نافع بن هلال جملى (16)
وى،
نافع بن هلال بن جمل بن سعد العشیرة بن مذحج مذحجى جملى و شخصیتى به نام،
بزرگوار، محترم، دلیر، قارى قرآن و از كاتبان و حاملان روایت و از یاران
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمار مى رفت و در جنگ جمل، صفین و نهروان در
ركاب آن بزرگوار، حضور داشت.
نافع به سوى امام حسین (علیه السلام)
رهسپار گردید و بین راه با حضرت دیدار كرد. این رویداد پیش از شهادت حضرت
مسلم اتفاق افتاد. نافع سفارش كرد اسب او را كه ((كامل)) نامیده مى شد، در
پى او بیاورند و این كار توسط عمرو بن خالد و یارانش كه از آنان نام بردیم،
صورت گرفت.
ابن شهر آشوب گفته است: زمانى كه حر حسین (علیه السلام) را در تنگنا قرار داد، حضرت، یاران خود را با این سخنان مخاطب ساخت:
اما بعد: فقد نزل من الامر ما قد ترون، و إن الدنیا قد تنكّرت و ادبرت.
((اما بعد: پیشآمد ما همین است كه مى بینید، به راستى اوضاع زمان دگرگون شده و...)).
زهیر به پا خاست و عرضه داشت: اى هدایت یافته الهى! پیامت را شنیدیم....
و
آن گاه نافع به پا خاست و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا! شما به خوبى
آگاهید كه رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) نتوانست دل هاى مردم را
از محبت خویش آمیخته گرداند و آن گونه كه حضرت دوست داشت، به دستورات وى تن
در نمى دادند، منافقانى میان آنان وجود داشت كه به او وعده همكارى مى
دادند ولى در نهان، به وى خیانت مى ورزیدند، با گفتارى شیرین تر از عسل با
او دیدار مى كردند، ولى در غیاب، به گونه اى تلخ تر از حنظل عمل مى كردند
تا این كه خداوند روح پاك او را به سوى خود بالا برد و پدر بزرگوارت على
(علیه السلام) نیز سرنوشتى این چنین داشت؛ گروهى به یارى او همداستان شدند و
ناكثین، قاسطین و مارقین با او به نبرد برخاستند و جمعى با آن حضرت به
مخالفت پرداختند تا این كه به فیض شهادت نایل آمد و در جوار رحمت و رضوان
حق قرار گرفت. امروز شما نیز داراى همان موقعیت هستند؛ هر كس پیمان شكنى
كند و در نیت خود تغییرى ایجاد كند، جز به زبان خود، كارى انجام نداده است،
خداوند از او بى نیاز است، اكنون ما را به هر كجا كه مى خواهى، به شرق و
غرب، رهسپار نما، به خدا سوگند! ما از قضا و قدر الهى لحظه اى به خود بیم
راه نمى دهیم و از دیدار با پروردگار خویش ناخرسند نیستیم، ما بر تصمیم خود
آگاهانه باقى هستیم، دوستداران شما را دوست و با دشمنانتان سر دشمنى
داریم.(17)
سپس بریر به پا خاست و سخن گفت كه در بیان شرح حال وى، بدان ها پرداختیم.
طبرى
مى گوید: در كربلا، آب را به روى امام حسین (علیه السلام) بستند و تشنگى
بر او و یارانش چیره شد، برادرش عباس را خواست و او را به اتفاق سى سواره و
بیست پیاده كه بیست مشك آب با خود داشتند، براى آوردن آب ماءموریت داد.
آنان
حركت كرده تا شبانگاه به آب نزدیك شدند و پرچمدار آنان نافع بن هلال
پیشاپیش آن ها در حركت بود. عمرو بن حجاج زبیدى - نگهبان آب - متوجه آنان
شد و صدا زد: كیستید؟
نافع گفت: عموزاده هایت.
عمرو گفت: تو كیستى؟
گفت: نافع بن هلال.
گفت: براى چه بدینجا آمده اى؟
پاسخ داد: آمده ایم از آبى كه ما را از آن محروم ساخته اید، بنوشیم.
عمرو گفت: گوارایت باد!
نافع
گفت: نه، به خدا سوگند! تا حسین تشنه باشد قطره اى از آن نمى آشامم و
اینان را كه مى بینى از یاران او هستند. تا عمرو آن ها را دید گفت: اینان
نباید آب بر گیرند، ما را در این جا گمارده اند كه از بردن آب جلوگیرى
كنیم.
نافع به یاران خود كه نزدیك شدند گفت: مشك هاى خود را پر از آب،
كنید. آنان پیاده شده و مشك هاى خود را پر از آب نمودند. عمرو و نیروهایش
به حركت در آمدند. عباس بن على (علیه السلام) و نافع بن هلال جملى به آن ها
حمله ور شدند و آنان را پراكنده ساختند و یارانشان را نجات دادند و به
خیمه ها بازگشتند و تعدادى از دشمن را به هلاكت رساندند.(18)
ابوجعفر
طبرى مى گوید: زمانى كه عمرو بن قرظه انصارى كشته شد، برادرش على كه در جمع
سپاه عمر سعد بود، به خونخواهى برادر آمد و بر امام حسین بانگ زد - چنان
كه در شرح حال عمرو خواهد آمد - نافع بن هلال بر او حمله كرد و با شمشیر بر
او ضربتى وارد ساخت، ولى یارانش او را نجات دادند و بعدها(19) مداوا شد و
بهبودى یافت.
سپس سوارانى كه از على حمایت مى كردند، جولان داده و به حركت در آمدند، ولى نافع آن ها را از یاران خویش دور ساخت.
یحیى
بن هانى بن عروه مرادى (20) مى گوید: پس از نافع، على بن قرظه را مجروح
ساخت، سواران به جولان پرداختند و نافع در حالى كه این رجز را مى خواند، بر
آن ها یورش برد و شمشیر میان آنان گذاشت.
إنْ تنكرونى فانا ابن الجملى
دینى على دین حسین بن على
یعنى: اگر مرا نمى شناسید، من فرزند جملى ام، دین و آیینم همان دین حسین بن على است.
مزاحم
بن حریث بن نافع گفت: من بر دین و آیین فلانى هستم. نافع در پاسخ گفت: تو
بر آیین شیطانى و سپس با شمشیر بر او حمله كرد. مزاحم قصد فرار داشت ولى
شمشیر نافع او را دریافت و به هلاكت رسید. عمرو بن حجاج بر سپاه خود فریاد
زد: آیا مى دانید با چه كسانى مبارزه مى كنید؟! هیچ یك از شما به هماوردى
آنان بیرون نرود.
به گفته ابومخنف: نافع، نام خود را بر نوك پیكان تیرهاى مسمومش نوشته بود و آن ها را به سمت دشمن شلیك مى كرد و مى گفت:
ارمى بها معلمة افواقها
مسمومة تجرى بها اخفاقها
لیملإن ارضها رشاقها
و النفس لا ینفعها اشفاقها
یعنى:
تیرهایى را پرتاب مى كنم كه نشانه دار است و زهرآگین و شتابان. این تیرهاى
سخت، زمین را پر خواهد كرد و نفس از ترسیدن سود نمى برد.
وى دوازده تن
از سپاه عمر سعد را به غیر از زخمى ها به هلاكت رساند و با تمام شدن
تیرهایش، شمشیر كشید و بر آن ها حمله كرد و این رجز را مى خواند:
انا الهزبر الجملى
انا عَلى دین علىّ
یعنى: من شیر جملى ام و بر دین و آیین على هستم.
دشمن
از هر سو به طرف او یورش برده و او را احاطه كردند و چنان زیر باران سنگ و
سرنیزه گرفتند كه بازوانش را در هم شكستند و وى را به اسارت گرفتند.
شمر بن ذى الجوشن او را گرفت و هوادارنش وى را نزد عمر سعد آوردند.
عمر سعد به او گفت: نافع! واى بر تو! چه چیز تو را واداشت كه خود را به چنین بلایى گرفتار سازى؟
پاسخ داد: خدا از قصدم آگاه است و در حالى كه خون از محاسن نافع جارى بود، مردى به او گفت: نمى بینى چه به روزت آمده؟
نافع
در پاسخ وى گفت: به خدا سوگند! غیر از افرادى كه زخمى كرده ام، دوازده تن
از شما را به هلاكت رسانده ام و خود را بر این كار نكوهش نمى كنم، اگر
بازو و دستى برایم باقى مانده بود، نمى توانستید مرا به اسارت در آورید.
شمر به ابن سعد گفت: خدا سلامتت بدارد! او را بكش.
عمر سعد گفت: تو او
را آورده اى اگر مى خواهى خودت او را بكش. شمر به قصد كشتن نافع شمشیر
كشید، نافع به او گفت: به خدا سوگند! اگر مسلمان بودى برایت دشوار بود با
دست هاى آغشته به خون ما، خداى خود را ملاقات كنى، سپس خدایى را كه شهادت
ما را به دست بدنهادترین آفریدگانش قرار داده و سپس شمر او را به شهادت
رساند،(21) رضوان الله علیه و لعنة الله علیه قاتلیه.
اءلا رب رام یكتب السهم نافعا
ویعنی به نفعا لا ل محمد
إ ذا ما اءرنت قوسه فاز سهمها
بقلب عدو اءو جناجن معتد
فلو ناضلوه ما اءطافوا بغابه
ولكن رموه بالحجار المحدد
فاءضحى خضیب الشیب من دم راءسه
كسیر ید ینقاد للا سر عن ید
و ما وجدوه واهنا بعد اءسره
و لكن بسیما ذی براثن ملبد
فإ ن قتلوه بعدما ارتث صابرا
فلا فخر فی قتل الهزبر المخضد
و لو بقیت منه ید لم یقد لهم
و لم یقتلوه لو نضا لمهند
یعنى:
آگاه باشید! چه بسا تیراندازى كه بر تیر، نام نافع را بنگارد و مقصودش
از آن، سود رساندن به خاندان محمد باشد. آنگاه كه زه كمانش را بكشد، تیر او
بر قلب دشمن و یا پهلوى تجاوزگران وارد گردد. اگر با شمشیر با او جنگیده
بود قادر نبودند به جایگاه او نزدیك شوند، ولى سنگبارانش كردند. محاسن او
از خون سرش رنگین شد و دستش شكست و وى را مانند اسیران كشتند. پس از اسارت
نیز سستى به خود راه نداد و نهراسید، ولى چهره اش چون شیر ترس آور بود. اگر
پس از زخمى شدنش او را به شهادت رساندند، نمى توان آن را افتخار دانست؛
زیرا كشتن شیرى در حال اسارت، هنر نیست. اگر برایش دستى در بدن مانده بود و
شمشیر كشیده بود، قادر بر كشتن او نبودند.