• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1549
تعداد نظرات : 132
زمان آخرین مطلب : 5439روز قبل
دانستنی های علمی

یسع بن حمزه مى گوید: در مجلس حضرت رضا (ع ) بودم و جمعیت بسیارى در مجلس حضور داشتند، و از آنحضرت سؤال مى كردند و از احكام حلال و حرام مى پرسیدند و امام رضا(ع ) پاسخ آنها را مى داد، در این میان ، ناگهان مردى بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد وسلام كرد و به امام هشتم (ع ) عرض نمود:
((من از دوستان شما و پدر و اجداد پاك شما هستم در سفر حج ، پولم تمام شده و خرجى راه ندارم تا به وطنم برسم ، اگر امكان دارد، خرجى راه را به من بده تا به وطنم برسم ، خداوند مرا از نعمتهایش برخوردار نموده است ، وقتى به وطن رسیدم ، آنچه به من داده اى معادل آن ، از جانب شما صدقه مى دهم ، چون خودم مستحق صدقه نیستم )).
امام رضا به او فرمود: بنشین ، خدا به تو لطف كند،سپس امام رو به مردم كرد، و به پاسخ سؤالهاى آنها پرداخت .
سپس مردم همه رفتند، و تنها آن مرد مسافر، و من و سلیمان جعفرى و خثیمه در خدمت امام ماندیم .
امام (ع ) به ما فرمود: اجازه مى دهید به خانه اندرون بروم ؟ سلیمان عرض ‍ كرد: (( خداوند امر و اذن شما را بر ما مقدم داشته است )).
حضرت برخاست و وارد حجره اى شد و پس از چند دقیقه باز گشت ، و او پشت در فرمود: آن مرد (مسافر) خراسانى كجاست ؟
خراسانى بر خاست و گفت :اینجا هستم .
امام از بالاى در دستش را به سوى مسافر دراز كرد و فرمود: این مقدار دینار را بگیر و خرجى راه خود را با آن تاءمین كن ، و این مبلغ مال خودت باشد دیگر لازم نیست از ناحیه من ، معادل آن صدقه بدهى ، برو كه نه تو مرا ببینى و نه من تو را ببینم .
مسافر خراسانى پول را گرفت و رفت .
سلیمان به امام رضا عرض كرد: (( فدایت گردم كه عطا كردى و مهربانى فرمودى ولى چرا هنگام پول دادن ، به مسافر، خود را نشان ندادى و پشت در خود را مستور نمودى ؟! امام رضا(ع ) در پاسخ فرمود:
مخافة ان ارى ذل السّؤال فى وجهه لقضائى حاجته : ((از آن ترسیدم كه شرمندگى سؤال را در چهره او بنگرم از این رو كه حاجتش را بر مى آورم )).
و آیا سخن رسول خدا (ص ) را نشنیده اى كه فرمود:
المستتر بالحسنة تعدل سبعین حجة ، والمذیع بالسّیئة مخذول ، والمستتر بها مغفور له .:
((پاداش آنكس كه كار نیكش را مى پوشاند معادل پاداش هفتاد حج است ، و آنكس كه آشكار گناه مى كند، مورد طرد خدا است ، و آنكس كه گناهش را مى پوشاند، (درصورت توبه ) مورد آمرزش خدا قرار مى گیرد)).

دوشنبه 15/4/1388 - 23:18
دانستنی های علمی

یك سال مردم مدینه به خشك سالى شدیدى افتادند، بیشتر سرمایه زندگى آنها همان كشاورزى بود، و با نیامدن باران ، خطر جدّى قحطى آنها را تهدید مى كرد، به حضور پیامبر (ص ) آمده و تقاضاى دعاى استسقاء كردند، و آنحضرت از درگاه خدا، طلب باران كرد، طولى نكشید ابرهاى متراكم بر آسمان مدینه سایه افكندند.
اما شاید بارندگى به گونه اى بود كه خانه هاى خشت و گلى مدینه در معرض ‍ خراب شدن قرار گرفت .
پیامبر (ص ) به دعا و راز ونیاز پرداخت و عرض كرد: الهم حوالینا لا علینا: ((خداوندا! این باران را بر اطراف مدینه (كشتزارها) بباران نه بر خانه هاى ما)).
پس از این دعا، توده هاى متراكم ابر، از بالاى سر مدینه به اطراف پراكنده شدند، و پیرامون مدینه به گردش در آمدند، و خورشید بر مدینه تابید، و باران بسیار بر كشتزارها و باغها بارید، همه مردم از مؤمن و كافر، این ماجرا (و استجاب دعاى رسول اكرم (ص ) را دیدند.
پیامبر (ص ) خندید به گونه اى كه دندانهاى آسیایش آشكار شد، فرمود: ((جاى ابوطالب (پدر على (ع )) خالى كه چقدر عالى سخن مى گفت ! اگر او در این مقطع ، زنده بود، چشمایش روشن مى شد، چه كسى در میان شما سخن او را (كه قبلا در زمان حیاتش به شعر گفته بود) مى خواند)).
حضرت على (ع ) در میان جمعیت برخاست ، عرض كرد: ((اى رسول خدا (ص ) گویا منظور شما این اشعار (پدرم ) است كه گفت :

و ابیض یستسقى الغمام بوجهه
ثمال الیتامى عصمة للارامل
یطوف به الهلاك من آل هاشم
فهم عنده فى نعمة و فواضل
((به به چه چهره نورانى (كه پیامبر (ص ) دارد) كه بوسیله آن از درگاه خدا طلب باران مى شود، او كه سرپرست یتیمان و بیوه زنان است )).
گم گشگان بنى هاشم به گرد او (پیامبر) حلقه مى زنند و آنها به یمن وجود آن حضرت ، از نعمتها و الطاف ، بهره مند مى باشند).

دوشنبه 15/4/1388 - 23:18
دانستنی های علمی
اصحاب در محضر رسول اكرم اسلام (ص ) بودند، در ضمن سخن ، عرض ‍ كردند: (( آیا ما برادران توایم اى رسول خدا ؟!)).
آنحضرت فرمود:(( نه ، شما اصحاب من هستید، ولى برادران من كسانى هستند كه بعد از من مى آیند و به من ایمان مى آورند، در حالى كه مرا ندیده اند)).
سپس فرمود: ((براى عمل صالح هر فردى از آنها پنجاه برابر پاداش عمل صالح شما داده مى شود)).
اصحاب عرض كردند: ((نجاه نفر از خودشان ؟))
فرمود:((نه پنجاه نفر از شما)).
آنها سه بار این سؤال را كردند، پیامبر (ص ) همین جواب را داد، سپس به علت پاداش پنجاه برابر آنها اشاره كرده و فرمود:
لانّكم تجدون على الخیر اعوانا: ((این بخاطر آن است كه شما داراى شرائطى هستید كه آن شرائط شما را در كارهاى خیر یارى مى كند)) (مانند حضور پیامبر (ص ) على (ع ) و نزول وحى و...
دوشنبه 15/4/1388 - 23:17
دانستنی های علمی
روزى یكى از بستگان امام سجاد(ع ) در حضور جمعى ، بر سر موضوعى بر امام سجاد(ع ) سخنان نامناسب گفت .
امام سجاد(ع ) سكوت كرد، سپس آن شخص رفت ، امام سجاد(ع ) به حاضران فرمود: (( آنچه را این مرد گفت ، شنیدید، و من دوست دارم كه همراه من بیایید و نزد او برویم ، تا جواب او را بدهم و شما بشنوید)).
حاضران ، موافقت كردند، امام سجامد(ع ) با آنها رهسپار شدند، در راه مكرر مى فرمود و الكاظمین الغیظ (از صفات پرهى زكاران فرو بردن خشم است ) (آل عمران 134).
حاضران فهمیدند كه آن حضرت ، پاسخ درشت به او نخواهد داد، همچنان با آنحضرت حركت كردند تا به منزل آن مرد بدگو رسیدند، او را صدا زدند، او از خانه خارج گردید، امام سجاد(ع ) به او فرمود: ((اى برادر! اگر آنچه به من نسبت دادى در من هست ، از درگاه خدا، طلب آمرزش مى كنم ، و اگر در من نیست ، از خدا مى خواهم كه تو را ببخشد)).
آن مرد، سخت تحت تاءثیر بزرگوارى امام قرار گرفت ، و به پیش آمد و بین دو چشم امام را بوسى د و عرض كرد: (( بلكه من سخنى به تو گفتم كه در تو نبود، ومن سزاوار به آن سخن هستم ))
به این ترتیب امام سجاد(ع ) درس بردبارى و حفظ رابطه خوى شاوندى و كنترل خشم را به ما آموخت
دوشنبه 15/4/1388 - 23:17
دانستنی های علمی

هنگامى كه در جنگ جمل ، على (ع ) بدون اسلحه به میدان رفت و زبیر را طلبید و با او اتمام حجت نمود (كه در داستان قبل بیان شد ) و سپس به صف سپاه اسلام بازگشت .
یاران به آنحضرت عرض كردند: (( زبیر، یكّه سوار قریش است و قهرمان جنگ مى باشد، و تو دلاورى او را بخوبى مى دانى ، پس چرا بدون شمشیر و زره و سپر و نیزه ، به سوى میدان رفتى ؟! در حالى كه زبیر، خود را غرق در اسلحه نموده بود)).
امام على (ع ) در پاسخ فرمود: (( او قاتل من نیست ، بلكه قاتل من ، مردى بى نام و نشان ،و بى ارزش و نكوهیده نسب است ، بى آنكه به میدان دلیران آید، از روى غافلگیرى ، خواهد كشت (یعنى او تروریست است ) )).
و اى بر او كه بدترین مردم این جهان است ، دوست دارد مادرش در سوگوارش بنشیند، او همانند ((احمر)) پى كننده ناقه حضرت ثمود است ، كه این دو در یك خط هستند منظور حضرت ، ابن ملجم ملعون بود، و آنحضرت در این گفتار خبر از شهادت خود داد.

دوشنبه 15/4/1388 - 23:17
دعا و زیارت

ماجراى جنگ جمل در سال 36 ه - ق در بصره بین سپاه على (ع ) و سپاه طلحه و زبیر، رخ داد كه منجر به قبل پنج هزار نفر از سپاه على (ع ) و سى زده هزار نفر از سپاه جمل شد.
در آغاز جنگ ، براى اینكه بلكه خونریزى نشود، حضرت على (ع ) كاملا اتمام حجت كرد، در اینجا به یك فراز از اتمام حجت على (ع ) توجه كنید:
آن حضرت عمامه سیاه به سر بست و پیراهن وعباى رسول خدا (ص ) را در بر كرد و بر استر سوار شد و بدون اسلحه ، به میدان تاخت و با نداى بلند مكرر، زبیر را (كه از سران آتش افروز جنگ بود) به كنیه اش كه ابو عبداللّه بود صدا زد و فرمود: اى ابا عبداللّه !اى مردم ! درمیان شما، كدامیك ((زبیر)) است . زبیر وفتى كه این ندا را شنید، به سوى میدان تاخت و نزدیك على (ع ) آمد به گونه اى كه گردن مركب او با گردن مركب على (ع ) به همدیگر متصل شد.
عایشه وقتى كه از این موضوع ، آگاه شد، گفت : ((اى بیچاره خواهرم اسماء (همسر زبیر) او بیوه شد)).
به او گفتند: نترس على (ع ) با اسلحه به میدان نیامده ، بلكه با زبیر گفتگو مى كنند.
على (ع ) در این گفتگو به زبیر (كه پسر عمّه اش بود ) فرمود: ((این چه كارى است كه برگزیده اى ، و این چه اندیشه اى است كه در ضمیر دارى كه مردم را بر ضد ما مى شورانى )).
زبیر گفت : ((خون عثمان را مى طلبم )).
على (ع ) فرمود: ((دست تو و طلحه در ریختن خون عثمان ، در كار بود، و اگر بر این قیده هستى ، دست خود را برگردنت ببند و خویش را به ورثه عثمان بسپار تا قصاص كنند)).
اس زبیر! من تو را به اینجا خواندم تا سخنى از پیامبر (ص ) را به یاد تو آورم ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه آیا یاد دارى آن روزى را كه رسول خدا (ص ) از خانه ((بنى عمرو بن عوف ) مى آمد و دست تو را در دست داشت ، وقتى به من رسید، بر من سلام كرد و با روى خندان به من نگریست ، من نیز جواب سلامش را دادم و با روى خندان به او نگریستم اما سخنى نگفتم
ولى تو گفتى : اى رسول خدا على (ع ) داراى (فخر) است ، آنحضرت در پاسخ تو فرمود: مه انّه لیس بذى زهو امّا انّك ستقاتله و انت له ظالم : ((آهسته باش قطعا در على (ع ) فخر نیست ، و بزودى تو براى جنگ با او (على ) بیرون شوى ، در حالى كه تو ظالم باشى )).
ونیز آیا به یاد دارى آن روزى را كه : رسول خدا (ص ) به تو فرمود: ((آیا على (ع ) را دوست دارى )) در پاسخ گفتى : (( چگونه على را دوست ندارم با این كه او برادر من است و پسر دائى من مى باشد)) فرمود: ((اى زبیر بزودى با او مى جنگى و در این جنگ ، تو ظالم هستى ؟!)).
زبیر گفت : آرى یادم آمد، سخن رسول خدا (ص ) رافراموش كرده بودم ، اى ابوالحسن از این پس ، هرگز با تو ستبز نكنم و با تو جنگ نمى نمایم ...
حضرت على (ع ) به صف سپاه خود باز گشت ، و زبیر نیز به سپاه جمل باز گشت و كنار هودج عایشه ایستاد و گفت : ((اى ام المؤمنین ! هرگز در میدان جنگى نایستادم جز این كه از روى بصیرت مى جنگیدم ، ولى در این جنگ ، در حیرت و تردید هستم !))
عایشه گفت : اى یكه سوار قریش ! چنین نگو، تو از شمشیرهاى على بن ابیطالب (ع ) ترسیده اى ... و چه بسیار از افرادى كه قبل از تو از این شمشیرها ترسیده اند.
عبداللّه پسر زبیر، نیز پدر را ملامت كرد، ولى زبیر سخن آنها را گوش نداد و از جنگ كنار كشید و از بصره بیرون رفت (گرچه وظیفه او این بود كه به سپاه امامش على (ع ) بپیوندد).
امیر مؤمنان على (ع ) در جنگ جمل با افراد دیگر نیز گاهى عمومى و گاهى خصوصى اتمام حجت نمود، ولى سرانجام سپاه دشمن جنگ را شروع كرد، و آنگاه على (ع ) فرمان دفاع را صادر نمود، و درجنگهاى دیگر نیز على (ع ) نخست ، حجت را بر دشمن تمام كرد، و آغازگر جنگ نبود، و در این اتمام حجت ها افرادى پشیمان شدند واز جنگ پشت كردند.

دوشنبه 15/4/1388 - 23:16
دعا و زیارت
امام حسین (ع ) به مردى فرمود: كدام یك از این دو كار را دوست دارى ؟ 1- نجات شخص ناتوانى كه مردى قصد كشتن او را دارد؟2- نجات مؤمن شیعه كم مایه اى كه شخص ناصبى و بى دینى ، قصد گمراه كردن او را دارد؟ و تو با دلائل روشن او را از پرتگاه گمراهى حفظ كنى ؟
او عرض كرد: من كار دوّمى را بیشتر دوست دارم ، تا با دلائل محكم ، شخص مؤمن گمراه شده را از چنگال گمراه كننده برهانم ، چرا كه خداوند در قرآن 35 سوره مائده ) مى فرماید:
و من احیاها فكانّما احیا الناس جمیعا.
((یعنى و كسى كه او را زنده كند و از راه كفر به سوى ایمان ، ارشاد نماید گوئى همه مردم را زنده كرده است )).
امام حسین (ع ) دراینجا دیگر، سخنى نگفت .
سكوت امام بر تقریر و امضاى او است ، بنابراین ارزش هدایت كردن انسانها از كفر و گمراهى به سوى ایمان ، بیش از زنده كردن جسمى آنها است
دوشنبه 15/4/1388 - 23:16
دعا و زیارت

انس بن مالك گوید: رسول خدا (ص ) نماز صبح را با جماعت خواند و پس ‍ از نماز به جمعیت رو كرد و فرمود: ((اى گروه مردم ! كسى كه خورشید بر او ناپدید شد، به ماه تمسّك كند، و هرگاه ماه ناپدید شد به ستاره زهره ، متمسك شود، و اگر ستاره زهره ناپدید شد، به ستاره فرقدان (دوستاره درخشنده اى كه نزدیك قطب شمالى دیده مى شوند و در فارسى به آن دو برادر گویند) متمسك گردد)).
سپس فرمود: (( من خورشیدم ، و على (ع ) ماه است ، وستاره زهره ، حضرت زهرا(ع ) است ، و دو ستاره فرقدان ، حسن وحسین (ع ) مى باشند، و همچنین به كتاب خدا متمسك شوید و این دو (قرآن و عترت ) از همدیگر جدا نشوند (و بهم دیگر پیوند دارند) تا آن هنگام كه در روز قیامت كنار حوض ‍ كوثر بر من وارد گردند)).
و در بعضى عبارات آمده آنحضرت فرموده : ((از خورشید پیروى كنید و بعد از آن از ماه و بعد از آن از فرقدان ، سپس هر یك از این امور را به مطالب فوق تفسیر فرمود)).

دوشنبه 15/4/1388 - 23:15
دانستنی های علمی
 در جنگ تحمیلى ایران و عراق ، یكى از رزمندگان سپاه جمهورى اسلامى ایران مى گفت : خاطره پرشور و سوزى دارم و آن اینكه : شب جمعه بود، رزمندگان در مسجد جزیره مجنون براى دعاى كمیل اجتماع كرده بودند، مسجد تاریك بود، فقط خواننده دعا از نور شعله فانوسى كه در كنارش بود، استفاده مى كرد، در این میان برادر رزمنده اى كنار من نشسته بود و آنچنان زار زار مى گریست وهمراه دعاى عرفانى كمیل ، با خدا راز و نیاز مى كرد، كه گوئى عزیزترین افراد خود را از دست داده است ، مقام عالى شهادت را با این گریه اش از خدا مى خواست .
این چنین از دنیا و مادر و پدر و برادر و ماشین و...بریده بود و دل به خدا داده بود، و اینگونه داراى روحیه عالى بود، كه از این افراد در جبهه بسیارند. دعا و راز ونیاز مجهّزترین اسلحه رزمندگان است كه بااین حال به یارى حضرت مهدى فاطمه (عج ) مى شتابند، دعا و مناجات ، همچون چاشنى است كه خرج توپ را از درون لوله آن خارج مى سازدو چون صاعقه اى خرمن هستى دشمن خونخوار را مى سوزاند.
دوشنبه 15/4/1388 - 23:15
دانستنی های علمی
یكى از علماء وارسته ، داراى جلسات درس بود، شاگردان از خرد و كلان در آن جلسات شركت مینمودند، و از آموزشهاى او بهره مند مى شدند، او در میان شاگردان ، به یكى از شاگردانش كه نوجوان بود، احترام بیشتر مى كرد و او را دیگران مقدم مى داشت .
تا این كه روزى یكى از شاگردان ، از آن عالم وارسته پرسید: (( چرا این نوجوان را آن همه احترام مى كنى او را بر دیگران مقدم مى دارى با این كه ما سن و سال بیشترى نسبت به او داریم ؟!)).
آن عالم وارسته ، چند مرغ آوردند، آن مرغها را بین شاگردان تقسیم نمود و به هركدام كاردى داد و گفت :(هر یك از شما مرغ خود را در جایى كه كسى نبیند، ذبح كرده و بیاورد).
وقت موعود فرا رسید، و همه شاگردان ، مرغ خود را ذبح كرده و نزد استاد آوردند، امّا آن نوجوان ، مرغ رازنده آورد.
عالم به او گفت : چرا مرغ خود را ذبح نكردى ؟
او در پاسخ گفت : ((شما فرمودید در جائى ذبح كنید كه كسى نبیند، من هر جا رفتم دیدم خداوند مرا مى بیند)).
عالم و شاگردانش ، به تیزنگرى و مراقبت او، پى بردند و او را تحسین كردند و دریافتند كه آن عالم وارسته چرا این جون را آنهمه احترام مى كند
دوشنبه 15/4/1388 - 23:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته