• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1088
تعداد نظرات : 353
زمان آخرین مطلب : 4399روز قبل
دانستنی های علمی
وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟ روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد

هرگاه خواستید کسی به یاد شما باشد به یاد من باشید که من همواره به یاد شما هستم از طرف بهترین دوست شما خدا

 همه میگویند شیشه احساس ندارد اما وقتی بر روی پنجره یمه گرفته اتاقم نوشتم دوست دارم ارام گریست.

  طبق آخرین تحقیقات دانشمندان نسل بشر نه موقعی که اتمسفر تموم شه و نه موقعی که سوخت خورشید تموم شه و نه در هیچ حالت دیگه ای منقرض نمی شه بلکه تنها موقعی منقرض میشه که لوازم آرایش تموم شه! چون دیگه چهره واقعی دخترها رو میشه و دیگه هیچ پسری خر نمیشه با دختری ازدواج کنه و بچه دار شن

چهارشنبه 16/2/1388 - 12:46
بیماری ها
 تجربیات نشان می دهد کمبود فلزاتی همچون« منگنز»، « روی »، « تیتانیوم»، « آهن » و«مس» ازعوامل اصلی در سفید شدن و شکنندگی موها به حساب می آیند. طبق نظرمتخصصان تغذیه، افرادی که دچار سفیدی مو هستند باید میوه هایی همچون سیب ، گلابی ، هلو و همه میوه هایی که سرشار ازفلزات گوناگون خصوصا فلز منگنز هستند و نیز مصرف سبزیجاتی همچون سیر ، پیاز ، موسیر و تره که دارای منگنز هستند را دربرنامه غذایی خود بگنجانند. مصرف مواد غذایی حاوی مس و منگنز در جلوگیری از سفیدی مو بسیار م?ثر است. یافته های موجود نشان می دهد در میان داروهای گیاهی، جوشانده سبوس گندم، مصرف سنبل الطیب، خوردن روزانه یک قاشق مربا خوری از مخلوط پودر سبوس برنج و شکر یا نبات ساییده شده و قراردادن نان جو در دستور رژیم غذایی نیز در حفظ رنگ مو و کاهش موهای سفید موثر است. «مس» نیز ازجمله عناصری است که می تواند بر پوست و مو تاثیر بگذارد و حتی از سفید شدن مو هم جلوگیری کند. خوراکی هایی همچون نخود فرنگی، قارچ ، آجیل ، لوبیا، عدس ، گوجه فرنگی ، موز ، آلو ، سویا و سیب زمینی از جمله غذاهایی هستند که مقدار قابل توجهی مس را در خود جای داده اند
سه شنبه 15/2/1388 - 12:54
آموزش و تحقيقات
روزی به خدا شکایت کردم که
چرا من پیشرفت نمیکنم دیگر امیدی ندارم میخواهم خودکشی کنم؟!
ناگهان خدا جوابم را داد …و…گفت :
آیا درخت بامبو وسرخس را دیده ای؟؟؟
گفتم:بله دیده ام…
خدا گفت:موقعیکه درخت بامبو و سرخس راآفریدم ، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم …
خیلی زود سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمین را گرفت
اما بامبو رشد نکرد… من از او قطع امید نکردم
در دومین سال سرخسهابیشتر رشد كردند اما از بامبو خبری نبود.
در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نكردند.
در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمایان شد…
ودر عرض شش ماه ارتفاعش از سرخس بالاتر رفت.
آری در این مدت بامبو داشت ریشه هایش را قوی میکرد!!!
آیا میدانی در تمامی این سالها كه تو درگیر مبارزه با سختیها و مشكلات بودی
در حقیقت ریشه هایت را مستحكم میساختی ؟؟؟!!!
زمان تو نیز فرا خواهد رسید و تو هم پیشرفت خواهی کرد . ناامید نشو !
سه شنبه 15/2/1388 - 12:33
طنز و سرگرمی
روزی که ” پدر صمعان “کشیش بزرگ پای پیاده بسوی دهی میرفت تا برای مردم موعظه کند وآنان را از دام شیطان نجات دهد مردی زخمی را دید كه روی زمین دراز كشیده بود و ناله میكرد و كمك میخواست
پدر صمعان در دلش گفت :
” این مرد حتماً دزد است . شاید می خواسته مسافرها را لخت كند و نتوانسته . كسی زخمی اش كرده می ترسم بمیرد و مرا متهم به كشتن او كنند”
از کمک به او منصرف شد و به سفرش ادامه داد. اما فریاد مردِ محتضر او را متوقف كرد:
” تركم نكن ! دارم می میرم بیا جلو! بیا، ما دوست قدیمی هستیم . تو پدر صمعانی ، من هم نه دزدم و نه دیوانه
کشیش با کنجکاوی به مرد نزدیك شد، اما او را نشناخت با کمی ترس پرسید تو کی هستی؟
مرد گفت من شیطان ام !
کشیش پس از دقت بر بدن کج ومعوج او فریادی از وحشت کشید و گفت :
خداوند تو را به من نشان داد تا تنفرم از تو بیشتر شود. نفرین بر تو. تو باید بمیری.
شیطان گفت : ” بیا زخمهای مرا ببند… تو نمیفهمی چه میگویی! اینجا عده ای فرشته به من حمله کردند ومیکاییل با شمشیر دو لبه اش ضربه ای کاری به من وارد کرده.”
کشیش گفت خدا را شکر که میکاییل بشر را از شر شیطان نجات داد .
شیطان گفت :
تو مرا نفرین میکنی؟ در حالیکه هرچه قدرت وثروت است از من داری. بازار حرفه تو بدون من کساد است. اگر من بمیرم ، تو هم از گرسنگی می میمیری چون مردم دیگر گناه نمیکنند وبه تو نیازی ندارند. مگر کار تو این نیست که به مردم هشدار بدهی به دام من نیفتند. اگر من اینجا بمیرم تو و کلیسا دیگر به چه دردی میخورند؟ بیا تا تاریک نشده من را نجات بده...”
پدر صمعان شیطان را کول کرد وبطرف خانه راه افتاد ودر راه برای نجات شیطان دعا میکرد !!!
سه شنبه 15/2/1388 - 12:31
طنز و سرگرمی
روزی روزگاری در یک جنگل سرسبز توی یک کلبه کوچک پیرمردی با همسرش زندگی میکرد.روزی پیرزن مرد و پیرمرد اندوهگین شد.او به خاطر اینکه تنها نماند به کشور دیگری رفت ودر راه پای چپ خود را در سانحه ای از دست داد.سانحه این بود که قطاری سریع السیر از روی پای او رد شده بودو متاسفانه مقدار زیادی از گوشت وخون او از بین رفته بود.و دکترها می گفتند.باید سرت را قطع کنیم تا حالت خوب شود.چون اگر سرش را قطع نمیکردند مریض می شد و می مرد.بالاخره سرش را قطع کردند و حال پیر مرد خوب شد.در کشوری که پیرمرد وارد آن شد که کشور ترکیه نام داشت همه پیرمرد را می شناختند.پیرمردی که سر نداشت و حتی نمی توانست نفس بکشد و مجبور بود سرم بزند و دکتره ا گفته بودند که باید روزی 3 تا قورباقه بخورد تا حلش خوب شود .اما چگونه؟؟؟؟ او که دهانی نداشت.پیرمرد در حالی که داشت به سمت دکتر می رفت تا جریان را به او بگوید پس از برخورد یک ساعت شنی به سرش جان سپرد.اما او سری نداشت (پس ما نتیجه می گیریم که من اینجاش رو دروغ گفتم ) .ساعت شنی به گردن او برخورد کرده بود و او را به دیار باقی فرستاده بود.ولی ازراعیل می خواست جان او را از دماغش بگیرد .و به علت اینکه پیرمرد سر نداشت پس بنابراین طبق قضیه فیثاغورس دماغی هم نمی توانست داشته باشد.پس ازراعیل به او گفت :حالا که این طور شد من جونت رو نمی گیرم.و پیرمرد نجات یافت...
پیرمرد به خانه رفت و خوابید.او در خواب دید که به شهر خرگوشها رفته و خرگوشی زبل و چاق را که در رودخانه افتاده بود و داشت غرق می شد را شکار کرد و خورد و خرگوش هم او را نفرین کرد.پیرمرد در خواب به جاهای دیگری هم سفر کرد و خرسهای بزرگ ونفهمی را شکار کرد که اسم یکی از آنها یوگی بود و پس از خوردن یوگی مثل خرسی در آمد که میمونها را شکار می کرد.و خیلی آدم خر و نفهمی شده بودو به هر کی میرسید میگفت : " بزدل ، تو چرا داری راه میری ؟"
و آن حیوان هم به او میگفت : "دلم می خواد"
بعد خرس هم آن حیوان بیچاره بخت بر گشته را یک لقمه چپ می کرد.یک روز خرس قصه ما(پیرمرد) با مورچه ای دعوا کرد .در دعوا مورچه اول دو تا سیلی خورد ولی بعد رفت و گردن خرس را گرفت .با اینکه خیلی به مورچه فشار اومد -ولی یکی از چشمهای خرس را کور کردو بعد فرار کرد و رفت.و پیر مرد یک دفعه از خواب بیدار شد و متوجه شد که یکی از چشماش کور شده.اما او که چشمی نداشت به همین علت نمی دید.بعد به خاطر یک مساله خنده اش گرفت وبا خود گفت :من که اصلا ً مغز نداشتم که داشتم خواب می دیدم. و در حالی که داشت می خندید مرد و تا ابد در جهنم سپری کرد و روزی 60 تا هم شلاق می خورد .این بود سرنوشت پیرمردی که سر نداشت...
سه شنبه 15/2/1388 - 12:30
دانستنی های علمی
از یکی ازفیلسوفان و مرتاضان هندی پرسیدند: آیا پس ازاین همه دانش و فرزانگی و ریاضت هنوزهم به ریاضت مشغولی؟
گفت: آری. گفتند: چگونه؟
گفت: وقتی غذا می خورم صرفاً غذا می خورم و وقتی می خوابم فقط می خوابم.
این شاید بزرگ ترین ثمره ی تمرکز است. آیا شما هم هنگام غذا خوردن می توانید تمام توجهتان را روی غذا خوردن و لذت و مزه ی غذا معطوف کنید، یا اینکه معمولاً از افکار مربوط به گذشته و آینده آشفته اید و چون به خود می آیید می بینید غذایتان تمام شده و جز امتلا و پری معده هیچ نفهمیده اید.
تمرکز واقعی یعنی اینکه اگرشما درطول روزبه پنج فعالیت مختلف مشغولید، درهرفعالیت صرفاً به آن فکرکنید و از افکار مربوط به کارهای دیگر آسوده باشید.
موفقیت زندگی روزانه ی ما تماماًً به میزان تمرکز ما برامور روزانه ارتباط دارد. اگر شما قادر باشید به هنگام کار فقط روی کارخود، به هنگام ورزش صرفاً روی انجام حرکات، درهنگام مطالعه فقط روی موضوع کتاب و به هنگام انجام فعالیت هنری از قبیل موسیقی، نقاشی، خطاطی و . . . به فعالیت هنری خود توجه و تمرکز کنید، عملاً موفقیت شما به میزان چشمگیری افزایش می یابد.
تمام نوابغ جهان کسانی بودند که از قدرت تمرکز فوق العاده ای برخوردار بودند. آشفتگی و شوریدگی ذهنی، عملاً شما را به هیچ عنوان موفق نمی کند. وقتی کارمی کنید به خانواده می اندیشید، وقتی درخانواده به سرمی برید ازشغل خود نگرانید و وقتی ورزش می کنید در اندیشه ی تحصیل هستید و وقتی درس می خوانید فکرتان هزار سو می رود. این عملاً اتلاف وقت و مؤثر نبودن است.
موفقیت یعنی تمرکز، تمرکزو تمرکز
سه شنبه 15/2/1388 - 12:25
دانستنی های علمی

مرحوم آیت اللَّه العظمى اراكى، رحمة اللَّه علیه،می فرمود : 

مرحوم آخوند ملّا محمّد كبیر، یه تکه زمینى اطراف سلطان آباد اراك داشت كه توش زراعت مى‏كردکه خرج زن و بچه اش رو از اون زمین در می آورد. یه وقتی كه حاصل زمین رو خرمن كرده بود و تو دشت، خرمن‏هاى دیگه هم  بود، كسى عمداً یا سهواً آتش روشن مى‏كنه، باد مى زنه و آتش به خرمن‏ها مى‏افته و خرمن‏ها پشت هم تو آتش مى‏سوزن. 

یه نفر سریع اومد پیش مرحوم آخوند كبیر گفت : چرا نشستی؟نزدیكه خرمن شما آتش بگیره. آخوند كبیر تا این حرفو رو شنید،عبا و عمّامه را پوشید و قرآن به دست به سر خرمن رفت و رو به آتش وایستاد و خطاب به آتش گفت: اى آتش! این نون خانواده و اهل و عیال منه، تو رو به این قرآن قسم میدم متعرّض این خرمن نشى.

به اعتراف حاضران تو صحنه در حالى كه تمام خرمن‏هاى دیگه خاكستر شده بود، این یه خرمن سالم موند! هر كسى مى‏اومد و مى‏دید، از تعجب دهنش وا می موند كه چطور این خرمن سالم مونده ؟!

واقعاً! این بزرگان تربیت شده و درس گرفته از مكتب حضرت ابراهیم، علیه السّلام، هستن كه چون خدا برای نجات پیامبرش به آتش امر كرد :
 "
اى آتش سرد و مایه ایمنى باش"، همونم شد.

سه شنبه 15/2/1388 - 12:21
دانستنی های علمی

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود،دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت.

 در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود دکتر مصدق رفت و روی صندلی انگلستان نشست.قبل از شروع جلسه یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست اما پیرمرد تحویل نگرفت و روی همان صندلی نشست.

 جلسه داشت شروع می شد و هیات نمایندگی انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خودش بنشیند اما پیرمرد اصلاً نگاهشان هم نمی کرد. جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای انگلستان نشسته اید و جای شما آن جاست.

 کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد که مصدق بالاخره به حرف آمد و گفت:خیال می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی انگلیس کدام است؟نه آقای رییس،خوب می دانیم جایمان کجاست اما راستش را بخواهید چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستن برای خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای ایشان نشستن یعنی چه.

  او اضافه کرد که سال های سال است که دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست.

 با همین ابتکار و حرکت عجیب بود که تا انتهای نشست فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفت و در نهایت هم انگلستان محکوم شد.

سه شنبه 15/2/1388 - 11:57
دانستنی های علمی
یه روز یه مرد میلیونر دچار یه بیماری می شه.چشمش به شدت درد می كرد. پزشكهای زیادی او رو معاینه كردن ولی نتونستن متوجه بیماریش بشن .خلاصه این مرد هر روز از درد زجر می كشید و راهی نبود تا این كه فهمیدن یه راهب هست كه در مورد این بیماری تجربه زیادی داره و رفتن گشتن این راهب رو آوردن تا مرد رو مداوا كنه.راهب بعد از معاینه متوجه بیماری مرد شد و به خونواده اش گفت این مرد فقط و فقط باید به رنگ سبز نگاه كنه بجز سبز نباید رنگ دیگه ای ببینه وگرنه درد چشمش بدتر می شه من می رم و چند روز دیگه بر می گردم تا ببینم نتیجه چی شده...
خلاصه راهب رفت و همه خونواده و خدمتكارها دست به كار شدن تعداد زیادی نقاش اومدن و شروع به رنگ آمیزی تمام وسایل و در و دیوار خونه شدن بیچاره ها حتی سر و صورتشون رو هم رنگ سبز زدن بالاخره كاری كردن كه حتی یه نقطه غیر از رنگ سبز نباشه...
بعد از چند روز راهب برگشت وقتی وارد خونه شد چند تا از خدمتكارها با عجله و به صورت حمله به طرف راهب رفتن و سطلهای رنگ سبز رو روی سر راهب ریختن و سر تا پای راهب رو به رنگ سبز زدن چون لباس راهب قرمز رنگ بود.و می ترسیدن بعد از این همه تلاش حاصل زحماتشون به هدر بره و چشم درد مرد صاحبخونه بدتر بشه.ولی در كمال تعجب دیدن  راهب داره بلند می خنده ازش علت رو پرسیدن....
فكر می كنین راهب چرا می خندید؟!!...................
راهب گفت اگه شما به جای صرف این همه وقت و هزینه برای رنگ زدن و خرید رنگ فقط یه عینك ارزون قیمت معمولی با شیشه سبز برای مرد می خریدین مشكلتون حل می شد!!!!!!!

بهتره نگاهمون رو عوض كنیم نه دنیا رو!!!
سه شنبه 15/2/1388 - 11:55
آموزش و تحقيقات
هنگامی كه یك قاطر پیش پای شما قدم مینهد تا مسیر دستیابی به اهدافتان را سد كند، شما در اصل 4 گزینه پیش روی خواهید داشت:
1- هدف خود را رها كنید. و شما برای توجیه آن ممكن است اینگونه استدلال كنید كه هدف آنچنان هم با اهمیت نبوده و یا به سادگی تن به شكست داده و تسلیم گردید. این واكنش معمولا پاسخی متداول میباشد. بویژه در افرادی كه در ابتدای مسیر نیل به اهدافشان با موانع برخورد میكنند. خوشبختانه شما متعهد به دستیابی به اهدافتان بوده و عزمتان را جزم كرده اید كه بر موانع فائق آیید.
2- منتظر بمانید تا قاطر خودش كنار رود. این واكنش معمولا شما را مجددا به گزینه نخست هدایت خواهد كرد. زیرا در صورتی كه مانع طبیعتی قاطر گونه داشته باشد، كنار نخواهد رفت. اهدافی كه بدرستی تعیین گردیده و طبق برنامه دنبال میگردند معمولا نسبت به گذر زمان حساس میباشند. هرچه شما در یك وضعیت بی حركت و ساكن به امید آنكه قاطر حركت خواهد كرد، باقی بمانید صرفنظر از اتلاف وقت فرصتهای ناب بیشتری را از دست داده و سرانجام مجبور به پذیرش شكست خواهید شد.
3- خودتان قاطر را از مسیر حركت تان كنار بزنید. این واكنش نیز به ناچار شما را به گزینه اول سوق میدهد. چون در صورتی كه آن مانع سرشتی قاطر گونه داشته باشد شما قادر به حركت دادن آن نخواهید بود. یكی از اشتباهات حین دستیابی به اهداف از دست دادن تمركز میباشد. تلاش برای حركت دادن قاطر یك تجربه كاملا مایوس كننده است و شما تنها انرژی خود را صرف عملی عبث كرده اید. اگر خواهان موفقیت هستید باید چشمان خود را بروی هدف متمركز كنید و نه قاطر. به یاد داشته باشید مقصود غایی شما دستیابی به هدفتان میباشد و نه حركت دادن قاطر.
4- قاطر را دور بزنید. بیان آن سهل اما عمل به آن معمولا دشوار است از آنجایی كه طبیعت قاطر اینگونه است كه مسیر حركت شما را كاملا مسدود میسازد. با تمركز صرف به هدف، شما اقرار خواهید كرد كه قاطر، قاطر است و تكان نخواهد خورد و بدنبال مسیری جدید برای نیل به هدفتان خواهید گشت. معمولا موانع غیر منتظره در مسیر حركت شما ظاهر خواهند گشت و عمدتا با خلاقیت و عزم شما حذف و یا جابجا خواهند شد. اما هنگامی كه یك قاطر واقعی جلوی پای شما سبز شد یاد بگیرید آن را از روی طبیعت تكان نخوردنی و سماجتش شناسایی كنید.
وقتی شما در ابتدا هدفی را تعیین میكنید باید تلاش كنید تا موانع پیش روی خود را پیش بینی كرده و مطابق با آن برنامه ریزی كنید. اما زمانیكه با یك قاطر غیر منتظره برخورد كردید به عقب بازگشته و به ماهیت هدف خود تمركز كنید. خلاق باشید ممكن است یك مسیر به مراتب سهل تر و هموار تر از مسیر پیشین خود برای دستیابی به هدفتان بیابید. هنگامی كه از نمای بالا به مسیر حركت خود نظر میكنید ممكن است موفق به یافتن آن مسیر سهل تر گردید كه آن وقت باید از قاطر تشكر هم بكنید!
سه شنبه 15/2/1388 - 11:43
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته