اهل بیت
گفتاری از آیت الله جوادی آملی/
خونبهای حسین بن علی(ع)
درخصوص تحقق رسالت پیامبر درحوزه منطقه ای باید گفت در سوره مبارکه آل
عمران فرمود: ما پیغمبر را برای همه فرستادیم. امّا آنهائی که بهره می
برند، مردان با ایمان خالصند:لقد منّ الله علی المؤم نین ا ذ بعث ف یه م
رسولاً م ن انفس ه م(1). ما برای همه فرستادیم، ولی مؤمنان،این بار را می
کشند. منّت، ه ی النّ عمه العظمی. آن نعمت بزرگ توانفرسا را عرب می گوید:
«منّت»، نه منّت یعنی زبانی ممنون کردم اینها را ! این بار سنگین را فقط
مؤمنین می کشند؛ پیغمبر برای همه آمده، ولی یک عدّه خاص گفتند لبیک !
حسین بن علی که از پیغمبر است، آن هم منّت الهی است برای مؤمنین؛ این گروه
خاص گفتند لبیک. پیشاپیش همه، پیشگام همه،فرزندان شما پدران و مادران
بزرگوار شهداست که اینها گفتند لبیک.این مؤمنین اند که این منّت را
پذیرفتند، این نعمت عظما را پذیرفتند و به این داعیه پاسخ مثبت دادند. پس
آثار محلّی و منطقه ای،یک برکتی است که مؤمنان ویژه از آن استفاده می کنند.
امّا آن صبغه جهانی بودنش مورد بهره برداری همه مردم است.
ایام سوگ و ماتم سالار شهیدان هم همین طور است. در سراسر جهان اسلام، بلکه
درکل عالم اینچنین است، در ایران اسلامی هم اینچنین است که دو گروه از حسین
بن علی استفاده می کنند. یک عدّه روز عاشورا استفاده می کنند، تا حدودی
مسائل را رعایت می کنند، در یک مقطع خاصی سعی می کنند منزّه از عیب، مبرّای
از نقص باشند و یک عدّه مردان و زنان و دختران و پسران جوانند که شیفته
أبی عبد الله اند، بین خود و بین خدای خود حسابی باز می کنند. حضرتش به ما
فرمود: اگر شما به دنبال گناه رفتی، اینچنین نیست که گناه در کام شما همیشه
شیرین باشد ! فرمودند: شما یک غذای فربهی دارید که تا زنده اید هم سود آور
است، هم کام بخش. غذای خوب را که انسان در تمام مدّت عمر می خورد؛ میوه
اینطور است، عسل اینطور است، شیر اینطور است، غذای سالم و حلال اینطور است.
انسان تا زنده است از این غذاها استفاده می کند؛ این غذاها هم فربه می
کند، سلامت او را تأمین می کند، هم لذت بخش است. امّا برخی از امور است که
غذا نیست، سم است. یک نشاط کاذبی دارد در مقطع اوّل؛ بعد آدم معتاد می شود
در مقطع دوّم؛ باید بار این اعتیاد را بکشد در مقطع سوّم؛ لذّت نبرد در
مقطع چهارم. مگر آنهائی که معتادند، در اواخر اعتیاد مثل اوائل اعتیاد از
این ماده سمّی طرفی می بندند؟! اینها مجبورند این سم را بخورند، بی لذّت !!
اوّل ممکن است نعشه ای بشود و لذّت ببرد، معتادان خمر هم همین طورند؛ ممکن
است خمر، آن خمّار را بد مستی بکند، ولی وقتی دستگاه گوارش او عادت کرد،
او معتاد شد؛ ناچار است این ماده حرام را بخورد، این آلوده را بخورد، بارش
را بکشد،دستگاه گوارش را تهدید بکند بی لذّت ! آخرها که لذّت نمی برد، چون
معتاد شد.
فرق ( حق ) و ( حلال ) با «باطل » و«حرام »
فرق حلال و حرام، فرق زشت و زیبا، فرق حسن و قبیح، فرق صدق و کذب، فرق
حق و باطل این است که حق تا آخرین لحظه،هم کام بخش است، هم فربه کننده.
باطل یک نشاط کاذبی دارد در اوائل، بعد آدم باید بار آن را بکشد، بدون لذّت
! بروید از این خمّارها و معتادها بپرسید که الآن شما از این مواد لذّت می
برید یا ناچارید بار اعتیاد را بکشید؟ گفتند: گناه و خلاف اینطور است.
اوّل یک لذّت کاذبی دارد، بعد آدم را معتاد می کند، انسان در مقطع سوّم
باید بار اعتیاد را بکشد، در مقطع چهارم دستش خالی است، این یک بارکشی
رایگان است ! اوّل کسانی که حرف حسین بن علی و سائر ائمه (علیهم السّلام)
را به خوبی ادراک کردند همین شهیدان بزرگوارهستندکه اجرشان را گرفتند.
لزوم پاسداشت ویژه مقام شهداء توسط خانواده های آنان
البتّه مسئولان موظّفند بیش از گذشته خدماتی که مقدورشان باشد ارائه
کنند، مردم موظّفند شما را بیش از گذشته تکریم کنند، هر چه از دستشان بر
آید کوتاهی نکنند و بهترین راه این است که به شما، مخصوصاً به فرزندان شاهد
توجه بدهند که عظمتتان را رایگان نفروشید! مبادا کسی فرزند شهید باشد و
عمرش را تاراج کند، چوب حراج بزند !
جوان مخصوصاً فرزند شهید باید بداند عمر، وقت، فراغت نه درآمد است، نه هدیه
است، نه کادوئی است، نه غنیمت است، نه میراث ! انسان اینها را می تواند
هزینه کند؛ عمر سرمایه است. هیچ عاقلی سرمایه را هزینه نمی کند! برای همه
ما هم همینطور است. یک وقت است یک کسی تاجر است، درآمدی دارد؛ درآمدش را
هزینه می کند، چه برای خود، چه برای مهمانها. یا غنیمتی در جبهه نصیبش شده؛
این را چه برای خودش، چه برای بچه هایش هزینه می کند؛ این کار خوبی است.
یا مالی به او ارث رسیده، این را هزینه می کند. یا در یک جائی جایزه ای
برنده شده، هدیه ای دادند، چشم روشنی ای دادند؛ این را هزینه می کند، اینها
درست است. امّا اینکه یک کاسب بیاید سرمایه خود را بگیرد، برای مهمانها
پذیرائی کند، هزینه کند؛ این سرمایه خوری فردایش زندان رفتن است! آیاهیچ
عاقلی سرمایه را خرج می کند؟ درآمد را خرج می کنند، نه سرمایه را ! ما
بالأخره یا 60 سال یا 70 سال عمرمی کنیم؛ این 70 سال سرمایه است. اگر کسی
سرمایه را داد، باید دلمایه بگیرد ! دولت تا آن وقتی که متوجه نبود که نفت
سرمایه است، خسارت دید. وقتی متوجه شد که نفت درآمد نیست تا هزینه بکند و
سوبسید بدهد؛ نفت سرمایه است. سرمایه را آدم می دهد، به کارخانه تبدیل می
کند؛ سرمایه را می دهد، به پیشرفت فرهنگ تبدیل می کند؛ سرمایه را به سرمایه
تبدیل می کند، نه سرمایه را هزینه بکند ! از آن روزی که فهمیدند نفت
سرمایه است، نه در آمد؛ دارند راه اقتصاد صحیح را طی می کنند.
ضرورت مجهز شدن به همّت عالی و بسنده نکردن به امور متوسط
یک جوانی که در خیابان پرسه بزند، به جای اینکه برود کتابخانه یا در
منزلش مطالعه کند یا با دوست نا باب دارد قدم می زند؛ او به عمرش چوب حراج
زده. مگر آدم چقدر فرصت درس خواندن و ترقّی دارد؟ هرگز نگوئید من لیسانس و
فوق لیسانس شدم بس است ! برای اینکه حسین بن علی (ع) به ما فرمود: خدای
سبحان همّت بلند را دوست دارد. یک وقت است یک کسی استعداد بیش از این
ندارد، همان مقدار درس بس اش است. اگر کسی در خویشتن احساس استعداد می کند،
یک فروغی در درون می بیند، آمادگی ای دارد؛ هرگز به لیسانس و فوق لیسانس
اکتفا نکند ! این حتماً باید استاد بشود، حتماً باید دکتر بشود، حتماً باید
در سطح دانشگاه یا حوزه مدرّس رسمی بشود، نوآوری و فن آوری داشته باشد، به
جهان اسلام خدمت بکند؛ اگرنشد به کشور خود خدمت بکند.
فرمود: نّ الله سبحانه و تعالی یح بّ معال ی الامور و یکره سفسافها (2).
فرمود: خدای سبحان همّت های بلند، قدم های والا، طبع بلند را دوست دارد؛
طبع پست را هرگز دوست ندارد ! مبادا کسی فکر بکند که این برای روستای من یا
شهر من یا استان من کافی است! اگر کسی در خود استعدادی می بیند، باید
بگوید من برای کشور باید کارآمد باشم، برای جهان اسلام باید کارآمد باشم؛
این پیام حسین بن علی است.
بنابراین یک سلسله پیام های عمومی دارد، بر اساس رحمه ل لعالمین بودن،
کافّهً ل لنّاس بودن که صبغه انسانی دارد، همه استفاده می کنند؛ یک سلسله
پیام های خصوصی دارد که مؤمنان استفاده می کنند و اوّلین گروه، شهدای
بزرگوار، یعنی فرزندان شما مادران و خواهران بزرگوار است که اینها ندای هل م
ن ناص ر(3) سالار شهیدان را پاسخ مثبت دادندومهمترین عاملی که این شهداء
را با جاذبه خاص خود به صحنه های نبرد برد، همان عشق سالار شهیدان بود. ما
در مراسم عزاداری به یکدیگر این دو مطلب را عرض می کنیم که: اعظم الله
اجورنا و اجورکم ب مصاب نا ب الحسین و جعلنا و ا یّاکم م ن الطّال بین ل
ثار ه (4). آن بخش اوّل، بخش الهی بودن صحنه است که از خدا می خواهیم اجر
همه ما را در این مصیبت،بزرگ بدارد. بخش دوّم آن وظیفه ای است که ما نسبت
به اسلام و مسلمانها و میهن اسلامی مان داریم و آن این است که می گوئیم:
خدا آن توفیق را به ما بدهد که ما خونبهای حسین بن علی را بگیریم.
امکان خونخواهی امام حسین (ع) از مستکبران فعلی دنیا
آنهائی که قاتلان سالار شهیدان (ع) بودند، اینها در کوفه به وسیله قیام
مختار اعدام شدند و از بین رفتند؛ الآن آنها نیستند که ما خونبها را از
آنها بگیریم! به تعبیر بزرگان، کسانی که باید خونبها را از آنها گرفت، الآن
شارون ها و امثال شارون ها هستند. چون این شعار، شعار رسمی ماست که در
محرّم به یکدیگر می گوئیم: خدایا ! آن توفیق را به ما بده که ما خونبهای
حسین بن علی را بگیریم.
اگر از ما بپرسند که به تو چه که حالا خونبها می خواهی بگیری، خونبهای هر
کسی مال بچه های اوست. ما هم می گوئیم: ما فرزندان حسین بن علی هستیم. چون
خونبهای پدر را پسر می گیرد، ما هم فرزندان حسین بن علی هستیم. چرا؟ برای
اینکه پیغمبر فرمود: أنا و علیّ ابوا هذ ه الامّه (5)، من و علی بن أبیطالب
دو پدر این مردمیم و منظور از علی بن أبیطالب شخص آن حضرت نیست، بلکه مقام
امامت است که 12 امام دارای این مقامند. امروز ما فرزندان ولی عصریم
(أرواحنا فداه). برای اینکه امامت سایه افکن است بر سر ما ! پس حسین بن علی
(ع) پدر روحانی ما بود. وقتی پدر روحانی ما را شهید کردند، ما باید خونبها
را از شارون ها بگیریم.
نجات « ظالم » و «مظلوم » از ذلّت؛ یکی از اهداف قیام سیّد الشهداء (ع)
وجود مبارک حسین بن علی (ع) در تمام این صحنه ها به تک تک اصحاب
بزرگوارشان این جمله را می فرمود که ما برای آن قیام کردیم که بشر را از
ذلّت نجات بدهیم. هم ظالم ذلیل است، هم مظلوم. ظالم ذلیل است، زیرا در
اسارت غضب است؛ مظلوم ذلیل است، برای اینکه در اسارت ظالم است. ما آمدیم که
ذلّت را از جامعه بشری طرد کنیم، ذلّت زدائی کنیم و همین طور هم شده ! تک
تک اینها به این آثار رسیدند. لذا هرگز اینها چیزی از کسی درخواست نمی
کردند ! وقتی نوبت به خود سالار شهیدان رسید،به او گفتند شما فقط بگوئید ما
حکومت اموی را قبول داریم. از همان مدینه می فرمود: هیهات م نّا الذّ لّه،
در بین راه هم فرمود و در کربلا هم فرمود و شعار رسمی آن حضرت این بود که:
الا ا نّ الدّع ی وابن الدّع ی قد رکزنی ب ین اثنتین؛ ما اهل ذلّت نیستیم
(6) ! بچه هایمان هم اهل ذلّت نیستند ! اصحاب ما هم اهل ذلّت نیستند ! و ما
این شهادت را استقبال می کنیم.
چون اینچنین بود، در مواقع حساس اینها گریه نمی کردند ! یعنی مثلاً زینب
کبری، زین العابدین، سائر دودمان نبوی و علوی (علیهم السّلام)، اینها اشکی
نمی ریختند ! البتّه در جای حساس که خودشان تنها بودند، عزاداری می کردند.
وجود مبارک امام سجاد سالیان متمادی اشک می ریخت که با آن اشک و با آن گریه
مسأله را حل کنند وگرنه در مجلسین دولت اموی، یعنی آنجا که جای سخنرانی
زینب کبری بود یا جای سخنرانی امام سجاد (سلام الله علیهما) بود، هیچ کدام
گریه نمی کردند ! فقط از عظمت أبی عبد الله و هدف نهضت و هدف سائر سربازان و
اصحاب و انصار سخن می گفتند. وجود مبارک زینب کبری هم در کوفه فرمود:
هؤلآء قوم کتب الله علیه م القتل فبرزوا لی مضاج ع ه م (7). اینها
رادمردانی بودند که سرگذشت و سرنوشت اینها را ذات أقدس له شهادت قرار داد.
اینها این راه را عالمانه و مختارانه و متفکرانه و آزادانه انتخاب کردند
برای حفظ دین و روزی معلوم می شود که حق با اینها بود و شما دودمان اموی
محکوم به شکستید !!
بیانات حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی (مدظلّه العالی) در دیدار با
خانواده های معظّم شاهد شهرستان آمل و مسئولان بنیاد شهید استان مازندران
به مناسبت ایام سوگواری
پینوشتها:
امام حسین (ع) آمل ، حسینیه ارشاد؛ اسفند 1381
(1) آل عمران/ 164
(2) وسائل الشیعه/ 17/ 73
(3) ر. ک: بحار الأنوار/ 45/ 46
(4) وسائل الشیعه/ 14/ 509
(5) علل الشرایع/ 1/ 127
(6) اللّهوف/ 97
(7) بحار الأنوار/ 45/ 116
منبع:خبرگزاری فارس: دوشنبه 6/9/1391 - 0:2
اهل بیت
«یا داوود انا جعلناک خلیفه فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق» یعنی چه؟ یعنی
آنچه را که وحی شده است به تو از ناحیه خدا «و لاتتبع الهوی» معلوم می شود
هوای نفس با وحی سازش ندارد. «فیضلک عن سبیل الله» (ص:26) اوست که تو را
منحرف می کند از آن راهی که تو به حق مطلق، حق تعالی برسی. در معارف خودمان
در باب مسئله حق این تعبیرات را زیاد می بینیم که شکیبایی کنید، صبر بر حق
داشته باشید. این یعنی چه؟ اگر حق است دیگر صبر یعنی چه، صبر بر حق یعنی
چه؟ معلوم می شود حق هم سو با هوای نفس نیست. تقریباً می خواهم یک هسته
مرکزی ایجاد شود در مورد مسئله قیام امام حسین(ع)، حرف هایی که حضرت مطرح
می کند. این شکیبایی و پایداری نسبت به حق معنایش این است که حق به ذائقه
نفس تلخ است، سنگین است. عقل می پذیرد. مسئله این است نفوسی را که در یک
حدی تهذیب نشده اند، یعنی به اسارت هواهای نفسانی، شهوت و غضب، رفته اند،
برای اینها مشکل است. به هر مقدار که انسان اسارتش نسبت به شهوت و غضب که
هوای نفس است، رئوس قوای نفسانیه انسان هستند، به هر مقدار که به اسارت او
برود حق برای او ثقیل تر و تلخ تر است و هر چه جداسازی بشود، از این ثقل و
از این تلخی کاسته می شود. این به جایی می رسد که دیگر نه احساس ثقل می کند
نسبت به پذیرش حق و عمل به حق، نه احساس تلخی می کند، بعد یک سیر عکس پیدا
می کند، باطلی که ابتدا پیش او خفیف بود و شیرین، درست عکس می شود در
ذائقه اش، او ثقیل می شود و تلخ.
در یک روایت از علی(ع): «اشبه الناس بانبیاء الله تعالی»، شبیه ترین مردم
به پیامبران الهی، «أقولهم للحق و أصبرهم علی العمل به» (غررالحکم: 110)،
آن کسانی که از نظر گفتارشان مراقب هستند که از حق تجاوز نکنند و از نظر
آنچه را که از ناحیه وحی به آنها وارد شده عقل و نقل صحیح می گوید سزاوار
است، درست است، پایش می ایستند و عمل می کنند و تجاوز نمی کنند. در یک
روایت دیگر دارد «أقرب العباد لی الله تعالی أقولهم للحق و ن کان علیه» و
لو اینکه از نظر مادی به ضررش باشد، اما حق را بگوید و «اعملهم بالحق و ن
کان فیه کرهه» (همان:69) یعنی عمل از نظر نفس نمی خواهد. در روایات داریم
حلاوت ایمان، ایمان یک شیرینی دارد. ایمان چیست؟ دلبستگی به خدا، پذیرش
عقلی و عمل به نقل. این هم شما آمدید گفتید سنگین و تلخ است. این مال این
انسانی است که هنوز ساخته نشده است، چه بسا حق را تشخیص هم بدهد نه اینکه
ندهد، اما از نظر نفسانی ابا دارد. چون هم سو نیست با او. اما آن انسان
برتر شهوت و غضبش مهار شده در اختیارش است، لذا برای او نه سخت است نه تلخ
است. استقبال هم می کند. باطل برای او سخت است و تلخ است. عکس است.
امام حسین(ع) از همان اولین جلسه، در مدینه برخوردی که داشت همانجا حق و
باطل را مطرح کرد. وصیت نامه نوشت برای محمد حنفیه همان جا حق و باطل را
مطرح کرد. رفت مکه حضرت مسلم را فرستاد همان جا در نوشته اش حق و باطل را
مطرح کرد. آمد مواجه شد. اولین مواجهه حق و باطل شد با حر. خطبه خواند. باز
مطرح می کند. وارد کربلا شد. ابومخنف و دیگران می نویسند به اینکه وقتی
امام حسین(ع) آمد رسید به کربلا در آنجا دارد به اینکه مرکبش - اینها یک
چیزهایی به قول ما، مافوق مسائل ظاهری است- ایستاد، حرکت نمی کند، عوضش
کرد. ابومخنف می نویسد: «فلم یزل یرکب فرساً فرسا حتی رکب سته افراس» شش تا
عوض کرد. بعد حضرت رو کرد به افرادی که آنجا بودند. فرمود: «أی موضع هذه؟»
اینجا کجاست. یک عده گفتند قاضریه، یک عده گفتند شط الفرات است، چیزهای
مختلفی گفتند. مدام سوال کرد، دنبال چیزی بود که خودش می دانست، خودش
می-دانست به تعبیر من و آنها نمی دانستند! تا یکی برگشت گفت: «هذه کربلا»
«ابومخنف» می نویسد تا این را گفتند: «فتنفس سعدا و بکا بکاءاً شدیداً» روز
دوم محرم بوده یک نفسی کشید. به تعبیر من یک نفس راحتی کشید از ته دل.
یعنی دنبال آنی که بودم به آن رسیدم. بعد شروع کرد به گریه کردن. ابومخنف
می گوید: هر تکه ای که می گفت یک قسم می خورد. «والله أرض کرب و بلاء» به
خدا سوگند این همان زمین است. «والله هاهنا یقتل الرجال» به خدا قسم اینجا
مردهای ما را می کشند، کشته می شوند. «ترمل النسوان» اینجا زن های ما را به
اسارت می کشند. «و هاهنا والله تذبح الاطفال» بچه های ما را سر می برند.
آقا این جملات را می گوید. بعد می نویسند؛ حسین (ع) که تمام شد خوب اینها
همه اش یک چیزهای معمولی که نیست یک برنامه منظم داشته، مشخص همه چیزها را
می داند. در اینجا دارد موقع ورودش به کربلا یک خطبه می خواند. یک خطبه
معروفی هست من از مجلسی نقل می کنم. دارد بعد از آنکه حمد و ثنای الهی کرد،
یقال: «اما بعد نه قد نزل من الامر ما ترون» یعنی کار ما به اینجا رسیده
که می بینید. «و نالدنیا قد تغیرت و تنکرت و أدبر معروف ها و استمرت حذاء
فلم یبق منها سبابه کسبابه الناء» دنیا از ما رو برگرداند و به تعبیری آن
جرعه زندگانی ما به آخر رسید، باقی نمانده از آن مگر اندکی مانند باقی آب
یا شیر در کاسه که سر می کشیم، آن ته کاسه یک چیزی می ماند می نوشیم تمام
می شود. بعد حالا غرضم این است. «ألاترون أن الحق لایعمل به و أن الباطل
لایتنهی عنه» عجب! حسین(ع)حق و باطل باز همین وقتی که وارد کربلا می شود.
از اولی که شروع می کند تا آخری که وارد شد. آیا نمی بینید که به حق عمل
نمی شود، باطل ترک نمی شود، چرا؟ «یرغب المومن فی لقاء الله محقا» هر کسی
ایمان به خدا و روز جزا دارد باید مشتاق لقای پروردگار باشد. بعد می گوید:
«فانی لاأری الموت لا الشهاده و لا الحیاه مع الظالمین لا برماً»
(بحارالانوار، ج44، ص381) می گوید: من شهادت در راه خدا و حق را یک سعادت
ابدی برای خود می دانم و زندگی با این ستمکاران که بر باطل هستند، جز ذلت و
خواری نیست. در اینجا باز همان حق و باطلش را مطرح می کند و عمل به حق،
گریز از باطل، ولو اینکه [زندگی] من از این دنیا، تمام شد.
منبع:خبرگزاری فارس: دوشنبه 6/9/1391 - 0:2
اهل بیت
در زیارتی كه به مناسبت امروز وارد شده، آمده است: «السلام علیك یا وارث
آدم صفوة الله؛ السلام علیك یا وارث نوح نبی الله؛ السلام علیكم یا وارث
ابراهیم خلیل الله ؛ السلام علیك یا وارث موسی كلیم الله ؛ السلام علیك یا
وارث عیسی روح الله؛ السلام علیك یا وارث محمد حبیب الله». هدف این زیارت،
حركت و پویایی بخشیدن به عاشورا، خارج کردن این واقعه از انزوا و مخالفت با
جدا ساختن آن از گذشته و آینده است، زیرا همه خطر در این است كه عاشورا و
کربلا فقط بدل به یادبودهایی شود که تنها برای كتابها، سیرهنویسی و یا
ذكر آن برای اجر و ثواب اخروی به کار برده شود. بیم آن میرود كه این حادثه
از ظرف زمانی خود فراتر نرود و مقتل حسین علیه السلام و یارانش در همان
سال 61 مدفون شود؛ حسینی بود، كشته شد و همه چیز پایان یافت.
برای اینکه این واقعه محقق نشود و كار امام حسین علیه السلام هدر نرود،
پارهای از فقرات این زیارت، پیوندی میان شهادت سیدالشهداء و ستیز همیشگی
حق و باطل برقرار ساخته است؛ ستیزی كه از نخستین حركت انسان برای اصلاح و
جهاد تا رسیدن به زندگی آزاد، با كرامت و رهایی از ستم و ستمگران ادامه
دارد.
دشمنان امام حسین علیه السلام
یكی از دوستان اندیشمند ما میگوید: دشمنان حسین بن علی علیه السلام سه گروهاند:
دشمن نخست: كسانیاند كه حسین علیه السلام و یارانش را كشتند. آنها ستمكار
بودند، اما اثر ستمشان ناچیز بود؛ زیرا تنها جسم را كشتند؛ اجساد را پاره
پاره کردند؛ چادرها را به آتش كشیدند و اموال را به غارت بردند. آنها
چیزهای محدودی را از میان بردند. اگر امام حسین علیه السلام در سال 61 به
شهادت نمیرسید، در سال دیگری از دنیا میرفت. آنان با کشتن حسین علیه
السلام چه چیزی را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان با کشتن حسین علیه السلام
، او را جاودانه و همیشگی کردند. بنابراین خطر دشمن اول، محدود بود.
دشمن دوم؛ كسانیاند كه كوشیدند آثار امام حسین علیه السلام را پاك سازند؛
بنابراین قبرش را از میان بردند، زمینی را كه در آن به خاك سپرده شده بود،
به آتش كشیدند و یا مانند خلیفه عباسی، حرم را به آب بستند.
اینان مانع عزاداری برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام شدند؛ چنانكه در عصر
عثمانی اینگونه بود. دوران تاریكی بود؛ هنگامی كه عزاداران، مجلسی بر پا
میداشتند، مراقبینی را به منظور با خبرسازی از رسیدن عمال عثمانی
میگماردند تا عزاداران بتوانند پراكنده شوند. هم اینان زیارت حسین علیه
السلام را منع كردند و برای كسانی كه میخواستند قبر امام حسین علیه السلام
را زیارت کنند، سختیهای بسیار آفریدند. اینها، گروه دوم از دشمنان حسین
علیه السلام بودند؛ کسانی که میخواستند اسم و یاد اباعبدالله علیه السلام
فراموش شود و آرامگاه و عزاداری بر او از میان برود. خطر این گروه بیش از
گروه اول بود؛ اما در اجرای برنامههایشان، ناتوان ماندند؛ چنانكه این
مسأله در تاریخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زمانی و مکانی عزاداریهای
امام حسین علیه السلام هستیم. امروز دست كم، بیش از صد میلیون نفر در
عزاداریهای امام حسین علیه السلام شركت میكنند؛ نه تنها در جهان اسلام،
بلكه در آفریقا، اروپا، آمریكا و در هر كشوری که دوستداران حسین علیه
السلام زندگی میكنند، مجالس حسینی برپا میشود. بنابراین اگر چه گروه دوم
دشمنان حسین علیه السلام ، پر خطرتر و ستمكارتر از گروه نخست هستند؛ اما در
كارشان ناكام ماندند و خطر اینها از گروه سوم كمتر است.
دشمن سوم: کسانی اندک هستند که میخواهند چهره امام حسین علیه السلام را
مخدوش کنند؛ واقعه كربلا را در سالگردها و عزاداریها نگه دارند و آن را در
گریه، اندوه و ناله منحصر كنند. ما بر حسین بن علی علیه السلام بسیار
میگرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمیشویم. مویه ما برای نو كردن
اندوهها، كینهها و میل به انتقام و خشم بر باطل است.چرا به خاک افکنده
شدن امام حسین علیه السلام را یاد میكنیم و آن را در مقاتل میخوانیم؟
ماجرا را صحنه به صحنه میخوانیم تا واقعیت را پیش رو آوریم، خطر
ستمپیشگان و سنگدلیشان را دریابیم و همچنین ابعاد فداكاری و قدرت آن را
بفهمیم. پس ما تنها به شیون بسنده نمیكنیم و حسین علیه السلام را تنها
شهید اشكها نمیدانیم؛ برآنیم كه تكلیف ما فقط با عزاداری به انجام
نمیرسد. اگر در تاریخ نبرد حق و باطل، واقعه کربلا را از جمود خارج سازیم و
آن را به گذشته پیوند دهیم، به طور طبیعی حادثه به آینده هم پیوند میخورد
چنانكه میگوییم حسین علیه السلام ، وارث آدم، نوح، موسی و عیسی علیه
السلام است و امام صادق، باقر و رضا علیه السلام میراثدار او هستند در
حقیقت هر كسی كه با باطل میستیزد و همه توان و حیات خود را در راه دفاع از
حق تقدیم میكند، میراثدار اوست.
حق و باطل همیشه با هم در ستیز بودهاند؛ این مسأله، سنت خداوند در خلقتش
است. آدمی خیر و شر را میشناسد؛ چنانكه در قرآن آمده است:«فألهمها فجورها
و تقواها؛1 سپس بدیها و پرهیزگاریها را به او الهام کرد». خداوند سبحان
است كه به من آموخت، الهام كرد، روح در من دمید و مرا آفرید. من خیر و شر
را در مییابم و توانا بر خیر و شر هستم: «انّا هدیناه السبیل اما شاكراً و
اما كفورا؛2 راه را به او نشان دادیم، یا سپاسگزار باشد یا ناسپاس». این
سنت خداوند است كه در هستی، هم امكان انجام دادن خیر هست و هم شر. ما راه
خیر را، چشمبسته و بدون آگاهی از شر، نمیپیماییم. آدمی در هر موقعیتی كه
قرار میگیرد، خودش را در برابر دو گزینه، مختار میبیند؛ چیزی هست كه او
را به خیر میخواند و چیزی دیگر، كه او را به شر دعوت میکند. او در هر
موقعیتی خود را آزادانه در نبردی میبیند، كه میتواند خیر را برگزیند و یا
در چاه شر سقوط کند. اما اگر خیر را برگزیند، كامل میشود؛ زیرا این گزینش
پس از ستیزی ویرانگر و درونی بوده است. انسان همچون زنبور نیست. زنبور،
تنها میتواند عسل بسازد. آدمی مثل حیوانات سودمند یا خورشید نیست. آنها
فقط توانایی کار خیر دارند. اما آدمی هم توانایی انجام دادن کار خیر دارد و
هم شر. بنابراین سنّت خداوند در آفرینش، قرار دادن خیر و شر در نفس انسان و
عالم خارج است. وجود خیر و شر، دو جبهه ابدی و ازلی را میسازند. جدّمان،
حضرت آدم علیه السلام ، برگزیدة خدا، جبهه اصلی را رهبری كرد. نبرد میان
هابیل و قابیل صورت پذیرفت. میتوان گفت این ستیز، نبردی نمادین یا حقیقتی
تاریخی است. فرقی نمیکند؛ آن چه مهم است بازتاب این نبرد برای ماست. قرآن
نیز نبرد هابیل و قابیل را بیان میكند. در این نبرد، جبهه كوچك خیر، در
برابر جبهه كوچك شر قرار گرفت. گستره این نبرد، محدود بود و میان دو برادر ـ
كه از یك پدر و مادر بودند ـ رخ داد. قابیل، هابیل را کشت و در زیر خاك،
دفن کرد. پس از آن، نبرد آغاز شد تا از همان زمان، تجربهای را تا ابد در
برابر آدمی قرار دهد. پژوهشگران، منتقدان، فلاسفه، اقتصاددانان و
پایهگذاران مكتبهای اقتصادی قدیم و جدید، این نبرد را به شکلهای گوناگون
تفسیر كردهاند؛ درباره آن نظرها دادهاند و اثرهای آن را برشمردهاند.
آنان در اظهار نظرهای خود بر حق هستند؛ زیرا هر کدام به نوعی این نبرد را
تعریف کردهاند. آنان در زمانی زندگی میکردند که ویژگی بارز نبرد، اختلاف
طبقاتی بود. من شك ندارم كه اگر آنها در دوره ما زندگی میكردند، به این
نبرد، ویژگی دیگری میدادند؛ چرا كه این نبرد، امروز از چارچوب طبقاتی خارج
شده است. گاهی درون طبقات مختلف اجتماعی، گاهی میان ملتها؛ گاهی ... آنها
آخرین نبردها را تعریف كردند، به آنها عمومیت بخشیدند و گفتند همة تاریخ،
از ابتدا تا انتها، نتیجه این مبارزه و نبرد میباشد. اما واقعیت این است
كه نبرد حقیقی میان ستمپیشه و ستمدیده است؛ زیرا كه ستم، شكلهای
گوناگونی دارد. گاهی ظلم، حالت شخصی دارد؛ شوهری همسرش را میزند، برادری
برادرش را میزند و یا شخصی به همسایهاش آزار میرساند؛ این نبردها شخصی
است. گاهی ستم، ویژگی دیگری مییابد. استعمار، ستمی سیاسی است و
استعمارگران به مردم ستم میكنند؛ آزادی، سرزمین و وطنشان را غصب میکنند.
این چیزها را گاهی به كمك سیاست میگیرند و گاهی با شمشیر. این نوع ستم،
نبرد میان ظالم و مظلوم را تصویر میكند و استعمارگر و استعمار شده را.
گاهی نبرد، ویژگی اقتصادی مییابد؛ استثمار كننده و استثمار شونده. گروهی
با فریب، زور و ربا اموال دیگران را میدزدند. ربا در قدیم رواج داشت، چه
پیش از اسلام، چه پس از اسلام و حتی امروز هم وجود دارد. گروهی با سوء
استفاده از مال و امکاناتی که دارند، اموال و حاصل تلاش دیگران را تصاحب
میكنند. این نوع دیگری از ستم است، نبرد میان استثمار كننده و استثمار
شونده.
گاهی نبرد با ویژگی فرهنگی و فكری، خود را مینمایاند. یكی از متفکران، این
ستم را «استحمار» نامیده است. استحمار یعنی اینكه میخواهند مردم را
نادان نگه دارند تا مردم چیزی نفهمند. در اینجا نیز ستمكار، عقل، اندیشه،
آگاهی و احساس ستمدیده را نادیده میگیرد.در این جا نیز نبرد پا برجاست.
قرآن كریم، همه انواع ستم را معرفی میكند و همه ستمدیدگان را با هم
میخواند: «وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی
الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ؛3 و ما
بر آن هستیم که بر مستضعفانِ روی زمین نعمت دهیم و آنان را پیشوا و وارث
قرار دهیم». استضعاف یعنی گروهی، گروهی دیگر را ضعیف کند و دارایی و اندیشه
آنها را غصب نماید. نگاه تاریخی قرآن كریم میگوید: «در زمین، مردم دو
گروهاند؛ یا ظالم یا مستضعف». این دو گروه در برابر هم قرار میگیرند؛
ستم، فزونی مییابد، ظالم، طغیان میكند، چیره میشود و سرانجام حكم
میراند. مستضعفین متفق میشوند؛ توسل میجویند؛ ناله و فریاد سر میدهند و
سرانجام خداوند برای آنان رهبر یا پیامبری، میفرستد تا آنان را گرد هم
آورد و رهبری كند. آنان نیز از مصالح خود در برابر ستمكار دفاع میكنند.
همه پیامبران همیشه در میان تعداد زیادی مستضعف بودند. آنها در كنار
مستضعفین میایستادند؛ نه به دلیل کینهتوزی نسبت به قدرتمندان، چرا که
عقدهای در کار نیست؛ بلكه به دلیل بیزاری از ظلم. آنان میخواستند
زورمداران و ستمکاران را از عرششان فرو کشند. مستضعفین در برابر استعمار،
استثمار و استحمارِ ستمکار میایستند.
انواع سهگانه ستم، رهبرانی دارد. این رهبران، همیشه در تاریخ بودهاند و
اكنون نیز هستند. اما ستم، سرانجام در برابر اكثریت میشكند و ستمپیشه
نیز خرد میشود، سپس ستمكار، جامه نو بر تن میكند؛ جامه انبیا و لباس دین.
به دعوت جدیدی فرا میخواند و شعار دفاع از مصلحت مردم را سر میدهد.
اعلام میکند كه در كنار مستضعفین است. مستضعفین میبینند ستم از درون
خودشان پا گرفته است؛ غصب، استبداد، استعمار، استثمار و استحمار از درون
خودشان است. در این هنگام نبردی دیگر آغاز می شود. بدین گونه این نبرد از
اول تا آخر پاینده است. این نبرد برای چیست؟ این سنت خداوند است. این نبرد
همیشگی، برای این است كه آدمی بتواند با اراده کامل خود از میان خیر و شر،
یکی را انتخاب کند و این گونه است که سلسله پاینده، با ستیز میان ستمكار و
ستمدیده کامل میگردد. از میان این سلسله نبرد آغاز شد: از آدم، برگزیده
خدا؛ نوح علیه السلام ، پیامبر خدا؛ عیسی علیه السلام ، روح خدا؛ موسی علیه
السلام ، همسخن خدا تا محمد علیه السلام ، محبوب خدا و علی علیه السلام ،
ولیّ خدا.
از این رو، واقعة كربلا یك نبرد جدا افتاده و پدیدهای یگانه در تاریخ
انسان نیست و با گذشته و آینده پیوند خورده است. البته حلقهای ویژه است و
به طور طبیعی با دیگر حلقههای تاریخ نبرد، تفاوت دارد. ما با این یادها،
عزاداری ها و برپایی مجالس سوگ میكوشیم تا با این واقعه مانند اتفاقی
جدید، زندگی كنیم. پدران، نیاکان، رهبران و علمای ما نیز در این راه تلاش
کردند. به سخنان امام حسین علیه السلام گوش فرا میدهیم: «الا ترون أن الحق
لایعمل به و الباطل لایتناهی عنه؛4 آیا نمیبینید به حق، عمل و از باطل،
جلوگیری نمیشود؟» این سخن در گوش عزاداران طنین میافكند و انسان را وا
میدارد تا هوشیار باشد كه امروز در میان این نبرد همیشگی، چه باید بكند.
دو جبهه، روشن است و تا هنگامی كه دو جبهه، رهبران و پیروان خودش را دارد،
ما باید ببینیم در کجا ایستادهایم؟ در كدام جبهه هستیم؟
سخنان و شعارها روشناند. وقتی كه انسان معاصر درمییابد كه نبرد امام حسین
علیه السلام با گذشته و آینده پیوند دارد، درنگ نمیكند و در برابر دو
جبهه میایستد تا صف خود را انتخاب کند. اگر بخواهیم هر دو جبهه را
بشناسیم، باید بدانیم هر كدام ویژگیهای خودش را دارد. دقت خیلی زیادی
نمیخواهد. ویژگیها روشن است. آیا كسی هست كه شك كند اسرائیل ظالم است؟
اسرائیل، فلسطین را اشغال، مردم را آواره و بیگناهان را زندانی كرده است.
به بهانة حمایت از خود، اشغال را ادامه میدهد و فكر جهانی را با استعمار،
استثمار و استحمار به بیراهه برده است. بنابراین ما مستضعفین هستیم.
اسرائیل در جبهه یزید است، جبهه باطل، جبهه ستمپیشگان؛ و ما در جبهه
مستضعفین هستیم؛ جبهه حسین علیه السلام . ما چه باید بكنیم؟ سیره حسین علیه
السلام را میخوانیم و میبینیم كه او با خاندان، یاران، فرزندان و همه
هستی خود به میدان رفت. كسانی هم كه با او همراه نگشتند، با اجباری مواجه
نشدند؛ چرا كه حسین علیه السلام برای آنها چنین نوشت: «ألا و أن من خرج معی
یقتل و من لم یخرج لن یبلغ النصر؛ بدانید آنکه با من از مدینه خارج شود،
کشته خواهد شد و آن کس که بماند، به پیروزی نخواهد رسید».
ما این رخدادها را در ایام عاشورا میخوانیم. هدف چیست؟ میخواهیم عاشورا
را در جایگاه درست تاریخی خود قرار دهیم؛ زیرا كه این واقعه در سلسله
حلقههای متصل به هم جایی دارد. نبرد حق و باطل در کربلا به اوج خود رسید،
اما همچنان ادامه دارد. پیش از حسین علیه السلام بود و پس از او هم خواهد
بود. ما چیزی را از سلسله نبرد حق و باطل جدا نمیكنیم؛ چنان كه به حسین
علیه السلام در نبردش با یزید میگوییم: «السلام علیك یا وارث آدم صفوة
الله».
سختانی از امام موسی صدر
پینوشتها:
[1] . سوره شمس/ 28.
2 . سوره انسان/3. 3 . سوره قصص/ 5.
4 . اللهوف, ص 79.
منبع:http://www.mahdi313.ir دوشنبه 6/9/1391 - 0:2
اهل بیت
«تعزیه» در راستای اعتلای شیوه های نمایشی، آیین ها و خرده
آیین های مراسم سوگ ایرانی، تاریخی به قدمت تمدن اسلامی در ایران دارد و
به عقیده بسیاری از کارشناسان، این شیوه نمایشی در حقیقت شکل تکامل یافته
مراسم سوگواری شهدای دشت کربلا و سید و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله
الحسین(ع) است که از زمان وقوع این رخداد در سال 61 هجری قمری توسط مردم و
شیفتگان واقعی خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) و جهت زنده نگه داشتن
پیام های این نهضت آغاز شد و در سیر تطور خود طی تاریخ به آن شکلی از اجرا
رسید که اکنون از آن به نام تعزیه یاد می شود. هر چند بخشی دیگر از پژوهش
ها و مطالعات تاریخی در موضوع پیشینه شکل گیری این آیین نشان می دهد که
چنین مراثی و سوگواره های نمایشی ایرانی، ریشه در آیین های باستانی
ایرانیان مانند «میترائیسم»، «آیین سوگ سیاووش» و یا مراثی «یادگار زریران»
دارد، اما بدون شک محکم ترین اسناد دال بر شکل گیری شمایل ابتدایی آیین
تعزیه به زمان ورود اسلام به تمدن ایرانی باز می گردد.
تفاوت بنیادین تعزیه با شبیه خوانی
شاید ساده ترین و در عین حال مستدل ترین تعبیر در راستای پیدایش تعزیه
در کنار پذیرش شباهت های این آیین با نمایش واره های سوگ وسوز در ایران
باستان، گواه بر این ادعا باشد که تعزیه در حقیقت شکل تکامل یافته مراسم
عزاداری مسلمانان و به ویژه شیعیان سده های نخستین اسلام است که برای شهدای
واقعه عاشورا صورت گرفته است.
آنچه که طی چند دهه اخیر به نام «شبیه خوانی» معروف شده، با ماهیت شکل گیری
تعزیه در تضاد است، زیرا اصل و اساس بنیادین شکل گیری تعزیه بر پایه مراسم
عزاداری استوار بوده و با اشکال نمایشی مراسمی چون «شبیه خوانی» کاملاً
متفاوت است.
به بیان دیگر «شبیه خوانی» در راستای نشان دادن و نمایش مراسم «تعزیت» و
عزاداری بر شهدای عاشورا که پس از واقعه کربلا و در خلال حمل کاروان اسرا
به سمت شام برای مخاطبان امروزی که قرن ها با اصل آن اتفاق فاصله دارند، به
وجود آمده است.
شکل اجرای تعزیه
آیین تعزیه در ابتدای شکل گیری به هیچ وجه شکل نمایشی نداشته و فقط
متشکل از کاروان ها و دسته های عزاداری بود و در حالی که بر مظلومیت شهدای
کربلا گواهی می دادند، بر مصائب صورت گرفته بر خاندان امام حسین(ع) با نوحه
خوانی، سینه زنی و زنجیرزنی به سوگواری می پرداختند.
این دسته ها با حمل علامت ها و ادوات جنگی در حقیقت بازماندگانی را نشان می
دادند که تمایل شان مبارزه در رکاب اباعبدالله(ع) بود که این سعادت نصیب
آنها نشده و اکنون برای این هجران، نوحه عزا و ماتم سر داده اند.
سروده های آنها نیز در حقیقت، روایت روزهای ابتدایی دهه اول ماه محرم را
شکل می داد که در نقطه اوج خود به روز عاشورا و شهادت امام حسین(ع) و یاران
باوفای ایشان منتج می شد.
آیین تعزیه در جریان سیر تاریخی خود به تدریج با «واقعه خوانانی» همراه شد
که به جای تمام دسته عزاداری و با تسلط بر آوایی خوش و صدایی رسا، به
تنهایی و یا دو نفره به روایت ماجرا می پرداختند و سایر اعضای گروه عزاداری
به سینه زنی و زنجیرزنی اقدام می کردند و رفته رفته جای این واقعه خوانان
را «نقالان» و «شهادت خوانان» گرفتند و اسبابی از موسیقی رزمی مانند طبل،
سنج و دمام نیز به همراهی آنان آمد و این آیین سوگ در مرحله تکامل خود شاهد
حضور بازیگرانی بود که نقش پوش و شبیه پوش حاضران در واقعه عاشورا می شدند
و هیئت عزادار نیز با ساختن میدانی و گرد آمدن به دور آن به تماشای آن
اتفاق تلخ می نشستند و در انتها برای شهدای دشت کربلا به عزاداری می
پرداختند.
تعزیه در مفهوم امروزی
اما آنچه امروزه به عنوان آیین «تعزیه» در کشور شناخته می شود، در
حقیقت شکلی نمایشی است که در دوره ناصرالدین شاه (1313 : 1264 هجری قمری)
به اوج شکوفایی و تکامل رسید.
«تکیه دولت» به عنوان بزرگ ترین نماد تماشاخانه اختصاصی، برای اجرای نمایش
های تعزیه در این دوران ساخته شد و «معین البکاهای» مشهور و نسخه نویسان
بزرگ تعزیه همگی در این زمان زندگی می کردند.
هرچند ادله و شواهد تاریخی نشان می دهد که پادشاهان قاجار صرفاً بدان جهت
از تعزیه حمایت می کردند که بر ظاهر معتقد بودن خود، نقابی داشته باشند و
در حقیقت چنین نحوه حمایتی از این هنر آیینی در آن زمان بیشتر شکل عوام
فریبانه داشت و اگر شکوه تعزیه را نیز در آن دوران شاهد هستیم، این امر
بیشتر مدلول وجود هنرمندان و بزرگانی است که خالصانه دل در گرو عشق به
خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) داشتند و برای روشنگری مردم، از این هنر
به بهترین نحو ممکن بهره می بردند.
روی کار آمدن «رضاشاه»، به سبب کینه وی از رشد نگاه اسلامی در جامعه، انواع
محدودیت ها در اجرای برنامه های مذهبی به ویژه برپایی تعزیه های حسینی در
جامعه اعمال شد و این امر موجب شد تا این هنر آیینی و ریشه دار، کم کم به
سمت افول حرکت کند و فقط به صورت پنهانی در بازار و یا خانه های برخی مردم
به حیات مخفیانه خود ادامه دهد.
اما پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، بار دیگر این هنر رونقی مجدد یافت
و راه خود را از درون خانه ها به میادین و کوچه های شهر باز کرد و اکنون
با حمایت های دولتی و تلاش بازماندگان عصر طلایی این هنر، قدم های جدیدی را
به سوی احیا و اعتلای خود برداشته است.
منبع:خبرگزاری فارس
دوشنبه 6/9/1391 - 0:1
اهل بیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین بارئ الخلائق الأجمعین رافع السماوات و خافض
الأرضین و صلّ الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم
محمد و أهل بیته الطیبین الطاهرین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرئ إلی
الله».
سخن در تحلیل قیام تاریخی سالار شهیدان ـ سلام الله علیه ـ بود. تا
اندازهای روشن شد كه چون آن حضرت یك دین ممثل است و عینیت دین است،
میخواهد همین دین در بیرون عینیت پیدا كند و عینیت یافتن دین در نشئه
طبیعت با تزاحم همراه است. ممكن نیست چیزی در عالم طبیعت یافت بشود و از
گزند مزاحمت در امان بماند. منتها اگر آن شیء حق بود، هر مزاحمی آسیب
میبیند، بدون اینكه به او آسیبی برساند و اگر آن شیء حق نبود آسیب
میبیند، بدون اینكه بتواند به چیزی آسیب برساند و اگر احیاناً میبینید،
گاهی حق از باطل شكست میخورد و باطل پیروز میشود؛ یا آنچه را كه حق نبود،
حق پنداشتیم و آنچه را باطل نبود باطل پنداشتیم؛ یا اگر حق را درست
فهمیدیم و باطل را درست فهمیدیم (پیروزی را به جای شكست و شكست را به جای
پیروزی پنداشتیم) در این محاسبه بالأخره اشتباه كردهایم. وگرنه حق ممكن
نیست شكست بخورد، ولو در مدت كوتاه؛ باطل ممكن نیست پیروز بشود ولو در مدت
كوتاه، زیرا باطل مانند كف روی آب است و حق مانند همان سیل خروشان؛ باطل در
سایه حق نمایی دارد. ممكن نیست كه باطل بتواند حق را از بین ببرد، زیرا
اگر حقی نباشد، باطلی نیست. چون باطل حق نماست و اگر آبی نباشد، سیلی
نباشد، كفی نیست. هرگز كف به جنگ سیل نمیرود؛ هرگز سایه به جنگ نور
نمیرود. اگر نوری نباشد، سایهای نباشد و اگر شاخصی نباشد، سایهای نیست؛
چون نور هست و شاخص هست، سایه پیدا میشود. چون حق هست، باطل خود را نشان
میدهد.
نتیجه نبرد حق و باطل
بنابراین نه یك لحظه حق شكست میخورد و نه یك لحظه باطل پیروز میشود؛ تا
كسی بگوید این روزگار است: گاهی به سود آنها، گاهی به سود ما. اینچنین
نیست؛ بلكه حق همیشه پیروز است و باطل محكوم به شكست. چه اینكه پیشتر
دیدید، منطق وحی این است كه ﴿إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا﴾؛ این «كان»
فعل ماضی نیست كه دلالت بر گذشته بكند (باطل در گذشته رفتنی بود) بلكه فعلی
است كه منزه از زمان است. مثل اینكه میگوییم «كان الله علیماً كان الله
قدیراً؛ خدا علیم بود خدا قدیر بود» كه از اصل كینونت و هستی خبر میدهیم؛
یعنی خدا همواره علیم است، خدا همواره قدیر است. باطل هم همواره رفتنی است؛
چون باطل همواره رفتنی است، ممكن نیست كه یك لحظه بماند و بتواند علیه حق
قیام كند.
اگر توهمی هست یا در تشخیص اصل حق وهم و پندار است یا در تشخیص ظفر و شكست
وهم و پندار است و ما هر غرامتی را كه میدهیم در اثر وهم ماست. ما در اثر
وهم داریم غرامت میدهیم و اگر عقل در ما حكومت میكرد، نه حق را باطل
میپنداشتیم كه ﴿یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ نه پیروزی را
شكست و یا شكست را پیروزی میپنداشتیم كه بگوییم ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ
مَنِ اسْتَعْلى﴾ و اگر اسلام در جهان خارج بخواهد محقق شود، مثل نوری است
كه در روی زمین بخواهد ظهور بكند. ممكن نیست كه نور در روی زمین ظهور بكند و
سایه نداشته باشد؛ آن نور بیسایه در بهشت است، آن نور بیسایه در برزخ
است، آن نور بیسایه در عالم عقل است، وگرنه در عالم طبیعت چون نور بر یك
جرم میتابد این جرم خواه و ناخواه سایه دارد؛ بنابراین، ممكن نیست كسی در
جهان طبیعت نور ببینید، بدون سایه، حق ببیند بدون باطل.
خاصیت این عالم هم همین است؛ زیبایی این عالم در این است كه یك سایه دارد
تا افراد خردمند را بیازمایند، از سایه پرهیز كنند، به نور برسند. زیبایی
این عالم در این است كه اگر باطل محض بود كه معدوم صرف بود و اگر حق محض كه
دیگر دنیا نبود، جای تكلیف نبود. قرآن كریم وقتی از نظام حق سخن میگوید،
در یك آیه این مطلب را تبیین میكند میفرماید: ﴿قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما
یُبْدِىُ الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ﴾ بگو حق آمد. وقتی حق بیاید جا برای باطل
نیست؛ نه باطل كهن نه باطل تازه. نه باطلهای گذشته میتواند برگردد، نه
باطل نو ظهور میتواند پدید بیاید؛ یعنی در نظام اسلامی جا برای گناه نیست،
نه گناهان كهن و سابقه دار، نه گناهان نو ظهور و تازه پدید آمده. زیرا تا
حق است جا برای باطل نیست. همین كه از محدوده حق گذشتیم به مرز باطل
میرسیم. وقتی به مرز باطل رسیدهایم، میبینیم در اینجا چیزی نیست به نام
باطل، بلكه اینجا حق را نمییابیم نه باطل را مییابیم. این باطل هرچند یك
كلمه مثبت است و حرف نفی همراه او نیست، عدم در درون او تعبیه شده است.
شما یك وقت میگویید: «فلان شخص بیسواد است»، میگویید «فلان شخص عالم
نیست» كه این «بی» یا آن «نه» حرف نفیاند و این كلمه قبلی را همراهی
میكنند. یك وقت حرف نفی ادا نمیكنید، میگویید: «فلان شخص جاهل است»
اینجا حرف نفی به نام «بی» یا «نی» در كنار یك كلمه نیست؛ اما این حرف نفی
به درون این كلمه رفته، یعنی وقتی شما جاهل را معنا میكنید، میبینید
چیزی جز عدم و نیستی در درون او نیست. وقتی خود این كلمه را میشكافید،
میبینید این از درون منفی است؛ یعنی نفی به درون او رفته. باطل از این قسم
است.
یك وقت میگوید فلان چیز «حق نیست» یا «با حق نیست» یا «بیحق» است؛ یك وقت
میگوید «فلان چیز باطل است». ظاهر این قضیه، قضیه موجبه است، اما وقتی
كلمه «باطل» را میشكافید، میبینید درون منفی است، نفی در درون این كلمه
رفته. باطل یعنی «بیحق». بطلان، یعنی نبود حق. این نفی در درون این كلمه
باطل رفته. پس یك امر عدمی است و چون باطل در مقابل حق است، اگر گفتند
«باطل» یعنی «جایی كه حق نیست» یعنی جایی كه نور نیست. اگر گفتند سایه یعنی
جایی كه نور نیست. گرچه این كلمه با نفی یاد نمیشود ولی درون او نفی قرار
دارد.
در بود حق جا برای ظهور باطل نیست
پس باطل میشود یك امر عدمی. وقتی امر عدمی شد، عدم با هستی همكاری
نمیكند؛ لذا ذات اقدس الهی فرمود در بود حق جا برای ظهور باطل نیست؛ نه
باطلهای گذشته، نه باطلهای نو ظهور ﴿قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِىُ
الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ﴾. این جمعاً یك كلمه است، یك آیه است. نظام اسلامی
با باطل هیچگونه تفاهمی ندارد؛ بنابراین، افراد باطل اندیش جایگاهی در
نظام اسلامی نخواهند داشت. وقتی نظام اسلامی به دست اسلام علوی و وجود
مبارك امیر المؤمنین تأسیس شد طلحه و زبیر خواستند در نظام راه پیدا كنند،
فرمود نظام حق با باطل نمیسازد، نه ممكن است شما دست از باطل بردارید ـ
چون حق نیستید ـ نه ممكن است من با باطل بسازم، چون حق با باطل ساختنی
نیست.
اما آنها كه اهل هوایند كاملا با هم كنار میآیند. هویٰ مرز مشخص ندارد؛ هر
روز به یك نحو برمیگردد. هوس محدوده خاص ندارد؛ هر روز در یك نحو ظهور
میكند. برای همین، فرمود من با شما هماهنگ نخواهیم بود؛ زیرا حق با باطل
نمیسازد ﴿قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِىُ الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ﴾. بعد
این سخن كه از كلمات بلند رسول اكرم(علیه آلاف التحیة و الثناء) است
فرمود: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» هرگز نمیشود به بهانه اینكه
مأمور معذور است به بهانههای دیگر حرف خدا را انسان نادیده بگیرد و مخلوقی
را اطاعت كند و با خالق معصیت كند و از خالق تمرد كند. نظام اسلامی این
حرفش را برای همیشه زنده نگه میدارد؛ چه آن حرف قرآن و چه این حرف عترت
همان حرف ﴿قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِىُ الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ﴾ را
همین اصل كلی را كه «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق».
شرایط قیام امام حسین(ع)
در شرایطی حسینبنعلی قیام كرد كه در اثر عدم نور، باطل قسمت مهم
خاورمیانه را گرفته است. جزء گروه كم و منشأ بطلان هم همان حرام خواری و
ارتكاب حرام و معاصی است. حضرت در روز عاشورا فرمود: سرّ اینكه حرفهای من
در شما اثر نمیكند و شما حرفهای مرا را نمیپذیرید، برای این است كه
«ملأت بطونكم حراما» شما شكمها را با حرام پر كردهاید. حرام ممكن نیست با
حلال هماهنگ بشود؛ غذای حرام ممكن نیست با اندیشه صحیح جمع بشود. چون
انسان كه نه دارای دو حقیقت است و نه اینكه بدن و غذاهای بدنی در مقابل روح
است. انسان یك حقیقت دارد؛ این یك حقیقت یك نور دارد و یك سایه دارد، این
سایه تابع آن نور است؛ یك روح دارد و یك بدن دارد؛ یك اصل دارد و یك فرع
دارد. این فرع به دنبال آن اصل حركت میكند؛ یعنی بدن و اوصاف بدنی تابع
روح خواهند بود و روزی همین بدن به مقام روح میرسد. لذا اگر كسی غذایی
خورد این غذا به صورت فكر در میآید؛ ممكن نیست غذایی آلوده بشود [ زمینه]
اندیشه صحیح ما. اگر به یك انسان حرام خوار بگوییم « تو درست بیاندیش» مگر
او اندیشه را باید از جای دیگر باید بیاورد، یا همان غذاهای چند روز قبل به
صورت اندیشه در میآید؟
هر چیزی یك راه طبیعی دارد. در امور طبیعی و تكوینی با مسئله نصیحت نمیشود
جریان را حل كرد؛ ما از اول میتوانیم شخص را نصیحت كنیم كه حرام نخور اما
نمیتوانیم شخصی كه حرام خورد و اعضا و جوارح او را حرام تشكیل داد
بگوییم: درست بفهم، درست باش، عادل باش، خیانت نكن. این شدنی نیست؛ یعنی
اگر كسی از راه حرام تغذیه كرد و بالا آمد یقیناً موعظه در او اثر ندارد.
این به تعبیری « آب در هاونگ كوبیدن است». چون ما اگر بخواهیم موعظه بكنیم
باید از همان اول شروع بكنیم بگوییم: حرام نخور، حرام نگیر، باطل نرو،
بیراهه نرو. این یك راه عقلایی است و اگر كسی حرام خورد و غذاهای حرام او
به صورت اندیشه آلوده در آمد، به صورت وصف بد در آمد به چنین آدمی نمیشود
گفت « آقا تو دروغ نگو»، « این مطلب را درست بفهم»؛ این همان آب در هاونگ
كوبیدن است.
سالار شهیدان فرمود سرّ اینكه این حرفهای من در شما اثر نمیكند برای اینكه
شما باید بفهمید؛ فهم امروز همان غذای ده سال قبل است، همان غذای بیست سال
قبل است. آن غذای بیست قبل به صورت فهم امروز در آمده به همان دلیلی كه
فهمنده امروز، یعنی روح شما و جان شما، همان نطفه چهل سال قبل بود. اگر
همان نطفه با سیر جوهری بالا آمد شد روح؛ آن غذاها هم به سیر جوهری بالا
آمده شده اندیشه، شده اخلاق، شده اوصاف. هرگز نه به این روح میتوان گفت
الهی باش و نه به آن اندیشه میتوان گفت صحیح باشد، نه به آن خلق و خوی
میتوان گفت فاضل و فاضله باش. لذا ذات مقدس سالار شهیدان فرمود با اینكه
من حجت خدایم و حرف از درون من میجوشد و اگر موجودی مستعد حرف باشد یقیناً
حرف پذیر است، اما توان پذیرش حرف را شما از دست دادید «ملأت بطونكم
حراما» چون شكم شما از حرام پر شد حرف من اثر نمیكند. لذا به سالار شهیدان
گفتهاند «إنك مرقت من الدین» ـ معاذ الله ـ تو از دین خارج شدی حضرت
فرمود: «و لم تعلمن الذین مرقوا من الدین» بعدها میفهمید چه كسی جزء
مارقین است و چه كسی جزء ثابتین.
بنابراین، در نظام اسلامی، جا برای باطل به هیچ وجه نیست. امیر المؤمنین
دید عدهای میخواهند باطل خود را در كنار سفره حق تغذیه كنند؛ یعنی با
كوله بار باطل بیایند و مهمان حق بشوند و به نام حق همان باطل را بخورند و
به خورد دیگران بدهند. فرمود ما با كسی تفاهم اینچنین نداریم كه كنار
بیاییم، اگر پذیرفتید كه «نعم المطلوب» اگر نپذیرفتید كه «لكم دینكم و لی
دین». همین معنا را سالار شهیدان به دستاندركاران اسلام اموی فرمود ،
فرمود اگر حرفم را پذیرفتید كه «نعم المطلوب» اگر نپذیرفتید «انتم بریون من
ما اعمل و أنا بری من ما تعملون لكم دینكم و لی دین». وقتی كه از مكه خارج
میشود این حرف را زد فرمود، ما مثل ابن زبیر نیستیم كه با كسی معامله
سیاسی داشته باشیم كنار بیایم و روزی به سود شما روزی سخن بگوییم؛ حق با
باطل جمع نمیشود ﴿فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾ دین قبل از
اینكه كامل بشود نه خدا پسند است نه دشمن را ناامید میكند. آن كلی گویی و
ترسیم خطوط كلی نصایح كلی گرچه یك مسأله كلامی را تأمین میكند ولی مسائل
سیاسی و اجتماعی با كلی گویی حل نمیشود. لذا كلام هرچند اندیشهها را
سیراب میكند ولی جامعه را راضی نگه نمیدارد. سیاست جامعه را تأمین
نمیكند؛ باید آن كلی را بر جزئی تطبیق كرد، باید شخص معین را به عنوان
الگو ارایه دارد تا مشكل قضایای خارج حل بشود. لذا وقتی جریان غدیر طرح شد و
علیبنأبیطالب به عنوان الگو به جامعه معرفی شد این دو مطلب را ذات اقدس
الهی بیان كرد، فرمود: از امروز به بعد دین شما كامل است نعمت تمام است.
این دین خدا پسند است و دشمن ناامید ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ كَفَرُوا
مِنْ دینِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ
دینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ
دینًا﴾. وقتی دین كامل شد خدا میپسندد دشمن میهراسد دین وقتی ناقص شد
خدا نمیپسند و دشمن را نا امید میکند.
سخنان خاندان اهل بیت در کوفه
امویان آمدند برای اینكه دشمن را راه بدهند دوست را بیرون كنند. اولین كاری
كه كردند همین دین را ناقص كردند. دیگر از آن روز به بعد دین شده ناقص.
وقتی دین ناقص شد بیگانه هم طمع كرد. اگر در سورهٴ «مائده» ذات اقدس الهی
فرمود بیگانه طمعی ندارد برای اینكه دین كامل است و اگر دین ناقص شد یقیناً
بیگانه طمع میكند. و اگر دیدید زینب كبریٰ(صلوات الله علیها) در كوفه به
مردم خطاب كرد «انما مثلكم كمثل التی نقضت غزلها من بعد قوت انكاسا تتخذوا
ایمانكم بینكم» همین مسئله است؛ یعنی شما تمام این رشتهها را دوباره پنبه
كردهاید، ما لباسی در بر شما كردیم، شما آمدید این رشته را پنبه كردید،
لباس خلافت را لباس امامت را لباس ولایت را برداشتید. اصلاً چیزی از امامت
نگذاشتید؛ چیزی از امامت نگذاشتید؛ چیزی از خلافت نگذاشتید؛ چیزی از رهبری
نگذاشتید. هر چه بودید او را آنچنان تكه تكه كردید كه اصلاً مردم خلافت را
نمیشناسند الآن خلافت را با سلطنت یكی میكنند.
یك وقت كسی را در میدان جنگ میكشند، دست او را قطع میكنند، بالأخره
شناخته میشود؛ یا پای او را قطع میكند بالأخره شناخته میشود؛ یا مقداری
از سرش را قطع میكنند باز شناخته میشود؛ یا همه سرش را قطع میكند بدن
سالم است ولی بالأخره شناخته میشود، یك وقت كسی را مثله میكنند، یعنی
اعضای او را تكه تكه میكنند كه هر كه بیاید نمیشناسد. فرمود شما دین را
اینچنین كردید؛ نكسها در او روا داشتید، نقضها كردید، تمام این رشتهها را
پنبه كردید، چیزی نگذاشتید تا كسی بیاید به آن علامت بشناسد. الآن اگر شما
سلطنت را به جای ولایت و حكومت به خورد مردم بدهید مردم باورشان میشود.
شما اگر بخواهید باطل را به جای حق معرفی كنید این مردم تازه به دوران
رسیده و «حدیث العهد بالاسلام» میپذیرند؛ چه اینكه پذیرفتهاند «انما
مثلكم كمثل التی نقضت غزلها من بعد قوت انكاسا». این ناظر به آن آیه
مباركهای است كه ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّتی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ
قُوَّةٍ﴾. فرمود ما خیلی محكم كردیم، قوی كردیم، به دست شما دادیم. البته
آنی كه به دست شما دادیم او را پاره كردید اما آنی كه به دست ما است محفوظ
است: اصل قرآن محفوظ است؛ اصل دین محفوظ است. آن چیزی كه شما داشتید پاره
كردید؛ نه آن چیزی كه پیش ما است. آن چیزی كه پیش ما است مصون از تحریف
است. باز اگر مراجعه بكنید آن اسلام ناب پیش ما است؛ آن اسلام علوی پیش ما
است. حرفها را تقسیم كردند؛ آن حرفهای بلند امامت را حرفهای بلند خلافت را
حرفهای بلند رهبری را به دستور زین العابدین را زنها میگفتند، اما خود زین
العابدین از ولایت حرف نمیزد از خلافت حرف نمیزد از امامت حرف نمیزد،
مبادا خیال كنند كه او ولی الله است در عین حال كه بیمار است او را شهید
كنند. اگر حرفهای زینب كبریٰ، اگر حرفهای فاطمه صغریٰ(صلوات الله علیهما)
را زین العابدین در كوفه میگفت میفهمیدند این حجت خدا است؛ اما فاطمه
صغریٰ میگوید ما حجت اللهایم، ما ولی اللهایم، ما عیبه علم خدا هستیم،
ما ظرف فهم و حكمت حقیم، ما حجج خدا در زمین هستیم. این حرفهای این زن
میگوید كه هم اصل مطلب گفته شده باشد هم شنوندهها خیال نكنند در بین
اینها كسی داعیه امامت دارد؛ چون زن كه امام نیست. همه اینها به رهبری وجود
مبارك امام سجاد انجام میگیرد.
شما بررسی كنید، ببینید سخنرانی سخنرانان كوفه در چه حدّ است. حرف زین
العابدین را فاطمه صغریٰ میزند. زین العابدین اگر بگوید ما حجت خداییم
همانجا شهیدش میكنند و او باید بماند، طبق بیان امام سوم ـ سلام الله
علیه ـ كه هشت امام از او متولد بشود. اما زین العابدین كه حرف میزند از
بیوفایی مردم كوفه حرف میزند. فاطمه صغریٰ كه سخن میگوید از اینكه ما
حجت اللهایم حرف میزند از اینكه ما ولی اللهایم حرف میزند. میفرماید
ما «نحن عیبة علمه» عیب یعنی گنجینه ما مخزن علم خداییم ما ظرف علم خداییم
مخزن علوم الهی هستیم حرف زین العابدین به زبان فاطمه صغریٰ به مردم فهمیده
میشود اگر فاطمه صغرا بهرهای از ولایت دارد و اگر زینب كبریٰ ـ صلوات
الله علیها ـ بهرهای از ولایت دارد. همه اینها پرتوی از ولایت انسان، كامل
یعنی علیبنحسین ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ است. اما آن حرفهای بلند
را زینب میزند، آن حرفهای بلند را فاطمه صغریٰ میزند. نوبت به زین
العابدین كه میرسد میفرماید: چرا گریه كردید؟ جمع شدید ما را كشتید، پدر
ما را شما دعوت كردید، ما كه خودمان نیامدیم، پدرم كه خودش نیامده، شما
دعوت كردید. این حرف را باید دختر أبی عبدالله بگوید نه حجت خدا؛ این حرف
را باید خواهر أبی عبدالله بگوید نه حجت خدا. آنها همان حرف را زدند هم
مسئله ولایت و خلافت و امامت را تبیین كردند؛ اما زین العابدین در كوفه
داعیه اینكه ما حجت خداییم، ما ولی اللهایم، ما خلیفة اللهایم، این حرفها
را ندارد. در سطح یك سلسله مسائل سیاسی و اجتماعی سخن میگوید.
در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید. طبق رهبریهای امام چهارم ـ سلام الله
علیه ـ فتواها را از امام چهارم میگرفتند به قافله میرساندند. دیگر كسی
نمیگفت امام سجاد یا علیبنحسین فتوا داد. در همین كوفه بچهها وقتی
خواستند بگویند «صدقه بر ما حرام است» نمیگفتند فتوای برادر ما این است،
فتوای علیبنحسین این است، میگفتند «عمتی تقول إن الصدقة علینا حرام»
فتوای زینب این است. هم مسئله معلوم میشود، هم دشمن مطمئن بود كه كسی به
عنوان امام و مرجع تقلید نیست؛ چون زن كه زمامدار نخواهد بود. هم مطلب روشن
میشود هم از زبان زینب میشنیدند میگفتند دختر علی چنین گفت نه پسر
حسین. این كارها را تقسیم كرده بودند كه مبادا از زبان حجت حق چیزی شنیده
شود.
چرا امام سجاد سخن کوفیان را جدی نگرفت
بعد مردم كوفه كه اشك ریختند. گفتند «انا حرب لحربك و سلم لسلمك» فرمود:
«ای القدرك مكره» اگر همانجا درست میگفتند امام چهارم باز جریان كربلا را
به پا میكرد و قیام میكرد. برنامه امام چهارم همان برنامه امام سوم ـ
سلام الله علیه ـ بود. فرمود شما الآن هم دروغ میگوید؛ اگر الآن هم راست
بگویید ما همان حرف را داریم. گفتند ما با هر كه تو میجنگی در جنگیم؛ با
هر كه تو میسازی در سلمیم. فرمود شما خیانت میكنید؛ همان كاری كه با پدرم
كردید با من هم میكنید. اگر بدانم درست میكنید كه من هم قیام میكنم.
اینچنین نبود كه امام سجاد اهل سكوت باشد. صبر او برای این بود كه
زمینهای بسازد وگرنه همه اینها قائم به حقاند، قوام به قسطاند و یك
برنامه دارند و دیگر هیچ. این سخن امام سجاد ـ سلام الله علیه ـ بود در
كوفه، آن هم سخن ذات مبارك زینب كبرا بود، آن هم سخن فاطمه صغریٰ بود كه
مردم را روشن كردند. این اشكها البته طولی نكشید كه در جریان مختار به ثمر
نشست. گوشهای از اسرار برای اینها حل شد؛ اما سرانجام به آن قیام نهایی
نرسیده است.
منظور آن است كه وجود مبارك سالار شهیدان كه دین ممثل و قرآن مجسد است همان
را خواست پیاده كند و «الحمد لله» پیاده كرد و موفق شد و هیچ شكستی هم
نبود و اگر احیاناً كسی شكست میپندارد یا برای آن است كه حق را باطل
پنداشت و باطل را حق انگاشت یا برای آن است كه شكست را پیروزی و پیروزی را
شكست توهم كرده است. وگرنه اگر كسی حق و باطل را از هم بشناسد ممكن نیست كه
باطل، ولو یك لحظه، پیروز بشود؛ حق، ولو یك لحظه، شكست بخورد.
امیدواریم كه خدای سبحان توفیق انس به معارف را به همه ما بیش از پیش مرحمت
كند و از ذات اقدس الهی مسئلت میكنیم كه فداكاریهای سالار شهیدان را ضامن
اجرایی قسط و عدل در سراسر نظام اسلامی قرار بدهد.
روضه: وداع با سیدالشهدا
وقتی زینب كبریٰ ـ صلوات الله علیها ـ آمد برای تودیع و هم چنین سایر اعضای
خانواده هر كدام حرفی داشتند. بچههای سالار شهیدان البته مقامی داشتند كه
حسینبنعلی آنها به آن مقام رسید و به استناد آن مقام هم آنها را نصیحت
كرد. فرمود سفر بسیاری سنگینی در پیش دارید و سرمایهای این مسافرت هم آن
عزت و استقلال شماست. هرگز شكایت نكنید؛ چیزی كه از عظمت شما میكاهد
نگویید «لا تقول بالاسنتكم ما ینقص قدركم و لا تشكوا استعدوا للبلاء و
اعلموا أن الله حافظكم و حامیكم»؛ آماده باشید حرفی كه شما را كوچك میكند
نزنید؛ چیزی كه از مقام شما میكاهد نگویید و شكایت نكنید و مانند آن. در
زمان حیات خود سالار شهیدان ـ سلام الله علیه ـ فرمود: اما دخترم سكینه (كه
سكینه آن نام اصلیاش را گفتند امینه است و چون از سكینت الهی برخوردار
بود مشهور شد به سكینه) فرمود اما دخترم سكینه «كانت غالب علیها الاستقرار
مع الله» (یعنی اینكه میبینید گویا اصلاً در كربلا او نیست، گویا اصلاً
كربلا جنگی نیست، گویا این همه شهدا را نیاوردند، گویا لحظاتی بعد این خیام
را آتش نمیزنند، گویا لحظاتی بعد اینها را به اسارت نمیبرند)، اینكه
میبینید این دخترم هیچ تغییر حال نمیدهد «كانت غالب علیها الاستقرار مع
الله» او اصلاً در این عالم نیست؛ لذا این حادثه سنگین كربلا این دخترم را
متزلزل نكرده است. سایرین البته تلاش داشتند، اشكها میریختند و مانند آن؛
اما این بانو یك حساب دیگری دارد. حالا این آمده كنار این بدن، خود زینب
كبرا هم آمده كنار این بدن. آن گریههای عاطفی البته هست.
اما اینها بپذیریم كه در یك حدّ دیگریاند و مسرورند. اینها شاكرند نه
صابر. نشانهاش آن است كه وقتی كنار بدن بیسر آمد و این خنجر شكستهها
اینها را كنار زد و دست زیر این بدن مطهر به بدن بیسر گذاشت، عرض كرد
«ربنا تقبل منا هذا المضجع» خدایا این قربانی را قبول كن؛ این را از ما
بپذیر. یعنی ما هم در این قربانی سهیمیم. او اگر شهادت را پذیرفت ما الآن
اسارت را پذیرفتیم؛ ما در اهدایی این قربانی سهیمیم، این را از ما قبول كن.
حالا رو به طرف مدینه كرد یا همانجا وجود مبارك رسول اكرم را زیارت كرد
«علی ای حال» عرض كرد كه جداه! اینكه شما فرمودید، حسین سفینه نجات است،
كشتی نجات است، چراغ هدایت است؛ این كشتی شكست خورده توفان كربلا است/ در
خاك و خون تپیده میدان كربلا است. یعنی اگر فرموده ای او كشتی نجات است،
این كشتی در خون غرق شد؛ «هذا حسین مرمل بالدماء». این حسین توست؛ این همان
است كه تو فرمودی: «حسین منی و أنا من حسین». این الآن به خون خودش آغشته
شده است. این همان حسین توست «بالعراق» همین حسین توست.
و اگر گفتند خطاب به علیبنأبیطالب ـ سلام الله علیه ـ كرد، شاید حضرت را
همانجا دیدید نه رو در نجف كرد؛ و اگر خطاب به فاطمه زهرا كرد، نه رو در
بقیع كرد، شاید همه را همانجا دیدند. این منظره بود. اما نوبت به سكینه ـ
سلام الله علیها ـ كه رسید، همانجا ماند «إجتمعت عدة من العراب فجروها عن
جسد ابیها». وقتی به كوفه رفتند با سر بیبدن، سخنانی دارند در كربلا با
بدن بیسر، حرفهایی داشتند. وقتی به سر بیبدن رسید، عرض كرد «یا هلال لم
مستمع كمالا قاله خسفه فابدا غروبها» تو به موقع قیام كردی و به موقع منخسف
شدی. آن وقتی كه هلال بودی، زمان امام حسن بود، قیام نكردی؛ ده سال بعد از
امام حسن قیام نكردهای؛ وقتی بدر شدهای و به كمال رسیدهای آن وقت منخسف
شدهای. عرض كرد: برادر! من از سایر سرها و سرهای سایرین توقعی ندارم؛
آنها چنین كرامتی ارائه ندادند، تو كه توان حرف زدن داری، تو كه به خوبی
سخن میگویی، این دخترت كنار من به تو مینگرد «یا اخی فاطمه صغیرت كلمها
فقط كان قلبها أن یذوبا» دو جمله با دختركت سخن بگو. این قلبش از شدت رنج
دارد آب میشود. حسین عزیز! «ما توهمت یا شقیق فؤادی» ای عزیز من كه تو نه
تنها پاره تن منی! من هم نیم دل توام، تو هم نیم دل منی؛ چون ما یك دلیم و
این دل نصف شد، یك نصف به اسارت یك نصف به شهادت. آن شهادتها را ما
پیشبینی میكردیم؛ اما این منظره را من كه سر پسر پیغمبر به نام دین بالای
نی برود، آن هم در شهری كه ما سالیان متمادی در اینجا مدرسه داشتیم اینجا
مسجد داشتیم، (سالیان متمادی زینب كبریٰ در اینجا درس میداد، امیر
المؤمنین اینجا امام جماعت بود، سخنرانیها كرد) فرمود ما را كه با شما
نبردند كه هنوز در همین جا مردم با ما آشنایند، ما به این مردم سالیان
متمادی خدمت كردهایم، اینها ما را از نزدیك میشناسند، ما كه بیگانه
نیستیم، ما از دوست میرنجیم. اینها كه پای منبر پدر ما بودند، الآن پای
نیزهاند. اینها كه پای منبر علی بودند، الآن پای كجاوهاند.
من این را پیشبینی نمیكردم. ممكن بود كه این كار در شام بشود؛ اما در
كوفه پیشبینی نمیكردم. تنها چیزی كه این دلها را میتواند پیوند بزند حرف
توست؛ یك چند جمله حرف بزن! آیا این خواستهها عملی شد یا نه؟ آری چیزی كه
خواهر از برادر بخواهد یقیناً عملی است. اگر وجود مبارك سالار شهیدان
فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقیمِ كانُوا مِنْ
آیاتِنا عَجَبًا﴾ این برابر درخواست همان زینب است. این حرف را كه همه
نشنیدهاند زینب شنید؛ فاطمه صغریٰ شنید؛ امام سجاد شنید؛ بعضی از خواص
شنیدند و بعضی هم طبق معجزه امام شنیدند وگرنه همانها كه نیزه داشتند آنها
كه نشنیدند آنها كه پای سخنرانی امام حسین قرار داشتند كه نشنیدند.
مگر حضرت با زبان ظاهر آیه خواند كه همه بفهمند. یك گروه خاص سخن گفتند و
یك گروه خاص هم شنیدند. آنگاه زینب آرام شد حرف برادر را شنید و مطمئن شد و
اگر سر به كجاوه زد قبل از شنیدن آن كلام بود «و نتهت جبینها بمقدم
المهمل». این حرفها قبل از جریان دار الاماره بود؛ اما وقتی برادر سخن گفت و
به خواسته خواهر جواب داد و این قلب آرمید دیگر سخن از بیتابی زینب نبود.
وقتی ابن زیاد گفت «كیف رأیت صنع الله باخیك» كاری كه خدا با برادرت كرد
چگونه دیدی، فرمود: «ما رأیت الا جمیلا» بسیار خوش گذشت. به ما نفرمود چیز
بدی نبود. اینهم حجت خداست.
خب سادات محترم ! عمه شما زینب كبرا را امام سجاد فرمود: «انت بالحمدالله
عالمة غیر معلمه فهمت غیر مفهمه». این تصدیق ولایت زینب است به بیان حجت
خدا. فرمود تو درس نخوانده عالمی؛ تو همان نگار به مكتب نرفتهای. زینب
كبرا كه اهل اغراق و مبالغه نیست. وقتی در مجلس كوفه گفتند جریان كربلا را
چگونه دیدی فرمود بسیار خب ما اصلاً جزء خوبی ندیدیم خیلی به ما خوش گذشت
یعنی رفتیم دین را زنده كنیم و زنده كردیم و برگشتیم ما نگران نیستیم به ما
خیلی خوش گذشت وقتی كه گفت این مثل علی با سجع و قافیه سخن میگوید، فرمود
ما را چه كار به سجع و قافیه؟ سؤال كردی و جوابی هم دادیم. قصد قتل زینب
كبریٰ را داشت كه جلوی او را گرفتند.
بعد گفت: آن جوان چه كسی است؟ گفتند: علیبنحسین است. گفت: علیبنحسین را
كه خدا در كربلا كشت؟ فرمود: «كان لی اخ یسمی علیا» من برادری داشتم او هم
علی نام داشت او را لشكریان شما كشتند. گفت: من میگویم خدا او را كشت؟
حضرت فرمود: البته هر كس كه میمیرد جانش خدا را میگیرد ﴿اللّهُ
یَتَوَفَّى اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾. مجدداً دستور قتل امام سجاد را كه
داد زینب كبریٰ بر خاست و گفت: تا من زندهام اجازه نمیدهم! گفت: «عجب
للرجل». امام سجاد به عمهاش فرمود عمه من خودم جواب میگوییم. به ابن زیاد
خطاب كرد: «او القتل تهدونا» ما را به كشتن میترسانی؟ كرامت ما به شهادت
است؛ ولی یك پیشنهاد میدهم اگر جداً قصد قتل من داری یك محرم برای این
قافله فراهم كن كه اینها را به مدینه... . «ألا لعنة الله علی القوم
الظالمین».
«و الحمد لله رب العالمین»
منبع:«تابناک» دوشنبه 6/9/1391 - 0:1
اهل بیت
می بایست بازگشت، گذری عمیق و دقیق و دوباره زد به درون
مایه هایِ عاشورا، و به زوایایِ پنهانِ حماسه یِ حسین (ع) و رسالتش با
دیدگانی متفاوت و متمایز و شوق انگیز و حیرت بار نگریست. حسین(ع) برای کام
گرفتن از آب و سیراب نمودنِ قوم و بستگانش رو به سوی فرات نبرد، زیرا که او
می دانست بازگشت از آنجا امری است بس دشوار و دهشتناک و در نهایت امری نا
شدنی. او با این کردارِ خویش خواهانِ رساندن پیامی جهان شمول به جامعه ی
بشریت بود. حضرت ابوافضل(ع) با تمامی رشادت و شجاعتی که از خویش ساطع و
منعکس نمود، می دانست که نتیجه جز شهادت و معدوم شدنِ اجزای مبارکش، اتفاقِ
دیگری نخواهد بود. 72 تن از یارانِ با وفای حسین(ع) می دانستند که
رویارویی با سپاهِ مجهز و بی شمارِ یزید بن معاویه، کاری است که سرانجامش
از آغازش هویداست. با تمامیِ این تواصیف کمرها را سفت بسته، عنان ها را به
دست گرفتند و راهیِ نبردی گشتند که می دانستند روزی خواهد رسید که تمامی
قبایل، امت ها و ملت ها از آن به عنوان "حماسه ی حسین و یارانش" یاد خواهند
کرد.
حسین و یارانش خواستارِ به سخره گرفتنِ "مرگ" بودند و این به سخره گرفتن،
نمادی گشت به عنوان شهادت، و "شهادت" با تمامِ بزرگی و حیمنه اش درسی می
آموزد که "عمل به عدالت" و جنگ در راهِ "رسالت هایِ انسانی" یکی از بزرگ
ترین دستاوردهای آن می باشد. حماسه ی عاشورا بیشتر از آنکه جنگی از برای
"پیروزی" باشد جنگی بود در راهِ پوییدن و بوییدنِ شکست، تا پیروزی هایی
آنچنانی را مذمت نموده و در شکستِ خویش، در اعماق و بطنِ بشریت مزه ی
گوارای "پیروزیِ حقیقی و راستین" را بچشاند. حسین این بزرگ مردِ تاریخ، که
همگان، چپ و راست، از او به عنوان اسطوره یاد می نمایند،( و این اسطوه بودن
با توجه به بافتِ خرق عادت گونه ی عاشورا به راستی لقبی گزافه نمی باشد)
انسان و مبارزی بود که "عمل به رسالت" را به معنی وسیعِ کلمه به همگان نشان
داد، که با این منش و کردار و حمیتِ والای ایشان، اگر ژرف و ظریف و غیر
سطحی بدان بنگریم حاصلش بسیار گوارا و شیرین و آموزنده است.
اگر بخواهیم بعد از پیامبرِ اسلام، بزرگانِ دیگری را در صفِ راستین و
حقیقیِ اسلام، به جهان و به "گفتمانِ جهانی" معرفی و عرضه نماییم، می بایست
از شخصیت هایی چون علی(ع)، عمار و ابوذر و حسین نام برد. اینان به معنی
وسیع کلمه، بزرگ گشتند و در دل و جانِ ملت های محروم و ستم دیده ی جهان خوش
نشستند و در نهایت آرمان هایی به یادگار نهادند که "عدالت" و "مبارزه در
راه "انسانیت" بزرگ ترین و شگرف ترین رسالتِ آنان بود و اگر اسلام دارای
گفتمانی می باشد و اگر این گفتمان می بایست سر لوحه ی دیگر امت ها و ملت ها
قرار گیرد، ابتدا بایسته است سر لوحه ی پیروانِ حسین و شیعیانِ او قرار
گیرد و بعد به جهانِ گفتمان ها راه یابد.
از علی (ع)، این اسطوره ی عدالت، کم تر از این نیز انتظار نمی رفت که
فرزندی تربیت نماید و بپروراند و به جهان معرفی نماید، که سالها بعد پسر از
برای تبعیت نمودنِ از بزرگی های پدر، گام در راهی عزیز و شریف گذارد.
علی(ع) که در زمان خلافت و امامتِ خویش شمه ای از چشمه هایِ راستینِ عدالت و
حقیقت را به جهانیان و مسلمانان چشاند و نشان داد و تعلیم داد و الگو شد،
حال که حسین، زنده نمودنِ آن رسالت ها را در جایی جز "عمل" و "شکستِ ظاهری"
نمی جُست، جانِ مبارک خویش و یارانِ با وفای خود را تقدیم به آرمان های
عزیز و گران سنگِ خویش نمود و خواهانِ آن بود که بعد از شکستِ(ظاهریِ) او
هر کس به پیروی از او و گفتمانِ او، بر مسندِ قدرت تکیه زد، به گفتار هایِ
خویش، و به تمامی شعایر اسلامیِ راستین و فردیِ خویش عمل نماید، که به
دنبالِ این عمل، شکوفایی و رشد و عدالت و آزادگی و انسانیت نهفته است. حسین
آموخت که: شکستِ من، یعنی آنکه عمل نمودم در راه اهداف و شعار های خویش،
یعنی آنکه ای انسانها چه باک در راه عمل به "عدالت" و عمل به "آرمان ها"
تنِ ناچیزِ خویش را تقدیم نماییم؟ او آموخت که رسیدن به اهداف و آرمان ها،
سخت و نفس گیر و لاجرم خطیر و دهشتناک است، اما چه باک که کمرِ همت را سفت
نموده و در راه عمل به شعارها از خود گذشتگی نماییم، و خود باشیم و خدای
خود و وجدانی بیدار؟
از حماسه ی بزرگ و حیرت بارِ عاشورا می توان این چنین برداشت نمود که اگر
حاکمان و والیانِ حکومت هایِ جهانی به شعارهایِ خویش که مهمترینِ آن همان
"عدالت" است(و این واژه با تمامِ "موجز" بودنِ خویش بسیار وسیع و عمیق و
سرنوشت ساز و حیاتی و تاثیر گذار می باشد) اگر کمی جامه ی عمل بپوشانند،
تمامی امت ها و ملت ها، زندگیِ تازه و پویا و برابری را خواهند تجربه نمود
که به دور از تمامی تبعیض ها و حق به جانب گری ها، راه در مدینه ای خواهند
گذارد که از دیر باز فیلسوفان و عارفان در تکاپوی آن بوده، و حسین این
اسطوره و رهبرِ بی بدیلِ جهانی، در حماسه ی عاشورا، راه و مسیرِ آرمان
شهرها را برای همگان هموار نمود و آن "عمل" بود در راه تمامی "شعارها" با
تمامِ شکست های ظاهری اش.
حسین(ع) با تشنگیِ خویش هر چه بهتر و شفاف تر و ملموس تر چهره ی عدالت و
تبعیض ها را آشکارنمود و به راستی که تشنگیِ او، درد و هم و غم ِ او دوری
از شعار ها و عمل به آنچه می بایست صورت گیرد، بود.والسلام.
منبع:خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهری. بیست
گفتار شهید مطهری، از دیار حبیب، سید مهدی شجاعی، کشتی پهلو گرفته، سید
مهدی شجاعی
دوشنبه 6/9/1391 - 0:1
اهل بیت
چكیده
برای جستار در سبك شناسی مقاتل موجود پیرامون عاشورا معرفی سه تصور از
واقعه كربلا لازم بود. پس از آن به معرفی اوّلین راویان عاشورا پرداخته،
سپس به شكل توضیحی تعریفی به انواع كتب مقتلی از جهت سبك و ادبیات نگارش
بیان شده و بعد از آن مقایسه ای بین برخی سبکها آورده شده است؛ و در همین
راستا به معرفی برخی كتب با سبك مختص به خود پرداخته شده است. در پایان نیز
انواع گزارشات از حیث میزان تأثیر تعریف شده است.
كلید واژهها
مقتل نگاری، امام حسین، گزارشها، تاریخ، مقتل ابومخنف
مقدمه
واقعهی عاشورا در طول تاریخ موجب پدیداری آثار مكتوب فراوان و شكل
گیری آداب و سنن بسیاری شده است. حال از آن جهت كه این واقعه با زندگی دینی
مسلمانان پیوند خورده است بایستی دانست آن چه شیعیان درباره عاشورا و
واقعهی كربلا در نوشتهها، خطابهها، هنرها و سنتهای خویش عرضه میکنند
با آنچه در سال 61 ه. ق و در صحرای كربلا روز عاشورا رخ داد، چه میزان
همخوانی دارد؟ مطالعات تاریخی همچون دیگر دانشها بر اصول و روشهای ویژه ای
استوار است كه فقط با پیروی از آنها میتوان یافته های تاریخی را پذیرفت.
بایستی بر این نكته پافشاری كرد كه شناخت پدیده های تاریخی بیش از هر چیزی
به شناخت و منابع آن پیوند دارد و میزان استحكام داده های تاریخی به میزان
استفادهی آنها از منابع است و هرگاه مطلبی تاریخی از منبعی متقن استخراج
نشده باشد، از سطح داستان و حتی افسانه هم فروتر میرود. نگاه به گذشته و
یك واقعهی تاریخی از دریچهی منابع، امكان بازسازی یا ترسیم مقرون به واقع
آن را فراهم میکند و پژوهشگر تنها از این طریق میتوان نگاه صحیحی نسبت
به گذشته داشته باشد و همین مسئله حكایت گر منابع در مطالعات تاریخی است.
پس تحریفهای پدید آمده در خصوص عاشورا و افسانه سازی و تخیل گرائی و گاه
نقل داستانهای ذلت آور در اطراف آن، ریشه در دور شدن از حوزهی علمی و روش
صحیح مطالعهی تاریخی دارد.
سه چهره از عاشورا
تردیدی نیست كه تفسیر و برداشت هر كس از حادثه یا واقعه ای ناشی از نوع
تصوّر آن برای او است. هر چند انگیزهها، سلیقهها و غرضها نیز در تحلیل و
برداشت از حوادث بی تأثیر نمینماید. حال تصور این واقعهی آنگاه به
واقعیت نزدیکتر است كه براساس منابع اصلی و اولیه انجام شده باشد. اما
اینكه تصور مذكور تا چه حدّ صحیح و دقیق بوده و توانسته ریشه در استفاده از
منابع اولیه عاشورا پژوهی داشته باشد نیاز به یك تقسیم بندی دارد.
در واقع سه چهره از عاشورا وجود دارد:
1 عاشورائی كه در نخستین روزهای سال 61 در كربلا اتفاق افتاد، حادثه ای بود
كه معتقدان به نصرت و یاری امام مظلومان آنرا آفریدند و كسی دیگر در آن
دخیل نبود.
2 عاشورائی كه در تاریخ ثبت شده است و طبعاً از صافی نگاه ناظران، راویان و
تاریخ نگاران عبور كرده و خواه ناخواه نوع نگاه، فهم و درك و تفسیر راویان
و تاریخ نگاران در آن تأثیر گذار بوده.
این نكته نشان میدهد كه در كنار مطالعه مقاتل و كتب تاریخ امام حسین
بایستی از مؤلفین و صاحبان كتب رقم خورده پیرامون عاشورا هم غفلت نكرد و
سهمی در اعتبار مطالب آنها نسبت به اغراض، اهداف و نوع نگاهشان به قضایا
در نظر گرفت و مدخلیت داد.
3 عاشورائی كه در بین مردم معروف است، این عاشورا آمیزه ای است از آنچه در
كربلا اتفاق افتاده و آنچه راویان، مورخان و نویسندگان به آن اضافه یا از
آن کاستهاند؛ و امروزه در محافل و مجالس عاشورائی بیشتر با این چهره روبرو
هستیم.
بی تردید همه آنچه كه بین مردم مشهور یا همه آنچه در منابع تاریخی، رجالی و
حدیثی موجود است در بردارنده همه حقایق نیست چون بسیاری از مطالب موجود با
یكدیگر قابل جمع نیستند یا اینكه نمیتوان با اطمینان گفت همه وقایعی كه
در كربلا واقع شده از طریق منابع تاریخی، رجالی و حدیثی آمده است و به دست
ما نیز رسیده باشد، زیرا برخی از كتبی كه در بردارنده مطالب مقتل امام حسین
است در طول تاریخ یا از بین رفته یا دست خوش تحریف واقع شده است؛ لذا
شناخت چهره حقیقی از وقایع رخ داده در كربلا نیاز به كار پژوهشی بر طبق
مبانی تاریخی دارد.
نخستین راویان واقعهی عاشورا
زمانی كه حادثه كربلا اتفاق افتاد بلكه تا پایان قرن اول هجری هنوز نهضت
علمی در جهان اسلام آغاز نشده بود، به همین دلیل كتاب مقتلی پیرامون عاشورا
در قرن اول نداریم. در تاریخ اسلام و پس از قرن اول سنت مقتل نویسی یعنی
گزارش حوادثی كه به مرگ و كشته شدن یك شخص یا گروه و چگونگی كشتن آنها
منجر شده است جایگاه بسیار گسترده ای دارد. مقتل عمر بن خطاب، عثمان بن
عفان، مقتل حضرت امیرالمؤنین، مقتل حجر بن عدی از صحابهی حضرت امیر و مقتل
سسیدالشهداء از موضوعاتی است كه بیشترین توجه تاریخ نگاران و محدثان را به
خود جلب كرده است، هر چند هیچ موضوعی در عالم اسلام به اندازه شهادت سالار
شهیدان مورد توجه نویسندگان قرار نگرفته است. در جلد بیست و دوم كتاب شریف
الذریعه مرحوم شیخ آغا بزرگ طهرانی (ره) بیش از 30 مقتل مربوط به امام
حسین معرفی شده كه تا قرن دهم هجری نگاشته شدهاند. این مقال در پی تحقیق و
بررسی و نقد مقاتلی است كه در بازه زمانی قرن دوم تا دهم هجری به رشتهی
تحریر در آمدهاند. گفتنی است بیشتر كتاب هائی كه از قرن دهم به بعد نگاشته
شدهاند عموماً نه همه آنها فاقد ارزش مقتلی میباشند. خصوصاً از دورهی
قاجار به بعد، رشد بی سابقه ای در مقتل نویسی رخ نمود كه عمده مشكل آن كه
باعث شد این کتابها بعضاً كتب تحریف ساز عاشورا هم بشوند این بود كه از
قرن دوم تا دهم مقتل نگاری توسط فحول و علمای اسلام اعم از شیعه و سنی
نگاشته میشد، امثال شیخ مفید، سید بن طاووس ابن شهر آشوب، حتّی در اهل
تسنن افرادی چون مسعودی، بلاذری، ابن اعثم كوفی، ابوالفرخ اصفهانی و ... كه
به هر حال علی رغم نقد برخی مطالب این كتب، باز اینها عالم نویس نگاشته
شد ولی كتب تألیفی دورهی قاجار بزرگترین ضعفش این بود كه دیگر امثال شیخ
مفیدها نبودند كه قلم به مقتل نگاری فرسایند بلكه در خیلی موارد منبریها و
روضه خوانانی كه بعضاً كمترین اطلاعات رجالی، تاریخی، واقعه نگاری و ...
كه در مقتل نگاری ركن اساسی بود را نداشتند و دیگر این فحول علمای شیعه
نبودند كه از زمان قاجار مقتل مینوشتند و امثال كتابی مثل قمقام زخّار و
صمصام به تار از فرهاد میرزا عموی ناصرالدین شاه كه خود فقیه و عالم بوده،
در این دورهی زمانی كمتر به چشم میخورد. به طور كلی پس از آنكه سنّت
سوگواری در دورهی صفویه و قاجاریه در جوامع شیعی به اوج خود رسید، نیاز
این جوامع نیز به کتابهای عاطفی بیشتر شد لذا در این دوران بیشتر با تكیه
بر احساسات و عواطف و برای گریاندن مقتل نگاشته شد. كه البته ضرورت نیاز به
جنبه های احساسی و عاطفی در روضه خوانی از اصول مسلّمه و ذاتیات روضه است و
كلام در جهت دهی به این عواطف و حدود و ثغور آن میباشد. پس این مقاتل بیش
از آنكه به اهداف قیام امام یا بعد تاریخ قیام توجه داشته باشد فقط به بعد
تراژدی این واقعه و مظلومیت خاندان اهلبیت علیهم السلام توجه دارد كه این
خود منشأ بروز افسانه هائی در این دسته کتابها شده است.
عاشورا به تقسیم انواع كتب
معمولاً وقتی از منابع عاشورا سخن گفته میشود، در آغاز کتابهای مقتل فقط
به ذهن میآید در حالیكه طیف وسیعی از کتابهای تاریخی، رجالی، مناقب،
حدیثی و حتی برخی كتب ادبی وجود دارند كه اطلاعات موجود در آنها برای پیدا
كردن وقایع عاشورا بسیار با ارزشتر از اطلاعات موجود در کتابهای مقتل
است. كه اجمالاً این کتابها عباتند از :
1. کتابهای رجالی كه به معرفی و نقل فضائل و اخبار صحابه و تابعین پرداخته.
2. کتابهای تاریخی كه حوادث این برهه از تاریخ اسلام را بیان كرده.
3. كتاب هائی كه در فضائل و شرح حال ائمه اطهار علیهم السلام نگاشته شد.
4. تعدادی از جوامع حدیثی شیعی و سنّی.
پس اطلاعاتی كه از عاشورا میتوان بدست آورد منحصر در مقاتل نیست بلكه این
چهار دسته مذكور از منابع، نسبت به مقتلها از اهمیت و اعتبار بیشتری نیز
برخوردار است، زیرا از زمان نگارش خود تا حال كمتر دچار تغییر و حذف و
اضافه شدهاند. منتها چیزی در آن است و زاویه بحث در هر كدام از این نوع
كتب است كه در هر كدام بنا به اغراض و تعریفی كه از این منابع داریم، زاویه
دید مطالبشان هم متفاوت است
1. کتابهای تاریخی بیشتر به حوادث شهادت امام پرداختهاند.
2. کتابهای رجالی معمولاً مفصلتر از تاریخیها هستند و غیر از سیر
زندگانی امام از تولد تا شهادت، روایاتی در ضمن سیره نگاری خود از مقتل
حضرت آوردهاند.
3. کتابهای مناقب و فضائل نیز مثل كتب رجالی مفصل هستند اما در برخی از اینها در مورد قیام امام كمتر صحبت به میان آمده است.
4. همچنین تعدادی از جوامع حدیثی شیعه و سنی كه رویكرد عامتری نسبت به
حدیث دارد و تحلیلی نیز عمل کردهاند علیرغم اینكه مجموعه های حدیثی هستند
امّا درباره امام حسین از ولادت تا شهادت بحث گسترده ای دارند، كه
مفصلترین بحث در كتاب شریف بحارالانوار مرحوم مجلسی و عوالم العلوم بحرانی
و تاریخ دمشق ابن عساكر آمده است.
شیوه های مقتل نگاری در قرون و اعصار
آشنائی اجمالی با شیوهی تاریخ نگاری در اسلام میتواند در شناخت و آشنائی
بهتر با منابع كار مفید باشد. منابع تاریخی عمدتاً به دو روش گردآوری
شدهاند:
1 تاریخ نقلی: كه تاریخ نگار، اصل متن را یا دست كم مضمون سخن را به اولین
گوینده یا اولین شنونده و یا بیننده استناد میدهد و نقل میکند و از خود
چیزی نمیگوید.
یعنی در این شیوه سخن راوی قبلی توسط راوی بعدی منتقل میشود، این عیناً
همانند نقل یك حدیث و روایت فقهی است كه سند راویان آن روایت شده است. در
این نوع شیوه اطلاعات را انسان از راه حواس پنجگانه به دست میآورد نه
اینكه از راه فكر و عمل ذهنی آنرا بدست بیاورد، كه در اینصورت به آن
«درایت» گوید نه «روایت» بنابراین در تاریخ نقلی كه از راه حواس است، به
كسی كه اطلاعات را خود دیده باشد یا شنیده باشد و به افراد دوم و سوم و
بقیه سلسلهی سند روایت راوی گویند.
این روش، روش محدثان بوده و به مانند آنها بسیاری از تارخ نگاران نیز به
این روش پایبند بودهاند. البته در این روش گاهی قدرت بر استحكام و ضبط و
ثبت كلمات كم رنگ میشود و این در صورتی است كه راویانی كه متن را روایت
میکنند زیاد باشند لذا با افزایش آنان، احتمال اشتباه از ناحیه حفظ و یا
جعل و یا دخالت دیدگاه و نظر روایان در نقل نیز بیشتر میشود. اطلاعاتی كه
در این روش نقلی بدست میآید از نظر اعتبار و دقت به دو قسمت تقسیم میشود:
الف اخبار و اطلاعاتی كه به صورت روایت از كسانی نقل شده كه خود حاضر و
شاهد وقایع بودهاند مثل حمید بن مسلم و عقبه بن سمعان غلام رباب. این دسته
را میتوان اطلاعات درجه یك و منابعی كه این دسته از اطلاعات را دارند
منابع اولیه درجه یك نامید كه تقریباً شبیه حدیث صحیح اند.
ب اخبار و اطلاعاتی كه از كسانی نقل شده كه شخصاً شاهد وقایع نبوده اند حتی
از كسانی كه شاهد وقایع بودهاند نیز روایت نكرده اند بلكه به عنوان فردی
مطلّع كه اطلاعات كلی و اجمالی دارد، مطالب را بیان کردهاند یا اینكه
مطالب شاهدان را بدون آوردن نام راوی و گوینده به صورت نقل به مضمون روایت
کردهاند. كه این دسته دوم اطلاعات از گزارشهای نقلی احتمال خطا و اشتباه و
همچنین دخالت عقیده و نظر و اجتهاد فرد مطلع در آن بیشتر است و حتی گاهی
برخی از تحریفات یا شایعات در این نوع روایات راه یافته است. میتوان
اطلاعات درجه دو و منابعی كه این نوع اطلاعات را دارد، منابع اولیه درجهی
دوم نامید.
2 تاریخ توصیفی
این تاریخ را نیز از حیث منابع به دو دسته میشود تقسیم نمود:
الف گزارش تاریخ نگار از واقعه ای براساس منابع مكتوب یا شفاهی، در این نوع مورّخ با مطالعهی منابع توصیفی گزراشی ارائه كرده است.
پیرامون اعتبار چنین گزارش هائی بایستی گفت كه اعتبار آنها به نوع منابع و
هم چنین بی طرف بودن واقعه نگار، اطمینان و استنباط تاریخی مورخ بستگی
دارد. امّا به هر روی ارزش این نوع نگارش تاریخی با روایت حاضران و شاهدان
واقعه یا در مقایسه با منابع اولیهی درجه یك برابر نیست و با منابع
اولیهی درجه دو شاید برابری كند. چون در هر دو نقل به معنا و مضمون وجود
دارد.
ب گزارشات داستانی رایج از وقایع تاریخی در لسان مردم كه حكم به صحّت یا
بطلان همهی آنها یقیناً نمیتوان كرد؛ لذا ارزش استناد ندارد و چون نه
مبتنی بر ادراك حسی است یعنی نه شنیده شده مستقیماً و نه واقعه با چشم دیده
شد و نه مبتنی بر ادراك عقلی است. یعنی برداشت ذهنی است كه از محسوسات و
قوای حسی بدست میآید. پس نگاه بدین گزارشات بیشتر نگاه اقناعی و آگاهی
مخاطب است و خطابه به حساب میآید نه برهان و استدلال، پس اگر مطالب هر
علمی فنّی و علمی بیان شد ارزش علمی نیز دارد و قابل استناد و تمسك میباشد
ولی اگر به بیان عامیانه و غیر عامیانه ارائه شود ارزش استناد را ندارد.
مقایسه روش نقلی و توصیفی
در روش نقلی اگر راویان از حیث رجالی تأیید بشوند راهی برای تردید در درستی
مطالب نقل شده از آنها وجود ندارد جز اینكه گفته شود احتمال اشتباه كردن
راویان در شنیدن یا دیدن واقعه وجود دارد كه این تردید و احتمال چندان
منطقی نیست. اما در روایت نقل به معنا و مضمون یعنی همان روش توصیفی دو
اشكال وجود دارد و آن یكی احتمال خطای حسی راویان در شنیدن و دیدن و دیگر
احتمال خطای درك و فهم مراد گوینده نیز وجود دارد. پس روایات توصیفی و نقل
به معنائی در حوزهی تاریخ، به اندازه روایات روش نقلی اعتبار ندارد. تبیین
بیشتر این مقایسه را با ذكر یك مثال مقتلی پی میگیریم:مقایسهی مقتل
ابومخنف موجود در تاریخ طبری كه براساس روش محدثان، متن سخن گوینده را و
نام راویان حدیث را به طور كامل نقل كرده با روایت طبقات الكبری از ابن سعد
كه سند راویات را حذف و مطالب را نقل به معنا كرده است، به خوبی نشان
میدهد كه خطا در فهم سخن و دخالت جهت گیریهای ذهنی مورخ چقدر در گزارش
تأثیر دارد. مثلاً سه پیشنهادی كه در نامه عمر بن سعد برای یزید آمده كه
بگذارد امام به حجاز برگردد یا به مرزها برود یا نزد یزید رفته و بیعت
بكند، یا اینكه امام به عمر سعد پیشنهاد میکند كه دست از جنگ بردارد ولی
عمر سعد میگوید اگر چنین كنم خانه و زندگی مرا در كوفه نابود میسازد، هر
دوی اینها را كه ابومخنف میگوید مشهور است ولی عقبه بن سمعان غلام رباب
همسر امام حسین كه از شاهدان واقعه و راویان مقتل امام است پس از آنكه از
اسارت عمر سعد خارج میشود، این مطلب را به شدت رد میکند پس ایندو مطلب به
عنوان مثال به صورت امری مسلم و قطعی روایت شده بود كه ریشهاش فقط شهرت
است و تمام و روایت اولی بر خلاف منطق و فكر امامیه نیز میباشد. (1)
گزارشهای تأثیر گذار
در میان منابع اولیه و متقدم، همگی یقیناً شایسته اعتماد نیستند و از نظر
ارزش و اعتبار نیز در یك رتبه قرار ندارند. به هر شكل مقتلی مانند ابومخنف
در قرن دوم و سوم و چهارم تقریباً نزد همهی ارباب تاریخ و سیره نگاری منبع
اصلی به شمار رفته و برای نگارش بسیاری از كتب تاریخی و مقتلهای مستقل از
آن استفاده شده و چونكه فضای مطالبش به شکل روایتی داستانی بیان شده، از
سوی قصه گویان تغییرات بسیاری در آن گزارشها بوجود آمده و عناصر داستانی
مثل تصویر سازی از جزئیات بعضی وقایع، پر رنگ كردن جنبه های عاطفی، اغراق
در برخی جنبهها، تكیه زیاد بر رؤیا پردازی نه رؤیاهائی كه منشأ صادقه بودن
از آن حكایت میکند و دیگر موارد بدان اضافه شد. بیشتر مقاتلی كه از قرن
ششم به بعد نگاشته شد صورت داستانی روایت ابومخنف از عاشورا است نه ابومخنف
اصلی؛ لذا ارزش این كتاب نزد مورخین و حتی علمای فقه اهل بیت همچون محدث
نوری و محدث قمّی از اعتبار افتاد و فرمودهاند بر مطالبی كه فقط در
ابومخنف است و در منبع دیگری وجود ندارد نمیشود تمسك و در نهایت نقل آن
كرد. (2) پس از مقتل ابومخنف، گزارش ابن سعد در كتاب «الطبقات الكبری» از
دیگر گزارشهای تأثیر گذار و مهم به شمار میآید كه بین بیشتر محدثان اهل
سنت و مخالفان مكتب عاشورا و اهلبیت به خصوص تاریخ نگاران شام و مغرب، از
ابن عساكر به بعد مورد توجه قرار گرفته در حالیكه مقتل ابومخنف در عراق و
شرق بیشتر مورد توجه بوده است. گزارش ابن سعد در تحریف عاشورا و نكوهش از
قیام حضرت سیدالشهدا است كه بسیار مورد توجه ابن تیمیه و وهابیون قرار
گرفته است. امروزه تصور مردم و شیعیان بزرگوار از نهضت حماسه و عرفان حضرت
امام حسین علیه السلام به خصوص در مجلس و محافل برگزاری عزادری حضرتش
برگرفته از كتبی همچون روضه الشهدای كاشفی، منتخب طریحی و امثال این
کتابهاست كه نقد و بررسی این كتب كه پس از قرن دهم به رشتهی تحریر در
آمده خود معركه آراء و اقوالی است و پر است از ردّها و اثباتها، نقضها و
ابرامها كه در جای خود نوشتهی مستقلی میطلبد. كتبی كه مستقلاً پیرامون
عاشورا نگاشته شده (منابع مستقل) و یا پیرامون تاریخ است، حال تاریخ
زمانها و اعصار یا تاریخ زندگانی ائمه و در خلال مطالب آنها پیرامون امام
حسین هم مطالبی را دارند (منابع غیر مستقل)، به چند شكل نگاشته شدهاند:
1. گزارشات تاریخی
برخی از این كتب، گزارشات تاریخی هستند. یعنی مؤلف فقط تاریخ را تألیف
كرده است و آنچه را كه رخ داده نوشته و تجزیه و تحلیل نكرده است. حال یا
همگی را با ذكر سند آورده یا برخی از مطالب را با ذكر سند و سند برخی را
نیز حذف نموده است، كه از میان آنها به مقتل ابومخنف كه عمدتاً مطالبش را
از دو واقعه نگار جنگ به نامهای حمید بن مسلم (خبرنگار لشكر عمر سعد) و
عقبه بن سمعان غلام رباب (خبرنگار لشكر امام) میشود اشاره كرد كه اصل این
كتاب كه متأسفانه در دسترس نیست گزارش دقیقی است از ترسیم واقعهی عاشورا و
كار ابومخنف شاهكار تاریخی است. از دیگر كتب تاریخی میتوان به اخبار
الطول ابوحنیفهی دینوری (متوفای 282) نام برد كه گزارشی تاریخی توصیفی از
قیام عاشورا است ولی در مقتلش از كتاب ابومخنف كه یك قرن و نیم قبل از او
میزیسته بسیار استفاده كرد. از دیگر كتب تاریخ احمد بن ابی یعقوب معروف به
تاریخ یعقوبی (متوفای 284) است كه البته گزارش وی بسیار موجر و كوتاه است و
تمام مطالب واقعه از ابتدای خروج امام از مدینه تا اسارت اهلبیت در كوفه و
شام را ندارد و مختصر است. كتاب بعدی از محمد بن جریر طبری است، یعنی همان
تاریخ طبری مشهور كه از ابومخنف گرفته و کاملتر از او نیز هست. مقاتل
الطالبین ابوالفرج اصفهانی (متوفای 357)، الارشاد شیخ مفید (متوفای 368) و
اعلام الوری از امین الاسلام طبرسی (متوفای 548) نیز از كتب تاریخی و واقعه
نگاری عاشورا هستند با تمام محسنات و معایبی كه در آنها وجود دارد و كار
پژوهشی میطلبد.
2. گزارشات داستانی
از اواخر قرن سوم هجری تا عصر حاضر جریان مقتل نگارش به سبك داستانی در
آمد همه این كتب دارای دو خصوصیت مشترك هستند: نخست اینكه مطالب آنها
دارای منبع مشخص مكتوب یا شفاهی نیست و منابع آنها نقل به معنا و مضمون
است. دوم اینكه چون این كتب به شکل داستانی مقتل امام را توصیف و بیان
کردهاند در برخی موارد و در بعضی از این كتب به لحاظ سبك و نوشتاری كه
دارند دچار اغراق، تصویرگری، بعضاً تخیّل گرائی، و بسط دادن مطالب جزئی
شدهاند. لازم به ذكر است این مقاله درصدد معرفی سبکهای نوشتار مقاتل است و
در پی ردّ كتابی یا تأیید مطالب هیچ مقتلی نمیباشد. چرا كه خیلی اینگونه
مقاتل همانگونه كه معرفی خواهند شد دارای ارزشهای فراوانی در زمینهی مقتل
امام حسین علیه السلام هستند. هر چند مطالب آنها نیاز به یك واكاوی و
پژوهش و گاهاً تأمّلات تاریخی نیز دارد. اصولاً گزارشهای داستانی تفاوتهائی
با هم داشته و همگی به یك طریق نگاشته نشده است به عنوان مثال مقتل
ابومخنف كه اصل آن نوشتار كتاب تاریخی است، بعدها به مرور زمان مطالب و
روایات دیگری توسط افرادی كه غالباً واعظان شهرها و محلهها بودند به آن
افزوده شد و از طرفی مطالب اولیه و اصلی كه تاریخ صرف بود، نقل به معنا
ارائه میشد و گاه نظم مطالب آن به هم میخورد یا بخش هائی از آن فراموش یا
جابجا و یا اشتباه نقل میشد در نتیجه این مقتل تاریخی از صافی ذهنهای
بسیاری عبور كرده و بخش هائی از خود را از دست داده و بخش هائی نیز بدان
اضافه شده است؛ لذا دیگر از سبك تاریخی به سبك داستانی در آمد و روانهی
بازار تصنیف كتاب شد. اینك به طور اجمال و صرفاً جهت آشنائی با این سبك به
معرفی این كتب پرداخته میشود:
الفتوح از ابن اعثم كوفی (متوفای 314) یكی از مفصلترین و مهمترین
گزارشهای داستانی از واقعهی قیام امام حسین علیه السلام است و در چارچوب
مقتل ابومخنف نوشته شده. البته در مطالبش حذف و اضافاتی نسبت به ابومخنف
دارد و منابع استخراج مطالبش را نیز ذكر نكرده است. برخی از مطالب مثل گفت و
گوی عبداله بن عمر و ابن عباس با امام حسین در مكه، (3) نامه عبداله بن
جعفر به امام حسین (4) و برخی موارد دیگر تاریخی امام حسین كه به اشتباه
ابن اعثم آنها را نقل كرده از منفردات و تگ نگاری هائی است كه فقط در
الفتوح میتوان یافت كه باز البته كلام در تأیید یا ردّ اینها نیست.
از كتب دیگر مقتل نگاری به سبك داستانی مقتل الحسین خوارزمی (متوفای 568)
است. جلد اول این كتاب مناقب و فضائل پنج تن آل عبا است و جلد دوم آن مقتل
حضرت سیدالشهدا و مباحث تاریخ مختار ثقفی است. البته این كتاب در خیلی از
موارد مطالب را با ذكر سند میآورد و پاره ای را نیز مثل بقیه كتب مقتلی،
داستانی بدون سند یعنی با حذف سند آورده است. مهمترین عیب و مشكل مناقب
خوارزمی عنوانی است با نام «فضیلت روز عاشورا» كه خوارزمی با ذكر احادیثی
كه مستقیماً از محدثان و با ذكر سند و محلی كه این احادیث را در آنها
شنیده است نقل میکند. از اغراق هائی كه دربارهی فضائل روز عاشورا در این
احادیث وجود دارد معلوم میشود كه این روز را به عنوان یك روز مقدس و عید
قلمداد كرده. به عنوان مثال نقل میکند هر كس در روز عاشورا برای اهل و
عیال خود دنبال كسب برود خداوند در طول سال برای او گشایش رزق قرار خواهد
داد در حالیكه شیعه روایاتی (5) در مذمّت تكسّب در روز عاشورا و كراهت آن
دارد و یا اینكه گفته ولادت حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین در روز
عاشورا بوده و بسیاری موارد دیگر. چنین مطالبی كاملاً منافات با فرازهائی
از زیارت عاشورا مثل «و هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان» و روایات فوق و
تفكر عاشورائی شیعیان دارد و ساختگی بودن این احادیث كاملاً واضح و مشهور
است. البته خود خوارزمی كلامی در توجیه نقل این احادیث دارد و حقیقت داشتن و
اثبات چنین احادیثی را باعث كرامت اهلبیت و فضیلت بیشتر برای سیدالشهدا
میداند ولی غافل از این نكته شده كه چنین احادیثی در ادبیات شیعی یقیناً
كذب محض است به هر شكل به نظر نمیرسد كه وی عمداً و در راستای هدف بنی
امیه این احادیث را آورده باشد. چون برخی پیرامون مذهب او قائل هستند كه
شیعهی 4 امامی بوده، پس شاید بتوان گفت وی ناخواسته و بدون غرض بنی امیه ی
و بنی مروانی در توجیه آوردن این مطالب گفته است: مصیبت اهلبیت رسول خدا
در این روز قرار داده شد تا برای آنها كرامت و برای جهادشان فضیلتی باشد و
نیز ثواب عمل آنها بیشتر و درجاتشان عالیتر و عذاب قاتلین و دشمنانشان
بزرگتر باشد و لعن خداوند بر پیروان دشمنان اهلبیت تا روز قیامت شدیدتر و
با دوام تر باشد، پس این روز را بر روزهای دیگر برتری دارد (6) کتاب دیگری
كه سبك مقتل داستانی دارد، روضه الواعظین فتال نیشابوری است كه خود در آن
تصریح میکند كه اسناد روایاتش را نیاورده و به جهت اختصار حذف كرده است.
کتاب بعدی مناقب آل ابی طالب از محمد علی ابن شهر آشوب سروی مازندرانی
(متوفای 588) است كه همیشه مورد توجه شیعیان و استناد علما بوده است شاید
بتوان گفت بعد از ارشاد شیخ مفید این كتاب بیشترین توجه را به خود جلب كرده
است. به عقیدهی برخی از علما ابن شهر آشوب برای نوشتن «مناقب» هزار كتاب
در باب منقبت و فضائل اهلبیت در اختیار داشته است. (7) ابن شهر آشوب منابع
خود را در زندگی هر كدام از ائمه ذكر كرده ولی درباره مناقب امام حسین و
سپس مقتل امام مطالب را نقل به معنا و با اختصار بیان كرده و لذا كتاش
داستانی به حساب میآید. کتاب دیگر به همین سبك در حوزه عاشورا پژوهی در
قرن 7 به رشته تحریر در آمد كه هم نویسنده آن مشهور و هم كتاب جزء
مشهورترین و پر ترجمهترین و پر تیراژترین كتب مقتلی است و آن لهوف مرحوم
سید بن طاووس است. بحارالانوار خیلی از مطالبش مقتلش از این كتاب آورده
است. از نقاط قوت این كتاب میتوان یكی به نقل دقیق و كامل خطبه های امام
سجاد و خطبه های حضرت زینب در كوفه و شام و همچنین خطبه های فاطمه دختر
امام حسین در كوفه اشاره نمود و دیگری اغراق نكردن در بیان حوادث روز
عاشورا؛ لذا كتاب لهوف تحریفی، آمیخته به دروغ و خرافه نیست، هر چند مطالبی
مثل بحث اولین اربعین و برخی مطالب دیگر آن جای تأمل دارد كه بحث اربعین
را خود سید بن طاووس در كتاب اقبال الاعمال خود تصحیح نموده است (8) به ضرس
قاطع لهوف معتبرترین كتاب مقتل نیست لكن هجمه هائی كه اخیراً علیه این
كتاب توسط برخی صاحبان آثار در باب مقتل امام حسین وارده شده هم شایسته
نیست كه آنرا از درجهی اعتبار تا حدود زیادی انداخته و شاید بتوان گفت در
نهایت این كتاب را غیر معتبر معرفی میکنند. از دیگر كتب داستانی، كتاب
مثیرالاحزان از ابن نمای حلّی (متوفای 645) كه منبع بحارالانوار علامه
مجلسی و منتهی الامال محدث قمّی است. همچنین كشف الغمه فی معرفه الائمه از
علی بن عیسی اربلی كه در مناقب اهلبیت این كتاب كم نظیر است و مورد تمجید
اهل سنت نیز قرار گرفته است و منبع مطالبش همگی از اهل سنت است (9) و از
تذكره الخواص سبط ابن جوزی (متوفای 654)، روضه الشهدای ملا حسین كاشفی كه
آنرا به فارسی نوشته و معرکهی اقوال است، میتوان نام برد.
3. گزارشات هدفمند
نوعی از گزارشات ارباب مقاتل در پی القای هدفی نگاشته شدهاند. یعنی
اینها چه مقتل باشند چه تاریخی باشند كه در ضمنش مقتل الحسین هم گنجانده
شده باشد، به هر حال عمداً و برای تفسیر، تحلیل و توجیه قیام امام حسین
نگاشته شدهاند. چنین كتبی بنا به غرض و هدف نویسنده كه یا تفكر امامی است
یا تفكر خلفائی، هم بین شیعیان و هم در میان اهل تسنن وجود دارد. كه اغراض
نویسندگان عامّه از مقتل امام در مقالهی عاشورا از منظر اهل سنت آورده شد.
امّا منصفین شیعی مقتل امام حسین چه اغراضی در ارائهی این كتب در طول
تاریخ داشتهاند؟ شاید از یك زاویه و از یك دریچه بتوان این کتابها را به 4
نوع عرفانی، سیاسی، كلامی و عاطفی تقسیم كرد؛ و صد البته با نگاهای دیگر
نیز میشود تقسیمات دیگری ارائه نمود. نگاه عرفانی از عاشورا را یا در رها
شدن امام از بعد تن و جسم با شهادت، یا در محوریت عشق استوار بودن امام
میتوان جستار كرد. در نگاه سیاسی به عاشورا نیز بحث تحلیل انتحاری بودن
قیام امام یا قیام برای تشكیل حكومت و ... است كه موضوع بحث مقاله نیست.
نگاه كلامی نیز سعی در مقدر بودن حادثه كربلا دارد و در منابع شیعی و سنی،
روایات فراوانی دراین زمینه وجود دارد كه غالب آنها كاملاً با مبانی
اهلبیت همخوانی دارد و برخی از آنها نیز عقل ستیز و منافی مذهب جعفریست.
بحث در این قسمت هم در مقالهی اهداف قیام امام از منظر علمای شیعه آورده
شد. نگاه عاطفی، نوعی گزارش هدفمند است كه بیشتر به بحث بكاء و گریستن بر
امام حسین میپردازد كه یقیناً مستحب مؤكد و در جای خود بسیار قابل دفاع
است. هر چند كتبی كه در این زمینه تصنیف شده عموماً از دوره قاجار به بعد
است و قوت و علمیّت لازم را در بسیاری از اینها نمیتوان یافت. هر چند همگی
آنها را با تمام مطالب مندرج در آنها ردّ كنیم هم منصفانه نیست؛ لذا این
كتب ارزش پژوهش و بازنگری دارند كه به حمدالله تألیفاتی دراین زمینه توسط
مورخین معاصر تولید شده است و جای كار بیشتری نیز دارد.
4. گزارشات جامع
گزارشی است كه مطالب همهی گزراش ها یا بیشتر آنها را در خود جای داده
است. این نوع گزارشها از قرن یازدهم و با كتاب شریف بحارالانوار علامه
مجلسی (متوفای 1111) شروع شده و با العوالم الحسین شیخ عبدالله بحرانی،
ناسخ التواریخ میرزا محمد تقی كاشانی معروف به سپهر (متوفای 1297)، نفس
المهموم محدث قمّی، مع الركب الحسینی پیگیری و ادامه داده شده و در سالهای
اخیر نیز موسوعه الامام الحسین، یا همان تاریخ امام حسین در مجلدات فراوانی
چاپ و در حال تكمیل میباشد. این كتب چون خودشان منبع به حساب نمیآیند
لذا بیشتر برای محققان و عاشورا پژوهان بسیار كارگشا است ولی برای عامهی
مردم بعضاً مشكل آفرین و در برخی موارد گیج كننده بوده و خواننده را دچار
تناقض بینی در اقوال میکند؛ و برخی از این كتب مثل ناسخ التواریخ نیز معبر
و منبعی برای نشر مطالب ضعیف میشوند.
نتیجه گیری
هدف مقاله معرفی منابع و دسته بندی طبقه كتب مقتل امام حسین است؛ لذا
در این راستا بایستی گفت: تا قرن پنجم هجری براساس روایت ابومخنف نگاشته
شده است مثل تاریخ طبری، ارشاد شیخ مفید، كامل ابن اثیر و تاریخ یعقوبی اما
در كنار آن از قرن چهاردهم هجری به بعد شاهد جریان و سبك نگارشی هستیم، با
عنوان «سبك داستانی». این سبك موارد مثبت و منفی دارد و نمیتوان گفت
داستانی بودن آنها دلالت بر تخیّلی بودن مطالب آنها دارد، بلكه هر كدام
دارای نقاط قوت زیادی هم هستند. مثل لهوف و مثیرالاحزان و مناقب ابن شهر
آشوب.
امّا كتب زمان قاجار دارای تأمّلات بسیاری میباشند و یقیناً از منابع
اولیه به حساب نمیآیند، به خلاف مقتل اصلی ابومخنف كه البته در دست نیست
یا تاریخ طبری یا یعقوبی كه اینها منابع دسته اول هستند و در كتب قاجار به
بعد كتاب منتهی الامال از محدث نوری محققانه و با دقت بیشتری نگاشته شده
است.
پی نوشت ها :
1. مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 250 – امالی شیخ صدوق ص 226-223
2. لولو و مرجان محدث نوری ص 56 – مقدمهی نفس المهموم محدث قمّی ص 29
3. الفتوح ابن اعثم ص 44-38
4. همان ص 117
5. امالی شیخ صدوق، مجلس بیست و هفتم ص 110
6. مقتل الحسین خوارزمی ص 3
7. لولو و مرجان محدث نوری ص 194
8. اقبال الاعمال سید بن طاووس ج 3 ص 34
9. كشف الحجب و الاستار سید اعجاز حسین كنتوری
منابع
1.ابن اعثم كوفی، محمد بن احمد، الفتوح، حیدرآباد دكن هند، افست دارالندوه الجدیده، بیروت.
2.ابن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق، ابی جعفر محمد بن علی، الامالی، منشورات مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1410 ق.
3.ابن شهر آشوب سروی مازندرانی، المناقب، ابی جعفر محمد بن علی، انتشارات ذوی القربی، چاپخانه سلیمانزاده، 1429 ق.
4.ابن طاووس، سید علی بن موسی، اقبال الاعمال، قم، سازمان تبلیغات اسلامی 1414 ق.
5.خوارزمی، محمد بن احمد، مقتل الحسین، قم، مكتبه المفید، چاپ بی تا.
6.قمّی، عباس بن محمد رضا، ترجمه نفس المهموم (دركربلا چه گذشت)، ترجمه آیت
الله كمره ای، چاپ چهارم، قم، انتشارات مسجد مقدس چمكران، 1373 ش.
7.كنتوری، سید اعجاز حسین، شف الحجب و الاستار عن اسماء الكتب، چاپ دوم، قم، كتابخانه آیت الله مرعشی، 1409 ق.
8.محدث نوری طبرسی، حاج میرزا حسین، لؤلؤ و مرجان، ناشر دارالكتب الاسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1379 ش. يکشنبه 5/9/1391 - 23:59
اهل بیت
چكیده
مقاله با نگارش تاریخچه ای از بحث و پژوهش و تحلیل قیام كربلا شروع
میشود. پس از آن به بررسی اقوال و آراء متعصبین از اهل سنت كه یا به دلیل
تبرئه خلفا و مكتب ایشان و در راستای تفكر سلفی گرائی یا به دلیل نگاه غیر
واقع گرایانه از عاشورا در تحلیلهای تاریخی خویش قلم فرسائی کردهاند
پرداخته میشود؛ و در پایان نظریهی مقابل متعصبین از اهل سنّت یعنی نظریه
خردورزان و منصفین اهل تسنّن پیرامون قیام حضرت سیدالشهدا آورده شده است.
كلید واژهها: قیام عاشورا، آراء و اندیشهها، امام حسین
مقدمه
تاریخ به اقیانوس بزرگی میماند كه طوفانهای بسیاری دیده است و انسان
در این میان همیشه از حصار حادثهها گذشته و همرا با موج فاجعهها پیش رفته
است، امّا در میان این همه طوفانهای سهمگین طوفان كربلا از همه طوفانها
فراتر است، چرا كه هنوز هم پس از گذشت نزدیك به چهارده قرن همچنان در تلاطم
و تحرك و تكاپو است. در فرهنگ تشیّع روایت عاشورا، روایت رشد و بالندگی
است و حدیث حسین علیه الاسلام حدیث حیات و حكایت حماسه های جاودانه است.
اگر با رسالت حضرت رسول مرزهای توحید و شرك و خطوط اسلام و كفر مشخّص و از
هم متمایز شد، با شهادت سید الشهداء هم صراط مستقیم ایمان از كج راهه های
نفاق و تزویر جدا گشت و راه راستین از پیچ و خم بیراهه های رنگارنگ رهائی
یافت؛ و سخن تاریخی پیامبر اكرم كه در حق حسینش فرموده بود: «حسین منی و
انا من حسین» مفهوم درست و كامل خود را یافت و تاریخ نگاران منصف و
پژوهشگران عاشورا بالاخره در تفسیر آن حدیث نبوی به نتیجهی صحیحی رسیدند و
با صراحت گفتند: «الاسلام نبویّ و حسینیّ البقاء» یعنی اسلام با رسالت
پیامبر پدید آمد و با شهادت حسین پایدار شد و جاودانه گشت؛ لذا طبق حدیث
فوق میتوان گفت: در اثر معرفت و شناخت نسبت به امام حسین میشود اسلام و
پیامبر اسلام را شناخت. یعنی شناخت امام حسین پنجرهی شناخت نور نبی اعظم
است. پس از شناخت اهمیت و ضرورت بحث از مكتب عاشورا، این نوشتار در نظر
دارد افكار مختلف جامعه و مكاتب گوناگون اسلامی را همراه ارائه و طرح پرسش
هائی به جهت باز كردن پنجرهی بحثی پیرامون تحلیل قیام عاشورا را بیان
نماید به امید اینكه درسایه سار الطاف بیكران الهی بتواند رسالت خود را در
این زمینه به انجام برساند.
طرح سؤالات
خوش بختانه امروز بازار تقلید نه تنها در میان خواص، بلكه دربین عموم مردم
به ویژه جوانان تعطیل شده است و حال همگان چنان است كه تا سخنی را نفهمند
قبول نمیکنند و از آنجا كه سخن از عاشورا بیش از هر سخن دیگری در فرهنگ
تشیّع رواج داشته است، هر روز پرسشهای تازه ای به پرسشهای فراوانی كه از
دیر باز در حول و حوش حماسه حسینی بوده است افزوده میشود؛ و از همه
مهمتر، پرسش هائی است كه میخواهد پرده از روی اهداف حماسه سازان عاشورا
بردارد و آنرا آنچنان كه بود و تحقّق یافت، تفسیر كند، بشناسد و بشناساند؛
لذا هر انسان پژوهشگری كه بخواهد به ساحت عاشورا پژوهی نزدیك شود نخست باید
به چندین پرسش اساسی پاسخ مستند و در خور ارائه كند كه پرسشهای زیر نمونه
ای از آنهاست:
1.امام حسین به عنوان پیشوای مسلمانان تنها مكلّف به تكلیف ویژه ای بود كه
خداوند به او دستور داده بود كه قیام كند و شهید شود؟ یا اینكه علاوهی بر
آن، به عنوان یك انسان عاقل و آگاه موظف به نتایج كارش هم بود؟
2.آیا قیام امام فقط به خاطر بیعت خواهی حكومت یزید بود؟ یعنی اگر یزید از
امام بیعت نمیخواست دیگر امام حسین كربلا نمیرفت و این واقعه اتفاق
نمیافتاد؟
3.آیا در خواست شیعیان كوفه كه به امام نامه های فراوانی دادند امام را
وادار به قیام كرد؟ یا اینكه تصمیم امام بر قیام بود و این نامهها زمینهی
این تصمیم را فراهم كرد؟
4.مگر امام حسین مردم كوفه و بی وفائی آنها را نمیشناخت؟ چون پس از شهادت
امام علی و امام حسن، بی وفائی و چهره عوض كردن كوفیان شهرهی آفاق شده
بود.
5.اگر میشناخت پس چرا به دنبال نامه های آنان به طرف كوفه حركت كرد؟
6.و اگر نمیشناخت پس چرا به سخنان مردان سرشناسی چون محمد حنفیه و ابن
عباس كه با تأكید فراوان نفاق و بی وفائی كوفیان را گوشزد میکردند، اهمیتی
نداد و بسوی كوفه روانه شد؟
7.امام حسین به عنوان امامی كه معصوم از گناه و معصوم از خطا است آیا فریب نامه های فراوان كوفیان راخورد؟
8.آیا هدف امام از قیامش، تشكیل حكومت اسلامی بود؟
9.آیا تنها حربهی تبلیغات چی های بنی امیه برای محكوم كردن قیام امام حسین
و در نتیجه تشویق مردمان غافل كوفه به قتل آن حضرت همین اتهّام قدرت طلبی
است؟
10.اگر امام حسین از عاقبت و نهایت قیامش آگاه بود، این آگاهی را از چه راهی بدست آورده بود؟
11 اگر آگاه بود آیا شهادت طلبی آن هم توسط امام معصوم كه جامعه بیش ازهمه
به وجودش نیازمند است میتوان جایز با شد؟ و چندین سؤال دیگر...
پیشینهی بحث و پژوهش و تحلیل قیام عاشورا
پس از آنكه خبر شهادت امام و اصحابش. آن هم با آن وضع فجیع. در میان
مسلمانان پخش شد، تحریف حقایق و توجیه و تأویل جنایتهائی كه در كربلا واقع
شده بود هم آغاز شد. خطبای جمعه و وعاظ سلاطین، داستانها و حكایتهای
فراوانی را همراه با قرائت قرآن در مدح وحدت و اتفاق، در ذمّ نفاق و شقاوت،
در برائت و بیزاری جستن از شورشگران و قیام كننندگان علیه خلیفه حكایت
كردند. شاعران و قصیده سرایان هم در راستای همین هدف، خاموش كردن نور قیام
امام حسین اشعار فراوانی همراه با بی شرمیها و گستاخگری ها سرودند. امّا
هر چه بیشتر گفتند و سرودند بیشتر رسوا شدند و زود فهمیدند كه حسین با قیام
خود، دلها و قلوب مردم را در تسخیر خود قرار داد. تا جائی كه دشمنان و
قاتلین امام حسین به مقام ممتاز و بزرگ امام اعتراف کردهاند. به عنوان
مثال: قاتل امام حسین پس از اینكه سر امام حسین را از بدن شریفش جدا كرد سر
مطهّر را به كوفه برد و مقابل عبیدالله بن زیاد (لعنه الله علیه) خطاب به
ابن زیاد اشعاری بدین مضمون را سرود كه: خرجین های مرا پر از طلا و نقره كن
به خاطر اینكه من حسین را كه آقای عالم است و پدر و مادرش بهترین خلق خدا
هستند و نسب ایشان هم نسب شریفی است کشتهام (1) كه در این اشعار قاتل امام
هم اقرار به شرافت و عظمت امام حسین دارد. چیزی نگذشت كه صدای مظلومیت
امام در همه جا پیچید. مردمان مسلمان عراق و جهاز، هر كس به نوعی خود را
مقصّر دانستند و از اینكه به یاری فرزند رسول الله نشتافته بودند خود را
توبیخ میکردند. اشخاص سرشناس هر یك به زبانی از این تقصیر و گناه بزرگ سخن
میگفتند. کوتاه سخن اینكه شهادت امام دلهای مردم را بیش از پیش تسخیر كرد
و عواطف مسلمانان را به شدت جریحه دار كرد و خشم و اعتراض مردم را
برانگیخت؛ لذا یزید سخت تكان خورد و به فكر چاره افتاد. وی كه نخست، با
دیدن سر بریده امام حسین در برابر خود عربده های مستانه كشید و اشعار
كفرآمیزی را در دفاع از اقوام مشرك خویش و در انكار وحی و اسلام سروده بود،
این بار چاره را در آن دید كه به تزویر، ریا و دروغ توسل جوید، لذا یزید
در میان مردم خود را به دروغ از قتل امام حسین ناخشنود نشان میداد و
میگفت: خدا ابن زیاد را لعنت كند كه در كشتن حسین علیه السلام با عجله
تصمیم گرفت (2) یا خود را به گریه میزد و به دروغ میگفت: وای بر من، خدا
پسر مرجانه (ابن زیاد) را بكشد. به خدا قسم اگر میان او و حسین خویشی و
اقوامی بود هیچگاه با او اینكار را نمیکرد (3). پس از شام و كاخ یزید بود
كه تحریف عاشورا شروع شد و همینطور پیش رفت تا آنجا كه همین اظهار ندامت
دروغین یزید بعدها نخست در متون تاریخ و حدیث و پس از آن در تحلیل و تحریف
عاشورا جایگاه ویژه ای به خود گرفت و توسط علمای سنّی همراه با تحریفات
دیگری انتشار یافت كه تاریخ ابن كثیر و كامل ابن اثیر و تاریخ ابن عساكر
مهمترین كتب در بنیان و ترویج این تفكر هستند. حتی تحریفات رفته رفته به
متون معارف شیعه هم راه یافت و تأثیر خود را در تحلیل عاشورا هم در میان
عوام و هم در میان خواص گذاشت كه بهمین خاطر این تأثیرپذیری را بایست در هر
دو مكتب خلفاء و مكتب تشیّع مطالعه كرد، تا اصل و اساس دیدگاهای گوناگون
در تفسیر عاشورا بهتر نمایان بشود.
تفسیر عاشورا در مكتب خلفاء
تحلیل عاشورا در این مكتب، تفسیری تاریك است و حكایت از تحریف بزرگی میکند
كه شالوده آن نخست توسط تبلیغاتچی های دربار یزید ریخته شد و سپس با تلاش
فراوان و به صورت برنامه ریزی شده ای به دست پیروان اسلام خلافتی ترویج و
تبلیغ شد. این تفسیر را میتوان چنین خلاصه كرد كه: حسین بن علی و افراد
انگشت شماری با یزید بیعت نكردند و به دنبال آن از مدینه متواری شدند، حسین
به مكه رفت و پس از چند ماه كه نامه های مردم كوفه بسوی او سرازیر شد، از
مكه به سوی كوفه حركت كرد. در ضمن راه آنگاه كه خبر كشته شدن مسلم بن عقیل
به وی رسید تصمیم به بازگشت گرفت، امّا برادران مسلم وی را از اینكار
بازداشته، مجبور به پیش روی كردند یا به هر شكلی بود حسین را از تصمیمش
مبنی بر بازگشت منصرف كردند و حسین بسوی كوفه راه را ادامه داد، تا در
صحرای كربلا محاصره شد و از سر ناچاری در جلسات خصوصی كه با عمر سعد داشت
بیعت با یزید را قبول كرد و خودش به عمر سعد پیشنهاد داد كه بگذارد بسوی
شام رفته و دستش را در دست یزید بگذارد و بیعت كند. عمر سعد این گزارش را
به ابن زیاد داد كه وی نپذیرفت و فرمان داد باید حسین در كوفه و توسط من با
یزید بیعت كند. حسین این را برای خود ننگ بزرگی دید و ترجیح داد كشته شود
ولی یزید به هیچ وجه راضی به كشته شدن حسین نبود. در مطلع این بحث راجع به
دلیل دست زدن به چنین تحریفات سخیف و بی ارزشی و جعل كردن وقایع عاشورا چند
سطری به نگارش در آمد كه ریشه این تفكر تبرئه خلیفهها و تقدیس آنها به هر
نحو ممكن و در هر زمان و شرایط است. كه این ریشه را در بنیان گذاران ظلم
بر اصحاب كساء میتوان جستار كرد كه طبق این مذهب، بایستی همهی صحابه
پیامبر را عادل دانست و در كار آنها چون و چرار نكرد اگر چه كار آنها به
كشتن همهی اصحاب كساء بینجامد و به فاجعهی عاشورا منجر بشود. اینك به نقد
و بررسی چند تن از علمای اهل تسنن (عامه) كه از عاشورا به تفضیل سخن
گفتهاند میپردازیم:
1.دیدگاه ابن عربی
قاضی ابوبكر محمد بن عبداله بن عربی مشهور به ابن عربی از محدثین
وهابیون و از فقیهان مالكی است. در میان شیعیان بیشتر با آن سخن معروفش كه
گفته: قُتِلَ الحسین به سیف جده (حسین با شمشیر جدش رسول الله كشته شد)
شناخته شده است. نكته قابل توجه اینكه این ابن عربی با یحیی الدین ابن عربی
كه معروف در تصوّف و عرفان است فرق كرده و اینها دو نفر هستند و مقصود ما
ابن عربی مشهور در عرفان نیست. او كتابی با عنوان «العواصم» در ردّ تشیّع
نوشته و برای این هدف دشوارترین راه را كه تبرئه و تقدیس بنی امیه و تخطئه و
تحقیر آل محمد باشد برگزیده است. وی برای رسیدن به این هدف منكر شرب خمر
یزید میشود (4)، منكر جنایات او میشود، اهانت به معنای ثار اللهی بودن
امام حسین میکند (5)، امام حسین را یك خراب كار و آشوب گر میخواند و
حدیثی جعل میکند كه پیامبر گفته: به زودی فتنه ای پس از من به پا خواهد شد
و هر كس بخواهد در میان امت متحّد اسلام تفرقه بیندازد با شمشیر گردنش را
بزنید. پس میگوید: مردم به جنگ حسین نرفتند مگر به دلیل اطاعت كردن از
حدیث پیامبر (6) یعنی حسین علیه السلام باید توسط یزید و یزیدیان كشته
میشد تا اسلام از خطر تفرقه نجات پیدا كند و لذا به كشتن امام مشروعیت
داده، یزید را نیز تقدیس و تمجید میکند. پس قیام امام حسین از دیدگاه
وهابیون و سلیفه كه ابن عربی یكی از آنهاست از اساس اشتباه بود بلكه آشوب و
فتنه بود، حسین بن علی فریب نامه های كوفیان را خورد، با تك روی و استبداد
رأی راه كوفه را در پیش گرفت و به نصایح اعیانی چون عبداله بن عمر و ابن
عباس گوش نكرد. از نظر این مذهب، ابن عباس، عالمترین اهل زمانش و عبداله
بن عمر بزرگترین صحابی و یزید فاسق و فاجر، امیر المؤمنین و واجب الاطاعه
است و تنها كسی كه نعوذ بالله هیچ جایگاهی ندارد فرزند رسول الله، امام
حسین است. حسین نه به دستور یزید، نه ابن مرجانه و نه به شمشیر شمر و سنان و
عمر سعد كشته شد بلكه به دستور رسول خدا در آن مشهد كشته شد لذا كسی حق
ندارد در این فاجعه بزرگ یزید را مقصّر بداند بلكه مقصّر اصلی خود حسین
است.
و این بود آن تحلیلی كه طرفداران بنی امیه از عاشورا ساخته و پرداخته بودند
و هنوز هم همین به اصطلاح تحلیل را در كشورهائی چون عربستان، پاكستان، مصر
و ... مینویسند و به همین خاطر است كه كتاب الاعواصم ابن العربی مرتب
تجدید چاپ و منتشر میشود.
2.تحریفهای ابن تیمیه
دو قرن پس از ابن عربی، ابوالعباس احمد بن عبد الحلیم دمشقی معروف به
ابن تیمیه كتاب مشهورش «منهاج السنه النبویه» را در ردّ بر كتاب منهاج
الكرامه علامه حلّی نوشت. این كتاب ردّ بر تشیّع است و سراسر كتاب دروغ محض
و افتراء و انواع تهمتها بر شیعه است. ابن تیمیه در میان وهابیون پیروان
زیادی دارد. وی در كتابش چندین بار در حق اسدالله امیر المؤمنین علی علیه
السلام گفته: علی برای فرمانبرداری از خدا و رسول خدا نمیجنگید بلكه برای
اینكه اطاعت شود میجنگید (7). با این عناد و لجاج، مگر جز عاشورا كشی و
انكار امام حسین چیز دیگری هم میتوان انتظار داشت؟ کسی كه امیر المؤمنین
را كه به قول رسول خدا ممسوخ به ذات الله بود یعنی غرق در توحید ذاتی بود
(8) خود خواه بخواند حتماً سید الشهدا را به جز شورشگر كسی دیگر نمیتواند
تصوّر كند. وی تنها به دلیل اینكه یزید مسلط و حاكم جامعه بود، قیام امام
را دارای مفسده میدید و لذا با بی باكی مینویسد: در خروج حسین، نه برای
دین و نه برای دنیا مصلحتی نبود. در خروج و كشته شدنش فسادی به بار آمد كه
اگر در شهر خودش می نشت، به بار نمیآمد (9).او مقام رأس الحسین را كه در
مصر به سید الشهدا نسبت داده شده انكار میکند حتی فرار امام حسین را هم در
كربلا بی اساس و ساختگی میداند و متوكل عباسی را كه در تخریب مرقد امام
اصرار بیش از حد میورزید به صورت تلویح و اشاره میستاید و همین كار متوكل
را با قبر امام، دلیل ساختگی بودن قبر میداند و حتی قبر حضرت علی در نجف
را هم منكر شده و میگوید: احدی نگفته كه قبر علی در نجف است (10). از
دیدگاه وی كاری كه متوكل با مرقد شریف كرد واجب بود یعنی محو آثار اسلامی.
لازم به ذكراست كه عقاید ویژهی ابن تیمیه را نمیتوان به حساب اهل سنت
نوشت چون علمای تسنن از منظر مذاهب مختلف خودشان به نقد و ردّ این آرای ابن
تیمیه اقدام کردهاند (11)
3.تأویلهای ابن كثیر
اسماعیل بن عمر مشهور به ابن كثیر و از شاگردان ابن تیمیه است، گرایش
او به سلفیّه (وهابیت) از شیفتگی او به عمل ابن تیمیه پیداست (12) با این
حال دیگر نباید تعجّب كرد كه چرا وی برای كم كردن از شعاع آفتاب عاشورا دست
به هر توجیه و تأویل غیر موجّهی میزند و بیشتر از هر چیز به روایتهای
ساختگی در تحلیل و تحقیر عاشورا تمسك میکند.
تأویلهای ابن كثیر دمشقی در تحریف قیام حسینی به اختصار چنین است:
1.ابتدا اعتراضهای فراوانی را از زبان اصحاب پیامبر و دیگر سرشناسان آن
زمان نقل كرده كه با اینكار اصل عاشورا و اقدام به قیام عاشورایی امام علیه
لاسلام را زیر سؤال برده و چنان در این راه افراط و اغراق میکند كه
تقریباً از همهی صحابی و افراد سرشناس آن عصر به عنوان نهی كنندگان و
انذار دهندگان به امام حسین نام میبرد من جمله: جابر بن عبداله انصاری،
ابوسعید خدری، سعید بن مسیّب، عبداله بن عباس، عبداله بن عمر، عبداله پسر
عمروعاص، عبداله بن جعفر، محمد حنفیه و ... و قصد دارد نشان دهد كه علی رغم
سعی همهی اینها از منصرف كردن امام حسین از قیامش، امام حسین مستبد و
خودرأی بود و به حرف هیچ كدام از اینها گوش نداد. یعنی وجود امام پر از
خودخواهی و نفسانیّت و هواپرستی بود. وی هیچكدام از جوابهای دقیق امام به
این افراد را كه حاكی از علت حركت و قیام خویش است بیان نكرده و به این
بسنده كرده كه امام در جواب هیچ نمیگفت یا نهایتاً میگفت: استخاره
کردهام برای این حركت و بر طبق استخاره دارم حركت میکنم، یا اینكه خواب
پیامبر را دیدهام و قیام را به من دستور داده (13) و لذا ابن كثیر با این
جوابهای مبهم و مجمل كه علمای شیعه بعضاً آنها را تأیید هم کردهاند فقط
قصد پوشش دادن به تحریفها و تأویلهای خود دارد.
2.ابن كثیر نیز مانند ابن تیمیه و ابن عربی به شرح و سبط خبر دروغین و جعلی
میپردازد كه امام حسین قبل از روز عاشورا حاضر به تسلیم و بیعت با یزید
شد كه عبیداله بن زیاد نپذیرفت تا جائی كه برای تأیید این خبر دروغین و
ساختگی كلمات سراسر با ندامت جناب حرّ بن یزید ریاحی را نیز دستخوش تحریف
میسازد و میگوید: حرّ پس از پشیمانی و پیوستن به امام به آن حضرت گفت:
اگر میدانستم كه این قوم هدف كشتن شما را دارند به پیشنهاد شما تن میدادم
و با شما به پیش یزید برای بیعت میرفتیم (14). با توجه به اینكه بیعت
نكردن امام با یزید قولی است كه در مقتل سید الشهدا دوست و دشمن همگی بر آن
اتفاق نظر دارند، پس آیا چنین نیست كه ابن كثیر با پر و بال دادن به چنین
خبر دروغینی دارد تیشه به ریشهی عاشورا میزند و قیام امام را از پیام مهم
عاشورا یعنی مشروع نبودن بیعت با یزید تهی میکند؟ آیا چنین قلم زدن به
صفحات تاریخ میتواند یكی از دلائلش تبرئه كردن خلفای قبل كه مقابل مكتب
غدیر بودند باشد؟ یعنی پسر علی حاضر به بیعت با خلیفهی وقت را كه به هر
شكلی سر كار آمده پذیرفت چرا علی نپذیرد؟
3.ابن كثیر آن گاه كه تنهائی امام حسین را در میدان جنگ گزارش میکند
مینویسد: صدای گریه خواهران و دختران حسین از خیمهها بلند شد و آنجا حسین
گفت: خدا ابن عباس را رحمت كند كه این روز را پیش بینی میکرد و میگفت:
لااقل زنان را با خود از مكه بسوی كوفه نبریم (15). یعنی حق با ابن عباس
بود و امام آوردن زن و فرزند خود به كربلا را به عنوان یك خطا و اشتباه
پذیرفت (نعوذ بالله) و فرزند رسول خدا از هر جا بی خبر خود را به كشتتن
داد!
4.از جوابها و خطبة كوبنده و مستند حضرت زینب در مجلس شام به سخنان سراسر
توهین آمیز و مغلطه گرایانه ی یزید كلامی نمیآورد كه چگونه به خحضرت زینب
با قرائت آیات محكماتی از قران ریم دهان یزید را بست.
5.ابن كثیر دردفاع از بنی امیه هرگز كوتاه نمیآید به حدی كه آشكارا با روز
عاشورا عناد میورزد و از اینكه میبیند شیعیان و پیروان اهلبیت نبوت، روز
عاشورا برای فرزند رسول خدا عزاداری و مجالس نوحه برپا میکنند ناراحتی
خود را پنهان نمیکند و مینویسد: رافضیان (شیعیان) در دولت آل بویه در
عزاداری حسین افراط كردند، در بغداد و شهرهای اطراف آن، روز عاشورا 1.طبل و
دهل كوبیده شد.2.در کوچهها و بازارها كاه و خاكستر ریخته میشد.3.بر
دکانها پارچه های پشمین كشیده شد.4.مردم اظهار حزن و گریه
میکردند.5.بیشتر مردم به خاطر تأسّی و همراهی با حسین كه تشنه كشته شد در
روز عاشورا آب نمیخوردند.6.زنان نوحه سر میدادند و بر سینه و صورت خود
میزدند و با پای برهنه در بازارها راه میافتادند (16) و با این قبیل
تظاهرات میخواستند دولت بنی امیه را زشت شمارند و رسوا كنند. مرحوم
علامهی امینی در كتاب پربار «الغدیر» در ردّ اندیشهها و تاریخ نگاری ابن
كثیر مطالبی دارند كه خواندن آن پر فایده میباشد (17).
4.عاشورا از نگاه ابن خلدون
ابو زید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون تونسی دانشمند پر آوازهی است كه
در میان غیر عرب مانند اروپاییان و ایرانیان بسیار ستوده و بزرگ خوانده
میشود و با عنواینی چون «پدر جامعه شناسی»، «مبتكر علم عمران» و «بنیان
گذار فلسفهی تاریخ» توصیف میگردد. این همه عنوان به علت اینست كه وی در
آثارش به ویژه در مقدمهی تاریخش، ملت عرب را در جایگاهی فروتر از ملل دیگر
مینشاند و در تحقیر آنان میکوشد؛ و نیز به این دلیل است كه وی برای
نخستین بار تاریخ را به صورت عقلانی تحلیل كرده و به صرف گزارش اخبار و
تاریخ بسنده نكرده است. امّا جای تعجب است كه فلسفهی تاریخ او همان فلسفه
غلبه و قدرت است كه از دیرباز میان اهل سنت و پیروان اسلام خلافتی مقبول
نشان داده شده بود كه البته ارتباط اهل سنت با حكام و زمامداران در طول
تاریخ همیشه با همین مبنا و بر همین اساس بوده است كه هر كسی قدرت را در
دست گرفت خلیفه است. حال چه جبار و ظالم باشد چه نباشد؛ لذا ابن خلدون نیز
از همین منظر به عاشورا مینگرد. ما حصل آنچه اعتقاد دارد چنین است: پس از
وفات رسول خدا مردم مسلمان اعتقاد و باورهای راسخ را اندك اندك از دست داده
بودند و به اصولی كه در عصر جاهلیت به آن پای بند بودند برگشتند. امّا
درهمین نقطه متوقف میشود و علت ارتجاع و بازگشت به جاهلیت را كه چیزی جز
دسیسه و نفاق منافقان نبود را نشان نداده، نقد و بررسی نمیکند و فقط
میگوید كه جامعه بدین شكل شده بود؛ و میگوید اقدام امام برای این بحران و
احیای اسلام اشتباه بوده و یك شورش علیه زمامدار و خلیفه به حساب میآید.
وی متوسل به یك مغالطه شده و میگوید: روحیه و طبایع انسانی را نمیشود عوض
كرد یعنی اگر پس از پیامبر دوباره تفكرات جاهلیت در مردم زنده شد، این خوی
جاهلیت آتش زیر خاكستر بود كه پس از رحلت پیامبر اینها به طبیعت اصلی
خودشان كه جاهلیت بود بازگشت كردند و به اصل خود برگشتند (18)!! لذا نگاه
وی به عاشورا، «عاشورا كشی» است و بسیار تأكید دارد كه قیام امام غلط و
اشتباه آشكار بود؛ و مینویسد: حسین اشتباه كرد، امّا از نظر شرعی اشتباه
نكرد چون مطابق گمان خود عمل كرد كه فكر كرد مردم كوفه به یاری وی
میشتابند، امّا از لحاظ استراتژیكی و دنیوی اشتباه كرد كه حرف ابن عباس و
ابن زبیر و محمد حنفیه و ... را نپذیرفت چون آنها اشتباه حسین را در این
حركت و قیام میدانستند ولی با این حال خدا برای حسین چنین مقدر كرده بود
(19).تحلیل ابن خلدن پر است از تحریف و تناقض گوئی و از آنجا ناشی میشود
كه وی قول همه را میخواهد درست بداند و كار یزید را هم درست و صحیح
میپندارد؛ لذا میگوید حسین چون طبق اجتهاد خود عمل كرد گناهی نكرد امّا
اشتباه دنیوی كرد چون همهی اصحاب همگی بر این اعتقاد بودند كه شورش و قیام
علیه یزید، فاسق هم كه باشد صحیح نیست چون هرج و مرج و خون ریزی در پی
خواهد داشت؛ و برای همین به یاری حسین نیامدند، امام حسین را هم انكار
نكردند؛ و البته اینها هم گناهكار حساب نمیشوند در یاری نرساندن به حسین
چون آنان هم بر طبق اجتهاد و نظر خود عمل كردن و اكثریت اصحاب با یزید
بودند و خروج بر او را به خاطر اختلال در نظم جامعه اسلامی روا نمیداشتند
(20) وقتی در ادامه میگوید: اینكه صحابه قیام بر ضد یزید را نمیپذیرفتند
دلیل بر این نیست كه كارهای وی را صحیح میدانستند. چون اصلاً جنگ كردن
نیاز به امام عادلی دارد كه جنگ كردن را تأیید كند و در این جنگ امام عادلی
وجود نداشت، مقصودش تردید و تشكیك وارد كردن بر عدالت امام حسین است كه
امام را در زمره و هم ردیف یزید و معاویه قرار داده (نعوذ بالله).فشرده سخن
اینكه: عقاید ابن خلدون بر محور قدرت طلبی و مادی گرائی میچرخید یعنی
همان كه میگوید: حق همان واقعیت است و واقعیت نیز چیزی جز قدرت غالب نیست
پس با برنده باید بود هر كس كه میخواهد باشد. این تفكر باعث شده بود وی در
طول زندگانیش مدام با تغییر شرایط و اوضاع تغییر موضوع داده و به اقتضای
قدرتها و حكومتهای غالب چهره عوض میکند. علامه محمد تقی جعفری (رضوان
الله علیه) در این باره مینویسد: منظرهی شگفت انگیز عاشورای حسین برای
ابن خلدون ها كه میکوشند خدا و خرما را بدون تعدیل و تفسیر خرما، در دل
آدمیان جای بدهند، مخلوطی از اشتباه قابل اغماض و حق و حقیقت ابدی مینماید
(21)!
اینك این بخش را با نتایجی كه در زیر اشاره میشود به پایان میبریم:
1.درباره حماسهی كربلا تنها افراد انگشت شماری هستند كه نظریهی منفی و
تحریف آمیز و همراه با مغالطه و تناقض گوئی را ابراز کردهاند.
2.برخی از این افراد مانند ابن عربی و ابن خلدون از نظر زمان و مكان در
شرایطی به ابراز این رأی پرداختهاند كه در محیط تربیت و زندگانی آنها
خلفای بنی امیه حكومت میکرده اند و به همین دلیل و از باب اینكه مردم دین
پادشاهان خود را انتخاب میکنند لذا به نفع بنی امیه قلم زدهاند.
3.برخی دیگر از این افراد محدود مانند ابن كثیر و ابن تیمیه با عناد و لجاج
شگفت آور با اهلبیت رسول خدا و آل علی دست به تحریف عاشورا زدهاند. البته
برخی علت این عناد را انگیزه سیاسی هم میدانند و میگویند: در اشكالاتی
كه ابن تیمیه بر شیعه وارد میکنند یك مسئله سیاسی را نباید از نظر دور
داشت و آن دشمنی سخت میان دولت مصر كه سنّی متعصب بودند و دولت ایلخانان
مغول در ایران بود كه به مذهب تشیّع گرایش داشتند (22).
4.سخنان این چند تن در مخالفت اعتقادی است كه مسلمانان بالاتفاق از دیرباز و
در طول تاریخ، همیشه در رابطه با عاشورا و شهادت فرزند رسول خدا داشتهاند
و آن را همواره بیان کردهاند و نام و یاد امام حسین و و قیامش را گرامی
داشتهاند؛ و هر گاه كه فاصلهها و شكافهای ساختگی در میان مسلمانان کمتر
شده است تكریم و تعظیم حماسه عاشورا نیز بیشتر از پیش ظهور یافته است،
امروز دیگر همه مسلمانان در هر كجا كه هستند بالاتفاق قیام امام حسین را
میستایند و نفرت خود را از یزید و امویان ابراز میکنند. اینك عاشورا را
از منظر خردورزان اهل سنّت ادامه میدهیم:
1.فاجعه عاشورا به روایت جاحظ
در قرائتی كه ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ گذرا به اجمال از عاشورا بدست میدهد چند نكته حائز اهمیت و جای تأمل است:
1.امام حسین عزم جنگ نداشت و برای شورش به پا كردن و یا تصاحب قدرت قیام
نكرده بود چرا كه اگر چنین قصد و هدفی داشت هرگز نمیباید همراهان خود را
از اطراف خود پراكنده میکرد در حالیكه به گواهی تاریخ، امام حسین این كار
را كرد و در میان راه به همراهانش فرمود: هر كس از شما كه میخواهد برگردد،
پس برگردد كه وی را از طرف ما مانعی نیست (23) و پس از این سخن بود كه
گروه گروه مردم از دورو بر امام متفرق شدند و نماند مگر افراد اندك با امام
و تا آخر وفاداری كردند (24).
2.این یزید و پیروان او بودند كه در كشتن امام حسین اصرار میورزیدند وگرنه
امام از زد و خورد و خونریزی احتراز داشت و در نهایت نیز به دفاع از خود و
خاندانش مردانه جنگ كرد و شهید شد.
3.بنی امیه امام را در میان مرگ با عزت و مرگ با ذلت محصور ساخته بودند و
آن حضرت، شهادت و مرگ شرافتمندانه را بیعت و مرگ ذلت بار ترجیح داد (25.)
2.دیدگاه قاضی عبدالجبار معتزلی
در گفتاری كه قاضی عبدالجبّار معتزلی دربارة عاشورا در شرح اصول خمسه خود دارد چند مطلب به وضوح بیان شده است:
1.اعتقاد به امامت امام حسین نه تنها در مكتب تشیّع اثبات شده بلكه به
اعتقاد معتزله كه نیمی از اهل سنت را تشكیل میدهند هم امامت آن حضرت ثابت
شده است.
2.البته دلیل این اعتقاد وی فقط اینست كه عالَم اسلام با حضرت سیدالشهداء
بیعت كرده بودند كه در میان آنها نیز اهل علم و امانت كم نبود.
3.اهل كوفه نیز به واسطه مسلم بن عقیل با امام بیعت كرده بودند.
4.اشخاصی مثل محمد حنفیه امامت سیدالشهداء را قبول داشتند و چون به امامت
وی اعتقاد داشتند و میخواستند امام زنده بماند حضرتش را از رفتن بسوی كوفه
باز میداشتند. البته این سخن جای تأمل دارد چون اینطور وانمود میشود كه
امام خودش مردم شام و كوفه را نمیشناخت و امثال ابن حنفیه آگاهتر از امام
نسبت به اوضاع زمانه بودند به هر حال از كلمات قاضی عبدالجبار چنین برداشت
میشود كه انگیزه سیدالشهداء از قیامش امر به معروف و نهی از منكر و هدفش
عزّت بخشیدن به دین خدا بود و برای همین هدف بزرگ بود كه آن همه رنج و
مشقّت را به جان خرید و به جهان فهماند كه اسلام آن قدر قیمت و ارزش دارد
كه حتّی یكتا فرزند رسول خدا همهی هستی خود را فدای آن سازد، باز میارزد
(26).
3.قرائت سبط ابن جوزی از عاشورا
در سخنان وی به چند مطلب مهم تصریح شده كه شایان توجه است:
1.خواص كه سهل است، آدمهای عوام جامعه هم راضی با بیعت یزید نبودند امّا چون بر جان خود بیمناك بودند جرأت اظهار مخالفت نمیکردند.
2.دانشمندان در اینكه باید كسی امام باشد كه شرایط امامت در او جمع باشد
اتفاق نظر دارند و حسین تنها كسی بود كه این شرایط و صفات در او جمع بود.
3.نه تنهاه حسین علیه السلام بلكه حتی آنان كه شخصیتی به مراتب پایینتر از
شخصیت امام داشتند برای خلافت یزید سزاوراتر و برتر بودند.
4.وی هدف امام از قیامش را «دفع باطل و اقامة حق» میداند لذا میگوید:
گروهی معتقدند كه حسین جزء خوارج حساب میشود و خارجی است در پاسخ
میگوییم: تنها زمانی گفته میشود كسی خارجی و شورش گر است كه علیه صاحب
حقی و مستحقی خروج كرده باشد امّا حسین یقیناً برای دفع باطل و اقامهی حق
خروج كرد (27).
5.دلیل اینكه حسین را از همان زمان واقعهی عاشورا و قضایای كوفه و شام تا
ایام تاریخ نویسی، تاریخ نویسان خارجی نامیدند به این غرض است كه بنی امیه
از افتضاح مصون ماند و این چیزی است كه هرگز عقل خردورزی و دین داری به آن
تن نخواهد داد (28)
4.عاشورا و ابن ابی الحدید معتزلی
ابن ابی الحدید كه بیشتر با شرحش بر نهج البلاغه شناخته میشود به
مناسبتهای مختلفی در شرح نهج البلاغه اش از قیام سیدالشهداء یاد میکند كه
با مراجعه و مقایسه با دیگر قرائتهای مطرح در میان اهل سنت معلوم میشود
كه قرائت وی از عاشورا، قرائتی پر شور و حماسی است كه همواره با تعظیم حضرت
سیدالشهداء همراه است. مانند اینكه مینویسد سید و آقای كسانیكه تن به ذلت
نداد و كسی كه غیرت را و نیز كشته شدن در زیر سایه شمشیرها را به مردم
آموخت و چنین مرگ با عزّتی را بر پستی و ذلت ترجیح داد ابا عبداله الحسین
بود (29). وی در هفت قصیدهی علویه خود از عاشورا و حماسه ای كربلا فراوان
سخن گفته است. این بود خلاصهی اعتقاد برخی از منصفین اهل تسنّن پیرامون
قیام عاشورا.
نتیجه گیری
دیدگاه اهل تسنّن پیرامون قیام كربلا به دو شكل نفی و اثباتی میباشد،
گروهی كه غالباً تفكرات وهابیون (سلفیّه) را دارند به دفاع از یزید پرداخته
و نوك پیكان حملات خود را متوجه امام علیه السلام میکنند، كه امام شورشی و
خارجی حساب میشد و نباید قیام میکرد علیه حاكم و زمامدار جامعه اسلامی و
هر چند فاسق و فاجر بود امّا باز اینها بر نامشروع بودن حكومتش و توجیه
قیام حسین نمیشود. در مقابل این دیدگاه نظر خردورزان اهل تسنن است، كه
امام را دارای اهداف عالیه ای چون قیام علیه باطل، امر به معروف و نهی از
منكر، حیای دین عزیز اسلام با اهدای جان خود میدانند و امام را میستایند و
در برابر دیدگاه اول در برخی مو ارد موضع گیری میکنند.
پی نوشت ها :
1. تذكره الخواص ابن جوزی ص 254
انساب الاشراف بلاذری ج 3 ص 25
تاریخ دمشق ابن عساكر ص 288
مروج الذهب ج 3 ص 61
2. انساب الاشراف بلاذری ج 3 ص 217
3. انساب الاشراف بلاذری ج 3 ص 227
4.العواصم ص 227
5.همان ص 232
6.همان ص 232
7.دائره المعارف تشیّع ج 1 ص 312، به نقل از منهاج السنه ابن تیمیه ج 2 ص 205
8.كنزل العمّال علاءالدین علی المتّقی ج 11 ص 621
9.منهاج السنه ج 2 ص 241
10.رأس الحسین ابن تیمیه ص 186 و 195
11.بحوثٌ فی الملل و النحل جعفر السبحانی ج 4 ص 35
12.دائره المعارف بزرگ اسلامی ج 4 ص 510
13.البدایه و النهایه ج 8 ص 165
14.همان ص 177
15.البدایه و النهایه ج 8 ص 180
16.همان ص 204
17.الغدیر ج 11 ص 187
18.مقدمه ابن خلدون ص 216
19.همان ص 216 و 217
20.همان ص 217
21.تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی (علامه جعفری) ج 13 ص 320
22.دایره المعارف تشیّع ج 2 ص 312
23.الارشاد شیخ مفید ج 2 ص 75
روضه الواعظین ص 214
24.رسالهی جاحظ درباره بنی امیه ص 125
25.همان ص 126
26.بحوث فی الملل و النحل آیت الله سبحانی ج 3 ص 255 به نقل از شرح اصول خمسه قاضی عبدالجبار
27.سبط ابن جوزی، الرّد علی المتعصب العنید ص 68، 69، 83
28.همان ص 86
29.شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه ج 3 ص 249
منابع
1.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، محمد ابوالفضل ابر اهیم، مصر، دار احیاء الكتب العربیّه، چاپ دوم، 1385 ق.
2.ابن العربی، قاضی ابوبكر، العواصم من القواصم، محبّ الدین الخطیب، بیروت، مكتبه اسامه بن زید، 1399 ق.
3.ابن تیمیّه، ابوالعباس احمد، رأس الحسین، به ضمیمة استشهاد الحسین، طبری / سید جمیلی. بیروت، دارا الكتاب العربی، چاپ اول، 1406 ق.
4.ابن تیمیّه، ابوالعباس احمد، منهاج السّنه النبوّیه، بیروت، المكتبه العلمیّه
5.ابن جوزی، تذكره الخواص، تهران، مكتبه نینوا
6.ابن جوزی، عبدالرحمن، الرّد علی المتعصب العنید، محمد كاظم محمودی، بی تا، چاپ اول، 1403 ق.
7.ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمة ابن خلدون، ترجمة محمد پروین گنابادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ سوم، 1352 ش.
8.ابن عساكر شافعی، تاریخ مدینه دمشق (ترجمه الامام حسین علیه السلام)، محمد باقر محمودی، بیروت، مؤسسه المحمودی، چاپ اول، 1398 ق.
9.ابن كثیر، البدایه و النهایه، احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، دارالكتاب العلمیّه، بی تا.
10.امینی تبریزی، عبدالحسین، الغدیر، مركز الغدیر للدراسات الاسلامیّه، قم، چاپ اول، 1416 ق.
11.بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، جلد امام حسین علیه السلام، محمد باقر محمودی، بیرووت، دارالتعارف، چاپ اول، 1397 ق.
12.جاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر، رسالهی الجاحظ فی بنی امیه، بیروت، مؤسسه الرساله، چاپ دوم، 1405 ق.
13.جعفری، محمد تقی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1364 ش.
14.جمعی از محققان، دائره المعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، تهران، بی تا.
15.جمعی از محققان، دائره المعارف تشیّع، چاپ اول، تهران، بی تا.
16.سبحانی، جعفر، بحوثٌ فی الملل و النحل، قم، مركز مدیریّت حوزة علمیّةقم، چاپ اول، 1370 ش.
17.شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی المعرفه حجج الله علی العباد، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، چاپ دوم، 1416 ق.
18.فتّال نیشابوری، روضه الواعظین، مقدمة سید شهاب الدین مرعشی، قم، مطبعه الحكمه، 1377 ق.
19.المتّقی، علاءالدین علی، كنزل العمّال، چاپ مصر، دارالمعارف، 1383 ق.
20.مسعودی، ابوالحسن، مروج الذهب، قم، منشورات دارالهجرء، چاپ دوم، 1404 ق. يکشنبه 5/9/1391 - 23:59
اهل بیت
چکیده
در این مقاله برای شناخت عوامل تحریف ابتدا از شناخت تحریف نگاران و
اهداف آنها شروع شده است و با طرح شبهه ای پیرامون خلط مبانی تاریخی و
فقهی بحث دنبال شده است. در خلال كلام صحبت از مطالبی به میان آمده كه غالب
مخاطبین در بدو امر تصور میکنند كه مقاله یا دنبال اثبات یا نفی اشك و
عزا، حماسه و شور در عاشورا است كه البته مخاطب در انتهای مقاله قدرت وجه
جمع میان داده های شوری در روایات و مطالب معرفتی و شناختی را پیدا میکند
كه آن را از رهگذر عناوینی مثل هدف فقط گریستن است یا نه؟ تسامح و آسان
گیری در مطالب تاریخی یا فقهی؟ تخیّل گرائی و امثال ذلك پی گرفتهایم.
كلید واژهها: تحریف، عاشورا، امام حسین، اسلام خلافتی، اسلام اهلبیتی، ضوابط، ملاك، تاریخ
مقدمه
در حوزهی عاشورا پژوهی پرسشهای فراوانی را پیش رو داریم كه برخی از
آنها را میتوان پرسشهای كلیدی و اساسی دانست. یكی از این پرسشهای
كارآمد این است كه «چرا و چگونه با چه ابزاری و با چه انگیزه هائی این همه
تحریف در تاریخ عاشورا پیدا شده است؟ »این نوشتار در پی آن است به این پرسش
مهم پاسخ گوید به این امید كه راه های نفوذ تحریفها، شناسایی حوزههای
آسیبپذیر نمایانده شود. این كار افزون بر نشان دادن عمق تحریفشناسی
عاشورا، برای تحریفزدائی و ستیز با آن از پیرامون عاشورای با قداست و
سیمای مظلوم امام حسین و نیز برای پیشگیری از پا گرفتن تحریفهای تازه و
احتمالی ضروری و لازم است. البته باید حتماً توجه داشت كه همهی عواملی كه
به عنوان علتهای تحریف مطالب عاشورا و خود اصل عاشورا در این سطور نگاشته
میشود به منزلهی تأیید و حكم به صحت دادن همهی آنها نیست، بنابراین همه
این علل ذكر میشود و نسبت به برخی از آنها نیز نقدهائی نگاشته خواهد شد
تا خواندن این مطالب و در نتیجه اطلاع حاصل كردن از نظریات افراد پنجرهی
ورودی باشد برای تحقیق و واكاوی مفصّل علل تحریف و دقت و تعمق در مطالب
عاشورائی. عوامل بسیار در به وجود آمدن تحریفها همچنین در توسعهی آنها
دخیل بوده است كه این در روزگار ما نیز همچنان دخیل و فعال است و مهمتر از
همه، عواملی است كه به ترتیب، توضیح داده میشود.
1 راویان اموی و مورخان حكومتی
بنی امیه برای شهید ساختن امام حسین - آن هم شكل تكان دهندهاش - بی گمان
به پوشش تبلیغی وسیع و بسیار دامنه داری نیاز داشتند و این كار جز با تحریف
حقائق و امواج اخبار و احادیث ساختگی امكان پذیر نبود. در این میان راویان
وابسته و مورخان حكومتی تنها كسانی بودند كه میتوانستند با جعل و تحریف
اخبار و گزارشها و وارونه كردن وقایع، خواستهی خلافت و خلیفهها را
برآورده سازند. اصولاً در مذهب آنانی كه در مكتب اسلام خلافتی پرورش یافته
بودند، حمایت از یزید یك وظیفهی مذهبی بود كه تخلّف از آن را هرگز جایز
نمیشمردند و حاضر بودند برای ترویج یزید و پاك كردن هر جنایتی كه مرتكب
میشد دست به هر كاری بزنند اگر چه آن كار وارونه كردن حقایق و ساختن
احادیث و اخبار دروغین باشد. آنها یزید بن معاویه را «امیرالمؤمنین»
میخواندند و او را اولوالامر میدانستند یعنی كه اطاعت او را از هر واجبی،
واجبتر میدیدند و با این چنین اعتقادی بود كه دیگر كمترین حرمتی برای
امام حسین و خون او قائل نبودند. پس از یزید نیز این اعتقاد همهی خلفای
بنیامیه و بنی عباس و همانند آنان را در بر میگرفت، زیرا اصل در اسلام
خلافتی كه نقطه مقابل و عكس اسلام امامتی و اهلبیتی است، همانا فقط خلافت
بوده، حال اینكه خلیفه مشروع یا نامشروع باشد، با ایمان یا بی ایمان باشد،
ملتزم به ضوابط و احكام اسلامی باشد یا نباشد ارزشی نداشت پس در این اندیشه
هر چیزی با خلافت خلیفه كه ركن و شالوده جامعه بود سنجیده میشد. براساس
همین اعتقاد غلط و بنیانبرانداز است كه میبینیم قرنهاست كه تحریف عاشورا
تداوم یافته است، راویان و حامیان اسلام خلافتی پیوسته و نسل به نسل از
پیشینیان خود پیروی میکنند و در طول تاریخ و حتی امروزه سلفی مسلكان و
وهابیان با اینكه خود میدانند حقایق تحریف شده است باز بر همان تحریفات
تأكید میورزند و به پیروی از گذشتگان خویش همچنان در این بی راهه و كج
راهه پیش رفته و تا میتوانند آن اخبار و احادیثی را كه دشمنان اهلبیت و
قاتلین امام حسین ساخته و پرداخته كردند، در کتابهای منتشرهی خود در
تیراژهای بسیار زیاد و بالائی در بسیاری از كشورهای جهان و به زبانهای
گوناگون منتشر میسازند. امام باقر (ع) در طی حدیث شریفی كه نشان دهندهی
عمق فاجعه میباشد، اوضاع و شرایط آن زمان را چنین بیان میفرمایند: ما
اهلبیت را همیشه خوار میخواستند، حقوق ما پایمال میشد، همواره از اجتماع
رانده میشدیم و مورد بیاعتنائی قرار میگرفتیم. بیمناك بودیم و بر جان
خود و دوستان خود امنیتی نداشتیم كه در این میان دروغ پردازان و مزدوران
حاكمان ستمگر احادیث دروغینی را آوردند و در آنها چیزهائی را از ما مبغوض و
منفور مردم میساختند (تحریف وقایع كردند) از طرفی سختگیریهای حكام از
قتل و غارت، حبس و شكنجه به جائی رسید كه مردم دوست داشتند به آنها كافر و
بیدین گفته شود امّا به جانبداری از علی بن ابیطالب متهّم نشوند.
لذا در چنین دورهای بازار ساختن اخبار دروغین رونق یافت و مردم نیز چون
این راویان را مورد اعتماد میدانستند حرف ایشان را میپذیرفتند (1) آری،
سردمداران اسلام خلافتی با استخدام زور و تزویر چنان عرصه را بر اسلام
امامتی تنگ گرفته بودند كه كسی جرأت نمیکرد حتی نامی از علی و آل علی ببرد
و با نامهای رمزی مثل «ابوزینب» از امام علی (ع) یاد میکردند (2). این
وضع اسفناك حتی در زمان عباسیان گاهی بدتر میشد، تا آنجا كه فقط به دستور
متوكل عباسی هفده بار قبر امام حسین تخریب و با خاك یكسان شد (3).پس انكار
پلید امویان و عباسیان و در راستای این اهداف استخدام مورخین دروغ پرداز و
تحریف نگار از اولین عوامل تحریف عاشورا، به حساب میآید.
2 تحریف برای تبرئهی خلفاء
به عنوان مثال روایتی كه ابن خلدون در تاریخش از عاشورا به دست میدهد
سراسر تحریف است كه قائل است امام قصد بیعت با یزید را داشت و قضیه اصلاً
نزدیك بود مسالمت آمیز حل شود و این عبیدالله بن زیاد بود كه مانع آشتی شد و
روی همین جهت بارها یزید لعنت بر ابن زیاد میکرد و میگفت هرگز راضی به
كشته شدن حسین نبودم. بله چنین تاریخ نوشتنی چیزی جز تبرئه كردن و مبرّا
كردن یزید از كشتن امام برای مخاطب تداعی نمیکند. ابن خلدون حتی معاویه را
هم در زمرهی اولیای دین و خلفای راشدین می شمارد و در دفاع از او قلم
فرسائی میکند (4).حتّی وی در دفاع از معاویه چنین می گویدكه مبادا فكر كنی
معاویه كه رضوان خدا بر او باد با علم به اینكه پسرش یزید فاسق و فاجر است
او را خلیفه كرد، نه هرگز چنین نیست. چون معاویه عادلتر و برتر از این
كارها بود. یزید در مقابل پدر حتی موسیقی كه کوچکترین فسق! و گناه است را
نیز انجام نمیداد؛ و پس از معاویه گناهش را علنی كرد (5). البته در چند
صفحه بعد ابن خلدون دچار تناقض گوئی شده و شهید كردن امام حسین توسط یزید
را جایز نمیداند و این را از موارد فسق و جنایت یزید می شمارد. هر چند وی
خود استاد تحریف و جعل وقایع است و میداند چطور این سطر حقیقت نوشتن را
بپوشاند و رسالت تحریف سازی خود را به اوج برساند؛ لذا وی حضور اصحاب رسول
خدا را كه در میان یاران امام بودند و در ركاب ایشان شهید شدند را نادیده
میگیرد و حتّی به دروغ میخواهد اصحاب رسول خدا را همراه و موافق فكری
یزید نشان دهد (6)؟ گفتنی است كه این حقکشیهای تاریخی در نوشتههای
ابنخلدون، خلاصه نمیشود و تاریخنگارانی چون طبری، ابن اثیر و ابن كثیر
نیز كمتر از ابن خلدون در حق عاشورا ستم روا نداشتهاند. امّا آنها
ماهرانهتر عمل كرده و مانند ابنخلدون با جسارت و صراحت سخن نگفتهاند و
تا آنجا كه توانستهاند غالب مردم را مجذوب نوشتههای خود کردهاند، و هر
كسی كه میخواهد درباره عاشورا تحقیقی یا مطالعهای بكند بیشترین عنایت را
به کتابهای طبری و كامل ابن اثیر دارد و این نگاه فقط به صرف این است كه
این کتابها تقریباً منابع دست اول وقایع عاشورا و نزدیکتر از منابع دیگر
به زمان 61 هجری هستند و كتب دیگری كه درباره عاشورا است خیلی از مطالبشان
را از این دو كتاب آوردهاند امّا غافل از اینكه شناخت جز به جزء مطالب
این دو كتاب و پژوهشگری و كاوش در آنچه در این دو كتاب نگاشته شده از عهده
هر پژوهشگری بر نمیآید و استاد حاذق تاریخدانی را میطلبد كه همه مطالب
را بارها و بارها مطالعه كرده و با مبانی شیعی و جریانات تاریخی مرور كند
تا بتوانند صحیح و غلط یا مغرضانه نوشتن برخی از مطالب آنها را تشخیص دهد.
كه این كار فصلی نو در پژوهش عاشورائی است و جای آن در مطالعات عاشورائی
لازم به نظر میرسد.
نكته در خور توجّه:
برخی از عاشورا پژوهان در رابطه موارد ذكر شده در كتب تاریخی چنین مبنائی
دارند كه علمای ما در باب استنباط احكام عملی و برای شناخت روایتهای فقهی
به روایت «خُذ ما خالف العّامه» استناد میکنند یعنی هر چه اهل تسنّن روایت
کردهاند بر عكس آن صحیح و طبق مبانی ناب شیعی است. یعنی از روی عناد
مطالب فقهی و احكام حلال و حرام الهی را بر عكس و وارونه انجام میدهند.
حال بایستی همین ملاك و ضابطه را پیرامون مطالب تاریخی كه اهل سنت در
كتبشان ذكر نمودهاند، اجرا كنند از جملهی آنها تاریخ زندگانی و سپس مقتل
امام حسین (ع)؛ لذا چون غالب بزرگانی كه در سده های گذشته مقتل نگاری
کردهاند در كتب مقتل خود قضایا و روایاتی كه اهل سنّت پیرامون امام حسین
نقل كرده ا ند را آوردهاند، پس این تطابق ندادن ملاکها را برخی عاشورا
پژوهان به عنوان ایراد و اشكال نقل كرده و میگویند علماء به تاریخ زندگانی
امام حسین و حماسه عاشورا كه میرسند این ملاك مخالفت با عامه را فراموش
میکنند، گویا اهمیت امامشناسی و امامت كه از اصول دین است را كمتر از
اهمیت فروع دین و احكام فقهی دانستهاند؛ و نهایتاً چیزی كه مورد قبول
اینها است اینست كه ما مطالبی را كه در حقانیت ولایت اهلبیت و به نفع شیعه
است و اهل تسنن در كتب خود نقل کردهاند را میتوانیم از باب اقرار و
اعتراف آنها به حقانیت مذهب ما نقل كنیم و بس (7). امّا جواب برخی از تاریخ
نگاران (8) چنین است كه ما نباید ملاك و نگاهی كه به مباحث فقهی داریم را
با ملاك و نگاه به مسائل تاریخی یكسان بدانیم؛ لذا ریشه كلام اشكال كنندگان
را یك خلط مبحث و متحد دیدن ملاكات ایندو میدانند و بدین بیان جواب
میدهند كه:غالب مطالبی كه از وقایع و حوادث عاشورا به دست ما رسیده از
راویان اهل تسنّن و كسانی است كه در لشكر عمرسعد بودهاند مثل حمید بن مسلم
كه یا گزارش گر جنگ بوده یا خودش به جنگ امام آمده بوده و مقدار كمتری از
وقایع توسط حضرت زین العابدین و امام باقر و گاهاً در روایات حضرت رضا (ع) و
امثال زیارت ناحیه مقدسه حضرت بقیه الله الاعظم در دسترس ما قرار گرفته
است. بالاخره غالب مطالب شیخ مفید در ارشاد، سید بن طاووس در لهوف، ابن شهر
آشوب در مناقب و ... نقل كلمات راویان سنّی مذهب و یا كتب اهل تسنّن است
كه نزدیك به زمان واقعهی كربلا نگاشته شدهاند. پس بر این مبنا هستند كه
ملاك در نقل وقایع تاریخی خیلی به سختی نقل روایات فقهی و حلال و حرام نیست
و برخی از بزرگان قائل به پذیرفتن و نقل اخبار كه صرفاً مشهور هستند
میباشند (9).مرحوم علامه میرزا ابوالحسن شعرانی نیز در ترجمهی نفس
المهموم مرحوم حاج شیخ عباس قمی (ره) در فصلی شرایط و احكام نقل مطالب
تاریخی را با ذكر مبانی خاص آن نوشتهاند كه حداقل بعنون نظر یك عالمی كه
هم به مسائل فقهی و هم به مسائل تاریخی اشراف داشته است مطالعهی آن با
ارزش خواهد بود (10).
3 افسانه سازی در برابر عاشورا
تابعین بنی امیه به پیروی از معاویه - آن تحریف گر بزرگ تاریخ - در برابر
جزئیات عاشورا هم دست به تحریف زدهاند. روش معاویه چنین بود كه بخشنامه ای
به همهی شهرهای اسلامی فرستاد و از كارگزاران و مزدورانش خواست كه در
برابر هر فضیلتی كه برای امام علی از پیامبر نقل شده است، فضیلتی بهتر از
آن را برای خود معاویه و دیگر دشمنان علی (ع) بسازند و منتشر كنند تا بدین
وسیله از پرتو نورانیت حضرت علی بكاهد. وی برای این كار از ابزار پول كه
بهترین و قویترین ابزار بود استفاده كرد و در بیتالمال را به روی
جعلكنندگان وقایع باز گذاشت.
در راستای همین تفكر پیروان معاویه هم در برابر مصائب عاشورا به فضیلت سازی
پرداختند و شروع به افسانه سرائی كردند، در برابر مصیبتی كه میگوید آب را
بر روی حسین و فرزندانش بستند و آنان با لب تشنه به شهادت رسیدند و
مظلومانه به خاك و خون كشیده شدند، افسانه پیراهن خونی عثمان را علم
میکنند كه وی نیز مظلومانه كشته شد و خانهاش در محاصره بود و آب به داخل
اش نرسید و عطشان جان داد. یعنی همانطور كه حسین حقیقتاً ذبیح العطشان است،
یك ذبیح العطشان دیگری هم بنام عثمان داشتیم كه حتّی او بالاتر از حسین هم
بود، خلیفه مسلمین بود و حسین فقط یك آدم مؤمن معمولی جامعه بود و بس. یا
در مقابل فضیلتی كه میگوید سر مقدس امام بر روی نیزه آیه 9 سوره كهف را
قرائت فرمود: ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقیم كانوا من آیاتنا عجبا (آیا
گمان كردی كه فقط اصحاب كهف و رقیم داستانشان تعجبی و حیرت آنگیز بود).
یعنی سر بریده فرزند زهرای اطهر مصیبتش بالاتر و سختتر است. آمدند و
افسانه ای شنیدنی ساختند كه میگویند: در تاریخ بغداد و برخی دیگر كتب آمده
كه وقتی سر احمد بن حنبل رئیس فرقهی حنبلی از فرق اهل سنت بر روی پل نصب
شد، كسی را شبانگاه مراقب سر گماردند كه وی اظهار میداشت كه سر شبانگاه
بسوی قبله میچرخید و با زبان شیوا و رسا سورهی «یس» را قرائت میکرده است
(11).افسانهی فوق بی تردید از جانب حنبلیها در مقابل احادیث شیعیان جعل
شده است و به سر احمد بن حنبل مثل سر امام معصوم بوسیله ساختن افسانه ای
قداست بخشیدهاند.
4 مظلومیت بیش از حدّ شیعه و شیعیان
پیروان ائمهی اطهار علیهم السلام در بسیاری از دورهها و قرون دستشان برای
بازگوئی حقائق دینی و من جمله عاشورائی بسته شد. شرایط زمانی و مكانی
جامعه آنها اصلاً اجازه طرح چنین مطالبی را نمیداد لذا آنها چاره ای
نداشتند جز اینكه صدای عدالت و مظلومیت علی و آل علی علیهم الاسلام را با
گریه و فغان به گوش مردم برسانند چنانكه در آخر دعای شریف كمیل نیز «بكاء و
گریه» اسلحهی مؤمن نام برده شدهاند؛ و این ابزار عالیقدر در عین حاكی از
مظلومیت بودنش كه خیلی اوقات ظالم شكن و بت شكن بوده و موجب اطلاع رسانی
قیام و هدف امام حسین به مردم بود سلاحی بود كه شیعه، همیشه و همه جا با
سهولت میتوانست آن را بكار گیرد و ستمگران گذشته و حال را رسوا كند؛ لذا
برخی معتقدند دلیل اینكه در گذشته علمای شیعه درباره تحریفات عاشورا
حسّاسیت نشان ندادهاند و مردم را از نقل اخبار بی اعتبار و حتّی بعضاً
جعلی (نه اخبار ضعیف كه خود قابل نقل هستند چون همانگونه كه علامه شعرانی و
بسیاری دیگر از علماء قائل به این مبنا هستند كه ضعیف بودن خبر و حدیثی
دلالت بر جعلی بودن و دروغین بودن آن نمیکند و میتوان آن را با مراعات
شرایطی نقل كرد) باز نداشتهاند در همین نكته نهفته است كه آن بزرگواران در
آن شرایط سخت كه شیعه همیشه در حاشیه بوده و اصلاً كمترین اعتنائی به آن
نمیشده و كمترین جایگاهی در غالب اعصار در جامعه نداشته و همیشه مظلوم
بوده، لذا میترسیدند اصل عاشورا فراموش شود و مانند غدیر خم كه در بعضی از
دوران توسط ایادی بنی امیه به بوتهی فراموشی سپرده میشد عاشورا نیز كم
كم به فراموشی سپرده شود. شایان ذكر است كه در بین علمای شیعه، كسانی كه در
مورد تحریفات عاشورا قلم زدهاند همگی از معاصرین هستند مثل مرحوم محدث
نوری در لؤلؤ و مرجان، شهید مطهری در حماسهی حسینی، سید محسن امین در
الثوره التنزیه و ... امّا شاید به راحتی نتوان یكی از دلائل تحریف عاشورا
را مظلومیت بیش از حد شیعه دانست چون گفته شد كه مبانی و ضوابط نقل مطالب
تاریخی با مطالب فقهی متفاوت است و اخبار تاریخی ضعیف السند را تحت شرایطی
میتوان نقل كرد (12). البته مطالب تاریخی كه با آیات و روایات مسلم ما و
عقل دینی و اهلبیتی معارض است یقیناً تحریفی بودنش از بدیهیات است مثل نقل
تاریخ طبری و تاریخ دمشق كه امام حسین قصد بیعت با یزید را نیز در ذهن داشت
و حتی به عمرسعد پیشنهاد آن را نیز داده بود.
5 تسامح و تساهل در ادلهی امور مستحبی
مطالبی نیز كه برخی پژوهشگران محترم از علامه مامقانی برای ممنوع بودن نقل
احادیث كم اعتبار و ضعیف السند نقل میکنند چنین است: نسبت دادن روایتی به
امام معصوم بدون طریق معتبر صحیح نیست و اخباری از پیامبر كه فرموده اگر
حدیثی از من به شما رسید ولو من آن را نگفتهام امّا اگر شما و رجاءاً و به
امید ثواب آن را انجام بدهید، به شما ثواب میرسد نقل كردنش ممنوع است و
علمائی كه فتوا به صحیح بودن اینگونه عمل در امور مستحبی دادهاند از این
گونه روایات برداشت صحیحی نكرده اند (13) هر چند فتوای این بزرگان فقط
پیرامون روایات مستحبات است. امّا از عنوان كتاب و مطالب مندرج در آن معلوم
میشود كه بحث مرحوم علامه مامقانی كه در فضای مباحث فقهی تألیف شده و
بنام تسامح و آسان گیری در روایاتی كه دلالت بر امور مستحبی میکند هست،
اشاره دارد امّا پر واضح است كه بحث ما تاریخی است و ما به دنبال دادن ملاك
و ضابطه های علم تاریخ هستیم نه ضوابط احكام فقهیه. پس این دلیل پژوهشگران
هم نمیتواند به عنوان یك علّت از علتهای تحریف عاشورا قلمداد شود. پس
همین نكته را میتوان از موارد ریشهی اختلاف میان پژوهشگران عاشورائی
دانست. كه دسته ای از این بزرگواران ملاكی كه مباحث فقهیه به دست فقیه
میدهد را عیناً در جایگاه نقل و نوشتن مطالب تاریخی و مقتل نگاری مطرح
فرمودهاند؛ لذا در موردی یكی از فقهای بزرگوار در جواب سؤالی كه پیرامون
وجود داشتن حضرت رقیه سلام الله علیهما در تاریخ میشود ایشان تمسك به
روایت شریفی میکنند كه: شخصی نزد امام صادق (ع) آمد و عرض كرد یابن رسول
الله زمینی خریداری کردهام كه نزد مردم مشهور است این زمین وقفی است و
مالك مشخصی ندارد آیا بر طبق همین شهرت كه بین مردم وجود دارد هر چند ملاك و
دلیلی نیز بر تأیید آن در دست نیست آیا شهرت میتواند ملكیت مرا بر هم زده
و زمین وقفی به حساب بیاید؟ و در نتیجه من صاحب شرعی ملك نبوده و فروشنده
هم كار صحیحی نكرده باشد؟ حضرت جواب فرمودند: اگر مشهور است در لسان مردم
كه زمین وقفی است پس تو مالك زمین نخواهی بود (14). چنان كه ملاحظه میشود
ایشان حتّی در مباحث فقهی نیز شهرت را قبول دارند و در جواب این سؤال
تاریخی كه از مقوله و جنس دیگری است نیز استناد و تمسك به شهرت كرده و
میگویند: از هزار و اندی سال پیش تا الان مشهور بین شیعه چه میان علماء و
چه عوام مردم اینست كه سه سالهی امام حسین (ع) در این مكان به شهادت رسیده
و اینجا مدفون است یا اینكه حضرت علی اصغر روی سینهی امام مدفون شده و یا
مشهور است حضرت علی اكبر تحت قدّام ابا عبدالله (ع) یعنی در ضریح مطهر و
پائین سیدالشهداء مدفون شده و همین شهرت را ملاك صحّت میدانند (15).پس نقل
این مثال برای روشن شدن و آوردن یك قرینه بود كه ملاک و میزان نقل كردن
مطالب تاریخی كه از جملهی آنها مقتل حضرت حسین و اصحاب بزرگوارش است با
معیار و مسیری كه برای تأیید و یا ردّ یك موضوع فقهی طی میشود متفاوت است
حتّی معلوم شد كه از برخی ملاکها مثل شهرت در منقولات تاریخی میتوان در
برخی مطالب فقهی هم استفاده كرد، البته طبق مبنای برخی از فقهاء نه همهی
ایشان. به هر صورت یادآوری میشود كه این مقال در پی طرح ایده و نظر بوده و
قصد القا یا انواع مطالب را ندارد و چنین قصد دارد كه ذهن مخاطبین خود را
تا حدّی بتواند پیرامون انوع مقاتل و نگاه به آنها باز نماید تا در صورت
خواندن مطلبی از نویسندهی محترمی ذهنش بسوی افراط و بی مبالاتی در نقل
مطالب و كمك به تحریفات نكند و از طرفی با خواندن مطلب دیگری از نویسندهی
محترم دیگری راه تفریط و ردّ كردن خیلی مطالب مقتلی را بپیماید و كلمات و
جملاتی مثل «كل یوم عاشورا و كل ارض كربلا» یا «هل من ناصر ینصرنی» و برخی
دیگر را كه در ادامه به نقد این دیدگاه پرداخته میشود بعون الله تعالی.
خلاصه این مقاله در صدد باز كردن پنجره ای از این گونه مباحث است كه خود
مخاطبین گرامی تفضیل مطلب را در كتب مفصّل پیگیری نمایند.
6 این اصل ویرانگر در میان عوامل تحریف، از همه خطرناکتر و تأسف آورتر است.
برخی معتقدند: برای رسیدن به هدف، هر وسیله ای را میتوان به كار گرفت اگر
چه با تحریف حقایق و وارونه نشان دادن واقعیتها باشد. همین كه هدف صحیح
بود، كافی است و مهم نتیجهی كار است نه راه رسیدن به نتیجه. تعداد
داستانها و حکایتهای تخیّلی و حتی تعدادی از روایات و احادیث جعلی كه با
همین خیال و فكر خام ساخته و پرداخته شده بیشتر از آن است كه گفته شود. با
نوشتن چند اعتراف از افسانهپردازان این قبیل تحریفات عمق فاجعه نشان داده
میشود:از شمار داستانسرایان و كسانی كه خود اعتراف به جعل احادیث
نمودهاند شخصی است به نام «قاضی ابو عصمت مروزی» كه مسلط به علوم فراوانی
نیز بوده است و از آنجا كه در هر علمی دست داشت و میان تفسیر و حدیث و
تاریخ و فقه و ... جمع كرده بود، به او «جامع» میگفتند لذا معروف است كه
جز صدق و راستی همه چیز داشت!! از وی پرسیدند: این همه روایت عجیب و مفصل
را در فضیلت قرائت یك یك سورههای قرآن از كجا آوردی؟ جواب داد؟ من دیدم كه
مردم از قرآن، اعراض كرده و به فقه ابوحنیفه و سایر گروههای اهل تسنّن
سرگرم شدهاند، خواستم با جعل احادیثی مردم را به قرائت قرآن تشویق كنم
(6). لازم به ذكر است كه روایات صحیح و مستندی در فضیلت قرائت سورههای
قرآن وجود دارد كه با این روایات جعلی فرق میکند و محل كلام و استشهاد این
مقاله نیست. در جواب این جعلكنندگان احادیث اگر حدیث پیامبر اكرم گفته
شود كه فرمودند: اگر كسی دروغ بر من ببندد جایگاهش در آتش است. آنها چنین
گویند: ما دروغ علیه پیامبر نمیسازیم بلكه به سود دین پیامبر دروغ
میسازیم و این كار خود را شرعی میپندارند كه مغالطة آنها كاملاً روشن و
بدون جواب و عذر بدتر از گناه ااست 17 لذا پیرامون این علت تحریفی یقینی
است كه اگر مطالبی در تاریخیات و واقعهنگاریها آورده شود كه تخیّلی بوده
یا با آیات و یا مسلّمات روایات ما سازگاری نداشته باشد این كار تا این حدش
صحیح نیست. البته كلامی از مرحوم محدث نوری دربارهی ملاك نقل مطالب
تاریخی و تفاوت دیدگاه ایشان با امثال ملامهدی نراقی در محرق القلوب كه
كتاب مقتلی است انتهای مطالب آورده خواهد شد.
7 تخیلگرائی
قصه پردازی و تخیل گرائی نیز یكی از عوامل تحریف است. از آنجا كه حسّ كمال
جوئی و قهرمان طلبی در نهاد انسان نهفته است ناخواسته با افسانه پردازی و
اسطوره سازی میخواهد آن حس غریزی را اشباع و ارضا كند. از این حقیقت تلخ
هم نمیتوان گذشت كه خیلی از مردم در زندگی جدّی نیستند بیشتر با رؤیاها و
آروزهای طول و دراز زندگی میکنند. به همین دلیل است كه به افسانهها و
اسطوره سازیها رو میآورند و بدان علاقه مندند. فرهنگ عاشورا نیز در این
میان از این قاعدهی تخیّل گرائی در امان نبوده بلكه به دلیل گستردگی و
مردمی بودن آن، در معرض انواع افسانهها بوده و هست. علامه مامقانی در این
باره مینویسد: انگیزه هائی كه بتواند به جعل حدیث و تحریف حقائق بینجامد،
در باب احكام عملی و فقهی جداً اندك است و بیشتر دربارهی اصول عقاید و
بیشتر از آن در باب فضائل و مناقب و اذكار است (18). استاد مطهّری در این
باره میگوید: قسمتی از تحریفاتی كه در حادثهی كربلا صورت گرفته معلول حس
اسطورهسازی و افسانهگرائی است. اروپائیها میگویند: در تاریخ مشرق زمین
مبالغهها و اغراقها زیاد است و راست هم میگویند: ملا آقای دربندی در
كتاب «اسرار الشهاده» نوشتهاند: سواره نظام لشكریان عمرسعد ششصد هزار نفر و
پیاده نظامشان دو كرور آدم بوده و در مجموع یك میلیون و ششصد هزار نفر و
همگی هم اهل كوفه بودهاند! آخر مگر كوفه چقدر بزرگ بود؟ كوفه یك شهر تازه
ساز بود كه هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمرش نگذشته بود. چون كوفه را زمان
عمر بن خطاب ساختند، برای اینكه لشكریان اسلام در نزدیكی ایران یك پایگاهی
داشته باشند؛ لذا در آن وقت معلوم نیست جمعیت كوفه به صد هزار نفر میرسیده
یا نه و اینكه فاضل دربندی گفته سیصد هزار نفر از اینها را امام حسین
كشته، هم تازه حرف دیگری است كه با عقل جور در نمیآید (19).
البته مرحوم فاضل دربندی مجتهد مسلّم و از شاگردان میرزای شیرازی در فقه و
اصول بود، و مدتی هم حكمت و منظومه (یعنی كتب فلسفی) میخوانده و معلوم
نیست با وجود جلالت قدرش كه مرحوم محدث نوری در گوشه ای از كتاب لؤلؤ و
مرجان قبل از شروع اشكال به كتاب وی از او تجلیل میکند و میگوید با هم
دوست و آشنا بودیم و مجتهد بود و عاشق اهلبیت و ذوب در حضرت اباعبدالله
الحسین بود، امّا براساس چه مبنا و ملاكی این بزرگوار این مطالب را كه باب
عقل و تاریخ مسلّم و قطعی منافات دارد در كتاب خویش آورده است و الله
العالم. یا مثلاً برای شجاعت حضرت ابوالفضل العباس نوشتهاند كه او در جنگ
صفین (كه شركت نمودن حضرت در آن یقینی و مسلّم هم نیست و اگر هم شركت
کردهاند پانزده سال بیشتر نداشتند) مردی را به هوا انداخت، نفر بعدی را تا
هشتاد نفر، نفر هشتادم را كه انداخت هنوز نفر اول به زمین نیامده بود! بعد
اولی كه آمد دو نیمش كرد، دومی نیز تا آخر! وقتی در رشادتها و دلیریها و
در اینكه ایشان عبدصالح خدا بودند، شهید ممتاز بودند و اینكه همهی شهدا
در روز قیامت غبطهی جایگاه و مقام اباالفضل العباس ارواحنا فداه را كه
تالی تلو امام معصوم بودند میخورند، اینكه ایشان پیشتاز در شهادت و اینكه
خونشان را در راه اباعبدالله زودتر از همه بریزند بودند، قلهی بلند
فداكاری و ایثار بودند، ادبشان مقابل حضرت سیدالشهداء فراتر از تصور ما از
ادب است، پدر فضیلت و خوبیها بودهاند، نزدیکترین شخصیت به امام حسین
بودهاند و ماه درخشندهی بنی هاشم هستند، كمترین تردیدی نداریم. یا اینكه
ایشان دارای بصیرتی بالا در دین خدا بودند، حزن و اندوه را از صورت مبارك
امام حسین در روز عاشورا زدودند (كاشف الكرب عن وجه الحسین بودند) كه البته
متأسفانه برخی از عاشورا پژوهان معنای این كاشف الكرب بودن حضرت قمر بنی
هاشم را خوب تصور نكرده و در نتیجه آن را افسانه میدانند. لكن تمامی این
خصوصیات و كلمه به كلمه این اوصاف كه در بالا ذكر شده همه در متون معتبر
شیعه مثل خصال صدوق، الارشاد شیخ مفید، لهوف سید بن طاووس، مناقب ابن شهر
آشوب، بحارالانوار و قاموس الرجال و بسیاری دیگر از كتب شیعه همه به
حمدالله موجود میباشد و در نهایت وقتی بدین نتیجه میرسیم كه تصوّر مقام و
جایگاه رفیع ایشان فراتر از عقل و اندیشه ماست دیگر نیازی به این افسانه
سازیها با توجه به در دست داشتن چنین احادیث معتبری نداریم (20)
8 هدف فقط و فقط گریاندن باشد و لا غیر
به پندار برخی عاشورا و نهضت سالار شهیدان فقط در گریه و اشك خلاصه میشود و
هیچ چیز دیگری جز آن در عاشورا نمیتوان یافت و تنها تکیهی آنها بر
احادیثی است كه معصومینی علیهم السلام در آنها دستور به گریه كردن یا
گریاندن مردم در مقابل مصائب امام حسین دادهاند؛ لذا اینها غایه القصوای
عاشورائی و حسینی بودن را تنها در اشك بر حضرت دانسته و از این رهگذر برای
گریاندن از نقل هر نوع كلامی فرو گذار نمیکنند. حتما اگر حدیثی هر قدر
صحیح و معتبر هم باشد ولی نتواند موجب گریهی شنوندگان شود در دیدگاه
اینها ارزشی ندارد؛ لذا در اینجا جای دارد گاهی به موضوع «گریه» و «بكاء»
در احادیث پر اعتبار شیعی بشود و ناگفته نماند كه در مطلوب بودن و مستحب
موكّد بودن گریه بر اباعبدالله الحسین (ع) جای تردیدی نیست. روایات شریفی
كه دعوت و امر به گریه میکنند بر دو نوع هستند. برخی به صورت طلق میگوید:
كسی كه بر امام حسین گریه كند یا مردم را در مصائب امام بگریاند یا خود را
به تباكی و حالت انسان غم زده و محزون در آورد بهشت بر او واجب است. كه
روایات اینچنینی در كتاب گران سنگ كامل الزیارات ابن قولویه قمّی فراوان
است ولی برخی دیگر از روایات به صورت مقیّد و مشروط میگوید: كسی كه گریه
بر امام حسین كند و شناخت به حق امام هم داشته باشد بهشت بر او واجب است
(21). پس روایات دستهی اول كه مطلق هست بایستی با توجه به شرطی كه در
روایات دستهی دوم است معنا بشود زیرا با وجود مقید نمیتوان به اطلاق محل
كرد و شرط و قیدی كه در مقید است در مطلق نیز جریان پیدا میکند و مطلق را
مقید و مشروط میسازد. چهار قرینه بر استفاده كردن این معنا میتوان ذكر
نمود:
1.این قید شناخت حق امام یعنی «عارفاً به حقه» در غیر از این روایات نیز
وجود دارد مثلاً درباره زیارت قبر امام حسین این شرط و قید با تأكید در
قالب دهها روایت وارد شده است (22).
2.در متن برخی از روایات هدف از اشك ریختن و تشكیل مجالس حسینی، احیای
ولایت و حق اهلبیت علیهم السلام نام برده شده است مانند اینكه امام صادق
(ع) به فضیل بن یسار فرمود: آیا دور هم جمع میشوید و احادیث ما را نقل
میکنید؟ فضیل عرض كرد: آری فدایت شوم. حضرت فرمودند: چنینی مجالسی را دوست
دارم. ای فضیل حق ما اهلبیت را زنده كنید. خدا بیامرزد كسی را كه حق ما را
زنده نگهدارد پس ای فضیل! هر كس از ما یادی كند یا پیش او از ما یاد شود
تا از چشمش به قدر بال مگسی اشك خارج شود خدا خطاهای او را گر چه بیشتر از
كف دریا باشد میبخشد (23).پس طبق این حدیث و حدیثی دیگر از امام رضا به
همین مضمون و معنا (24) آنچه كه هدف و جهت دهی از اشك توسط ائمه نام برده
شده احیای ولایت و حق اهلبیت میباشد. اگر این قید و شرط شناخت حق امام
(عارفاً به حقه) در متن احادیث هم نبود باز هم نمیشد كه گفته شود: هر كس
در هر شرایط و احوال برای امام گریه كند هر چند ربا بخورد، ظلم به مردم
بكند، تجاوز و تعدی به نوامیس هم بكند، مال یتیم را بخورد، نماز و روزه را
هم ترك كند. حق مادی و معنوی همسر و فرزند را هم ادا نكند و فقط گریه كند
باز بهشت خواهد رفت. زیرا روایات دیگری داریم كه ائمه فرمودهاند درست است
به خاطر محبت شما نسبت به ما و اشك و عزای شما در مصیبتهای ما نمیگذاریم
به جهنم بروید و آخر كار بهشتی میشوید لكن برزخ شما با خودتان است یا در
دنیا كفّاره خیلی از گناهانتان را به واسطهی كشیدن بلا، مصیبت و بیماری،
سختی، فقر و ... خواهید دید تا پاكیزه و آمادهی شفاعت ما شوید (25). قید
(عارفاً به حقه) علاوه بر اینكه دلیل روائی و نقلی دارد، دلیل عقلی هم دارد
و عاقلانه نیست كه گفته شود هر كسی كه اطاعت از فرامین و اوامر اهلبیت
حضرت رسالت پناه و شرع مقدس نكرده است، با چند قطره اشك به بهشت خواهد رفت
پس اصل اساسی هر كاری معرفت به آن كار است همانطور كه حضرت امیر به كمیل
فرمودند: هر اقدامی نیاز به معرفت دارد (26). این نكته نیز شایان توجه است
كه مقصود از تباكی و اینكه خود را به گریه بزنیم كه در متن برخی روایات است
(27) به چه معناست؟ تباكی تظاهر به گریه و اندوه است البته نه اینكه انسان
گریهاش نمیآید و بیاید از روی ریا صدای گریه در آورد. بلكه بدین معنا كه
به نیت قربه الی الله و خالصاً لوجه الله خود را اندوهگین و غمگین در
مصائب امام حسین نشان دهد هر چند با گذاردن دست بر پیشانی و سرش باشد یا
صدای گریه دار كردن باشد. این معنا با توجه به زمان صدور حدیث كه زمان
حكومت بنی امیه بوده صحیحتر به نظر میرسد چون بنی امیه هر سال روز عاشورا
را جشن میگرفتند و پیروان آنها در آن روز سرور و شادی خود را آشكار
میکردند (28). بنابراین امام نیز با این سخن شیعیان را دعوت میکند كه هر
طور شده در روز عاشورا و دههی محرم اظهار غم و اندوه كنند تا همدلی و
مواسات خود را با دوستداران اهلبیت و تنفّر خود را از آل یزید نشان دهند.
فشرده سخن اینكه: در معنای تباكی، تمایل مؤمن عزادار به اینكه بخواهد بر
مصائب اهلبیت گریه كند مشهود است حال چه منتهی به اشك بشود یا اینكه فقط
چهره غمگین شود و یا صدای گریه و ضجّه را از روی شدت حزن بر مصیبتها در
آورد. به هر شكل تباكی كه در روایت آمده مطلوب و مستحب است و میتواند
مقدمه بكاء و اشك قرار بگیرد. عوامل دیگری نیز مثل افراط و توسعهی در
معنای زبان حال نقل كردن، یا بدون ذكر هیچگونه منبع و مأخذ معتبری مطلبی را
گفتن از دلائل تحریف وقایع مقتلی میتواند باشد كه نقل كلام محدث نوری در
نقد مرحوم فاضل نراقی در همین راستا میباشد:ناقل متدین و درستكار نباید به
مجرّد دیدن خبری و حكایتی در كتابی قناعت كرده و آن را نقل كند. چه بسا
اخبار موهونه و بی اصل و مأخذ و مخالف روایات مسلّم در آنها یافت بشود مثل
كتاب محرق القلوب تألیف عالم جلیل آقا آخوند ملا مهدی نراقی كه از اعیان
علمای دهر بود، علاوه بر آنكه بزرگان دین اعتراف به علو مقام علم و فضل او
کردهاند و تألیفات قوی او در نقد و ... خود شاهدی است صادق و وافی در
اثبات بزرگی مرحوم نراقی، امّا با این حال یافت میشود در این كتاب، مطالب
منكره كه ناظر بصیر متعجب میشود از نوشتن چنان عالمی چنین مطالبی را (29).
آنجا كه میفرماید: نقل اخبار ضعیفه و غیر معتبره در حكایات و وقایع
پیامبر و اهلبیت جایز است لذا ما نیز در این كتاب محرق القلوب اخبار ضعیفه
را با صحیحه میآوریم (30)
نتیجه گیری:
برخی از عوامل تحریف مثل جعل كنندگان احادیث و جعل كنندگان تاریخ كه به
خاطر اغراض سیاسی مثل تبرئهی خلفاء و بنی امیه دست به جعل زدهاند مورد
اتفاق همه عاشورا پژوهان است امّا پاره ای از عوامل نیز اختلافی است كه
اختلاف در تفاوت در ارائهی ملاك و ضابطه نقل مطالب تاریخی موجب این
تناقضات و نقض و ابرامها شده است. به هر روی باید معیاری كه یك تاریخ نویس
برای نقل مطالبش قبول دارد را پذیرفت نه نگاهی كه در دادن معیار یك روایت و
موضوع فقهی داده میشود چرا كه مسئله ما مسئله تاریخی است كه باید با
ضوابط خود نقل یا ردّ بشود و اتحاد معیار در فقه و تاریخ در همة موارد
یافت نخواهد شد. هر چند در هر دو علم مطالبی كه با آیات و روایات مسلّمه و
قطعیه و مسلّمات عقل همهی عقلای بشر مغایرت داشته باشد، پذیرفتنی نیست كه
اشاره به كلام محدث نوری در خاتمه بهمین جهت ضروری مینمود.
پی نوشت ها :
1. شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه ج 11 ص 43 – اخبار ساختگی هاشم معروف الحسنی ص 45
2. مستدرك الوسائل محدث نوری ج 10 ص 253
3. تتمه المنتهی محدث قمّی ص 241
4. مقدمه ابن خلدون ص 205، 216
5. همان ص 212
6. همان ص 216
7. مصاحبه با محمد صحّتی سردرودی در یكی از هفته نامهها 28/1/81
8. مصاحبه با مهدی پیشوائی مورخ معاصر دینی
9. مصاحبه با مرجع عالیقدر مرحوم میرزا جواد تبریزی در تشرف به سوریه حرم حضرت رقیه سلام الله علیها
10. ترجمهی نفس المهموم از علامه شعرانی بنام حماسهی كربلا ص 437- 435
11. اخبار و آثار ساختگی از هاشم معروف الحسنی ص 381
12. ترجمهی نفس المهموم از علامه شعرانی ص 437- 435
13. مقباس الهدایه فی علم الدرایه ج 1 ص 196
14. مصاحبه با آیت الله میرزا جواد تبریزی رضوان الله علیه در تشرف به سوریه حرم حضرت رقیه سلام الله علیها
15. همان
16. با اندكی تصرف مقباس الهدایه فی علم الدرایه علامه مامقانی ج 1 ص 400، ص 410، ص 412
17. برگرفته از مقباس الهدایه ص 415
18. مقباس الهدایه علامه مامقانی ج 6 ص 38
19. حماسه حسینی شهید مطهری ج 1 ص 45- 44
20. خصال شیخ صدوق ص 68 – الارشاد شیخ مفید ج 2 ص 90، 95 – لهوف سید بن
طاووس ص 151 – مناقب ابن شهر آشوب سروی مازندرانی ج 4 ص 108 – بحارالانوار ج
44 ص 298 – قاموس الرجال شوشتری ج 6 ص 29
21. بحارالانوار ج 100 ص 193
22. بحارالانوار ج 100 ص 184، 306، 341، ج 101 ص 19، 42، 213 – مصباح
الزائر سید بن طاووس ص 261 – مستدرك الوسائل محدث نور ج 10 ص 233، 250 –
ثواب الاعمال شیخ صدوق ص 317، 341
23. الاسناد حمیری ص 36 – ثواب الاعمال شیخ صدوق ص 101
24. عیون اخبار الرضا شیخ صدوق ج 2 ص 114
25. به نقل از منبر الوسیله میرزا ابوالقاسم دهكردی ج 2 ص 254
26. الحیاه محمد رضا حكیمی ج 1 ص 25 به نقل از تحف العقول
27. بحار الانوار ج 44 ص 288
28. المواسم و المراسم سید جعفر مرتضی عاملی ص 85- 82
29. با اندكی تصرف لؤلؤ و مرجان محدث نوری ص 156
30. مقدمه محرق القلوب ص 3- 2
منابع
1.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، محمد ابوالفضل ابر اهیم، مصر، دار احیاء الكتب العربیّه، چاپ دوم، 1385 ق.
2.ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
3.ابن شهر آشوب سروی مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه.
4.حكیمی، محمد رضا، الحیاه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1365 ش.
5.حمیری، عبدالله بن حسین، قرب الاسناد، چاپ نجف، مكتبه الصدر، 1378 ق.
6.دهكردی، ابوالقاسم، منبر الوسیله، به تصحیح مجید جلالی، چاپ اول، قم، بوستان كتاب، 1380 ش.
7.سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، چاپ نجف، 1385 ق.
8.سید بن طاووس، مصباح الزائر، قم، سازمان تبلیغات اسلامی، 1414 ق.
9.شعرانی، ابوالحسن، حماسه كربلا، ترجمهی نفس المهموم، انتشارات قائم آل محمد، چاپ دوم، 1386 ش.
10.شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، قم، مؤسسه النشر السلامی، چاپ اول، 1424- 1409 ق.
11.شیخ صدوق، ابی جعفر، محمد بن علی، ثواب الاعمال، تهران، دارالكتب السلامیه، چاپ سوم، 1388 ق.
12.شیخ صدوق، ابی جعفر، محمد بن علی، خصال، قم، مؤسسهی بعثت، چاپ اول، 1417 ق.
13.شیخ صدوق، ابی جعفر، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، بیروت، مؤسسه الاعلمی، 1980 م.
14.عاملی، سید جعفر مرتضی، المواسم و المراسم، به تصحیح سید نورالدین
میلانی، عراق، از منشورات مكتبه السیدالشهداء الحسین العامه، چاپ اول، 1368
ق.
15.قمّی، شیخ عباس، تتمه المنتهی، تهران، انتشارات علمیّه السلامیه، 1371 ق/ 1331 ش.
16.مامقانی، عبدالله، مقباس الهدایه فی علم الدرایه، به تحقیق محمد رضا مامقانی، قم، مؤسسة آل البیت، چاپ اول،1414-1411 ق.
17.مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، تصحیح محمد باقر بهبودی، مكتبه السلامیه، تهران، چاپ سوم، 1398 ق.
18.محدث نوری، لؤلؤ و مرجان، تهران، فراهانی، 1364 ش.
19.محدث نوری، مستدرك الوسائل، چاپ سنگی، تهران.
20.مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، قم، انتشارات صدرا، 1365 ش.
21.نراقی، ملا مهدی، محرق القلوب، نسخة خطّی موجود در كتابخانة عمومی آیت الله مرعشی در قم، به شمارة 10069.
22.هاشم معروف الحسنی، اخبار و آثار ساختگی، ترجمه حسین صابری، مشهد، آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1372 ش.
/ع
يکشنبه 5/9/1391 - 23:58
اهل بیت
آیا می دانستید برای تولد امام حسین(ع) هم تعزیه خوانده می شود؟
تا می گوییم تعزیه به یاد تئاتر مذهبی درباره شهادت و عزا می افتیم . اما
تعزیه با بیشتر از 1500 موضوع ، تنوعش خیلی بیشتر از این حرف هاست . یکی از
تعزیه های کمتر خوانده شده و مهجور ، مجلس تعزیه تولد امام حسین(ع) است .
تعزیه ای که کمتر خوانده می شود و اتفاقا کوتاه هم هست . در این تعزیه ،
جبرئیل خبر تولد و آینده امام حسین (ع) را به پیامبر می دهد . پیامبر (ص)
هم امام علی و فاطمه (س) را ازماجرا خبردار می کند . همزمان وقتی فرشتگان
برای تبریک ولادت امام حسین(ع) دارند به زمین می آیند ، از جزیره ای عبور
می کنند که در آن جزیره فرشته ای به نام فُطرُس ( بر وزن دکتر ) وجود دارد .
فُطرُس قبلا از حاملان عرش الهی بوده. فُطرُس چون در یکی از اوامر الهی
تاخیر و سهل انگاری کرده ، در آن جزیره محبوس شده و بالهایش شکسته. در این
زمان 700 سال از عذاب فُطرُس می گذرد . فُطرُس از جبرئیل می خواهد تا او را
پیش پیامبر ببرد تا بلکه فرجی حاصل شود . فُطرُس با دستور پیامبر (ص) بال و
پرش را به گهواره حسین(ع) می مالد و خوب می شود . فُطرُس که آزاد شده امام
حسین(ع) است تعهد می کند که تا روز قیامت هر کسی به امام حسین(ع) سلام
بدهد ، او سلامش را برساند .
این داستان در روایات معتبر نیامده و با توجه به ویژگی های وصف شده برای
فرشتگان احتمالاً صحت و سندیت ندارد . با این حال داستان ، داستان دراماتیک
و جالبی است . استاد شهید مطهری در مورد این داستان می گوید : « داستان
فُطرُس ملک ، رمزی است از برکت وجود سیدالشهداء که بال شکسته ها با تماس به
او صاحب بال و پر می شوند . افراد و ملت ها اگر به راستی خود را به گهواره
حسینی بمالند ، از جزایر دور افتاده رهایی می یابند و آزاد می شوند . (
مجموعه آثار ، ج 17 ، ص 564 ، یادداشت امام حسین (ع) و عیسی (ع))
بخش هایی از این تعزیه را از روی جُنگی که به خط پدر بزرگم ، مرحوم عباس جعفری در سال 1328 نوشته شده نقل کرده ام .
ـ مجلس تعزیه امام حسین(ع) هشت شخصیت دارد: پیامبر (ص) ، امام علی (ع) ،
فاطمه (س) ، جبرئیل (ع)، فُطرُس ، میکائیل ، رضوان ( یکی از ملائکه ) و
ملائکه ( چند سیاهی لشکر )
ـ جبرئیل :
سلامت می رسانم یا رسول الله ز الله
پیامت می رسانم رسول الله ز الله
که ای فخر بشر وی مقتدای جمله عالم
مبارک باد دارم یا رسول الله از الله
ز یزدان مژده بادا مر تو را ای رهبر خلقان
که باشد حرز جانم یا رسول الله از الله
ز مولودی که بر فرزند دلبند تو یا احمد
ضیا دیده گانم یا رسول الله ز الله
ز صلب حیدر و ز بطن زهرا در وجود آید
شود روشن چراغ غم رسول الله ز الله
ـ پیامبر (ص) (با خوشحالی ):
شدم دلشاد زین مولود یا الله یا الله
که می گردد چنین مولود یا الله یا الله
آیا جبرئیل چون شدان نمودی قلب افکارم
بگو بر کم کنون مقصود یا الله یا الله
ـ جبرئیل :
مژده که اینک نخل ایمان بارور خواهد شدن
زور بازوی شریعت بیشتر خواهد شدن
طفلی از زهرا شود ظاهر که در بازار حشر
عذرخواه امت خیرالبشر خواهد شدن
گردد این زیبا پسر در باغ جنت باغبان
نه امام از نسل این زیبا پسر خواهد شدن
آخر از بیداد امت کشته گردد گر چه او
جان نثار امت بیدادگر خواهد شدن
ـ پیامبر (ص)( با نگرانی ):
از چه رو جبرئیل ، گویی یار ، بی یاور شود
او حقیر ، او ذلیل فرقه کافر شود
گو گناهانش چیست ، تقصیرش چه باشد جبرئیل
کین چنین او کشته شمشیر از خنجر شود
گو به من ای جبرئیل نامش چه فرموده خدا
از جفای کوفیان ، او خوار هم مضطر شود
ـ جبرئیل :
ای شهنشاه محفل ثقلین
ای مرا روشنی نور دو عین
اسم او را ملائک از احسان
در سما می برند چند زبان
یک از آن نام ها ذبیح اله
اسم دیگر ، شهید کرب و بلا
لیک خواندش مهمیمن سبحان
به حسین ، ای سرول عالمیان
پیامبر بعد از اینکه ماجرا را می فهمد و اینکه حسین (ع) چه سرانجامی خواهد داشت پیش امام علی (ع) می رود تا او را مطلع کند .
ـ پیامبر(ص):
رسیده از بر معبود کردگار جلیل
امین وحی خداوند حضرت جبرئیل
به داده مژده مولود گوهری ز شما
ز صلب پاک تو و بطن دخترم زهرا
ز بعد تهنیتم تعزیت نموده ورا
که کشته می شود او در زمین کرب و بلا
ز راه کینه کوفی به آه شیون شین
نهاده نام گرامی او امام حسین
امام علی (ع) ابتدا از این ماجرا ناراحت می شود اما وقتی می فهمد که
حسین (ع) در راه دین و برای بقای اسلام و سنت پیامبر (ص) کشته خواهد شد ،
با شادمانی از این اتفاق استقبال می کند اما می گوید فاطمه (س) ، مادر حسین
(ع) ، داغدار اصلی است و باید به او خبر بدهد . پیامبر (ص) به خانه فاطمه
می رود و می بیند او از اینکه حسین(ع) شیر نمی خورد ، غمگین است .
ـ فاطمه (س):
در دلم غصه گرفته عیان
لیک این لحظه ، حل او نتوان
طفل زارم ننوشد از چه لبن
سببش را پدر بگو با من
ـ پیامبر(ص) :
سبب دارد ای الم پرور
نخورد شیر ای ضیا بصر
یکی آن یاد آورد ز وفا
تشنگی های دشت کرب و بلا
وان دگر خواهد ای حزین فکار
ز زبانم لبن کند افطار
ده به من طفل ناز پرور من
تا بنوشانمش ز مهر لبن
پیامبر(ص) ، حسین (ع) را در آغوش می گیرد و وقتی لب های او را می بیند ،
اشک می ریزد و ماجرای ظهر عاشورا را برای فاطمه (س) می گوید .
فاطمه (س) هم گریه می کند . پیامبر (ص) سعی می کند او را آرام کند و دلیل این اتفاق را بگوید .
ـ پیامبر(ص) :
دیده گریان از برای چیستی ای فاطمه
واقف از سارار چون نیستی ای فاطمه
سینه این طفل باشد مخزن اسرار دوست
گرمی بازار حشر از گرمی بازار اوست
گر چه قتلش موجب افغان ماتم خیز ماست
خون پاکش در حضور دوست دستاویز ماست
گر بریزد در قیامت خون وی در آتش آب
عاصیان امتم گردند در آتش کباب
ـ فاطمه (س):
چه غم گر ملال از برای تو کردم
فدای تو و خاک پای تو گردم
به قتل پسرکی رضا گشته مادر
چه گردم رضا در رضای تو گردم
ملول از غم امت بی وفایی
مخور غم فدای وفای تو گردم
شدم راضی از جان که طفل عزیزم
فدای تو و امتان تو گردم
در همین هنگام به خاطر تولد امام حسین (ع) عرش پر از جنب و جوش است و
فرشتگان خوشحالند . فُطرُس که یکی از ملائکه است و به خاطر اشتباهی که قبلا
کرده و بال و پرش شکسته ، پیگیر اوضاع می شود و از جبرئیل می پرسد چه خبر
شده ؟
ـ فُطرُس :
برای چیست تزلزل به عالم ناسوت
چه شورش است عیان در صوامع ملکوت
فتاده غلغله در عرش فرش جن ملک
کنند آمد و شد قدسیان ز بام فلک
ـ جبرئیل :
بدان تو فُطرُس ایا رانده خدای ودود
که نیست روز قیامت ، حسین شده موجود
بدان ز لطف خداوندگار فر و حمد
عطا نموده حسین بر حبیب خود احمد
حسین عزیز خداوند باشد ای فُطرُس
حسین حبیب خداوند باشد ای فُطرُس
فُطرُس از جبرئیل می خواهد تا او را نزد پیامبر ببرد تا بلکه به خاطر
برکت وجود حسین(ع) ، نجات پیدا کند . جبرئیل موافقت می کند و با فُطرُس پیش
پیامبر می روند . پیامبر به فُطرُس می گوید که پر و بالش را به گهواره
حسین (ع) بکشد .
ـ پیامبر (ص) :
برو فُطرُس این دم به صد شورشین
به گهواره نور چشمم حسین(ع)
پر و بال خود مال با صد نوا
به لطفش طلب کن عطا از خدا
کند عفو عصیانت اندر زمان
به قرب حسینم ، خدای جهان
فُطرُس بال و پرش را به گهواره آن حضرت می کشد و شفا می گیرد .
ـ فُطرُس :
الحمدالله که رویید همه بال و پرم
ای به قربان جلال تو حسین جان و سرم
یا محمد شدم از قرب حسین ات شادان
سر و جانم به ره حب حسینت قربان
بدان که از دل و جان خادم حسینم من
نه فُطرُسم دگر آزاده حسینم من
فُطرُس در هوا می پرد و به آسمان ها می رود ، در حالی که می گوید : کیست که مثل من آزاد شده حسین باشد ؟
منبع : همشهری جوان شماره 316
يکشنبه 5/9/1391 - 23:58