• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2545
تعداد نظرات : 151
زمان آخرین مطلب : 3896روز قبل
اهل بیت
نمونه اى از كمالات معنوى امام حسن (علیه السلام ) در كودكى


حذیفه بن یمان (یكى از اصحاب گرانقدر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم )) میگوید من با جمعى از مهاجران و انصار در یكى از كوه هاى مكه همراه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بودیم ناگاه حسن (علیه السلام ) را دیدیم كه با شكوه و با وقار مخصوصى به سوى ما مى آید رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) به او نگاه كرد و در شاءن او چنین فرمود:
جبرئیل راهنماى حسن (علیه السلام ) و میكائیل استوار كننده او است او فرزند من و پاك سرشت از خودم و یكى از دنده هاى پیكرم مى باشد این كودك نبیره و نور چشم من است به زودى حسن (علیه السلام ) بعد از من رهبر و راهنماى مردم خواهد شد او هدیه خدا اتس كه به من عنایت كرده هنوز سخن پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) تمام نشده بود كه دیدیم یك نفر اعرابى در حالى كه چوب دستى خود را در زمین مى كشانید به پیش ‍ مى آید پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به ما فرمود آن مرد بسوى ما مى آید وقتى به ما رسید با گفتار درشت و ناپسندى كه پوست بدنشان را جمع خواهد كرد با ما سخن خواهد گفت سپس از امورى سئوال خواهد كرد و سخنانش تند و خشن است .
او به پیش آمد و گفت محمد در میان شما كیست ؟ گفتیم به محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) چه كار دارى ؟ پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به او فرمود آرام باش (با این جمله خود را بر او نشان داد) در این هنگام آن عرب تند خو به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) گفت تا تو را ندیده بودم دشمن تو بودم اینك كه تو را دیدم بر دشمنیم افزوده شد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) لبخند زد.
ما خواستیم آن عرب تند خو را تربیت كنیم ولى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) اشاره كرد ساكت باشید در این هنگام بین آن عرب بد اخلاق و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) چنین گفتگو شد اعرابى گفت اى محمد تو گمان مى كنى پیامبر هستى تو به پیامبران دروغ بستى و براى اثبات ادعاى خود هیچ گونه برهان و دلیلى ندارى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمودند چه خبرى را به تو بدهم ؟
اعرابى گفت از برهان و دلیل بر اثبات پیامبرى خودت به من خبر بده پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمودند اگر بخواهى یكى از اعضاى من برهان مرا به تو خبر مى دهد و چنین خبر دادن برهانم را محكم تر خواهد نمود اعرابى گفت آیا عضو سخن مى گوید؟
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود آرى آن گاه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به حسن فرمود این حسن بر خیز اعرابى به حسن (علیه السلام ) نگاه كرد و او را پیش خود كوچك شمرد و گفت این پسرك را توان سخن گفتن با من نیست .
رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمودند به زودى او را به آنچه بپرسى شخصى آگاه بیابى در این هنگام حسن (علیه السلام ) به اعرابى گفت آرام باش و توجه كن سپس اشعارى خواند و آن گاه فرمود تو زبان درازى كردى و از حد و مرز خود خارج شدى و خود را فریب دادى ولى امید آن است كه اسلام را بپذیرى .
اعرابى خنده تمسخر آمیزى كرد و بالحن تحقیر آمیز گفت این را ببین حسن (علیه السلام ) به او فرمود شما با قوم بت پرست خود نشستید و از روى جهل و انحراف گستاخى ها درباره پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نمودید و گفتید محمد ابتر است (بى نسل ) و همه اعراب با او دشمنند و اگر كشته شود كسى خون او را طلب نمى كند و پنداشتى كه هر گاه او را بكشى قومت معاش تو را تاءمین مى كنند از این رو با اسلحه به اینجا آمده اى ولى در تنگناى سخت افتادى و چشمانت تیره و تار شدند و اینك با ترس و وحشت به اینجا آمده اى من هم اكنون از مسافرت تو خبر مى دهم تو در شبى ظلمانى در میان طوفانى شدید حیران كشته مى شوى و اگر عقب باز مى گشتى باز به هلاكت مى رسیدى هم چنان در میان هیولاى تاریك مرگ و وحشت به سر مى بردى كه نگاه چشم باز كردى و خود را در نزد ما دیدى در این هنگام چشمت روشن شد و آرامش یافتى .

اعرابى گفت اى پسر تو این گفتار را از كجا مى گویى از تیرگى قلبم پرده برداشتى و در همه جا همراه و شاهد كارهاى مخفى من بوده اى و بهره اى از علم غیب دارى .
(سخنان امام حسن (علیه السلام ) آن چنان در آن اعرابى اثر كرده بود كه روح و روانش مجذوب اسلام شده بود از این رو از اسلام جویا شد تا پس از آگاهى آن را بپذیرد).
پرسید اسلام چیست ؟ حسن (علیه السلام ) فرمودند اسلام عبارت است از تكبیر و گواهى به یكتایى و بى همتایى خدا و این كه محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) بنده و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) است .
اعرابى همان دم مسلمان شد و در راه اسلام پا برجا بود و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) آیاتى از قرآن را به او آموخت او از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) اجازه خواست تا به میان قوم خود برگردد و ماجراى خود را به آن ها خبر دهد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به او اجازه داد او نزد قوم خود بازگشت و ماجراى عجیب ملاقات با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و نبیره آن حضرت حسن بن على (علیه السلام ) و گفتار معجزه آسا و شیرین حسن (علیه السلام ) را براى قوم خود تعریف كرد... جماعتى از قومش تحت تاءثیر قرار گرفته و همراه او نزد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمده و مسلمان شدند پس از این ماجرا هنگامى كه مردم حسن (علیه السلام ) را مى دیدند مى گفتند خداوند مقام ارجمندى به حسن (علیه السلام ) داده كه به هیچ كس چنین مقامى نداده است .
((بحار ج 43، ص 333 و 335)).
عمار یاسر ره مى گوید پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مكرر فرمود:
الحسن و الحسین سید شباب اهل الجنه هما ریحانتى من الدنیا.
((سیره چهارده معصوم ص 243 نقل از فصول ابن صباغ ، ص 134)).
عمار یاسر مى گوید: رسول گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرموده است حسن (علیه السلام ) و حسین (علیه السلام ) دو آقاى جوانان اهل بهشتند آن ها دو گل خوشبوى من در دنیا مى باشد.
هنگامى كه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) در بستر رحلت قرار گرفت در ساعات آخر حسن و حسین (علیهم السلام ) به بالین پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمدند در حالى كه سخت گریه مى كردند خود را به روى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) افكندند حضرت على (علیه السلام ) خواست آن ها را از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) جدا سازند پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) او را نهى كرد و فرود اى على بگذار من آن ها را ببویم و آنان مرا ببویند من از دیدار آن ها توشه برگیرم و آن ها نیز از دیدارم توشه برگیرند بدان كه این دو فرزند بعد از من ستم ها خواهند دید و مظلومانه كشته شوند - خدا لعنت كند آنان را كه به این ستم مى نمایند این سخن را سه بار فرمود.
((سیره چهارده معصوم ص 245، نقل از كحل البصر، ص 194)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:25
اهل بیت
اما حسن (علیه السلام ) در عصر امامت خود

پس از شهادت امیر مؤ منان على (علیه السلام ) امام حسن زمام امور امامت و رهبرى را به دست گرفت و مدت امامتش 10 سال یعنى از سال 40 تا 50 هجرى ادامه یافت در این مدت حوادث تلخ و شیرین بسیار رخ داد.
روز 21 ماه رمضان سال 40 هجرى سراسر كوفه غرق در عزا بود مردم گروه گروه به محضر حضرت امام حسن (علیه السلام ) و برادرانش براى عرض ‍ تسلیت مى آمدند امام حسن (علیه السلام ) در اجتماع مردم خطبه اى خواند و پس از حمد و ثنا فرمود: اى مردم شب گذشته مردى از دنیا رفت كه پیشینیان بر او سبقت نگرفتند و آیندگان بر او نرسند او پرچمدار رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) بود كه جبرئیل در طرف راست و میكائیل در طرف چپ او بودند او از میدان بر نمى گشت مگر آنكه خداوند پیروزى را نصیبش مى ساخت او در شبى وفات كرد كه یوشع بن وصى حضرت موسى (علیه السلام ) وفات نمود همان شبى كه عیسى (علیه السلام ) در چنان شبى به آسمان رفت و قرآن نازل شد به خدا قسم او از درهم و دینار دنیا جز هفتصد در هم باقى نگذاشت آن هم از سهمیه خودش بود كه مى خواست با آن خدمتگزارى براى خانواده بخرد.
در این هنگام بغض گلویش را گرفت و گریست مردم نیز گریه كردند آن گاه به معرفى خود پرداخت و بخشى از سوابق درخشان و فضایل خود را بر شمرد و خطبه ایراد فرمود ترجمه به فارسى
فرمود ما از حزب خد هستیم كه رستگارانند ما از عترت پیغمبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و نزدیكان او میباشیم ما اهل بیت پاك و پاكیزه هستیم كه پیغمبر به جاى خود معرفى فرمود ما ثانى كتاب خدا هستیم كه تفصیل هر چیز است و باطل بآن راه ندارد از هر شش جهت به حق و عدالت و پناه هر كس و هر چیز است ما كسانى هستیم كه در تاءویل و تفسیر به خطا نمى رویم و یقین داریم به حقایق قرآن .
پس اى مردم ما را اطاعت كنید كه پیروى ما بر شما واجب عینى است اگر در اطاعت خدا و رسول و اولى الامر هستید ما همان ولى امر مى باشیم كه اطاعت ما مقرون به اطاعت خدا و رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) است و در قرآن فرمود اگر در امرى نزاع و اختلاف دارید به خدا و رسول و اولى الامر مراجعه كنید كه علم آن ها از علم حق سرچشمه گرفته پس در امور عقاید و اصول و فروع باید به ما مراجعه كنید و بپرهیزید از الاحن شیطانى كه بزرگترین دشمن شماست مبادا از آن دسته باشید كه فریب شیطان را خوردند و روزیكه پشیمان شدند دیگر سودى نداشت .
و شیطان پس از گمراهى از پیروانش تبرى جست و آن ها را به هلاكت انداخت .
شیطان است كه شما را از نیزه و شمشیر جنگ مى ترساند براى آن كه از سعادت دور سازد ولى شما خود تفكر كنید ایمان و سعادت و خیر و حیات ابدى شما در جهاد و اطاعت از ماست . پایان
((زندگانى امام حسن مجتبى (علیه السلام )، ص 153)).
در زمان خلافت امام حسن مجتبى (علیه السلام ) كوفه پایتخت امیر المؤ منین (علیه السلام ) است این شهر در آن زمان بالغ بر یك میلیون جمعیت داشته چهار صد هزار ایرانى در این شهر بود 12 هزار خانه از موالى و عجم بود.
((زندگانى امام حسن مجتبى (علیه السلام )، ص 173)).
یكى دیگر از خطبه هاى امام حسن (علیه السلام ) در تمایل به صلح پس از حمد و ثنا و ستایش پروردگار فرمود:
اى مردم بدانید كه ما از جنگ روى اصل ترس با قتل لشگر صرف نمى كنیم بلكه براى آن است كه شما دنیا را گرفتید و دین را از دست دادید گاهى با ما آهنگ جنگ نمودید و امروز دنیا را بر دین اختیار كردید زمانى ما براى شما بودیم و شما براى ما امروز دگرگون شده اید و آه و ناله بلند است .
بر كشته گان صفین گریان هستید و بر كشته گان نهروان خونخواه شدید آنها كه به این بهانه گریان هستند خوار و مخذول اند اى مردم معاویه شما را به بیعت خود دعوت مى كند اما در این كار شرط پیشوائى كه عزت و عدالت باشد در او نیست او تقوى و پارسائى ندارد اما اگر شما زندگى خود را مى خواهید ما سخنى نداریم از آن چه از او مى خواهد ما پلك چشم بر خار فرو مى بریم و تحمل هر گونه زحمت و رنج و تعصب را مى نمائیم و مرگ را بر حیات اختیار مى كنیم تا در راه خدا بذل جان كنیم و این داورى را به خدا واگذاریم .
به كام مجتبى زهر جفا شد   برایش نوحه گر خیر النساء شد
دوباره ماتم دیگر به پاشد   زمین و آسمان ماتم سرا شد
به كامش چون زهر حلاهل   فتادش آتش سوزنده بر دل
بگفتا سوگ من سیلى به پاشد   به كام مجتبى زهر جفا شد
برایش نوحه گر خیر النسا شد
بیائید این عزیزانم بیائید   در این دم دیدنى از من نمائید
در این بستر آشفته حالم   از این درد گران بسى بنالم
همى دائم كه در دم بى روا شد   به كام مجتبى زهر جفا شد
برایش نوحه گر خیر النساء شد
مرا بر دل شرار ستم فزون است   مرا پایان دگر دار فنا شد
حسینم زینبم روز جدائى است   مرا ظاهر كنون حكم خدائى است
برادر خاطرم كرببلا شد   به كام مجتبى زهر جفا شد
برایش نوحه گر خیر النساء شد
عالم بزرگ شیخ مفید (كه وفات یافته سال 413 هجرى ) در كتاب ارشاد خود وضع روحى یاران امام حسن (علیه السلام ) را به پنج دسته مشخص ‍ كرده است : 1. یك دسته از شیعیان امام حسن (علیه السلام ) و پدرش بودند 2. یك دست خوارج بودند كه هدفشان جنگ با معاویه بود گرچه به امام (علیه السلام ) بى علاقه بودند 2. یك دسته خوارج بودند كه هدفشان جنگ با معاویه بود گرچه به امام (علیه السلام ) بى علاقه بودند 3. یك دسته فتنه بودند و به طمع غنائم جنگى به جبهه مى رفتند 4. بعضى در حال تردید و شك به سر مى بردند و حیران بودند كه چه باید بكنند 5. و بعضى پیرو و قبیله و رئیس قبیله خود بودند دین ایمان نداشتند بلكه به میل رؤ ساى قبیله خود رفتار مى نمودند.
امام حسن (علیه السلام ) با لشگر كه از چنین مجموعه اى تركیب یافته بود به راه افتادند تا به محلى به نام (حمام عمر) رسیدند و سپس از آن جا به دیر كعب و از آن جا به ساباط (مدائن ) رسیده و در كنار پل ساباط فرود آمدند (الى آخر تاریخ گنجایش ندارد پیش از این بپردازیم بقیه تاریخ )
((ترجمه ارشاد مفید، ج 2، ص 7)).
امام حسن (علیه السلام ) شب را با یاران در سابات (مدینه ) ماندند صبح آن شب خواست تا سپاه خود را بیازماید كه آیا آمادگى براى جنگیدن با سپاه معاویه دارند یا نه دستور داد همه یاران براى نماز اجتماع كنند این دستور اجرا شد بعد از نماز به منبر رفته پس از حمد و ثنا فرمودند:
آگاه باشید همانا آن چه موجب اتحاد و بر هم پیوستگى شما است (گرچه آن را نپسندید) براى شما از پراكندگى بهرت است (گر چه پراكندگى را دوست بدارید) آگاه باشید آن چه را من براى شما مى اندیشم بهتر از آن چیزى است كه خودتان براى خود مى اندیشید بنابراین از دستور من سرپیچى نكنید و راءى مرا (كه براى شما پسندیده ام ) به : باز نگردانید.
سپاهیان پس از شنیدن این گفتار به همدیگر نگاه مى كردند و مى گفتند منظور امام (علیه السلام ) از این سخنان چیست ؟
جمعى مى گفتند سوگند به خدا چنین پنداریم كه امام (علیه السلام ) مى خواهد با معاویه صلح كند گفتگو شدت یافت عده اى از سپاه (كه خوارج بودند) گفتند این مرد (امام حسن (علیه السلام )) كافر شده در ین وقت گروهى تحریك شدند و به خیمه امام حسن (علیه السلام ) ریختند و آن چه در آن جا بود غارت كردند تا آن جا كه جانماز آن حضرت را زیر پایشان كشیدند و بردند و حى ردایش را از دوشش برداشتند.
كوتاه سخن آن كه آن حضرت سوار بر مركب خود شده با جمعى از یاران و پاسداران از آن جا دور شدند وقتى كه به تاریكى ساباط (مدائن ) رسیدند مردى از بنى اسد به نام (جراح بن سنان ) به پیش آمد و دهنه اسب آن حضرت را گرفت و گفت الله اكبر اى حسن مشرك شدى چنان كه پدرت قبل از این مشرك شد.
و سپس با شمشیر كه در دست داشت چنان بر ران آن حضرت زد كه گوشت را شكافت و به استخوان رسید امام (علیه السلام ) از شدت درد دست را به گردن ضارب نهاد و با هم به زمین افتادند در این هنگام یكى از شیعیان امام (علیه السلام ) به نام عبد الله بن خطل جهید و شمشیر ضارب را از دست او گرفت و با همان شمشیر او را كشت از این پس امام حسن (علیه السلام ) در مدائن و در خانه سعد بن مسعود ثقفى كه حاكم مدائن بود بسترى شد و به معالجه پرداخت .
((ترجمه ارشاد مفید، ج 2، ص 8 و 9)).
شما ببینید و تاریخ را ورق بزنید در چنین شرائطى آیا زمینه براى قیام امام حسن (علیه السلام ) باقى مانده یا نه ؟ او را كافر خطاب كردند، مشرك گفتند از طرف دیگر اطراف معاویه را گرفتند آن وقت گفتند چر امام حسن قیام نمى كند.
گروهى از سران سپاه امام حسن (علیه السلام ) به طور محرمانه براى معاویه نوشتند ما تسلیم فرمان تو هستیم به سوى ما بیا ما متعهد مى شویم كه حسن (علیه السلام ) را تسلیم نمائیم یا غافلگیر كرده و بكشیم .
نامه اى از جانب قیس بن سعد براى امام حسن (علیه السلام ) آمد كه در آن نوشته بود عبد الله بن عباس در جبهه فریب پیام معاویه را خورده شبانه با عده اى به معاویه پیوست زیرا معاویه براى او پیام داد كه اگر به من بپیوندى یك میلیون در هم پول به تو مى دهم نیمى از آن را نقد و نیم دیگرش را هنگام ورود به كوفه در اختیارت مى گذارم .
((سیره چهارده معصوم ، ص 269 نقل از تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص ‍ 191)).
عالم بزرگوار شیخ مفید (ره ) مى نویسد:
امام حسن (علیه السلام ) اطمینان به صلح پیشنهادى معاویه نداشت و مى دانست كه معاویه مى خواهد حیله و تزویر كن چاره اى جز پذیرفتن صلح و ترك جنگ نداشت زیرا پیروان و یاران او آن گونه بودند كه گفتیم آن ها افرادى سست عنصر و سست عقیده بودند و چنان كه بیان شد در صدد مخالفت با امام (علیه السلام ) بر آمدند و بسیارى از آن ها ریختن خون امام حسن (علیه السلام ) را حلال مى دانستند و مى خواستند او را دست بسته تحویل معاویه بدهند تا آن جا كه پسر عمویش عبد الله بن عباس ‍ دست از یارى او برداشت و به معاویه پیوست و به طور كلى آنها به این شرایط امام حسن (علیه السلام ) براى اتمام حجت و داشتن عذرى بین خود و خدایش همچنین بین خود و مسلمانان پیمان محكمى از معاویه براى صلح گرفت .
((ترجمه ارشاد مفید، ج 2، ص 10)).
ابن صباغ مالكى در كتاب فصول المهمه متن صلحنامه را ذكر كرده كه خلاصه ترجمه آن چنین است :
این چیزى كه حسن بن على (علیه السلام ) با معاویه بر اساس آن صلح نمودند تا زمام حكومت در دست معاویه باشد و این اساس عبارت است از:
1. معاویه به كتاب خدا و سنت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) عمل كند.
2. معاویه هیچ كس را جانشین و ولیعهد براى خود قرار ندهد.
3. جان مردم در هر كجا كه هستند از حجاز یمن و عراق در امان باشد.
4. حسن و حسین (علیهم السلام ) و سایر افراد خاندان نبوت در امن و آزادى باشند البته شرائط دیگرى هم ذكر شده است در بعضى از روایات این صلح نامه در 25 ربیع الاول سال 41 منعقدو گروهى از بزرگان آن را امضاء كردند.
و معاویه متعهد شد تابه آن عمل كند ولى معاویه پس از آن كه بر اوضاع مسلط گردید به سوى كوفه حركت كرد و در آن جا مردم را از دو طرف به گرد خود جمع و براى آن ها سخنرانى نمود گفت من براى نماز، زكات و حج با شما نجنگیدم با این كه شما به این امور پاى بند هستید بلكه جنگ من با شما از این رو بود كه زمام امور حكومت را به دست گیرم و خداوند آن را به من عطا كرد اكنون بدانید آن شروطى را كه در ضمن قرار داد صلح به حسن بن على (علیه السلام ) وعده دادم همه را زیر پا مى نهم و به هیچ كدام آن ها وفا نخواهم كرد.
((سیره چهارده معصوم ، ص 271 نقل از اعیان الشیعه ، ج 1، ص 570)).
در همان عصر امام حسن (علیه السلام ) افراد متعددى به صلح امام حسن (علیه السلام ) اعتراض كردند یكى از پاسخ ‌هاى حضرت این بود، یار و یاورى نداشتم واى بر شما - شما نمى دانید كه چه كرده ام سوگند به خدا پذیرش صلح من براى شیعیانم بهتر است از آن چه خورشید بر آن مى تابد و غروب مى كند.
((بحار، ج 44، ص 2 و 19)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:25
اهل بیت
امام حسن (علیه السلام ) در راه مكه و خبر از آینده

در یكى از سال ها امام حسن مجتبى (علیه السلام ) پیاده از مدینه به مكه رهسپار شد به طورى كه پاهایش ورم كرد در مسیر راه یكى از خدمتكاران عرض كرد اگر سوار شوى این ناراحتى رفع مى گردد امام حسن (علیه السلام ) فرمود (نه ) وقتى كه به منزلگاه بعدى رسیدیم سیاه پوستى نزد تو آید و روغنى همراه دارد تو آن روغن را از او بخر و چانه نزن .
خدمتكار گفت پدر و مادرم به قربانت ما به هیچ منزلگاه وارد نشده ایم كه به دوا فروشى برخورد كنیم ، امام حسن (علیه السلام ) فرمود: آن مرد در نزدیك منزلگاه بعدى است .
خدمتكار مى گوید حدود یك میل (دو كیلومتر) از آن جا گذشتیم ناگاه آن سیاه پوست پیدا شد امام حسن (علیه السلام ) به من فرمود نزد این مرد برو و روغن را از او بگیر و قیمت آن را به او بده من هم نزد آن مرد سیاه پوست رفتم و تقاضاى روغن نمودم سیاه پوست گفت این روغن را برى چه كسى مى خواهى خدمتكار گفت براى حسن بن على (علیه السلام ) سیاه پوست گفت خواهش مى كنم مرا نزد آن حضرت ببر من هم موافقت كردم و با سیاه پوست به حضور امام حسن (علیه السلام ) آمدیم سیاه پوست عرض كرد پدر و مادرم به فدایت من نمى دانستم كه روغن را براى شما مى خواهد اجازه بده قیمتش را نگیرم زیرا من غلام شمایم از خدا بخواهید به من پسرى سالم عنایت كند كه دوست شما اهل بیت (علیهم السلام ) باشد زیرا وقتى كه از نزد همسرم جدا شدم درد زایمان داشت . امام حسن (علیه السلام ) فرمود: به خانه ات برو كه خدا پسرى سالم به تو عطا فرموده است و او از شیعیان ما مى باشد. سیاه پوست هماندم به خانه اش بازگشت و دید همسرش پسرى سالم به دنیا آورده است سپس به محضر امام حسن (علیه السلام ) برگشت و خبر ولادت پسر را به آن حضرت داد و براى آن حضرت دعا كرد.
امام حسن (علیه السلام ) از آن روغن به پایش مالید بر اثر آن ورم پاهایش ‍ برطرف گردید.
((اصول كافى ، ج 1، ص 463)).
این پسر بزرگ شد و بعدها از یاران و دوستان مخلص آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) گردید و به عنوان شاعر و مداح معروف اهلبیت (علیهم السلام ) با نام سید حمیرى مشهور گردید كه به گفته بعضى او 2300 قصیده در شاءن خاندان رسالت سروده است .
((سفینه البحار، ج 1، ص 306)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:21
اهل بیت
عبادت و رفتار امام حسن (علیه السلام )

امام حسن (علیه السلام ) روزى مشغول طواف كعبه بود شخصى او را دید و در میان جمعیت گفت : ابن فاطمه الزهراء پس پسر فاطمه زهرا (علیها السلام ) است امام حسن (علیه السلام ) به او متوجه شد و فرمود بگو پسر على بن ابى طالب است پدرم بهتر از مادرم مى باشد.
امام حسن (علیه السلام ) 25 بار پیاده از مدینه به مكه (حدود هشتاد فرسخ ) براى انجام مراسم حج رفت و مى گفت من از درگاه خدایم ، شرم مى كنم كه براى ملاقات با او پیاده به خانه اش نروم .
((بحار، ج 43، ص 339)).
سه شنبه 19/10/1391 - 22:21
اهل بیت
امام حسن (علیه السلام ) در راه مكه و خبر از آینده

در یكى از سال ها امام حسن مجتبى (علیه السلام ) پیاده از مدینه به مكه رهسپار شد به طورى كه پاهایش ورم كرد در مسیر راه یكى از خدمتكاران عرض كرد اگر سوار شوى این ناراحتى رفع مى گردد امام حسن (علیه السلام ) فرمود (نه ) وقتى كه به منزلگاه بعدى رسیدیم سیاه پوستى نزد تو آید و روغنى همراه دارد تو آن روغن را از او بخر و چانه نزن .
خدمتكار گفت پدر و مادرم به قربانت ما به هیچ منزلگاه وارد نشده ایم كه به دوا فروشى برخورد كنیم ، امام حسن (علیه السلام ) فرمود: آن مرد در نزدیك منزلگاه بعدى است .
خدمتكار مى گوید حدود یك میل (دو كیلومتر) از آن جا گذشتیم ناگاه آن سیاه پوست پیدا شد امام حسن (علیه السلام ) به من فرمود نزد این مرد برو و روغن را از او بگیر و قیمت آن را به او بده من هم نزد آن مرد سیاه پوست رفتم و تقاضاى روغن نمودم سیاه پوست گفت این روغن را برى چه كسى مى خواهى خدمتكار گفت براى حسن بن على (علیه السلام ) سیاه پوست گفت خواهش مى كنم مرا نزد آن حضرت ببر من هم موافقت كردم و با سیاه پوست به حضور امام حسن (علیه السلام ) آمدیم سیاه پوست عرض كرد پدر و مادرم به فدایت من نمى دانستم كه روغن را براى شما مى خواهد اجازه بده قیمتش را نگیرم زیرا من غلام شمایم از خدا بخواهید به من پسرى سالم عنایت كند كه دوست شما اهل بیت (علیهم السلام ) باشد زیرا وقتى كه از نزد همسرم جدا شدم درد زایمان داشت . امام حسن (علیه السلام ) فرمود: به خانه ات برو كه خدا پسرى سالم به تو عطا فرموده است و او از شیعیان ما مى باشد. سیاه پوست هماندم به خانه اش بازگشت و دید همسرش پسرى سالم به دنیا آورده است سپس به محضر امام حسن (علیه السلام ) برگشت و خبر ولادت پسر را به آن حضرت داد و براى آن حضرت دعا كرد.
امام حسن (علیه السلام ) از آن روغن به پایش مالید بر اثر آن ورم پاهایش ‍ برطرف گردید.
((اصول كافى ، ج 1، ص 463)).
این پسر بزرگ شد و بعدها از یاران و دوستان مخلص آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) گردید و به عنوان شاعر و مداح معروف اهلبیت (علیهم السلام ) با نام سید حمیرى مشهور گردید كه به گفته بعضى او 2300 قصیده در شاءن خاندان رسالت سروده است .
((سفینه البحار، ج 1، ص 306)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:19
اهل بیت
سخاوت امام حسن (علیه السلام )

امام مجتبى (علیه السلام ) دو بار همه اموالش را بین محرومین و تهى دستان خرج كرد و سه بار ثروتش را به دو نیم تقسیم نمود نیمى را براى خود نگه داشت و نیم دیگر را بذل كرد تا آن جا كه یك جفت كفش را به آنها مى داد و یك جفت را براى خود نگه مى داشت به این ترتیب حتى كفش هاى خود را دو قسمت كرده و به پیشوایان داد.
((بحار، ج 43، ص 357 و 358)).
روزى عثمان در كنار در مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) در مدینه نشسته بود فقیرى نزد او آمد و از او تقاضاى كمك كرد عثمان دستور داد پنج درهم به او دادند آن مرد فقیر گفت این مقدار اندك است مرا به كسى دیگر راهنمایى كن كه بیش تر كمك كند عثمان دید حسن و حسین و عبد الله بن جعفر در گوشه مسجد كنار هم نشسته اند با اشاره فقیر را به آنها راهنمایى نمود فقیر نزد آن ها رفته سلام كرد و از آن ها درخواست كمك نمود امام حسن (علیه السلام ) به فقیر فرمودند اى آقا درخواست كمك روانیست مگر در یكى از سه مورد: 1. براى اداى دیده خونبها 2. براى اداى بدهكارى خود كه نمى توانى بپردازى 3. براى فقریكه انسان را درمانده كند تو به خاطر كدام یك از این سه مورد تقاضاى كمك میكنى فقیر گفت اتفاقا گرفتارى من در یكى از این سه چیز است لذا امام حسن (علیه السلام ) پنجاه دینار و امام حسین (علیه السلام ) چهل و نه دینار و عبد الله بن جعفر نیز چهل و هشت دینار به او دادند فقیر هنگام بازگشت از كنار عثمان گذشت عثمان گفت چه كردى فقیر گفت از تو سئوال كردم تو هم دادى ولى نپرسیدى كه براى چه منظورى درخواست كمك مى كنم ولى وقتى كه نزد آن سه نفر رفتم یكى از آن ها (امام حسین (علیه السلام )) از من پرسید براى چه كمك مى خواهى من هم جواب دادم آن گاه هر كدام این مقدار به من عطا كردند عثمان گفت از كجا همانند این جوان مردان را مى یابى این ها خاندانى هستند كه در علم و فضیلت نیر ندارند.
((بحار، جلد 43، ص 332 و 334)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:18
اهل بیت
دشمنى خاص معاویه با اهل بیت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم )


مورخین نوشته اند معاویه دشمنى خاص با پیغمبر و ذریه او داشت معاویه اول كسى بود كه بناى سب و لعن به على (علیه السلام ) را آغاز كرد و كسى را كه دوست و دشمن مدح كرده اند و او سب و لعن نموده و نسبت ها و افتراها داد.
2. نسبت به هاشم كه در نماز اشهد ان لا اله الا الله و اشهد محمدا رسول الله و اشهد ان محمدا عبد و رسوله مى گفت او مسخره مى كرد و تخطئه مى نمود.
3. و در چهل روز جمعه متعمدا در نماز صلوات بر محمد و آل او را ترك نمود.
4. حدود اسلام را تعطیل كرد و هر كس مرتكب جرمى یا بدعتى یا جنایتى مى شد او متعرض نمى شد.
و لذا اكثر مورخین در تاریخ معویه نوشته اند كه سارقى آوردند پیش او و او آزاد كرد.
5. از بدعت هاى معاویه استعمال ربا بود كه با منع صریح و نص متواتر قرآن ربا خوارى را تجویز كرد و تقویت نمو ابو دردا معاویه را منع كرد او گفت اشكالى ندارد ابودردا سخت غضبناك شد گفت من حكم شرع را مى گویم او اعتنا نمى كند و از شام بیرون رفت گفت در شهرى كه فرمانده ان علنا بر ضد قرآن عمل كند من در آن شهر نخواهم ماند.
6. در اسلام نماز عید اذان و اقامه ندارد معاویه بدعتى نهاد و اذان و اقامه را در نماز عیدین (قربان و فطر) معمول داشت و حرمت تشریع را از بین برد.
7. در خطبه قبل از نماز عیدین از سنن اسلامى این است كه قبل از نماز عیدین خطبه اى ایراد شود معاویه این خطبه را حذف كرد زیرا صلوات بر پیغمبر داشت و او نمى خواست روى بغض باطنى خود بر بنى هاشم درود بفرستد و افراد بنى امید هم از او پیروى كردند.
((زندگى امام مجتبى عمادزاده نقل از كشف الغمه ، ج 1، ص 123)).
8. گرفتن زكوه از عطایا - اسلام زكوه را بر مالك غله به زراعت واجب كرده معاویه از هر چیز ولو عطیه بود زكوه مى گرفت زكوه عطیه یك نوع مالیاتى بوده كه مخالف سنت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بود.
((تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص 207)).
9. استعمال عطر در حال احرام در تعلیمات مناسك حج بر محرم واجب است كه ترك تمام لذات حتى تصریح دارد به عطر كه در حال احرام عطریات استعمال نكند مگر پس از محل شدن معاویه دستور داد در حال احرام عطر استعمال كنند.
10. استعمال ظروف طلا و نقره - در اسلام ظروف طلا و نقره براى مصلحت اقتصادى و امنیت اجتماعى كشور اسلام تحریم شده است ولى معاویه كه اموال مردم را به زور و یغما مى گرفت و به بیت المال مسلمین نمى داد و به مستحقین زد نمى كرد از ثروت زیاد ظروف طلا و نقره بسیار ساخت و در ظروف طلا شراب مى خورد.
((نصایح ، ص 101)).
11. لباس حریر در اسلام براى مرد لباس حریر و انگشتر طلا و زینت حرام است مگر در حال جنگ كه موجب ارعاب طرف شود معاویه به این دستور تحریم وقى ننهاد و لباس حریر در حال صلح و سلم مى پوشید و انگشتر طلا آن هم به دست چپ مى نمود.
((زندگانى امام مجتبى ، عمادزاده ، ص 247)).
12. گرفتن اموال مردم
اسلام براى افراد مسلمین حدود و حقوقى معین فرموده و با دستور قاعده تسلط بر مال - قاعده لا ضرر و لا ضرار را تاءكید و تحریص فرموده است هیچ كس حق ندارد به زور و باطل از كسى چیزى بگیرد و معاویه به زور اموال مردم را مى گرفت بدون عوض هر چه مى خواست و هر كه داشت باید تقدیم دستگاه اموى كند (موارد زیادى است كه این كتاب گنجایش ‍ ندارد).
((تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص 207)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:18
اهل بیت
ابوهریره یار معاویه

ابوهریره از خاندان پستى بود كه عاشق گربه بود و این حیوان را بسیار دوست مى داشت به همین جهت هرجا گربه بود از دست او امان نداشت و وجه تسمیه او هم به همین جهت ابوهریره نامیدند او مردى فقیر و خدمتگزار خانه ها بود چون اسلام ظهور كرد مردم مسلمان شدند او هم مسلمان گردید و در صف فقرا، صفه قرار گرفت چون هیچ نداشت به نان خشك اطراف خانه ها و مساجد ادامه معیشت مى داد در اواخر ملازمت مسجد پیغمبر هر روز یا هر شب مهمان یك نفرى بود تا دوره خلافت عمر رسید خدماتى به تمایلات خلیفه نمود او هم به جبران كارش خواست از این فقر و درویشى ابوهریره را برهاند در سال 21 او را والى بحرین نمود تا در سال 23 او را به سبب تعدیات و خیانت به صندوق بیت المال عزل كرد تا اموال مسلمین را گرفت و دشنام داد و گفت آن روزى كه بى نعلین را به امارت بحرین منسوب كردم مى شناختم و اكنون شنیدم اسب هائى را هر یك به قیمت هزار دینار و ششصد دینار خرده اى ابوهریره ترسید گفت آن ها را براى نتاج آن گرفته ام عمر خشمناك شد با چوب دستى بر سرش زد و گفت تو باید به همان فقر بمانى .
ابوهریره به همان حال برگشت تا زمان عثمان در صف یاران او قرار گرفت به او گفتند اگر مى خواهى كارت بالا بگیرد در فضل عثمان احادیثى نقل كن او هم شروع به وضع و جعل حدیث كرد گفت :
یكل نبى خلیلا من امته و ان خلیلى عثمان
گفت هر پیامبرى دوستى از امت دارد دوست من عثمان است هر پیغمبرى رفیقى است در بهشت رفیق من در بهشت عثمان است و صدها از این احادیث كه جعل كرده است و اجرت آن را گرفت .
((زندگانى امام مجتبى (علیه السلام )، ص 252)).
مناقب امام حسن (علیه السلام ) به قدرى زیاد است كه غیر قابل استقصاء مى باشد قلم قدرت به نوشتن و زبان نیروى گفتن و كتاب سعه جمع كردن آن ها را ندارد.
هر یك از این مقام و منصب آسمانى كافى است كه یك فرد را براى همیشه زعیم مورد احترام سازد چه جاى آن كه همه این مناقب درباره امام حسن (علیه السلام ) جمع شده است .
پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) گاهى امام حسن را به تنهاى به جلالت و عظمت شاءن معرفى مى كرد و گاهى به اتفاق برادرش حسین (علیه السلام ) آن جا كه قبل از تولد حسین بو به تنهائى فرزند را ستوده است این است كه فرمود: من تسره ان ینظر الى سید شباب اهل الجنه فلینظر الى الحسن ، هركس مى خواهد به دیدن بزرگ خوبان بهشت مسرور گردد به حسن (علیه السلام ) بنگرد.
((زندگانى امام حسن ، عمادزاده ، ص 348))
((نقل از البدایه و النهایه ، ج 8، ص 35)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:17
اهل بیت
در طلب رزق

امام حسن (علیه السلام ) فرمود جد جهد بیش از مقدار طلب نكنید راضى به مقدار مقدر باشید كه فضل خدا شما را بى نصیب نمى گذارد و به جاى آن در طلب عفت بكوشید كه به كمال نفس برسید حرص رزق را زیاد نمى كند بلكه سبب رنج و ماتم مى گردد ولى عفت وتقوى موجب سعادت و تقرب مى شود پس این جد و جهد را در راه كسب پارسائى و عفت نفس به كار برند.
((تحف العقول ، ص 55)).
امام حسن (علیه السلام ) فرمود هر كس رفتن به مسجد را ادامه دهد هشت خصلت نصیب او مى شود: 1. خانه دلش به لطف خداوند روشن 2. گناهانش ترك گردد 3. برادران قابل استفاده پیدا مى كند 4. دانش و بینش ‍ یابد رحمتى كه در انتظارش هست برسد 5. شمع فروزان پیش پاى او افروخته گردد كه او را هدایت كند 6. گناهانش آمرزیده شود 7. حیاتش ‍ افزون گردد 8. تقوایش قوت گیرد.
((زندگانى امام مجتبى (علیه السلام )، عمادزاده نقل از عیون اخبار الرضا، ابن قتیبه ، ج 3، ص 3)).
مردى آمد خدمت امام حسن (علیه السلام ) پرسید یابن رسول الله بهترین مردم كیست ؟
امام حسن (علیه السلام ) فرمود كسى كه مردم را در عیش خود شریك سازد آن مرد پرسید شریرترین مردم كیست امام حسن (علیه السلام ) فرمودند آن كسى كه در عیش خود احدى را شریك ندهد بعد فرمودند آن چه سبب هلاكت مردم است سه چیز است : 1. حرص 2. كبر 3 حسد. حرص سبب دشمنى نفس است و بدین جهت آدم از بهشت رانده شد كبر سبب هلاكت دین است و بدین جهت خداوند ابلیس را لعن فرمود، حسد رائد السو است بدین سبب قابیل ، هابیل را كشت .
((زندگانى امام مجتبى (علیه السلام )، ص 376، اقتباس از نور الابصار، ص ‍ 110)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:17
اهل بیت
در دوستى اهل بیت

مردى پرسید یابن رسول الله آیا من از شیعیان شما هستم فرموداى بندگان خدا اگر در اوامر و نواهى ما اطاعت كردید راست گفتید و از شیعیان ما هستید و اگر به خلاف رفتار كردید بر ما حرجى نیست بلكه بر گناه خود و محرومیت خود افزوده اید دعوى نكنید كه داخل آن دسته نیستید نگوئید ما از شیعیان شما هستیم بلكه بگوئید ما از دوستان مشا هستیم و دشمن دشمن شما هستیم (یعنى ما دشمنان شما را دشمن داریم و دوستان شما را دوست مى داریم ) (در اینجا امام حسن (علیه السلام ) فرق بین شیعه و دوست را كاملا تشریح فرموده ، شیعه كسى است كه امر امام را اطاعت و نهى او را پرهیزكارى نماید و دوست كسى است كه در دلش مجبت داشته باشد اما در همه مظاهر عملش متظاهر نگردد.
((مموعه ورام ، ص 301)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته