• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2545
تعداد نظرات : 151
زمان آخرین مطلب : 3897روز قبل
اهل بیت
نصب حجر الاسود توسط پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم )

هنگامى كه 35 سال از عمر شریف پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) گذشت 5 سال قبل از بعثت قبیله اى مختلف مردم مكه تصمیم گرفتند كه كعبه را ویران كرده و نوسازى نمایند همه دست به دست هم دادند و بناى ساختمان كعبه را پایان رساندند و در پایان در مورد نصب حجر الاسود در جاى خود اختلاف شدید بین آنها به وجود آمد هر یك از قبائل مى خواست این افتخار نصیب او گردد اختلاف به قدرى شدید شد حتى آماده شدند تا سر حد مرگ بجنگند.
در این بحران شدید یكى از ریش سفیدان آنها به نام ابو مغیرة بن عبدالله كه پیرمردترین افراد اهل مكه بود چنین پیشنهاد كرد هر كس اكنون به عنوان نخستین نفر از در مسجد كه در آن وقت باب بنى شیبه نام داشت اكنون به آن باب السلام مى گویند وارد شد او را داور قرار دهیم و به حكم او عمل كنیم همه قبائل این پیشنهاد را پذیرفتند و اجتماع كردند چشم ها به آن در دوخته بود ناگاه دیدند محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) به عنوان نخستین نفر از آن در وارد شد همین كه او را دیدند فریاد زدند هذا الامین رضینا هذا محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) به آنها رسید آنها ماجرا را به پیامبر گفتند پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بى درنگ به آنها فرمود پارچه اى بیاورید پارچه اى آوردند پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) حجر الاسود را در میان آن پارچه را بگیرید و حجرالاسود را بلند نموده به نزدیك جایگاهش بیاورید آنها چنین كردند آن گاه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) حجر الاسود را برداشت و در جاى خود نهاد.
((سیره ابن هشام ، ج 1، ص 304 تا 310)).
از جابر نقل شده است كه در جنگ خندق رسول گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) دیدم كه خوابیده و از گرسنگى سنگى بر شكم مبارك بسته است وقد شد على بطیینه الحجر جابر مى گوید من در خانه یك گوسفند و یك من جو داشتم به همسرم گفتم من حضرت را چنین دیدم این گوسفند و جو را آماده كن تا اینكه آن بزرگوار را دعوت كنم همسرم گفت اول از حضرت اجازه بگیرد اگر قول داد مهیا مى كنم خدمت حضرت رسیدم و آن حضرت را به منزل دعوت كردم فرمود چه دارى عرض كردم یك گوسفند و یك صاع جو فرمود با هر كه خواهم بیایم یا تنها عرض كردم با هر كه مى خواهى تشریف بیاورید برگشتم به خانه و به همسرم گفتم تو جو را آماده كن و من گوسفند را مهیا مى كنم بعد از مهیا شدن غذا خدمت حضرت رسیدم و گفتم طعام آماده است حضرت كه كنار خندق ایستاده بود با آواز بلند فرمود اى گروه مسلمانان دعوت جابر را اجابت نمائید. جابر وحشت زده به منزل برگشت و جریان را به همسرش خبر داد عیالش گفت مقداد غذاى موجود را به حضرت گفتى ؟ گفتم آرى . همسرش گفت مهم نیست حضرت خودش بهتر مى داند.
حضرت با جمعیت آمدند وقتى به منزل رسیدند فرمود شما بیرون خانه بمانید بعد خود حضرت با امیرالمؤ منین وارد منزل شدند همه آن جمعیت آمدند حضرت به دیوار اشاره فرمود دیوارها عقب تر رفت و خانه وسیع شد تا همه داخل منزل شدند. بعد حضرت بر سر تنور آمد و با دهان مبارك تنور را تبرك كردند و نظرى به دیك غذا انداخت و فرمود نان ها را یكى یكى به من بده با امیرالمؤ منین در میان كاسه ترید مى نمودند وقتى پر شد فرمود جابر یك زارع گوسفند با آب گوشت بیاورید و بر روى آن ریخت و ده نفر از صحابه را طلبید خوردند تا سیر شدند بار دیگر كاسه را پر كرد و ذراع دیگر طلبید و ده نفر دیگر خوردند مرتبه سوم این عمل تكرار شد بار چهارم كه حضرت ذراع گوسفند طلبید گفتم یا رسول الله گوسفند بیش تر از دو زراع ندارد من تا به حال سه ذراع آورده ام حضرت فرمود اگر ساكت مى شدى همه از ذراع این گوسفند مى خوردند به همین طریق ده نفر ده نفر طلبید تا همه سیر شدند.
آن گاه فرمود اى جابر بیا تا با تو هم غذا شویم من به همراهى آن دو بزرگوار پیامبر و على (علیه السلام ) غذا خوردیم و بیرون آمدیم تنور و دیك همچنان به حال خود باقى بود و هیچ كم نشد و بعد از آن هم چندین روز غذا خوردیم .
((بحار الانوار، ج 6، ص 405)).
پیامبر گرامى سایه در وجودش متصور نمى شد جامه آن حضرت نیز سایه نداشت و همچنین آن حضرت ختنه شده و ناف بریده متولد گشت و هرگز آن حضرت محتلم نشد و هرگاه چشم مباركش به خواب بود دلش بیدار بود مى دید و هرگز مگس بر بدن مبارك آن حضرت نمى نشست و با هر كه راه مى رفت اگر چه خوب رونده بود ناچار بر قفاى او مى رفت پیامبر از قفاى خویش مى دید كما اینكه از پیش روى مى نگریست .
هر دابه كه حضرت سوار مى شد آن دابه هرگز پیرى و لاغرى نمى دید و در موقع تطیر آنچه از آن بزرگوار دفع مى شد زمین او را مى بلعید و چند مدت از آنجا بوى مشك مى دمید. هیچ وقت خمیازه بر نیاورد براى آنكه خمیازه از تصرفات شیطان است و خداوند تبارك و تعالى جمیع اعضاى آن حضرت را در قرآن مجید مدح فرموده .
((ناسخ التواریخ ، جز چهارم از ج دوم ، ص 78)).
سه شنبه 19/10/1391 - 22:42
اهل بیت
قسمتى از معجزه هاى پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم )


زنى براى پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) یك ظرف عسل به عنوان هدیه فرستاد حضرت عسل او را خاكى كردند و ظرف را فرستادند زن وقتى ظرف را گرفت دید پر اس از عسل زن خیال كرد كه پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) عسل پس داده و قبول نفرموده است آمد خدمت پیامبرعرض كرد مگر من گناهى كرده ام كه عسل را پس دادى حضرت فرمود هدیه تو را قبول كردم این بركت هدیه تو است آن زن شاد و شاكر برگشت روزگارى دراز مدت خود زن و بچه هایش و خویشان او از آن عسل به جاى خورش مى خوردند یك روز آن عسل را به ظرف دیگر خالى كرد بعد از آن عسل به آخر رسید این قصه را به عرض حضرت رسانید پیغمبر فرمود اگر در ظرف اول مى ماند هیچ وقت عسل تمام نمى شد.
((ناسخ التواریخ ، ج 4 - 5، ص 100)).
مرد عربى كه شتر سوار بود عده اى از مردم آمدند جلو آن مرد شتر سوار گفتند شتر ما را دزدیده اى و این شتر را سرقت كرده اى آمدند خدمت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) حضرت به على (علیه السلام ) فرمودند بعد از اقامه بینه حد شرعى جارى كنید.
اعرابى هم سرش را به زیر انداختند با تعجب كه چگونه اینها تهمت مى زنند و ساكت است و چیزى نمى گویند همین كه پیامبر گرامى نگاه مى كرد شتر به سخن آمد و گفت یا رسول الله من ملك اعرابى هستم و در زمین او زائیده شده ام كذب آن گروه آشكار شد. پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: اى اعرابى هنگامى كه سرت پائین بود با خودت چه مى گفتى ؟ عرض ‍ كرد:گفتم خداوندا! غیر از تو خدائى وجود ندارد و تو شریك ندارى و از تو مى خواهم كه رحمتت بر محمد بفرستى و پاكى من از این تهمت روشن سازى .
((نساخ التواریخ ، ج 4 - 5، ص 102)).
از ام سلمه منقول است كه سه نفر آمدند پیش پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) اولى گفت تو اى محمد خودت را بر ابراهیم خلیل تفضیل مى دهى در حالى كه او خلیل الله بود تو را چه منزلت است ؟ حضرت فرمودند: من حبیب الله هستم . دومى گفت تو خود را از حضرت موسى بهتر مى دانى كه خداوند در كوه طور با او سخن گفتند.
پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمودند: خداوند تبارك در عرش ‍ اعلاء با من مكالمه فرموده است .
سومى گفت : تو خود را از حضرت عیسى بالاتر مى دانى و حال آنكه او مرده را زنده مى كرد و از تو مثل این چنین ندیدیم و نشنیده ایم .
پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) حضرت على بن ابى طالب را صدا زد، على (علیه السلام ) با اینكه مسافت دور بود حاضر شد حضرت فرمود: جبرئیل صداى ما را به شما رسانید اكنون برخیز و با این جماعت به نزدیك قبر یوسف بن كعب كه یكى از بزرگان یهود است برو و او را به بخوان تا برخیزد. على (علیه السلام ) با آن چند نفر بر سر قبر یوسف آمد و او را صدا كرد، قبر شكافته شد و در مرحله دوم كاملا قبر باز شد و در دفعه سوم چون او را صدا زد یوسف ابن كعب دیده شد كه این چند نفر دیدند كه او زنده شد. بعد على فرمود: برخیز به فرمان خداوند یوسف ابن كعب مانند پیر مردى برخاست و گفت من یوسف بن كعب هستم كه سیصد سال است كه مرده ام اكنون مرا صدا زدند كه برخیز و سرور اولاد آدم محمد را تصدیق كن كه عده اى او را تكذیب مى كنند بعد على (علیه السلام ) كلمه اى گفت تا یوسف بن كعب برگشت به جاى خود قبر آمد روى هم بر همه آنها ثابت شد كه حضرت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) هم قدرت دارد مثل حضرت عیسى مرده سیصد ساله را زنده نماید و از قبر بیرون بیاورد و حرف بزند كه هر سه نفر آنها دیدند.
((ناسخ التواریخ ، ج 4 - 5، ص 102)).
على (علیه السلام ) مى فرماید یك روز قریش به حضرت پیامبرعرض كردند بر دعوى خود معجزه كنید تا ما ایمان بیاوریم فرمودند: چه معجزه اى مى خواهید؟ گفتند این درخت را فرمان بده تا نزد تو بیاید، حضرت درخت را طلب نمود، درخت ریشه هاى خود را از زمین بیرون آورد و به نزدیك پیامبر آمد و بر سر رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) سایه انداخت و با بعضى از شاخه ها از طرف راست سایه بر سر على (علیه السلام ) افكند بعد گفتند: اى محمد بگو یك نیمه این درخت به جاى خود برگردد و نیمى دیگر باشد. پیامبر دستور داد عملى شد. باز گفتند: بفرما این نیم دیگر برود، ملحق شود به آن دیگرى . حضرت دستور داد چنین شد. على (علیه السلام ) فرمود: لااله الا الله ، محمد رسول الله . من اول كسى هستم كه با تو ایمان آوردم كه این درخت به فرمان خداوند متعال به صدق نبوت تو فرمان تو را عمل كرد. مشركان گفتند محمد ساحر است كسى غیر از على او را تصدیق نخواهد كرد.
((ناسخ التواریخ ، ج 4 - 5، ص 117)).
دوازده هزار نفر از مردم یمن به مكه آمدند و بت خود را كه هبل نام داشت بالاى كوهى نصب كردند و به دیباج و حلى زینت كردند پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نزد ایشان رفت كه آنها را به اسلام دعوت كند. آنها طلب معجزه نمودند آن حضرت به نزدیك هبل آمد و دیباج آن را باز كردند و عصاى خود را بر سر هبل نهاد و فرمود: ((من انا))؛ من چه كسى هستم ؟ آن سنگ به سخن آمد و گفت : انت رسول الله ، رب السماوات ؛ تو رسول خداى آسمان ها هستید در این هنگام كافران از این معجزه مسرور شدند و همه به سجده افتادند و قبول كردند خدا و رسولش را و شهادتین در زبان جارى كردند.
((ناسخ التواریخ ، ج 4 - 5، ص 119)).
یكى از دستورات اسلام این است كه انسان غذا را به دست راست تناول كند یك كسى با دست چپ غذا مى خورد، پیامبر گرمى (صلى الله علیه و آله و سلم ) دید آن شخص با دست چپ غذا مى خورد، فرمودند: بادست راست غذا بخورید. او به حضرت از راه دروغ گفت : دست راستم به هم نمى رسد، نمى توانم با دست راست غذا بخورم تا گفت دیگر نتوانست با دست راست چیزى بخورد، دست راست او خشك شد.
((ناسخ التواریخ ، ج 4 - 5، ص 110)).
یك روز مردى اعرابى ، به مجلس پیغمر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بر آمد و گفت اگر تو پیامبرى بگو با من چه چیز است كه زیر عبا دارم ؟ حضرت فرمود: اگر بگویم ایمان مى آورى عرض كرد: بلى .

فرمود: فلان وادى عبور كردى و دو كبوتر بچه پیدا كردى و برداشتى مادر این بچه ها آمدند و دیدند كه بچه هایشان نیست به هر طرف طیران كرد. بعد آمدند خود را بر تو مى زدند كه بچه هایش را رها كنى اعرابى عباء خود را بگشاد مادرش هم حاضر شد و خود را انداخت روى بچه هایش عرب تعجب كرد حضرت فرمود: تعجب منما، همانا خداوند بر بندگان مهربان تر است از این و بعد اعرابى شهادتین را گفت مسلمان شد.
بعد حضرت بر شبانى بگذشت كه مى گفت : اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله . فرمود: اى شبان خدا را چطور دانستى ، گفت از این گوسفندان كه بدون چوپان نتوان بود آن وقت آسمان و زمین بى صناعى و بى حافظى چه گونه مى شود باشد حضرت فرمود خدا را شناختى حالا بگو رسالت محمد را چه دانستى ؟ گفت پیوسته از جانب بالا این ندا را مى شنوم كه لا اله الا الله ، محمد رسول الله عقیده من بیش تر مى شود بعد شبان گفت : گمانم تو محمدى . فرمود، بلى چنین است عرض كرد یا رسول الله مى خواهم از این گوسفندان كه بابت مزد من است یكى را ذبح نمایم و شما را مهمان كنم . فرمود مامور شده ام كه اجابت نمایم دعوت شبان را پس آن چوپان یك بزى را آورد بكشد این حیوان به زبان آمد كه من بچه در شكم دارم . یك بز دیگرى را آورد بكشد این حیوان به زبان آمد كه من بچه در شكم دارم . یك بز دیگرى را آورد بكشد او گفت هنوز بچه خود را از شیر باز نكرده ام بز سومى را آورد او گفت فخر بس است مرا كه قوت پیامبر خدا خواهم شد او را ذبح كرد و خاتم الانبیاء را مهمان كرد.
((ناسخ التواریخ ، ج 4 - 5، ص 122 - 123))
از ابن بابویه و مرحوم راوندى روایت كرده از ابن عباس كه ابو سفیان روزى به خدمت حضرت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و گفت یا رسول الله مى خواهم از تو سؤ الى بكنم حضرت فرمود كه اگر مى خواهى من بگویم كه چه مى خواهى بپرسى گفت ، بگو. فرمود: آمده اى از عمر من بپرسى كه چند سال خواهد شد. گفت بلى یا رسول الله . حضرت فرمود كه من شصت و سه سال زندگى خواهم كرد ابو سفیان گفت گواهى مى دهم كه تو راست مى گوئى حضرت فرمود: كه به زبان گواهى مى دهى و در دل ایمان ندارى ابن عباس گفت : به خدا سوگند كه چنان بود كه آن حضرت فرمود: ابو سفیان جز منافقین بود یكى از شواهد منافق بودنش آن بود كه چون در آخر عمر نابینا شده بود روزى در مجلس نشسته بودیم و حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام ) در آن مجلس بود پس مؤ ذن اذان گفت چون اشهد ان محمدا رسول الله گفت : ابو سفیان گفت كسى در این مجلس هست كه باید ملاحظه كرد شخصى از حاضران گفت : نه ابو سفیان گفت ببینید این مرد هاشمى نام خود را در كجا قرار داده است پس على بن ابى طالب (علیه السلام ) گفت خدا دیده تو را گریان گرداند اى ابو سفیان خدا چنین كرده است او نكرده .
((اقتباس از منتهى الاآمال ، ج 1، ص 54)).
روزى پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) بر فاطمه وارد شد حضرت فاطمه از گرسنگى به پیامبر شكایت كرد پیامبر از خانه بیرون شد. تشریف برد بیرون مدینه یك نفر اعرابى را در بیرون مدینه دیدار كرد و گفت كارى دارى من انجام دهم و اجرت بگیرم گفت با این دلو آب از اینچاه بكش ، شترها را سیراب كن به هر دلوى سه عدد خرما دست مزد مى دهم . پیامبر گرامى هشت دلو آب كشید بعد خواست كه دلوى بعدى را بكشد ریسمان برید و دلو به چاه افتاد اعرابى این حال را دید لطمه بر حضرت وارد آورد پیامبر دست مبارك را به چاه بر و دلو را بیرون آورد و داد دست اعرابى و آمد خانه اعرابى چون این معجزه را دید دانست كه به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) جسارت كرده دست خود را با كارت قطع كرد و ساعتى مدهوش بود بعد كه به هوش آمد دست بریده را بر گرفت آمد در خانه حضرت رسول در این هنگام در خانه حضرت فاطمه و حسنین بود و خرما بر دهان آنها مى گذاشت اعرابى در بكوفت با حال اضطراب رسول خدا آمد بیرون ، دید دست بریده اعرابى را، دست او را در جاى خود نهاد و فرمود: بسم الله الرحمن و الرحیم و دست را مس كرد و خوب شد.
((ناسخ التواریخ ، ج 4 - 5، ص 98))
ابن عباس نقل كرده كه مردى اعرابى از بنى سلیم كه سعید یا مصاذ نام داشت سوسمارى را صید كرده بود عبور او بر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) افتاد كه عده اى زیادى در حضور آن حضرت بودند آمد نزد حضرت و گفت یا محمد سوگند به لات و عزى كه ایمان به تو نمى آورم مگر این سوسمار با تو ایمان آورد و سوسمار را رها كرد و سوسمار طریق فرار گرفت پیامبر فرمود: ایها الضب اقبل ؛ یعنى به طرف من بیا. سوسمار برگشت آمد پیش پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) حضرت فرمود: اى ضب عرض كرد: لبیك و سعدیك ، حضرت فرمود: چه كسى را پرستش مى كنى ؟ گفت : خداى آسمان و زمین . فرمود: من كیستم ؟ گفت : رسول خداوند عالمیان و خاتم پیغمبران . رستكارى یافت هر كه تو را تصدیق كرد و زیانكار است هر كه تو را تكذیب كرد. اعرابى چون این را دید گفت : اشهد ان لا اله ، وحده لا شریك و انك عبده ورسوله ؛ گواه مى گیرم خدا را كه به نزد تو آمدم و بر روى زمین هیچ كس دشمن تر از تو با من نبود و اكنون تو را از گوش و چشم و پدر و مادر و فرزند خود دوست تر دارم . پیامبر فرمودند: خدا را سپاسگزارم كه شما هدایت شدید.
((ناسخ التواریخ ، ج 4 - 5، ص 87)).
البته معجزات خاتم الانبیاء حضرت محمد بن عبد الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) شماره ندارد ولى در تاریخ تا سه هزار معجزه از آن حضرت نقل كرده اند.
معجزات پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) بر چند گونه است معجزات ذاتیه و معجزات صفاتیه و معجزات قرآن و غیر ذلك . الا اینكه بیش از این در این كتاب گنجایش ندارد اكتفا كردیم به همین مقدارى كه ذكر شد.

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:41
اهل بیت
رحلت حضرت رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم )

اكثر علماء شیعه اعتقادشان بر آن است كه رحلت آن حضرت روز 28 ماه صفر بوده است .
سبب رحلت و یا شهادت آن بزرگوار بر آن است كه زن یهودیه به واسطه یك بزغاله كه گوشت او را بریان كرده بود به حضرت خورانیده بود. گرچه حضرت بلا فاصله متوجه شد، دست از غذا كشید. لكن زمینه شهادت حضرت را فراهم ساخت .
((نسیم ولایت ، حسین كرمى ، ص 10))
در كتاب دیگر چنین آمده در سال دهم هجرت توسط پیرزنى یهودى مسموم و در شهر مدینه 28 صفر در همان سال شهید شد و در خانه شخصى خود مدفون گردید.
((انوار البهیه ، محدث قمى ، قسمت رحلت )).
در كشف الغمه از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام ) روایت كرده است كه آن حضرت در سال دهم هجرت به عالم بقاء رحلت نمود و بعضى هم یازدهم هجرت گفته اند عمر شریف شصت و سه سال گذشته بود چهل سال در مكه ماند تا وحى بر او نازل شد و بعد از آن سیزده سال دیگر در مكه ماند و چون به مدینه هجرت نمود. پنجاه و سه سال از عمر شریفش گذشته بوده و بعد از آن هم ده سال در مدینه بودند كه روح مقدسش به ملكوت اعلاى پیوست همه امت خود را داغدار نمود.
((اقتباس از ج دوم منتهى الآمال ، ص 122)).
سه شنبه 19/10/1391 - 22:41
اهل بیت
علت هجرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) به مكه

در روایت آمده چون خدیجه وفات كرد و آن یك سال پیش از هجرت بود و پس از یك سال از درگذشت خدیجه (علیها السلام )، حضرت ابوطالب (علیه السلام ) در گذشت و چون پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) هر دو را از دست داد از ماندن در مكه انزجار پیدا كرد و بسیار ناراحت بود و اندوه او را فرا گرفت و از این موضوع به جبرئیل شكایت كرد. خداوند به او وحى كرد كه از این شهر كه اهلش ستمكارند بیرون رو كه بعد از ابو طالب یاورى ندارى و به آن حضرت فرمان هجرت داده شد.
((اصول كافى ، ج سوم ، ص 257)).
در احادیث معتبره وارد شده است كه آن حضرت به شهادت از دنیا رفت چنان كه صفار به سند معتبر از حضرت امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده است كه در روز خیبر زهر دادند آن حضرت را به واسطه دست بزغاله چون لقمه اى تناول فرمود آن گوشت به سخن آمد و گفت یا رسول الله مرا به زهر آلوده كرده اند، پس آن حضرت در مرض موت خود مى فرمود كه امروزه پشت مرا درهم شكست آن لقمه كه در خیبر تناول كردم و هیچ پیغمبرى و وصى پیغمبرى نیست مگر آنكه به شهادت از دنیا بیرون مى رود. دنباله همین روایت است فرمود كه زن یهودیه آن حضرت را زهر داد در ذراع گوسفندى چون حضرت قدرى از آن تناول فرمود، آن ذراع خبر داد كه من زهر آلوده ام . پس حضرت آن را انداخت و پیوسته آن زهر در بدن آن حضرت اثر مى كرد تا به همان علت از دنیا رحلت فرمود.
((اقتباس از منتهى الآمال ، ج اول ، ص 131)).
بنا به وصیتش على (علیه السلام ) بدن مقدسش را غسل داد و كفن نمود و بر آن نماز خواند و حضرت را در خانه مسكونیش كه به نام حجره مطهره معروف است ، كنار مسجد النبى دفن كرد. مسلمانان راستین را از دست دادند و به خصوص حضرت على (علیه السلام ) و فاطمه (علیها السلام ) سخت پریشان و ماتم زده شدند. على (علیه السلام ) مى فرماید: از رحلت رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) آن چنان غم و اندوه بر من وارد شد كه به گمانم اگر كوه ها ماءمور تحمل آن مى شدند نمى توانستند تحمل كند امام صادق (علیه السلام ) فرمود با رحلت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به قدرى بر فاطمه (علیها السلام ) اندوه و غم وارد گردید كه جز خدا هیچ كس اندازه آن را نمى داند.
((انوار البهیه ، محدث قمى ، قسمت رحلت )).
وصیت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بر على (علیه السلام ) پیرامون و دفن گروهى از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به عیادت آن حضرت آمدند و كنار بستر آن حضرت درباره چگونگى غسل و كفن و نماز بر جنازه اش سخن گفتند و در حضور آنها در این مورد به امیر المؤ منین على (علیه السلام ) سفارش نمود از جمله فرمود باید على (علیه السلام ) مرا غسل بدهد كه اگر غیر او غسل بدهد چشمش نابینا مى شود. على (علیه السلام ) عرض كرد یا رسول الله نیاز به كمك هست و لازم است كه كسى مرا كمك كند، پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: جبرئیل همراه تو است و تو را یارى مى كند و فضل بن عباس در آب رسانى به تو كمك مى نماید به او امر كن كه چشمانش رابا دستمال ببندد براى اینكه هر كس ‍ غیر از تو بدن مرا ببیند كور مى گردد.
((كحل البصر، ص 303)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:40
اهل بیت
گریه شدید فاطمه (علیها السلام )

پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: على جان چه كارى مى كنى كه اگر بعد از من قوم به روى كار آیند و زمام امور را به دست بگیرند و طاغى آنها نزد تو بفرستند تا تو را به سوى بیعت دعوت نمایند و سپس گریبان تو را بگیرند و بكشند همان گونه كه شتر نافرمان را مى كشانند در حالى كه غمگین دلسوخته و پراندوه هستى و سپس مصائبى بر این وارد شود اشاره به حضرت فاطمه (علیها السلام ) است .
هنگامى كه فاطمه (علیها السلام ) این سخنان را شنید فریاد گریه اش بلند شد و سخت گریه كرد از گریه او پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) گریه كرد و فرمود: دخترم گریه مكن و موجب ناراحتى همنشینانت از فرشتگان مباش . اینك این جبرئیل است كه از گریه تو گریه مى كند و همچنین میكائیل و صاحب راز خدا اسرافیل گریه مى كنند. اى دخترم گریه نكن كه از گریه تو همه اهل آسمان و زمین گریستند.
على (علیه السلام ) در پاسخ گفت : اى رسول خدا در برابر قوم صبر مى كنم و آرام مى گیرم ولى با آنها بیعت نمى كنم . رسول خدا فرمود: خدایا شاهد باش .
((كحل البصر، ص 304)).
سه شنبه 19/10/1391 - 22:40
اهل بیت
حنوط آوردن جبرئیل و كمال فاطمه (علیها السلام )

مى دانیم كه حنوط داروى خوشبوئى است مانند كافور كه بعد از غسل جنازه مسلمین آن را بر هفت محل سجده آنها مى مالند. روایت شده جبرئیل به حضور رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمد، مقدارى حنوط كه چهل درهم وزن داشت آورده بود و به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) داد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) آن را سه قسمت كرد یك قسمت آن را به خود اختصاص داد و یك قسمت براى على (علیه السلام ) و قسمت دیگر را براى فاطمه (علیها السلام ) مشخص نمود. فاطمه (علیها السلام ) عرض كرد: همه این حنوط مال شما است و شما آن را بردارید اگر چیزى از آن باقى ماند. على بن ابى طالب (علیه السلام ) بر آن نظارت كند، رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) از كمال و ادب فاطمه (علیها السلام ) منقلب شد و گریه كرد و فاطمه اش را به خود چسبانید و فرمود: موفقه رشیده مهدیه ؛ فاطمه (علیها السلام ) بانوى موفق و كمال و هدایت شده اى است كه به او الهام مى شود. سپس فرمود: یا على در مورد بقیه حنوط نظر بده . على (علیه السلام ) گفت : باقى مانده مخصوص زهرا باشد. رسول خدا فرمود: این نصف نیز مال تو باشد آن را بگیرید. (حنوط بهشتى در واقع سه قسمت شد، یك قسم مال رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم )، قسمت دیگر مال على (علیه السلام )، قسمت سوم مال حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام )).
((كحل البصر، ص 405)).
هنگام رحلت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: اى حبیب من جبرئیل نزدیك من بیا. نزدیك آمد در این وقت جبرئیل در طرف چپ و فرشته مرگ مشغول قبض روح او بودم آنگاه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) از دنیا رفت و دست على (علیه السلام ) در زیر گلوى آن حضرت بود و جان شریف پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از میان دست على (علیه السلام ) بیرون رفت دست خود را بلند كرد و به روى خود كشید و سپس روى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) را به سوى قبله نمود و دیدگاه او را بست و جامه بر رویش كشید و آماده انجام امور مربوطه به غسل و كفن آن حضرت گردید.
((كحل البصر، ص 322)).
روایت شده حضرت صادق (علیه السلام ) فرمود: هنگامى كه خداوند روح رسولش را قبض نمود به قدرى حزن و اندوه بر فاطمه چیره شد كه مقدر آن را هیچ كس جز خدا نمى دانست از این رو خداوند فرشته اى به حضور فاطمه (علیها السلام ) فرستاد تا دل غم باد او را تسلى دهد و براى او گفت و گو كند. فاطمه (علیها السلام ) این موضوع را به على خبر داد. على (علیه السلام ) فرمود: هنگامى كه صداى او را شنیدى و آمدن او را احساس كردى به من خبر بده . حضرت فاطمه ورود فرشته را به آن حضرت خبر داد. على (علیه السلام ) آنچه از فرشته مى شنید مى نوشت تا به صورت كتابى در آمد. امام صادق (علیه السلام ) ادامه داد از احكام حلال و حرام و فرمود: چیزى در آن مصحف نیست ولى علم تمام امورى كه در هستى وجود دارد در آن ثبت است در روایت دیگر آمده جبرئیل (علیه السلام ) نزد فاطمه (علیها السلام ) مى آمد و او را در مصیبت پدرش به نیكویى تسلیت مى داد و اندوهش را بر طرف مى نمود.
((كحل البصر، ص 325)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:39
اهل بیت
تولد حضرت على (علیه السلام )

به مناسبت فرا رسیدن ایام ماه رجب ماه حضرت امیر المؤ منین (علیه السلام ) و هم سال آن بزرگوار است راجع به ولادت آن حضرت و خلافت و شهادت آن امام المتقین مطالبى به خدمت برادران و خواهران عرضه داریم .
حضرت على (علیه السلام ) در روز جمعه سیزدهم ماه رجب بعد از سى سال عام الفیل در میان كعبه معظمه متولد شده است . پدر على (علیه السلام ) ابو طالب پسر عبدالمطلب بوده است ، ماد على (علیه السلام ) فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بوده .
كیفیت ولادت آن جناب آنچه به سندهاى بسیار وارد شده است این چنین است كه روزى عباس بن عبدالمطلب با یزید بن قعتب و با گروهى از بنى هاشم در برابر خانه كعبه نشسته بودند ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد در آمد و به حضرت امیر المؤ منین (علیه السلام ) نه ماه آبستن بود و او را درد زائیدن گرفته بود پس در برابر خانه كعبه ایستاد و نظر به جانب انسان افكند و گفت پروردگارا من ایمان آورده ام به تو و به هر پیغمبر و رسولى كه فرستاده هاى به هر كتابى كه نازل گردانیده اى و تصدیق كرده ام به گفته هاى جدم حضرت ابراهیم خلیل كه خانه كعبه را بنا كرده است پس سؤ ال كنم از تو به حق این خانه و به حق آن كسى كه این خانه را بنا كرده است و به حق این فرزندى كه در شكم من است و با من سخن مى گوید و به سخن گفتن خود مونس من گردیده است و یقین دارم كه او یكى از آیات جلال و عظمت تو آست كه آسان كنى بر من ولادت مرا.
عباس و یزید بن قعنب گفتند كه چون فاطمه از ین دعا فارغ شد دیدم كه دیوار عقب خانه خدا شكافته شد فاطمه از آن محل رخنه داخل خانه خدا شد و از دیده هاى ما پنهان گردید.
پس شكاف دیوار به هم پیوست به اذن خدا و ما چون خواستیم در خانه را بگشائیم چندان كه سعى كردیم در گشوده نشد دانستیم كه این امر از جانب خدا واقع شده و فاطمه سه روز در اندرون كعبه ماند اهل مكه در كوچه ها و بازارها این قصه را نقل مى كردند و زن ها در خانه ها این حكایت را یاد كردند و تعجب مى نمودند تا روز چهارم رسید پس همان موضع از دیوار كعبه كه شكافته شده بود دیگر باره شكافته شد فاطمه بنت اسد بیرون آمد فرزند خود على بن ابى طالب (علیه السلام ) را در دست خویش داشت و گفت اى گروه مردم به درستى كه حق تعالى برگزید مرا از میان خلق خود و فضیلت داد مرا بر زنان برگزیده كه پیش از من بوده اند زیرا كه خداى متعال برگزیده آسیه دختر مزاحم را و او عبادت كرد خداوند را پنهان در موضعى كه عبادت خدا در آنجا سزاوار نبود مگر در حال ضرورت یعنى خانه فرعون و مریم دختر عمران را حق تعالى برگزید و ولادت حضرت عیسى (علیه السلام ) را بر او آسان گردانید و در بیابان درخت خشك را جنبانید و رطب تازه براى او از آن درخت فرو ریخت .
حق تعالى مرا بر آن هر دو زیادتى داد و همچنین بر جمیع زنان عالمیان كه پیش از من گذشته اند زیرا كه من فرزندى آورده ام در میان خانه برگزیده در آن مكان مقدس سه روز ماندم و از میوه ها و طعام هاى بهشت تناول كردم و چون خواستم كه بیرون آیم در هنگامى كه فرزند برگزیده من بر روى دست من بود هاتفى از غیب مرا ندا كرد كه اى فاطمه این فرزند بزرگوار را على نام بگذارید به درستى كه منم خداوند على اعلى و او را آفریده ام از قدرت و عزت و جلال خود و بهره كامل از عدالت خویش به او بخشیده ام نام او را از نام مقدس خود اشتقاق نموده ام و امور خود را به او تفویض كرده ام و او اول كسى است كه اذان خواهد گفت بر روى خانه من و بت ها را خواهد شكست و آنها را از بالاى كعبه به زیر خواهد انداخت و مرا به عظمت و مسجد و بزرگوارى و یگانگى یاد خواهد كرد و اوست امام و پیشوا بعد از حبیب من و برگزیده از جمیع خلق من محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) كه رسل من است و او وصى او خواهد بود خوشا حال كسى كه او را دوست دارد و یارى كند.
((منتهى الآمال ، ج اول ، ص 171)).
میسر نگردد به كس این سعادت   به كعبه ولادت به مسجد شهادت
جماعتى حدیث كرده اند از فاطمه مادر على (علیه السلام ) كه فرمود چون على (علیه السلام ) متولد شد او را در قماط پیچیده و قنداقه او را بسیار محكم بستم . على (علیه السلام ) قوت كرد و او را پاره ساخت من قماط را دو لایه و سه لایه نمودم باز او را پاره كرد تا اینكه رسید به شش لایه بعضى از آن قماط از حریر و بعضى از چرم بود. چون آن حضرت را در لاى آن قماط محكم بستم باز پاره كرد آن گاه گفت اى مادر دست هاى مرا مبند كه مى خواهم با انگشتان خود از براى خداوند تعالى تضرع نمایم .
((منتهى الآمال ، ج 1، ص 184)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:39
اهل بیت
فصاحت و بلاغت على (علیه السلام ) قضیه برداشتن كلاغ ، كفش آن حضرت را


چنان نقل كرده اند كه روزى سید حمیرى سوار بر اسب در كناسه كوفه ایستاده بود و گفت اگر كسى در فضیلت على (علیه السلام ) حدیثى گوید كه من آن را نشنیده باشم و به شعر در نیاورده باشم اسب خودم را با آنچه با من است به او عطا خواهم كرد.
جماعتى كه حاضر بودند حدیث از فضائل على (علیه السلام ) كردند و سید شعرهاى خویش را كه موافق آن حدیث بوده انشاء مى كرد. تا آنكه مردى روایت كرد گفت : خدمت حضرت على (علیه السلام ) بودم كه كفش خویش ‍ را از براى نماز بیرون كرد در آن زمان مارى رفت توى كفش . پس چون حضرت از نماز فارغ شد كفش خویش را از براى نماز بیرون كرد در آن زمان مارى رفت توى كفش . پس چون حضرت از نماز فارغ شد كفش خویش را طلب نمود در این هنگام كلاغى از هوا به زیر آمد و آن كفش را به منقار گرفت و به هوا برد و فراز به زمین افكند آن مار از كفش بیرون آمد سید حمیرى گفت : تاكنون این حدیث والله نشنیده بودم پس اسب خود را و آنچه به او وعده كرده بود عطا كرد.
((اقتباس از منتهى الآمال ، ج اول ، ص 188)).
مرحوم سید مرتضى در خصائص الائمه نقل مى كند كه شخصى اهل آذربایجان ایران شترانى زیادى داشت كه آنها را كرایه مى داد كه امرار معاش ‍ مى كرد.
ناگاه تمام شتران او وحشى شده و سر به بیابان گذاشتند و به نحوى وحشى شدند كه اصلا هیچ یك از آنها را ممكن نبود بار به دوش گذاشت ، بلكه هر گاه انسانى نزدیك آنان مى آمد بر او حمله مى كرد و به دندان و لگد او را هلاك مى كرد به او گفتند شتران تو جن زده شده اند و به غیر از اینكه خود را به مدینه حضور وصى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) برسانى و از او دعا بگیرى چاراه اى ندارى او ناچار آن مسافت بعیده را طى كرد و خود را به مدینه رسانید و از خلیفه بعد از پیغمبر سؤ ال كرد. عمر را به او معرفى نمودند. ابن عباس مى گویند من حاضر بودم كه او وارد شد و شرح حال خود را به عمر گفت و از او راه چاره جست . عمر بر كاغذى نوشت من امیر المؤ منین عمر الى مرده الجن و الشیاطین ان تذلوا هذه المواشى .
و نامه را پیچید به او داد و گفت مى روى این نامه را نزدیك شتران خودخوانى تا اینكه آنها منقاد تو گردند. آن شخص نامه را گرفت و با خوشحالى مراجعت نمود. ابن عباس مى گوید مشرف شدم حضور على (علیه السلام ) و قضیه را نقل كردم . فرمودند: بیچاره آذربایجانى این همه مسافت را طى كرد و بدون نتیجه برگشت .

 و او را خواهى دید كه باز مراجعت خواهد كرد و چون چند ماهى از این قضیه گذشت دیدند آن مرد وارد مدینه شد در حالى كه آثار زخم زیاد بر صورت و دست هاى او ظاهر بود رفت وارد مسجد شد و گفت اى عمر این چه نوشته اى بود كه چون بردم در نزد شتران خود خواندم یك مرتبه بر من حمبله كردن و اگر بعضى از دوستان من نرسیده بودند مرا هلاك مى كردند و لكن از بس ضربه شتران به من رسید تمام بدن من مجروح گردید و مدتى بسترى بودم و سلامتى برایم حاصل شد باز خود را با زحمت به اینجا رسانده ام كه چاره اى براى خود نمایم . عمر گفت : این مرد دروغ مى گویند او را بزنید و از مسجد بیرون كنید. ابن عباس مى گویند دست او را گرفتم به خدمت على (علیه السلام ) بردم و از آن حضرت تقاضاى نجات از گرفتارى خویش نمود على (علیه السلام ) بر روى كاغذ نوشتند:
اللهم انى اتوجه الیك بنبیك نبى الرحمه و اهل بیته الذین اخترتهم على العالمین ذلل صعوبتها و اكفنى شرها فانك الكافى المعافى الغال القاهر.
و به آن مرد فرمودند: این دعا را چون در میان شتران خود بخوانى همه ذلیل و منقاد تو گردند و هر گاه كسى را از اولاد و دیگران و منسوبین تو را مشكلى پیش آید و این دعا را بخواند خداوند مشكل او را رفع كندم
آن شخص كاغذ را گرفت و رفت و چون یك سل گذشت و ایام حج فرا رسید آن مرد وارد مدینه گشت و بر دست حلال مشكلات بوسه زد و گفت به خدا قسم به مجرد آنكه دعا را خواندم ناگاه دیدم شتران به نزد من آمدند و منقاد و فرمانبردار من گشتند و از آنها تا امروز كرایه گرفته ام و موفق به زیارت شما شدم و سپس مبلغ ناقابل را از من قبول نمائید. حضرت فرمودند: از تو قبول كردم و آنان را به تو بخشیدم و همه سال آن شخص ‍ وارد مدینه مى شد و زر فراوانى به حضرت امیر المؤ منین مى داد و آن حضرت آنها را مى گرفت و به فقراء تقسیم مى كرد.
((خصائص الائمه و منهاج السرور، ص 208)).
عمر درباره پنج نفر زناكار حكم به رجم صادر كرد اما على (علیه السلام ) او را تخطئه كرد. یك نفر را گردن زد نفر دوم را رجم كرد بر نفر سوم جد جارى كرد بر نفر چهارم نیمى از حد را اجرا نمود و نفر پنجم را تعزیر فرمود: عمر پرسید چگونه چنین كردى فرمود نفر اول ذمى است نفر دومى زانى محضر بود نفر سومى زانى محضر نبود، نفر چهارم عبد بود و نفر پنجم مجنون .
((بحار الانوار، ج 40، ص 298)).
مردى از همسر خود شكایت كرد كه شش ماه پس از عروسى بچه آورده است زن نیز مطلب را پذیرفته بود ولى اظهار مى داشت كه با كسى رابطه نداشته است خلیفه نظر داد كه زن باید سنگسار شود. ولى امام (علیه السلام ) از اجراى آن جلوگیرى كرد و فرمود از نظر قرآن زن مى تواند شش ‍ ماهه بچه بیاورد زیرا دوران باردارى و شیرخوارگى را سى ماه تعیین مى كند و مى فرماید: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا(2) و در جاى دیگر مى فرماید: والوالدات یرضعن اولادهن حولین كاملین (3).
اگر 24 را از 30 كسر نماییم شش ماه باقى مى ماند كه حداقل مدت حمل است .
((بحار الانوار، ج 40، ص 233)).
قیصر روم براى آزمایش كردن خلیفه شخصى را پیش ابوبكر فرستاد تا از وى سؤ ال كند كه چه كسى است كه نه امید به بهشت دارد و نه از دوزخ ترسد. از خدا خوفى ندارد و ركوع و سجده نمى كند خود و میته مى خورد شهادت ندیده مى دهد فتنه را دوست دارد و نسبت به حق بغض دارد و آن را دوست نمى دارد عمر گفت : كفرى بر كفرت افزودى وقتى على (علیه السلام ) با خبر شد فرمود این مرد از اولیاى خداست براى اینكه به امید بهشت یا از ترس جهنم عبادت نمى كند و از ظلم خدا نمى ترسد بلكه از عدل او بیم دارد و در نماز میت ركوع و سجود نمى كند ملخ و ماهى و جگر مى خورد مال و فرزند را دوست دارد به وجود بهشت و دوزخ گواهى دهد در حالى كه آن دو را ندیده است و از مرگ كراهت دارد ولى آن را حق داند.
((بحار الانوار، ج 40، ص 224)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:39
اهل بیت
خطاب امام حسن (علیه السلام )

سراسر كوفه غرق در عزا بود مردم از هر طرف گروه گروه مى آمدند و با امام حسن و به امام حسین (علیهم السلام ) و سایر برادران و بستگان تسلیت گفتند مردم به مسجد كوفه آمدند امام حسن (علیه السلام ) روحى له الفداه براى مردم سخنرانى كرده بعد از حمد و ثنا فرمود اى مردم در این شب مردى از دنیا رفت كه پیشینیان بر او سبقت نگرفتند و آیندگان به او نمى رسند او پرچمدار رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) بود كه جبرئیل در طرف راست و میكائیل در طرف چپش بودند از میدان برگشت جز اینكه خداوند فتح و پیروزى را نصیب او مى ساخت سوگند به خدا او از درهم و دینار دنیا جز هفتصد درهم باقى نگذاشت آن هم از سهمیه خودش بود و مى خواست با آن خدمتگزارى براى خانواده اش خریدارى كند به خدا او در شبى وفات كرد كه یوشع بن نون وصى موسى (علیهم السلام ) وفات كرد همان شبى كه عیسى (علیه السلام ) به آسمان رفت شبى كه قرآن فرود آمد.
((اصول كافى ، ج 1، ص 457)).
جان دادن بینواى نابینا در كنار قبر على (علیه السلام ) روایت شده هنگامى كه امام حسن و امام حسین (علیهم السلام ) از دفن پدر باز مى گشتند نزدیك دروازه شهر كوفه كنار ویرانه اى یك بیمار نابینائى را دیدند كه خشتى زیر سر نهاده و ناله مى كند از او پرسیدند كیستى و چرا این گونه گریه و ناله مى كنى ؟
او گفت غریبى بینوا و نابینا هستم نه مونسى دارم نه غمخوارى یك سال است كه من در این شهر هستم هر روز مردى مهربان و غمخوارى دلسوز نزد من مى آمد و احوال مرا مى پرسید و غذا به من مى رسانید و مونسى مهربان بود ولى اكنون سه روز است او نزد من نیامده است و از حال من جویا نشده است .
گفتند آیا نام او را مى دانى ؟ گفت : نه . گفتند: آیا از او نپرسیدى كه نامش ‍ چیست ؟ گفت : پرسیدم ولى فرمود تو را با نام من چه كار. من براى خدا از تو سرپرستى مى كنم . گفتند: اى بنده خدا رنگ شكل او چگونه بود. گفت : من نابینایم نمى دانم رنگ شكل او چگونه بود.
گفتند: آیا هیچ نشانى از گفتار و كردار او دارى . گفت : پیوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود وقتى كه او تسبیح و تهلیل مى گفت زمین و زمان و در و دیوار با او هم صدا مى شدند وقتى كه كنار من مى نشست مى فرمود مسكین جالس مسكینا، غریب جالس غریبا؛ درمانده اى با درمانده اى نشسته و غریبى همنشین غریبى شده است .
حسن و حسین (علیهم السلام ) و محمد حنفیه و عبد الله بن جعفر آن مهربان دلسوز ناشناخته را شناختند به روى نگاه كردند و گفتند اى بینوا این نشانه ها كه بر شمردى نشانه هاى باباى ما امیر مؤ منان على (علیه السلام ) است .
آن بینوا گفت پس او چه شده كه در این سه روز نزد ما نیامده گفتند اى غریب بینوا او را ضربتى زدند و شهید شد و دنیا را وداع نمود و ما هم اكنون از كنار قبر او مى آئیم .
شخص نابینا وقتى كه از جریان آگاه شد ناله جانسوزش بلند شد خود را بر زمین مى زد و خاك زمین را بر روى خود مى پاشید و مى گفت مرا چه لیاقت كه امیر مؤ منان (علیه السلام ) از من سرپرستى كند چرا او را كشتند امام حسن و امام حسین (علیهم السلام ) هر چه او را دلدارى دادند آرام گرفت و دامن حسن و حسین (علیهم السلام ) را چسبید و گفت شما را به حدتان سوگند شما ره به روح پدر عالیقدرتان مرا كنار قبر او ببرید.
امام حسن (علیه السلام ) دست راست او را و امام حسین (علیه السلام ) دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد امام على (علیه السلام ) آوردند او خود را بر روى قبر افكند و بسیار گریه كرد و گفت خدایا: من طاقت فراق این پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب این قبر جان مرا بستان .
دعاى او قبول و به استجابت رسید و همان دم در همان جا جان سپرد. امام حسن و امام حسین (علیهم السلام ) از این حادثه جانسوز بسیار گریستند و خود آن حضرت شخصا جنازه آن بینوا سوخته دل را غسل داده و كفن كرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالى همان روضه پاك به خاك سپردند.
((روضه الشهداء، ص 172 و 173)).
على (علیه السلام ) در كنار یك مسكین قرار مى گیرد مى فرماید: در مانده اى در كنار درمانده نشسته است از یك طرف نگاه مى كنیم مى بینیم در تمام غزوات على (علیه السلام ) پرچمدار رسول خدا بوده یعنى پیغمبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در تمام غزوات پرچم را به دست سردار جوان سپاه على (علیه السلام ) مى سپرد.
((سیره النبى ، ج 6، ص 116)).
مالك بن دینار از سعید بن جبیر در پیرامون پرچمدار رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) سؤ ال كرد و ایشان در پاسخ على (علیه السلام ) را صاحب راست و پرچم حضرت كردند گویند در احد دست راست على (علیه السلام ) آسیب دید و پرچم از دست او افتاد.
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) دستور داد كه پرچم را به دست چپ على (علیه السلام ) بسپارند و سپس این جمله را فرمود على علمدار من است در دنیا و آخرت .
((تاریخ الخمیس ، ج 1، ص 434)).

نام كتاب : داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (علیهم السلام )
نام مؤ لف : على گلستانى

سه شنبه 19/10/1391 - 22:38
اهل بیت
در باب قطب آسیا

اجمال حدیث چنین است كه وقتى خالد با لشگر خود على (علیه السلام ) را در اراضى خود دیدار كرد و اراده جسرت نمود حضرت او را از اسب پیاده كرد و او را كشانید به جانب آسیاى حارث بن كلده و میله آهنین آن سنگ را بیرون كرد و مثل طوقى بر گردن او كرد اصحاب خالد همگى از او ترسیدند خالد نیز آن حضرت را قسم داد كه مرا رها كن پس حضرت او را رها كرد در حالتى كه آن میله آهنین به گردن او كرد اصحاب خالد همگى از او ترسیدند خالد نیز آن حضرت را قسم داد كه گردن او كرد اصحاب خالد همگى از او ترسیدند خالد نیز آن حضرت را قسم داد كه مرا رها كن پس ‍ حضرت او را رها كرد در حالتى كه آن میله آهنین به گردن او بود مثل قلاده رفت نزد ابوبكر او فرمان داد تا او را از گردن خالد بیرون كنند ممكن نشد گفتند ممكن نیست مگر اینكه به آتش برده شود و خالد را تاب آهن داغ نیست و هلاك خواهد شد پیوسته آن قلاده آهنین در گردن خالد بود و مردم وقتى كه او را مى دیدند مى خندیدند. تا اینكه حضرت على (علیه السلام ) از سفر خویش مراجعت فرمود به حضور ایشان رفتند و شفاعت خالد نمودند آن حضرت قبول فرمودند و آن طوق آهن را مثل خمیر قطعه قطعه كرد و بر زمین ریخت .
اما قصه فشار دادن آن حضرت خالد را به دو انگشت (سبابه و وسطى ) معروف است در قضیه ماءمور شدن خالد به كشتن آن حضرت . پس خالد عزم نمود و با شمشیر به مسجد آمد و در نزد آن حضرت مشغول نماز شد تا پس از سلام ابى بكر آن حضرت را بكشد. ابوبكر در تشهد نماز فكر بسیار در این امر نمود و پیوسته تشهد را مكرر مى كرد تا نزدیك شد كه آفاب طلوع كند آن گاه پیش از سلام گفت خالد مكن آنچه را كه ماءمورى و سلام نماز را داد. حضرت پس از سلام نماز از خالد پرسید به چه ماءمور بودى ؟ گفت : به آنگه گردنت را بزنم . فرمود: مى كردى ؟ گفت : بلى به خدا قسم اگر مرا نهى نمى كرد.
پس حضرت او را گرفته بر زمین زد با دو انگشت وسطى و سبابه فشارى داد كه خالد جامه خود را نجس كرد و نزدیك به هلاكت رسید پس آن حضرت به شفاعت عباس عموى خویش دست از او برداشت .
((منتهى الآمال ، ج 1، ص 185)).
سه شنبه 19/10/1391 - 22:38
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته