• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3273
تعداد نظرات : 339
زمان آخرین مطلب : 4372روز قبل
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با رجب علی كریمی

درآمد
 

یك دهه خدمت در منزل شهید آیت الله صدوقی، امكان آشنایی نزدیك با روحیات و سلوك مردمی ایشان را برای خادم ایشان فراهم آورده است. اعتماد صد در صد به این خادم وفادار در همه امور به ویژه امور مالی، نهایت درایت شهید را در واگذاری امور به دست مردم و مدیریت شگفت ایشان را نشان می دهد. بی تردید كسی كه شاهد لحظات ناب زندگی شهید آیت الله صدوقی بوده، از وی نكات بدیعی را واگویه می كند، از همین روی این گفتگو در اوج سادگی و دلنشینی است.

شروع آشنائی شما با آیت الله صدوقی از كجا بود؟
 

آیت الله صدوقی برای منزل یك نفر را می خواستند كه آقای حاج سید كاظم رضوی كه با ایشان سابقه آشنائی داشتند و همین طور شیخ عباس هدایتی كه هم درس آیت الله صدوقی بودند. مرا به ایشان معرفی كردند و خلاصه مطلب اینكه از سال 1392 هجری قمری تا كنون، 37 سال است كه بنده در منزل آیت الله صدوقی مشغول خدمت هستم.

بنابراین آغاز خدمت شما در منزل آیت الله صدوقی، سال ها بعد از آمدن ایشان به یزد بوده است.
 

بله، آیت الله صدوقی خیلی وقت پیش به یزد آمده بودند. سابقه خدمت بنده در منزل ایشان حدود 37 سال قمری است. ده سال در خدمت ایشان بودم و ماه مبارك امسال 27 سال است كه ایشان به شهادت رسیده اند؛ به این ترتیب افتخار خدمت در بیت سومین شهید محراب نصیب من شده بود.

یكی از خصوصیات ویژه آیت الله صدوقی مهمان نوازی ایشان بوده است. درباره كسانی كه به منزل ایشان می آمدند و چگونگی پذیرائی آیت الله صدوقی از آنها كمی توضیح بدهید.
 

آیت الله صدوقی با همه روابط حسنه داشتند. بنابراین افراد وقت و بی وقت برای ملاقات خدمت ایشان می رسیدند و اگر كاری داشتند آیت الله صدوقی برای آنها انجام می دادند و اگر كسی نیمه شب به منزل ایشان می آمد، آیت الله صدوقی می گفتند، حتماً كار مهمی داشته كه این وقت شب آمده است. در مورد طلاب علوم دینی هم اگر می دیدند طلبه ای واقعاً مشتاق و علاقمند به درس است و برای درس زحمت می كشد، هركاری از دستشان بر می آمد برای او انجام می دادند. یكی از خاطراتی كه درباره مهمان هائی كه به منزل آیت الله صدوقی می آمدند به خاطرم مانده، این است كه در اوایل پیروزی انقلاب، سردار بابائی با چند تن از دوستانشان به منزل آیت الله صدوقی آمدند و به ایشان گفتند: «چند نفر از دوستان ما در نیروی هوائی در مضیقه هستند و حتی یكی دو نفر از آنها قصد خودكشی داشتند.» آیت الله صدوقی گفتند: «چرا می خواهند این كار را بكنند؟ ماهی چقدر به آنها بدهیم كه این كار را نكنند؟» ایشان با خنده این مطلب را گفتند. سردار بابائی هم به آیت الله صدوقی گفتند: «اگر ماهی سی هزار تومان به آنها بدهید این كار را نمی كنند.» ایشان هم گفتند: «از فردا همگی اینجا بیائید و ماهی سی هزار تومان از رجب علی كریمی (منظورشان بنده حقیر بودم) بگیرید. هر وقت هم آمدید و من نبودم رجب علی این پول را به شما خواهد داد.» آیت الله صدوقی اموال و بده بستان ها را به من سپرده بودند و می گفتند به چه كسانی باید پول بدهم. هر وقت سردار بابائی می آمدند، آیت الله صدوقی بدون آنكه چیزی بنویسند، مبلغی را به من می دادند و می گفتند كه آن را به بابائی بده. قیافه سردار بابائی خیلی عجیب بود. ایشان به قدری مظلوم و افتاده بودند كه هركس ایشان را می دید حتی فكر نمی كرد كه بلد باشد دوچرخه سوار شود، چه برسد به اینكه در نیروی هوائی باشد. قبل از شهادت ایشان، بنده خوابی دیدم كه برای خودم هم عجیب بود. خواب دیدم كه آقای كرمانشاهی، دائی آقای شیخ محمدعلی گفتند كه مهمان عزیزی بر آیت الله صدوقی وارد می شود كه این مهمان همان سردار بابائی بود. آخرین حرفی هم كه قبل از شهادتشان زده بودند این بود كه درخت ها را تماشا كنید، مثل درخت های بهشت اند.

آیت الله صدوقی در منزل چقدر پول نگه می داشتند و این پول ها را از كجا می آوردند و چگونه خرج می كردند؟
چون آیت الله صدوقی مورد اعتماد همه بودند، كسانی كه بدهكاری وجوهات داشتند، برای كارهای خیر، كمك به زلزله زدگان و برای كمك به جبهه ها، علاوه بر استان یزد از جاهای دیگر هم می آمدند و به ایشان مبالغی می دادند. آیت الله صدوقی كلامشان طوری بود كه وقتی می گفتند این مقدار برای كمك نیاز داریم، از بركت نفسشان از همه جا كمك می رسید.
 

آیا هزینه كردن های ایشان همواره شفاهی بود؟
 

آیت الله صدوقی برای خودشان حساب و كتاب داشتند، اما مبلغی كه به من می دادند مثلاً می گفتند، رجب علی 100 تومان به فلانی بده، 200 تومان به فلانی بده. علاوه بر این حافظه فوق العاده ای داشتند و می دانستند كه به چه كسی چه مبلغی داده اند. یكی از خاطرات من درباره سردار شهید صیاد شیرازی است. ایشان با 400 نفر به مناطقی از كردستان برای قلع و قمع منافقین و ضد انقلابیو رفته بودند. سردار آنها را در منطقه پیاده كرده و گفته بودند كه سر شما كه به دستتان است، این گوی و این هم میدان. آنها پیروز شده بودند و ابوالحسن بنی صدر هم كه خیلی مخالف بود، درجه سردار صیاد شیرازی را از ایشان گرفته بود. آیت الله صدوقی این خبر را به امام رساندند. وقتی خبر پیروزی و همچنین گرفتن درجه شهید صیاد شیرازی به امام رسید، امام به ایشان درجه تشویقی دادند. شهید صیاد ناراحت بودند و می گفتند افسوس كه خیلی دیر با آیت الله صدوقی آشنا شدم. دوست داشتم خدمتشان می بودم. ایشان قبل از آنكه به زاهدان و مشهد بروند خدمت آیت الله صدوقی آمدند و با ایشان صحبت كردند. هر وقت در جبهه می خواستند عملیاتی را آغاز كنند، با منزل آیت الله صدوقی تماس می گرفتند و می گفتند، ما فقط به دعا نیاز داریم. هر رمزی هم كه می گفتند، آیت الله صدوقی آنها را تشویق می كردند و سخنان آیت الله صدوقی برای آنها مؤثر و آرامش بخش بود.

شهید صدوقی قبل از انقلاب و سال هائی كه شما در منزل ایشان بودید تا پیروزی انقلاب تأثیر زیادی بر مدیریت مأمورین شاه گذاشته و توانسته بودند آنها را اداره كنند. آیا مسئولان شاه رفت و آمدی به دفتر ایشان داشتند؟
 

بعضی ها كه مسئولیت اجرائی نداشتند، به دفتر ایشان رفت و آمد می كردند و آنها هم عهده دار مسئولیت بودند، با آیت الله صدوقی آشنائی داشتند. مخصوصاً به یاد دارم كه قبل از آمدن بنده، آیت الله صدوقی برای حج اقدام كرده بودند. زمانی كه من در منزل ایشان بودم، مقدمات سفرشان فراهم شد، ولی آنها گفته بودند باید تعهد بدهید. آیت الله صدوقی همان جا دور این مسئله را خط كشیدند و گفتند: «من به این صورت به حج نمی روم. من هرگز تعهد نمی دهم.»

آیت الله صدوقی چه روالی برای نماز شب داشتند؟
 

نماز شب ایشان هیچ گاه ترك نمی شد. حتی در اوج خستگی هم هر وقت می خوابیدند به موقع بلند می شدند، حتی اگر مجبور بودند یك ساعت بخوابند. زمانی هم كه خیلی خسته بودند، می گفتند رجب علی مرا صدا بزن. البته این مورد خیلی كم پیش می آمد. مرتبا ایشان را تهدید می كردند و به ایشان خبر می دادند و برایشان نقشه می كشیدند، چون خوب می دانستند بعد از امام آیت الله صدوقی حرف اول را می زنند، به همین دلیل جرئت نمی كردند و از ایشان حساب می بردند.

برخی از اسناد ساواك حاكی از این است كه شهربانی یا دیگران، به خصوص بعد از كشتار فروردین 57 با آیت الله صدوقی تماس تلفنی داشته اند و اینكه بعد از ماجرای فروردین 57 آیت الله صدوقی با رئیس شهربانی برخورد تندی داشتند. در این مورد حضور ذهن دارید؟
 

خیر، چون ایشان طوری با آنها صحبت می كردند كه به قول ما یزدی ها حتی خود محمدرضا شاه هم از ایشان حساب می برد. در واقع كسی كه از خدا بترسد از هیچ كس نمی ترسد و اگر از خدا نترسی از همه خواهی ترسید.

از ارتباط ایشان با آقای فاضل لنكرانی كه به یزد تبعید شده بودند مطلبی به خاطر دارید؟
 

آیت الله صدوقی برای آیت الله فاضل لنكرانی احترام بسیاری قائل بودند، به خاطر آیت الله صدوقی، ماموران رژیم جرئت نمی كردند كوچك ترین سخت گیری به آیت الله فاضل لنكرانی كنند.

شهید آیت الله صدوقی در واپسین روزها

آیا شما در ماجرای فروردین 57 حضور داشتید؟
 

من در منزل بودم. روزی كه در مسجد حظیره را بستند، البته من دیرتر رفتم. وقتی ایشان به آنجا رسیدند گفتند: «شما با من كار دارید، چرا در مسجد را به روی مردم می بندید؟» مأموران هم از ابهت ایشان ترسیدند و رفتند.

رویه ایشان در مورد اعلامیه نویسی ها چگونه بود؟
 

آقای دكتر نظام الدینی انسان مخلص و ادیبی بودند. (روحشان شاد) ابتدا آقای دكتر اعلامیه را می نوشتند و سپس ایشان تصحیح و امضا می كردند. در واقع معمولاً كلیت اعلامیه را به آقای دكتر می گفتند و دكر هم آن را می نوشتند و آیت الله صدوقی بازخوانی و تصحیح و در نهایت امضام می كردند.

آیا به خاطر دارید آیت الله صدوقی قبل از پیروزی انقلاب در اوج مبارزات، شهر را تعطیل كردند و دوباره اجازه دادند كه مردم سر كارهایشان برگردند؟
 

ایشان در آن زمان به من می گفتند كه برو بگو بازاریان تعطیل كنند. من هم به سران بازار می گفتم و آنها هم تعطیل می كردند و دوباره دو سه روز بعد به من می گفتند برو بگو مغازه هایشان را باز كنند و آنها هم باز می كردند. مردم تا این حد برای انجام دستورات آیت الله صدوقی آمادگی داشتند.

آیا شما همراه با ایشان به قم و تهران نمی رفتید؟
 

خیر، بنده در منزل بودم و به قول یزدی ها خانه دار بودم. تابستان ها یكی دو ماه ایشان همراه با خانواده، به قم، تهران و كرج می رفتند و بنده در منزل می ماندم.

پس از بازگشت از استقبال امام در 12 بهمن آیا به خاطر دارید كه چه فعالیت هائی كردند؟
 

به خاطر ندارم. فقط به خاطر دارم كه مردم در روز 12 بهمن برای استقبال امام رفته بودند. روز پیروزی انقلاب هم آیت الله صدوقی به مسجد حظیره رفتند. با وجود ضعف و بیماری قندشان، واقعاً نیروی خددادی داشتند. زمانی كه آقای گرانمایه استاندار یزد بودند، آیت الله صدوقی در تهران بودند. در اردكان اتفاقی افتاده و یك نفر هم كشته شده بود. وقتی استاندار به منزل آیت الله صدوقی آمد، ایشان با چنان ابهتی با او صحبت كردند كه استاندار سرش را هم بلند نكرد. آیت الله صدوقی گفتند: «نیرو در اختیار نداشتید؟ نمی توانید كار كنید، كنار بروید».

چه شد كه آیت الله نماز جمعه را تعطیل كردند؟
 

به دلیل مسائل حفاظتی و امنیتی به ایشان گفتند كه به نماز جمعه نروید. ایشان بالاخره گفتند: «من برای چه همین طور در خانه بنشینم؟» و این شد كه آن روز به نماز جمعه رفتند و به شهادت رسیدند.

بنابراین قضیه نرفتن به نماز جمعه با مشورت دوستان صورت گرفت؟
 

بله. به دلیل مسائل امنیتی و حفاظتی.

آیا هیچ وقت از اشتیاق ایشان برای شهادت چیزی شنیده بودید؟
 

آیت الله صدوقی مرتباً دعائی را می خواندند و با اجازه كسی كه این دعا را به ایشان داده بود، ضمن قدم زدن هم آن را با خود تكرار و این دعا از خدا طلب حاجت می كردند. ایشان ضمن این دعا اول امام را دعا می كردند، بعد فرزندانشان را و بعد هم از خدا می خواستند كه فیض شهادت را نصیبشان كند. ایشان در خطبه آخرشان چنین گفته بودند: «شما به فرض كه مرا ترور كردید، مرغابی را از آب می ترسانید؟ منتهای آرزوی من شهادت است.» می دانید كه آیت الله دستغیب قبل از ایشان شهید شدند. آن شب تلفن زنگ زد. معمولاً من تلفن را بر می داشتم و به آیت الله صدوقی پیغام می دادم. آقازاده آیت الله دستغیب با ایشان كار داشتند. همین كه رفتم و به آیت الله صدوقی گفتم كه آقازاده آیت الله دستغیب با شما كار دارند، ایشان بدون آنكه از قبل اطلاع داشته باشند، گفتند: «نوبت من بود كه شهید شوم.» ایشان درباره شهادت می گفتند: «بالای هر خوبی، خوبی دیگر است، فقط شهادت است كه هیچ خوبی بالاتر از آن نیست.» و بعد از آن هم قضیه آن ملعون خبیث كه مغزش را شستشو داده بودند كه خود را به درك واصل كند و آیت الله صدوقی را به شهادت برساند.

برنامه ایشان قبل از نماز جمعه چه بود. آیا مطالعه ای داشتند یا غسل جمعه می كردند؟
 

همیشه غسل می كردند و پای پیاده به مسجد می رفتند. در آخرین نماز جمعه انگار ایشان آماده بودند. از یكی از دوستان موثق شنیدم كه شب شهادتشان كسی دكتر پاك نژاد را خواب می بیند كه از در ورودی مسجد حظیره (در بزرگ) تا جائی كه محل دفنشان بود، می آمدند و بر می گشتند. از آقای دكتر پاك نژاد پرسیده بودند اینجا چه می كنید؟ گفته بودند: «منتظر آیت الله صدوقی صدوقی هستم.» فردا هم جمعه ای بود كه ایشان شهید شدند. به آیت الله صدوقی گفته بودند كه به خاطر امنیتشان به نماز جمعه نروند و به این ترتیب چند هفته به نماز جمعه نرفتند، ولی در آن روز فرمودند: «من نمی توانم همین طور در خانه بنشینم و به مسجد نروم.» بلند شدند و غسل كردند و برای رفتن به مسجد آماده شدند. موقع رفتن از آقازاده و عیالشان خداحافظی كردند و به سرعت به سمت شهادت رفتند. بنده همیشه زودتر از ایشان با دوچرخه می رفتم و بعد از نماز هم زودتر به منزل بر می گشتم. همیشه هم نفر پنجم، ششم در صف نمازگزاران بودم. شنیدم كه آقای میرشمسی گفت: «مردم بنشینید، حاج آقا می خواهند تشریف ببرند.» آن نامرد خبیث هم از دور آرام آرام آمد تا چند قدمی ایشان و ناگهان حاج آقا را بغل گرفت. من صدای استغاثه آقا را شنیدم كه گفت: آخ ولم كن. كه هنوز كلمه كن كاملاً بر زبانشان جاری نشده بود كه صدای انفجار به گوش رسید. به خود كه آمدم، آیت الله صدوقی را غرق در خون روی زمین دیدم.
منبع:نماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:10
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با مهندس دوست حسینی

درآمد
 

علم، آگاهی و ایمان هنگامی كه به زیور شهامت و شجاعت آراسته شود، اصول گرائی به معنای حقیقی آن معنا پیدا می كند و شهید آیت الله صدوقی به دلیل آراستگی به تمامی این ویژگی ها و پایمردی بر اصول و موازین اسلامی و اعتقادی، مصداق بارز اصول گرائی و الگوی درخشان سیر در مسیر حق بود و هست. در این گفتگو به جلوه هائی از شخصیت چند بعدی ایشان پرداخته شده است.

اولین ملاقات شما با شهید صدوقی چگونه بود؟
 

سال آن یادم نیست، ولی من نمی دانم كه نوجوان بودم، باید سال های 42 و 43 بوده باشد كه از آن به بعد همیشه با در مسجد ایشان نماز می خواندم و به خصوص در ماه رمضان ها همیشه در منابر ایشان حضور داشتم و لذا یك آشنائی 25 ساله با ایشان دارم كه 20 سال به قبل از انقلاب بر می گردد و 5 سال به بعد از انقلاب و تقریبا از نزدیك با روحیات، افكار و افعال ایشان آشنا بودم وایشان هم نسبت به من محبت داشتند و به همین دلیل رابطه نزدیك داشتیم و حتی در بعضی از جلسات خصوصی هم مرا دعوت می كردند. به هرحال یادم هست كه مرحوم آقای فلسفی در یزد منبر می رفتند و در تهران اتفاقی افتاده بود كه منبر ایشان را در یزد ممنوع كردند. در منزل حاج آقا كه در مسجد حظیره فعلی بود، جلسه ای از علمای یزد تشكیل شد كه فكری برای رفع ممنوعیت منبر آقای فلسفی بكنند. من آنجا بودم و یادم هست كه برای آقای فلسفی آب جوش و لیموترش آوردند، چون ایشان به این نوشیدنی علاقه داشت. بعد من رفتم خانه و ساعت 5 برگشتم كه ببینم چه خبر شده و دیدم آقای فلسفی را به شهربانی خواسته اند و دنبال ایشان به شهربانی در خیابان پشت حظیره بود، رفتیم. در آنجا آقای فلسفی را سوار ماشین كردند و به طرف تهران حركت دادند. به هر حال در نوجوانی این گونه رفت و آمدها را داشتیم.

از واكنش شهید صدوقی نسبت به ممنوع المنبر شدن مرحوم فلسفی چیزی به یاد دارید؟
 

خیر، ولی همین مسئله نشان می دهد كه شهید صدوقی از همان سال ها درگیر مسائل سیاسی بودند. من خیلی نوجوان بودم و فقط كنجكاو بودم ببینم قضایا از چه قرار است، ولی درست متوجه امور نمی شدم. فقط یادم هست كه آقای فلسفی را راهی تهران كردند.

آیا فقط شما به عنوان یك نوجوان در مسجد شهید صدوقی حاضر می شدید یا نوجوان های دیگر هم بودند؟
 

مسجد آقای صدوقی همیشه پر از نوجوان بود، ولی رفت و آمد خصوصی را من داشتم، چون اهل كتاب خواندن بودم و یكی از كتابخانه هائی كه می رفتم كتابخانه سریزدی در مدرسه عبدالرحیم خان بود كه آقای صدوقی در آنجا درس می دادند. این مدرسه داخل بازار است. كتابخانه سریزدی به دو جهت برایم مفید بود، یكی محیط مناسب برای درس خواندن و دیگر دسترسی به كتاب های مختلف. حاج آقا كه ساعت 10 صبح می آمدند و درس می دادند، من پای درس ایشان در كنار طلاب می نشستم و بعد به كتابخانه می رفتم.

با وجود تفاوت سنی زیاد ایشان با نوجوان ها، چه چیزی در رفتارشان بود كه نوجوان ها جذب ایشان می شدند؟
 

گستردگی ذهنی و شرح صدر ایشان بسیار تاثیر گذار بود. آن روزها طرز لباس پوشیدن و مدل مو و امثال اینها در نوجوان ها به هر حال تحت تاثیر زمان به اشكال خاصی بود، ولی من با اینكه خیلی به ایشان نزدیك بودم، هرگز به یاد ندارم كه ایشان درباره ایزن نوع مسائل شخصی به من تذكری داده باشند. بسیار بلند نظر بودند و شرح صدر داشتند و اصل را بر هدایت عمومی فرد می گذاشتند و روی موارد جزئی تكیه نمی كردند. منبرهای ایشان هم شیرین بود و همه را جذب می كرد. قدرت جاذبه ایشان فوق العاده زیاد و دافعه شان بسیار كم بود. برخی از روحانیون درباره نوع لباس و گذاشتن محاسن به جوان ها تذكر می دادند، ولی ایشان و بسیاری از علمای روشنفكری كه ما با آنها سروكار داشتیم، مباحث كلی برایشان مهم تر بود تا مباحث جزئی.

آیا ارتباط شما با شهید صدوقی در همین حد باقی ماند یا گسترش پیدا كرد؟
 

گسترش پیدا كرد، به خصوص در دوره انقلاب كه چند نفر به طور مستمر در امور درگیر و مورد مشورت و ارجاع كار بودند. من هم به این ترتیب در خدمت ایشان بودم.

شهید آیت الله صدوقی و اصول گرایی (1)

از ویژگی های اخلاقی ایشان شمه ای را بازگو كنید.
 

ایشان ویژگی های برجسته زیادی داشتند، از جمله ساده زیستی. اوایل منزل ایشان داخل مسجد بود، یادم هست كه اتاقی كه ایشان از افراد پذیرائی می كردند، روفرشی داشت. روفرشی چیزی است كه روی پلاس با زیلو یا فرش می كشند كه در صورت كهنه بودن، معلوم نباشد و تمیز كردنش هم آسان تر باشد. معلوم است كسی كه منزلش داخل مسجد باشد، دائما در دسترس مردم است. حتی وقتی كه منزل ایشان به سهل بن علی هم منتقل شد كه تا آخر هم آنجا بودند، هر روز از آنجا تا مسجد پیاده می آمدند و طبیعی است كه با مردم سروكار و گفت و شنود داشتند و مسائل مردم را نقل می كردند. كسی كه روزی دو سه بار از منزل تا مسجد بیاید و برگردد، مسائل مردم را می بیند و درك می كند.
ویژگی دیگر ایشان رسیدگی به نیازمندی های مردم بود. احداث بیمارستان های متعدد، از جمله بیمارستان سیدالشهدا(علیه السلام). یادم هست در یكی از اعیاد از مسجد حظیره راه افتادند. ما هم آنجا بودیم و در معیت ایشان می رفتیم. در محله فقیرنشین یزد در محل بیمارستان كنونی سیدالشهدا(علیه السلام) زمینی بود كه كلگنش را زدند و بیمارستان خوبی را پایه گذاری كردند. در مورد رسیدگی به مشكلات مردم، در دوران انقلاب بود كه یك روز من در منزل ایشان بودم و گفتم: «ساعت 2 بعدازظهر رادیو اعلام كرده كه در یكی از مناطق كرمان زلزله آمده.» گفتند: «شما ساعت 2 بعدازظهر شنیدی كه زلزله شده و هنوز اینجا هستی و نرفتی سر بزنی ببینی چه شده.» به من و پسرشان، محمدآقا، تاكید كردند كه فردا صبح اول وقت باید در محل باشید. این در نسبت به امور حساسیت داشتند. در سال 56 هم كه در طبس زلزله آمد، آقای صدوقی در آنجا ستادی داشتند و جوان ها فعالیت می كردند. من هم بین طبس و یزد در رفت و آمد بودم. یك بار از من پرسیدند: «شما به طبس نمی روی؟» گفتم: «چرا، امشب می روم.» ما شب ها حركت می كردیم، چون جاده خراب بود و هفت هشت ساعت طول می كشید تا برسیم و هندوانه و یخ و غذا می بردیم، در گرمای روز خراب می شد. غروب كه شد، من رفتم مسجد نماز بخوانم كه بعد از آن راه بیفتم. كامیون پر از هندوانه و یخ هم آماده بود. شنیدم كه در بلندگوی مسجد، مرا صدا زدند. تعجب كردم و رفتم به محراب سئوال كردم: «حاج آقا! امری دارید؟» گفتند: «شما هنوز نرفتید؟» گفتم: «ماشین جلوی مسجد است. منتظر ماندیم هوا خنك شود و برویم.» غرضم این است كه هم علاقمند و هم پیگیر گره گشائی از كار مردم بودند.
ویژگی دیگر ایشان شجاعت و صراحت و قدرت تصمیم گیری بود. آقای صدوقی وقتی تصمیمی را می گرفتند، بر آن دستور بودند و با صداقت با مردم صحبت می كردند. مسجد حظیره مركز تجمع انقلابیون بود و چهلم شهدای تبریز را هم در آنجا برگزار كردیم. تمام حركت های انقلابی از آنجا شروع می شد. ما از ایشان خواستیم برای اینكه مردم پراكنده نشوند، سلسله مباحثی را شروع كنند. ایشان ابتدا از تفسیر قرآن شروع كردند و بعد به تدریج منبرهایشان منبرهای عادی بود. یك شب ایشان خطاب به حضار گفتند: «من یكی دو شب است خیلی فكر كردم و بر سر دوراهی مانده بودم و نمی توانستم تصمیم بگیرم كه جداً وارد جریانات انقلاب بشوم یا نه. امروز تصمیم گرفته ام به صورت جدی وارد این جریان بشوم، به این دلیل از امروز به بعد، وضعیت این مسجد خطرناك تر از قبل می شود. من بیعتم را از برداشتم. به مسجد بروید كه خطرشان كمتر است. اینجا ممكن است زد و خود بشود و آسیب ببینید.» نكته مهم این است كه ایشان وقتی به این نتیجه رسیدند، با مردم مطرح كردند و نگفتند از قبل چنین بودم و چنان كردم، با اینكه همیشه در جریان مسائل انقلابی و مبارزاتی بودند. به نظر من نقطه عطف جریانات یزد از این منبر شروع شد. به هر حال ایشان به مردم توصیه كردند كه خود را در معرض خطر قرار ندهند و در عین حال این آیه از سوره توبه را قرائت كردند كه:« ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعكم الذی بایعتم به و ذلك هو الفوز العظیم» (1) و گفتند در اینجا معامله ای با خداست. موضوع معامله جان ومال است، خریدار خداست و فروشنده هم شما هستید و پاداش این معامله هم بهشت است. چیزی كه از آن روز در ذهن من حك شده و در طرف این سی سال از ذهن من نمی رود این است كه گفتند هر معامله ای فقط یك سند دارد، در حالی كه این معامله سه تا سند دارد: «وعدا علیه حقاً فی التوریه و الانجیل و القرآن»، اسناد این معامله، هم تورات است، هم انجیل، هم قرآن، «ومن اوفی بعهده» و چه كسی وفای به عهدش بیشتر از خداست؟ و بنابراین كسانی كه می آیند، ممكن است دست بدهند و سر بدهند، اما روز قیامت با همان سر ودست شكسته محشور می شوند، اول گفتند نیائید، بعد گفتند: «وقتی چنین معامله ای در كار است، من چرا مانع بشوم كه شما نیائید؟» این آیه شریفه، نقطه عطف انقلاب یزد و نقطه عطف زندگی ایشان شد.
شجاعت آیت الله صدوقی هم جنبه نظری داشت هم جنبه علمی، فكر می كنم در پائیز سال 57 بود كه شب در مسجد حظیره، مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دكتر سحابی و آقای دكتر شیبائی آمده بودند و نماز می خواندند. بعد از نماز رفتم و سلام و احوالپرسی كردم. قطعا در آن شرایط در ارتباط با مسائل سیاسی آمده بودند. من هم روشم پرس و جو و فضولی نبودو احوالپرسی كردم و رفتم. بعد حاج آقا پیغام دادند كه بیا با تو كار دارم. رفتم خدمت ایشان و گفتند كه فردا بعد از نماز صبح بیائید منزل من. من حدس زدم كه قضیه باید مربوط به سفر آقایان باشد، ولی باز هم نپرسیدم كه منزل شما چه خبر است و چه كار دارید؟ بعد از نماز صبح كه رفتم دیدم آقای دكتر شیبائی و مرحوم دكتر سحابی آمده اند، ولی مرحوم مهندس بازرگان هنوز نیامده بودند. نشستیم و حاج آقا آمدند و كنار دكتر سحابی نشستند. حاج آقا پرسیدند: «مهندس بازرگان كجا هستند؟» دكتر سحابی گفتند: «ایشان بعد از نماز صبح كمی قرآن می خوانند و ورزش می كننند و حتما می آیند.» معلوم بود كه در سفر هم این برنامه شان را اجرا می كردند. بعد از یك ربع بیست دقیقه ای مهندس بازرگان هم آمدند و كنار دكتر سحابی نشستند. شهید دكتر پاك نژاد هم حضور داشتند. بحث درباره این بود كه حالا كه شاه تعهد داده كه طبق قانون اساسی، فقط سلطنت كند و حكومت نكند و به همه مفاد آن گردن بگذارد، آیا مبارزین باید این قانون اساسی را قبول كند یا نه؟ بحث بر سر این بود كه اگر بپذیریم چه فوایدی دارد و اگر نپذیریم چطور و خلاصه فواید و مضرات پذیرفتن و نپذیرفتن قانون اساسی چیست؟ حاج آقا بر عدم پذیرش پافشاری می كردند و می گفتند شاه و قانون اساسی و همه این مسائل، منتفی است. بعد بحث هزینه ها شد كه كه زدوخورد می شود، ارتش تحت كنترل شاه است و انقلابیون باید نیروهایشان را در تقابل با این رژیم، ارزیابی كنند. بعد درباره شورای سلطنت و قبول و رد آن مطرح شد. وقتی بحث به اینجا رسید كه اگر نپذیرفتیم و خواستیم د رمقابل این رژیم تا بن دندان مسلح، بایستیم با چه اسلحه ای این كار را بكنیم و توان مبارزه مان چه هست؟ حاج آقا فرمودند ما با چیزی كه ابراهیم خلیل با نمرود جنگید، با چیزی كه موسی كلیم الله با فرعون جنگید، با چیزی كه پیامبر (ص) با ابوجهل و كفار جنگیدند، با این اسلحه با كفار می جگیم، یعنی تكیه بر اسلحه نكردند، بلكه بر مردم و ایمان آنها تكیه كردند، بنابراین تكلیف روشن شد كه تصمیم قاطع ایشان، گرایش به این شیوه مبارزه است. این نمونه شجاعت نظری ایشان بود و بعد من همین را در عمل دیدم. می دانید كه در تاسوعا و عاشورای سال 57 در همه جای كشور راه پیمائی بود و طبیعتا در یزد هم همین طور بود. حاج آقا همیشه تاكید داشتند كه در راه پیمائی ها نباید جائی آتش زده شود یا كسی به جائی سنگ پرت كند و در مجموع، خرابی و ویرانی نباید به بار بیاید. ایشان با هرنوع خشونت و بی نظمی مخالف بودند و از ما می خواستند كه اوضاع را كنترل كنیم كه این طور نشود و واقعا هم در یزد این اتفاقات پیش می آمدند و وقتی هم پیش می آمد معلوم بود كار چه كسانی است. در روز عاشورا در میدان میرچخماق بین میدان مجاهدین كه امروز میدان دكتر بهشتی نام گذاری شده كه پشت سر آن حظیره و پشت آن هم ژاندارمری و شهربانی است، تظاهرات شد و گروهی تصمیم گرفتند مجسمه را پائین بكشند. حاج آقا می خواستند نماز را شروع كنند. به مردم گفتند شما بنشینید و كاری نداشته باشید و به نماز ایستادیم. نماز ظهر كه تمام شد، مجسمه افتاد پائین. حاج آقا ایستادند و صحبت كردند و گفتند مجاهدین خود ما این كار را كردند و به همین دلیل هم اسم میدان را مجاهدین گذاشتند و نمی دانم چرا اسم میدان را عوض كردند. شهربانی و ژاندارمری از اینكه مجسمه پائین افتاد و نتوانستند كماری بكنند، ناراحت شدند و شاید هم مورد عتاب و خطاب قرار گرفتند. در یزد سنت است كه روز 13 محرم برای حضرت اباعبدالله (علیه السلام) مراسم سوم می گیرند و بسیار مراسم باشكوه و مفصلی است. با شهربانی و ژاندارمری مذاكره می شد كه مداخله نكنند. حاج آقا به آنها می گفتند كه تظاهرات آرام است و به خشونت كشیده نمی شود و ما جمعیت را كنترل می كنیم و شما كاری نكنید كه مردم تحریك شوند و درگیری ایجاد بشود. با این پیامی كه به آنها داده می شد، به خیابان ها نم آمدند كه حضورشان موجب تحریك و تهییج مردم بشود و درگیری ایجاد بشود و واقعا خیابان ها خالی از نیروهای شهربانی و ژاندارمری بود و طبیعتا در مقرهای خودشان بودند، یا آنها مطلع نشدند و یا اگر هم شدند باید از سیل جمعیت عبور می كردند و به آنجا می رسیدند كه بدون درگیری امكان نداشت.

از روزهای منتهی به انقلاب 22 بهمن چه خاطراتی دارید؟
 

هنگامی كه به 22 بهمن نزدیك می شدیم، دیگر تقریبا نیروهای انتظامی د رتظاهرات مداخله نمی كردند و نمی گفتند مسئولیت امنیت شهر با خود شما باشد. یكی از دوستان گفت كه در شهربانی حمله و آنجا را خلع سلاح كرده بودیم. حمله به ساواك غافلگیرانه بود، اما طبیعتا حمله به شهربانی نمی توانست غافلگیرانه باشد و خونریزی و كشت و كشتار می شد و حتی الامكان نباید چنین اتفاقی می افتاد و از طرفی چون مدیریت و هدایت و پیشگامی امور با حاج آقا بود، باید حتما ایشان را در جریان قرار می دادیم. من به دوستان گفتم اولا باید حاج آقا را در جریان بگذاریم و ثانیا اگر راه بهتری هست به آن عمل كنیم. پرسیدند چه راهی را پیشنهاد می كنی؟ گفتم بهتر است برویم با شهربانی مذاكره كنیم و بگوئیم به هر حال این انقلاب پیروز می شود و شما گرفتار می شوید، پلیس بهتر است با همراهی كنید و نشانه همراهی شما هم این است كه بیائید و سلاح هایتان را تحویل بدهید. پیشنهاد ما این است كه شما نیمی از سلاح هایتان را به ما بدهید كه اولا ما بتوانیم شهر را در اختیار ما گذاشته اید اداره كنیم و ثانیا اگر خواستید بریزند و شما را خلع سلاح كنند، بگوئیم كه شما همراهی كرده اید و كاری به شما نداشته باشند. حاج آقا گفتند فكر خوبی است و بروید. من گفتم آنها برای اینكه باور كنند كه ما از طرف شما نزد آنها رفته ایم، باید كسانی بیایند كه برایشان آشنا باشند، از جمله آقازاده شما و دكتر پاك نژاد. به هر حال عده ای شدیم و به شهربانی رفتیم. تاریخش را دقیق یادم نیست، ولی می شود از اسناد شهربانی درآورد. شب از مسجد حظیره رفتیم شهربانی و به نگهبان دم در گفتیم كه با رئیس شهربانی كارداریم. تهران و اصفهان حكومت نظامی بود و طبیعتا روسای شهربانی باید در محل كارشان می ماندند. زنگ زد دخل و پرسیدند از طرف چه كسی آمده اید و گفتیم از طرف آیت الله صدوقی و رفتیم داخل. از ما پذیرائی كرد و گفتن بفرمائید. آقای صدوقی هم گفته بودند كه پیشنهادت را خودت توضیح بده. من هم توضیح دادم كه شرایط این گونه است و قرار است جمعیت بعد از نماز مغرب به اینجا حمله كنند. تعدادی از شما و مقداری از مردم كشته می شوند و اسلح ها هم به دست كسانی كه معلوم نیست چه اهدافی دارند، می افتد و مسئولیتش هم به گردن شما می افتد. نیمی از اسلحه ها دست شما بماند، نیمی دست ما و ما از شما هم دفاع می كنیم و اگر هم روزی رژیم خواست عمل به خرج بدهد، ما هم بتوانیم مقابله كنیم. رئیس شهربانی كلاهش را گذاشت روی میز و ایستاد و گفت: «می فهمید چه می گوئید؟» گفتم: «ما كه توضیح دادیم و دلیل و برهان هم كه آوردیم.» گفت: «اسلحه ناموس ماست و نمی توانیم آن را دست هر كسی بدهیم.» گفتم: «ما هم به همین دلیل كه اسلحه دست هر كسی نیفتد آمده ایم و می گوئیم اسلحه را تحویل كسانی بدهید كه می شناسید تا به دست هر كسی نیفتد. به این ترتیب شما در واقع اسلحه ها را تحویل آیت الله صدوقی می دهید و رسید هم می گیرید. رئیس شهربانی از این پیشنهاد غیرمترقبه بسیار یكه خورد و تصمیم گیری در این باره، برایش از حمله ما به شهربانی سنگین تر بود. بلند شد و گفت: «من باید از فرمانداری نظامی تهران بپرسم.» گفتم: «آنها آن قدر از خودشان گرفتاری دارند كه كسی به تلفن شما جواب نمی دهد و جنابعالی همین امشب در این اتاق تصمیم بگیرید كه یا بله یا نه. راه دیگری هم وجود ندارد و ما سه نفر با دست خالی نزد شما آمده ایم و پیشنهاد می دهیم.» ایشان سرهنگ هاشمی و آدمی منطقی بود. نمی دانم كجاست. هرجا هست خدا حفظش كند. به هر حال ایشان قبول كرد و تعداد ام. یك و یوزی و چیزهای دیگر به ما داد كه آوردیم و پشت آئینه اتاق حاج آقا یك پستو بود، در آنجا پنهان كردیم. ما اغلب كارها را با مذاكره، آن هم در این سطحكه كسی باور نمی كند، انجام می دادیم كه برویم شهر بنی و اسلحه بگیریم و بریزیم پشت وانت و بیاوریم بریزیم در پستوی خانه حاج آقا و یك نفر را هم كه تازه از سربازی آمده بود به نام مهندس وحدتی، كردیم مسئول امور انتظامی و اسلحه ها.

قطعاً نفوذ و قدرت شهید صدوقی چنین تمكینی را از سوی نیروهای نظامی ممكن می كرد.
 

همین طور است. آنها می دانستند كه اگر نپذیرند، حاج آقا حتماً فتوای راه دوم را می دهند.

در اسناد ساواك آمده است كه در 17 دی ماه سال 57 ساواك یزد اعلام می كند كه دیگر از دست ما كاری ساخته نیست و آنجا را تعطیل می كند. ماجرای تعطیلی ساواك چه بود؟
 

قبل از 17 دی ماه و قبل از عاشورا، تظاهرات وسیعی شد و در تظاهرات به ساواك حمله شد. شهید هم دادیم و مقداری هم آتش سوزی شد و دیدند كه دیگر قدرت مقاومت ندارند و اسناد ساواك را حمل كردند و به شهربانی بردند و شبی كه ما به شهربانی رفتیم، دیدیم كه اسناد ساواك آنجاست. به این ترتیب رفتن ما به شهربانی و گرفتن اسلحه ها هم باید در آخر دی ماه بوده باشد، چون هنوز كارتن های اسناد در حیاط ساواك بود و فرصت نكرده بودند آنها را جاسازی كنند. در آن حمله ساواك تخریب شد و دیدند كه دیگر نتوانستند كاری بكنند.

در روز 13 محرم چه اتفاقی روی داد؟
 

در روز عاشورا كه مجسمه شاه بدون درگیری و خونریزی پائین آورده شد، برای نیروهای نظامی خیلی تلخ بود. روز 13 محرم بر اساس همان سنتی كه عرض كردم سوم امام گرفته می شود. در روز عاشورا مردم در تكایا و حسینیه ها پراكنده اند، ولی در 13 محرم همه یك جا جمع می شوند و در مسجد ملااسماعیل كه الان نماز جمعه در آن برگزار می شود، به شكلی سنتی جمع می شدند. قرار هم بود كه فقط عزاداری باشد و تظاهرات سیاسی نباشد، چون هم دیگر ضرورتی نداشت و هم نمی خواستم بهانه به دست كسی بدهیم. صبح من به خیابان آمدم. آقای احمد توكلی به دلیلی در یزد بودند. ایشان را سوار ماشینم كردم و در شهر دوری زدم و دیدم كه امروز از اول وقت پلیس با تجهیزات گاز اشك آور و امثال اینها مستقر شده است. رفتم منزل و ماشین را گذاشتم و به طرف مسجد راه افتادم كه دیدم پلیس با خشونت سر راهم را گرفت كه از این طرف نرو و از آن طرف برو و فهمیدم كه خبرهائی هست و باید حواسمان جمع باشد. رفتم جلوی مسجد ملااسماعیل. دسته های سینه زنی از طرف بازار می آمدند و مردم هم در خیابان ها و حتی روی پشت بام ها جمع شده بودند. كمی كه
گذشت، صدای تیراندازی شروع شد و فهمیدیم كه اتفاقی افتاده. من جلوی ورودی مسجد بودم. همهمه شد و دیدیم بوی دود می آید. جمعیت متراكم بود و نمی شد حركت كرد. شنیدیم كه پلیس گاز اشك آور زده و مردم برای مقابله، صندوق های میوه را كه در بازار بوده آتش زده اند. بعد از یك ربع بیست دقیقه دیدیم همهمه خیلی شدید شد و دیدیم كه وانتی وارد جمعیت شد و فردی به نام شهید شفیعی داخل آن بود كه تیر به سرش خورده و چشمش ز كاسه بیرون زده بود و مردم جنازه را آورده بودند كه دست مأموران نیفتد. من دیدم اگر این جنازه را به مسجد بیاورند و تیراندازی ادامه پیدا كند، مردم متوحش و پراكنده می شوند، گفتم كه جنازه را به امامزاده جعفر ببرند و بعد هم به حاج آقا گفتم كه اوضاع از این قرار است و اگر این جمعیت بخواهند بیرون برود، چند صد نفر زیر دست و پا له می شوند و احتمالا منظور نیروهای نظامی هم همین بود. برای حاج آقا پیغام فرستادم كه هر جور كه شده خودشان را به منبر برسانند و صحبت كنند كه مردم آرامش پیدا كنند كه مردم زیر دس و پا له نشوند و بیست دقیقه بعد صدای حاج آقا از بلندگوهای مسجد شنیده شد. ایشان گفتند: «مردم! یك صحبت با شما دارم و یك صحبت با ماموران انتظامی. اتفاقی نیفتاده. آرامش خودتان را حفظ كنید و من تا آخرین نفس با شما هستم و نماز ظهر و عصر را هم در همین مسجد می خوانیم، بعد از نماز با آرامش به منازل خود برگردید. صحبتم هم با نیروهای نظامی این است كه اگر قصد جان كسی را دارید، اول بیائید مرا بزنید. من همین جا هستم. این را با صدای بلند می گویم كه سینه من هدف گلوله شماست.» اغلب مردم از خانه با وضو و غسل شهادت می آمدند و حدود 200 نفر ماندند و نماز با شكوهی برگزار شد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:9
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با حجت الاسلام محمد تقی صالحی

درآمد
 

شهید آیت الله صدوقی در تمام امور اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه خود صاحب نظر و با تجربه بودند و لذا شاید بسیار متوقع بودند كه ایشان با تشكیل احزاب موافقت داشته باشند، در حالی كه ایشان به رغم كمك های شایان توجهی كه به حزب جمهوری كردند، خودشان هرگز به شائبه طرفداران از هیچ گروه و حزبی آلوده نشدند. در این گفتگو در كنار مباحث دیگر، این جنبه از آرای ایشان مورد تحلیل دقیق قرار گرفته است.

قبل از اینكه در دفتر آیت الله صدوقی مشغول به كار شوید، آیا ایشان را می شناختید؟
 

از اولین روزهائی كه قصد داشتم، طلبه شوم، باب آشنائی من با شهید صدوقی باز شد. ما اصالتاً اهل میبد بودیم. در میان اقوام، روحانی بود به نام حاج سیدجعفر حسینی ركن آبادی. آن زمان من كلاس ششم ابتدائی را تمام كرده بودم. یك روز كه ایشان در منزل ما مهمان بودند، مرا تشویق كردند كه طلبه شوم. حاج آقا ركن آبادی بنده را نزد آیت الله صدوقی بردند و این مسئله باعث آشنائی من با شهید صدوقی شد. آقای حسینی مرا در انتخاب قم و یزد آزاد گذاشتند و من به دلیل علاقه ای كه به قم داشتم، برای شروع تحصیلات حوزوی به این شهر رفتم. آن زمان، اساتید قم از شیوه تدریس شهید صدوقی و مطالبی كه این بزرگوار در كلاس های درس بیان می كردند، برای ما صحبت می كردند. این مسئله توجه مرا جلب كرد و باعث شد تا من تابستان ها به یزد بیایم. در تزرجان مدارس ییلاقی بود كه من به همراه عده ای از طلاب، برای استفاده از فضای علمی مدرسه و بهره مندی از هوای خنك تزرجان به آنجا می رفتم. بین طلاب رسم بود كه به دیدار علمای بزرگ شهرستان می رفتند. من هم همراه سایرین به دیدار شهید صدوقی می رفتم. مدرسه عبدالرحیم خان، ساختمان مخروبه ای داشت و در بازار بود. شهید صدوقی بنای این مدرسه را بازسازی كردند. ایشان از اینكه مدارس علمیه از حضور طلاب خالی بود، ناراحت بودند. من همراه 5-6 نفر از دوستانم كه همگی اهل یزد بودیم، در مدرسه آیت الله گلپایگانی تحصیل می كردیم.
به شهید صدوقی گفتیم: «اگر مسئولیت تدریس ما را بر عهده بگیرید، ما در یزد می مانیم.» شهید صدوقی با گشاده روئی از پیشنهاد ما استقبال كردند. به این ترتیب از سال 1351 در یزد ماندیم. در آن زمان، ایشان سه درس رسائل، مكاسب و خارج را به ما درس می دادند، دو درس را در منزل تدریس می كردند (صبح و بعد ازظهر) و یك درس را در مدرسه عبدالرحیم خان، آیت الله صدوقی صندوق تعاونی حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در مدرسه عبدالرحیم خان با همرهی 40 نفر از متدینین یزد برای دادن قرض الحسنه به مستضعفان تأسیس كردند. ایشان به من گفتند: «از آن جائی كه نام این صندوق مزین به نام حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، دوست دارم یك طلبه هم در این صندوق كاركند.» طبق فرمایش ایشان به مدت 4 ماه، روزی دو ساعت، در این صندوق كار می كردم. پدرم از این موضوع راضی نبودند، چون علاقه داشتند بنده مجتهد شوم كه البته نتوانستم به وصیت ایشان عمل كنم. موضوع را با آیت الله صدوقی در میان گذاشتم. ایشان گفتند: «امر پدر لازم الاجر است. برو و به تحصیلت بپرداز.»

در درس خارج ایشان، چند نفر از طلاب حضور پیدا می كردند؟ آیا این كلاس ها ادامه پیدا كرد؟
 

حدود 40-50 نفر از روحانیون یزد كه همگی منبری و یا اهل مسجد بودند، در مدرسه عبدالرحیم خان برای شركت در كلاس های جمع می شدند.

آیا بعد از اینكه آیت الله صدوقی امام جمعه شدند، تدریس را ادامه دادند؟
 

بله، البته زمانی كه مبارزات انقلابی آغاز شد، كلاس درس ایشان تعطیل شد و شهید صدوقی به امور دیگر رسیدگی می كردند. آن زمان ایشان از نحوه كار بعضی از قضات كه از دوران طاغوت فعال بودند، رضایت نداشتند. حتی در نماز جمعه از عملكرد قضات شكایت كردند و گفتند: «دستور می دهم در دادگستری را گل بگیرند.» این مسئله باعث ناراحتی قضات شد. آنها به دفتر من آمدند و گفتند: «اگر حاج آقا صلاح نمی دانند كه ما قضاوت كنیم، این كار را رها می كنیم، چون می خواهیم آبرویمان حفظ شود.» من هم خدمت حاج آقا رفتم و به ایشان اطلاع دادم كه قضات گفته اند كه از یك طرف قانون اساسی به ما می گوید قاضی مستقل است و از سوی دیگر آقایان از ما انتظاراتی دارند و ما باید بر اساس قانون قضاوت كنیم. من به شهید صدوقی گفتم: «شما آنها را به عنوان قاضی قبول ندارید، چون مجتهد نیستند. به نظر من برای قضاوت بهتر است درس خارج را تدریس كنید تا از این طریق، آنها با موازین اسلامی، روحیات و مواضع شما آشنا شوند.» قضات و روحانیونی كه كار قضاوت را بر عهده داشتند و بعضی از طلاب، در كلاس درس خارج قضا حاضر می شدند. تدریس كتاب قضا 8 ماه طول كشید. نكته قابل توجه این است كه كلاس مورد توجه قضات قرار گرفت و آنها به تدریج متوجه اشتباهاتشان شدند.

همان طور كه اشاره كردید، در كلاس خارج قضا، قضایی از رژیم قبل هم حضور داشتند. آیا در كلاس به دلیل پوشش متفاوتشان و یا اختلاف عقیده ای كه در برخی زمینه ها با شهید صدوقی داشتند، بحثی پیش نمی آمد؟
 

در كلاس درس خارج، بین طلاب مرسوم است كه مستشكل داشته باشند. شخص اشكالاتی بر موارد بیان شده وارد می كرد؛ ولی آیت الله صدوقی با خوشروئی به تمام سئوالات پاسخ می دادند. بیان لطیفه و حكایات حین درس از ویژگی های تدریس این بزرگوار بود. شهید صدوقی حساسیت خاصی به ظاهر افراد نشان نمی دادند. به نظر ایشان تراشیدن ریش گناه كبیره نبود و از اینكه افراد با ظاهری آراسته در جمع حاضر شوند، خوشحال می شدند. قضات قبل از انقلاب هم بر اساس فقه و اصول شیعه قضاوت می كردند و با كلیات مسائل آشنا بودند؛ با وجود این، با شركت در این كلاس ها، در افكار و ظواهر برخی از آنها تغییراتی به وجود آمد.

از حادثه زلزله طبس چه خاطراتی را به یاد دارید؟
 

زلزله طبس كه اتفاق افتاد، درس تعطیل و همه اذهان بر كمك به مردم طبس متمركز شد. بنده در آن زمان در سفر بودم. هنگامی كه بازگشتم، جنازه ها دفن شده و برخی طلبه ها برای خواندن نماز میت به آنجا رفته بودند، ولی من نتوانستم به طبس بروم و لذا در جریان این واقعه نبودم، اما دوستان دیگری از جمله آقای محمدی نصرآبادی در جریان بازسازی مناطق در طبس و فردوس بودند. طلبه ها معمولا به مسائل شرعی می پرداختند.

از حوادث روز دهم فروردین 1357 چه چیزی را به یاد دارید؟
 

آن روز من در بم كرمان بودم. بعد از ظهر 10 فروردین كه به یزد رسیدیم، متوجه شدیم كه اوضاع یزد، دگرگون شده است و حالت عادی ندارد. البته همان روز یكی از دوستانم در راه مریض شده بود و ناچار شدیم كه او را به بیمارستان برسانیم.

نكته جالب در ماجرای 10 فروردین 1357 این است كه آن روز با وجود درگیری های شدید، تعداد كمی از مردم به شهادت رسیدند. شهید صدوقی از این واقعه بیشترین استفاده را كردند و این ماجرا در پیشبرد مبارزات بسیار مؤثر بود. آن روز ایشان چگونه امور را مدیریت كردند؟
 

شجاعت شهید صدوقی و اهمیتی كه برای خون مسلمانان قائل بودند، باعث شد كه آن روز با كمترین كشته، بیشترین بهره را از تظاهرات ببرند. شهید صدوقی در بیان فجایع، بلاغت و صراحت عجیبی داشتند و لحن ایشان در بیان مسائل انقلاب باعث تشویق مردم به حركت و مبارزه می شد. در ماجرای سینما ركس آبادان، آیت الله صدوقی در اعلامیه ای با صراحت و بدون هیچ هراسی بیان كردند كه رژیم این آتش سوزی را به راه انداخته است، در حالی كه آن زمان، رژیم طاغوت قصد داشت انقلابیون را مسبب این آتش سوزی اعلام كند. خوشبختانه بعد از مدتی طبق فرمایش شهید صدوقی معلوم شد كه رژیم عامل آتش سوزی بوده است.

بینش وسیع آیت الله صدوقی در حل مشكلات سیاسی و اجتماعی از كجا نشات می گرفت؟
 

تقوای الهی در وجود انسان ها از جمله شهید صدوقی، باعث بصیرت بالا و روشنی ضمیرشان می گردد. از مجموعه برخوردهای ایشان با تمام مسائل متوجه می شدم كه ارتباطشان با مسائل، جنبه معنوی دارد.

ظاهراً آیت الله صدوقی پس از ماجرای 10 فروردین سال 1357، نحوه برخورد خود را با حكومت تغییر دادند. آیا شما هم با این مسئله موافقید؟
 

بله. ایشان در شرایطی خاص، قبل از این واقعه، تقیه را در پیش گرفته بودند؛ اما وقتی احساس كردند كه باید به میدان مبارزه پا بگذارند، به طور جدی و علنی مبارزه را آغاز و بدون هراس از مرگ و شهادت با رژیم به تندی برخورد كردند.

آیا از برخوردهای جدی شهید صدوقی و اعتراضات ایشان به رژیم طاغوت در زمانی كه منبر می رفتند، خاطره ای در ذهن دارید؟
 

یكی از ماجراهائی كه ما را تحت تأثیر قرار داد، اتفاقی بود كه در مراسم چهلم شهدای قم افتاد. مراسم چهلم شهدای ق در مدرسه عبدالرحیم خان برگزار شد. طلاب، روحانیون، معممین شهر و بازاریان به این مراسم آمدند. من هم در آن مراسم شركت كردم. آن روز، آقای حافظیه كه از منبرها بودند، به منبر رفتند و برای مردم سخنرانی كردند. ناگهان از كلانری محل كه در میدان بعثت واقع شده بود، چند سرباز و افسر آمدند. یك نفر از آنها جلو آمد و فریاد زد: «چه خبر است؟» آقای حافظیه گفتند: «جلسه درس است.»، اما آیت الله صدوقی از جایشان بلند شدند، عبا را زیر بغل گرفتند و گفتند: «اینجا مجلس ترحیم كشته هائی است كه شما آنها را كشتید. بروید بیرون. دیگر روی نحستن را نبینم.» مأموران هم فوراً عقب نشینی كردند و از مسجد بیرون رفتند. ابهت ایشان حتی مأموران دولتی را هم می ترساند. ایشان مثل شیر غرانی آنان را فراری دادند. همه ما طلبه ها نگران بودیم كه نكند دستگیر شویم؛ ولی با اقدام شجاعانه آیت الله صدوقی، همگی روحیه گرفتیم.

زمانی كه آیت الله صدوقی سینه شان را مقابل سربازی باز كردند و شجاعانه در برابر او ایستادند، با وجود آنكه ایشان به هیچ سلاحی مجهز نبودند و دشمن تفنگ به دست ایستاده بود، مأموران به شهید صدوقی تیراندازی نكردند. چه رازی در شخصیت آیت الله صدوقی وجود داشت كه مخالفان از ایشان حساب می بردند؟
 

به نظر من اولین نكته ابهت شخصیتی ایشان و جاذبه معنوی شان بود. آن زمان، استانداری بود كه فرماندار كل شده بود. این شخص مشتاق بود كه از صندوق قرض الحسنه بازدید كند. شهید پاك نژاد در تأمین اجتماعی به عنوان پزشك كار می كردند، ولی با افراد دستگاه هم مرتبط بودند. وقتی فرماندار به بازدید از قرض الحسنه تمایل نشان داد، شهید صدوقی به شهید پاك نژاد پیغام دادند كه می خواهم ایشان را ببینم. آیت الله صدوقی دوست نداشتند افراد وابسته به رژیم را به خانه راه دهند، از این رو فرماندار به مدرسه آمد، به یاد دارم. انگشتر طلائی به دستش بود؛ ولی قبل از اینكه با آیت الله صدوقی دیدار كند، متوجه شدم كه انگشتر را از دستش بیرون آورد. وقتی با آیت الله صدوقی مواجه شد، لرزه بر اندامش افتاده بود. شهید صدوقی هم به او تعارف كردند كه بنشیند.
من كمتر عالمی را دیده ام كه تا این حد ابهت داشته باشد، طوری كه افراد تحت تأثیر قرار می گرفتند و حتی پس از دیدار اول، مرید ایشان می شدند. گاهی اوقات اشخاصی كه در دستگاه كار می كردند، به خاطر عرق اسلامی و انسانی خود، اخبار دستگاه و تشكیلات را به حاج آقا صدوقی می دادند. شهید صدوقی هیچ گاه بی ارتباط با مردم نبودند و همین مسئله، رمز موفقیت ایشان در امور بود. در آن زمان جلسه ای در مسجد حظیره برگزار می شد كه در حال حاضر هم این جلسات ادامه دارد. اقشار مختلفی از جمله، پاسبان، روحانی، بازاری و اداری، هیئت مسجد حظیره را تشكیل می دادند. البته افرادی كه در ادارات در پست های بالا مشغول به كار بودند، جرئت نداشتند در این گونه مجالس شركت كنند، اما كارمندان رده پائین اداری، گاهی اوقات پیغام های حاج آقا را به ادارات و مراكز دولتی و ادارات هم پیغام خود را از این طریق به آیت الله صدوقی می رساندند. این مسئله نشان می داد كه آیت الله صدوقی در ادای وظیفه خویش به عنوان حاكم شرعی، مصمم و پرتلاش هستند. بخشی از پرونده هائی كه نیاز به نظر و بررسی قرار می گرفت. حتی در بسیاری از مواقع، قضات از شهید صدوقی در برخی از امور نظرخواهی می كردند، چون درباره بعضی از مسائل، حكم شرعی آن را نمی دانستند و قانون خاصی برای آن شرایط نداشتند. همان طور كه گفتم رمز موفقیت آیت الله صدوقی ارتباط با همه اقشار جامعه بود، از این رو همواره به طلبه ها می گفتیم باید با همه اقشار اجتماع در ارتباط باشند و نباید هیچ وقت به شغل افراد توجه كنیم و به عنوان مثال بگوئیم آن شخص رفتگر است و این یكی حمال بازار. مؤذن نماز حاج آقا صدوقی، پیرمرد بامعرفتی بود كه شغلش حمالی بود. او گاهی اوقات درباره برخی از مسائل به شهید صدوقی اعتراض می كرد كه چرا این كار را می كنید؟ شهید صدوقی هم با خوشروئی و مهربانی به او می گفتند، اگر حرف دیگری هم داری بگو. این مسئله نشان می دهد كه ایشان با گشاده روئی با همه اقشار برخورد می كردند.

شما در جائی گفته بودید كه ابهت آیت الله صدوقی به حدی بود كه دیگران مجال بیان نظر در مقابل ایشان را نداشتند و آیت الله صدوقی با نظر و ایده خودشان حرف آخر را می زدند. این مطلب با خاطره ای كه از برخورد شهید صدوقی با مؤذنشان نقل كردید، تناقض دارد. اگر امكان دارد در این باره برایمان توضیح دهید.
 

معمولا در تصمیم گیری ها اگر صاحبان منصب، نظری می دادند، آیت الله صدوقی در پایان نظر شرعی خود را در اجرای امور اعمال می كردند؛ اما ایشان فوق العاده انتقادپذیر بودند. به طور مثال اگر طلبه ای در كلاس، مسئله ای را مورد نقد قرار می داد، شهید صدوقی با حوصله به حرف های او گوش می دادند، بدون اینكه ناراحت و عصبانی شوند و یا با بی حوصلگی به او پاسخ دهند.

علت اطاعت همه مردم و حتی ماموران رژیم از شهید صدوقی چه بود؟
 

در زمان حاج شیخ عبدالكریم حائری، رضاخان به مخالفت با روحانیون برخاست و اعلام كرد كه روحانیون سواد ندارند و باید امتحان بدهند. رضاخان می گفت فقط كسی كه مجتهد است باید عمامه بگذارد. در همان ایام، شهید صدوقی برای حل مشكلات طلاب و گرفتن كارت معافیت تحصیل برای طلاب، تلاش وافری كردند؛ البته شهید صدوقی در آن زمان امتحانات مربوطه را دادند و به عنوان مجتهد مسلم شناخته شدند و جواز اجتهاد هم برای ایشان صادر شد. در زمان طلبگی ما، دو نفر باید از طلاب امتحان می گرفتند و تأئیدیه را امضا می كردند تا تحصیلات آن طلبه مورد قبول دستگاه واقع شود. یكی از آن دو نفر آیت الله حاج میرزا خلیل كمره ای در تهران و دیگری آیت الله صدوقی در یزد بودند. آیت الله صدوقی سوابق علمی در دستگاه داشتد و از طرفی مسئله اجتهاد ایشان هم مورد تأئید دستگاه قرار گرفته بود. در آن زمان برخوردهائی بین مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالكریم حائری با دستگاه رضاخان و بعدها هم برخوردی بین آیت الله العظمی بروجردی با دستگاه پیش آمد. این قبیل مسائل باعث شد كه آیت الله صدوقی به عنوان مجتهد مسلم و رد مقام یك حاكم سلامی و حاكم شرعی از عوامل حكومتی به عنوان ابزار استفاده كنند و در نهایت دید وسیع و اشراف ایشان به امور، باعث پیروزی در مبارزات انقلابی شد.
ارتباط بسیاری از متدینین یزد در ادارات به گونه ای بود كه آنها از آیت الله بروجردی اجازه می گرفتند و حاج آق هم برای تصرف در امورشان به آنها اجازه می دادند. در واقع عوامل حكومتی در ادارات (متدینین یزد كه در ادارات مشغول به كار بودند) بیش از آنكه خود را از عوامل حكومتی بدانند، معتقد بودند كه باید به عنوان عوامل حاكم اسلامی برای حل مشكلات مردم در جامعه ایفای نقش كنند.

همان طور كه می دانید، برخوردی بین امام و حكومت پیش آمد و شهید صدوقی هم این ماجرا را در یزد تكرار كردند كه در پی آن، ماجرای آخرین نیمه شعبان در دوران حكومت پهلوی و تعطیلی عید پیش آمد. در مورد این ماجرا، برایمان توضیح دهید و بفرمائید این موضوع تا چه حد برای مردم جا افتاد و چگونه پیش رفت؟
 

با توجه به كشتارهائی كه شد، عوامل انجمن حجتیه سعی می كردند. جشن ها را پررونق كنند. در این میان آیت الله صدوقی اعلامیه ای به دست خط آقای مناقب (دامادشان) صادر كردند. من به همراه طلبه دیگری كه سید و اصالتاً میبدی بود، به خاطر اعلامیه ها دستگیر شدیم. قاضی در دادگاه، اعلامیه را به من نشان داد و گفت: «شما كه شاگرد آیت الله صدوقی بودید، بگوئید كه آیا این اعلامیه های آیت الله صدوقی است؟»
گفتم: «خیر، این دست خط ایشان نیست.» یك روز و نیم در پاسگاه میبد و در مركز ژاندارمری اردكان بودیم و بعد هم به یزد آمدیم. البته با سفارش آیت الله صدوقی به دكتر پاك نژاد و میانجی گری های ایشان، پس از مدتی آزاد شدیم.

آیا این ماجرا، تنها تقابل آیت الله صدوقی و انجمن حجتیه بود یا خیر؟
 

زمانی كه افراد انجمن حجتیه به یزد آمدند، برای دخالت در امور سیاسی نهی می شدند؛ اما به دلیل ارتباطی كه با مرحوم دكتر پاك نژاد و دكتر رمضان خانی داشتیم و آنها نیز مرید امام بودند، انجمن حجتیه، به سمت مسائل سیاسی جذب شدند و عنوان انجمنشان را به انجمن دینی تغییر دادند. آیت الله صدوقی همواره تلاش می كردند تا جائی كه امكان دارد جناح ها و گروه ها را جذب مسائل دینی كنند و آنها را از انحراف باز دارند و این رمز موفقیت ایشان بود.در مسئله منافقین هم اگر با دقت نگاه كنیم متوجه این مسئله خواهیم شد. برخی از سران منافقین كه یزدی بودند، زمانی به دام منافقین افتادند كه در شهر یزد ساكن نبودند. به نظر من اگر آنها در یزد اقامت داشتند، به واسطه لطف و توجه آیت الله صدوقی، هیچ گاه به انحراف كشیده نمی شدند و به دام منافقین نمی افتادند.

در ماجرای نیمه شعبان، ساواك گفته است كه افكار شهید صدوقی صریح تر از امام خمینی است. آیا شما این قضاوت را قبول دارید؟
 

آیت الله صدوقی گفتند كه ما باید كاری كنیم كه شاه برود. البته آیت الله صانعی در قم در مجلسی كه همه مراجع حضور داشتند، به این مسئله اشاره كردند. در این اثنا، شخصی گفته بود كه باید از امام بخواهیم تا دولتش را معرفی كند و شاه هم سلطنت خود را بكند. آیت الله صدوقی در پاسخ گفته بودند كه سلطنت معنی ندارد و شاه باید بساطش را جمع كند. امام در نجف اعلامیه می دادند و آیت الله صدوقی در كشور با وجود تهدیدات ساواك با شهامت صحبت می كردند و با رژیم به مخالفت بر می خاستند.

مگر امام در پاریس نفرمودند كه شاه باید برود؟
 

بله، ایشان در حین اقامتشان در پاریس گفته بودند كه شاه باید برود؛ اما زمانی كه آیت الله صدوقی در مورد خروج شاه صحبت می كردند، امام در نجف تشریف داشتند.

بهتر است در این میان نگاهی به حوادث بعد از پیروزی انقلاب بیندازیم. شما از عطوفت و مداراهای آیت الله صدوقی برای ما صحبت كردید؛ اما ایشان در مقابل برخی از جریانات بسیار جدی برخورد می كردند. علت این مسئله چه بود و اگر امكان دارد مصادیقی از آن را هم برای ما بگوئید؟
 

آیت الله صدوقی نسبت به تفرقه میان مردم، ارگان ها و جوانان بسیار حساس بودند و اعتقاد داشتند كه مبارزین باید با هم متحد باشند و بین آنها وحدت كلمه باشد. پدر و مادران عده ای از عوامل سازمان مجاهدین خلق و پدر و مادر رضائی ها را كه فرزندانشان در زمان حكومت شاه شهید شده بودند، به شهر یزد آوردند تا سخنرانی كنند. آیت الله صدوقی در این مورد هم بسیار حساس بودند. آنها درخواست كردند تا نزد شهید صدوقی بیایند. پدر و مادر رضائی ها در ابتدای ملاقاتش با آیت الله صدوقی كمی صحبت كرد. حاج آقا صدوقی به آنها گفتند:«خواهر من! شما اگر بچه هایتان را برای اسلام دادید، اجرتان پیش خدا محفوظ است، اگر هم فرزندانتان را دادید كه بین مسلمانان تفرقه ایجاد شود، بسیار راه اشتباهی را در پیش گرفته اید. قطعاً راه فرزندانتان این گونه نبوده است. شما راه فرزندانتان، یعنی راه اسلام، خدا و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ادامه بدهید. الان زمان اختلاف افكنی و تشكیل حزب و گروه و دسته نیست.»
یكی از ویژگی های اخلاقی آیت الله صدوقی این بود كه با تحزب مخالف بودند. زمانی كه حزب جمهوری اسلام تشكیل شد و اساسنامه اش را خدمت آیت الله صدوقی آوردند تا ایشان هم به عضویت حزب درآیند. شهید صدوقی گفتند: «من حزبی نمی شوم.» شهید بهشتی و سایر دوستان آیت الله صدوقی از مؤسسین حزب بودند و شهید صدوقی هم به این افراد علاقمند بودند و حتی كمك های مالی بسیاری هم به حزب می كردند؛ اما می گفتند كه من آخوند حزبی نمی شوم.

گویا حزب با بودجه آیت الله صدوقی به راه افتاد بود؟
 

بله، آیت الله صدوقی به حزب كمك مالی كردند؛ اما می گفتند كه ما جمهوری اسلامی داریم و همه مسلمانان باید زیر یك لوا، محوریت امام و رهبری مسائل و مبارزات را دنبال كنند و این اعتقاد از مواضع نظری ایشان درباره حكومت اسلامی بود.

شما از چه زمانی در دفتر ایشان مشغول به كار شدید؟
 

ایشان از فروردین 1358 به طور رسمی مسئولیت هائی را بر عهده من نهادند. البته قبل از آن هم فعالیت می كردم.

آیا آن زمان هنوز دولت موقت پابرجا بود؟
 

بله.

از برخوردهائی كه آیت الله صدوقی با بازرگان داشتند، برایمان توضیح دهید. چه برخوردهای شفاهی اول و چه برخوردهای كتبی در مراحل بعدی.
 

مرحوم بازرگان، آشنائی دیرینه ای با شهید صدوقی داشت. قبل از انقلاب هم سفری به یزد كرد. آیت الله صدوقی هم به مرحوم بازرگان بسیار علاقه داشتند، ولی گاهی اوقات بعضی از مواضع او را قبول نداشتند. آن زمان افراد بسیاری، كتاب هائی در موضوعات اسلامی و دینی تألیف می كردند كه آیت الله صدوقی به برخی نظریات آنان، اشكال وارد می كردند. در آن زمان آیت الله صدوقی احساس می كردند كه در مراودات دولتی، وابستگی به جریانات غرب و آمریكا وجود دارد، از این رو به بازرگان ایراداتی وارد كردند. ایشان نسبت به این مسئله حساسیت نشان می دادند و می گفتند: «نظام ما اسلامی است، نه شرقی و نه غربی. ما باید مستقل باشیم.» در دوران طلبگی ما در مورد كتاب های قضا، حدود و دیات بحث هائی به میان آمده بود. ما می گفتیم كه قضاوت كار علما نیست، ولی ایشان جواب می دادند كه فقه باید زنده بماند. در یك كلام، به استقلال جریان حكومت اسلامی معتقد بودند و نسبت به وابستگی های دولت به آمریكا، با بازرگان برخورد داشتند. البته پس از آن برخورد جلسه ای در تهران برگزار شد و بازرگان خدمت آیت الله صدوقی رسید و كدورت ها تا حدی بر طرف شد؛ اما پس از مدتی جریان استعفای بازرگان و اعلامیه ای كه امام در ماجرای اشغال لانه جاسوسی دادند، به وجود آمد. ایشان از این موضوع اظهار خوشحالی كردند و گفتند: «الحمدالله كه رفت.» بازرگان پس از این ماجرا، در جریان حوادث، منزوی شده بود و به دلیل دوستی دیرینه ای كه با آیت الله صدوقی داشت، دو نامه به ایشان نوشت. در نامه اول خطاب به شهید صدوقی نوشته بود: «سزاوار نبود كه با من این گونه برخورد شود.» آیت الله صدوقی هم پاسخ دادند: «ما هم از شما توقع چنین برخوردی نداشتیم. وقتی 72 تن از یاران امام و انقلاب در جریان حزب سوختند (نخست وزیر و رئیس جمهور)، شما حتی یك كلمه هم اظهار تأسف نكردید و پیام تسلیتی برای آنان ننوشتید.»
بازرگان مجدداً نامه ای نوشت كه در متن آن، باز هم گله و شكایت كرده بود. آن زمان ما برای نوشتن پاسخ بازرگان، نظرات و پاسخ آیت الله صدوقی را جویا شدیم، سپس بر اساس نظریات ایشان، نامه ای در جواب بازرگان می نوشتیم و آیت الله صدوقی هم اصلاحات لازمه را در متن نامه، انجام می دادند. برای نوشتن جواب به نامه دوم بازرگان، از آیت الله صدوقی پرسیدیم كه پاسخ شما چیست؟
شهید صدوقی گفتند: «نه، جواب نمی دهم. او می خواهد با این اقدامات و نامه ها، خودش را بزرگ جلوه دهد.»

مسئولین بزرگ در سراسر دنیا، رویه خاصی را در نوشتن مطالب و نامه در پیش می گیرند. مسئولین معمولا به دلیل مشغله زیاد، مفاهیم، خواسته ها و منظورشان را به مسئولان دفترشان می گویند و مسئولان دفتر هم پیش نویسی از مطلب مربوطه تهیه می كنند، سپس آن مسئول دولتی اصلاحات لازم را می دهد. اگر امكان دارد، توضیح دهید كه چه بخشی از این روند كاری از طرف شهید صدوقی و چه بخشی از طرف كاركنان دفترشان بود. آیت الله صدوقی حین اصلاح مطالب تا چه حد در پیش نویس تغییر ایجاد می كردند و بر آن اثر می گذاشتند؟
 

من به همراه دكتر نظام الدینی كه پدرشان روحانی بود و خودشان هم انسانی عارف و آگاه به موازین بودند، در دفتر آیت الله صدوقی فعالیت می كردیم. اكثر اعلامیه هائی كه آیت الله صدوقی قبل از انقلاب صادر می كردند، به خط خودشان نوشته می شد. ایشان مطالب را به ما می گفتند، ما هم پیش نویسی برای اعلامیه و مقاله تهیه می كردیم و سپس اگر مطلبی از قلم افتاده بود و یا نتوانسته بودیم منظور آیت الله صدوقی را به خوبی در متن برسانیم، ایشان اصلاحات لازم را انجام می دادند. ابهت شخصیت ایشان به حدی بود كه نمی توانستیم برخلاف نظرشان مطلبی در پیش نویس بنویسیم. قبل از اینكه من در دفتر ایشان مشغول به كار شوم، قلم روانی نداشتم؛ اما با شروع فعالیتم در جوار ایشان، متوجه شدم كه جنبه روحانی ویژه ای در سخنانشان وجود دارد و با عنایات خدا و لطف آیت الله صدوقی، قلم من روان تر شد.

واضح و مبرهن است كه برخی از نظریات ایشان با نظرات شما در تناقض بوده است. آیا در نوشتن پیش نویس اذیت نمی شدید و به شك نمی افتادید كه آن مطلب را كه با نظر شما موافق نیست، بنویسید یا نه؟
 

چرا، به خاطر دارم كه در جریان حزب خلق مسلمان و جریان آیت الله شریعتمداری، آیت الله صدوقی تلفنی با بسیاری از دوستانشان در قم و تهران صحبت می كردند. با جدیت مطالبی را كه در ذهنشان بود برایم می گفتند تا بنویسم. آیت الله شریعتمداری مجتهد بودند و من معتقد بودم كه هر مجتهدی می تواند نظریه ای ارائه دهد و نظرش هم محترم است، از این رو تمایل نداشتم آن مطالب را بنویسم. در اتاقی به نوشتن مشغول شدم و در حین نوشتن خوابم برد. در عالم رؤیا صدائی به گوشم رسید كه می گفت:«قنبر! بنویس.» در واقع این ندا به من پیام می داد كه گفته ها و نظریات آیت الله صدوقی را بنویس و در آن شك نكن.

آیا خواب حجیت دارد؟
 

خواب حجیت ندارد. ادله برای استنباط حكم خدا، كتاب و سنت، اجماع و عقل هستند. خواب اساس و بنیان دینی و قرآنی دارد. شكی در این مسئله نیست كه رؤیاهای صادقه در مسائل شخصی و اجتماعی مؤثر هستند. در قرآن مصادیقی در این باره مطرح شده است، همچون حكایت خواب حضرت یوسف(علیه السلام)، در نتیجه ما نمی توانیم منكر خواب شویم و خواب برای بیان حكم، حجیت دارد.

در مورد مقابله و ایستادگی آیت الله صدوقی در مقابل بنی صدر مطلبی به یاد دارید؟
 

ایستادگی آیت الله صدوقی در مقابل بنی صدر ناشی از غیرت و تعصب دینی بود كه ایشان نسبت به مسائل داشتند. آن زمان ماجرای 14 اسفند در دانشگاه و برگزاری مراسم عزاداری در ایام محرم و كف و سوتی كه در مجلس به راه افتاد، آیت الله صدوقی را بسیار متأثر و ناراحت كرد. علاوه بر این، در این میان سخنانی كه گفته شد و مواضعی كه بیان شد، موجبات ناراحتی بیشتر شهید صدوقی را فراهم كرد، چون آن صحبت ها در مغایرت با خط امام، انقلاب و اسلام بود. به دنبال این وقایع و نارضایتی آیت الله صدوقی از این اتفاقات، ایشان در نماز جمعه گفتند: «رئیس جمهور مملكت به اندازه پول منگو هم نمی ارزد.»

شهید آیت الله صدوقی و احزاب (1)

پول منگو یعنی چه؟
 

آن زمان ده شاهی هائی برنجی وجود داشت كه وقتی زنگ می زد به آنها می گفتند، پول منگو، یعنی ده شاهی زنگ زده.

آیت الله صدوقی برای خطاب كردن به رئیس جمهور كشور از تعابیری همچون پول منگو استفاده می كردند، در حالی كه امام تا آخرین لحظات فعالیت بنی صدر، برای خطاب به بنی صدر از تعابیری چون فرزندم استفاده می كردند و از این تعابیر و الفاظ مسئله حمایت امام از بنی صدر احساس می شد، با وجود این چرا شهید صدوقی در مقابل بنی صدر ایستادند، در حالی كه شهید صدوقی نماینده امام در استان یزد بودند و از نزدیك ترین دوستان امام به شمار می آمدند. آیا مخالفت آیت الله صدوقی با بنی صدر شائبه ای ایجاد نكرد و باعث دلخوری دوستان و اطرافیان ایشان نشد؟ آیا امام در این مورد تذكری به آیت الله صدوقی ندادند؟
 

خیر. معمولاً در عمل به احكام اسلامی، شرایط زمانی و مكانی باعث می شود تا افراد در بعضی از مواضع سیاسی شیوه تقیه را در پیش گیرند و در بعضی از شرایط مبارزه می كنند. با توجه به وظایفی كه امام به عنوان رهبر جامعه اسلامی در حمایت از اركان نظام داشتند، طبیعی بود كه از بنی صدر حمایت كنند. از طرفی، در قانون اساسی آمده است كه اعتراض علیه مسئولین، حق مردم است، بالاخص از باب امربه معروف و نهی از منكر. این وظیفه شرعی هر مسلمانی است. مسلماً این تذكر در قانون اساسی، علما را موظف می كند تا در جایگاه خودشان به امور سیاسی و مملكتی توجه داشته باشند و وظیفه شرعی امر به معروف و نهی از منكر را در جامعه بالاخص در قبال مسئولین كشور پیاده كنند. در ضمن، احتمال داشت كه امام از همه سخنان بنی صدر و مواضع او باخبر نشوند. همچنین آیت الله صدوقی از بنی صدر سخنانی شنیده بودند كه قابل نقد، اعتراض و نهی بود و از این رو به مخالفت با بنی صدر پرداختند.

در مطالبی كه شما گفتید هیچ شكی وجود ندارد. حتی بعد از مدتی امام فرمودند كه من از ابتدا با بنی صدر مخالف بودم و بدیهی است كه آیت الله صدوقی به دلیل رابطه دوستانه و نزدیكشان با امام، مطالب و مسائلی را می دانستند كه عوام از آن اطلاعی نداشتند. سئوال من این است كه مخالفت آیت الله صدوقی با بنی صدر، بین اطرافیان شهید صدوقی چالشی ایجاد نكرد؟
 

زمانی كه بنی صدر از جانب روحانیون تهران و برخی از شخصیت ها در قم كاندیدای ریاست جمهوری شد، به همراه دكتر نظام الدینی خدمت آیت الله صدوقی رفتیم و به ایشان گفتیم كه جو غالب با بنی صدر است، در حالی كه شما از دكتر حبیبی حمایت می كنید. با این اوضاع مردم به دكتر حبیبی رأی نخواهند داد. شهید صدوقی گفتند: «اگر دكتر حبیبی رأی نیاورد، مهم نیست. من از زمانی كه بنی صدر را در پاریس و در مجلس خبرگان دیدم، به او هیچ اعتقادی نداشتم. اگر دكتر حبیبی رأی نیاورد، برای من بهتر است، چون مسئولیت من كمتر می شود.»

نكته جالب این است كه آیت الله صدوقی بنی را در سفر پاریس شناختند. آیا به خاطر دارید كه شهید صدوقی چه اشكالاتی در سفر پاریس و در مجلس خبرگان به بنی صدر وارد كردند؟
 

من به طور جزئی از آیت الله صدوقی در مورد اشكالاتی كه در مسائل اعتقادی و نوع برخورد در بنی صدر وجود داشت، چیزی نپرسیدم؛ اما به خاطر دارم كه اعتقادات دكتر حبیبی و خانواده شان به سمت امام و علما گرایش داشت. حتی آیت الله صدوقی گفته بودند كه من دكتر حبیبی را معتقد به اسلام می بینم. در آن زمان دولت موقت، اصل ولایت فقیه را در پیش نویس قانون اساسی نیاورده بود و مسلماً مطلعید كه باب این اصل در مجلس خبرگان باز شد. آیت الله صدوقی از جمله كسانی بودند كه بر حضور این اصل در قانون اساسی و در نظر گرفتن آن بسیار پافشاری می كردند. وقتی ایشان به یزد آمدند، از دكتر نظام خواستند تا جمعی از پزشكان و شخصیت های علمی و فرهنگی برای استقرار این اصل در قانون اساسی، نامه ای را به شكل اعلامیه بنویسند. دكتر نظام بر اساس نظرات و عقاید آیت الله صدوقی درباره اهمیت اصل ولایت فقیه، پیش نویسی را به عنوان اعلامیه بنویسند. دكتر نظام بر اساساً نظرات و عقاید آیت الله صدوقی درباره اهمیت اصل ولایت فقیه، پیش نویسی را به عنوان اعلامیه پزشكان آماده كرد و دیگران هم آن را امضا كردند. در این پیش نویس به این نكته تأكید شد كه اصل ولایت فقیه از اصول مهم اسلامی است و اعلام شد كه این اصل باید در قانون اساسی قرار بگیرد. آیت الله صدوقی در ماجرای ریاست جمهوری بنی صدر گفتند كه بنی صدر اعتقادی به حكومت اسلامی ندارد. چون با اصل ولایت فقیه مخالف است.

آیت الله صدوقی در این قضایا با افراد بسیاری از جمله دكتر آیت مشورت كردند. آیا شما از برخورد دكتر آیت با آیت الله صدوقی نكته به یاد دارید؟
 

دكتر آیت در ابتدا طلبه و از شاگردان شهید صدوقی در حوزه علمیه قم بود. او پس از گذراندن دوران طلبگی به دانشگاه می رود و در دانشگاه مشغول تدریس می شود. رشته تحصیلی دكتر آیت، حقوق بود. آیت الله صدوقی به دلیل اینكه از نوجوانی دكتر آیت را می شناختند و مواضع مثبت او را در جریانات حكومت اسلامی قبول داشتند، به دكتر آیت علاقمند بودند، از این رو او را طرف مشورت خود قرار دادند. البته من به طور دقیق درجریان مجلس خبرگان در تهران نبودم و به همین دلیل از ماجرای برخورد دكتر آیت با آیت الله صدوقی خاطره خاصی ندارم.

صحبت از خبرگان قانون اساسی به میان آمد. نسبت آرای آیت الله صدوقی به كل آرای مردم یزد 98/8 بود. در تاریخ انقلاب هیچ كس نتوانسته چنین درصد بالائی از آرا را از آن خود كند. این مسئله مبین اعتماد بالای مردم یزد به آیت الله صدوقی است. به نظر می آید كه آن زمان هیچ كس مخالف ایشان نبوده است و یا شاید مخالفین در رأی گیری شركت نكرده اند. شاید هم این آمار بالا نتیجه حس مسئولیت بچه حزب اللهی ها بوده است. نظر شما در این مورد چیست؟ سئوال دیگر من این است كه آیا شهید صدوقی برای پیروزی در انتخابات تبلیغ هم كردند؟
 

شهید صدوقی مجتهد مسلمی بودند كه مردم فوق العاده تحت تأثیر صحبت های ایشان قرار می گرفتند و حرف شنوی مردم از بیانات ایشان، منحصر به مردم یزد نبود. مردم نائین و استان های كرمان، سیستان و بلوچستان، هرمزگان و حتی برخی از مناطق استان فارس از جمله آباده به شهید صدوقی اعتقاد داشتند. حتی گاهی اوقات اگر بین علمای اصفهان اختلافی به وجود می آمد، آیت الله صدوقی بین آنها صلح برقرار می كردند. افراد هم به دلیل سابقه دوستی كه با ایشان داشتند و عده ای هم، چون از گذشته شاگرد آیت الله صدوقی بودن، از ایشان حساب می بردند. در ماجرای انتخابات هم علمای یزد، خود را در حد آیت الله صدوقی نمی دیدند و یا اینكه جرئت ایستادن در مقابل ایشان را نداشتند. البته یكی دو نفر نامزد انتخاباتی شدند و به یاد دارم كه اعلامیه های فراوانی را چاپ و علیه آیت الله صدوقی تبلیغات منفی كردند؛ اما مردم گول این حرف ها را نخوردند و راه خود را پیدا كردند. آنها به شخصیت آیت الله صدوقی اعتقاد داشتند. یكی از ویژگی های شخصیتی شهید صدوقی این بود كه هیچ گاه اجازه نمی دادند عكسی از ایشان چاپ شود. اگر كمی دقت كنید خواهید دید كه در زمان حیاتشان، هیچ پوستر و عكسی از ایشان پخش نشده است. البته بعد از شهادتشان، دوستان ایشان عكس های این بزرگوار را روی جلد برخی از مجلات به چاپ رساندند. آیت الله صدوقی در مصرف كاغذ حساسیت نشان می دادند و وقتی می دیدند كه عده ای با تبلیغات، كاغذها را هدر می دهند، برافروخته و ناراحت می شدند.

آیت الله صدوقی حساسیت ویژه ای به حفظ حرمت روحانیون داشتند و در مقابل هر گونه هتك حرمت نسبت به روحانیون، واكنش نشان می دادند. در این مورد اگر خاطره ای به یاد دارید، بفرمائید.
 

یك روحانی در یكی از روستاهای یزد زندگی می كرد. چند تن از منافقین كه اهل آن محل بودند، آن روحانی را مرتباً با مسخره كردن آزار می دادند. اذیت های آنان به جائی رسید كه آن شخص روحانی به یزد آمد. آیت الله صدوقی فرماندار و بخشدار مركزی خضرآباد را خواستند و با تندی به آنها گفتند: «شما در انجام مسئولیتتان چه كوتاهی كرده اید كه آنها این چنین به یك روحانی جفا كرده اند و آن شخص ناچار شده به یزد بیاید؟» مسئولین سكوت كردند. ما به آیت الله صدوقی گفتیم: «حاج آقا، آن شخص به عنوان یك طلبه آن قدر ارزش نداشت كه شما به خاطرش این قدر خودتان را ناراحت كنید.» آیت الله صدوقی گفتند: «حریم روحانیت نباید شكسته شود.» ایشان فوق العاده به این مسئله حساس بودند. ما یزدی ها ضرب المثلی داریم كه می گوید: «اگر مرگ وارد خانه ای شود، همه را می گیرد.» آیت الله صدوقی معتقد بودند كه اگر به كسی كه لباس روحانیت بر تن دارد و سرباز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، اهانت شود، اهانت به شخص نیست، بلكه اهانت به شخصیت است.

آیت الله صدوقی از لحاظ مالی توانمند بودند. معروف است كه ایشان در پرداخت وجوه تنگ نظری نداشتند؛ ولی از مطالبی كه می شنویم و عكس هائی كه در حال حاضر وجود دارد. متوجه می شویم كه شهید صدوقی زندگی ساده و بی آلایشی داشتند.
 

بله، آیت الله صدوقی توكل عجیبی داشتند. اگر از ستاد پشتیبانی لیستی از نیاز رزمندگان تهیه می شد، آیت الله صدوقی فوراً می گفتند، اقدام كنید. یك بار كه قرار شد نیازهای جبهه تأمین شود، متوجه شدم كه در حساب به مقدار كافی پول نداریم. مسئله را به حاج آقا گفتم. شهید صدوقی گفتند: «چه كار به این كارها داری؟ وقتی می گویم تهیه كنید، تهیه كنید. خدا پولش را می رساند.» و واقعاً هم خدا پولش را می رساند. اقدامات لازم را انجام می دادیم و بعد كه حساب بانكی را چك می كردیم، می دیدیم كه خوشبختانه دوباره در حساب پول جمع شده است.

آیا این پول ها منحصراً از وجوهات جمع می شد؟
 

منحصر به وجوهات نبود. گاهی مردم هدایائی برای كمك به خطوط مقدم می دادند. آیت الله صدوقی در جمع دوستان و یا در نماز جمعه می گفتند كه جوانان در جبهه هستند و به كمك نیاز دارند. بعضی از مردم دیگر رگ و غیرت ندارند. صحبت های حاج آقا باعث می شد كه مردم هدایای خود را به جبهه ها بفرستند و یا مبالغی پول برای كمك به جبهه ها به آیت الله صدوقی می دادند. ما با نحوه زندگی شهید صدوقی از نزدیك آشنا بودیم. برادران پاسداری از منزل ایشان محافظت می كردند. معمولاً غذای محافظین از سپاه آورده می شد. شهید صدوقی می گفتند كه غذای جای دیگر را به خانه من نیاورید. رجب علی كریمی در منزل آیت الله صدوقی برای همه غذا می پخت. غذاها همه ساده بودند مثل عدس پلو. همسر شهید صدوقی در پختن غذا كمك می كردند ایشان همچون آیت الله صدوقی شجاع بودند. آیت الله صدوقی هم درباره شان گفته اند كه همسرم در مقاطع حساس زندگی همواره یاور و همراه من بود. همین مسئله و زندگی ساده آیت الله صدوقی افراد را به انقلاب بیشتر علاقمند می كرد. آن زمان بچه های سپاه كه زن و بچه داشتند و محافظ آیت الله صدوقی بودند، از ایشان حقوق می گرفتند. اول هر ماه وقتی حاج آقا به همه حقوق می دادند، افراد سپاهی كه زن و بچه نداشتند، می گفتند، ما احتیاجی به حقوق نداریم. غذایمان را كه در منزل شما می خوریم. ما به وظیفه مان عمل می كنیم. حتی وقتی شهید صدوقی به آنها هدیه نوروزی می دادند، آنها قبول نمی كردند. آیت الله صدوقی مبسوط الید بودن و مرتباً به آنها كمك می كردند؛ اما آنان كمك ها را قبول نمی كردند. آن زمان سنگ هائی بود كه وسطشان سوراخ شده بود كه به آنها هاون می گفتند. حنا را با هاون آسیاب می كردند. از طرفی این كار برای حاج آقا بسیار سخت بود. یكی از دوستان كه مغازه لوازم برقی داشت، یك آسیاب برقی برای آیت الله صدوقی آورد. ایشان گفتند: «این چیه؟» گفتیم: «آسیاب برقی است حاج آقا.» شهید صدوقی گفتند: «ما آسیاب برقی نمی خواهیم. مدت هاست با آسیاب دستی كار می كنیم.» آیت الله صدوقی فوق العاده ساده زندگی می كردند. به شهید صدوقی ارثیه ای رسیده بود و ایشان آن را فروخته و پول آن را به یكی از بستگان كه تاجر وسائل برقی بود، سپرده بودند و از محل درآمد آن، ماهیانه مقداری پول دریافت و از این طریق امرار معاش می كردند. ایشان از مصرف سهم امام در زندگی شخصی شان و در دوران طلبگی پرهیز می كردند. شهید صدوقی زمانی كه در قم، متصدی امور بودند، در عباس آباد در زمینی كشاورزی و از درآمد آن امرار معاش می كردند.

آیت الله صدوقی به بیماری قند مبتلا بودند. در اواخر هم به دلیل شرایط خاصی بیماری ایشان شدیدتر شده بود. اگر امكان دارد در این باره برای ما توضیح دهید.
 

آیت الله صدوقی چندین سال مبتلا به بیماری دیابت بودند. در جریان انقلاب و بعد از انقلاب، بالاخص در دوران جنگ، فشار كاری زیادی به ایشان وارد می شد. شهادت رزمندگان، فوق العاده ایشان را متأثر می كرد. این گونه مسائل باعث شد تا بیماری قندشان تشدید شود و مجبور بودند برای تعدیل قندشان از انسولین استفاده كنند. استفاده از انسولین، استرس ها و فشارهای كاری كه در بازدید از مناطق جنگی به ایشان وارد می شد، روز به روز بیماری شان را تشدید می كرد. آیت الله صدوقی سالی 2-3 بار از خطوط مقدم- از غرب تا جنوب- بازدید می كردند. ایشان اندكی قبل از شهادتشان به بیماری خاصی مبتلا شدند و اطبائی كه برای ویزیت ایشان می آمدند، می گفتند كه این مریضی برای بیماران قندی بسیار خطر دارد و ممكن است برای آیت الله صدوقی مشكل ایجاد كند. یكی از اطبا می گفت: حیف است كه آیت الله صدوقی در بستر بیماری بیفتد. ایشان هر صبح دعای حرزی را كه آقای حافظیه به ایشان داده بود، می خواندند. یكی از مضامین این دعا درخواست شهادت از خداوند است. هیچ گاه به یاد ندارم كه صحبتی از شهادت شخصیت ها به میان بیاید و شهید صدوقی از خداوند طلب شهادت نكنند. زمانی كه آیت الله صدوقی خبر شهادت آیت الله مدنی را شنیدند، آه سردی كشیدند و گفتند: «كی می شود نوبت شهادت ما برسد.» ایشان برای شهادت آمادگی داشتند و انتظار می كشیدند تا لحظه معنوی شهادت فرا برسد.

آیا شما در روزهای قبل از شهادت آیت الله صدوقی، تغییری در روحیات و رفتار ایشان مشاهده كردید؟
 

بله، آن زمان اتفاقاتی در اردكان افتاده و در ماجرای تعیین حد و حدود میبد و اردكان و چاه آشامیدنی آب اردكان، اختلافاتی به وجود آمده و در این میان به آیت الله خاتمی بسیار اهانت شده بود. آیت الله صدوقی خیلی از این موضوع ناراحت بودند. در جمعی كه عده ای از علما از شهرستان های دیگر در آن حضور داشتند، شهید صدوقی آهی از ناراحتی كشیدند و با جدیت گفتند: «خدا اگر مرا مرگ می داد، بهتر از این بود كه زنده باشم و ببینم كه سید اولاد پیغمبر(صلی الله علیه و آله) با آن همه كرامت در اردكان مورد اهانت دیگران واقع شود.» شهید صدوقی علاقه وافری به آیت الله خاتمی داشتند.

آیا شما در روز شهادت آیت الله صدوقی در نماز جمعه، حضور داشتید؟
 

خیر، ماه رمضان بود و من در میبد - محله خودمان- امام جماعت بودم. صبح ها می آمدم و قبل از ظهر دوباره به یزد حركت می كردم.

از شهادت ایشان چگونه باخبر شدید؟
 

بعد از سخنرانی ام از منبر پائین آمدم كه با من تماس گرفتند و خبر شهادت ایشان را دادند. فوراً خودم را با ماشین به یزد رساندم و به بیمارستان افشار كه جنازه آیت الله صدوقی را به آنجا برده بودند، رفتم.

آن روز فضای یزد چگونه بود؟
 

در بیمارستان افشار، اكثر دوستان حضور داشتند. حال و هوای خاصی بود. همه به شدت ناراحت بودند. نمی توانم با كلمات آن فضا را ترسیم كنم.

آیت الله صدوقی به دلیل كسالت شدیدی كه داشتند امید چندانی به ادامه حیاتشان نبود. در این میان مجاهدین خلق، گروهی بودند كه ادعای خدمت به خلق را می كردند. شهید صدوقی بیشترین رأی را در انتخابات از آن خود كرده بودند و همچنین محبوبیتشان در میان مردم، مسئله ای واضح و مبرهن بود و حضور گسترده مردم در مراسم ترحیمشان هم مصداق روشنی از این مسئله است. به شهادت رساندن چنین شخصیتی، دید مردم را نسبت به مجاهدین خلق منفی می كرد و این كار به ضرر آنها بود. با وجود این چه مسئله باعث شد تا نفاق، آیت الله صدوقی را به شهادت برساند؟
 

مجاهدین همواره دچار اشتباه و انحراف می شدند. آیت الله صدوقی، آیت الله دستغیب، آیت الله مدنی و آیت الله طاهری اعلامیه و نامه ای علیه بنی صدر به امام نوشتند. آیت الله صدوقی به همراه سایرین نامه را نزد امام بردند. شهید صدوقی درباره دیدارشان با امام گفته بودند: «من در مورد بنی صدر با امام با تندی شروع به صحبت كردم. در عمرم هیچ وقت به این تندی با امام صحبت نكرده بودم. امام 3-4 سال از آیت الله صدوقی بزرگ تر بودند و رابطه صمیمانه ای بین این دو بزرگوار برقرار بود و آیت الله صدوقی فوق العاده به امام احترام می گذاشتند. در این جلسه شهید صدوقی به امام گفتند كه آقا چرا اقدام نمی كنید؟ امام فرمودند: «چرا ناراحتید؟ چند درصد مردم با بنی صدر هستند؟» آیت الله صدوقی گفتند: 20-25 درصد. امام فرمودند: «اگر 20 درصد مردم با بنی صدر هستند كه تعداد زیادی است. ما باید زمانی بنی صدر را از ریاست جمهوری عزل كنیم كه هیچ كس با او نباشد.» آیت الله صدوقی در بیان این ماجرا گفته بودند كه این فرمایش امام، قلب مرا آرام كرد، زیرا متوجه شدم امام با بینش وسیعی به این مسئله نگاه می كنند. زمانی كه امام فرمودند: لاحول و لاقوه الا بالله والعلی العظیم و حكم عزل بنی صدر را نوشتند، آب از آب تكان نخورد و هیچ كس به حمایت از بنی صدر برنخاست.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:9
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با سردار سرتیپ حسن رستگارپناه

درآمد
 

توجه و اهتمام ویژه شهید آیت الله صدوقی به پشتیبانی مستمر مالی و معنوی از رزمندگان و حضور ایشان در جبهه ها به رغم بیماری شدید، یكی از موثرترین حربه ها در جهت خنثی سازی تبلیغات دشمنان و موجب دلگرمی رزمندگان بود. ایشان با روحیه بالا و اخلاص بی نظیرشان در تقویت ایمان جوانان و هدایت آنان، جایگاه ممتازی را در دل آنان باز كرده بودند، بدان گونه كه از پس سال ها هنوز می توان این حضور صمیمی را از زبان رزمندگان آن روزها دریافت.

سردار، اولین آشنائی شما با آیت الله صدوقی در كجا بود؟
 

بنده در سال 1356 توفیق این را یافتم كه طی دو مرحله، خدمت ایشان برسم و از روحیات و منش الهی كه روحانی عظیم الشأن و مخلص در راه حق بهره مند شوم. اولین بار، در نیمه اول سال 1356 بود كه توفیق یافتم همراه با شید بزرگوار، آقای علی اكبر رجائی _كه از شهیدان هفتم تیر- هستند و دو نفر از دیگر دوستان، در مورد كمك اقتصادی جهت نشر و گسترش راه امام خمینی، خدمت آیت الله صدوقی برسم و از ایشان درخواست مبلغی پول نمودیم. وقتی به محلی كه منزل ایشان بود، رسیدیم، حوالی ظهر بود كه به اقامه نماز جماعت دعوت شدیم. پس از اقامه نماز، ناهار را هم در خدمت ایشان بودیم. به هر جهت در همان جلسه اول با گشاده روئی به تمجید از امام و مبارزات شكوهمندانه ایشان پرداختند و فرمودند: «روحانیت كه امام خمینی در رأس آن قرار دارند، طلایه دار حركتی جدید خواهد بود كه جهان را در مقابل خود ذوب خواهد كرد.» این جمله بیانگر دید عمیق این شهید بزرگوار، درباره مسئله انقلاب می باشد. به هر جهت ناهار را با ایشان صرف كردیم و آیت الله صدوقی، مبلغ قابل ملاحظه ای را به ما پرداختند تا به كمك آن، دستگاه تكثیری را خریداری كنیم و برای انتشار اعلامیه ها از آن بهره ببریم. به یاد دارم از فرط خوشحالی آن چنان با سرعت به سمت اصفهان برگشتیم كه در راه برای ماشین حادثه ای پیش آمد. این خوشحالی ناشی از روحیه اسلامی، اعتقادی ای بود كه آیت الله صدوقی با سخنان خود در ما ایجاد كردند. ایشان به ما فرمودند: «بروید و به اذن خدا، كارهای خود را انجام دهید و اگر باز هم نیاز به كمك داشتید، به من مراجعه كنید.» بعد از گذشت 6 ماه فعالیتمان اوج گرفت و كارمان در اصفهان توسعه یافت. با كمك همین مبلغ توانستیم دستگاه تكثیر تهیه كنیم. به طور كلی كمك مالی ایشان برای ما خیر و بركت زیادی به همراه داشت. دومین بار به خاطر دارم با دوستان به محضر ایشان رسیدیم و از فعالیت های انجام شده برایشان صحبت كردیم. ایشان فوق العاده خوشحال شدند. مجدداً از ایشان تقاضای مبلغی پول جهت توسعه فعالیت ها كردیم. به خاطر دارم در آن جمع، گروه دیگری نیز نشسته بودند. آن زمان هنوز رژیم پهلوی پابرجا بود. ایشان بدون هیچ گونه ترس و ابهامی، با گشاده روئی به بیان حقانیت راه امام و انقلاب پرداختند. به خاطر دارم آن روز در شهر یزد، مردم علیه رژیم طاغوت تظاهرات كرده بودند. ما نیز به همراه آیت الله صدوقی در تظاهرات شركت كردیم. ایشان سخنانی شیوا و كوبنده علیه رژیم ستم شاهی بیان كردند. جمعیت به جوش و خروش درآمد. ایشان پیشاپیش جمعیت با شهامت كامل حركت كردند. آیت الله شهید صدوقی آن چنان روحیه مبارزی داشتند كه هر كسی در راه مبارزه نزدشان می رفت، ایشان با شجاعت تمام او را راهنمائی می كردند. در مرحله دوم برای انتشار كتاب جهاد اكبر امام خمینی(رحمه الله علیه) نیاز به پول داشتیم كه با كمك آیت الله صدوقی 2000 جلد از این كتاب به چاپ رسید و سرانجام این كتاب را در مجالس مختلف به طور رایگان بین مردم پخش كردیم.

ملاقاتی كه مصادف شد با راهپیمائی مردم شهر یزد در چه تاریخی بود؟
 

تا آنجا كه به خاطر دارم اسفند ماه سال 1356 بود.

این راهپیمائی غیر از آن راهپیمائی ای بود كه عدّه ای در آن شهید شدند؟
 

آن روز تیراندازی شد كه البته جمعیت هیچ توجهی به تیراندازی مأموران نمی كردند. من و دوستان اندكی در آنجا بودیم ولی به ناچار به اصفهان برگشتیم.

از ارتباط علمای اصفهان از جمله آقایان خادمی و طاهری با آیت الله صدوقی مطلع بودید؟
 

بله، بنده توفیق این را داشتم تا جزو نیروهای فعال در هسته مركزی سازمان دهی مراسم و مجالس در اصفهان باشم. بالطبع با علمای بسیاری در ارتباط بودم. به یاد دارم جلساتی جهت انتشار اعلامیه ای از سوی روحانیون اصفهان بر ضد رژیم شاهنشاهی برگزار می شد و در طی این جلسات تصمیم بر این بود كه آیت الله صدوقی نیز این اعلامیه را امضا و تأئید كنند. برنامه ریزی كرده بودیم تا این اعلامیه را در شهرهای قم، اصفهان و یزد منتشر كنیم. به طور كلی ارتباط تنگاتنگی بین روحانیون مبارز در اصفهان و آیت الله صدوقی وجود داشت. علاوه بر این آیت الله صدوقی در شهر یزد محوریت داشتند. بالاخص نقش ایشان در زلزله طبس فراموش نشدنی بود. مردم به ایشان به دید یك رهبر سیاسی، دینی و اجتماعی در تمام عرصه ها می نگریستند. بسیاری از تشكیلات دانشگاهی در خط مبارزات از ایشان یاری می جستند. به طور خلاصه باید بگویم ارتباط ایشان با مردم و روحانیون اصفهان برقرار بود و این ارتباطات باعث پایداری مبارزات علیه رژیم بود.

شهید آیت الله صدوقی و رزمندگان (1)

با وجود علمای بزرگ در اصفهان، نقش آیت الله صدوقی در كمك به مبارزات در اصفهان پر رنگ بوده است. آیا ویژگی خاصی در آیت الله صدوقی منجر به این مسئله شده بود؟
 

واقعیت امر این است كه مبارزات آیت الله صدوقی برای امام (رحمه الله علیه) در سال 1342 جایگاه خاصی در بین مردم برایشان ایجاد كرد و از طرف دیگر در مسیر انقلاب و دفاع از اسلام ناب محمدی تلاش وافری می كردند. همچنین ایشان دارای مرتبه علمی بالائی در بین تمام روحانیون بودند. به طور كلی ویژگی های فردی و مجاهدت ایشان در راه حق باعث شده بود كه محبوبیت ایشان تنها منحصر به شهر یزد نباشد، بلكه در استان اصفهان نیز از آیت الله صدوقی به عنوان عالمی وارسته یاد شود. كمك ایشان در زلزله طبس و محوریت ایشان در مورد فعالیت های مربوط به آن حادثه نشان می داد كه تأثیرگذاری شهید صدوقی تنها منحصر به استان های یزد و اصفهان نمی شود، بلكه اكثر مناطق ایران از بركت وجود ایشان بهره می بردند.

بعد از دیدار دومتان با آیت الله صدوقی، دیگر ایشان را ملاقات نكردید؟
 

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به یاد دارم در شهر قم با جمعی از دوستان به دیدار حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) رفته بودیم. هنگامی كه در اتاق به انتظار نشسته بودیم تا امام را ملاقات كنیم، یك بار دیگر آیت الله صدوقی را ملاقات كردم. البته بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی كه مسائل خاصی در غرب كشور به وجود آمد و نیروهای مردمی از نقاط مختلف ایران برای دفاع از كشور به استان كردستان آمده بودند، جمعی از رزمندگان از استان یزد به كردستان آمده بودند كه این عزیزان با آیت الله صدوقی در ارتباط بودند و از ایشان كمك می گرفتند.

از بازدید آیت الله صدوقی از غرب كشور چیزی به خاطر دارید؟
 

تا آنجا كه به یاد دارم بازدید ایشان از غرب كشور یك هفته پیش از شهادت ایشان رخ داد. در سال 1361 به عنوان فرمانده سپاه مریوان در این شهر در خدمت رزمندگان بودم. هنگامی كه از ورود آیت الله صدوقی به شهر سنندج با خبر شدم، فوراً خود را به سنندج رساندم و از ایشان دعوت كردم تا به شهر مریوان تشریف بیاورند. شهید صدوقی فرمودند: «آمدن به مریوان در برنامه سفر من قرار دارد، به این شهر خواهم آمد.» ما نیز پیشاپیش خود را به مریوان رساندیم و مقدمات ورود ایشان را فراهم كردیم.
جهت تنظیم درخواست هایمان برای پشتیبانی رزمندگان مریوان، جلساتی را با شورای سپاه مریوان، ارتش و مسئولین شهری برگزار كردیم. در آن زمان به دلیل وجود عملیات در جنوب كشور و نیاز به تمركز نیروی نظامی در آن منطقه، غرب كشور دچار مسائل و مشكلات خاصی بود. از جمله برنامه های ما بازدید آیت الله صدوقی از نیروهای ارتشی و نیروی انتظامی مریوان بود. همچنین تصمیم بر این بود كه جلسه اداری شورای مریوان و جلسه شورای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با حضور ایشان تشكیل شود. آیت الله صدوقی حوالی عصر وارد شهر مریوان شدند. ابتدا جلسه ای در پادگان ارتش برگزار شد كه طی این جلسه ایشان با پیشنهادات و كمك های مالی خود كمك قابل ملاحظه ای به نیروها كردند، سپس نماز جماعت در محوطه ای باز اقامه شد و مسئولین ارتش به همراه نیروهای دعوت شده به سخنرانی آیت الله صدوقی گوش فرا دادند. لهجه شیرین، صریح و شیوای ایشان به گونه ای بود كه الفاظشان، مستقیماً بر قلب رزمنده می نشست. محل اقامت آیت الله صدوقی را در نقطه ای از شهر در نظر گرفته بودیم. شام در پادگان صرف شد و ایشان را به استراحتگاه بردیم.
صبح هنگام پس از اقامه نماز جماعت، جلسه شورای سپاه در حضور ایشان تشكیل شد. اولین مشكلی كه در آن جلسه مطرح گردید، مسئله پشتیبانی از خطوط مقدم (تداركاتی و معنوی) بود.
دومین مسئله، مشكلات مالی رزمنده های اهل سنت بود. برخی رزمنده های اهل سنت از خانواده های مستضعف و زحمت كش بودند. آیت الله صدوقی فرمودند: «قول می دهم زمانی كه به شهر یزد بازگشتم، مقدمات تأسیس شعبه ای از مؤسسه قرض الحسنه یزد را در مریوان فراهم كنم. حتی به خاطر دارم، فوراً با چند نفر در یزد تلفنی تماس گرفتند و سفارش كردند چند وسیله سریعاً تهیه شود و فرمودند: «تا زمانی كه من به شهر یزد باز نگشته ام، این وسایل به مریوان ارسال شود.» همچنین برای رشد اعتقادات فرهنگی رزمندگان از ایشان تقاضای كمك كردیم. شهید صدوقی نیز فوراً با اشخاصی در یزد تماس گرفتند و سفارش كردند تعدادی از كتب شهید مطهری، رساله و قرآن به مریوان ارسال گردد. اصرار آیت الله صدوقی جهت بازدید از خطوط مقدم برایمان جالب بود. ما سعی كردیم كه مانع این كار شویم، ولی ایشان در این امر اصرار می ورزیدند و حتی از مناطق مرزی محسوب می شد، بازدید كردند. در بازدید از خطوط مقدم، ایشان همچون پدر و متولی ای دلسوز از رزمنده ها سئوال می پرسیدند و حتی به خاطر دارم به هر رزمنده ای كمك نقدی می كردند و به رزمنده ها فرمودند: راه امام خمینی(رحمه الله علیه)، راه عظیم و قابل تجلیلی می باشد، راه اسلام و مسیر سعادت و سربلندی ما مسلمانان همین راه انقلاب است.
بعد از بازدید از خطوط، ایشان در شوارای اداری مریوان شركت كردند. آیت الله صدوقی هیچ گونه پست و مسئولیت خاصی در سیستم اجرائی نداشتند، ولی با این حال در آن جلسه مشاهده كردم كه ایشان با دقت به مسائل بیان شده در جلسه گوش می دهند. در آن جلسه مشكلات مردمی كه توسط بمباران های عراق بی خانمان شده بودند و همچنین مشكلات بی آبی مناطق، بیان شد. آیت الله صدوقی قول دادند كه این مسائل را پیگیری و به مسئولین مربوطه منعكس خواهد كرد.

سردار، شما در صحبت هایتان به اصرار آیت الله صدوقی به حضور در خطوط مقدم اشاره فرمودید.اگر هدف ایشان، روحیه دادن به رزمندگان بود، شاید حضور ایشان در پشت جبهه ها، این مسئله را تقویت می كرد و اگر هدفشان كمك های نقدی به سربازان بود، صندوق قرض الحسنه و امثالهم، این نیاز را رفع می نمود. به نظر شما هدف اصلی ایشان از رفتن به خطوط مقدم چه بود؟
 

سال 1359 جنگ آغاز شد و آیت الله صدوقی در سال 1361 به شهادت رسیدند. در طول این مدت كوتاه ایشان نسبت به سایرین، بیشترین حضور را در خطوط مقدم جبهه داشتند. برای همه ما جای تعجب بود كه با وجود سن بالائی كه داشتند، مسافت طولانی را از یزد تا مریوان طی نمودند‹ حدود 1500 كیلومتر› ایشان با اعتقاد عمیقی كه به راه امام خمینی‹ ره› و دفاع از اسلام داشتند، همواره در صحبت هایشان می فرمودند:« همه موجودیت من از امام و انقلاب است.» آیت الله صدوقی وقتی به سنگرها می رفتند، همچون پدری دلسوز احساس واقعی خود را به رزمندگان منتقل می كردند و همواره می فرمودند: « برقراری ارتباط قلبی با رزمندگان كه از اسلام و انقلاب دفاع می كنند، برای من یك وظیفه شرعی است. من وظیفه دارم در مقابل آنها در سنگرها زانو بزنم، در كنار آنها قرار بگیرم و به این عزیزان انگیزه دهم.» دلیل دیگری كه باعث می شد ایشان در خطوط مقدم حضور یابند، شجاعت بی نظیرشان بود. آیت الله صدوقی می فرمودند: « من باید به خطوط مقدم جبهه بروم، جان من فدای اسلام و قرآن». ایشان چهارشنبه از مریوان به سمت یزد حركت كردند و روز پنج شنبه به مقام رفیع شهادت نایل شدند. در آن سه روز هیچ گاه به یاد ندارم كه ایشان در صحبت هایشان، سخنی از قداست راه امام و نیت امام به میان نیاورده باشند. روحانیون زیادی به آنجا می آمدند، ولی تأثیر عملی كه آیت الله صدوقی در تقویت روحیه رزمندگان جهت ادامه مبارزات می گذاشتند، به جرأت می توان گفت كم نظیر بود.

همان گونه فرمودید، در فاصله كوتاهی پس از بازدید از غرب كشور، ایشان به شهادت رسیدند. با توجه به الفتی كه بین آیت الله صدوقی و رزمنده ها ایجاد شده بود. شهادت ایشان چه اثری بر رزمندگان گذاشت؟
 

همه ما از شنیدن این خبر فوق العاده ناراحت شدیم. به هر حال ما مسلمان شیعه و مقلد ایشان بودیم و همین امر باعث ایجاد ارتباط قلبی عمیقی بین ما و آن شهید بزرگوار بود و طبعا خبر شهادت ایشان همه ما را متأثر كرد. حتی برادران سنی ما نیز از شنیدن این خبر به زانو در آمدند و گریستند. دشمن در انتخاب كرد كه با به شهادت رساندن وی، ضربه بزرگی به انقلاب وارد شود كه البته بحمد الله مبارزات با شدت بیشتری ادامه پیدا كرد و سرانجام به پیروزی رسید. طی مذاكراتی تصمیم گرفتیم عده ای جهت شركت در مراسم خاك سپاری ایشان به یزد اعزام شوند. رزمنده ها اعتراض می كردند و می گفتند ما نیز مایلیم به مراسم برویم. با توجه به نیاز ضروری حضور نیروها در مریوان و همچنین عدم دسترسی به وسیله نقلیه، نهایتا توانستیم یك اتوبوس را به سوی یزد اعزام كنیم. البته نكته قابل توجه این است كه رزمندگان كرد با همان تجهیزات‹ تفنگ› در مراسم حضور یافتند كه حضوری حماسی بود.

وعده هائی كه آیت الله صدوقی در سفر خود به مریوان دادند، محقق شد؟
 

بله، ماقضایا را پیگیری كردیم و نزد همراهان آیت الله صدوقی در سفر مریوان و نیز فرزند بزرگوارشان رفتیم و با همیاری این عزیزان، به تمامی وعده ها جامه عمل پوشاندیم.

در خلال صحبت هایتان به سن بالای آیت الله صدوقی اشاره كردید. افرادی كه به طور مستمر با ایشان بودند، معتقدند كه اگر آیت الله صدوقی به شهادت نمی رسیدند، پس از مدت كوتاهی در اثر مرگ طبیعی فوت می كردند و یا اینكه آن قدر زمین گیر می شدند كه نمی توانستند به ادامه فعالیت ها بپردازند. با توجه به اینكه شما در كردستان بودید و منافقین نیز در این منطقه، فعال بودندو سپاه هم محل برخورد با منافقین بود و ترور یك شخصیت محبوب میان مردم، توسط یك گروه، مشكلاتی را برای آن سازمان در پی داشت، به نظر شما چرا منافقین آیت الله صدوقی را به شهادت رساندند؟
 

اولاً شرایط سنی آیت الله صدوقی مانع از ادامه فعالیت های ایشان نمی شد. شهید صدوقی همه انرژی و توان خویش را صرف سرعت بخشیدن به روند انقلاب می كردند. موضوع حائز اهمیت دیگر، گروهك ملحد و شیطانی نفاق بود كه به یك تحلیل درون سازمانی به این نتیجه رسیده بود كه به سرعت، مؤثرترین و با نفوذ ترین افراد را از صحنه انقلاب خارج كند تا بدین وسیله با ایجاد رعب و وحشت در میان مردم، ملت را به سوی خود جذب و حاكمیت سیاسی پیدا كند، فلذا می بینیم كه نفاق در حادثه 7 تیر، شهید بهشتی و 72 تن از یارانشان و نیز بعد از این عملیات مؤثرترین و كارآمدترین افراد از جمله شهید صدوقی را انتخاب كرد و به شهادت رساند. توانائی شهید صدوقی در اداره امور به حدی بود كه اگر ایشان بعد از وفات امام خمینی(ره) زنده بودند، لیاقت داشتند به عنوان رهبر كشور فعالیت كنند. از طرفی شجاعت ایشان نفاق را ترسانده بود.اگر اطلاعیه هائی را كه ایشان نوشته اند، مطالعه كنید، عدم ترس از رژیم را در نوشته ها مشاهده خواهید كرد. دشمن، مردان بزرگی را از میان برداشت: آیت الله صدوقی، آیت الله اشرفی اصفهانی، آیت الله مدنی، آیت الله قاضی و آیت الله دستغیب كه همگی از شهدای محراب هستند و به نظر بنده، آیت الله شهید صدوقی از نظر تأثیر كلامی، معنوی و عملی سرآمد همه شهدای محرابند.
منافقین كور دل به دلیل عدم درك صحیح از خلقت بشر و انسانیت می پنداشتند با به شهادت رساندن این دلیرمردان، نبض انقلاب از حركت می ایستد. اما همه می دانیم كه ریختن اولین قطره خون شهید بر زمین، ضامن پیروزی مجاهدات در راه حق می شود واین وعده حق است. با شهادت آیت الله صدوقی و ریخته شدن قطرات خون این شهید بزرگوار برخاك ایران، تلاش، حركت و انگیزه مضاعفی در كل كشور ایجاد شدو مبارزات با شدت بیشتری ادامه یافت.
یكی از ویژگی های خاص شهید صدوقی، نیت درونی ایشان و اعتماد به اسلام و تلكلیف الهی بود. در احادیث نیز آمده است كه اگر گوینده دارای نیت اللهی و صادقانه ای در راه خدا باشد، به مجرد اینكه كلام از زبانش جاری شود، تأثیر خود را بر روی خلقت و بشریت خواهد گذاشت. اعتقادات درونی آیت الله صدوقی در مبارزه با انحرافات اسلامی، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب و همچنین محوریت ایشان از نظر علمی از ویژگی های خاص و منحصر به فرد این شهید بزرگوار است. نكته دیگری كه در وجود این شهید بزرگوار می درخشد، خدمت به خلق خدا بود. ایشان همواره در تلاطم بودند تا مشكلات اقشار مختلف جامعه را حل نمایند. تلاش ایشان در رفع مشكلات تنها منحصر به قشر مستمند اجتماع نمی شد، بلكه اگر فرد متمولی نیز به مشكلی برمی خورد، ایشان با وسعت دید و گشاده روئی به رفع مشكل وی می پرداختند. درآمد آیت الله صدوقی در حدی نبود كه بتواند از نظر مالی مبارزات انقلابی را یاری كنند، ولی طبق اراده و مشیت الهی و به لطف انسان های متدین و متمول، قادر بودند در زمینه های مختلف، كمك های مالی قابل توجهی كنند و همواره به مردم می فرمودند: «در راه اسلام و انقلاب علاوه بر اموال خویش در صورت لزوم می بایست جان خود را نیز فدا كنیم.»
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:9
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با محمدرضا اعتمادیان

درآمد
 

نقش بی بدیل شهید آیت الله صدوقی در تصویب اصل ولایت فقیه و تلاش و پیگیری ایشان، یكی از موثرترین عوامل در تثبیت این اصل در قانون اساسی است، زیرا صحت سایر اصول را منوط به تصویب این اصل می دانستند و از همین روی در مجلس خبرگان جز در همین مورد،اصرار و بحثی نداشتند. علم و آگاهی عمیق درباره احكام و مبانی اسلامی همراه با صراحت و شجاعت بی نظیر شهید صدوقی، پیوسته تاریخ این مرز و بوم را وامدار خود كرده است. در این گفتگو این جنبه از حیات سیاسی آن بزرگوار در كنار ناگفته های بسیاری از تاریخ انقلاب بررسی و تحلیل شده است.

شروع آشنائی شما با آیت الله صدوقی از كجا بود؟
 

بنده متولد سال 1317 هستم. در سال 1335 به تهران آمدم. چون پدرم علاقمند بودند كه من روحانی بشوم، از سن 18 سالگی با روحانیت آشنا بودم. آن زمان در یزد عالمی بودند به نام آیت الله تقی شیرازی كه مردم به ایشان حاج شیخ غلامرضا می گفتند. ایشان عالم بزرگ یزد بودند و سایر علما نیز از ایشان تبعیت می كردن و در واقع مركز ثقل روحانیت در یزد بودند. به خاطر دارم وقتی ایشان رحلت كردند، من حدود 10-12 ساله بودم و مشتاق بودم كه دانم چه كسی جای ایشان را خواهد گرفت. در آن زمان در یزد روحانیون زیادی بودند، مثل آقای مدّرسی كه امام جمعه یزد بودند و در مسجد جامع یزد نماز را اقامه می كردند. آقای وزیری كه در مسجد جامع یزد به عنوان خطیب سخنرانی می كردند. این روحانیون در آن زمان مطرح بودند، اما نمی توانستند نیازهای مردم را برآورده كنند و مردم به دنبال عالم قوی تری می گشتند. در یزد كه بودم مطلع شدم قرار است شخصی به نام آیت الله صدوقی كه ساكن قم هستند، به یزد تشریف بیاورند. چون بسیار علاقه داشتم كه این روحانی بزرگ را بشناسم، به خدمتشان رفتم و مطلع شدم كه قرار است ایشان جانشین حاج شیخ غلامرضا شوند.
در همین اثنا بود كه من به تهران مراجعت كردم، اما خوشبختانه ارتباطم را با آیت الله صدوقی قطع نكردم، به طوری كه هر وقت به یزد می رفتم، مقید بودم كه ایشان را زیارت كنم و هرگاه ایشان به تهران تشریف می آوردند، در منزل مرحوم حاج محمدجعفر كوچك زاده و مرحوم حاج مهدی كوچك زاده كه از بستگان ما بودند، اقامت می كردند و من نیز مشتاقانه به دیدار ایشان می رفتم. ارتباطمان همچنان برقرار بود تا اینكه یك سری مسائل از جمله اتفاقات سال 1342 و همچنین مسئله تبعید امام پیش آمد و در نتیجه ما مخفیانه دست به یك سری اقدامات سیاسی زدیم. در حین انجام این فعالیت های سیاسی، آیت الله یزدی در تهران و آیت الله صدوقی در یزد ما را راهنمائی و ارشاد می كردند. این دو بزرگوار خود از مبارزان بودند. البته چون ما به آیت الله یزدی در تهران بیشتر دسترسی داشتیم، مسلماً بیشتر می توانستیم از راهنمائی های ایشان استفاده كنیم.

نخستین همكاری جدی شما با شهید صدوقی از كجا آغاز شد؟
 

یكی از خاطرات من از آیت الله صدوقی، صندوق های قرض الحسنه در سراسر كشور بود كه به تازگی در حال شكل گیری بود. به نام صندوق حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف). مؤسس و بنیانگزار اصلی این صندوق آیت الله صدوقی بودند كه به من فرمودند علاقمندم كه شما نیز عضو این صندوق باشید و من نیز به تبعیت از ایشان حسابی در آن صندوق باز كردم و اولین كار اجرائی مان با آیت الله صدوقی در این زمینه آغاز شد. پس از گذشت چند سال، ایشان به فكر تأسیس مؤسسه ای افتادند تا ایتام یزد را زیر پوشش ببرد و از من نیز برای تأسیس این مؤسسه دعوت كردند. در ابتدا قرار بر این شد كه جلسه ای تشكیل دهیم و طی این جلسه نام مؤسسه تعیین و نیز در مورد رسمی بودن آن تصمیم گیری شود. جلسه در منزل آیت الله صدوقی با حضور جمعی از دوستان از جمله حاج محمود آقای دستمالچی و جناب آقای دكتر شاهی تشكیل شد. در اواسط جلسه آقای دكتر بقائی كه در ساواك كار می كرد، وارد منزل شد. همه حاضرین از ورود ایشان تعجب كردند. آیت الله صدوقی همواره سعی می كردند با ملایمت برخورد كنند، به همین دلیل با دكتر بقائی احوال پرسی كردند و برخورد خشنی با وی نداشتند. دكتر بقائی گفت: «شنیدم كه شما قصد انجام كار خیری دارید و آمده ام در این زمینه با شما همكاری كنم.»
در آن جلسه برای مؤسسه عنوان «مؤسسه خیریه حضرت رضا(علیه السلام) انتخاب شد و این مؤسسه تا به امروز هم فعال است. دكتر بقائی نیز به عنوان یكی از اعضای هیئت مدیره انتخاب شد. همه ما بسیار ناراحت بودیم از اینكه دكتر بقائی توانسته بود در این امر وارد شود. بعد از جلسه به آیت الله صدوقی گفتیم: «چرا حرفی به دكتر بقائی نزدید و تكلیفمان چیست؟» ایشان فرمودند: «این جلسه را فراموش كنید و منتظر بمانید تا خبرتان كنم.» چند ماهی از این ماجرا گذشت و من چون آن زمان ساكن تهران بودم و دكتر بقائی نیز در تهران اقامت داشت، در مورد جلسات از طریق آقای احمدیان كه دانشجوی وی بود، از من سئوال می كرد و من هم جواب های سربالا به ایشان می دادم. پنج شش ماه به این منوال گذشت تا بالاخره آیت الله صدوقی تماس گرفتند و برای تشكیل جلسه ای از ما دعوت كردند. در آن جمع ایشان فرمودند: «به خاطر دكتر بقائی كار ما چند ماهی عقب افتاد، در حالی كه نمی دانم او چگونه از تشكیل چنین مؤسسه ای با خبر شده بود.»
در آن جلسه اساسنامه ای نوشته شد، مدیران انتخاب شدند و كار مؤسسه به طور جدی آغاز شد. در آن زمان مؤسسه خاصی وجود نداشت تا به نیازمندان رسیدگی كند و اگر خانواده ای بی سرپرست می شد، گاهی اوقات برای امرار معاش، مجبور به تكدی گری می شد، ولی بحمدالله امروزه كمیته امداد و سایر مؤسسات مربوطه، پشتوانه بزرگی برای نیازمندان هستند.
آیت الله صدوقی در مؤسسه خیریه امام رضا(علیه السلام) برای نیازمندان، پرونده ای تشكیل می دادند و بر حسب تعداد عائله و وضع زندگی آنها، مواد غذائی، پوشاك و پول به آنها می دادند. این مؤسسه دومین مكان رسمی بود كه ما با آیت الله صدوقی همكاری می كردیم.

شهید آیت الله صدوقی و ولایت فقیه (1)

دكتر بقائی پس از آن ماجرا مزاحمتی ایجاد نكرد؟
 

خیر، او یك فرد سیاسی بود و طبعاً از جواب های سربالای ما متوجه شد كه هیچ كس مایل نیست كه او در جلسات حضور یابد.

نظر ایشان در باب مرجعیت امام خمینی(ره) را از كدامیك از برخوردهای ایشان می فهمیدید؟
 

پس از رحلت آیت الله العظمی بروجردی، بحث بر سر این شد كه چه كسی جانشین ایشان شود. در مورد مسئله جانشینی، شاه با مرحوم آیت الله حكیم در نجف موافق بود. شهید صدوقی فرمودند: «آیت الله حكیم شخص لایقی هستند، اما هدف شاه از این انتخاب چیز دیگری است، او می خواهد مرجعیت را از ایران به عراق منتقل كند، چون حضور مرجعیت در قم مزاحم اوست.» متأسفانه آیت الله العظمی حكیم پس از مدت كوتاهی به رحمت ایزدی پیوستند و دوباره بحث بر سر انتخاب مرجع مناسب پیش آمد. این بار نظر شاه، آیت الله شریعتمداری بود و با ارسال پیامی درگذشت آیت الله حكیم را به آیت الله شریعتمداری تسلیت گفت تا بدین وسیله نظر مردم را به سوی ایشان جلب كند. در این گیرودار، ما با شهید صدوقی تماس گرفتیم و از ایشان پرسیدیم كه تكلیف چیست. در آن زمان نام امام در میان مردم مطرح بود، اما نه به عنوان فرد اعلم و شناخته شده، سرانجام شهید صدوقی امام خمینی را به عنوان مرجعی شایسته به ما معرفی كردند. آیت الله یزدی نی با نظر ایشان موافق بودند.
چند ماهی از این وقایع گذشته بود كه آیت الله صدوقی سفری به تهران داشتند. یك روز ایشان قصد داشتند از منزل آقازاده شان به منزل همشیره زاده شان كه در جای دیگری، فكر می كنم تهرانپارس بود، بروند و قرار بر این شد كه من ایشان را برسانم.
آن زمان بر زبان آوردن اسم امام به دلیل شرایط خاص مشكل بود. در طول مسیر از ایشان سئوال كردم كه: «حاج آقا ما بالاخره از چه كسی تقلید كنیم؟» شهید صدوقی نیز با همان لهجه شیرین فرمودند: «از همان كسی كه تقلید می كنید، خوب است.» ایشان نمی خواستند نام امام را مستقیماً بگویند، چون جو به گونه ای بود كه ممكن بود از جانب اشخاص دیگری كه در ماشین بودند، مشكل به وجود آید.

از ارتباط خود با شهید صدوقی در جریان مبارزات خاطراتی را نقل كنید.
 

تا وقوع پیروزی انقلاب اسلامی رفت و آمدهای ما با ایشان ادامه داشت تا اینكه كم كم مبارزات شدت گرفت، مخالفت با شاه علنی تر و درگیری ها آغاز شد. در این گیرودار مسئله 15 دی، نوشتن مقاله توهین آمیز علیه امام در روزنامه اطلاعات و به دنبال آن تظاهراتی در 22 بهمن در شهر تبریز رخ داد. در پی حادثه تبریز، مراسم چهلم این فاجعه در شهر یزد برگزار شد. آیت الله صدوقی در این مراسم حضور داشتند. من نیز به این مراسم رفتم. به تازگی از ژاپن دوربینی آورده بودم و از مراسم فیلم برداری می كردم. بعضی از افراد كه مرا نمی شناختند، تصور كردند من از مأمورین ساواك هستم و با اعتراض به من گفتند: «چرا از مراسم فیلم برداری می كنی؟» كه در همین حین دیگران اشاره كردند كه این شخص خودی است. بعد هم حادثه 10 فروردین و مجروح و به شهادت رسیدن عده ای از مردم پیش آمد. زمانی كه من در یزد بودم، درباره مسائل از شهید دكتر پاك نژاد و آیت الله صدوقی سئوال می پرسیدم از آنها نظر امام را راجع به مسئله جویا می شدم. این جریان ادامه داشت تا زمانی كه امام به پاریس رفتند.

در درگیری 10 فروردین در شهر یزد، آیت الله صدوقی تلاش كردند تا به درگیری خاتمه دهند و آرامش را به جمعیت باز گردانند. در این باره توضیح دهید.
 

این جریان را به خوبی به خاطر دارم. آن روز قبل از ظهر، مردم به سخنرانی شهید صدوقی در مسجد حظیره گوش فرا دادند. بلندگوهای این مسجد طوری نصب شده بود كه صدا مستقیماً به مركز پادگان های یزد و ژاندارمری كه در آن طرف خیابان واقع شده بود، می رسید. در آن زمان همه فرماندهان و سربازان با انقلاب مخالف نبودند، در نتیجه عده ای از سربازان و درجه داران در پادگان به سخنرانی های آیت الله صدوقی و سایر روحانیون گوش می دادند. شهید صدوقی نیز چون از این موضوع مطلع بودند، سر بلندگو را طوری قرار می دادند تا صدا به آنها هم برسد. آنها نیز از مباحث سیاسی و اخلاقی این سخنرانی ها نهایت استفاده را می كردند. آن روز بعد از سخنرانی، تظاهرات بزرگی برپا شد و مأمورین به مردم حمله كردند. شهید صدوقی نیز سعی كردند تا مردم را به آرامش دعوت كنند. در این میان شهید دكتر پاك نژاد به عنوان واسطه ای میان آقای صدوقی و رئیس شهربانی عمل كردند و مرتب در رفت و آمد بودند تا بتوانند از شدت تیراندازی ها بكاهند و در این میان مردم كمتر صدمه ببینند. در همسایگی ما منزلی بود به نام قلعه كهنه كه اولین شهید را به آنجا بردند. ما نیز به آن خانه رفتیم، سپس این شهید بزرگوار را (كه فكر می كنم نامشان دهقان بود) به مسجد بردیم تا پنهانش كنیم. آن روز 4 نفر شهید و عده ای نیز مجروح شدند. بعد از این اتفاق آقای پاك نژاد به منزل ما تشریف آوردند و با چند جا، از جمله با آقای صدوقی و رئیس شهربانی تماس گرفتند. ایشان به رئیس شهربانی فرمودند: «حمله را متوقف كنید.» و در واقع واسطه بین شهید صدوقی و رئیس شهربانی شدند.
شهید پاك نژاد اقدامات مفیدی انجام دادند. شخصیت فوق العاده ای داشتند و به حق شایسته مقام شهادت بودند. به یاد دارم آن روز حوالی ساعت 11/5 بود كه حكومت نظامی اعلام كردند. مأمورین اعلام كردند كه اگر یك نفر را در خیابان ببینیم، به او تیراندازی می كنیم. من به یكی دوستانم گفتم: «بلند شو برویم.» از خانه بیرون آمدیم و به نزدیكی مسجد حظیره رسیدیم و مشاهده كردیم كه مردم پراكنده شده اند و هیچ كس در آنجا رفت و آمد نمی كند. در پیاده رو راه می رفتیم كه ناگهان ماشین گشتی آمد، یك نفر از درون ماشین، سر اسلحه را بیرون گرفته بود. وقتی ما را دیدند گفتند: «كجا می روید؟ زودتر گم شوید، در غیر این صورت تیراندازی می كنیم.» من خودم را به سادگی زدم و طوری برخورد كردم كه انگار از هیچ چیز خبر ندارم. از آنجا تا نزدیكی های امیرچخماق رفتیم. در طول مسیر كلاً 10 نفر را دیدیم. همه مردم به منازلشان رفته بودند. اگر مردم متفرق نمی شدند، عده زیادی در این حادثه شهید می شدند، چون مأمورین تصمیم به كشتار مردم داشتند. در حقیقت اگر درایت و راهنمائی های شهید صدوقی نبود، ده ها نفر در آن حادثه به شهادت می رسیدند. بعد از این حادثه به تهران آمدم، ولی ارتباط من با شهید صدوقی برقرار بود.

چه نوع مسئولیت هائی را به عهده شما می گذاشتند؟
 

برای مثال یك بار ایشان با من تماس گرفتند و آدرسی را به من دادند و فرمودند: «به این آدرس برو. در آنجا از شخصی 500 هزار تومان پول دریافت خواهی كرد، از تو رسید نمی گیرد. این پول را نزد خودت نگه دار تا هر وقت به هر كس كه گفتم بدهی.» در سال 1356 این مبلغ معادل 500 میلیون تومان امروز بود. من نیز طبق فرمایش ایشان به آن آدرس رفتم، خودم را معرفی كردم و یك چك 500 هزار تومانی را دریافت و آن را در بانك نقد كردم. بعد از مدتی شهید صدوقی طی تماس های تلفنی به من گفتند كه چه مقدار پول را به چه كسی بدهم. زمانی كه كل پول تمام شد، به ایشان گفتم: «رسیدی در اختیار ندارم، اما صورتحساب پرداخت ها را می توانم نشان بدهم.» ایشان فرمودند: «من صورتحسابی از تو نمی خواهم.»

آیا در جریان بودید كه این پول ها به چه دلیل مبادله می شد؟
 

خیر، اطلاعی نداشتم، فقط می دانستم كه از چه كسی گرفتم، ولی نمی دانستم كه این پول ها برای چه داده شده و افرادی كه این مبالغ را دریافت می كنند، آن را در چه راهی صرف می كنند؛ البته یقین دارم كه این مبالغ برای مسائل سیاسی و امدادی صرف می شد. خلاصه ارتباط من در این زمینه با شهید صدوقی به صورت تلفنی بود. البته آن زمان تلفن كردن مثل حالا راحت نبود و مكالمات كنترل می شدند. ایشان نیز به شدت مراقب بودند و به عنوان مثال در تماس ها می فرمودند: «حسن 10 تومان، جعفر 15 تومان» و من نیز متوجه منظور ایشان می شدم و پول ها را طبق دستور ایشان تقسیم می كردم. البته ممكن است شهی صدوقی توسط افراد دیگری نیز این كارها را انجام می دادند.

آیا شما از ارتباط آیت الله صدوقی با گروه های مبارز اطلاع داشتید؟
 

شهید صدوقی چهره شناخته شده، فعال، متقی و پخته ای بودند و اگر بگویم كه ایشان با 80 درصد گروه های مبارز در ارتباط بودند، حرف گزافی نزده ام. برخورد شهید صدوقی با دستگاه مملكتی طوری بود كه هیچ گاه سوژه ای به دست نظام نمی دادند. به عنوان مثال در سخنرانی هایشان در مسجد حظیره كه مركز ثقل مسائل انقلابی و مذهبی بود، مباحث سیاسی را در خلال مباحث اخلاقی و در لفافه و غیرمستقیم مطرح می كردند.

شما از ارتباط آیت الله صدوقی با امام مطلع بودید؟
 

بله، اطلاع داشتم. به طور مثال، زمانی كه ایشان در جواب سئوال من در ماشین، فرمودند: «از همان كسی كه تقلید می كنی، خوب است»، متوجه شدم كه ایشان با امام در ارتباط هستند. همچنین وقتی به خدمتشان مشرف می شدیم، ایشان مسائل و سخنان حضرت امام را به ما منتقل می كردند. در پرونده های آیت الله صدوقی می توان درخواست های ایشان برای خروج از كشور را یافت كه شاه با این درخواست ها موافقت نكرده بود. این مسئله مربوط به زمانی است كه امام در عراق تشریف داشتند و مبین وجود ارتباط بین آیت الله صدوقی و امام است. آن زمان گذرنامه ها یك بار مصرف بود و گرفتن گذرنامه كار ساده ای نبود. به یاد دارم در سال 1344 سفری به عراق داشتم. در این سفر به لطف خدا به خدمت حضرت امام رسیدم تا تیر یا مردادماه سال 1357 كه آخرین دیدارمان در عراق بود. در طول این مدت مرتباً خدمت امام می رسیدم و هربار كه می رفتم و بر می گشتم، پیغام و احوال پرسی های آیت الله صدوقی را به ایشان می رساندم.

در طول این سفرها پیامی هم مبادله كردید؟
 

پیام رسمی نه، ولی به یاد دارم در سال 1357 در یكی از سفرهایم مكاتبه ای را از شهید مطهری خدمت امام بردم. آن زمان، شنبه اول هرماه جلسه ای با عنوان جلسه یزدی های مبارز مركز برگزار می شد. شنبه ای كه قرار بود دو روز بعد از ان به عتبات عالیات مشرف شوم، جلسه ماهیانه برگزار شد. به آیت الله مطهری گفتم كه من پس فردا عازم عراق هستم، اگر فرمایشی دارید بگوئید تا انجام دهم. ایشان فوق العاده خوشحال شدند فرمودند: «نامه ای برای حضرت امام دارم، نامه را خواهم نوشت، لطفاً فردا بیائید و نامه را از منزل ما بگیرید.» روز بعد به منزلشان رفتم. (خانه ای كه هم اكنون نیز هست) مرا به داخل منزل راهنمائی كردند و نامه را به من دادند. آن زمان در هنگام خروج از كشور، مأمورین جیب ها را هم می گشتند، در نتیجه شهید مطهری فرمودند: «نامه را طوری نوشتم كه اگر در فرودگاه آن را پیدا كردند، متوجه مضمون آن نشود. شما نیز طوری برخورد كنید كه انگار از متن نامه خبر ندارید.» هنگامی كه به عراق رسیدم، در اولین لحظه ورودم نامه را به خدمت حضرت امام بردم. ایشان نیز احوال مردم ایران را جویا شدند. تا جائی كه به خاطر دارم، این دیدار تیر یا مرداد 57 صورت گرفت و هنوز صحبتی در مورد خروج امام از عراق نشده بود.

از هجرت امام به پاریس و سپس مسافرت شهید صدوقی به آنجا خاطراتی را نقل كنید.
 

در مهرماه 1357، امام عراق را به قصد سفر به كویت ترك كردند. كشور كویت با وجود صدور ویزا برای امام، در مرز از ورود ایشان جلوگیری كرد. امام بین مرز كویت و عراق بلاتكلیف ایستاده بودند. حوالی نیمه شب بود كه از این موضوع مطلع شدم. اولین شخصی كه به ذهنم رسید كه می تواند در این مسئله ما را یاری دهد، شهید صدوقی بود. اندكی صبر كردم و حدود 3/5 صبح بود كه با منزل ایشان تماس گرفتم. یكی از اعضای خانواده شان گوشی را برداشتند و گفتند كه تلفنی به آیت الله صدوقی شد وایشان از منزل خارج شدند. من نیز گفتم: «اگر به منزل آمدند بگوئید كه با من تماس بگیرند.» یكی دوساعت گذشت، به یاد ندارم كه ایشان با من تماس گرفتند یا من. به هر حال موضوع را به اطلاعشان رساند. شهید صدوقی فرمودند: «خیالت آسوده باشد. امام به پاریس رفتند.» گفتم: «اما قرار چیز دیگری بود.» امام از عراق بیرون آمدند و قصدشان این بود كه به كویت كه كشوری اسلامی است بروند و اكنون كه كویت اجازه ورود نداد، تصمیم بر این شد تا به كشور اسلامی دیگری بروند. صبح كه شد قضیه را پیگیری و از حضور امام در پاریس اطمینان حاصل كردیم. یكی دو ماه كه از این جریان گذشت، به آیت الله صدوقی پیشنهاد دادم كه به دیدار امام در پاریس برویم. ایشان نیز موافقت كردند و فرمودند: «بروید و گذرنامه را تهیه كیند.» قرار شد من به همراه چند تن از دوستان از جمله آقای دستمالچی، آقای دكتر شاهی، آیت الله صدوقی و آقازاده شان حاج شیخ محمد علی صدوقی به پاریس برویم. ارز، گذرنامه ها و ویزا آماده شدند. یك روز قبل از پرواز، آیت الله صدوقی به تهران آمدند و به منزل ما تشریف آوردند. عدهای از بزرگان وقتی از ورود ایشان به تهران مطلع شدند، برای خداحافظی و تبادل نظر راجع به برخی مسائل، به منزل ما آمدند كه البته برخی صحبت ها علنی و برخی نیز خصوصی انجام گرفت. از جمله مهمانان آن روز شهید دكتر بهشتی و آیت الله موسوی اردبیلی بودند. فوق العاده نگران بودیم كه به دلیل حضور روحانی به همراه ما، هنگام خروجاز تهران به ما مشكوك شوند، در نتیجه تصمیم گرفتیم كه بگوئیم برای تفریح به لندن می رویم. بلیط هواپیما را نیز به قصد لندن گرفتیم. در هنگام خروج از مرز، گذرنامه همه به غیر از گذرنامه آقای صدوقی آماده بود. همگی ناراحت شدیم، چو دوست داشتیم دراین سفر در محضر ایشان باشیم. با كمی صبر گذرنامه ایشان هم به دستمان رسید. همگی به سمت در خروجی حركت كردیم. در آنجا افسری ایستاده بود و گذرنامه مسافرین را چك می كرد و علت سفر را نیز از تك تك مسافران می پرسید. ما آیت الله صدوقی را جلو انداختیم تا ابتدا از ایشان سئوال كند. افسر پرسید: «كجا می روید؟» شهید صدوقی فرمودند: «اگر خدا بخواهد به زیارت امام می رویم.» همه ما از پاسخ ایشان تعجب كردیم. افسر نیز كمه از این همه رك گوئی شگفت زده شده بود، گفت: «سلام ما را هم به امام برسانید.» خلاصه همگی خندیدیم.

در پاریس چه دیدید؟
 

هواپیما در فرودگاه پاریس نشست و چون از قبل اطلاع داده بودیم، دقیقاً به خاطر ندارم كه حاج آقا یا حاج حسین آقا به همراه جمعی به استقبال ما آمدند. مستقیماً به سمت نوفل لوشاتو رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم، اذان مغرب شروع شده بود. جویای احوال امام شدیم. گفتند، امام نیستند. پرسیدیم، كجا تشریف دارند؟ پاسخ دادند كه امام وقتی به اینجا آمدند قصد اقامت نكردند و در نتیجه نمازهایشان را شكسته می خوانند، به همین دلیل هر 29، 30 روز یك بار از نوفل لوشاتو خارج می شوند. اذان مغرب گفته شد و برای اینكه وقت را از دست ندهیم، آیت الله صدوقی نماز مغرب را خواندند. سپس امام تشریف آوردند و هنگامی كه مطلع شدند نماز مغرب
را آیت الله صدوقی را اقامه كرده اند، فرمودند كه نماز عشا را هم ایشان بخوانند و بعد زا اقامه نماز نزد من بیایند. بعد از نماز، وقتی قرار شد كه آیت الله صدوقی نزد امام بروند، از ایشان تقاضا كردیم كه اگر امكان دارد ما نیز همراهشان برویم. ایشان موافقت كردند. علت اصلی اصرار ما این بود كه مشتاق بودیم ببینیم این دو عالم عاشق پس از چهارده سال دوری، در لحظه دیدار چه حسی دارند. امام را بعدا هم می شد دید، ولی بیشتر مشتاق بودیم كه آن لحظه راببینیم. من نمی توانم آن صحنه را توصیف كنم، همین اندازه بگویم كه این دو بزرگوار وقتی همدیگر را دیدند، مصافحه ای عاشقانه كردند. ما كنار دیوار ایستاده بودیم و گریه می كردیم. پس از آنكه احوالپرسی كردند، ما نیز جلو رفتیم و دست امام را بوسیدیم.
زمانی كه خواستیم دراتاق بنشینیم فكر كردیم شاید به ما بگویند كه بیرون برویم، در نتیجه از آیت الله صدوقی خواستیم تا به ما اجازه بدهند كه بنشینیم. ایشان هم اجازه دادند. آقای شیخ محمد علی صدوقی هم همراه ما بود. امام در ابتدا احوال پرسی كردند واز وضعیت مردم ایران پرسیدند. به خاطر دارم آن زمان به مدت سه چهار روز درایران اعتصاب ها اوج گرفته بود. البته تمامی این اعتصاب ها و اعتراضات به فرمان امام كه از پاریس صادر می شد انجام می گرفت. امام خمینی بعد از نماز مغرب و عشا سخنرانی می كردند و در خلال سخنرانی هایشان به مردم ایران سفارش می كردند كه چه كارهائی انجام دهند. گاهی اوقات اطلاعیه صادر می كردند.

اعلامیه های امام به چه شكل تكثیر و پخش می شدند؟
 

پیام امام از طریق تلفن به ایران ابلاغ می شد. لازم به ذكر است كه بگویم مسئولین مخابرات بالاخص بعضی از خانم ها در این زمینه بسیار با ما همكاری می كردند. ابتدا یك تلفن از پاریس به تهران وصل می شد. سپس این خانم ها ارتباط تلفنی را به من وصل می كردند. گاهی اوقات در یك رمان بیست سی خط تلفن را پاسخ می دادند و با هم وصل می كردند. یك خط از پاریس بود و 20 خط از تهران، اگر امام سخنرانی می كردند، از طریق تلفن صدایشان را ضبط می كردیم و اگر اعلامیه ای صادر شده بود، شخصی از پشت تلفن اعلامیه را می خواند و ما هم صدای او را ضبط می كردیم. من در محل كار و منزلم به تلفن ضبط صوت وصل كرده بودم و تماس ها را ضبط می كردم. بعد از اینكه تماس تلفنی به پایان می رسید، نوار را پیاده می كردیم، سپس در جای دیگری، از جمله منزل اخوی من مطالب را تایپ و تكثیر می كردیم و فردا صبح اعلامیه ها را پخش می كردیم. همه كارها به سرعت انجام می شد. سخنرانی هائی كه امام پس از نماز مغرب و عشا می كردند، فردا صبح به صورت اعلامیه بین مردم پخش می شد. رمز ما هم این بود: نمونه جدیدی از جنس برایمان رسیده است. زمان پخش اعلامیه ها آنها را در دسته های 10-20 تائی در كیسه مشكی می گذاشتیم. روند كلی پخش اعلامیه ها به این شكل بود: اعلامیه ها از تلفن ضبط می شد. در منزل برادرم در سه راه تهران ویلا تایپ و در منزل دامادم سه راه شهدا تكثیر می شد. (داماد من در منزل دستگاه تكثیر داشت.) هربار حدود 100-200-500 اعلامیه تكثیر می شد. سپس اعلامیه ها را در كیسه می گذاشتیم و به بازار می بردیم. دوستان دیگری هم در این كار با ما همكاری می كردند. عده ای در یزد این كار را انجام می دادند و ما هم با آنها در ارتباط بودیم. در اهواز هم افرادی ما را یاری می كردند. خواهرزاده من هم در اصفهان در این زمینه فعالیت می كردند كه البته بعدها ایشان را گرفتند و بسیار او را آزار دادند. در حال حاضر هم به خاطر شكنجه هائی كه در زندان شده اس، جانباز است. او رابط من بود. ما اطلاعیه ها را توسط آقای؟ به او می دادیم و او هم اطلاعیه ها را پخش می كرد.

صحبت به آنجا رسید كه آیت الله صدوقی و امام بعد از نماز یكدیگر را ملاقات كردند. در این باره توضیح بیشتری دهید.
 

امام درباره اوضاع ایران از آیت الله صدوقی سئوال كردند. شهید صدوقی گفتند: «مردم گوش به فرمان شما هستند.» امام فرمودند: «آیا ما می توانیم یكی دو روز دیگر اعتصاب را ادامه دهیم.» آیت الله صدوقی صدوقی گفتند: «آقا شما خیالتان راحت باشد، هرچه شما بفرمائید مردم عمل می كنند. اگر بفرمائید ده روز دیگر هم
اعتصاب را ادامه دهند، مردم گوش به فرمان شما خواهند بود.» امام فرمودند: 4-5 روز است كه اعتصاب كرده ایم، اگر مردم لطمه می بینند، بهتر است اعتصاب را یكی دو روز دیگر ادامه بدهند بعد در روز جمعه برخورد می كنیم. شنبه دوباره مغازه ها را باز كنند.این لطمه بزرگی به رژیم می زند.» آیت الله صدوقی گفتند: «فكر خوبی است. مردم آمادگی دارند.» خلاصه اطلاعیه همان جا نوشته شد و ما هم بسیار خوشحال شدیم. فوراً از اتاق بیرون آمدیم و قبل از اینكه اطلاعیه امام به ایرن برسد، با ایران تماس گرفتیم و خبر را به آنها دادیم و گفتیم كه فردا یا پس فردا اطلاعیه به تهران خواهد رسید. ما بعد از یك ربع نشستن از اتاق بیرون آمدیم؛ اما آیت الله صدوقی پیش امام ماندند و شام را با امام خوردند. وقتی آیت الله صدوقی از اتاق بیرون آمدند، ‌ما به شوخی گفتیم: «الحمدالله شام خوبی هم خدمت میل كردید.» شهید صدوقی گفتند: «بله، اما نمی دانم این سید چرا چیزی نمی خورند. ایشان یك ظرف آبگوشت آوردند و چند لقمه نان داخل آب زدند و خوردند. خلاصه چند روز در پاریس ماندیم و شب ها و صبح نماز را به امام اقتدا می كردیم. سپس با آیت الله صدوقی در مورد اتفاقاتی كه در یزد می افتاد، صحبت می كردیم و در جریان مسائل یزد قرار می گرفتیم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:8
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با دكتر سید محمدعلی سادات اخوی

درآمد
 

توجه ویژه شهید آیت الله صدوقی به توانائی های جوانان در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی یكی از رموز موفقیت وی است. ایشان با قدرت تمام در حمایت از جوانان با استعداد می كوشید و با وجود مشغله های فراوان، لحظه ای از آنان غفلت نمی كردند. در این گفتگو به تفصیل از این ویژگی سازنده سخن رفته است.

آیت الله صدوقی به چه دلیل این بیمارستان را تأسیس كردند و از چه زمانی توفیق یافتند كه در این بیمارستان مشغول به كار شوید؟
 

آیت الله صدوقی انسان دردآشنائی بودند. ایشان در خانواده ای محترم، ولی با سختی بزرگ شده و طعم یتیمی را نیز چشیده بودند. بعضی از افراد اگر به سختی بزرگ شوند و چندی بعد به جایگاه بالائی دست پیدا كنند، ممكن است به خاطر حس انتقام جوئی به دیگران هیچ كمكی نكنند كه به قول معروف به این دسته از افراد، تازه به دوران رسیده می گویند؛ اما آیت الله صدوقی بر خلاف این گونه انسان ها، تشنه خدمت به مردم بودند. ایشان علاقه داشتند به كارهای مردمی، انتفاعی، ساخت مسجد، مدرسه، بیمارستان، حوزه علمیه و خوابگاه برای طلاب بپردازند. هر نقطه از كشور كه زلزله یا سیل اتفاق می افتاد، ایشان به كمك مردم می شتافتند. فعالیت های شهید صدوقی بیشتر جنب اجتماعی و عامل المنفعه داشت. همان طور كه می دانید، یادگاری و آثار مكتوب چندانی از ایشان وجود ندارد. به خاطر دارم كه خانمی در منطقه ای كه هم اكنون بیمارستان سیدالشهدا(علیه السلام) در آن واقع است، دچار مشكل جسمی شدند. آن زمان من 10 – 12 سال بیشتر نداشتم. خبر بیماری این خانم به گوش آیت الله صدوقی رسید. از اینكه در آن ناحیه، امكانات درمانی برای مردم وجود نداشت، ناراحت شدند. در آن زمان مردم مجبور بودند به مراكز درمانی دولتی در سایر مناطق شهر بروند. مركز درمانی فرخی، بیمارستان گودرزی و زایشگاه بهمن – كه متعلق به زرتشتی ها و دولتی بود - از جمله مراكز دولتی آن زمان بودند. در پی این ماجرا شهید صدوقی تصمیم گرفتند یك مركز درمانی تأسیس كنند. ایشان با دوستانشان جلسه ای را تشكیل دادند و درباره تصمیم خود با آنها صحبت كردند. آن زمان خیابان های یزد تا سر فرمانداری (اندكی جلوتر از ساعت مسجد جامع) آسفالت بود و بقیه خیابان ها خاكی بودند. قرار بر این شد كه یك پلی كلینیك ساخته شود تا از ین طریق نیازهای اولیه مردم برطرف گردد و مردم برای رفع نیازهای اختصاصی شان به سایر مراكز درمانی مراجعه كنند. در مراسم اقامه نماز عید فطر در سال 1349 مردم تكبیرگویان از مسجد حظیره تا مكان فعلی بیمارستان سیدالشهدا(علیه السلام) حركت كردند و در پایان مسیر، كلنگ بیمارستان زده و اقدامات لازم شروع شد. حساسیت شهید صدوقی در رسیدگی به امور بیمارستان برایم جالب بود. ایشان مرتباً به ساختمان سركشی می كردند و تا زمانی كه مشكلات را حل نمی كردند، خوابشان نمی برد. زمانی كه قصد داشتم كنكور بدهم، پدرم برای قبولی من نذر كردند كه اگر پزشكی قبول شدم، در بیمارستان سیدالشهدا(علیه السلام) مشغول به كار شوم. پس از اینكه ساختمان پلی كلینیك تا حدی پیش رفت، شهید صدوقی اعلام كردند كه قصد دارند بیمارستانی را نیز تأسیس كنند. در سال 1361 كلنگ بیمارستان زده شد. البته بعد از مدتی آیت الله صدوقی به شهادت رسیدند، ولی با وجود این، ساخت بیمارستان متوقف نشد.

بنابر گفته شما، یك سوی خیابان كلینیك و در سوی دیگر بیمارستانی واقع است؟
 

بله، ابتدا كلینیك تأسیس شد، سپس ساختمان دیگری نیز ساخته شد. بخش هائی را به آن اضافه كردند و كلینیك دوم به بیمارستان تبدیل شد. لازم به ذكر است كه بگویم مرحوم مهندس مؤید اعلائی نقشه بیمارستان را كشیدند.

آیا شما در زمان حیات آیت الله صدوقی كنكور دادید و آیا به ایشان گفته بودید كه قصد دارید پزشك شوید؟
 

سال اول كه كنكور دادم در رشته روان شناسی در دانشگاه اصفهان قبول شدم. آن زمان شهید صدوقی در مشهد بودند. وقتی خبر قبولی ام را به آیت الله صدوقی دادم، فوق العاده خوشحال شدند؛ اما پس از مدتی به دلیل علاقه ام به پزشكی تصمیم گرفتم دوباره در كنكور شركت كنم. سال دوم در رشته پزشكی پذیرفته و در سال 1360 فارغ التحصیل شدم. اتفاقاً در همین سال نیز بیمارستان افتتاح شد. همان طور كه می دانید شهید صدوقی در سال 1361 به شهادت رسیدند. پس از اینكه فارغ التحصیل شدم، شهید صدوقی به من پیشنهاد دادند تا ریاست بیمارستان را به عهده بگیرم. من درخواست ایشان را رد كردم.اول به این دلیل كه به تازگی فارغ التحصیل شده بودم و تجربه مدیریتی نداشتم، دوم اینكه سربازی ام را نگذرانده بودم. همچنین به ایشان گفتم كه دوران جنگ است و كشور به وجود من نیاز دارد. آیت الله صدوقی به من گفتند كه مشكل سربازی را حل خواهم كرد و سربازی ات را به یزد منتقل می كنم. من گفتم: اجازه بدهید كه به سربازی بروم تا ساخته شوم و از طرفی اگر شما در دوران خدمت، مرا به یزد منتقل كنید، دیگران پشت سرتان حرف می زنند و خواهند گفت كه شما جوانان مردم را به جبهه ها می فرستید، در حالی كه دوران خدمت آشنایان را به یزد منتقل می كنید. به این ترتیب دوران خدمتم آغاز شد. اواخر جنگ در سپاه فعالیت می كردم و به تدریج در سال 1372 دست تقدیر مرا به یزد كشاند.

پس اولین پیشنهاد برای كار در بیمارستان را از جانب شهید صدوقی دریافت كردید؟
 

بله. فرزند ایشان نیز به من پیشنهاد دادند تا به یزد بیایم و در بیمارستان مشغول به كار شوم. ایشان به من گفتند: «حرف آقا را كه گوش نكردید، لااقل حرف مرا گوش كنید.»

آیا شما در دوران دانشجوئی تان با شهید صدوقی در ارتباط بوده اید؟
 

بله. من زمانی كه تعطیل می شدم، به یزد می آمدم و اكثر اوقاتم را با ایشان می گذراندم. من حتی بیشتر از نوه هایشان با ایشان بودم.
اكثر اعضای خانواده و نزدیكان آیت الله صدوقی روحانی بودند. آیا زمانی كه شما علم پزشكی را برای تحصیل انتخاب كردید، ایشان ناراحت شدند؟
خیر. فقط یك بار گفتند از نوه های من فقط دو نفر روحانی شدند. ای كاش تعداد بیشتری از آنها به مقام روحانیت می رسیدند. آقای معزالدینی و آقای جعفری در قم نوه های آیت الله صدوقی هستند كه روحانی شدند. برادر و پدرم نیز روحانی بودند. شاید من شایستگی رسیدن به این مقام را نداشتم. به هر حال دست تقدیر مرا به سوی پزشكی كشانید.

رویكرد و برخورد آیت الله صدوقی با علوم جدید چگونه بود؟
 

ایشان دیدگاه و برخورد مناسبی با علوم جدید داشتند. مسئله جالب توجه این است كه علاوه بر طلاب، دانشجویان و سایر جوانان نیز به ملاقات شهید صدوقی می آمدند. دانشجویان و قشرهای مختلف، درباره مسائل مختلف از جمله دیدگاه كمونیستی با ایشان صحبت می كردند. بسیاری از نزدیكان شهید صدوقی به ایشان می گفتند برخی از افراد را به ملاقات خویش راه ندهید، زیرا برای همكاری مناسب نیستند. شهید صدوقی در جواب می گفتند: «اگر آنها را بیرون كنیم، طرد خواهند شد و اگر آنها را به همكاری بپذیریم، امید به اصلاحشان وجود دارد.» كمتركسی پیدا می شد كه بتواند از شهید صدوقی سوء استفاده كند و معمولاً ایشان از آنها در امور استفاده می كردند.

ارتباط شهید صدوقی با جوانان، دو طرفه بوده است. شهید صدوقی به جوانان اعتماد و به نقش آنها در جامعه اعتقاد داشتند، اما در آن زمان، شرایط ویژه ای بر جامعه حاكم بود و معمولاً نگاه مثبتی به روحانیت وجود نداشت. با وجود این، چرا دانشجویان به ملاقات شهید صدوقی می آمدند؟
 

مردم شهر یزد بسیار متدین هستند. یزد محیط مذهبی سالمی دارد. اگر به دانشجویان یزدی از دیرباز نگاهی بیندازید، خواهید دید كه كمتر كسی از میان آنان طرفدار كمونیسم بوده است. برخی از دانشجویان مؤمن، روحانیونی را از جاهای دیگر به شهر یزد می آوردند تا به این طریق محیط مذهبی یزد را تقویت كنند. حتی در زمان طاغوت نیز اكثر دانشجویان، مؤمن و عضو انجمن های اسلامی بودند. در اصفهان تعدادی دانشجو مشغول به تحصیل بودند كه برخی از آنها به شهید صدوقی اعتقاد چندانی نداشتند؛ اما گاهی اوقات نزد ایشان می آمدند و مشكلاتشان را مطرح می كردند. شهید صدوقی نیز با وجود آنكه می دانستند بعضی از این دانشجویان پشت سرشان بدگوئی می كنند، آنان را به حضور خویش می پذیرفتند. یك روز عده ای از این دانشجویان نزد ایشان آمدند. یكی از آنها به قول ما یزدی ها بدپیله بود. شهید صدوقی عصبانی شدند و با دو دست، خود را زدند. طبعاً آن دانشجو از خانه بیرو رفت. پس از ماجرا حاج آقا با خود فكر كردند كه با این كارشان آن دانشجو دل زده و طرد خواهد شد و از طرفی پشت سر ما بد خواهد گفت. از این رو دوباره او را نزد خود خواندند و از او دلجوئی كردند و با حل یكی از مشكلات آن دانشجو ناراحتی را از دلش درآوردند. اگر شما غیر از من با اشخاص دیگری نیز مصاحبه كنید، آن افراد دید باز را از ویژگی های شهید صدوقی خواهند دانست. ایشان فوق العاده دلجو بودند. به دیگران تا حد امكان اعتماد می كردند و برای رفع مشكلات جامعه از كمك مالی مضایقه نمی كردند و خداوند نیز از طریق مردم برایشان پول می رساند. به نظر من هرگاه بنده ای به خاطر خدا و بندگان خدا دست به كاری بزند، خداوند نیز امكانات را برای او فراهم و باب رحمت خویش را به روی او باز خواهد كرد و من این حقیقت را در تشكیلات آیت الله صدوقی دیدم. البته هیچ كس جرئت نمی كرد در مقابل وجوهاتی كه می پردازد و یا انفاقی كه می كند، از شهید صدوقی درخواست كند كه ایشان كاری برایش انجام دهند. اگر شهید صدوقی متوجه نیت آن شخص می شدند پیغام می دادند كه این كارها برای خدا و امام زمان است. اگر می خواهید سوءاستفاده كنید، طرف من نیائید. مردم هم كه اعتبارشان را در رضایت شهید صدوقی می دیدند، بلافاصله از نیت خود پشیمان می شدند. هرگاه زلزله ای در كشور اتفاق می افتاد (از جمله زلزله طبس) همه مردم با نیت خیر به كمك می شتافتند. در زلزله گلبافت كرمان، گروه آیت الله صدوقی اولین گروهی بود كه به كمك مردم شتافت و تا پایان امدادرسانی ها در صحنه حضور داشت.

آیا شما در ماجرای این دو زلزله حضور داشتید؟
 

در زمان وقوع زلزله طبس در صحنه بودم. اما زمانی كه زلزله كرمان اتفاق افتاد، نتوانستم به صحنه بیایم.

از زلزله طبس و حضور در صحنه، خاطره ای در ذهن دارید؟
 

آن زمان دانشجو بودم و آیت الله صدوقی هم به هدایت و سرپرستی گروه مشغول بودند.

آیت الله صدوقی به طبس می آمدند؟
 

شهید صدوقی پسرشان را به عنوان نماینده خویش به طبس فرستاده بودند و خودشان از یزد امور را سرپرستی می كردند. البته چند بار برای سركشی كارها به طبس آمدند. آن زمان هركسی كه قصد داشت به زلزله زدگان كمك كند، به سراغ ارگان های دولتی نمی رفت؛ بلكه فوراً كمك خود را به مقر آیت الله صدوقی در باغ گلشن طبس می برد.

از ملاقات آیت الله صدوقی و مردم طبس، خاطره ای در ذهن دارید؟
 

در این مورد خاطره ای ندارم؛ اما دیدار ملكه با مردم طبس را به خوبی به یاد دارم. در سال 1356، اوایل انقلاب بود كه گروه یزدی ها در طبس برای كمك مستقر شدند. قرار بود تا فرح هم به یزد بیاید و زمینی خاكی را برای فرود بالگرد آماده كردند. بالگرد نشست، مردم فرح را دیدند، معترض شدند كه چرا بعد از یك هفته به اینجا آمده ای؟ كمك هائی هم كه به دست ما می رسد، سربازهایتان مصرف می كنند. زمانی كه زلزله رخ داد، سه دختر در پای دار قالی در حالی كه مشغول بافندگی بودند، زیر آوار ماندند و عده ای نیز گوشواره های آنان را از گوششان درآوردند. حتی برای اینكه بتوانند بدون اتلاف وقت، النگوی زنی را از دستش درآورند، دستان او را قطع كرده بودند. مردم معتقد بودند كه این كارها را نیروهای دولتی انجام می دهند. اگر در حال حاضر نیز از مردم طبس در مورد امدادرسانی های سئوال كنید، آنها نام ستاد آیت الله صدوقی را بر زبان می آورند و هیچ اسمی از نیروهای دولتی نخواهند برد.

دوران دانشجوئی شما به اوج فعالیت كمونیست ها مصادف بود و همان طور كه مطلعید كمونیست ها در دانشگاه ها حضور پررنگ تری داشتند. آیت الله صدوقی در این زمینه چگونه به دانشجویان كمك فكری می كردند؟
 

اگر دانشجویان در مورد خط مشی فكری خاص و یا شكل گیری گروهی در دانشگاه به شهید صدوقی خبر می دادند و سئوالات خود را در این باره می پرسید، شهید صدوقی برای رفع ابهامات به افراد با صلاحیت و با سوادی كه در دانشگاه های مربوطه مشغول به كار بودند، نامه می نوشتند و از آنان می خواستند تا برای دانشجویان سخنرانی كنند. زمانی كه من در اصفهان دانشجو بودم، فرد باسوادی در دانشگاه برای ما سخنرانی می كرد. آن شخص مسئول انجمن دانشگاه هم بود. حتی گاهی اوقات سخنران مذهبی و معمم به دانشگاه دعوت می شد و دانشجویان سئوالات خود را از ایشان می پرسیدند. آن زمان اگر شخصی در مقابل فرد مذهبی از خدا و پیغمبر سخن نابه جائی می گفت و عقیده خود را بیان می كرد، آن شخص مؤمن با عصبانیت با او برخورد می كرد؛ اما آیت الله صدوقی به دیدگاه و اعتقادات افراد احترام می گذاشتند و به جای اینكه با آنها برخورد تندی كنند، به صحبت های آنان گوش می دادند و با آنها با منطق صحبت می كردند.

از روابط بین دكتر پاك نژاد و آیت الله صدوقی چه می دانید؟
 

دكتر پاك نژاد در یزد سمبل طبابت هستند و اگر از مردم یزد بخواهید تا نام بهترین پزشكان یزد را به شما بگویند، اولین اسمی كه بر زبان خواهند آورد، نام دكتر پاك نژاد است.

شهید آیت الله صدوقی و جوانان

گویا حساب و كتابی بین دكتر پاك نژاد و آیت الله صدوقی بوده است كه طبق آن از برخی افراد ویزیت گرفته نمی شد. در این مورد چه می دانید؟
 

زمانی كه قرار شد كلنگ زمین سیدالشهدا(علیه السلام) زده شود، با دكتر پاك نژاد مشورت كردند. هرگاه شخصی برای درمان بیماری اش از شهید صدوقی كمك می خواست، ایشان به آن شخص سفارش می كردند كه به دكتر پاك نژاد مراجعه كند و اگر كسی نیاز به دارو داشت، شهید صدوقی به آن شخص تأكید می كردند كه برای تهیه دارو نزد مرحوم رمضان خانی برود. دكتر پاك نژاد از جمله طبیبانی بودند كه ویزیت برایشان معنی نداشت. ایشان جعبه ای داشتند كه بیماران به دلخواه مبلغی را داخل آن می انداختند و دكتر پاك نژاد نیز به هیچ وجه آن پول ها را نمی شمردند. اگر بیماری برای تهیه دارو مشكل مالی داشت، دكتر پاك نژاد نامه ای برای آقای رمضان خانی می نوشتند. آن بیمار نیز به آقای رمضان خانی در داروخانه رازی واقع در چهارراه میرچخماق می رفت و داروهایش را از داروخانه می گرفت. البته پول دارو را پرداخت نمی كرد، زیرا دكتر پاك نژاد و مرحوم رمضان خانی بین خودشان حساب و كتابی داشتند.

پس طبق فرمایش شما قبل از اینكه دكتر پاك نژاد در بیمارستان مشغول به كار شوند، چرخه خیریه كوچكی در امور درمانی داشتند.
 

دكتر پاك نژاد پزشك مورد اعتماد و انسان باسوادی بودند. كتاب های تألیف شده توسط ایشان بسیار پربار هستند. مردم یزد در مسائل مذهبی با آیت الله صدوقی و در مسائل علمی و امور دانشگاهی با دكتر پاك نژاد مشورت می كردند. زمانی كه من در دبیرستان رسولی مشغول به تحصیل بودم، دكتر پاك نژاد دوشنبه ها در سالن كنفرانس مدرسه برای دانش آموزان صحبت می كردند و سپس به دانش آموزان اجازه می دادند تا سئوالات خود را در مورد مسائل روحی و جنسی مطرح كنند. دكتر پاك نژاد به دانش آموزان می گفتند: «از پرسیدن سئوالاتتان خجالت نكشید.» حتی گاهی اوقات سئوالات مفیدی را كه از ایشان پرسیده می شد، در جلسات بعدی برای همه مطرح می كردند تا دیگران نیز استفاده كنند.

اگر امكان دارد از مراودت دكتر پاك نژاد و آیت الله صدوقی خاطره ای را برای ما تعریف كنید؟
 

بین این دو بزرگوار رابطه صمیمانه ای برقرار بود. دكتر پاك نژاد به همراه گروه فرهنگ، گروه پزشكی و یا هیئت امنای بیمارستان در اكثر جلسات شركت می كرد و شهید صدوقی هم برای مشورت در مسائل بسیاری از نظرات دكتر پاك نژاد بهره مند می شدند. علاقه این دو بزرگوار به هم تا حدی بود كه وقتی شهید صدوقی، دكتر پاك نژاد را می دیدند، با خوشحالی از جایشان بلند می شدند و ایشان را در آغوش می گرفتند. یك روز قرار بود دكتر به منزل شهید صدوقی بیایند. زنگ منزل آیت الله صدوقی به صدا درآمد و ایشان با خوشحالی از من پرسیدند كه چه كسی آمده است؟ وقتی به ایشان گفتم پدرتان آمده اند، متوجه دم اندكی در خود فرو رفتند. البته شهید صدوقی به پدرشان علاقه وافری داشتند؛ ولی از آنجائی كه مشتاقانه در انتظار دكتر پاك نژاد بودند و دیدند كه ایشان هنوز نیامده است، كمی ناراحت شدند.

در مورد كمك های آیت الله صدوقی به افراد سیاسی و زندانی ها چه می دانید؟
 

آیت الله صدوقی اگر متوجه می شدند كه فردی دچار مشكل مالی شده است یا خودشان مستقیماً كمك می كردند و یا از طریق نامه و تلفن به دیگران سفارش می كردند تا فوراً به آن شخص كمك كنند. افراد زیادی با شهید صدوقی همكاری می كردند. ایشان برای انجام فعالیت های مختلف، اشخاص بسیاری را به مأموریت می فرستادند. در این میان گاهی اوقات عده ای از كاركرد برخی از اشخاص شكایت می كردند. شهید صدوقی هم بدون قضاوت قبلی دست به اقدامی نمی زدند. ابتدا افرادی را برای بررسی امور می فرستادند و اگر متوجه می شدند كه فرد مورد نظر مرتكب اشتباهی شده است، او را نزد خود می خواندند و بازخواست می كردند. شهید صدوقی یكی دو نفر را مأمور انجام كاری كرده بودند. گویا آنها در انجام مسئولیت خود مرتكب خطا شده بودند و وظایفشان را به درستی انجام نمی دادند. پسرخاله من كه چهارسال از من كوچك تر بود، این مسئله را به آیت الله صدوقی گزارش داد. آیت الله صدوقی افرادی را مسئول بررسی امور كردند. پس از تحقیقات معلوم شد كه آنها در انجام كارها كوتاهی می كنند و پسرخاله ام گزارش درستی به آیت الله صدوقی داده است. حاج آقا صدوقی آن دو نفر را به شدت بازخواست كردند و به آنها گفتند: «من با این سن و سال متوجه كارهای شما نشدم؛ اما نوه ام همه چیز را فهمید. فكر نكنید اگر من متوجه كارهایتان نمی شدم، دیگران هم از كارهایتان باخبر نمی شدند.» آنها گریه كردند و از شهید صدوقی به خاطر اشتباهاتشان عذخواهی كردند. حاج آقا هم به آنها سفارش كردند كه دیگر خطاهایشان را تكرار نكنند.

نقش شهید صدوقی در زندگی شما چیست؟
 

آیت الله صدوقی برای من الگو بودند. ایشان شخصیت عالمانه و پیامبر گونه ای داشتند. چهره بشاش و نورانی شان هیچ گاه از ذهنم پاك نمی شود. بله، من هرچه دارم از این عالم بزرگوار است. حتی گاهی اوقات ایشان در رسیدگی به امور من از پدرم پیشی می گرفتند. زمانی كه قرار بود وارد مقطع دبیرستان شوم، ایشان به پدرم سفارش كردند مرا در دبیرستان رسولی ثبت نام كنند، در حالی كه اگر ایشان به پدر سفارش نمی كردند، پدرم به دلیل مسائل مالی مرا در نزدیك ترین دبیرستان محل زندگی مان ثبت نام می كردند. یك بار در مدرسه شاگرد دوم شدم و شهید صدوقی تصور كردند من در یزد شاگرد دوم شده ام. ایشان برای تشویق من در جلسه ای كه بسیاری از بزرگان از جمله دكتر پاك نژاد حضور داشتند، گفتند كه نوه ام در شهر یزد شاگر دوم شده است. البته من در آن جلسه گفتم، من در مدرسه شاگرد دوم شده ام. حتی زمانی كه به تازگی وارد دبیرستان شده بودم، ایشان برای اطلاع از وضعیت درسی ام با مدرسه تماس می گرفتند. همچنین زمانی كه قرار بود وارد دانشگاه شوم، ایشان گفتند، هرگاه با مشكلی برخورد كردی، فوراً به من بگو تا مشكلت را حلت كنم. در دوران دانشجوئی لطف خدا شامل حال من شد و حدود شصت نه سالی با شهید رهنما هم خانه بودم. البته پیش از آن من و ایشان با هم در مدرسه همكلاسی بودیم.

آیا شما با آیت الله صدوقی به مسافرت می رفتید؟
 

فقط یك بار با ایشان به مشهد رفتم.

خوش سفر بودند؟
 

بله، فوق العاده خوش سفر و خوش مشرب بودند.

از سفرتان به مشهد خاطره ای در ذهن دارید؟
 

در آن سفر دوستان آیت الله صدوقی به دیدارشان می آمدند.حاج آقا به حرم هم می رفتند. آیت الله صدوقی تهجد داشتند و از این رو صبح زود از خواب بلند می شدند. ایشان در بدترین شرایط نمازشان قضا نمی شد و با وجود خستگی بسیار، صبح زود از خواب بیدار می شدند. همسر ایشان در خاطرات زندگی مشتركشان با شهید صدوقی گفته اند:«هیچ گاه به یاد ندارم كه آیت الله صدوقی نمازشان ترك شود.»

آیا هنگامی كه شهید صدوقی برای خواندن نماز صبح بیدار می شدند، شما را نیز برای اقامه نماز بیدار می كردند یا خیر؟
 

به یاد ندارم كه هیچ گاه ایشان ما را برای خواندن نماز بیدار كرده باشند. وقتی كه حاج آقا دور اتاق قدم زنان ذكر و قرآن می خواندند، ما از خواب بلند می شدیم. ایشان در حین قرائت قرآن عادت داشتند بعضی از آیات را بلند بخوانند و از این رو ما از خواب بیدار می شدیم. نمازهایشان روحانی بود. از مسجد كه بر می گشتند، ذكر می گفتند، قرآن می خواندند و سپس اندكی می خوابیدند تا بتوانندبه كارهای روزانه شان بپردازند. ویژگی دیگری كه در شخصیت آیت الله صدوقی بارز بود، قاطعیتشان بود. هر گاه مسئول جدیدی‹ رئیس شهربانی، فرماندار، استاندار› به شهر یزد می آمد، می دانست كه باید در انجام كارها با آیت الله صدوقی هماهنگ باشد و در بدو ورود به شهر، به ملاقات ایشان می آمد.

گویا در آن زمان استانداری برای ایشان رجز خوانده بود. در این مورد چه می دانید؟
 

آن زمان من در یزد نبودم؛ اما باخبر شدم كه آیت الله صدوقی در این مورد سخنرانی كرده بودند، حتی بلندگوی مسجد را طوری تنظیم كرده بودند، كه صدایشان به گوش كلانتری مقابل مسجد برسد. ایشان گفتند، آنها باید بدانند، صدوقی هست و مردم هم با صدوقی هستند. در پی این اتفاقات مأموران به مسجد حظیره حمله كردند. شهید صدوقی در مقابل آنها سینه سپر كردند و گفتند، ما از شما نمی ترسیم. حتی جای گلوله ها هنوز هم بر ساختمان مسجد حظیره مانده است. تصاویر اولین راهپیمائی در حال حاضر موجود است. شهید صدوقی مردم را در مسجد جمع كردند و در ابتدای صحبت هایشان گفتند:« گویا خطری وجود دارد. من می روم و غسل شهادت می كنم.» اشك از چشمان مردم جاری شد. آیت الله صدوقی در حمام مسجد غسل كردند. ایشان بسیار شجاع بودند. وقتی قرار شد كه مأموران به مدرسه حمله كنند آیت الله صدوقی مقابل در مدرسه رفتند و گفتند:« اگر پایتان را داخل مدرسه بگذارید، همه شما را بیرون خواهم كرد.» حتی آیت الله صدوقی قبل از شهادتشان به دشمانشان گفتند:« مرغابی را از آب می ترسانید؟ مرا از مرگ می ترسانید؟» مسئولین اجرائی در زمان شاه هم می دانستند كه ایشان از هیچ قدرتی هراس ندارند، در نتیجه گوش به فرمان ایشان بودند. در یك كلام باید بگویم كه شهید صدوقی از نظر علمی و اجرائی بسیار قوی بودند. استاندار یزد ازلحاظ فكری طرفدار بنی صدر بود. فصل تابستان بود و من در یزد بودم. آیت الله صدوقی به او گفتند:« شما باید از یزد بیرون بروید. اگر از شهر خارج نشوید خودم بیرونتان می كنم.» یك شب ساعت1 حاج آقا در حیاط خوابیده بودند و تلفن هم كنارشان بود. همسر ایشان و چند نفر در حیاط خوابیده بودیم. حاج آقا مرا صدا كردند و گفتند:« شماره آقا مهدوی كنی را از دفترچه تلفن برایم پیدا كن.» شب بود و چشمشان نمی دید و من شماره منزل آقای مهدوی كنی را برایشان گرفتم. همسر آقای مهدوی كنی گوشی را برداشتند و گفتند كه آقا خواب هستند. شهید صدوقی گفتند:« كار واجبی با ایشان دارم، لطفا بیدارشان كنید.» سپس شهید صدوقی به آقای مهدوی گفتند:« من استاندار را پس فرستادم و خداحافظ». در یك كلام باید بگویم كه ایشان در دفاع از ولایت و راه امام نهایت تلاش را می كردند و از هیچ چیز نمی ترسیدند. با شجاعت در مقابل افراد زیادی می ایستادند. هیچ گاه اجازه نمی دادند كه حرمت روحانیت شكسته شود و من این را در مقام مقام معظم رهبری مشاهده كرده ام. به عنوان مثال زمانیكه آیت الله خوئی در نجف بودند، فرح به عراق سفر كرد و به ملاقات ایشان رفت. آیت الله صدوقی اولین كسی بودند كه نسبت به این مسئله اعتراض كردند. ایشان به آقای خوئی پیغام دادند كه چرا فرح را راه داده اید؟ در واقع هرگاه فكر می كردند كه باید كاری انجام دهند، فورا و بدون هیچ ترسی پا به میدان عمل می گذاشتند.

شما در خلال صحبت هایتان اشاره كردید كه آیت الله صدوقی از مرگ هراسی نداشتند. آیا شما و اطرافیان شهید صدوقی نسبت به خطری كه ایشان را تهدید می كرد نگران نبودید؟
 

فوق العاده نگران بودیم. آن زمان بسیاری از دوستان و آشنایان كه در سپاه و بیمارستان مشغول به كار بودند، به من می گفتند كه به آیت الله صدوقی بگوئید كه مراتب خودشان باشند. من پیغام دوستان را به ایشان می رساندم. شهید صدوقی می گفتند، «من باید تكلیف خود را انجام دهم. چه كار كنم؟ اگر در خانه بمانم، كاری نمی توانم انجام دهم ».

خبر شهادت آیت الله صدوقی چگونه به گوش شما رسید؟
 

من آن زمان مسئول بیمارستان نجمیه تهران بودم. ماه رمضان بود. ساعت 2 بعدازظهر در اتاق نشسته بودم كه ناگهان اخبار اعلام كرد كه آیت الله صدوقی در نماز جمعه به شهادت رسیدند. فوراً خود را به یزد رساندم. البته آَشنایان و اقوام هم به یزد آمده بودند، ولی به دلیل اوضاعی كه به وجود آمده بود، فراموش كرده خبر شهادت آیت الله صدوقی را به من اطلاع بدهند. زمانی كه شهید صدوقی به دلیل جراحی چشمشان در بیمارستان قلب شهید رجائی تهران بستری بودند، دوستان باغی را در جمكران برایشان آماده و به ایشان پیشنهاد كردند كه دوران نقاهت را در این باغ بگذرانند. دوستان معتقد بودند كه اگر آیت الله صدوقی به یزد بروند، به دلیل مشغله كاری زیاد مجبور خواهند شد در یزد بمانند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:7
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با آیت الله میرزا حسن ابوترابی زارچی

درآمد
 

ویژگی های منحصر به فرد شهید آیت الله صدوقی بسیار متعدد و بارزند، بدان گونه كه درباره هر یك از آنها
می توان به تفصیل سخن گفت، لیكن در این میان شجاعت مدبرانه و همراه با زیركی ایشان هر انسان منصفی را به شگفتی وا می داشت. در این گفتگو این ویژگی در كنار سایر خصائل بی بدیل ایشان تحلیل و بررسی شده است.

شروع آشنائی شما با آیت الله صدوقی از چه زمانی آغاز شد و چگونه با ایشان آشنا شدید؟
 

من یكی از شاگردان آیت الله صدوقی بودم. زمانی كه ایشان از قم به یزد منتقل شدند و به شهر یزد آمدند، من به همراه عده زیادی از مردم به استقبال ایشان رفتم.

آیا شما در قم شاگرد ایشان بودید یا در یزد؟
 

من در یزد شاگرد ایشان بودم. عده زیادی از مردم، طلاب و اهل علم به استقبال ایشان رفتند و مسافتی در حدود 8 كیلومتر را پیاده طی كردند. زمانی كه آیت الله صدوقی از ماشین پیاده شدند، مردم ایشان را روی دست هایشان بلند كردند، آیت الله صدوقی قدری از این مسئله ناراحت بودند و تمایل داشتند كه مردم ایشان را روی زمین بگذارند. مردم در مراسم استقبال اظهار علاقه بسیاری به آیت الله صدوقی كردند. تا جائی كه به خاطر دارم حدود یك سال بعد در كلاس درس شرح لمعه آیت الله صدوقی در مدرسه خان شركت كردم. آیت الله صدوقی در مسجد طبقه فوقانی مدرسه خان به تدریس شرح لمعه مشغول بودند.

روش تدریس ایشان چگونه بود؟
 

آیت الله صدوقی از حافظه خدادادی و بسیار قوی برخوردار و كاملاً به مطالب درسی مسلط بودند. ایشان با سرعت تدریس می كردند و با وجود این، ما می توانستیم مطالب را درك و ضبط كنیم. كلاس درس ایشان كمی طول می كشید، اما ما به هیچ وجه احساس خستگی نمی كردیم. از آنجائی كه بسیار به آیت الله صدوقی علاقه داشتیم، شنیدن صدای ایشان برایمان بسیار لذت بخش بود. ایشان بیان شیوا، جالب و جذابی داشتند.

گویا برای اینكه طلبه ها سركلاس خوابشان نگیرد، آیت الله صدوقی از تعابیر خاصی استفاده می كردند. در این باره برایمان توضیح دهید.
 

بله، آیت الله صدوقی بسیار خوش ذوق بودند و گاهی هم مزاح می كردند؛ اما از آن دسته مزاح هائی كه رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) فرموده اند: «من شوخی می كنم، ولی حق می گویم.» عده ای ممكن است برای خنداندن دیگران ناحق بگویند و دیگران را مسخره كنند. بهتر است در اینجا حكایتی درباره شوخ طبعی پیامبر بگویم. یك روز پیرزنی خدمت رسول اكرم رفت و برای آمرزش و دخول در جنت از پیامبر تقاضای دعا كرد. پیامبر فرمودند: «پیرزن به بهشت نمی رود.» آن پیرزن بسیار گریه كرد. بلال آمد تا وساطت آن پیرزن را كند. پیامبر فرمودند: «سیاه پوست هم به بهشت نمی رود.» عباس هم آمد تا برای بلال و آن پیرزن وساطت كند. پیامبر فرمودند: «پیرمرد هم به بهشت نمی رود.» آن سه نفر بسیار ناراحت شدند. پیامبر فرمودند: «پیران، جوان و سیاه پوستان، نورانی و سفید و سپس به بهشت وارد می شوند.» آیت الله صدوقی هم برای رفع خستگی شاگردان لطائفی می گفتند كه بسیار آموزنده بود. البته شوخی های ایشان مشروع و حق بود و انگیزه شان رفع خستگی شاگردان بود و با وجود اینكه حضار می خندیدند، اما ایشان اصلاً نمی خندیدند. آیت الله صدوقی آن قدر خوش ذوق بودند كه حتی می توانستند لطائفی ابداع كنند.

آیا نمونه قابل ذكری از مزاح های ایشان را در كلاس به یاد دارید؟
 

بله، آیت الله صدوقی یك بار برای ما تعریف كردند، ارسطاتالیس به طاغوت زمان خود اعتراض كرده بود و به این جرم او را به زندان انداخته بودند. ارسطاتالیس یكی از فلاسفه و حكمای یونان بوده است. هم بند او در زندان مرد ابله و احمقی بود. فصل گیلاس بود و یك روز ارسطاتالیس در زندان مشغول خوردن گیلاس بود و هسته های گیلاس را از دهان بیرون می آورد. آن مرد ابله با دیدن این صحنه شروع كرد به گریه كردن و گفت: «وقتی شما هسته های گیلاس را از دهانتان بیرون می آورید، من به یاد بزم می افتم. زمانی بزی داشتم كه مرده است.» حكایت دیگری هم از خلال صحبت های آیت الله صدوقی به یاد دارم. یك روز احمقی ارسطاتالیس را ستایش كرد. ارسطاتالیس شروع كرد به گریه كردن. از او پرسیدند: «چرا گریه می كنی؟» او پاسخ داد: «نمی دانم چه كار احمقانه ای انجام داده ام كه این فرد احمق كار مرا پسندیده و ستایش می كند.» این داستان مثل جالبی است در مورد كسانی كه رادیو لندن، رادیو فردا و رادیو اسرائیل آنها را ستایش می كند و معلوم می شود كه این اشخاص آب در آسیاب آنها ریخته اند و رادیوها هم آنها را پسندیده اند. امام هم در این باره فرموده اند: «كسی كه بخواهد دوست را از دشمن تشخیص دهد بداند كسانی كه ضربه به حیثیت انقلاب می زنند، كسانی هستند كه رادیو لندن و رادیو آمریكا از آنها ستایش می كنند.» مثل داستان ستایش كردن احمق از حكیم فرزانه.

آیا آیت الله صدوقی از درسشان در یزد راضی بودند؟ و آیا پیش نیامده بود كه برای فضای قم دلتنگی كنند؟
 

هرگز، طی یكی دو سال كه در كلاس درسشان بودم (دقیق به خاطر ندارم كه چند سال در كلاس درس ایشان بودم.) تا جائی كه به یاد دارم در این مدت چند كتاب از كتاب های شرح لمعه و بخشی از كتاب رسائل شیخ را كه به فرائد معروف است، نزد ایشان خواندم. برای یادگیری كتاب فرائد مدت یك ماه خدمتشان بودم. آیت الله صدوقی بعدها گفتند كه در طول آن یك ماه نگاهی هم به كتاب نینداخته بودند و با حافظه قوی شان مطالب مانند صدا در ضبط صوت در ذهنشان حك می شد. با اینكه مطالب را سال ها پیش مطالعه كرده بودند، همه را به یاد داشتند. وقت آیت الله صدوقی به یزد آمدند، مرحوم حاج شیخ غلام رضا فقیه خراسانی مسئول دادن
شهریه ها بودند؛ اما تدریس نمی كردند. مدرسان دیگری از جمله آیت الله حاج سید علی رضا مدرسی، آیت الله سید علی محمد كازرونی، آیت الله شیخ احمد علومی، آیت الله شیخ جلال علومی و آیت الله شیخ جلال آیت اللهی تفتی و سایر مدرسان در یزد مشغول به تدریس بودند. در این میان آیت الله صدوقی به تدریس و پرداخت شهریه مشغول شدند و حاج شیخ غلام رضا فقیه خراسانی در اواخر حیاتشان مردم را خدمت آیت الله صدوقی می فرستادند. در واقع ایشان آیت الله صدوقی را به عنوان جانشین خود انتخاب كرده بودند. آیت الله صدوقی احترام فوق العاده ای برای حاج شیخ غلام رضا قائل بودند. یك روز در مدرسه عبدالرحیم خان وقتی مرحوم حاج شیخ غلام رضا از منبر پائین آمدند، مردی از آیت الله صدوقی مسئله ای را پرسید. شهید صدوقی به شیخ غلام رضا اشاره كردند و گفتند: «از ایشان بپرسید.» بسیار مقید به رعایت ادب در برابر دیگران به ویژه بزرگ تر ها بودند.
به خاطر دارم مرحوم حاج آقا وزیری، از خطبای بزرگ حوزه علمیه یزد، روحانی خوش ذوق، فعال، خستگی ناپذیر و خوش سلیقه ای بودند. من در كتاب شخصیت آیت الله صدوقی خوانده ام كه حاج آقا وزیری مكرراً از شهید صدوقی برای آمدن به یزد دعوت می كردند. در ماجرای كاندیدا شدن مرحوم حاج شیخ مهدی حائری، آیت الله وزیری از آیت الله صدوقی دعوت كردند تا به یزد بیایند. در پی این دعوت، شهید صدوقی به یزد آمدند. آقای وزیری نزد شهید صدوقی رفتند و حدود یك ساعت با آقای صدوقی صحبت كردند. از آنجا كه آقای وزیری خطیب و سخنور خوش ذوقی بودند، آیت الله صدوقی به رعایت ادب صحبت نكردند. آقای وزیری از نظر سنی از شهید صدوقی بزرگ تر، ولی مسلماً آقای صدوقی اعلم بودند. نمونه دیگر از ادب ایشان این بود كه با وجود اینكه از جانب چند نفر اجازه اجتهاد داشتند، هیچ گاه ادعا می كردند كه من مجتهد هستم. بعد از رحلت آیت الله العظمی بروجردی، مرحوم شیخ محمدعلی واعظی، معروف به پشم فروش و از روحانیون بسیار ارزشمند، مقسم شهریه طلاب بودند. مرحوم حجت الاسلام آقای شیخ محمدعلی رحیمی كه انسان شریف، پاك، مقدس، نجیب و فعالی بود، یك بار برایم تعریف كرد: «یك روز كه من محضر آیت الله صدوقی بودم، شیخ محمدعلی واعظی آمد و از شهید صدوقی پرسید: حالا بعد از رحلت آیت الله بروجردی در مورد اخذ وجوهات و تصرف در سهمین چه می كنید؟ آیت الله صدوقی گفتند: فردا به شما اطلاع می دهم. روز به فقها و علمای بزرگ از جمله آیت الله حكیم، آیت الله خوئی و آیت الله شیرازی چهار اجازه اجتهاد و 11 اجازه برای انجام امور حسبیه و اخذ وجوهات فرستاده بودند.» این مسئله به خاطر وجه علمی آیت الله صدوقی و همچنین توجه ایشان به رعایت ادب بود.
آیت الله صدوقی بسیار مؤدب، با وقار و با هیبت بودند به طوری كه حتی دشمن هم از ایشان حساب می برد. شهردار و استاندار از آیت الله صدوقی حساب می بردند و می ترسیدند. یك بار استاندار یزد در زمان رژیم طاغوت گله كرده بود و پیامی به دستگاه طاغوت داده بود و گفته بود: «من دیگر در یزد نمی مانم یا باید آیت الله صدوقی را از یزد تبعید كنید یا اینكه مرا بركنار كنید.» دستور رسید كه شما را به استان دیگری منتقل می كنیم نمی توانیم آیت الله صدوقی را از یزد بیرون كنیم. این ماجرا نشان می داد كه مأمورین رژیم از آیت الله صدوقی می ترسیدند و با مدارا با ایشان برخورد می كردند.

به چه دلیل رژیم با آیت الله صدوقی با مدارا برخورد می كرد؟
 

علت این بود كه آیت الله صدوقی وقتی دستوری می دادند، قاطعیت عجیبی داشتند و مردم هم فوراً به دستور ایشان عمل می كردند و مردم مثل انگشتان یك دست تسلیم ایشان بودند. دلیل دیگر این مسئله، هیبت و تقوای درونی آیت الله صدوقی بود و منشأ رعبی كه در دل دشمنان بود، هیبت و تقوای ایشان بود.

شما گفتید كه آقای وزیری در جریان كاندید شدن دكتر مهدی حائری خدمت آیت الله صدوقی آمد. گویا آیت الله صدوقی در زمینه تبلیغ برای حضور دكتر مهدی حائری در مجلس فعالیت می كردند. ایشان از چه روش هائی برای تبلیغ استفاده می كردند. آیا از تبلیغ چهره به چهره استفاده و یا در این زمینه برای مردم صحبت می كردند؟
 

سلوك اجتماعی شهید آیت الله صدوقی

من دقیقاً در جریان ماجرا نبودم، فقط می دانم كه آیت الله صدوقی در این زمینه تلاش و فعالیت داشتند. آیت الله صدر، آیت الله فیض و آیت الله حجت برای آیت الله صدوقی نامه فرستادند و یكی از فقهای بزرگ هم نامه ای برای آیت الله وزیری فرستادند. در پای آن نامه نوشته شده بود سید روح الله موسوی خمینی. پرسیدم: «ایشان چه كسی هستند؟» گفتند: « ایشان از فقهای بزرگ و مدرسان بسیار ارزشمند هستند.» آیت الله خمینی به خاطر رفاقت و ارتباطی كه با آیت الله وزیری داشتند، نامه ای به آقای وزیری نوشتند كه این نامه در كتابخانه آیت الله وزیری بود و بعد تكثیر شد. البته این به این معنا نیست كه آیت الله صدوقی با امام ارتباطی نداشتند.

رابطه امام با آیت الله صدوقی چگونه بود؟
 

آیت الله صدوقی تعریف می كردند، همان ابتدا كه به قم رفتم بعد از دو سه روز با امام آشنا شدم و آشنائی من با ایشان به رفاقت منتهی شد و گاهی می شد كه یك شبانه روز خدمت امام بودم و در این مدت به شدت دلباخته و دلداده امام شده بودم. امام هم بسیار به آیت الله صدوقی علاقه داشتند.

آیا از نحوه آشنائی آیت الله صدوقی با امام چیزی می دانید؟
 

آن زمان قطعاً سطح تحصیلات امام از آیت الله صدوقی بالاتر بود. امام در درس خارج حاج شیخ عبدالكریم حائری شركت می كردند و آیت الله صدوقی هنوز درس خارج را نگذرانده بودند، بلكه به مطالعه سطح مشغول بودند. گاهی اوقات سنخیتی بین دو چیز است كه ارواح قبل از خلقت ابدان با هم آشنا می شوند. شاهد این مسئله این است كه دو نفر با هم ملاقات می كنند و احساس می كنند كه سال هاست با هم آشنا هستند و این رفاقت ادامه پیدا می كند.

شما اشاره كردید كه آیت الله صدوقی اجازه انجام امور حسبیه را از آیت الله خوئی و آیت الله حكیم كسب كرده بودند. در عین حال ظاهراً آیت الله صدوقی نامه ای با لحن تند به آیت الله خوئی و آیت الله حكیم می نویسند. آیا در مورد این دو نامه اطلاعی دارید؟
 

تا جائی كه می دانم آیت الله خوئی نامه ای در پاسخ به نامه آیت الله صدوقی نوشتند.

آیا این مسئله نقاری بین آنها ایجاد نكرده بود؟
 

خیر. گاهی اوقات ممكن است بر سر مسئله ای در علوم حوزوی شاگرد به استاد اشكال وارد كند. گاهی اوقات هم دو فقیه در فتوا دادن در مسئله ای با هم اختلاف دارند، مثلاً فقیهی چیزی را حلال می داند و فقیه دیگر نظر متفاوتی با او دارد. به عنوان مثال امام می فرمایند بازی با شطرنج در صورتی كه برد و باخت مالی در آن نباشد و شطرنج آلت قمار بودن خود را به كلی از دست داده و فقط به عنوان ورزش فكری مطرح و برای تقویت فكر باشد اشكالی ندارد. مقام معظم رهبری هم با این نظر موافقند. همچنین مرحوم آیت الله فاضل و آیت الله مكارم چنین نظری داده اند؛ اما در این میان بعضی از آقایان از جمله آیت الله خوئی و آیت الله حكیم با این نظر مخالفند و می گویند بازی با شطرنج جایز نیست. آیت الله خوئی با اصل انقلاب موافق بودند و گفته بودند از انقلاب ایران پشتیبانی و قدردانی كنید. البته نامه ای كه آیت الله صدوقی به آیت الله خوئی نوشته بودند، نباید باز می شد؛ اما كسی آن را باز كرده بود.

شما از ارتباط آیت الله صدوقی با برخی از علمای طراز اول صحبت كردید. بعضی از فضلا از جمله آیت الله شهید مطهری با آیت الله صدوقی در ارتباط بودند. آیا از این ارتباط ها نكته ای به خاطر دارید؟
 

احتمال اینكه آیت الله مطهری تلمذ كرده باشند، یعنی نزد آیت الله صدوقی درس خوانده باشند وجود دارد. یكی از آقایان این مسئله را مطرح می كرد، ولی من در كتابی ندیدم. آیت الله صدوقی علاقه بسیار زیادی به شهید مطهری داشتند. زمانی كه حضرت امام از پاریس به ایران آمدند، مردم به خاطر عشقی كه به امام داشتند به بهشت زهرا هجوم آوردند تا دست امام را ببوسند و جمال زیبا و جذاب امام را ببینند و لذت ببرند. همان طور كه می دانید مردم 14 سال در انتظار دیدار امام بودند. در این میان آیت الله صدوقی برای جلوگیری از ازدحام مردم با صدای بلند به آقای مطهری گفتند شما بفرمائید كه مردم كنار بروند، جان امام در خطر است. این حرف مبین احترامی بود كه آیت الله صدوقی برای شهید مطهری قائل بودند.

از خصلت های روحی آیت الله صدوقی به ادب ایشان اشاره كردید. آیا ساده زیستی ایشان را هم به خاطر دارید؟
 

بله، آیت الله صدوقی بسیار ساده زیست بودند. ایشان هیچ گاه در قید و بند خوردن غذای لذیذ نبودند. قصد خودستائی ندارم، اما من حدود سی سال با آیت الله صدوقی در ارتباط بودم. زمانی كه در قم مشغول به تحصیل بودم، هرگاه به یزد می آمدم گاهی یك سره به منزل آیت الله صدوقی می رفتم. ایشان هم عنایت خاصی نسبت به من داشتند. یك روز به من گفتند، منزل ما بمانید و با ما ناهار بخورید. آن روز چند پاسدار هم در منزل ایشان بودند، ناهار عدس پلو بود. عدس كم بود و مقداری هم دوغ ترش در سفره بود. به خاطر دارم كه سفره ساده ای كه چندان هم رنگارنگ نبود چیده بودند. اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) لباس كرباسی می پوشیدند و نان جو مصرف می كردند، الگوبرداری علمای زمان ما از این ویژگی به این صورت نیست كه آنها هم نان جو مصرف كنند و لباس كرباس بپوشند. اقتضای زمان و شرایط فرق می كند. آیت الله صدوقی بسیار ساده زیست بودند و دلبستگی به دنیا نداشتند. ایشان عاشق مرگ سرخ و شهادت بودند و مرگ را مثل استخری و خودشان را مثل مرغابی كه آب را دوست دارد می دیدند. ایشان می گفتد: «من از مرگ لذت می برم.»

شما به اشتیاق آیت الله صدوقی به شهادت و نترسیدن از مرگ اشاره كردید. آیا در این مورد با رژیم برخوردی داشتند؟
 

این قضیه را از چند نفر به طور موثق شنیدم كه یك روز سربازان ارتش طاغوتی در مسجد حظیره به مردم حمله كرده بودند. آیت الله صدوقی عباس خود را باز كردند و سینه خود را به طرف سربازان گرفتند و گفتند: «به مردم چه كار دارید؟ به من تیر بزنید و مرا هدف قرار دهید.» گویا یكی از مأمورین هم آماده تیراندازی شده بود كه فرمانده اش می گوید: «حیا كن.» در روز عاشورا عابس بن ابی شبیب شاكری كه بسیار قوی و نیرومند بود، به میدان آمد و همه مثل مور و ملخ از مقابلش فرار كردند. عمرسعد گفت: «او شیر شیران است. شما نمی توانید در مقابل شمشیر مقاومت كنید و هیچ كس نمی تواند با او به جنگ تن به تن بپردازد، پس او را سنگ باران كنید.» كسانی كه با او می جنگیدند، در مقابل شجاعت او حربه و اسلحه ای نداشتند. آیت الله فلسفی می گفت: «سنگ های عادی برای این كار استفاده نمی شد، بلكه سنگ ها تراشیده شده بودند و نوكشان تیز بود. سنگ ها با فلاخن پرتاب می شدند و نشانه گیری ها خطا نمی رفت.» عابس بن ابی شبیب وقتی فهمید كه دشمنان می خواهند او را سنگسار كنند لباس خود را درآورد و عریان شد. مرحوم حاج شیخ غلام رضا همیشه می گفت:
چند خواهی پیرهن از بهر تن
تن رها كن تا نخواهی پیرهن
آنچنان وارسته شو كه از بعد مرگ
مرده ات را عار آید از كفن
آیت الله صدوقی آن روز مقابل مسجد حظیره احتمال می دادند كه دشمن سینه ایشان را هدف قرار دهد، اما اصلاً نمی ترسیدند زیرا بسیار قاطع و دلیر بودند. انسان شجاع كسی است كه در جزر و مد زندگی هدف خود را گم نكند و در متن اعتدال رفتار كند، نه ترسو باشد و نه بی باك. آیت الله صدوقی دقیقاً به همین شكل رفتار می كردند.

آیا آیت الله صدوقی از خاطره برخوردشان با رضاشاه برایتان تعریف كرده اند؟
 

من این ماجرا را در مجله ای خواندم و از یكی از علمای خطه فارس هم شنیدم. آیت الله صدوقی مزرعه ای در محله عباس آباد قم داشتند و ضمن تدریس، كارهای كشاورزی هم انجام می دادند. همچنین كشاورزانی در آن زمین برای آیت الله صدوقی كار می كردند و محصول به عمل می آوردند. زمانی كه رضاشاه از ایران فرار می كرد، در مسیر حركتش در جاده به باغ آیت الله صدوقی رسید. آن روز خانواده آیت الله صدوقی هم در باغ بودند. رضاشاه پرسید: «این باغ مال كیست؟» گفتند: «مال شیخ محمد صدوقی است.» رضا شاه به باغبان گفت: «آیا ایشان اجازه می دهند كه چند دقیقه وارد باغ شویم و صبحانه بخوریم؟» باغبان رفت و به آیت الله صدوقی خبر داد كه شخصی آمده و ظاهراً رضاشاه است و تقاضای ورود به باغ را دارد. آیت الله صدوقی گفتند: «نه، او را راه نمی دهم.» شهید صدوقی انسان بسیار بزرگواری بودند، ولی در چنین مواقعی به هیچ وجه مماشات و مدارا نمی كردند.

از شجاعت شهید صدوقی دیگر چه مصادیقی را به یاد دارید؟
 

قصد داشتم درباره شجاعت آیت الله صدوقی مطلبی را بگویم. شاید بتوان گفت كه بعد از امام آیت الله صدوقی در شجاعت كم نظیر بودند. از واژه كم نظیر استفاده می كنم، چون آیت الله مطهری، شهدای محراب و بسیاری از علمای دیگر هم شجاع بودند. به نظر من اگر شجاعت را تصویر و مجسم كنیم شخصیت آیت الله صدوقی برایمان مجسم می شود. ایشان بسیار قاطع بودند و در شجاعت به رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) اقتدا می كردند. حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: «رسول خدا در جنگ از ما به دشمن نزدیك تر بود. وقتی تنور جنگ برافروخته می شد، ما به پیامبر(صلی الله علیه و آله) پناه می بردیم.»
آیت الله صدوقی در جزر و مد زندگی هدف خود را گم نمی كردند. زندگی انسان مثل آب دریا فراز و نشیب دارد و انسان نباید ناراحت شود و كسانی در این میان موفق می شوند كه هدف خود را گم نكنند و ایمان خود را از دست ندهند. مورخان درباره حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) نوشته اند زمانی كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) مردم را به اسلام و توحید دعوت و مأموریت خود را به مردم ابلاغ می كردند و مردم جاهل، ایشان را سنگ باران می كردند، اما ایشان دست از تبلیغ دین اسلام برنداشتند. امام خمینی(رحمه الله علیه)، آیت الله صدوقی و شهید مطهری تا مرز شهادت پیشروی كردند و از دشمن نترسیدند و سرانجام به آرزوی خود رسیدند. توكل این است كه انسان با خدا از هیچ احدی نمی ترسد. انسانی كه یقین دارد از هیچ چیز نمی ترسد. آیت الله صدوقی از هیچ كس واهمه ای نداشتند.

از برخورد شهید صدوقی با پیروان مذاهب دیگر خاطره ای دارید؟
 

اسم من میرزا حسن است و آیت الله صدوقی به من می گفتند شیخ ممد حسن. من مرتباً به منزل ایشان می رفتم. یك روز جوانی با ایشان كار داشت و به من گفتند: «شیخ ممد حسن! برو ببین آن جوان با من چه كار دارد.» رفتم و از آن جوان پرسیدم: «بفرمائید! چه كار دارید؟» آن جوان گفت: «می خواهم مسلمان شوم.» پرسیدم: «مگر چه آئینی دارید؟» گفت: «ارمنی هستم.» دلیل حقانیت اسلام و مسلمان شدنش را از او پرسیدم، گفت: «پیروزی انقلاب، دلیل حقانیت اسلام است.» یك سری از عقاید را برایش شرح دادم و از او قول گرفتم تا روز قیامت شفاعت مرا كند، بعد پرسیدم: «چه نامی برای خودت انتخاب می كنی؟» گفت: «حمید.» پرسیدم: «پدر و مادرت كجا هستند؟» گفت: «در تهران هستند و رابطه ام با آنها قطع شده است.» به او سفارش كردم: «رابطه ات را با پدر و مادرت قطع نكن، به شرطی كه آنها دوباره تو را تحت تأثیر قرار ندهند.» خدمت آیت الله صدوقی بازگشتم و گفتم: «آن جوان مسلمان شد و شهادتین را گفت و نام حمید را برای خودش انتخاب كرد. البته من به آن جوان گفتم كه نام روح الله را برای خود انتخاب كن.» آیت الله صدوقی گفتند: «به نام او چه كار داری؟ بگذار هر نامی را كه دوست دارد برای خودش انتخاب كند. حمید از اسماءالله است. عبدالحمید یعنی بنده خدای ستایش شده.»
ایشان طبق دستور اسلام با پیروان مذاهب دیگر رفتار و مدارا می كردند. آن زمان روحانی به نام ملااحمد كه قاضی كردها بود با آیت الله صدوقی در ارتباط بود و گاهی یكی دو ساعت درباره مسائل مذهبی با ایشان بحث می كرد. آیت الله صدوقی رفتار ملااحمد را به عنوان یك روحانی اهل سنت ستایش می كردند. آیت الله صدوقی همواره سعی می كردند تا حق را به صاحبان حق برسانند و فرقی نمی كرد كه آن شخص مسلمان باشد یا غیرمسلمان. برخورد ایشان با اقلیت های مذهبی خوب بود. به طوری كه در كتابی درباره شخصیت ایشان نوشته شده است، دانشمندان زرتشتی مقاله ای در تمجید از ایشان نوشته اند.

از سیر مطالعاتی و موضوعات مورد علاقه ایشان چیزی می دانید؟
 

آیت الله صدوقی اتاقی پر از كتاب داشتند و در كتابخانه شخصی ایشان در چهارطرف اتاق تا بالای سقف كتاب بود. طلبه و روحانی از كتاب لذت می برند. البته آیت الله صدوقی بعداً تمام آن كتاب ها را به كتابخانه سریزدی اهدا كردند. سریزدی از فقهای بزرگ حوزه علمیه یزد بود و ازدواج نكرده بود و لذا فرزندی نداشت. آیت الله صدوقی برای اینكه نام آیت الله سریزدی جاودان باقی بماند، كتابخانه را سریزدی نام گذاری كردند. ناگفته نماند كه آیت الله سریزدی هم كتاب های خود را به كتابخانه اهدا كرده بودند.

از برخوردهای شهید صدوقی با جریانات مختلف از جمله بنی صدر چه خاطره ای دارید؟
 

اوایل پیروزی انقلاب شبی در قم رادیو گوش می دادیم، سخنرانی بنی صدر پخش می شد. در حین سخنرانی او دختر دانشجوئی اعتراض كرد و گفت: «آقایان می گویند كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره زن فرموده است: «ان النساء نواقص العقول و...» یعنی زن ناقص العقل است. بنی صدر گفت: «اولاً این حدیث از حضرت علی(علیه السلام) نیست. درایت بر روایت مقدم است و ثانیاً من در سخنرانی ام در فرانسه و انگلستان گفته ام كه هر مطلبی را كه حضرت علی(علیه السلام) از قرآن استنباط كند، قبول داریم؛ ولی هرچه را خودشان بگویند، ما قبول نداریم.» من بسیار از این حرف بنی صدر ناراحت شدم. در آ زمان هنوز رئیس جمهور نشده بود.
بعد از مدی به یزد رفتم و خدمت آیت الله صدوقی مشرف شدم و ماجرا را برایشان تعریف كردم. به خاطر دارم كه ایشان بسیار ناراحت شدند و گفتند: «با آیت الله بهشتی و آقای رفسنجانی و آیت الله مطهری تماس بگیر و به آنها مطلب را بگو.» آیت الله صدوقی به خاطر حسن ظن و لطفی كه نسبت به من داشتند این كار را به من سپردند، وگرنه من كمتر از آن بودم كه به این آقایان چیزی بگویم. با واسطه به آیت الله مطهری تلفن كردم و مطلب را گفتم. آیت الله مطهری گفتند: «من به حداد عادل (كه از شاگردان آیت الله مطهری بودند) می گویم به بنی صدر بگوید.»
یك بار به آیت الله صدوقی گفتم: «من در كتابی به نام فلسفه شرق، نوشته مهرداد مهری (زردشتی متعصب) دیدم كه این شخص به رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) جسارت كرده است.» آیت الله صدوقی بعد از شنیدن این حرف چند مرتبه گفتند: «كسی كه به رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) اهانت می كند، كیفرش مرگ است.» البته چندی بعد دیدم كه این شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله) را ستایش كرده است. شاید مسلمان شده و یا از ترس این كار را كرده بود. آیت الله صدوقی بسیار غیرت و تعصب دینی داشتند و كمترین جسارت به شخصیت های دینی را تاب نمی آوردند.

در قضایائی چون امر به معروف و نهی از منكر چه شیوه ای داشتند؟
 

ایشان فوق العاده به امر به معروف و نهی از منكر و تولی و تبری كامل توجه داشتند و حرفشان را مستقیم می زدند و برایشان مهم نبود كه در كجا هستند و فقط برایشان امر به معروف و نهی از منكر اهمیت داشت. بعید است كه زمانه دیگر فرزندی چون آیت الله صدوقی به بار آورد. هنوز هم داغ از دست دادنشان را احساس می كنم. مردم وقتی به پنجره بقعه ایشان می رسند، پنجره را می بوسند و حاجت می طلبند. همه افراد به ایشان معتقدند. آیت الله صدوقی مرد خدا و از اولیاءالله و دارای نفوذ كلام فوق العاده ای بودند. ایشان بسیار قاطع و در عین حال بسیار مهربان بودند و عفو و گذشت زیادی در مورد اشخاص داشتند. خداوند در آیه 54 سوره مائده می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا یرتد من الدین» ای كسانی كه ایمان آورده اید هركس از دین خودش برگردد و از دین خارج شود، به خدا ضرر نمی رساند.» خدای متعال جمعیتی را در آینده می آورد تا از دین حمایت كنند و آن جمعیت با مسلمانان و افراد با ایمان با محبت رفتار می كنند و متواضع هستند؛ ولی با دشمنان اسلام پرخاشگر و خشن هستند. این افراد در راه خدا مجاهده می كنند.
آیت الله صدوقی از سرزنش سرزنشگران نمی ترسیدند. اگر كسی می پسندید یا نمی پسندید، ایشان وظیفه خود را انجام می دادند. آیت الله صدوقی اگر تشخیص می دادند كه نامه اعتراضی را برای فقیهی بفرستند، طبق تشخیص خود فوراً اقدام می كردند. منظورم این نیست كه ایشان معصوم بودند و اصلاً اشتباهی نداشتند؛ ولی اگر تشخیص می دادند كه حجت بركسی تمام است و تكلیفی بر دوششان است، انجام می دادند.

حتی اگر آن فقیه استاد ایشان بود؟
 

بله، حتی اگر آن فقیه استاد ایشان بود. البته آیت الله صدوقی در عین انجام تكلیف به رعایت احترام به دیگران بسیار توجه می كردند. جبرئیل به رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: «توكل آن است كه بدانیم مخلوق بدون خواست خدا ضرر نمی زند، نفعی نمی رساند، نمی دهد و نمی گیرد. خداوند می دهد و می گیرد. خداوند به بندگانش مال می دهد و می گیرد. عزت می دهد و می گیرد. خداوند به بندگان بینائی داده است و ممكن است از آنها قدرت بینائی را بگیرد. كسی كه توكل دارد از مردم ناامید است و در این صورت برای غیر خدا كاری را انجام نمی دهد. از غیر خدا ناامید است و از غیر خدا نمی ترسد. این ویژگی ها در وجود آیت الله صدوقی صدوقی تجلی یافته بود. می توان گفت كه یكی از مصادیق بارز این آیه شریفه آیت الله صدوقی بودند. وقتی از حواریون و حضرت عیسی پرسیدند: ما با چه كسی مجالست داشته باشیم؟» ایشان فرمودند: «با كسانی كه وقتی به چهره شن نگاه می كنید، شما را به یاد خدا بیندازند. گفتارشان بر علم شما بیفزاید و علمشان، شما را به آخرت ترغیب دهد.» آیت الله صدوقی نمونه بارز این گونه افراد بودند. ایشان از فراست بالائی برخوردار بودند. در روایتی آمده است كه از فراست و زیركی مومن بترسید. آیت الله صدوقی دارای قدرت پیش بینی و پیشگیری بودند. درباره یكی از شخصیت هائی كه ضربه هائی زد و بعدها مُرد صحبت شده بود. ایشان از اول تشخیص دادند و نیز بنی صدر را شناختند. ایشان دستور دادند دفتر منافقین را به هم بریزید و این مسئله بیانگر شجاعت و قاطعیت آیت الله صدوقی بود. بینش وسیع و تیزبینی ایشان در تشخیص جریان ها انحرافی داخل كشور باعث می شد كه آنها خیلی زودتر از شهرهای دیگر، از یزد فرار كنند. آیت الله صدوقی در عین شجاعت و قاطعیت نسبت به طلاب عاطفی بودند و نسبت به مشكلات آنان حساسیت نشان می دادند. دارای هیبت بودند به گونه ای كه در زمان طاغوت مسئولان، ساواك و شهربانی از ایشان می ترسیدند. ایشان در زمان پیروزی انقلاب در مبارزه با طاغوت، منافقین و بنی صدر بسیار با تدبیر عمل كردند و همچون یك مبارز به افشاگری علیه آنان پرداختند.

از ارتباطات مردمی و نیز كمك به آنها نیز به نكاتی اشاره كنید.
 

رسیدگی به فقرا، مستمندان، سیل زدگان و زلزله زدگان از كارهای همیشگی ایشان بود. نمونه ای از این كمك ها، كمك به زلزله زدگان طبس بود. در زلزله طبس كه قبل از انقلاب رخ داد، آیت الله صدوقی شخصاً حضور یافتند و به عنوان یك نیروی قوی در بازسازی كمك می كردند. آیت الله صدوقی مرتباً به جبهه می رفتند و با حضور و سخنرانی هایشان به رزمندگان روحیه می دادند. با توجه به اینكه ایشان حافظه ای قوی داشتند و بسیار اهل مطالعه بودند، روایات زیادی می دانستند. سخنرانی های آیت الله صدوقی گاهی تا چهار ساعت طول می كشید؛ ولی با وجود این، مردم احساس خستگی نمی كردند؛ برخلاف من كه اگر نیم ساعت سخنرانی می كنم به من اعتراض می كنند.

شهید صدوقی نسبت به وضعیت طلاب و نیز رفتار آنها بسیار حساس بودند. آیا در این مورد خاطره ای دارید؟
 

بله، طلبه ای بود كه لباس روحانیت بر تن داشت؛ ولی ضد انقلاب بود. هركس كه ملبس باشد دلیل نمی شود كه یك روحانی واقعی است. با وجود این شهریه آن طلبه را به او می دادند. بعد از آنكه آیت الله صدوقی به شهادت رسیدند، آقازاده ایشان كه نماینده ولی فقیه بودند بنا به وصیت پدر بزرگوارشان حقوق آن شخص را به در خانه اش می فرستادند. آیت الله صدوقی بسیار سفارش كرده بودند كه حقوق او را قطع نكن. هیچ كس با دشمن خود این گونه رفتار نمی كند. حتی به خاطر دارم كه خانواده هائی با آیت الله صدوقی مخالف بودند، ولی بعد از آنكه سرپرست آن خانواده ها فوت می كردند، آیت الله صدوقی شبانه به در منزل آنها پول می فرستادند و به معیشت آنها رسیدگی می كردند. در اینجا بهتر است درباره فراست و كرامت آیت الله صدوقی صحبت كنم. در روایت آمده است كه «از فراست و زیركی مؤمن بپرهیزید.» او با نور خدا نگاه می كند و دید دیگری به مسائل دارد. از همین رو آیت الله صدوقی مسائل را به خوبی پیش بینی می كردند. یك بار به خاطر دارم جوان روحانی و خوش لباسی كه زیر عمامه اش موی بلندی داشت خدمت آیت الله صدوقی رسید. آیت الله صدوقی با دیدن ایشان بعداً گفتند: طولی نمی كشد كه این جوان از لباس روحانیت بیرون می رود. البته این حرف را مقابل آن جوان نگفتند. آیت الله صدوقی با چند تن از طلبه ها روی ایوان مدرسه عبدالرحیم خان نشسته بودند و زمانی كه جوان روحانی از در مدرسه وارد شد آیت الله صدوقی آن حرف را زدند و طبق پیش بینی هوشمندانه ایشان طولی نكشید كه آن جوان از لباس روحانیت بیرون آمد.

از روحیه تشویق كردن ایشان بسیار سخن گفته اند. آیا موردی به یاد شما هست؟
 

مردی تعریف می كرد كه یك بار قبل از آنكه به زیارت خانه خدا بروم خدمت آیت الله صدوقی رسیدم تا حساب سال خود را بدهم. آیت الله صدوقی برای بركت دو سكه به من دادند، یكی برای خودم و دیگری را برای همسرم كه همراه من بود. من به آیت الله صدوقی نگفته بودم كه همسرم هم با من به مكه می آید. آیت الله صدوقی بسیار خوش فكر و آینده نگر بودند. اگر كسی نكته مثبت و مطلب ارزشمندی بر زبان می آورد، آیت الله صدوقی او را به خاطر گفتن آن حرف تشویق و از او قدردانی می كردند. حتی به خاطر دارم زمانی كه امام جمعه اشكور، مرحوم حاج آقا رضوی، بر منبر سخنرانی می كردند، آیت الله صدوقی همان جا در حضور مردم از ایشان قدردانی كردند. آیت الله صدوقی همیشه از حاج شیخ غلام حسین ابوئی نجف آبادی به خاطر خوش فكر بودن و سخنان پرمحتوایشان بر منبر قدردانی می كردند.

ظاهراً یك بار شهید صدوقی از شما گلایه كرده بودند كه چرا به دیدنشان نرفتید...
 

حالم خوب نبود. علاقه بین ما به حدی بود كه وقتی نرفتم، گله مند شدند كه چرا پیش من نیامدی؟ یك بار كه پیش ایشان رفتم و مقداری وجوهات برایشان بردم، آیت الله صدوقی گفتند: «اگر نیاز داری از این وجوهات مقداری بردار.» گفتم: « نیاز دارم، چون قرض دارم؛ ولی درست نیست كه از این مقدار ناچیزی كه آورده ام، چیزی بردارم.» آیت الله صدوقی به آقای صالحی گفتند آقای شیخ حسن هر مقدار كه قرض دارند، همه قرضشان ادا شود، ولی من برای این كار پیش آقای صالحی نرفتم. ایشان لطف خاصی به همه داشتند. یك روز به مدرسه عبدالرحیم خان رفتم. دفتری داشتم و آن را نگاه می كردم. ایشان گفتند: «دفتر را بده ببینم؟» در دفتر حدیثی بود كه درست با مسائل این زمان تطبیق می كرد. این حدیث ها را نمی شد خواند. هركس چنین مطلبی را بالای منبر می خواند، دستگیر می شد. تعدادی هم كلمه انگلیسی و فرانسوی هم در دفتر بود. آیت الله صدوقی گفتند: «یك روحانی در این زمان باید این چیزها را بداند.» و قدردانی و تشویق كردند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:7
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با حجت الاسلام شیخ غلام حسین ابوئی نجف آبادی

درآمد
 

توجه به ضرورت آشنائی طلاب با علوم روز در كنار تسلط بر علوم حوزوی موجب می شد كه شهید صدوقی تلاش گسترده ای را در این زمینه ها مبذول كنند و به احیای مدارس دینی بپردازند. در این گفتگو به شمه ای از این تلاش ها اشارت رفته است.

اولین آشنائی شما با آیت الله صدوقی كی و كجا بود؟
 

در سال 1370 هجری قمری، آیت الله صدوقی از قم به یزد آمدند. در این اثنا پدرخانمشان آقای كرمانشاهی از دنیا رفتند و آیت الله صدوقی برای همیشه در یزد ماندند.

مراسم استقبال مردم از آیت الله صدوقی را به خاطر دارید؟
 

بله، استقبال با شكوهی از ایشان به عمل آمد. من دو مراسم استقبال را هیچ گاه فراموش نمی كنم. یكی استقبال از آیت الله صدوقی و دیگری استقبال از آقای فلسفی. مردم در همان جاده های قدیمی تا اردكان و حاجی آباد پیاده راه می رفتند و آیت الله صدوقی را همراهی می كردند.

به چه دلیل آیت الله صدوقی تصمیم گرفتند كه در یزد بمانند؟
 

آیت الله صدوقی به دلایلی به یزد سفر كردند؛ ولی در این میان پدرخانمشان آیت الله كرمانشاهی كه پیش نماز مسجد حظیره و پسرعموی آیت الله صدوقی بود، از دنیا رفت. البته لازم به ذكر است كه بگویم آیت الله كرمانشاهی محضری هم در یزد داشت. در ضمن ایشان پدر سرهنگ توفیق هم بود. زمانی كه مردم برای عرض تسلیت نزد آیت الله صدوقی می آمدند، از ایشان می خواستند تا برای همیشه در یزد بمانند. عده ای از مردم هم نزد یزد آیت الله بروجردی رفتند و به ایشان گفتند كه از آیت الله صدوقی بخواهند در یزد بمانند و در نتیجه آیت الله صدوقی در یزد ماندند. ایشان مسجد حظیره را كه مسجد چوبی بود و ساختمان خرابی هم داشت، بازسازی كردند و فضای آن را توسعه دادند.

آیا شما در كلاس های درس آیت الله صدوقی شركت می كردید؟
 

بله.

از كلاس های درس ایشان برای ما بگوئید.
 

كلاس های خوب و عمیقی بود. ایشان بدون اینكه مطالب را حین تدریس از روی صفحات كتاب نگاه كنند، به خوبی و بدون كم و كاست برای طلاب توضیح می دادند. بیان خوب و شیرین ایشان همه را جذب می كرد. گاهی در حین تدریس، قصه و لطیفه می گفتند. من بعضی از لطیفه های ایشان را یادداشت می كردم. بسیاری از طلاب قم، از جمله آقای ستوده هم مطالب زیادی را در كلاس های شهید صدوقی یادداشت می كردند و از این كلاس ها نهایت استفاده را می بردند.

چه كسی درخواست كرد كه آیت الله صدوقی در یزد بمانند؟
 

علما، روحانیون، بزرگان شهر، تجار و مردم عادی. آیت الله صدوقی از خانوده های اصیل و قدیمی شهر یزد بودند.
هشت سال بعد از اینكه آیت الله صدوقی به یزد آمدند، حاج شیخ غلام رضا فقیه خراسانی از دنیا رفت. گاهی اوقات وقتی مردم برای مسائلی نزد حاج شیخ غلام رضا فقیه خراسانی می رفتند، ایشان به مردم می گفتند نزد آیت الله صدوقی بروید و سئوالاتتان را از ایشان بپرسید.

آیا حضور آیت الله صدوقی در یزد تا قبل از شروع نهضت امام جنبه سیاسی هم داشت؟
 

بله، ایشان سرسختانه با رژیم مخالفت می كردند و در این راه شجاعت عجیبی داشتند، اما تا مدتی مبارزاتشان علنی نبود.

آیا سخنرانی آیت الله صدوقی در مسجد ملااسماعیل در مورد ماجرای 15 خرداد 1342 را به خاطر دارید؟
 

خیر، چیزی به یاد ندارم؛ اما زمانی كه اولین بار امام را دستگیر كردند و به تهران بردند، آیت الله صدوقی بسیار ناراحت شدند. من در منزلشان بودم كه شهید صدوقی لب حوض نشسته بودند و آب روی سرشان می ریختند و با ناراحتی می گفتند: «خدایا رحم كن. این دولتی ها خیلی خونخوارند. خدایا كاری كن كه این دولتی ها سید اولاد پیغمبر را اذیت نكنند.» و این نشان دهنده علاقه شهید صدوقی به امام بود.

اگر امكان دارد از خدمات عمرانی آیت الله صدوقی برایمان بگوئید.
 

آیت الله صدوقی وقتی به یزد آمدند، مدرسه عبدالرحیم خان را كه در حال حاضر محل تحصیل طلاب است، بازسازی كردند. آن زمان این مدرسه به دلیل اینكه در بازار قرار داشت، محل رفت و آمد بازاریان شده بود. آیت الله صدوقی مدرسه را تعمیر كردند و در زیرزمین آن منبع آبی قرار دادند تا طلاب در تهیه آب دچار مشكل نشوند. ایشان مدرسه خان را هم كه ساختمان ویرانی داشت، بازسازی كردند. مدرسه خان از سه قسمت تشكیل شده است. دو قسمت آن به نام خان كوچك و خان بزرگ هستند. بازسازی مسجد حظیره هم از دیگر خدمات آیت الله صدوقی است. مسجد نجف هم از مساجدی بود كه ساختمان مخروبه ای داشت. آیت الله صدوقی ما را تشویق به بازسازی آن كردند و گفتند هر وقت برای تعمیر و ساخت آن ده هزار تومان پول جمع شد، ساختمان آن را خراب و بازسازی آن را شروع كنید. پس از مدتی از ما پرسیدند: چه كار كردید؟ چه قدر پول جمع شد؟ ما گفتیم، بیست هزار تومان. ایشان به ما گفتند: چه قدر ترسو هستید. ساختمان مسجد را خراب كنید و فوراً به ساخت بنائی جدید مشغول شوید. بحمدالله با پیگیری ها و تشویق آیت الله صدوقی، ساختمان مسجد به سبك زیبائی ساخته شد. من اشعاری سروده و در ادبیات آن به بیان خدمات آیت الله صدوقی و اقدامات ایشان پرداخته ام. بنیاد صدوقش به گمان شاهد صدقی است بر عزم متین و همت والای وی. در زمان جنگ هم آیت الله صدوقی با حضور در جبهه ها و پشتیبانی روحی از رزمندگان كمك بسیاری به آنها می كردند. همچنین كمك های مالی قابل توجهی هم به خطوط مقدم ارسال می كردند.

همان طور كه گفتید، آشنائی شما با آیت الله صدوقی از بدو ورود ایشان به شهر یزد شروع شد. چه زمانی آشنائی شما با ایشان بیشتر شد؟
 

یك بار كه من در كلاس درس آیت الله صدوقی بودم، سئوالی پرسیدم و شهید صدوقی به خاطر طبع شوخی كه داشتند، تندی كردند. من تحمل كردم، چون می دانستم ایشان شوخ هستند. بعد از مدتی یكی از سادات كه اهل علم بود به من گفت: «شنیده ام آیت الله صدوقی سر كلاس درس به شما توهین كرده اند. این خبر صحت دارد؟» گفتم: «نه، چیزی نبوده است. ایشان شوخ طبع هستند و من اصلاً از حرفشان ناراحت نشدم. از آن زمان رابطه دوستانه ای بین من و آیت الله صدوقی ایجاد شد، بالاخص وقتی متوجه شدند كه خانواده من خانواده آخوند ملاحسن طالبی مظفری كه مجتهد بود، نسبت دارند و همچنین با آقای شیخ حسن كرباسی هم ارتباط داریم. رابطه ان صمیمانه تر شد. هرگاه می دیدم آیت الله صدوقی اوقاتشان تلخ است و ناراحت هستند، سعی می كردم با گفتن مطلبی ایشان را خوشحال كنم. به خاطر دارم یك بار سهم امام را به خدمت آیت الله صدوقی بردم تا به ایشان بدهم. مبلغ كمی بود. به همین دلیل وقتی ایشان در حال نوشتن فیش بودند شعری برای من خواندند:
خم سپهر تهی شد ز می پرستی ما

شهید آیت الله صدوقی و طلاب (1)

كفاف كی دهد این باده ها به مستی ما؟
البته هر مبلغی را كه خدمتشان می بردیم (چه كم و چه زیاد) می گفتند: خدا بركت دهد. یك بار برای من تعریف كردند كه بین ایشان و آیت الله بروجردی اندكی دلخوری به وجود آمده بود. آیت الله صدوقی آن زمان مقسم شهریه ها بودند. در پی این ناراحتی مدتی نمی خواستند به خانه آیت الله بروجردی بروند. یك شب كه در رفتن به منزل آیت الله بروجردی تردید داشتند، با تسبیح استخاره گفتند كه مثلاً اگر یك آمد این كار را می كنم، اگر دو آمد... و اگر 6 آمد كه خوب است و باید بروم. اتفاقاً استخاره كردند و شش آمد. آیت الله صدوقی گفتند كه آن شب به خانه آیت الله بروجردی رفتم و ایشان هم بسیار از آمدن من خوشحال شدند و فوق العاده مرا تحویل گرفتند. آن زمان چون اندكی تنگدست بودم، به من مبلغ قابل توجهی پول دادند. باید بگویم كه رابطه صمیمانه ای بین من و ایشان برقرار بود و هرگاه ناراحت بودند با من درد دل می كردند. من به لطف خدا از نعمت رفاقت و دوستی با ایشان بهره مند شده بودم.

آیا آیت الله صدوقی تدریس را تا بعد از انقلاب هم ادامه دادند؟
 

خیر، ایشان به دلیل مسائلی خاص و مشغله كاری تدریس را ادامه ندادند. آن زمان تلگراف هائی از نجف می رسید و در منزل ایشان تكثیر می شد و پیام امام به شكل اعلامیه به دست مردم می رسید. دختر آیت الله صدوقی - كه نامشان صدیقه بود و همسر آقای معزالدینی بودند-، فوت كردند. همین مسئله غم سنگینی بر دوش آیت الله صدوقی گذاشت. به خاطر دارم كه بسیار اشك می ریختند. یك روز كه در منزل ایشان به منبر رفته بودم، ماجرای فوت دختر آیت الله صدوقی را یادآور شدم و گفتم: «تحمل این مسئله سخت است و تسلیت گفتن من و امثال من كارگشا نمی باشد. امیدوارم پیام تسلیتی از نجف از جانب امام كه خودشان هم فرزندشان را از دست داده اند به آیت الله صدوقی برسد.» اتفاقاً آیت الله صدوقی به من گفتند: دختر من هم 47 ساله و هم سن حاج آقا مصطفی بود. البته پیام تسلیت امام به ایشان رسید. رابطه امام و شهید صدوقی بسیار دیرینه و صمیمانه بود.

نظر شهید صدوقی در مورد كسب علوم جدید چه بود؟
 

آخوندی كه اهل كرمانشاه بود به یزد آمده بود. این شخص زبان انگلیسی هم بلد بود و مدتی در مدرسه عبدالرحیم خان فعالیت می كرد. او به طلبه ها گفت كه برای یادگیری زبان انگلیسی نزد من بیائید. پیش آنهائی كه ریششان را می زنند نروید. من هم ریش و هم عمامه دارم. یادگیری زبان انگلیسی برایتان خوب و مفید است. من نزد آیت الله صدوقی رفتم و مسئله را با ایشان در میان گذاشتم و گفتم: «هر مبلغی كه به طلبه می دهید، مختصری هم به این شخص بدهید تا به طلاب زبان انگلیسی تدریس كند.» آیت الله صدوقی گفتند: «من بسیار با این كار موافقم و طالبم كه این شخص زبان انگلیسی درس دهد؛ اما می ترسم معاندین ذهن آیت الله بروجردی را برگردانند و وقتی به قم می روم، ایشان به من بگویند چرا سهم امام را برای تدریس زبان انگلیسی خرج می كنید؟» در حالی كه من بعدها در شرح زندگی آیت الله بروجردی خواندم كه شخصی نزد ایشان آمد و گفت: یكی از بستگان شما زبان انگلیسی یاد می گیرد. آیت الله بروجردی گفتند: «هیچ ایرادی ندارد، دوالسانین ذوالشخصیتین.» (كسی كه زبان می داند در واقع دو شخصیت دارد.)

آیت الله صدوقی گاهی هنجار شكنی می كردند و بر خلاف رسوم جامعه دست به اقداماتی می زدند. تأسیس حوزه عصمتیه (مكتب الزهرا) برای بانوان از جمله این اقدامات بود. قبل از انقلاب رسم نبود كه خانم ها تحصیل كنند. آیا تأسیس این حوزه از سوی آیت الله صدوقی دلخوری ایجاد نكرد؟
 

خیر، حتی دیگران ایشان را همراهی كردند.

آیا حوزه عصمتیه ثمراتی هم به دنبال داشت؟
 

بله، خانم های تحصیلكرده ای از جمله خانم قیاسی كه در حال حاضر مشغول به فعالیت هستند، در حوزه عصمتیه تحصیل كرده اند. من هم به مدت یك سال و چند ماه در آن حوزه كار می كردم؛ اما دخترها اكثر اوقات از من می خواستند تا استخاره بگیرم یا در مورد تعبیر خواب از من سئوال می كردند. من هم خسته شدم و از آنجا بیرون آمدم.
حاج آقا صدوقی به من گفته بودند كه در این مدرسه مشغول به كار شوم، وگرنه من از اول قصد نداشتم به آنجا بروم؛ ولی آقای مناقب به من گفتند: «چرا هركاری كه ایشان از شما می خواهند، رد می كنید؟» علت تردید من برای رفتن به حوزه مشغله كاری من بود. آن زمان در كارخانه تابان، برای كارگرها نماز می خواندم.

آیا ایشان برای همه كارخانه ها و ادارات روحانی می فرستادند تا نماز توسط روحانیون اقامه شود؟
 

بله، آیت الله صدوقی برای هر كارخانه و یا اداره ای روحانی جهت اقامه نماز كارگران و كارمندان می فرستادند. من هم مدت یك سال و چند ماه در كارخانه تابان مشغول به كار بودم.

از 10 فروردین 1357 چه خاطره ای به یاد دارید؟
 

من در كنار آیت الله صدوقی در بالكن مسجد حظیره نشسته بودم و به سخنرانی كوبنده آقای راشد گوش می دادم كه البته آقای راشد به خاطر آن سخنرانی تبعید شدند. طیاره ای هم مرتبا بالای سر مسجد پرواز می كرد و مأموران قصد داشتند از این طریق مردم را بترسانند. تا پایان سخنرانی آقای راشد در مسجد بودیم. مردم شروع به شعار دادن كردند. مأموران هم اسلحه هایشان را به سمت مردم گرفته بودند. پس از مدتی صدای تیراندازی به گوش رسید. حسین ما هم كه بعدها اسیر شد، آنجا بود.

در اوایل انقلاب عده ای تندروی می كردند. برخورد آیت الله صدوقی با این افراد چگونه بود؟
 

اگر كسی در مبارزات و فعالیت ها بی گدار به آب می زد و دچار انحراف می شد، آیت الله صدوقی به آنها تذكر می دادند.

از زلزله طبس و امدادرسانی های آیت الله صدوقی خاطره ای به یاد دارید؟
 

مقر امدادرسانی یزد بهترین پایگاه در طبس بود و به طور مرتب به افراد غذا می داد. آیت الله صدوقی كمك های مردمی را فوراً به مردم طبس می رساندند و دائماً از طبس بازدید و به كارها رسیدگی می كردند.

روزی كه آیت الله صدوقی به شهادت رسیدند شما كجا بودید؟
 

آن روز من در مسجد ملااسماعیل بودم كه ناگهان صدای انفجاری شنیدیم. همه مردم دویدند تا ببینند چه خبر است. ما هم به منزل آیت الله صدوقی رفتیم تا از ماجرا باخبر شویم. پاسداری آنجا بود و با حالتی عادی و معمولی گفت: « آیت الله صدوقی به رحمت خدا رفتند.» از لحن آن پاسدار بدم آمد. بعد همگی به بیمارستان افشار رفتیم. جنازه آیت الله صدوقی را به سردخانه بیمارستان برده بودند. در آنجا افراد با هم صحبت می كردند كه بعد از شهید صدوقی چه كسی روی كار خواهد آمد. من گفتم: به نظر من شایسته ترین فرد آیت الله خاتمی هستند. بعد از مدتی آیت الله خاتمی روی كار آمدند و چند سال هم فعالیت كردند.

آیا شما در نماز جمعه های آیت الله صدوقی حضور داشتید؟
 

بله.

ایشان در خطبه هایشان درباره چه مسائلی صحبت می كردند؟
 

به بیان حدیث و روایت می پرداختند و با الفاظ صمیمانه و لهجه زیبای یزدی شان با مردم صحبت می كردند. ایشان در خطبه هایشان به مسائل روز هم اشاره می كردند.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی خاطره ای از آیت الله صدوقی به یاد دارید؟
 

خاطره خاصی به یاد ندارم. فقط به یاد دارم از یزد به قم رفتیم و به خدمت امام رسیدیم.

ارتباط آیت الله صدوقی با مردم چگونه بود؟
 

بسیار خوب بود. مردم ایشان را بسیار دوست داشتند.

آیت الله صدوقی در انتخابات خبرگان قانون اساسی، 98/9 درصد از آرا یزد را از آن خود كردند. این رأی بالا نشان می دهد كه ایشان مخالفان كمی در یزد داشتند و اكثریت مردم به آیت الله اعتقاد داشتند. علت این مسئله چیست؟
 

آیت الله صدوقی رابطه معنوی با خدا داشتند و از عالم غیب به ایشان كمك هائی می رسید. آقای اعتمادیان در خاطراتش نقل كرده است، یك بار كه به همراه آیت الله صدوقی از پاریس به ایران باز می گشتند، كتاب تحریرالوسیله همراهشان بود. آیت الله صدوقی به من گفتند كتاب را به من بدهید. ایشان كتاب را لای كاغذ پیچیدند. هنگامی كه برای خواندن نماز به دفتر یكی از مأمورین گمرك رفته بودند، كتاب را در اتاق آن شخص جا گذاشتند. در حال خروج از فرودگاه آن مأمور به دنبال آیت الله صدوقی آمد و كتاب را كه لای كاغذ پیچیده شده بود، به ایشان داد. امداد غیبی همواره پشتیبان این عالم بزرگواربود و باعث شده بود تا مأمور گمرك كنجكاو نشود و كاغذ را باز نكند. اگر او كتاب را می دید آیت الله صدوقی و همراهانش دچار مشكل می شدند. زمانی كه آیت الله صدوقی به یزد آمدند، عده ای از بزرگان و ثروتمندان یزد جلسه ای تشكیل دادند و قصد داشتند برای كمك به مردم اقداماتی انجام دهند. آیت الله صدوقی را هم به جلسه دعوت كردند. ایشان هم در آن جمع حضور پیدا كردند. آن روز صورتجلسه ای نوشته شد و همه حاضری امضا كردند. آیت الله صدوقی متن صورتجلسه را به منزل بردند و دوباره آن را مطالعه كردند. ایشان متوجه شدند كه آنها قصد دارند از این طریق آیت الله صدوقی را بدنام كنند و در خلال كارها، مشكلی برایشان ایجاد كنند، پس به آنها گفتند: «من این نامه را به شما نمی دهم. اگر می خواهید به كارتان ادامه دهید، صورتجلسه دیگری برای خودتان تهیه كنید.» خلاصه شهید صدوقی از شركت در آن جلسه و همكار با آنها منصرف شدند و البته بعدها گفته بودند كه اگر با آنها همكاری می كردم، در همان ابتدا به من تهمت می زدند و مرا بدنام می كردند.

گویا آیت الله صدوقی در كمك به دیگران از جمله به طلاب مبسوط الید بودند. اگر امكان دارد در این باره توضیح دهید.
 

بله، آیت الله صدوقی در كمك به دیگران همت والائی داشتند. اگر متوجه می شدند كه طلبه ای مشكل مالی دارد یا بیمار است، علاوه بر شهریه، مبلغی پول به عنوان كمك به او می دادند. حتی گاهی اوقات با همان لحن صمیمانه شان به من می گفتند: «مرگ من، اگر به پول احتیاج داری بگو. خودم به تو می دهم.»

از چه زمانی آیت الله صدوقی برگزاری مجالس روضه خوانی را آغاز كردند؟
 

حظیره را به یاد ندارم؛ اما ابتدا در خانه ها، شنبه ها مجالس روضه برپا می كردند. من هم در آن مجالس حضور می یافتم. گاهی ایشان به من می گفتند: «حاج شیخ غلام حسین! نمی خواهی دو سه كلمه برایمان صحبت كنی؟» من هم منبر می رفتم و كمی صحبت می كردم.

آیا خودشان هم روضه می خواندند؟
 

خیر. دیگران از جمله طلاب منبر می رفتند. آیت الله صدوقی علاقه بسیار زیادی به امام حسین(علیه السلام) داشتند. یك روز روحانی بالای منبر بود و روضه حضرت علی اصغر(علیه السلام) را می خواند. من كنار آیت الله صدوقی نشسته بودم. ایشان به شدت گریه می كردند، به طوری كه شانه هایشان از فرط گریه می لرزید. برادر ذبیحی از مشهد آمده بود و صدای خوبی داشت. روحانی گفت: «آقایان! بلبل گلستان فاطمه آمد. منبر را تحویل ایشان می دهم.» آیت الله صدوقی در پایان مجلس به آن روحانی گفتند: «ما نمی خواستیم مجلس را به دست بلبل بدهی. روضه خواندنت را ادامه می دادی تا ما گریه كنیم.»

با این اوصاف آیت الله صدوقی به صدای خوب در روضه خوانی توجه نداشتند؟
 

نه، بیشتر روضه خوانی خوب و مفهوم روضه برایشان اهمیت داشت. البته به صدای خوب هم علاقه داشتند. ایشان تعریف می كردند كه یك روز در قم در صحن كوچك كه منتهی به مدرسه فیضیه می شد، مجلسی برگزار شده بود و آقای اشراقی بالای منبر بودند و برای مردم صحبت می كردند. مجلس فوق العاده بود و مردم به خوبی استقبال كرده بودند. بعد نوبت به آقای تاج نیشابوری كه صدای خوبی داشت و خوب هم روضه می خواند رسید. آقای تاج به منبر رفت و پایش را بالا آورد و دستش را زیر چانه گذاشت و این شعر را خواند: نسیم قدسی یك گذر كن ز بارگاهی و... آیت الله صدوقی می گفتند كه بسیار از صدای ایشان لذت بردند. به طوری كلی مفهوم روضه برایشان مهم بود؛ ولی از صدای خوب هم لذت می بردند. آیت الله صدوقی خودشان هم صدای خوبی داشتند. قرآن را با صدا و لحن زیبائی می خواندند. در حین خواندن نماز هم با صدای خوششان دعا می خواندند، بالاخص دعای ماه شعبان را با لحن بسیار زیبائی قرائت می كردند.

گویا آقازاده شما وقتی كه مریض شده بودند با وجود اینكه شما این مسئله را به آیت الله صدوقی نگفته بودید؛ اما ایشان خودشان متوجه این قضیه شده بودند. آیا ایشان نسبت به همه مردم چنین توجهی داشتند؟
 

بله. ایشان حتی برای علما و روحانیونی شده بودند توسط حاج شیخ محمدعلی رحیمی پول می فرستادند و كمك می كردند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:6
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با حجت الاسلام احمد سالك

درآمد
 

حضور شهید آیت الله صدوقی و دیگر علما و روحانیون در جبهه های نبرد حق علیه باطل، غیر از تقویت روح ایمان در رزمندگان و وحدت بین فرماندهان، در خنثی سازی تبلیغات دشمن كه پیوسته مردم و مسئولین را در تقابل با یكدیگر ترسیم می كرد، تاثیری شگفت انگیز داشت. شهید صدوقی پیوسته در پشتیبان مالی و معنوی از جبهه ها، در خط مقدم روحانیت بودند. در این گفتگو به تفصیل در این باب سخن رفته است.

آشنایی شما با شهید آیت الله صدوقی چگونه و از كی شكل گرفت؟
 

قبل از انقلاب هنگامی كه در قم مشغول تحصیل بودم، نام مبارك آیت الله صدوقی را شنیده بودم، اگرچه ساواك حافظه مرا گرفت و الان نمی توانم تاریخ را دقیق به شما بگوی، ولی در یك جلسه ای آیت الله صدوقی را در قم دیدم. ما درس اخلاق حاج آقا حسین فاطمی می رفتیم و از اخلاقیات و خلقیات آیت الله صدوقی رحمت الله علیه شنیده بودیم، لذا علاقمند شدم كه این بزرگوار را ببینم و اولین جلسه ای كه ایشان را ملاقات كردم در قم بود. الان حتی برای به یاد آوردن محل ملاقات با ایشان هم باید به ذهنم فشار بیاورم، ولی می دانم كه عصر بود و در منزلی رفتم و ایشان را دیدم و واقعاً شیفته این بزرگوار شدم.

آیا قبل از انقلاب ارتباطتان با ایشان ادامه پیدا كرد؟
 

خیر، بیشترین ارتباط من با مرحوم آیت الله ربانی شیرازی، آیت الله ربانی املشی، مرحوم آیت الله مشكینی و مرحوم شهید مظلوم بهشتی بود. با آیت الله صدوقی ارتباط كاری نداشتم و بیشتر با مرحوم ربانی شیرازی سروكار داشتیم كه جزو استوانه های اصلی مبارزه بودند و ما هم طلبه جوان 28،29 ساله ای بودیم و بیشتر علاقمند به اینكه انقلابیون را بشناسیم، لذا من بیشتر شیفته اخلاق آیت الله صدوقی شدم تا اینكه ارتباط كاری با ایشان داشته باشم.

آیا از ارتباط شهید صیادشیرازی با شهید آیت الله صدوقی اطلاعی دارید؟
 

مرحوم شهید صیاد عده ای از علمای سطح كشور را كه در مسائل انقلاب مؤثر بودند، به قول معروف رصد كرده بود، از جمله مرحوم آیت الله بهاء الدینی، مرحوم شهید آیت الله صدوقی، مرحوم شهید آیت الله دستغیب. علمای دیگر هم بودند. بخشی از آنها را خود من واسطه معرفی بودم. یادم هست كه یكی دو بار شهید صیاد شیرازی به من گفت كه هفته گذشته با شهید آیت الله صدوقی درباره عملیات هائی كه در پیش است، مطالبی رد و بدل شد و ایشان چنین فرمودند. از جمله در جلسه ای از ایشان برای برادرانی كه با ایشان فعالیت می كردند، درخواست كمك كرده بود و می گفت كه آیت الله صدوقی مبلغی را به من كمك كردند. مرحوم شهید صیادشیرازی به شدت به نقش روحانیت معتقد بود و این را هم از امام الهام گرفته بود. بسیار با جامعه روحانیت انس داشت و به همین دلیل خدمت بزرگانی كه در انقلاب مؤثر بودند، می رسید.

ظاهراً بین علمای یزد و اصفهان، تعامل قوی و مؤثری برقرار بوده است. آیا این برداشت، صحیح است؟
 

بله، اولاً حوزه های علمیه این دو شهر با هم ارتباط داشتند و ثانیاً عناصر انقلابی قبل از انقلاب در این دو شهر، زیاد بودند. از این بزرگان یكی آقای دعائی است كه رادیوی نهضت روحانیت را اداره می كرد. در اصفهان هم شخصیت های مبارزی چون مرحوم آیت الله آسید محمداحمدی بود كه با فدائیان اسلام ارتباط مستقیم داشت. در جلساتی كه تشكیل می شدند، گاهی این ارتباطات برقرار می شد. هر دو خطه اصفهان و یزد، زمینه حضور انقلابیون را در صحنه های مختلف داشت.

طبیعتاً این ارتباطات بعد از انقلاب هم ادامه پیدا كرد.
 

بله، بعد از انقلاب بنده فرمانده سپاه پاسداران اصفهان بودم. آن روزها منطقه مطرح بود و یزد و چهارمحال و بختیاری هم زیر پوشش یك منطقه بود و حكم بسیاری از كسانی كه در یزد بودند، من دادم.

پس قطعاً ارتباط شما با آیت الله صدوقی بیشتر شد.
 

نمی توانم بعد از انقلاب، نقطه شروعی را برای ارتباط با آیت الله شهید صدوقی مشخص كنم، ولی من زیاد به یزد و خدمت ایشان می رفتم، به خصوص وقتی كه فرمانده بسیج مستضعفان كل كشور شدم و آن را از بنی صدر تحویل گرفتیم كه داستان های زیادی دارد. اولین سفرم به استان های كویری، شهر یزد بود كه خدمت شهید آیت الله صدوقی در منزلشان رسیدم. ناهاری خدمتشان بودیم و در بعداز ظهر مسائلی را با ایشان مطرح كردم، از جمله خدمتشان عرض كردم كه من از بسیج مستضعفان آمده ام و همان طور كه از نامش پیداست، این بسیج نیاز به كمك دارد، بنابراین در این زمینه صندوقی برای كمك به بچه بسیجی ها دائر كرده و حالا هم خدمت شما آمده ایم تا كمك كنید. ایشان به خادمشان كه كلاه سبزرنگ سیادت بر سرش بود، دستور دادند كه: «برو و از آن كیسه های پول، یكی را بردار و بیاور.» اجازه هم ندادند در حضور ایشان بشمریم كه چقدر است. ما این كیسه پول را گرفتیم و آوردیم تهران و در تهران شمردیم كه رقم بسیار جالبی بود و همان شد خمیرمایه صندوق قرض الحسنه بسیجی ها. به نظرم آن صندوق هنوز هم دارد كار می كند و شاید هم تبدیل شده به یك بحث وسیع. برادری به نام آقای جمشیدی را كه الان هم از بچه های سپاه است، گذاشتیم مسئول پول و وام ها مختصر هم بودند و مشكلات بچه ها را به این شكل حل می كردیم. واقعا كمك اقتصادی ایشان به صندوق مایه بركات بی شمار شد كه هر یك داستان های خودش را دارد.

شهید آیت الله صدوقی و دفاع مقدس

موضع آیت الله صدوقی در قبال بنی صدر چگونه بود؟
 

در منزل آیت الله طاهری در اصفهان جلساتی بود و آقایان شركت داشتند و بنی صدر مطرح شده بود و آقایان دنبال این بودند كه بنی صدر را مطرح كنند. آقای طاهری هم او را در نماز جمعه اصفهان مطرح كرده بودند. من شاهد هستم كه زنگ زدند به شهید آیت الله صدوقی و شهید آیت الله دستغیب. صدای تلفن هم بلند بود و همه می شنیدند. شهید صدوقی نصیحت می كردند كه این كار را نكنید؛ آقای بنی صدر كسی نیست كه بشود به او اعتماد كرد؛ آدم سالمی نیست. ایشان خیلی روی این قضیه تكیه داشت كه دقتی بكنید، ولی آقای طاهری شیوه خودشان را انجام می دادند. شهید آیت الله صدوقی شدیداً مخالف حضور بنی صدر بودند. من از آن تلفن و صحبت هائی كه رد و بدل می شد، به این قضیه پی بردم. بعدها متوجه شدم كه همین طور هم هست.

از حضور معنوی شهید آیت الله صدوقی در جبهه های جنگ خاطره ای دارید؟
 

ایشان علاوه بر اینكه پشتوانه بسیار قدرتمندی برای جبهه های نبرد حق علیه باطل بودند و غیر از كمك های مادی و ارسال كامیون های پر از كمك های مردمی از یزد، خودشان هم در صحنه های نبرد حضور داشتند. فیلمی از ایشان هست كه تلویزیون بارها پخش كرده. در آن فیلم آیت الله مشكینی، شهید آیت الله صدوقی و بنده در قرارگاهی هستیم. مرحوم آیت الله صدوقی پیوسته در جبهه ها حضور داشتند. بی تردید حضور ایشان و دیگر آیات عظام و علما به تقویت روح ایمانی و تقوا و توجه دادن به حضرت مهدی(عجل الله تعالی علیه) و مقدسات و اسلام ناب می انجامید. من دو ماه هم در معیت شهید اشرفی اصفهانی بودم. تمام بزرگوارانی كه توسط جریان نفاق به شهادت رسیدند، تبیین كننده نظرات حضرت امام (رحمه الله علیه) بودند و خواسته های ایشان را در مورد جنگ توضیح می دادند، به آیات قرآن استناد و سیره نبوی و علوی و فاطمی را گوشزد می كردند و این بسیار مسئله مهمی بود. شاید در انسجام روحیه رزمندگان، هیچ نقشی بالاتر از نقش روحانیت نبود. نقش اول متعلق به حضرت امام (رحمت الله علیه) و نقش دوم مربوط به روحانیون بود. خود مقام معظم رهبری پیوسته در جبهه ها حضور داشتند، حتی لباس ارتشی و بسیجی می پوشیدند و این مسائل قوت قلبی برای رزمندگان اسلام بود. آیت الله اشرفی لباس سپاه می پوشیدند و به جبهه ها می آمدند. بسیاری از بزرگان و اهل عرفان و معرفت در این صحنه ها حضور داشتند و اینها همه دلیل چند مطلب است.
مطلب اول اینكه این راهی كه امام برای قطع دست تجاوز در پیش گرفته بودند، راه صحیح، اسلامی و انقلابی و راه انبیا و اولیا بود. تفهیم این مسئله به رزمندگان، امری بسیار مهم و نقش روحانیون قابل توجه بود.
دوم اینكه برای تحقق آرمان ها و اهداف امام، باید كسانی كمر همت می بستند كه درصدر اینها روحانیت بودند، آن هم بزرگانی هم چون شهید آیت
الله صدوقی. اینها در این صحنه كمر همت بستند و به میدان دفاع آمدند.
نكته سوم اینكه علاوه بر بحث تجهیزات و سلاح و مهمات كه ابزار جنگی است، جنبه های معنوی این دفاع مقدس بسیار مهم بود؛ آن هم در یك جنگ نامتعادل. نیروهای صدام جنگ كلاسیك را پیش می بردند و این طرف در آن زمان یك ارتش فروپاشیده وجود داشت و نیروهای بسیجی هنوز آموزش های لازم را ندیده بودند. در این جنگ نابرابر باید كسانی به میدان می آمدند و این انسجام معنوی را در میان نیروهای رزمنده به وجود می آوردند.
نكته ی بعدی كه بسیار مهم است تلاش جاهلان یا خائنانی بود كه سعی داشتند بین سپاه و ارتش، ایجاد اختلاف كنند. نقش این بزرگواران در ایجاد وحدت بین نیروهای سپاه و ارتش، نقش بسیار فعالی بود. شهید صیاد شیرازی آمد و در قرارگاه سپاه نشست و سعی كرد وحدت بین سپاه و ارتش را عملاً نشان بدهد، اما پیش از او این نقش را بزرگانی چون مرحوم آیت الله صدوقی داشتند. نكته پنجم كه بسیار مهم است اینكه جریانات اپوزیسیون خارج و آمریكا و اسرائیل تلاش می كردند علاوه بر ایجاد اختلاف در درون جبهه های نبرد و ایجاد رعب و ترس از جانب دشمنی چون صدام، موضع جمهوری اسلامی ایران را یك موضع فروپاشیده ترسیم كنند، ولی وقتی این شخصیت ها می رفتند و فیلم آنها را در سراسر جهان پخش می شد، مردمی كه شاهد این نبرد نابرابر بودند، چهره های روحانیون را در سنگرهای ما در شكل ها و لباس های مختلف می دیدند و اعتقاد پیدا می كردند آنچه را كه استكبار به عنوان جنگ روانی انجام می دهد، كار پوچی است، چون شخصیت های بالای انقلاب اسلامی، خودشان در جبهه ها حضور دارند. آقا را می دیدند، آقای هاشمی را می دیدند، آقای صدوقی را می دیدند، آقای مشكینی را می دیدند، علمای بزرگ را می دیدند و این خنثی كننده شایعات و توطئه های استكبار جهانی بود و این مسئله هم بسیار مهم بود، بنابراین حضورشان خوشبختانه هم دشمن را مأیوس و هم دوست را تقویت می كرد و هم بستر ساز فعالیت های گسترده تر بود.

آیا ایشان در جبهه برنامه های خاصی هم داشتند؟
 

برنامه های شهید آیت الله صدوقی و علمائی كه می آمدند، بیشتر برگزاری نمازهای جماعت و سخنرانی بین دو نماز و جلسات دعا بود. در همین فیلمی كه تلویزیون از آیت الله صدوقی و آیت الله مشكینی پخش می كند، جلسه دعاست كه ایشان در آنجا صحبت می كنند. نصیحت كردن، پرهیز از مسائل دنیائی بود، چون گاهی وقت ها ممكن بود قدرت فرماندهی، فرماندهان را بگیرد و مشكلاتی را به وجود بیاورد، لذا نصایح این بزرگان برای پالایش نفس و كمك به جهاد اكبر، نقش بسیار تعیین كننده ای بود و همین موضوع بود كه پیروزی در جهاد اصغر را كه غلبه بر دشمن بود، به دنبال داشت و این نقش بسیار بالائی است. در تاریخ جنگ های دنیا هم كه مطالعه می كنیم می بینیم نیروهائی هستند كه تمام تلاششان معطوف به این نكته است كه نیروهای مسلح خودشان را حفظ كنند و این علما علاوه بر حفظ نیروها، در جهت پالایش نفسی نیز نقش به سزائی داشتند و نیروها را در دو جبهه جهاد اكبر و جهاد اصغر تقویت می كردند.

شهید آیت الله صدوقی بیشتر در كدام جبهه ها حضور پیدا می كردند؟
 

من یكی دو باری كه خدمتشان رسیدم در جبهه های جنوب بود، ولی محل را یادم نمی آید. خاطره خاصی از حضور ایشان در جبهه ندارم، جز همین جلسه ای كه عرض كردم فیلم آن را پخش می كنند. صحبت های این بزرگوار، صحبت های مهمی بود. نكته مهم روحیه لطیفه گوئی مرحوم آیت الله صدوقی است كه روحیه ا را شاد می كرد. ایشان با آن لهجه زیبایشان لطیفه هائی را تعریف می كردند كه واقعاً روحیه فرماندهی را كه خسته بودند و به چنین فضائی نیاز داشتند، ارتقا می بخشید.

به نظر شما چه ویژگی هائی در شهید صدوقی وجود داشت كه دشمنان را به این نتیجه رساند كه باید ایشان را از سر راه برداشت؟
 

این مطلب به قبل از پیروزی انقلاب بر می گردد. قبل از پیروزی انقلاب در ایران درگیری مكاتب، مطلب مهمی بود. محل و مكان درگیری این مكاتب، دانشگاه ها بود. یادم هست كه دوازده نوع ایسم از جمله ماركسیسم، كاپیتالیسم و... هر روز نشریه می دادند و با هم دعوا می كردند و برخورد داشتند. نبرد این مكاتب با یكدیگر موجب شد كه بزرگانی چون شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح، شهید باهنر و امثالهم در دانشگاه ها حضور پیدا كنند. تلاش اینها برای مبارزه با این مكاتب، به پیروزی تفكر اسلامی در برابر مكاتب دیگر در مراكز علمی انجامید. آنها عامل این پیروزی و عامل شكست خود را علما می دانستند.
نكته دوم این بود كه جریانات اپوزیسیون كه با شاه می جنگیدند، مجاهدین خلق بودند، حزب توده بودند و انواع گروه ها بودند و بعضی از منافقین مدرن. اینها خود را عامل حركتی بزرگ علیه حكومت شاه می دانستند. در كنار این جریان نفاق و التقاط و لائیك و غیره، جریانی به نام نهضت روحانیت به رهبری امام پس از رحلت آیت الله بروجردی بود كه جریان خرداد 42 نشانه بارز نمود و آغاز آشكار آن است. هنگامی كه حضرت امام در صحنه آمدند، خطوط و مرزها كاملاً مشخص شدند. نهضت حضرت امام با سخنرانی ایشان در مدرسه فیضیه آغاز شد و سفره جریان نفاق و سایرین را جمع كرد. دیدند جریانی وارد میدان شده كه سردمدار آن به صراحت به شاه می گوید می گویم تو را از كشور بیرون كنند. نه نهضت آزادی و نه نهضت توده، جرئت این كار را نداشتند، ولی امام وقتی آمدند گفتند اول تو را نصیحت می كنم و مراحل چندگانه امر به معروف و نهی از منكر را طی كردند و عاقبت به او هشدار دادند كه بیرونش خواهند كرد. این قدرت نهضت روحانیت، یك حسادت و حركت استراتژیكی را برای نیروهای ضدروحانی ترسیم كرد. چند اتفاق افتاد. اتفاق اول این بود كه جریان نفاق، مجاهدین خلق، دو دسته شدند. یك دسته طرفدار روحانیت بودند، مثل مرحوم شهید شریف واقفی، یك عده هم مثل موسی خیابانی و مسعودرجوی پرچمدار مقابله با روحانیت شدند.
ما هم در زندان اوین بودیم و هم در زندان شیراز و اینها در آنجا ماركسیست اسلامی شدند. علتش هم این بود كه می گفتند اسلام، ما را به مبارزه تشویق می كند، ولی علم مبارزه ندارد و ما باید علم مبارزه را از ماركسیسم بگیریم و لذا شدند ماركسیست اسلامی. اولین گامی كه این ماركسیسم اسلامی باید بردارد، این است كه موانع را از سر راه خودش كنار بزند و بزرگ ترین مانع آنها روحانیت بود، لذا قبل از بهمن 57، منافقین در تهران جلسه ای تشكیل می دهند. من حتی صورتجلسه خطی شان را هم داشتم كه در سال 62 به مركز اسناد یا وزارت اطلاعات دادم. در آن جلسه اینها تصمیم می گیرند شخصیت های موثر و مفید را شناسائی كنند كه در آن جلسه این كار را می كنند و فهرستی تهیه می شود. بعد از پیروزی انقلاب در جلساتی كه تشكیل می دهند به این نتیجه می رسند كه در قدرت نهضت روحانیت نمی توانند حضور داشته باشند و لذا رفتند و پشت سر بنی صدر ایستادند و در دانشگاه تهران، 14 اسفند را به وجود آوردند. حسین نجات بخش كه از عناصر مهم منافقین بود، كل مخابرات بنی صدر در دوره ریاست جمهوری وی را به دست داشت و تمام حرف ها را شنود می كرد. این را او به خود من گفت. منافقین بعد از این جلسات امیدشان به بنی صدر بود و وقتی او در سال های 60، 59 عزل شد، در جلسه دوم تصمیم می گیرند فهرست شناسایی شده را ترور كنند و می بینید كه در 6 تیر، آن حادثه برای آقا در مسجد ابوذر پیش می آید، 7تیر در حزب جمهوری اسلامی، به نظرم 26 تیر برای آقای رفسنجانی، 8شهریور برای شهید باهنر و شهید رجائی پیش می آید، در كوچه و بازار هم مردم ترور می شوند و شهدای محراب هم در این فاصله پیش می آید و مرتباً آن فهرست شناسایی شده ترور می شوند. یكی از افراد آن فهرست هم شهید صدوقی بود. شیوه عملیاتی هم كه برای آقای اشرفی، آقای هاشمی نژاد و آقای صدوقی اتفاق افتاد، یكسان است، یعنی به خودشان جلیقه انفجار بستند و جلوی اینها رفتند. منافقین با شناختی كه از قبل از انقلاب از این بزرگواران داشتند، فهرستشان را تنظیم می كنند و به مرحله عملیاتی می رسانند. هدف استعمار از حمایت منافقین، فروپاشی وضعیت ایران و از بین بردن مسئولین اصلی و یاران همیشگی امام است تا امام تنها بماند.

ترور مقام معظم رهبری و آیت الله هاشمی رفسنجانی، به دلیل اینكه از سران نظام بودند، از نظر دشمنان نظام دارای منطقی است، ولی شهید صدوقی كه مقام اجرائی نداشتند.
 

اشتباه نكنید. بسیاری از كسانی كه سمت های اجرایی نداشتند، نقش بسیار مهمی در تحكیم این نظام داشتند. ستون خیمه حكومت اسلامی، حضرت امام بودند. اگر این خیمه را با طناب های محكمی نبندند، طوفان ها آن را از بین می برند. آن انسجامی كه این خیمه را برپا نگه می دارد، به این طناب ها مربوط می شود. آیت الله صدوقی كل منطقه یزد و جنوب تا خراسان را زیر نفوذ معنوی خویش داشتند. دیگر شهدای محراب هم هر یك در منطقه وسیعی نفوذ معنوی داشتند و منافقین در واقع همان طناب های نگهدارنده خیمه را از سر راه بر می دارند تا در واقع ستون را بی یاور كنند. اینها بازوهای اصلی را زدند و هدف اصلی هم خود امام بودند، كما اینكه الان هم مقام معظم رهبری آماج امپریالیسم و استعمار هستند، بنابراین نمی شود گفت شهید صدوقی و سایر شهدای محراب، چون سمت اجرائی نداشتند، از اهمیت كمتری برخوردار بودند. اینها مبلغین پیام امام و یاران ایشان بودند. در روز ورود حضرت امام به ایران و حضورشان در بهشت زهرا، چه چهره هائی را در كنار امام می بینیم؟ شهید صدوقی، شهید مفتح، شهید مطهری، من به ذهنم می آید كه دشمن در یك جدول زمان بندی شده و با دقت بسیار، بازوهای اصلی انقلاب را ترور كرده، ولی به بركت نظر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و حضور حضرت امام و مقام معظم رهبری، خداوند این انقلاب را حفظ و ان شاءالله تا ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) همچنان برقرار خواهد ماند.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:6
شخصیت ها و بزرگان
آخرین لحظات شهدا، غالباً رنگ و بویی دیگر دارد. یکی از پاسداران شهید آیت الله صدوقی که در این لحظات ناب او را همراهی کرده است. ترسیمی از این لحظات را بر صفحه کاغذ آورده است، اما خواستار گمنامی خود بوده است . تصویر این لحظه های سرخ فام اینک پیش روی شماست:
صبح روز جمعه روز دهم مبارک رمضان بود. ساعت دو بود که حاج آقا بلند شده بودند برای سحری. ایشان عادتشان بود که اغلب یک ساعت قبل از نماز صبح بلند می شدند به عبادت و نماز و تا نیم ساعت بعد از نماز صبح یکسره عبادت می کردند. آن روز هم حاج آقا ساعت دو از خواب بیدار و مشغول عبادت شدند و ما هم بعد از خوردن سحری، نماز صبح را پشت سر ایشان خواندیم. چیزی که ا آن روز در ذهن من مجسم و ثابت مانده، این است که حالات ایشان در این روز بسیار عجیب بود. آن روز صبح، حدود ساعت 7 بود و ایشان مشغول مطالعه بودند. آخرین کتابی که مطالعه کردند کتاب جهاد آیت الله مطهری بود. شب قبل هم آن کتاب را مطالعه می کردند. بعد یکی از شخصیت های مسئول استان یزد آمدند خدمتشان و با ایشان صحبت کردند، گویا پیرامون مسئله گوشت بود. شهید صدوقی سفارش بسیار می کردند به اینکه بایستی به مردم رسیدگی کرد و هر طوری که هست مسئله را حل کنند. ایشان همواره در فکر مردم بودند و همیشه از مردم طرفداری محروم می کردند و خدا می داند که همیشه دوست داشتند به مردم کمک کنند. اگر کسی می آمد در منزل و کاری داشت، غیر ممکن بود وی را با ناراحتی برانند.
بعد از ملاقات با آن برادر، چند تن از روحانیون زارج آمدند و با ایشان صحبت کردند، بعد هم حاج آقا کمی استراحت کردند و مشغول کارهای قبل از نماز جمعه شدند. حدود ساعت 11 آمدند به اتاقی که همجوار اتاق برادران پاسدار بود و مشغول نماز شدند و شاید نمازشان حدود نیم ساعتی طول کشید و بعد بلند شدند و لباس پوشیدند و خود را آماده بیرون رفتن کردند. حضرت آیت الله آن روز یک حالت عجیبی داشتند، ابهت عجیبی داشتند، وقتی که می خواستند حرکت کنند، من مات از ابهت و نورانیت ایشان بودم.

واپسین دم عالم ملکوتی

من در مسجد در بالای سکوئی که برای ایراد خطبه است، در کنار حضرت آیت الله ایستادم و یکی دیگر از برادران پاسدار، طرف راست ایشان ایستاد. من از اول خطبه تا آخر خطبه نگاهشان می کردم، یعنی همه مردم بچه های سپاه، حزب الله، مردم یزد و ایران به ایشان علاقه داشتند، بالاخص من فکر می کنم برادران محافظشان که عاشق ایشان بودند، عجیب علاقه داشتند به ایشان و آیت الله صدوقی هم متقابلاً علاقه داشتند به آنها. حاج آقا نشسته بودند و صحبت می کردند. بعد به من اشاره کردند و گفتند به مردم بگوئید: «همراه موذن تکرار نکنند». چون موذن اذان می گفت و مردم هم تکرار می کردند.
حاج آقا روز پیدا بود که خیلی عجله داشتند، مانند کسی که انتظار می کشد، مثل عاشقی که انتظار معشوق را می کشد، با یک چنین حالتی ایشان خطبه ها را شروع کردند و من متوجه حالاتشان بودم و کنجکاوانه اعمال و حرکاتشان را زیر نظر گرفته بودم. در طول خطبه، من چند بار به علت خستگی نشستم، اما ایشان پایشان را هم تکان ندادند و با وجود کهولت و سن زیاد، احساس خستگی نمی کردند. در بین دو خطبه، یکی از برادران پیشنهاد قرائت اطلاعیه را داد، ولی حاج آقا قبول نکردند و فرمودند: «وقت نیست». من از این فرصت استفاده کردم و دستمالی را از جیب در آوردم و به ایشان تعارف کردم تا عرق های صورت و پیشانی خود را پاک کنند. ایشان با تغیر فرمودند: «مگر نمی بینی مردم در این گرما چطور عرق می ریزند؟ من چطور عرق هایم را خشک کنم؟» و بلافاصله برخاستند برای خطبه دوم و بعد از اتمام خطبه ها در جایگاه نماز قرار گرفتند و نماز خواندند و بعد از نماز از محراب به طرف محلی که اتومبیل قرار داشت، حرکت کردند. من در طرف راست ایشان حرکت می کردم. حاج آقا خیلی عجله داشتند، عجله ایشان برای من بی سابقه بود، تا آن روز ندیده بودم ایشان این طور عجله داشته باشند. احساس می کنم آن روز درک کرده بودند که قضیه از چه قرار است. خطبه هایشان را خیلی آرام و با لطافت خاصی ایراد فرمودند. به هر صورت وقتی از محراب حرکت کردند، کفن هایشان را آوردم و جلوی ایشان گذاشتم، آنگاه خود برگشتم تا کفش هایم را بردارم، در همین حین صدای انفجاری به گوش رسید و من برگشتم و دیدم آقا افتاده زمین.
آقا یکی از هدف ها و نیت های دیرینه شان شهادت بود و بالاخره به خواسته خود که شهادت در محراب بود، رسیدند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته