردند كه با وجود جنبه‌های مشترك و شباهت‏های بسیاری كه با یافته‏های پیشینیان دارد، از امتیازهای ویژه‏ای نیز برخوردار است.
متفكر گرانقدر، استاد شهید مرتضی مطهری و استاد فرزانه و بزرگش علامة فقید سید محمد حسین طباطبایی از معدود دانشمندانی بودند كه با بهرة وافر از مكاتب سینوی، صدرایی و لطایف عرفانی از سویی و مواجهه با اندیشه‏های نوین مغرب زمین به ویژه تفكر ماركسیسم از سوی دیگر، كوشیدند تا راه را برجویندگان حقیقت، هموارسازند و گامی نو، در مسیر تابناك دانش بردارند. آنچه در این نوشتار می‏آید، كوششی در تبیین دیدگاه استاد شهید در این باره است.
فیلسوفان مسلمان غالباً برآنند كه ماهیت اشیا همان طور كه در بیرون از ذهن موجود است، در ذهن هم موجود می‏شود با این تفاوت كه نحوة وجود شان در بیرون و درون ذهن، یكسان نیست و همین انتقال ماهیت است كه توجیه‏گر مطابقت علم ما با جهان خارج است استاد در این‌باره می‌گوید: تنها از طریق رابطة ماهوی است كه می‌توان به ارزش و اعتبار علم و مطابقت آن با معلوم قائل شد و الزاما همة كسانی كه به ارزش و اعتبار علم قائلند، چاره‌ای ندارند از اینكه نظریة ارتباط ماهوی را بپذیرند و اصولا طرز تفكر به اصطلاح رئالیستی منحصرا در گرو همین نظریه دربارة وجود ذهنی است. (مطهری، 1376: 265)
و لكن این توجیه با دو اشكال روبه‌رو است كه مطابقت را با مشكلی جدی مواجه می‌سازد.
اشكال اوّل: ماهیت نزد بسیاری از فیلسوفان (طرفداران اصالت وجود)، امری اعتباری بوده و بهره ای از واقعیت ندارد (بنا بر معنای شایعی كه از اعتباری بودن ماهیت وجود دارد)، پس انتقال امری كه واقعیت خارج از ذهن را تشكیل نمی دهد به چه معنا است؟ به عبارت دیگر آنچه كه بیرون از ذهن است، وجود است و ماهیت، برداشتی از واقعیت است، وجود خارجی هم كه قابل انتقال به ذهن نیست، پس پل ارتباطی ذهن و خارج فرو می‏ریزد و ارتباطِ با خارج قطع می‏شود. همچنین اگر ماهیت، اصیل پنداشته‏ شود، از آنجا كه واقعیت خارجی، به ذهن منتقل نمی‏شود، پس انطباق، مشكل می‏شود.
اشكال دوم: بنا بر عقیدة اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، ماهیت حد وجود است. همچنین برای هر مرتبه‏ای از مراتب طولی و عرضی وجود، حد و ماهیتی ویژة همان مرتبه هست كه با حد مرتبة دیگر متفاوت است و هیچ موجودی در حد و ماهیت با موجود دیگر یكسان نیست تا آنجا كه برخی از فیلسوفان، هر فرد از افراد یك نوع را، صاحب ماهیتی متفاوت با فرد دیگر همان نوع دانسته‌اند. حال چنانكه وجودِ خارجی و وجود ذهنی چیزی، دو مرتبه از وجود او باشند، چگونه می‏توانند حد و ماهیتی یكسان داشته باشند؟ و در صورت تفاوت ماهیت این دو مرتبه، چگونه می‏توانیم صور ذهنی را منطبق بر واقعیات جهان خارج بدانیم؟ چرا كه دیگر میان صورت‏های ذهنی و واقعیات خارجی، یكنواختی و یكسانی در وجود یا ماهیت باقی نمی‏ماند.
در رویارویی با چنین مشكلاتی است كه نیاز به تفسیری صحیح از نوع ارتباط ذهن با جهان خارج، احساس می‏شود تا با تكیه بر آن از دام شك‏گرایی جدید رهید و ارزش معلومات را باور كرد. ارتباط چنین تفسیری با دانش معرفت‏شناسی را از همین جا می‏توان آشكارا نظاره كرد. اگر چه تفسیر چنین ارتباطی گاهی با دید هستی شناسانه طرح می‏شود، لكن چنین تفسیری بی شك، دلالتی بر انطباق صورت‏های ذهنی بر جهان بیرون از ذهن دارد كه از امهات مسائل معرفت‏شناسی است. بدیهی است كه امروزه ادعای مطابقت در مواجهه با موشكافی شك‏گرایان فقط با تفسیر و توجیهی صحیح و مبرهن از نحوة ارتباط ذهن با خارج و كیفیت و ساز و كار صورت‏سازی از واقعیات بیرونی، قابل پذیرش خواهد بود و چه بسا چنین تفسیری، بهترین برهان یا تنبیه بر انطباق علم ما بر واقعیت خارجی باشد، اگر چه پس از فراغت از انطباق، عرضه شده و با نگاهی هستی‏شناسانه به آن پرداخته شده باشد. حال برای دریافت صحیح و كامل از آنچه استاد مطهری در این باره باور داشته، باید به مقدماتی اشاره كنیم كه شامل برخی باورهای یكسان ومتفاوت میان فیلسوفان مسلمان درمسئلة علم است، آنگاه به تفصیل از دیدگاه استاد در این باره، سخن بگوییم تا از خَلط این دیدگاه با باورهای فیلسوفان مسلمان بپرهیزیم وآن را تنها تكرار گفتة گذشتگان نپنداریم، اگرچه مقدمات یا مشابهات آن در گذشته، دیده می‏شود.

مقدمات

1. اغلب فیلسوفان مسلمان بر آنند كه در هنگام علم ما به جهان خارج، صورتی از واقعیات در ذهن نقش می بندد كه از آن به وجود ذهنی یاد می كنند و این برخلاف باور كسانی است كه میان عالم و معلوم خارجی، صورتی را واسط نمی‏بینند و منكر وجود هرگونه صورتی از اشیای خارجی در ذهن هستند.[1]
2. بسیاری از فیلسوفان مسلمان، علم را همان صورت پدید آمده در ذهن می‏دانند و بین علم و معلوم ذهنی فرقی نمی‏بینند؛ برخلاف كسانی كه با وجود اعتقاد به وجود ذهنی، علم را اضافة صورت پدید آمده با عالم و یا كیفیت نفسانی عارض از حصول صورت شیء در ذهن می‏دانند. (فخر رازی, 1410: 450)
3. اغلب فیلسوفان مسلمان، صورت پدید آمده در ذهن را، ماهیت واقعیت خارجی می‏دانند كه در ذهن عالم به وجود ذهنی تحقق یافته است؛ برخلاف گروهی كه این صورت را شبحی از ماهیت دانسته و تحقق ماهیت اشیا در ذهن را غیرممكن دانسته‏اند. (سبزواری, 1369: 60)
4. اغلب فیلسوفان مسلمان، علم را از كیفیات نفسانی دانسته و علم هر كس به كیفیات نفسانی خود را علم حضوری می‏دانند؛ از این رو آگاهی ما به صورت‏های نقش بسته در ذهن را، از سنخ آگاهی حضوری می‏دانند كه میان آنها و ذهن، صورتی واسطه نبوده و خود نزد عالم حاضر می‌باشند.
توضیح آنكه: علم به هر واقعیتی، یا با وساطت صورت آن واقعیت در ذهن پدید می‏آید كه از آن به علم حصولی یاد می كنند و یا بدون وساطت صورت، با تحقق خود واقعیت نزد عالم، به وجود می‏آید كه آن را علم حضوری می نامند. حال از آنجا كه ذهن و صورت‏های آن، امور مقایسه‏ای هستند، به این معنا كه گاه در نسبت با آنچه از آن انتزاع شده اند، سنجیده شده و ذهن و ذهنی نامیده می‏شوند و گاه بدون این نسبت، و فقط به خودشان توجه می‏شود كه در این صورت خود از واقعیات خارجی به شمار رفته و خارجی نامیده می‏شوند، پس از آنجا كه در هر علم حصولی، صورت واقعیات خارجی در ذهن محقق می‏شود و این صورت در قیاس با خود، واقعیتی از واقعیات خارجی است كه در نزد عالم بدون وساطت صورتی دیگر موجود است، علم ما به خود این صورت، علم حضوری نامیده می‏شود. استاد در این‌باره می‌گوید: انسان علم به نفس خود دارد و همچنین به صور ذهنی خود نیز آگاه است. علم به این‌ها علم حضوری است زیرا نفس، خود پیش خود حاضر است و همچنین صور ذهنیه نیز خودشان پیش نفس حاضرند. پس علم نفس به خودش و به صور ذهنیه خودش، حضوری است. (مطهری, 1374: ج 7, ص 88)
پس علم ما به واقعیات بیرون از ذهنمان، علم حصولی و به واقعیات ذهنمان علم حضوری خواهد بود؛ از این رو فیلسوفان از واقعیات بیرونی به «معلوم بالعرض» و از صورت‏های آن به «معلوم بالذات» تعبیر كرده اند. زیرا آنچه نزد عالم حاضر است، صورت واقعیات بیرونی است و واقعیات به وساطت صورت‏ها، معلوم هستند، پس گویا آنچه در حقیقت، معلوم ما است، صورت‏ها هستند و واقعیات بیرونی «بالعرض و المجاز» معلوم ما هستند. (علامه طباطبایی, 1404: ص 187 ـ 188)
5. فیلسوفان مسلمان، علم را همچون نفس، مجرد از ماده می‏دانند و تحقق صورت‏های علمی را فقط در مجالی غیرمادی ممكن می‏دانند، ابای از تغیر و انقسام، و مقید نشدن به زمان و مكان، از ادله ایشان بر غیرمادی بودن علم است. (علامه طباطبایی, 1404: ص 249)

دیدگاه استاد مطهری دربارة صورت‏های علمی

استاد مطهری همچون فیلسوفان مسلمان، صورت‏های علمی را همانند خود نفس مجرد از ماده دانسته و پیدایش علم در عرصة ماده را غیرممكن می‏داند. او در تعلیقات مفصّلی كه بر نظرات علامةطباطبایی دربارة ماهیت علم دارد به اثبات تجرد علم و ادراك پرداخته و نظرات ماتریالیستی را در مادّی بودن علم با قوت به نقد كشیده است. (مطهری, بی‌تا: ج 1, ص 88 ـ 126)
استاد با تكیه بر مجرد بودن صورت‏های علمی، آنها را در مرتبة وجودی، قوی‏تر و بالاتر از واقعیات مادی بیرون از ذهن می‏داند و مانند بسیاری از فیلسوفان مسلمان، به آثاری ویژه برای آنها معتقد است؛ او در پاسخ به این پرسش كه وجود خارجی ماهیت بالاتر است یا وجود، علمی و ذهنی آن می‏گوید:
از نظر حكمای اسلامی، وجود نفسانی بالاتر است، چون این وجود ماده و طبیعت است و وجود متغیر و مادی است و آن وجود مجرد [و غیر مادی است]. ناقص در كامل وجود دارد نه كامل در ناقص؛ یعنی كامل می‌تواندنشان دهنده ناقص باشد؛ و این معنایش این است كه نفس در مقامی است كه وجود احاطی نسبت به ماده خارجی پیدا می‌كند. با این‌كه این ماهیت موجود به وجود نفس است (زیرا «موجود به وجود علم» یعنی «موجود به وجود نفس» …) در عین حال می‌تواند حكایتگر یك وجود دیگر باشد، كه این مطالب قهرا لازمه مسأله وحدت تشكیكی وجود است، یعنی لازمه وحدت تشكیكی وجود كه اختلاف مراتب وجود را به شدت و ضعف می‌داند، همین است. (مطهری, 1374: ج 9, ص 316)
همچنین او با صراحتی بیشتر می‌گوید: وجود مادّی ترقّی می‌كند وجود ذهنی و نفسانی می‌شود؛ به عكس، وجود ذهنی تنزّل می‌كند وجود مادی می‌شود. (مطهری, 1374: ج 7, ص 275 و 276)
آنچه تاكنون از استاد نقل شد، مطابق با گفتة فیلسوفان پیش از او است؛ لكن آنچه در سرنوشت بحث مطابقت معلومات با واقعیات خارجی، نقش تعیین كننده دارد، آن است كه بدانیم صورت‌های مجرد علمی از كجا پدید آمده و چه ارتباطی با واقعیات مادی و خارج از ذهن دارند؟ در این‌جا است كه استاد به تحلیل مكانیزم ادراك پرداخته و می‌گوید:
حال ما مراحلی را كه باید طی شود تا انسان به شیء خارجی علم پیدا كند بیان می‌كنیم. البته ما شاید همة مراحل را نتوانیم بیان كنیم، ولی اجمالاً می‌دانیم كه سیر این مراحل چنین است. شیء در خارج وجود دارد؛ نفس قدرت ندارند كه ابتداءاً حتی از آن شیئی كه در خارج وجود دارد و مثلا در این‌جا در فاصلة دومتری آن نشسته است صورتی ایجاد كند؛ بلكه باید هوایی در بین باشد، نوری در بین باشد، آن‌گاه این نور با وساطت هوا از آن شیء منعكس شود و به صورت یك تصویر مادی در شبكیة چشم ما قرار بگیرد. آیا همین كافی است؟ همینه قدر كه یك تصویری روی شبكیة چشم ما قرار بگیرد همان‌طور كه یك تصویر روی دیوار قرار می‌گیرد، كافی است؟ نه، آن قرار گرفتن كافی نیست. قوای نفسانی یا قوای ادراكی یعنی قوایی كه بالقوه مدرِك هستند، در بدن پخشندیا لااقل هر قوه‌ای در یك عصبی ودر یك جایی از بدن وجود دارد. این قوا در بدن پخشند و شبه مادی‌اند، یعنی ابعاد دارند (و لذا تصریح می‌كنند كه انسان دارای دو طبیعت است. الآن در دست من دو طبیعت و دو قوه وجود دارد: یك قوة مادی كه یك نفر فیزیكدان می‌تواند آن را تشخیص بدهد و یك قوة محاذی این قوة مادی كه آن هم پخش است و مانند همین [قوه] ابعاد دارد). وقتی كه روی یك مادة زنده یك تصویر مادی پیدا شد كه این [مادة زنده] متحد است با آن قوة نفسانی، تصویر دیگری روی آن [قوة نفسانی] پیدا می‌شود كه مماثل و مشابه با اوست، و چون آن قوه، نفسانی است ومال خود نفس است، در واقع در خود نفس یك صورت پیدا شده است؛ یعنی علل مادی خارجی كار را كشانده‌اند به آن‌جا كه روی یك قوه از قوای نفس یك تصویری منعكس كرده‌اند. دیگر آن تصویر برای نفس معلوم به علم حضوری است. آن تصویری كه این‌ها منعكس كرده‌اند تازه می‌شود یك امر حسی. تازه آن همان چیزی است كه ما آن‌ را «صورت حسی» می‌نامیم.آن وقت نفس، مماثل با او را خلق می‌كند. قدرت خلّاقه‌ای در نفس هست كه بعد از آن‌كه رسید به صور اشیاء و متصل شد به آن‌ها، در نشئة خودش مماثل او را می‌آفریند. بعد كه در نشئة خودش مماثلش را آفرید دیگر به‌وجود او هم احتیاج ندارد. او هم اگر از بین برود آن هست و لهذا وقتی ما یك شیء را می‌بینیم بعد هم كه چشمهایمان را ببندیم و یا آن را از جلوی چشمهای ما بردارند می‌گوییم او الآن در حافظة ما وجود دارد. او فقط به وجود او نیاز دارد برای این‌كه بتواند تصویرش را بردارد و مثالش را خلق كند، همان‌طور كه دوربین عكاسی هم [به شیء خارجی] احتیاج دارد تا تصویر او را بردارد، همین‌كه برداشت دیگر به او احتیاج ندارد. (مطهری, 1374: ج 9, ص 319 و 320)
استاد همچون علامة طباطبایی، ارتباط با جهان مادی را معد ادراك و آ‎گاهی دانسته و برای واقعیات مادی فقط نقش اعدادی در پیدایش علم، قائل است؛ چراكه صورت‌های موجود در سلسلة اعصاب و مركز بینایی در مغز، مادی بوده و هیچ امر مادی نمی‌تواند علّت حقیقی موجد برای امور مجرد نفسانی باشند پس پرسش همان است كه این امور مجرد از كجا آمده‌اند؟ در این‌جا است كه استاد پاسخی به ظاهر متفاوت با پاسخ علامةطباطبایی به این پرسش می‌دهند، استاد شهید نفس را خالق این امور مجرد كه كامل‌تر از امور مادی هستند دانسته و می‌گوید: وقتی كه میان نفس و شٍیء خارجی ارتباط پیدا می‌شود و بعد نفس در عالم خودش متناسب با نشئة خودش، مثل «این» را ولی در درجة اقوی و مثال «این» را در درجة اقوی می‌سازد آن وقت آگاهی به «او» عین آگاهی به «این» می‌شود چون این او است. نه تنها از نظر ماهوی، بلكه حتّی از نظر وجودی این او است، به معنای این‌كه «او» وجود كامل «این» است. (مطهری, 1374: ج 9, ص 317)
پس مطابق نظر استاد ارتباط حسی معد صورت سازی نفس آدمی است و این در حالی است كه علامه طباطبایی ارتباط حسی را معد رؤیت صور مجردی می‌داند كه علّت فاعلی واقعیات مادی هستند و این همان است كه استاد ریشة آن را از شاهكارهای شیخ اكبر محیی‌الدین‌ابن‌عربی می‌داند چنان‌كه می‌گوید: این شاهكار خیلی بزرگ از محیی‌الدین است و اصولاً شاهكارهای این چنینی از محیی‌الدین است. این فكر محیی‌الدین بر حرف‌های فلاسفه خیلی تقدم و پیشی داشته است و بعداً در حرف‌های فلاسفه وارد شده است و آن چیزی است كه عرفا آن را به نام «حضرات خمس» می‌نامند و خلاصة حرفشان این است كه عوالم در یكدیگر حضور دارند. می‌گویند عوالم متطابقند و در یكدیگر حضور دارند (صورتی در زیر دارد آن‌چه در بالاستی). مثلاً در عالم بزرگ (كه عالم نفسانی هم درست مثل عالم بزرگ است) آن‌چه در عالم ماده و طبیعت وجود دارد عیناً همین است كه در عالم مثال (به قول آنها) وجود دارد ولی در یك وجود راقی‌تر و بالاتر و آنچه در عالم مثال است همان است كه در عالم بالاتر از او (كه مثلاً آن را عالم عقول می‌گویند) هست ولی به وجودی عالی‌تر و راقی‌تر و بالاتر. (همان: 316)
لكن آن‌چه راه استاد را از علامه جدا می‌كند آن است كه استاد نفس را خالق این صور مجرد می‌داند گویی او حركت علمی آدمی را به‌وجود آوردن صور مجرد معرفی می‌كند نه یافتن و شهود صور مجرد. و از همین‌جا است كه استاد صورت‌های علمی را مماثل همان صورت‌های متعلّق به واقعیات مادی می‌داند كه تنها با خلق نفس، ذهنی شده و آثار واقعیت خارجی را ندارند در حالی كه علاّمه آثار واقعیت مادی بیرون از ذهن را از صورت‏های علمی نفی می‏كند اما نه با توجیه و دلیلی كه غالب فیلسوفان پیش از او ارائه می‏كردند و این از آن رو است كه او در بارة صورت‏های علمی مجرد از ماده، نظری غیر از رأی اغلب گذشتگان دارد. فیلسوفان مسلمان، سلب آثار واقعیت بیرونی، از صورت‏های علمی را با تبدیل وجود خارجی به وجود ذهنی یك ماهیت و حقیقت واحد، توجیه می كردند چنان كه حكیم سبزواری(ره) در منظومة حكمت خود، به تبعیت از گذشتگان می‏گوید:
للشئ غیر الكون فی الاعیان كون بنفسه لدی الاذهان (سبزواری: 1369؛6)
و این در حالی است كه علاّمه طباطبایی همچون صاحب حكمت متعالیه، صدر ـ المتألهین شیرازی(ره) صورت‏های علمی اشیا را صورت‏های متعلق به واقعیات مادی خارج نمی‏داند كه فقط با تبدیل وجودشان از خارجی به ذهنی، آثار مربوط به خارج را واگذاشته و آثار دیگری مربوط به وجود ذهنی، پیدا كرده باشند؛ بلكه او از اساس این آثار را به آنچه حقیقتاً معلوم ما است، متعلق نمی‏داند، و از این رو بحث از ترتب یا عدم ترتب آثار بر صورت‏های علمی را بی معنا می‏داند. اودراین باره می‏گوید: اما آثار وجودها (الصورةالعلمیة) الخارجی المادی التی نحسبها متعلقة للادراك، فلیست آثاراً للمعلوم بالحقیقة الذی ]= المعلوم بالحقیقة[ یحضر عندالمدرِك حتی تترتب علیه او لاتترتب. (علامه طباطبایی 1404: 239) همان طوركه گفته شد علامه‏ طباطبایی صورت‏های علمی اشیا را صورت‏های متعلّق به واقعیات مادی خارجی نمی‏داند، كه آثارخارج را به علّت ذهنی شدن ازدست داده باشند؛ بلكه آنها را موجودات مجردی می‏داند كه خود، مبدأ فاعلی موجودات مادی بوده و تمام كمالات آنها را دارا می‏باشند؛ از این رو بدون توجه به واقعیات مادی هم؛ موجودند اگرچه مورد غفلت قرارگرفته و مشاهده نشوند.
در حالی كه صورت‏های علمی نزد بسیاری از فیلسوفان با توجه به عالَم مادی پدیدآمده و پیش از این توجه، بی بهره از هستی می باشد. علاّمه در این باره می‏گوید: «فالمعلوم عندالعلم الحصولی بامر له نوع تعلّق بالمادة؛ هو موجود مجرد. هو مبدأ فاعلی لذلك الامر (امرله نوع تعلّق بالمادة) واجد لما هو كماله.» (همان)
سخن علامه؛ یاد آور اعتقاد صدرالمتالهین در نحوة وجود صورت‏های علمی است، آنجا كه می‏گوید: «همانا این نحوه از وجود صوری (صورت‏های ادراكی علمی) كه كاستی‏های مادی از آن سلب می‏شود، وجودی برتر و شریف‏ترند، پس اثبات این معانی جسمی مادی برای این صورت‏های علمی از جهت تحقق مبدا و اصل معانی جسمی مادّی برای این صورت‏های علمی از جهت تحقق مبدأ و اصل معانی جسمی مادی برای صورت‏های ادراكی است. پس همانا این صورت‏های مادی، بت‏ها و قالب‏هایی برای آن صورت‏های مجرد هستند و اما سلب صورت‏های ادراكی از معانی جسمی مادی، به خاطر آن است كه این صورت‏ها، شریف‏تر و برتر از آن هستند كه به هستی‏های پست و مادی یافت شوند. این حیوان گوشتی (مادی) كه مركّب از اضداد است، (وجود) مثالی و سایة آن حیوان نفسانی بسیط است و اگر چه بالاتر از آن وجود مثالی نیز، حیوان عقلی بسیط واحدی است كه با وجود بساطتش، شامل تمام اشخاص و اصناف مادی و نفسانی است كه ذیل او قرار دارد. (صدرالمتألهین شیرازی, 1410: ج 3, ص 303) و به این ترتیب صورت‏های علمی، با وجود خارجی مجردشان نزد انسان حاضر شده و در پی آن علم حصولی پدید آمده و انسان به ماهیت اشیا و آثار خارجی اشیا توجه می‏كند كه این حكایت از تقدم علم حضوری بر علم حصولی داشته و با نظر غالب فیلسوفان پیشین در حضوری بودن صورتی كه از حصول آن پدید آمده، متفاوت است. علاّمه در ادامة سخن پیشگفته می‏گوید:
یحضر بوجوده الخارجی للمدرك و هو علم حضوری و یتعقبه انتقال المدرك الی ما لذلك الامر من الماهیة و الآثار المترتبه علیه فی الخارج. (علامه طباطبایی, 1404: ص 239)
توجه به كلمه «یتعقبه» به خوبی گویای پیشینی بودن این علم حضوری از علم حصولی است، به این معنا كه پیش از آنكه علم حصولی پدید آید، باید موجود مجردی كه معلوم حضوری انسان است، نزد او حاضر باشد تا علم حصولی با تكیه بر آن پدید آید و علامه به صراحت می‏گوید:
«العلم الحصولی مأخوذ من معلوم حضوری هو موجود مجرد مثالی او عقلی حاضر بوجوده الخارجی للمدرك». (همان)
توجه به این نكته، تفاوت میان حضوری بودن صورت‏های علمی از دید غالب فیلسوفان گذشته و حضوری بودن آنها از دید علامه را به خوبی آشكار می‏كند؛ زیرا فیلسوفان پیشین، این حضور را مبتنی و متوقف بر حصول می‏انگاشتند؛ در حالی كه استاد همانند علامه حصول را متوقف بر حضور می‏داند و می‏گوید:
شرط اصلی پیدایش تصورات اشیاء و واقعیت‌ها برای ذهن، اتصال وجودی آن واقعیت‌ها باواقعیت نفس است و … اتصال وجودی یك واقعیتی با واقعیت نفس موجب می‌شود كه نفس آن واقعیت را با علم حضوری بیابد علیهذا ذهن یا قوه مدركه از اینجا آغاز می‌شود یعنی همین كه نفس به عین واقعیتی نائل شد و آن واقعیت را با علم حضوری یافت، قوه مدركه (قوه خیال) كه در این مقاله به قوه تبدیل كننده‌ی علم حضوری به علم حصولی نامیده شده، صورتی از آن می‌سازد و در حافظه بایگانی می‌كند و به اصطلاح آن را با علم حصولی پیش خود معلوم می‌سازد. (مطهری, بی‌تا: ج 2, ص 36)
از این رو وی بازگشت هر علم حصولی را به علم حضوری دانسته و می‏گوید:
مبنا و مأخذ تمام علم‌های عادی و تصورهای معمولی كه از آن‌ها به علم حصولی تعبیر می‌شود، علم‌های حضوری است و همه‌ی آن‌ها از آن‌جا سرچشمه می‌گیرند. (همان: 39)
و چنان‌كه به وضوح معلوم است منظور او از مبنا و مأخذ بودی علم حضوری برای علم حصولی، متفرع شدن علم حصولی بر علم حضوری است نه آنكه علم حصولی مقدم بر علم حضوری بوده و به آن بینجامد.علامه طباطبایی(ره) در این باره می‏گوید:
اگر بخواهیم به كیفیت تكثرات و تنوعات علوم و ادراكات پی ببریم، باید به سوی اصل منعطف شده، ادراكات و علوم حضوریه را بررسی نماییم زیرا همة شاخه‏ها بالاخره به این ریشه رسیده و از وی سرمایة هستی می گیرند. علم حضوری است كه به واسطة سلب منشأیت آثار به علم حصولی تبدیل می‏شود. (علامه طباطبایی, بی تا: ج2, ص 37 ـ 38)
همچنین همان طور كه گفته شد علاّمه معلوم حاضر نزد عالم را، صورت و ماهیت شئ مادی خارجی نمی‏داند. در حالی كه فیلسوفان پیش از او، ماهیت موجود واقعی كه به وجود ذهنی موجود شده را نزد عالم حاضر می‏دانند. حال پرسش در این است كه اگر صورت‏های علمی، موجودات مجرد مثالی یا عقلی باشند كه پیش از علم حصولی و توجه به ماهیت اشیا مادی و آثار خارجی آنها، نزد عالِم حاضرند، پس علم حصولی كه از توجه به عالم مادی پدید می‏آید، دیگر چیست و چه موقعیتی دارد؟ همچنین با این دید مشكل معرفت‏شناختی علوم بشر در مطابقت با جهان خارج چگونه حل می‏شود؟ علامه، متعلق دانستن صورت‏های علمی موجود در ذهن به واقعیات مادی خارجی را ناشی از ایهام قوة واهمه دانسته و آن را اعتباری می‏داند كه، گریزی از آن ندارد. او بر این باور است كه اتصال انسان با جهان مادی از راه حواس، موجب آن می‏شود كه انسان صورت‏های علمی مجرد كه موجوداتی مثالی یا عقلی هستند را، صورت‏های متعلّق به واقعیات مادی بپندارد و چون آثار خارجی را در آنها نمی یابد، حكم كند كه اینها ماهیاتی هستند كه از وجود خارجی منسلخ گشته و به وجود ذهنی تحقق یافته اند، علامه در این باره می‏گوید: انما هو الوهم یوهم للمدرك انّ الحاضر عنده حال الادراك هو الصورة المتعلقة بالمادة خارجاً فَیطلب آثارها الخارجیة فلایجد معها فیحكم بانّ المعلوم هو الماهیة بدون ترتب الآثار الخارجیة. (علامه طباطبایی, 1404: ص 239) علامه، علم حصولی را محصول همین حركت قوة واهمه دانسته و آن را اعتباری عقلی می‏داند كه از همان واقعیاتِ مجرد و حاضر نزد عالم گرفته شده است، او در این باره می‏گوید: «العلم الحصولی اعتبار عقلی یضطر الیه العقل، مأخوذ من معلوم حضوری هو موجود مثالی او عقلی حاضر بوجوده الخارجی للمدرك». (همان) علامه گاه از این قوه با عنوان قوة تبدیل كنندة علم حضوری به علم حصولی یاد كرده، می‏گوید: قوة نامبرده (تبدیل‏كنندة علم حضوری به علم حصولی) به همة علوم و ادراكات حضوری، یك نحو اتصال دارد و می‏تواند آنها را بیابد، یعنی تبدیل به پدیده‏های بی‏اثر نموده و علم حصولی بسازد. (علامه طباطبایی, بی تا: ص 48) قابل توجه آنكه حكیم سبزواری پیش از علامه در جایی به همین مطلب صراحت داشته می‏گوید: لكن الصورة الادراكیة بحسب دقیق النظر صورة مجردة خیالیة او عقلیة هی اعلی و اشرف وجوداً من هذا الوجود المادی و لها آثارها المناسبة لمرتبة وجودها وان لم یكن لها هذه الآثار الخاصّة بالّتی للوجود المادی ولذا یتوهّم انّها وجود لایترتب علیه الآثار فیؤول الی انتزاع المفاهیم و الماهیات. (سبزواری) حال چون توهم پیشگفته، ازاتصال انسان ـ به وسیلة حواس ـ باجهان مادی پدید می‏آید و همین توهم منشأ علم حصولی است، پس علم حصولی بدون اتصال حواس آدمی با جهان مادی، محقق نخواهد شد و نفس حضور موجودات مثالی یا عقلی نزد
نفس آدمی، به تحقق و موجودیت علم حصولی نخواهد انجامید چنان كه علامه می‏گوید: «باید دانست كه این علم حضوری، خود به خود نمی‏تواند علم حصولی بار آورد» (علامه طباطبایی, بی‌تا: ص 48) علامه این اتصال را علّتی اعدادی برای پیدایش علم حصولی دانسته و بنابراین علم حصولی را ویژة نفوسی می‏داند كه به بدن مادی تعلق داشته باشند، تا با اتصالشان به ماده (البته از راه حواس) این اعتبار عقلی را پدید آورند. او جوهرهای عقلی بی ارتباط با ماده را زمینه‏ای برای تحقق علوم حصولی ـ كه آنها را علوم سرابی می نامدـ نمی‏داند، زیرا این جوهرها نه ذاتاً ارتباطی باماده داشته و نه در فعلشان تعلقی به ماده دارند، پس آنها اتصالی به ماده نداشته تا توهمی برایشان پیش آید كه زمینة اعتبار علم حصولی شود، آنها به حقایق اشیا دست یافته‏اند و علمشان اعتباری نیست. علامه می‏گوید: «برای علم حصولی را هیچ جایگاهی در خارج، بیرون از ظرف دانش نفس‏های متعلق به بدن‏ها نیست به عبارت دیگر هیچ علم حصولی برای جوهرهای عقلی مجرد از ماده در ذات و فعل، وجود ندارد و این برای آن است كه ما وجودهای مجرد عقلی یا مثالی را با حقیقت خارجیشان كه آثار برآن بار می‏شود، می‏یابیم و این علومی حضوری است، سپس از راه اتصالمان با ماده می‏یابیم كه آثار وجود مادی، بر آن وجودهای مجرد، مترتب نمی‏شود، پس گمان می كنیم آنچه از وجودهای مجرد و دارای آثار نزد ما است، همان اشیای طبیعی (مادی) است كه به وجود ذهنی بدون آثار، در ذهن‏های ما یافت شده است و با چنین گمانی، ماهیات و مفاهیم كه همان علوم حصولی هستند، نشأت می‏گیرند. این عرض وهمی برای صورت‏های علمی بر ماهیات طبیعی مادی كه از راه اتصال به ماده پدید می‏آید، همان چیزی است كه علوم حصولی را ایجاد می‏كند و ماهیات و مفاهیم ذهنی بدون آثار (شیء خارجی) را به‏ وجود می‏آورد. از اینجا آشكار می‏شود كه نزد مجردات عقلی محض كه هیچ اتصالی با ماده ندارند، منشأیی برای ظهور ماهیات و مفاهیم نبوده وجایگاهی در آنها برای علوم حصولی نیست، بلكه همانا این وجودهای مجرد، به نفس وجود اشیا، به صورتی حضوری و نه سرابی (غیرواقعی) نایل می شوند.2 دقت در گفتار علامه به خوبی روشن می سازد كه اتصال با جهان مادی در نزد او، با علم حصولی متفاوت است علامه اتصال را به مراتب، مقدم بر علم حصولی می‏داند، چرا كه این اتصال است كه زمینه‏ساز آن توهم و سپس اعتبار علم حصولی است و بدون آن چنین توهمی پدید نمی‏آید. همچنین این اتصال است كه نفس آدمی را آمادة مشاهدة آن موجودات مجرد مثالی یا عقلی می‏كند. توضیح آنكه موجودات مجرد مثالی یا عقلی، اگرچه پیش از جلب توجه آدمی به آنها موجود بوده و مبدأ فاعلی واقعیات مادی هستند؛ لكن توجه به آنها، پس از اتصال آدمی با جهان مادی بیرون از ذهنش رخ می‏دهد و این منطبق بر باور اغلب فیلسوفان مسلمان به پیروی از ارسطو است كه «من فقد حساً فقد فقد علماً». اما این اتصال نزد علامه پدید آورندة آن موجودات مجرد كه همان صورت‏های علمی حاضر نزد ذهن‏اند، نیست، بلكه فقط نفس رامستعد شهود آنها می‏سازد كه این بی‏شباهت به ایدة افلاطون در «تذكّر بودن علم» نیست. علامه صورت‏های علمی را معلول این اتصال نمی‏داند و برای اتصال، نقش اعدادی هم در پیدایش صورت‏ها قایل نیست؛ بلكه اتصال را مْعد شهود وتنبه می‏داند؛ چنان كه می‏گوید: «والنفس اذا اتصلت من طریق الحواس نوعاً من الاتصال بالخارج المادی، استعدت لان تشاهد هذا الموجود المثالی او العقلی (تام الوجود، قائم بنفسه، مجرد عن المادة فی وجودة) فی عالمه.» (علامه طباطبایی, 1410: ج 1, ص 286)
بنابراین، اتصال نفس به جهان مادی از راه حواس، هم موجب مشاهده موجودات مجرد مثالی یا عقلی می‏شود وهم علم حصولی كه اعتباری برآمده از فعالیت قوه واهمه است را به بار می‏آورد. حال از آنجا كه صورت‏های علمی مجرد، بنابر اعتقاد علاّمه، مبدأ فاعلی موجودات مادی بوده وتمام كمالات آنها را دارا می باشد، پس نه فقط خدشه‏ای بر بیرون‏نمایی آنها وارد نمی‏شود، كه از كمال بیرون‏نمایی برخوردار خواهند بود و چنان كه حكیمی همچون ملا هادی سبزواری(ره) نیز از حمل میان صور علمی و واقعیات مادی به «حمل‌الحقیقة و الرقیقة» تعبیركرده، می‏گوید: «لكن الحمل من قبیل حمل الحقیقة والرقیقة الذی بین مراتب شدة و الضعف عند كل تشكیك.» (سبزواری) و صد البته كه توهم پیشگفته، لطمه‏ای بر این واقع‏نمایی نخواهد زد؛ زیرا چنان كه گذشت حقیقت این توهم آن است كه صورت‏های علمی را صورت بی اثر و اقعیات مادی بپنداریم و این توهم، تغییری در صورت‏های مجرد علمی پدید نمی‏آورد. البته باید توجه داشت كه فیلسوفان پیشین نیز از آنجا كه پیدایش علم را در عرصة ماده ممكن نمی‏دیدند، صور علمی را مجرد از ماده می‏دانستند و تفاوت بین واقعیات مادی و صورت‏های علمی در مادیت و تجرد، مورد قبول همگان بوده است با این فرق كه علامه صورت‏ها ی علمی را موجودات مجردی می‏داند كه مبدأ فاعلی واقعیات مادی‏اند وقوة واهمه سبب می‏شود كه آدمی آنها را صورت‏ها و ماهیات همان واقعیات مادی بپندارد و غالب فیلسوفان پیش از او، صورت‏های علمی را موجودات مجردی می‏دانند كه صورت‏های ذهنی همان واقعیات مادی هستند. علامه در تبیین و بررسی تفسیرهای گوناگونی كه از نحوة وجود مْثُل افلاطونی ارائه شده ضمن پذیرش قائم بالذات بودن صورت‏های علمی مجرد، تفسیر چهارمی‏ را ابداع كرده وپس از تبیین آن می‏گوید:
همانا ماهیت از نسبت این صورت موجود در ظرف ادراك به فرد مادی خارجی و مشاهدة خالی بودن آن از آثار افراد (مادی) پدید می‏آید. پس بر پایة این نسبت، مفاهیمی پدید می‏آید [= اعتبارمی‏شود] كه آثار خارج بر آنها بار نمی‏شود یعنی ماهیاتی ساخته می‏شود كه نسبتی مساوی به وجود و عدم داشته وآن گاه به عنوان امری ذاتی برافراد مادی حمل می‏شود و در نتیجه، ماهیات نوعی یا جنسی، جوهری یا عرضی پدید می‏آید. (علامه طباطبایی, 1410: ج 2, ص 70 و 71)
توجه به این نكته لازم است كه بنابرآنچه گذشت علاّمه ماهیات نوعیه را اعتبارات مبتنی بر توهم دانسته و در نتیجه صورت‏های علمی را هم ماهیت با واقعیت مادی نمی‏داند واین برخلاف چیزی است كه او از آرای صدرالمتألهین(ره) برداشت می‏كند چنان كه می‏گوید: «فالصورة الخیالیة والعقلیة عنده(ره) (عندصدرالمتالهین) یشاركان الفرد المادی فی الماهیة النوعیة» (علامه طباطبایی) البته ممكن است تصور شود كه این صور خیالی و عقلی مبهم بوده و هیچ تمیز و تمایزی در آن‌ها یافت نمی‌شود چراكه در مرتبه‌ای بالاتر و قوی‌تر از موجودات مادی قرار گرفته‌ و حدود و نقائض موجودات مادی در آن‌ها راه ندارد، پس در این صورت معضل واقع‌نمایی علوم بر جای خواهد ماند، زیرا داشتن واقعیتی مجرد و كلی كه نتوان میان او و دیگر مجردات، تمییزی داد، مشكل مطابقت را رفع نخواهد كرد.پس لازم است در صورت تكیه بر این روش در حل مسألة مطابقت صور ذهنی با واقع، به تمایز صور مجرد از یكدیگر توجه شود، در اینجا است كه علامه طباطبایی مسألة اعدادی بودن اتصال به جهان مادی برای دریافت صور مجرد را پیش كشیده و از تمایز اشیاء مادی، تمایز اعداد و از تمایز اعداد، تمایز در صورت‌های مجردی كه به گفته‌ او از دور درك شده‌اند را نتیجه می‌گیرد. علامه می‌گوید:
انّ اخذ المفهوم و انتزاعه من مصداقه یتوقف علی نوع من الاتصال بالمصداق و الارتباط بالخارج … فلولم تستمد القوة المدركة من ادراك مفهوم من المفاهیم من الخارج و كان الادراك بانشاء منها من غیر ارتباط بالخارج، استوت نسبة الصورة المدركة الی مصداقها و غیره فكان من الواجب ان تصدق علی كلّ شییء اولا تصدق علی شییء اصلاً و الحال انّها تصدق علی مصداقها دون غیره هف. (علامه طباطبایی, 1404: ص 244)
در پایان از این نكته نباید غفلت كرد كه آنچه علاّمه دربارة صورت‏های علمی، از تجرد وحضورشان نزد نفس گفته، شامل تمام مراتب صورت‏های علمی است. او صورت‏های محسوس، متخیل ومعقول را مجرد دانسته و اتصّال به ماده را زمینه‏ساز شهود صورت‏های مجرد درهمة مراتب می‏داند، اگرچه این شهود را امری مشكّك بدانیم كه گاه در قالب شهود صورت‏های محسوس و گاه متخیل و گاه معقول نمود می‏كند. او در این باره می‏گوید:
وحقیقة الامر أن الصورة المحسوسة بالذات صورة مجردة علمیة واشتراط حضور المادة واكتناف الاعراض المشخصة لحصول الاستعداد فی النفس للادراك الحسّی، وكذا اشتراط الاكتناف بالمشخصات للتخیل، وكذا اشتراط التقشیر فی التعقل للدلالة علی اشتراط ادراك اكثر من فرد واحد لحصول استعداد النفس لتعقل الماهیة الكلیة المعبّر عنه بانتزاع الكلّی من الافراد. (همان)
از این رو نباید پنداشت كه مراد علاّمه از صورت‏های علمی مجرد، فقط صورت‏های معقول وكلّی بوده و منظور از اتصال نفس به جهان مادی، همان درك صورت‏های محسوس است، بلكه علاّمه اتصال به جهان مادی را چیزی جز برخی فعل وانفعال‏های اجزای عصبی و دماغی ندانسته وآن را آماده‏كنندة نفس برای درك صورت‏های محسوس مجرد به شمار می‏آورد چنان كه می‏گوید:
فالصورة العلمیة المحسوسة اوالمتخیلة بما لها من المقدار قائمة بنفسها فی عالم النفس من غیر انطباع فی جزء عصبّی او امر مادی غیرها…و اذ لا انطباع للصورة العلمیة فی جزء عصبی و لا انقسام لها بعرض انقسامه، فارتباط الصورة العلمیة بالجزء العصبی، و ما یعمله من عمل عند الادراك ارتباط اعدادی بمعنی ان مایأتیه الجزء العصبّی من عمل تستعّد به النفس لان یحضر عندها و یظهر فی عالمها. (همان: ص 238)
البته چنان كه گذشت شهود موجودات مجرد، مراتبی دارد كه صورت‏های محسوس ومتخیل ومعقول حكایت از آن دارد و این نیست مگر از آن جهت كه این موجودات با شدت وضعف، مورد درك حضوری عالم قرار می‏گیرند. علاّمه دربارة این موجودات مجرد مثالی یا عقلی می‏گوید: «حاضربوجوده الخارجی للمدرك و ان كان مدركاً من بعید» (همان: ص 239) كلمه «بعید» حكایت ازآن دارد كه درك حضوری خود شدت و ضعفی به اندازة استعداد مدرك دارد وآنگاه كه مدرك به مرتبه‏ای برسد كه از دام توهم رهیده و از توجه به اعتبارات علم حصولی رهایی یابد به شهود عرفانی واصل می‏شود و در اینجا است كه باید به تفاوت بین شهود موجودات مجرد مثالی یا عقلی در تمام علوم حصولی و شهود عرفانی توجه كرد كه شهود عرفانی وقتی پدید می‏آید كه آدمی به توهم گرفتار نیاید و از توجه به حقیقت علمش باز نماند بلكه حقیقت علم را آن گونه كه هست دریابد، استاد مطهری در این باره می‏گوید:
و اگرحرف عرفا را بپذیریم كه از طریق درون خودش یك اتصال واقعی با تمام عالم هستی دارد (كه قطعاً همین جور است) می‏توانیم بگوییم كه انسان می‏تواند حقیقت همة اشیا را درك كند آنها می‏گویند این «خود» واین «من» ی كه تو الان داری در زیر این من، من‏های دیگری خفته است كه آن من‏ها از این من جدا نیستند منتها تو باید با عمل خودت به اصطلاح از این شعور آگاهت بروی به درون شعور ناآگاهت این (خود) كه تو الان می‏بینی «خود» فردی تو است. اینكه الان می‏گویی من و این «خود» طفیلی است كه درك می‏كنی اگرخوب درخودت فرو بروی به آن منی می‏رسی كه آن من، همة اشیا است یعنی منی است كه بر همة اشیا احاطه دارد. (‌مطهری، 1477: ص 39)
پس نباید پنداشت كه چون شهود عرفانی، شرایط خاص و ریاضت‏های ویژة خود را دارد و فقط گروه اندكی به آن شهود عرفانی نایل می‏شوند درحالی كه هرانسانی صاحب علوم حصولی است، پس نمی‏توان شهود موجودات مجرد مثالی یا عقلی را پایه و اساس علوم حصولی دانست، زیرا شهود موجودات مجرد مثالی یا عقلی مساوی با شهود عرفانی نیست و چنان كه گذشت علامه بر این باور است كه تا این شهود انجام نپذیرد، علم حصولی پدید نمی‏آید. نتیجه آنكه علم حضوری به موجودات مجرد و مثالی ، باتوجه به ماده وجهان مادی، گاه مورد غفلت قرار گرفته و از این رهگذر این غفلت ، آدمی معلوم حضوری خود را صورت بی اثر همان امور مادی می پندارد و گاه مورد غفلت نبوده و به شهودی تام، مشهود آدمی قرار می‏گیرد.

منابع :

1. رازی، فخرالدین، 1410، المباحث‏المشرقیة. دارالكتب العربیة.
2. سبزواری، ملا‏هادی، 1361، منظومة حكمت. تهران: دانشگاه تهران.
3. سبزواری، ملا‏هادی، 1410، التعلیقات علی الاسفارالاربعة فی الحكمة العقلیة الالهیة. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
4. شیرازی، صدرالمتألهین، 1410، الاسفارالربعه فی الحكمةالعقلیة الالهیة. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
5. طباطبایی، محمدحسین، بی‌تا، اصول فلسفه و روش رئالیسم. تهران: انتشارات صدرا.
6. طباطبایی، محمدحسین، 1404: نهایة الحكمه. قم: موسسة النشر الاسلامی.
7. مطهری، مرتضی، 1374، مجموعة آثار، تهران: انتشارات صدرا.
8. مطهری، مرتضی، بی‌تا، پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، تهران، انتشارات صدرا.
9. مطهری، مرتضی، 1376، مقالات فلسفی، تهران: انتشارات صدرا.

پی نوشت :

[1] قاضی ایجی فیلسوفان را موافق وجود ذهنی و متكلّمان را مخالف آن معرفی كرده، می‏گوید: ا‏لمقصد الرابع فی الوجود الذهنی. احتج مثبتوه و هم الحكماء بامور… و احتج نافیه و هم جمهورالمتكلمین بوجهین… المواقف فی علم الكلام، ص 52، 53.
منبع:قبسات

شنبه 25/8/1392 - 18:38
آموزش و تحقيقات
آیت بصیرت
آیت بصیرت

نویسنده: عبداللطیف نظری

ولادت

روزهای ماه ذیحجه 1321 ق یکی پس از دیگری می‏گذشت و دل‏های شیفتگان بیت اللّه‏ در هوای حرم با صفای الهی لبیک عشق سر می‏داد. یاد عرفات و نام مشعر، الهام‏بخش مناجات با پروردگار و راز و نیاز با خالق هستی بود. ناگهان کعبه کرامت الهی چهره‏ای نورانی را در آغوش پدر و مادری مهربان نهاد. گویی بار دیگر زمزمِ لطفِ خداوندی رخ نشان داده بود. آری طفلی دیده به جهان گشود که نور سیادت بر سیمای بلورینش آینده‏ای روشن را خبر می‏داد. نام او را «محمدحسین» نهادند. خاندان محمدحسین، خانواده‏ای اصیل بوده که همواره پرچم هدایت و رهبری انسان‏ها را در دست داشته و شهر تبریز از نام آنان لبریز بوده است.

دوران کودکی و آغاز تحصیل

دوران کودکی محمدحسین طباطبایی با طوفان حوادث و بلا همراه بود. بیش از پنج بهار از عمر عزیزش نگذشته بود که مادر مهربان و با فضیلت خود را از دست داد. اندوه بی‏مادری او را رها نکرده بود که گرد یتیمی بر وجودش سنگینی کرد و از دیدن روی پدر بزرگوارش محروم شد. او همراه با برادر کوچک‏تر خود تنها ماند امّا همواره دست لطف خداوندی سایه‏بان مرحمتی بر سر او بود. مدت زیادی از تحصیل او نمی‏گذشت که علاوه بر قرآن مجید، کتاب‏های گلستان، بوستان، اخلاق مصوّر، تاریخ معجم، نصاب الصبیان، ارشاد الحساب و دیگر کتاب‏های متداول در مدارس آن روز را فرا گرفت. صرف و نحو و معانی و بیان را نزد استاد خویش، مرحوم شیخ محمدعلی سرابی، آموخت و پس از آن با گامی بلند و همّتی فراتر، دروس عالیِ فقه، اصول، فلسفه و کلام را در زادگاه خود نزد استادان آن خطه فرا گرفت.

حکایت علامّه درباره تحصیل

با سپری شدن دوران سخت کودکیِ سیدمحمدحسین طباطبایی، شکوفه‏های رشد و تکامل بر شاخسار وجود وی نمایان شد. وی از سال 1297 تا 1304 ش دانش‏های بسیاری آموخت. در این مدت، تمامی درس‏های مربوط به سطح را فرا گرفت و با عشق و علاقه فراوان کتاب‏های مربوط به ادبیات، فقه، اصول، کلام و معارف اسلامی را آموخت. او خود از آن روزگار چنین حکایت می‏کند: «در اوایل تحصیل که به نحو و صرف اشتغال داشتم علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی هرچه می‏خواندم نمی‏فهمیدم... پس از آن یک بار عنایت خدایی دامن‏گیرم شده، عوضم کرد. در خود یک نوع شیفتگی و بی‏تابی نسبت به تحصیل کمال حسّ نمودم، به طوری که از همان روز تا پایان تحصیل که تقریبا هیجده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر، احساس خستگی و دل‏سردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش کردم... بسیار می‏شد ـ به‏ویژه در بهار و تابستان ـ که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه می‏گذراندم...».

سفر به نجف اشرف

علامه طباطبایی به تحصیل دانش و کمال علاقه زیاد داشت و همین عشق به تحصیل و تکامل وی را بر آن داشت که از شهر خود به سوی حوزه علمیه نجف اشرف هجرت کند تا از شراب عشق مولایش حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام جامی بنوشد و طریق معرفت و راه رستگاری را بهتر و بیشتر بپیماید. او با اوّلین نگاه به حرم با صفای مولای پرهیزگاران، علی علیه‏السلام ، می‏فرماید: «یا علی! من برای ادامه تحصیل به محضر شما شرفیاب شده‏ام، ولی نمی‏دانم چه روشی پیش گیرم... از شما می‏خواهم که در آنچه صلاح است، مرا راهنمایی کنید». چند روزی نمی‏گذرد که لطف الهی شامل حال علامّه می‏شود و شخصیت وارسته‏ای چون حاج میرزا علی آقای قاضی رحمه‏الله به سراغ وی آمده، می‏گوید: «کسی که به قصد تحصیل به نجف می‏آید، خوب است علا وه بر تحصیل، از فکر تهذیب خود غافل نماند». بدین ترتیب کیمیای وجود مرحوم قاضی، روح علامّه را دگرگون می‏سازد و برنامه‏ای روشن و نورانی برای آینده او ترسیم می‏کند.

استادان علامه

مفسر گران‏قدر شیعه، علاّمه طباطبایی، مدت یازده سال در کنار مرقد مطهر بزرگ‏مرد حماسه و ایمان، حضرت علی علیه‏السلام ، کسب فیض کرد و از ذخایر گران‏سنگ آن حوزه بهره برد. علامّه بیشترین استفاده را از فرصت به دست آمده نمود و فقه، اصول، فلسفه، ریاضیات و رجال را از محضر استادان بزرگ حوزه نجف فرا گرفت. استادان به نام و معماران علمی و معنوی علامّه طباطبایی در حوزه نجف عبارت بودند از: آیت اللّه‏ نایینی، سیدابوالحسن اصفهانی، سید حسین بادکوبه‏ای، سید ابوالقاسم خوانساری، آیت اللّه‏ حجّت، حاج میرزا علی ایروانی و میرزا علی اصغر مالکی. سرسلسله استادان علامّه مرحوم قاضی بود؛ شخصیتی که «سیدمحمدحسین» را «علامّه» ساخت و جام وجود این انسان پاک طینت و بلنداندیش را جرعه‏های حیات ابدی و معنویت جاودانه بخشید. خود علامّه درباره استادش مرحوم قاضی چنین می‏گوید: «ما هرچه داریم... از مرحوم قاضی داریم؛ چه آنچه را که در حال حیاتش از او تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم و چه طریقی که خودمان داریم و از مرحوم قاضی گرفته‏ایم».

اوّلین غنچه‏های المیزان

علامّه طباطبایی رحمه‏الله پس از سال‏ها اندوختن معارف دینی در سال 1314 ش از حوزه علمیه نجف به زادگاه خویش بازگشت. دوران تلخ‏کامی و دوری از مهد دانش از این زمان شروع شد، امّا مدتی نگذشت که لطف خفّی الهی چهره خود را از پس سراپرده حکمت خداوندی نشان داد.
کار تدریس و تحقیق شروع شد و اوّلین غنچه‏های المیزان بر شاخسار وجود علامّه رویید.

دعوت دولت آمریکا از علاّمه

علامّه طباطبایی رحمه‏الله در عصر خود یکی از شخصیت‏های شهیر و خوش‏نام به شمار می‏رفت. هر روز که سپری می‏شد ابعاد علمی و چهره چشم‏گیر وی بیشتر از گذشته نمایان می‏شد. شعاع شخصیت این استاد فرزانه به داخل کشور محدود نبود و اندیشمندان بسیاری را از خارج کشور به سوی خویش کشاند. این عظمت بدان‏جا انجامید که دولت آمریکا از طریق شاه ایران از علامّه دعوت رسمی کرد تا در دانشگاه‏های آن کشور فلسفه شرق تدریس نماید. روح بلند و بینش کم‏نظیر علامّه دست رد به آن همه اصرار زد. او زندگی محقّرانه در قم و جلسات درس و حشر و نشر با طلاّب و تربیت شاگردان فاضل را بر تمامی ظواهر فریبنده ترجیح داد.

شروع درس تفسیر و فلسفه

علامّه طباطبایی در مدت اقامت خود در حوزه علمیه قم از فرصت‏های پیش‏آمده به طور کامل استفاده نمود. او نیازهای جامعه را سنجید و بر طبق آنها، برنامه‏ای منظم و کارآمد تنظیم کرد. تفسیر و فلسفه درس‏هایی بود که بر اساس احساس وظیفه شروع شد و تعجب بسیاری را برانگیخت؛ چرا که تدریس تفسیر دانشی دور از تحقیق تلقی می‏شد. امّا پشتکار و اخلاص علامّه کار را بدان‏جا رساند که المیزان حاصل سال‏های تلاش و تدریس گردید. درس فلسفه نیز در آن ایّام خوش‏نام نبود. از این رو تلاش‏های بسیاری برای تعطیل کردن این درس به انجام می‏رسید، امّا رفتار مؤدبانه استاد و برخورد مهربانانه آیت اللّه‏ بروجردی ابرهای تیره سوء تفاهم را کنار زد و تلاش‏های غیر منطقی را بی‏اثر ساخت. تشکیل جلسات عمومی و خصوصی این عالم فرهیخته و حضور شاگردان اندیشمندی چون آیت‏اللّه‏ مطهری باعث به نقد کشیدن و بررسی فلسفه‏های غربی ـ مخصوصا ماتریالیسم و یالکتیک ـ گردید و آثار و برکات جاودانه‏ای در تدوین کتب فلسفی به همراه آورد.

علاقه و محبت مردم به علاّمه

رسیدگی به ضعیفان، دستگیری از مستمندان و تلاش در پی رفع گرفتاری نیازمندان از صفات بارز علامّه طباطبایی رحمه‏الله بود. او چون پدری دل‏سوز، به بسیاری از یتیمان درمانده محبت می‏کرد و آنان را از هدایای خویش بهره‏مند می‏ساخت. قدرت معنوی، نفوذ کلام، پیوند با مردم و شجاعت علامّه در برابر ستم‏کیشان، از وی شخصیتی محبوب و پرآوازه ساخته بود.
علامّه طباطبایی رحمه‏الله در قلب همه جای داشت به گونه‏ای که علاقه و محبت درونی مردم به این اندیشمند سترگ و مفسر گران‏مایه در تمام حالات کاملاً هویدا بود.

اخلاق قرآنی

علاّمه طباطبایی رحمه‏الله مرد عبادت و نجوا با آفریدگار هستی و اسوه‏ای اخلاقی بود. او از مرز مراعات واجبات و مستحبات پا فراتر نهاده و خود را مقیّد به ترک اولی کرده بود. همواره ذکر الهی بر لب داشت و هیچ وقت از توجه به حضرت حق غافل نمی‏شد. «اخلاق ایشان اخلاقی قرآنی بود... هر آیه‏ای که خداوند در قرآن نصب العین انسان کامل می‏داند ما در حد انسانی که بتواند مبین و مفسر قرآن باشد در این مرد بزرگ می‏یافتیم. مجلس ایشان، مجلس ادب اسلامی و خلق الهی بود و ترک اولی در ایشان کم‏تر اتفاق می‏افتاد. نام کسی را به بدی نمی‏برد. بدِ کسی را نمی‏خواست و سعی می‏کرد خیر و سعادت همگان را مسئلت کند.»

رفتار علامّه در منزل

دختر علامه طباطبایی رفتار پدر را در میان خانواده این‏گونه توصیف می‏کند: اخلاق و رفتار ایشان در منزل «محمدی» بود. هرگز عصبانی نمی‏شدند و هیچ وقت صدای بلند ایشان را در حرف زدن نشنیدم. در عین ملایمت، بسیار قاطع و استوار بودند و مقیّد به نماز اوّل وقت، بیداری شب‏های ماه رمضان، قرائت قرآن با صدای بلند و نظم در کارها بودند. دست رد به سینه کسی نمی‏زدند و این به سبب عاطفه شدید و رقت قلب بسیار ایشان بود... بسیار کم حرف بودند. پرحرفی را موجب کمی حافظه می‏دانستند. بسیار ساده صحبت می‏کردند، به طوری که گاهی آدم گمان می‏کرد این یک فردِ عادی و عامی است... می‏گفتند شخصیت را باید خدا بدهد و با چیزهای دنیوی هرگز انسان شخصیت کسب نمی‏کند... آرام و صبور با مسایل برخورد می‏کردند... رفتارشان با مادرم بسیار احترام‏آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتار می‏کردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگومگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم».

رابطه دوستانه امام و علاّمه

از دیرزمان ارادت بسیاری بین علامّه طباطبایی و حضرت امام خمینی رحمه‏الله برقرار بوده است؛ چرا که هر دو از هوا و هوس به دور بودند و نسبت به یکدیگر احترام می‏گذاشتند. «رابطه دوستانه آن دو بزرگوار از قدیم برقرار و علامّه نسبت به حضرت امام احترام قائل بود. وی نسبت به اوضاع جامعه بسیار ناراضی و از شاه و رژیم او منزجر بود. یک‏بار به ایشان گفته شد که شاه تصمیم گرفته است دکترای فلسفه به شما بدهند. ایشان خیلی ناراحت شدند و اعلام کردند به هیچ وجه تن به قبول چنین چیزی نخواهند داد... و در پایان، پس از اصرار زیادِ رئیس دانشکده الهیات آن زمان گفتند: «من از شاه هیچ ترسی ندارم و حاضر به قبول دکترا نیستم».

پاسخ به شبهات

توجه به جهان اسلام و بررسی وضعیت حال و آینده مسلمانان از نشانه‏های بارز مفسر و فیلسوف فرزانه، مرحوم علامه طباطبایی رحمه‏الله بود. او در سال‏های دهه بیست و سی نقش حساسی در هدایت جامعه داشت. با هجوم شبهاتِ دشمنان دین و اهل بیت عصمت و طهارت علیه‏السلام سلاح قلم به دست گرفت و در برابر توطئه‏های فرهنگی معاندان مردانه ایستاد و زیرکانه شبهات را پاسخ گفت و فلسفه مادی و افکار غربی را پوچ و بی‏مقدار جلوه داد. هدایت گروه‏های مختلف جامعه، به‏ویژه جوانان، کار کم‏نظیری بود که «علامّه» یارای آن را داشت و به خوبی از عهده آن برآمد. پس از رحلت آیة اللّه‏ بروجردی رحمه‏الله حکومت اسلامی موضوع درس علامّه گردید و مقالاتی در این زمینه نگاشت و در آن‏ها توانایی حکومت اسلامی را در اداره جامعه اثبات کرد.

خصوصیات اخلاقی علاّمه

آیت اللّه‏ ابراهیم امینی که مدت سی سال با علامّه طباطبایی مأنوس بوده و افتخار شاگردی علامّه را دارد، درباره خصوصیات اخلاقی آن اندیشمند کم‏نظیر جهان تشیع چنین نوشته است: «علامّه انسانی وارسته، مهذّب، خوش اخلاق، مهربان، عفیف، متواضع، مخلص، بی‏هوا و هوس، صبور، بردبار، شیرین و خوش مجلس بود. من در حدود سی سال با استاد حشر و نشر داشتم... به یاد ندارم که در طول این مدت حتی یک بار عصبانی شده باشد و بر سر شاگردان داد بزند یا کوچک‏ترین سخن تند یا توهین‏آمیزی را بر زبان جاری سازد. خیلی آرام و متین درس می‏گفت و هیچ‏گاه داد و فریاد نمی‏کرد. خیلی زود با افراد انس می‏گرفت و صمیمی می‏شد... گاهی که به عنوان استاد مورد خطاب قرار می‏گرفت می‏فرمود: «این تعبیر را دوست ندارم. ما این‏جا گرد آمده‏ایم تا با تعاون و هم‏فکری، حقایق و معارف اسلامی را دریابیم».

شاگردان علاّمه

علامّه طباطبایی رحمه‏الله در مدت عمر گران‏مایه خود خدمات ارزنده‏ای به عالم تشیع تقدیم کرده. وی پس از کسب علوم عالی، بر کرسی تدریس نشست و با کمال دقت و حوصله مسائل و مباحث علمی را به شاگردان خویش تعلیم داد. در پای درس این اندیشمند پرآوازه جویندگان خوش استعدادی می‏نشستند و از نور علم و معرفت دل‏های خود را جلا می‏دادند. شهید مرتضی مطهری، شهید سیدمحمّد حسینی بهشتی، امام موسی صدر، آیت‏اللّه‏ ناصر مکارم شیرازی، شهید محمد مفتح، آیت اللّه‏ محمدتقی مصباح یزدی، آیت‏اللّه‏ حسن حسن‏زاده آملی، آیت‏اللّه‏ عبداللّه‏ جوادی آملی، آیت اللّه‏ ابراهیم امینی و ده‏ها نفر از بزرگان و فرهیختگان کنونی حوزه‏های علمیه شیعه از جمله شاگردان علامه طباطبایی رحمه‏الله می‏باشند.

تألیفات گران‏سنگ علامّه

علامّه طباطبایی رحمه‏الله در دوران حیات ارزشمند خویش، به رغم فرصت کم و مشاغل زیاد، توانست آثار ماندگاری از خویش به یادگار بگذارد، که تفسیر گران‏سنگ المیزان به دلیل اهمیت فوق‏العاده آن بیش از همه مورد توجه اندیشمندان و پژوهشگران قرار گرفته است. این اثر ماندگار ثمره بیست‏سال تلاش شبانه‏روزی علامّه است. نقطه آغازین این تألیف به برکت ژرف‏نگری در روایات بحارالانوار بود. علامّه سبک این تفسیر را از مرحوم قاضی آموخت و در قم عملی ساخت. دیگر اندوخته‏های علمی و تألیفات گران‏سنگ علامّه که به نسل‏های پس از خویش هدیه کرده است عبارتند از: بدایة الحکمة، نهایة الحکمة، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه بر کفایة، شیعه در اسلام، خلاصه تعالیم اسلام، روابط اجتماعی در اسلام، بررسی‏های اسلامی، آموزش دین، سُنَن النبی، لُبّ اللّباب، حاشیه بر اسفار و... که هریک به‏سان مشعلی فروزان می‏درخشند و مایه هدایت طالبان حقیقت می‏باشند.

وفات علاّمه

بیست و چهارم آبانماه 1360 ش بود که خبر وفات مفسر بزرگ و اندیشمند سترگ، علامه طباطبایی به گوش همگان رسید. این خبر اندوهبار، امت خداجو و فضلا و دانشوران حوزوی را آشفته ساخت. حضرت امام خمینی رحمه‏الله ضمن اظهار هم‏دردی، با برپایی مجلس ختم برای مرحوم علاّمه، این ضایعه اسفناک را تسلیت گفتند و در پی آن دیگر مراجع و شخصیت‏های علمی، مذهبی و اجتماعی در این ما تم جانکاه به سوگ نشسته، مراسم بسیاری برپا کردند.
منبع: ماهنامه گلبرگ
شنبه 25/8/1392 - 18:37
آموزش و تحقيقات
علّامه عصر
علّامه عصر

نویسنده:راحله عطایی

اشاره

24 آبان، سالروز درگذشت فرزانه‏ای فرهیخته و عارفی کامل است که عمر 79 ساله خود را، برای شکوفایی معارف دینی و گسترش آن در جامعه انسانی هدیه نموده و با گذر از دانه و دام دنیایی، سبکبال با توشه‏ای گران‏سنگ چون تفسیر المیزان، به سوی یار پرکشید. بزرگداشت بزرگ‏مردی چون علامه سید محمدحسین طباطبایی، ارج گزاری به تمامی عالمان و دانشمندان دینی است که با سخت‏کوشی‏های خود، دانش، معنویت و روحانیت را به انسان‏ها تقدیم می‏دارند. روح پاکش مهمان سفره رحمت الهی باد.

حقیقت‏طلبی علّامه

یکی از ویژگی‏های علمی علامه طباطبایی، حقیقت‏طلبی ایشان بود. در این باره نوشته‏اند: «مرحوم علامه طباطبایی، زندگی و سرمایه عمر خود را در راه حقیقت‏طلبی صرف کرد. ایشان، پیش از آنکه به دنبال جریان‏های رایج باشد، به دنبال حقیقت بود و هر گاه حقیقت را می‏یافت و با تأمل و تحقیق، چیزی را کشف می‏کرد، در بیان و اظهار آن تردید روا نمی‏داشت. ایشان، اهل هیاهو و جوسازی هم نبود و تنها از راه تدریس و گفتار و نوشتار معارف، نظرات خود را مطرح می‏ساخت».

روش تدریس

برخی از ویژگی‏های مربوط به تدریس علامه طباطبایی را می‏توان در پرهیز از پراکنده گویی؛ بیان مطالب عالی با عبارات کوتاه و رسا؛ تکریم مقام دانشمندان و احترام به مقام علمی آنان؛ توجه کامل به اشکال شاگردان و رعایت احترام آنان؛ فروتنی و متانت در پاسخ به پرسش‏ها و شتاب نکردن در جوابگویی و نکاتی مانند آن، بیان کرد.

توجه به اندیشه‏های متفکران غیرمسلمان

یکی از ویژگی‏های علامه طباطبایی، توجه به تحقیقات و یافته‏های دیگر دانشمندان در دانش‏های گوناگونِ روز بود. ایشان در عین تسلّط بر فلسفه و عرفان و متون اسلامی، هرگز خود را در این محدوده محصور نساخت، بلکه مرزهای معرفت و تحقیق را تا منابع غیراسلامی نیز گسترش داد و معتقد بود که «باید جهان را شناخت و نباید خود را در برج‏های خویش محصور و منزوی کرد». آشنایی علامه با معارف دیگر مکتب‏ها و حوزه‏های فکری دیگر، سطحی نبود و عمق و غنای بالایی داشت.

ترویج نویسندگی

یکی از خدمات بزرگ علامه طباطبایی به جامعه دینی زمان خود، پرورش و تربیت تنی چند از نویسندگان بود. یکی از شاگردان ایشان می‏گوید: «در سال 1335که حملات و تبلیغاتِ مادی‏گری در ایران افزایش یافته بود و هیچ مقاله دینی و نشریه علمی در ایران وجود نداشت که پاسخ‏گوی نیازهای روز باشد، استاد (علامه طباطبایی) انجمنی متشکل از فضلای آن روز حوزه به وجود آورد و از آنان، نویسندگی و تنظیم مقالات در موضوعات مختلف را درخواست کرد. طرح موضوع توسط خود استاد انجام می‏گرفت و نگارش مقالات بر عهده دیگران بود که شهید مطهری، شهید قدوسی وامام موسی صدر از شمار کسانی بودند که اولین مقالات را تهیه و تنظیم کردند».

عیب‏پوشی

یکی از شاگردان علامه طباطبایی می‏گوید:
«از خصوصیات علامه طباطبایی، این بود که هیچ‏گاه از کسی بدگویی نمی‏کردند. در طی 35 سال ارتباط با ایشان، جز بدگویی از دربار و رژیم طاغوت، حتی یک‏بار هم بدگویی کسی را از ایشان نشنیدم ؛ علّامه، عیب کار کسی را اظهار نمی‏کرد.
همچنین از جمله درس هایی که من از این مرد بزرگ گرفتم، این بود که در همه لحظات، مراقب خویش بود و کنترل خود را به دست داشت. خدا شاهد و گواه است که در این مدت از ایشان، حتی یک بار غیبت کسی و یا کلمه‏ای تعریف و تمجید از خودشان نشنیدم».

زندگی قرآنی

اُنس و آشنایی علامه طباطبایی با ژرفای معارف قرآنی، از او عالمی ربّانی ساخته بود که جلوه‏های رفتاری‏اش، همگی از تأثیرپذیری از قرآن حکایت داشت. همراهان علامه و شاگردان ایشان در باره استاد خود چنین می‏گویند: «سیره زندگی علامه طباطبایی با قرآن آمیخته بود؛ یعنی با قرآن زندگی می‏کرد، با قرآن می‏اندیشید، شاگرد خوب قرآن بود، با قرآن معارف الهی را در می‏یافت، با قرآن سخن می‏گفت، و با قرآن مطلب می‏نوشت ؛ یعنی تمام شئون زندگی این عالم ربانی را، وحی خدا رهبری می‏کرد».

دگرگونی با تلاوت آیات

یکی از همراهان علامه طباطبایی که در نگارش و ترجمه تفسیر المیزان در کنار علامه بود، درباره تأثیرپذیری علامه طباطبایی می‏نویسد: «علامه طباطبایی، قرآن را در خود پیاده کرده بود. وقتی در تفسیر قرآن کریم به آیات رحمت یا غضب و یا آیات توبه برمی‏خوردیم، ایشان متقلب می‏شد و اشکش جاری می‏گشت و سعی می‏کرد آن را از من مخفی نگه دارد. یک‏بار در زمستان، پشت کرسی نشسته بودیم و به مقابله تفسیر فارسی با عربی می‏پرداختیم که به آیه‏ای در باب توبه و رحمت پروردگار و آمرزش گناهان رسیدیم، ایشان نتوانست به گریه بی‏صدا بسنده کند و سرش را پشت کرسی پایین آورد و شروع کرد به بلند گریه کردن».

افتادگی‏آموز اگر طالب فیضی

مرحوم علامه جعفری، درباره یکی از ملاقات‏هایش با علامه طباطبایی، خاطره‏ای شیرین دارد: «روزی به قصد دیدار علامه طباطبایی به منزلشان رفتم و درِ خانه را زدم. پیرمری در را باز کرد. گفتم: آقا تشریف دارند. گفتند: بله. گفتم: به ایشان عرض کنید اگر حالشان مساعد باشد، به خدمت ایشان برسم. آن شخص رفت و پس از بازگشت مرا به یک اتاق راهنمایی کرد. پس از لحظاتی مرحوم علامه آمدند و پس از سلام و احوال پرسی گفتند: چون در حال تشرف به مشهد مقدس هستم، فرش‏های اتاق را جمع کرده‏ایم. صبر کنید بروم و قالیچه‏ای بیاورم تا روی آن بنشینیم. من دست ایشان را گرفتم و گفتم: نیازی نیست و عبا را از دوش خود برداشتم و پهن کردم و گفتم: بفرمایید. آن انسان وارسته با یک قیافه ملکوتی که هرگز از یاد نمی‏برم فرمود: «در این موقع عمرم، درس آموزنده‏ای به من آموختی». من عرض کردم: این جمله هشداردهنده شما، خیلی آموزنده‏تر و سازنده‏تر از سخن من بود.

دلداده خاندان وحی

درباره علاقه بسیار علامه طباطبایی به اهل بیت علیهم‏السلام نوشته‏اند: علامه طباطبایی، علاقه و شیفتگی خاصی نسبت به ائمه طاهرین علیهم‏السلام داشتند. وقتی نام یکی از آنها برده می‏شد، اظهار تواضع و ادب در چهره ایشان نمایان می‏شد. ایشان نسبت به امام زمان(عج) تجلیل خاصی داشتند و مقام و منزلت حضرت رسول‏اللّه‏ و حضرت صدیقه کبری را فوق تصور می‏دانستند و یک نحو خضوع واقعی نسبت به آن بزرگان داشتند و مقام و منزلت آنان را ملکوتی دانسته و به سیره و تاریخ آنها کاملاً آگاه بودند.

بر آستان کوی دوست

یکی از ویژگی‏های علامه طباطبایی، ارادت و احترام ویژه نسبت به اهل‏بیت علیهم‏السلام بود. یکی از شاگردان ایشان در این باره می‏گوید: «علامه، نسبت به اهل‏بیت، به ویژه حضرت علی علیه‏السلام تا سر حد عشق دلبستگی داشتند. هیچ به خاطر ندارم که از اسم هر یک از ائمه علیهم‏السلام بدون ادای احترام گذشته باشند. در مشهد که همه ساله مشرف می‏شدند و تابستان را در آنجا می‏ماندند، وقتی وارد صحن حرم رضا علیه‏السلام می‏شدند، بارها می‏دیدم که دست‏های لرزان را روی آستانه در می‏گذاشتند و آستان در را می‏بوسیدند. گاهی که از محضرشان التماس دعایی در خواست می‏شد، می‏گفتند: «بروید از حضرت بگیرید، ما اینجا کاره‏ای نیستیم، همه چیز اینجاست».

دلیل علاقه شهید مطهری رحمت ‏الله علیه

استاد شهید مرتضی مطهری، چنان از علامه طباطبایی تمجید می‏کردند که در هنگام یاد از علامه، تعبیر «روح و جانم فدای او» از ایشان شنیده می‏شد. خود شهید مطهری درباره علت علاقه و ارادت به علامه طباطبایی می‏گویند: من فیلسوف و عارف بسیار دیده‏ام و احترام مخصوص من به ایشان (علامه طباطبایی) نه به خاطر این است که ایشان یک فیلسوف است، بلکه احترامم به این جهت است که او عاشق و دلباخته اهل‏بیت است. علامه در ماه رمضان، روزه خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام افطار می‏کرد. ابتدا پیاده به حرم مطهر مشرف می‏شد، ضریح مقدس را می‏بوسید، سپس به خانه می‏رفت و غذا می‏خورد. این ویژگی اوست که مرا به شدت شیفته ایشان نموده است».

شوخ‏طبعی

یکی از دانش‏پژوهان محضر علامه طباطبایی، درباره شوخ‏طبعی علامه، خاطره‏ای چنین دارد: در مشهد مقدس، روزی برای دیدن علامه وارد منزل ایشان شدم. دیدم ایشان روی تشکی در اتاق نشسته‏اند. با ورود من، علامه از روی تشک برخاست و مرا به نشستن روی آن تعارف کرد ولی من از نشستن خودداری کردم. من و ایشان مدتی هر دو ایستاده بودیم تا اینکه علامه فرمودند: بنشینید تا من جمله‏ای عرض کنم. من ادب کرده و اطاعت کردم و روی تشک نشستم. ایشان نیز روی زمین نشسته و فرمودند: «جمله‏ای را که می‏خواستم عرض کنم این است که آنجا نرم‏تر است».

نظم علامه

یکی از شاگردان علامه طباطبایی درباره نظم استادشان می‏گوید: علامه طباطبایی بسیار منظم بود. غالبا قبل از شاگردان در کلاس درس حاضر می‏شد. دقیقه‏ای تخلف نمی‏کردند و تا دقیقه آخر هم درس می‏دادند و این برنامه دایمی ایشان بود. در برف و سرما، در طول ده و دوازده سال یادم نمی‏آید که ایشان یک‏دفعه هم درس را تعطیل کند. اتفاق می‏افتاد که ساعت‏ها مطالعه یا فکر می‏کرد و یا می‏نوشت. نظم و پشتکار زیادی داشت.

انضباط در فراگیری علم

مرحوم آیت‏اللّه‏ احمدی میانجی، درباره یکی از خاطراتش از علامه طباطبایی می‏گوید: یکی از خاطراتی که از ایشان (علامه طباطبایی) به یاد دارم، این است که می‏فرمود: دوازده سال نجف بودم و در این سال‏ها، تنها دوازده روز درس را تعطیل کردم، یعنی سالی یک روز. در طول سال فقط روز عاشورا را تعطیل می‏کردم. به ایشان عرض کردم: خسته نمی‏شوید؟ فرمود: علم همچون باغ است. اگر در این باغ خسته شوم، به باغ دیگر می‏روم. ایشان وقت را مثل طلا می‏دانست و از اوقاتش در نجف و قم استفاده کامل می‏کرد. روزی می‏فرمود: من در شبانه‏روز شش ساعت را صرف خوردن، خوابیدن و عبادات می‏کنم و هیجده ساعت هم مشغول تفکر هستم.

طراحی مدرسه

یکی از ویژگی‏های علامه طباطبایی، تسلط بر برخی از دانش‏ها مانند ریاضی و نجوم بود تا آنجا که در طراحی یکی از مدارس بزرگ حوزه علمیه قم، به نام مدرسه حجتیه، که هم‏اکنون ینز محل تحصیل طلاب علوم دینی است، نقش به سزایی داشتند. مهندسان، نقشه ساختمانیِ این مدرسه را زیر نظر ایشان طرح و اجرا می‏کردند و ایشان بر کارشان نظارت داشت، نقشه‏ها را می‏دید و اشکالات آنان را متذکر می‏شد.

تجلیل از همسر

دختر بزرگوار علامه طباطبایی، درباره ارتباط عاطفی ایشان با همسر خود می‏گوید: رفتار علامه با مادرم بسیار احترام‏آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتار می‏کردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند و ما هرگز اختلافی بین آن دو ندیدیم. پدرم همیشه از گذشت و تحمل مادرم تمجید می‏کرد و می‏گفت: از اول ازدواج، همیشه با هم یک‏رنگ و یک دل بوده‏ایم. پدرم هرگز از رفتار خوب خود حرفی نمی‏زد و همه خوبی‏ها را به مادرم نسبت می‏داد. حتی بعد از فوت مادر، ایشان همیشه از مادرم به نیکی یاد می‏کردند و می‏گفتند: این زن بود که مرا به اینجا رساند. او شریک من بوده است و هر چه کتاب نوشته‏ام، نصفش مال این خانم است.

عظمت علامه

یکی از بزرگان که از جرعه نوشان محضر علامه طباطبایی بوده، می‏گوید: در روز عیدی، عده‏ای از افراد از قشرهای مختلف، نزد علامه آمده بودند. کنارم جوانی بود که محو عظمت علامه شده بود. چند دقیقه مجلس به سکوت برگزار شد و ابهت خاصی در آن بود. یک وقت آن جوان بی‏اختیار اشک از چشمانش جاری شد و گفت: من تعجب می‏کنم که چگونه زمین سنگینی این مرد (علامه طباطبایی) را تحمل می‏کند. این جمله عجیبی بود که من از آن جوان شنیدم و حقیقت هم همین بود. انسان یک احساس عظمت و ابهتی در وجود علامه می‏کرد که وصف‏کردنی نیست.

آخرین نصیحت

یکی از استادان اخلاق، در خاطره‏ای از آخرین ملاقات با استاد خود، علامه طباطبایی می‏گوید: آخرین جلسه‏ای بود که با گروهی از بزرگان، خدمت علامه رفتیم. حال ایشان خوب نبود. به احترام جمع نشست، ولی حرف نمی‏زد. جلسه طول کشید. بعداز آن جلسه، حال ایشان بد شد و ایشان را به بیمارستان بردند. لحظات آخر عمر شریف علامه بود که به ملاقات ایشان رفتیم. ما که از اتاق بیرون آمدیم، از قول خانم ایشان نقل کردند که لحظه مرگ، ایشان چشم‏ها را باز کرد و به گوشه‏ای خیره شد و آن گاه سه مرتبه فرمود: توجه! توجه! توجه! و از دنیا رفتند. این جمله، یادآور نصیحت همیشگی ایشان بود که شاگردان خود را به مراقبت و پاسبانی از حریم دل دعوت می‏کردند و آن را چون تخم سعادتی می‏دانستند که می‏بایست در مزرعه دل کاشت.

مجموعه معارف

مقام معظم رهبری، حضرت آیت‏اللّه‏ خامنه‏ای، در قسمتی از پیام خود به مناسبت سالگرد ارتحال علامه طباطبایی، ایشان را چنین ستودند: «او (علامه طباطبایی) مجموعه‏ای از معارف و فرهنگ اسلام بود، فقیه بود، حکیم بود، آگاه از اندوخته‏های فلسفی شرق و غرب بود، مفسّر قرآن بود، از علوم اسلامی، یعنی علومی که از اسلام نشأت گرفته، یا از آن تغذیه کرده است، مطلع بود... شخصیت او، در لابه لای این دانستنی‏های بسیار، به کمک ریاضتی مداوم و درازمدت پرورده، صیقل یافته و پرداخته شده بود. از کسانی‏بودکه‏تنها مکتب‏جامعی چون اسلام می‏تواندامثال او را در دامان پربرکت خویش پرورش دهد».
منبع: ماهنامه گلبرگ
شنبه 25/8/1392 - 18:37
آموزش و تحقيقات

نگاهى به تفسیر «المیزان»
نگاهى به تفسیر «المیزان»

نویسنده: حسین فعال عراقى
«تفسیر المیزان» یكى از تفاسیر ارزشمند عصر حاضر به شمار مى‏رود و حاصل سالها تلاش مداوم و خستگى ناپذیر علامه سید محمد حسین طباطبایى ـ رحمة الله علیه ـ است. استاد فرزانه در این اثر ماندگار خود در جهان اسلام، صد و چهارده سوره قرآن را از ابعاد مختلف روایى، تاریخى، علمى، كلامى و فلسفى كاویده و ضمن شرح و بسط گسترده آیات به بررسى دیدگاههاى مفسیرین قرآن اعم از شیعه و سنى پرداخته است و در این راستا با توجه به اینكه بخش قابل توجهى از قرآن را قصه‏ها و داستان‏ها تشكیل مى‏دهد، در كنار تفسیر و توضیح این داستان‏ها به اهداف قصه‏گویى در قرآن نظر داشته و ضمن بررسى نكات ظریف قصه‏ها، پیام‏هاى هر قصه و داستان را بیان نموده است.
حضرت علامه در نقل قصص قرآن شیوه خاصى را مبذول داشته است كه مى‏توان گفت آن وجه تمایز ایشان از دیگر مفسران و قرآن پژوهان و حتى برخى كتابهاى «قصص قرآن و تاریخ انبیاء» است كه به طور خلاصه به آنها اشاره مى‏گردد:

1. قصص از دیدگاه قرآن:

از آنجا كه روش علامه در المیزان تفسیر «قرآن به قرآن» است، قرآن پژوه و مفسر بزرگ با غوص در دریاى بیكران قرآن، گوهر آیات را از ژرفاى آن بیرون كشیده و در كنار دیگر گوهرهاى وحى قرار داده و دریایى از معارف فراهم آورده است.
این «سیره خاص، «المیزان» است كه جز در روایات معصومین علیهم السلام در تفاسیر پیشینیان به ندرت دیده مى‏شود و بعد از آن هم هنوز به ابتكار خویش باقى است. همانا شناسایى آیات كلیدى و ریشه‏اى قرآن است كه در پرتو آن آیات كلیدى درهاى بسیارى از آیات دیگر را گشوده است و با شناخت آن آیات ریشه‏اى این شجره طوبى، تغذیه بسیارى از آیات شاخه‏اى میسر مى‏گردد» . (1)
علامه این شیوه را نیز در بررسى قصص قرآن به كار گرفته و «با روشى قرآنى به تفسیر قرآن به قرآن قرآن و قصص قرآنى مى‏پردازد.» (2) و در پرتو نور قرآن، نمایى زیبا و روشن از یك قصه را به تصویر مى‏كشاند و ترسیم مى‏كند و «مى‏كوشد كه به آیات حاكى از یك قصه ترتیب زمانى بدهد و از مجموع آیات مربوط به آن یك قصه كامل قرآنى فراهم آورد.» (3)

2. قصص از دیدگاه روایات:

علامه (ره) داستان و قصص را نیز از دیدگاه روایات بررسى نموده و ضمن بیان روایات به نقد آنها نیز پرداخته و به «نقل احادیث و اخبار صحیح از پیامبر (ص) و صحابه و ائمه معصومین (ع) اعتنا و اهتمام تمام نشان داده» . (4) و در ذیل هر فرازى از داستان فصلى تحت عنوان «بحث روایى» و «قصه در روایات» آورده كه ضمن نقل روایات از منابع تشیع و تسنن، از نقد آنها نیز فروگذارى ننموده است. او با نگاهى ژرف، سنگ معیار وحى روایات را مى‏سنجد و آنهایى را مى‏پذیرد كه با آیات تعارض و تناقضى نداشته باشد و بر شفافیت قصه بپردازد نه اینكه قصه را با روایات مجعول تاریك و تیره‏گرداند و خود در این باره چنین مى‏نویسد:
«پیامبر گرامى به عمومى مسلمانان معیارى دست مى‏دهد كه با آن معیار و محك كلى، معارفى كه به عنوان كلام او، و یا یكى از اوصیاء او بر ایشان روایت مى‏شود بشناسند و بفهمند آیا از دسیسه‏هاى دشمن است و یا براستى كلام رسول خدا (ص) و جانشینان او است و آن این است كه هر حدیثى را شنیدید به كتاب خدا عرضه اش كنید، اگر موافق با كتاب خدا بود، آن را بپذیرید و اگر مخالف بود رهایش كنید.» (5)

3. اسرائیلیات در قصص:

علامه در همان هنگام كه قصص را در روایات بررسى مى‏نماید، از ترفند یهود نیز غافل نمى‏ماند و «اسرائیلیات» در روایات و اخبار از نگاه تیز بینش به دور نیست و با درنگ و تامل «اسرائیلیات» را از دامن پاك داستانهاى قرآن مى‏زداید و هشیارانه از آمیختگى برخى از اخبار و روایات با اسرائیلیات و تحریفات یهود هشدار مى‏دهد و به قرآن پژوهان این نكته با یادآور مى‏شود كه چگونه یهود در طول تاریخ خواسته‏اند قصص قرآن و تاریخ پیامبران را با افسانه و خرافات درهم آمیزند و چون پوستینى وارونه نمایان سازند.
شرح و بسط اینكه «اسرائیلیات» از چه زمانى و به وسیله چه كسانى در متون و منابع اسلامى رواج یافت، فرصتى دیگر را مى‏طلبد و در حوصله این بحث نمى‏گنجد ولى به طور اجمال مى‏توان گفت كه «آغاز نشر این آثار در میان روایات اسلامى به دوره صحابه مى‏رسد و در دوره تابعین و تدوین آثار اسلامى گسترش مى‏یابد. درباره عوامل گسترش و نشر آن نیز به اشاره مى‏توان گفت: ناآگاهى و بیسوادى مردم جزیرة العرب تمایل و گرایش عرب آن روز به شناخت اسباب و علل و مبدأ آفرینش و حادثه‏هاى هستى، شهرت داستان‏هاى ملل و پیامبران در میان مردم، اجمال قصه‏ها در قرآن و اهمیت قصه‏سرایى و داستان‏پردازى در میان اعراب، توطئه‏هاى یهودیان نفوذى براى آلوده ساختن منابع اسلامى و... از عوامل مهم شیوع و نشر اسرائیلیات و نصرانیات در میان تفاسیر اسلامى است.
«علامه» با دقت نظر و ژرف‏اندیشى و تامل در اخبار و روایات در برابر این توطئه مى‏ایستد و «موضع منتقدانه بسیار سخت‏گیرانه‏اى دارد و هشدار مى‏دهد كه اكثر مفسرین در تفسیرهایشان در این ورطه افتاده‏اند و علت آن در طبیعت داستان و داستان‏پردازى و تأثیر آنها در تفاسیر و افراط در تمسك به انواع احادیث و پذیرش بى‏چون و چراى آنهاست، و لو اینكه با صریح عقل و آیات محكم قرآنى مخالف باشند. او ریشه اسرائیلیات و منشاء راه یافتن آنها به روایات اسلامى را مى‏كاود و براى این كار مضامین این گونه روایات را با آنچه در تورات و انجیل آمده است تطبیق مى‏دهد و وجوه تشابه و اختلاف آنها را باز مى‏نمایاند و جعلیات یهودیان را كه با اقوال انبیاء علیهم السلام و الهیات اصیل ادیان توحیدى مخالفت دارد، بیان مى‏كند .» (6)
از آن جمله علامه در ذیل آیه 103 سوره بقره به داستان ساختگى یهود درباره «هاروت و ماروت» اشاره دارد و با نگاهى ژرف و عالمانه، ضمن نقل داستان ساختگى، به نقد و بررسى آن مى‏پردازد و زشت‏ترین گناه و معصیتى را كه یهود به آن دو فرشته خدا نسبت داده‏اند، از دامن آن دو موجود پاك مى‏پیراید و درباره این روایات خرافى و ساختگى مى‏نویسد: «پس، از اینجا براى هر دانش پژوه خردبین روشن مى‏شود كه این احادیث مانند احادیث دیگرى كه در مطاعن انبیاء و لغزشهاى آنان وارد شده از دسیسه‏هاى یهود خالى نیست، و كشف مى‏كند كه یهود تا چه پایه و با چه دقتى خود را در میانه اصحاب حدیث در صدر اول جا زده‏اند تا توانسته‏اند با روایات آنان به هرجور كه بخواهند بازى نموده، و خلط و شبهه در آن بیدازند.» (7)
المیزان، میزان و محكى است براى تشخیص سره از ناسره و جدایى خالصى‏ها و ناخالصى‏ها و از این رو علامه «در پتو آگاهیهاى عظیم و كاراآمد خود جاى جاى این اخبار و آثار را به نقد كشیده وبر تمامت آنها مهر بطلان زده است.» (8)

4. تطبیق قصص قرآن با تورات و انجیل:

یكى دیگر از شیوه‏ها در المیزان «بررسى تطبیقى قصص قرآن، تورات و انجیل» است.
علامه در مقام مقایسه بر آمده و قصص قرآن را در یك كفه و داستان‏هاى تورات و انجیل را در كفه دیگر گذاشته و خواننده را محور قرار داده تا با سنجش و دقت نظر، به حقانیت قصص قرآن پى‏ببرد و تحریفات و خرافاتى را كه در تورات و انجیل وارد شده خود عینا نظاره كند .
از جمله در داستان آدم (ع) كه میدانى فراخ و گسترده براى افسانه پردازى و بیهوده گویان مى‏باشد با مقایسه این داستان در قرآن و تورات غبار اساطیر را از چهره داستان مى‏زداید و مى‏نویسد:
«در بعضى اخبار آمده: مار و طاووس دوتا از یاوران ابلیس‏اند چون ابلیس را در اغواء آدم و همسرش كمك كردند و چون این روایات معتبر نبوده از ذكر آنها صرف نظر كردیم و خیال مى‏كنم از رویات جعلى باشد.
چون داستان از تورات گرفته شده و ما در اینجا عین عبارات تورات را مى‏آوریم تا خواننده به وضع آن روایات كاملا آگاهى یابد...» (9)
بعد از فراغ داستان، مطلب را این گونه به پایان مى‏برند: «خواننده عزیز با تطبیق و مقایسه این دو داستان باهم یعنى داستان آدم به نقل از قرآن كریم و به نقل از تورات و سپس دقت در روایاتى كه از طریق عامه وشیعه وارد شده به حقایق این قصه پى‏مى‏برد.» (10)
و در داستان «هابیل و قابیل» ضمن تطبیق داستان در قرآن و تورات، خواننده را به داورى و قضاوت فرا مى‏خواند و مى‏نویسد: «خواننده را سفارش مى‏كنم كه نخست یدر آنچه تورات و آیات قرآنى كه راجع به پسر آدم نقل كردیم دقت كند، آنگاه آنها را باهم تطبیق نموده سپس داورى كند.» (11)
و از این گونه است مطابقعت داستان نوح (12) ، لوط (13) ، ابراهیم (14) ، یوسف (15) ، شعیب (16) ، موسى (17) ، قارون (18) ، داود (19) ، سلیمان (20) ، یونس (21) با تورات و داستان زكریا و یحیى (22) و مسیح (23) علیهم السلام با انجیل.

5. مباحث علمى و تاریخى:

علاوه بر موارد فوق، علامه در هر فرصتى با توجه به اقتضاى داستان به مسایل علمى، تاریخى، جغرافیایى و... پرداخته است.
در داستان «طوفان نوح» در پاسخ به این پرسش كه آیا طوفان نوح همه زمین را فرا گرفت یا بخشى از آن را، وارد مباحث زمین شناسى و ژئوفیزیك شده (24) و در داستان اصحاب كهف براى اثبات اینكه كدامیك از غارهاى هفتگانه به غار اصحاب كهف تعلق دارد، به ناچار به مسایل معمارى و مهندسى پرداخته (25) و در داستان ذوالقرنین و براى بیان این كه «ذوالقرنین» كیست و سرش كجاست، تاریخ را ورق زده دیدگاه‏هاى مختلف در این زمینه را بررسى كرده است (26) و در داستان محاجه ابراهیم (ع) با قوم خود و تفسیر آیه «فلما جن علیه اللیل راى كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الافلین» (27) (پس همین كه شب او را پوشانید ستاره‏اى را دید گفت: این پروردگار من است سپس همین كه غروب كرد، گفت: من غروب كنندذگان را دوست ندارم) علامه (ره) وارد یك بحث نجومى و ستاره شناسى شده اثبات مى‏كند كه در بین سیارات هفتگانه قمر، عطارد زهره، شمس، مریخ، مشترى و زحل كه مورد پرستش بوده‏اند، این كوكب «زهره» است، زیرا قرآن در داستان ابراهیم، شمس و قمر را بعد از آیه مورد بحث ذكر كرده است. بنابراین، سیاره كوكب یكى از پنج سیاره دیگر بوده و چون «عطارد» مدار تنگ‏ترى دارد و بسیار كم دیده مى‏شود و «زهره» در بین آن چهار سیاره دیگر، از جهت تنگى مدارش، نمى‏تواند بیش از چهل و هفت درجه از خورشید فاصله بگیرد و همیشه همراه خورشید است، از این جهت به ذهن مى‏رسد كه كوكب مزبور همان زهره بوده است، چرا كه زهره گاهى قبل از خورشید طلوع مى‏كند و عوام آن را ستاره صبح مى نامند و گاهى در دنبال آن قرار گرفته و در نتیجه بعد از غروب خورشید در همان طرف مغرب ظاهر مى‏شود و چیزى نمى‏گذرد كه غروب مى‏كند و گاهى كه این وضع در نیمه دوم ماه یعنى شب هجدهم نوزدهم و بیستم ماه قمرى اتفاق مى‏افتد، ظهور زهره تقریبا با غروب خورشید و غروب آن تقریبا با طلوع ماه مقارن مى‏شود، زیرا در این شبها اول آفتاب غروب مى‏كند و پس از آن ستاره زهره هویدا شده، پس از یك یا دو ساعت در همان جهت غربى افق غروب نموده و پس از آن بلافاصله و یا به فاصله مختصرى از ماه طلوع مى‏كند و این خصوصیت تنها در ستاره زهره است، و اگر در مشترى و مریخ و زحل هم اتفاق بیفتد صرف اتفاق و آنهم بسیار نادر و كم است.
علاوه بر این كه ستاره زهره در بین ستارگان درخشان، از همه زیباتر و روشن تر است، به طورى كه پس از فرارسیدن شب، اولین ستاره‏اى است كه نظر بیننده را به خود جلب مى‏نماید . و از این روى مى‏توان گفت ستاره مورد اشاره ابراهیم، همین ستاره بوده است و آیه شریفه، بر این ستاره بهتر منطبق مى‏شود زیرا بر حسب ظاهر بین غروب ستاره و طلوع ماه فاصله نینداخته است و از این ظهور استفاده مى‏شود كه طلوع ماه به دنبال غروب ستاره بوده و این خود مؤید ما است.» (28)
خلاصه كلام، این سبك و سیاق علامه (ره) در داستانهاى قرآن «به تناسب موضوع و دقیقا براى تصحیح نظرگاه و افزایش دانش و بینش خوانندگان و در جهت آشناتر شدن با روح قرآن است» (29) تا جانهاى خسته و تشنه حقیق در كنار این سرچشمه زلال وحى آرام گیرند و خود را از این دریاى بیكران الهى سیراب سازند.

***

«تفسیر المیزان» كه ثمره بیست و سال سال تلاش علمى علامه مى‏باشد، در 20 جلد به زبان عربى نوشته شده است كه در همان سالهاى نخست شیفتگان قرآن و علامه‏مندان «تفسیر المیزان از حضرت علامه خواستند كه نسبت به ترجمه آن نیز عنایتى مبذول دارند و ایشان این مهم را به اساتیدى از حوزه علمیه و تنى چند از شاگردان داشنمند خود سپردند كه تا كنون این یادگار ماندگار با ترجمه‏هاى گوناگون توسط برخى ناشران چاپ و منتشر گردیده است.
ابتدا ترجمه جلد 1 الى 10 «المیزان» كه هر جلد توسط یكى از محققان و قرآن پژوهان حوزه ترجمه گردیده و از سوى انتشارات دار العلم قم و سى جلد بعد با ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى در تهران، انتشارات محمدى چاپ و منتشر شد و سپس این تفسیر با ترجمه گروه فوق نیز در بیست مجلد از سوى بنیاد علمى و فكرى علامه با همكارى مؤسسه نشر فرهنگى رجاء و مؤسسه امیركبیر در سال 63 انتشار یافت.
ترجمه كاملى نیز از المیزان توسط حجت الاسلام موسوى همدانى صورت پذیرفت كه این ترجمه را دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، با پاره‏اى از اصلاحات در بیست مجلد به چاپ رساند.
ترجمه اخیر از ویژگى‏هاى زیر برخوردار است:
الف: كلیه مجلدات آن با یك قلم و شیوه ترجمه گردیده است.
ب: ویراستارى شامل اصلاحات دستورى، انشایى، علامت گذارى، غلطگیرى و تغییر و تبدیل بعضى از جملات یا كلمات غیر مصطلح.
ج: منابع و مآخذ اخبار، روایات، نقل قولها در پاروقى‏هاى تفسیر ذكر شده است.

پی نوشت:

.1 جوادى آملى، عبدالله، «المیزان» (مقدمه‏اى بر تفسیر المیزان)، جلد 1، ص .18
.2 الاوسى، على، «الطباطبایى و منهجه فى تفسیر المیزان» ، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، كیهان فرهنگى، سال 6، (آبان 68)، ص .34
.3 همان جا، ص .1
.4 خرمشاهى، بهاء الدین «قرآن پژوهى» ، تهران، مركز نشر فرهنگى مشرق، 1373، ص .256
.5 «المیزان» ، جلد 1، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، قم، انتشارات جامعه مدرسین، ص .361
.6 «قرآن پژوهى» ، ص .266
.7 «المیزان» ، جلد 1، ص .360
.8 الاوسى، على، «طباطبایى و منهجه فى تفسیر المیزان» ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، كیهان فرهنگى، سال 1368، شماره .8
.9 «المیزان» ، جلد 1، ص .213
.10 همان جا، ص .215
11.همان جا، ج 5، ص .529
.12 همان جا، ج 10، صص 377 ـ .383
.13 همان جا، ج 10، صص 532 ـ .537
.14 همان جا، ج 7، صص 306 ـ .313
.15 همان جا، ج 11، صص 356 ـ .365
.16 همان جا، ج 10، ص .568
.17 همان جا، ج 16، صص 62 ـ .64
.18 همان جا، ج 16، صص 124 ـ .125
.19 همان جا، ج 17، صص 302 ـ .303
.20 همان جا، ج 15، صص 524 ـ .525
.21 همان جا، ج 17، صص 254 ـ .256
.22 همان جا، ج 14، صص 37 ـ .41
.23 همان جا، ج 3، صص 485 ـ .509
.24 همان جا، ج 10، صص 393 ـ .401
.25 همان جا، ج 13، صص 408 ـ .411
.26 همان جا، ج 13، صص 526 ـ .544
.27 انعام، آیه .76
.28 المیزان، ج 7، صص 245 ـ .226
.29 «قرآن پژوهى» ، ص .260

منبع: گلستان قرآن
شنبه 25/8/1392 - 18:36
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته