• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1774
تعداد نظرات : 506
زمان آخرین مطلب : 3563روز قبل
طنز و سرگرمی

طنز: 22 موقعیت طلایی سینما و تلویزیون ایران

بیست و دو موقعیتی که سینماو تلویزیون ایران بدون آنها نمی‌دانستند چه کار کنند
مجله اینترنتی برترین ها


 برترین ها : بیست و دو موقعیتی که سینماو تلویزیون ایران بدون آنها نمی‌دانستند چه کار کنند
 
1. –آخه...
- دیگه آخه نداره!
 
2. طرف دارد از در خارج می‌شود.دوستی(نامزدی/همسری) صدایش می‌کند: جعفر ( یا قلی یا محسن یا بهزاد یا فروغ ...) طرف برمی‌گردد (حالا یا می‌گوید "چی؟" یا نمی‌گوید) بعد اون دوست ساکت می‌شود و زیر لبی می‌گوید :هیچ چی.
 
3. طرف می‌خواهد یکی را تعقیب کند .عینک دودی می‌زند و سپر به سپر طرف (یا اگر پیاده‌اند در فاصله 30 سانتی‌ او ) حرکت می‌کند. سوژه مورد نظر هم یک خنگ بالفطره است.
 
4. با هنرنمایی : امین حیایی
 
5. موقعیت‌های هراسناک برای زن‌های تنها باید در شبهای بارانی رخ بدهد.
 
6. آدم‌ها برای بیدار شدن از کابوس حتماً باید نیم‌متر با صورت خیس از تختشان بپرند.(طوری که دو نیم‌تنه‌شان زاویه 90 درجه بسازد)
 
7.یک پسر بامرام عاشق‌پیشه که عقلش شیرین می‌زند و اواخر فیلم قابلیت‌هایش به همه اثبات می‌شود( یعنی همه مردان جوان سالم منگل‌اند؟!)
 
8.خانه دوبلکس و آقای خانه که با ربدوشامبر برق‌برقی و دستمال گردن ،دارد با لبخند از بالا به تازه‌وارد نگاه می‌کند( خداوکیلی این تصویر دیگر حالتان را بد نمی‌کند؟)
 
9. هندوانه‌ها در آب حوض (اولین تصویری که برای القای حس صمیمیت و گرمی خانواده به ذهن هر آدمی می‌رسد)
 
10. سروش صحت در نقش لوطی که خاطرخواه کسی است که بهاره رهنما نقشش را بازی می‌کند.
 
11. زن چایی می‌آورد و به مهمان (آن) می‌گوید: خب ...خیلی خوش اومدید.(خلاق‌ترین فیلمنامه‌نویسان این جور مواقع می‌نویسند:"آفتاب از کدوم طرف در اومده؟")
 
12.نیروهای بعثی کلاً می‌خندند ( بعد هم در یک تغیر ناگهانی شخصیت به شکل جنون‌آمیزی عصبانی می‌شوند)
 
13." بازی دیگه تموم شد"( تا حالا چند نفرتان این دیالوگ را درفیلم ها از زبان پلیس شنیده اید)
 
14. " من خودم رو هنرمند نمی‌دونم"!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 
15. تمام عروسی‌ها در حیاط خانه برگزار می‌شود( نه تالار،نه باغ،نه آپارتمان...فقط در حیاط یک خانه قدیمی نقلی)
 
16. دو نامزد جوان دنبال هم می‌کنند و مثل چت کرده‌ها می‌خندند.(اوج خلاقیت برای نمایش خوشی عاشقان جوان)
 
17.وقتی کارگردان می‌خواهد نشان بدهد در ترسیم جهان دختران چقدر تبحر دارد یکی از دخترها به اون یکی می‌گوید:" خاک تو سرت"
 
18. آدم‌های تحصیل کرده و خوش‌پوش و جنتلمن یک ریگی به کفششان است.
( بر عکس مردان سنتی صادق)
 
19.شریفی‌نیا در نقش مردی که زیر سرش بلند است.
 
20.در خانواده‌های قدیمی و قجری حتماً قتلی رخ می‌دهد.
 
21.در تیتراژ پایانی سریال‌ها باید حتماً یکی یک چیزی بخواند (تو مایه‌های غم باشد مقبول‌تر است)
 
22.همه خارجی‌هایی که می‌خواهند فارسی حرف بزنند باید عین سفیر انگلیس در سریال امیرکبیر صحبت کنند.(اگر یادتان نیست توضیح می‌دهم: مثل فارسی‌زبانی که در حین خوردن سیب‌زمینی داغ ، بخواهد حرف بزند)
پنج شنبه 28/2/1391 - 12:3
لطیفه و پیامک

محض خنده (3)

برترین مجله اینترنتی ایران

مجله یکشنبه:



*یه بار تو یه جمعی بودم مامانم زنگ زد گفت: یه سوالی ازت می پرسم اونجا تابلو نکن! فقط با آره یا نه جواب منو بده! باشه؟ گفتم: باشه. گفت: اوضاع اونجا چه جوریه؟!

*بنده خدا میره قهوه خونه میگه یه فنجون قهوه چنده...؟ طرف میگه پونصد. رفیق مون می پرسه شکرش چنده...؟ او هم میگه مجانیه. ایشون هم میگه پس 2 کیلو شکر بده!

*بنده خدا می ره امتحان گواهی نامه بده. چندبار رد میشه. بعد تو راه پلیس جلوش رو می گیره. می گه گواهی نامه! اون هم میگه دادین که می خواین؟

*دوتا جمله خفن دارم نه حسین پناهی گردن میگیره نه دکتر شریعتی! موندم چیکارش بکنم!

*یه ضرب المثل چینی هست که می گه: تا ایران هست بازیافت چرا؟!؟

*از این طرح هزاران لبخند که هیچی به ما نرسید. حالا اگه یه طرح هزاران فحش بذاره من یه نفری همه رو برنده میشم!

*چه لحظه باشکوهی بود. اون لحظه... وقتی معلم می بردمون پای تخته تا ازمون درس بپرسه وسطش زنگ می خورد...!

*مسخره ترین سوالی که میشه از یکی پرسید: می تونم بهت اعتماد کنم؟! در تاریخ حتی یک مورد هم جواب منفی ثبت نشده!

*تا حالا دقت کردین وقتی یه نفر شمارو دعوت به دیدن یه فیلمی که قبلا خودش دیده می کنه تو مدت فیلم یه جوری نگاتون می کننه که انگار خودش فیلم رو ساخته؟!

*دو نفر داشتن با هم خالی می بستن. اولی گفت 40 سال پیش ساعت بابام تو همین رود افتاد! دیروز بعد این همه مدت رفتیم غواصی پیداش کردیم سالم بود! دومی گفت بابای من 40 سال پیش افتاد تو همین رود، دیروز دیدیم اومد خونه سالم سالم بود! اولی گفت تو این مدت او زیر چی کار می کرد؟ گفت: ساعت بابای تو رو کوک می کرد.

*همون دو نفر داشتن باز دوباره برای هم خالی می بستن. اولی می گه بابای من یه طویله خیلی بزرگ داره. وقتی یه گاو واردش می شه تا بخواد برسه ته طویله بچه دار می شه. اون گوساله هم گاو می شه. باز هم اون گاوه بچه دار می شه و باز دوباره اون گوساله گاو می شه. همین جوری تا 7 بار این اتفاق می افته. بعد تازه گاوه می رسه ته طویله. دومی می گه این که چیزی نیست. بابای من یه عصای بزرگ داره. وقتی می ره بیابون برای شکار شیر، برای اینکه آفتاب اذیتش نکنه یا عصاش ابرها رو می کشه بالای سرش تا سایه بشه. اولی می گه. حالا بابای تو این عصا را کجا نگه می داره؟! دومی می گه: تو طویله بابای تو!

*نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان.» نویسنده جوان گفت: «متاسفم. برخلاف شما ما برای فرهنگ می نویسیم» و برنارد شاو گفت: «عیبی ندارد پسرم. هرکدام از ما برای چیزی می نویسیم که نداریم.»
پنج شنبه 28/2/1391 - 12:2
لطیفه و پیامک

محض خنده (2)

این چند آیتم همین جوری اند محض خنده، برای اینکه اخم هایتان را باز کنید، کمی بخندید و اگر خوش تان آمد برای رفیق تان پیامک بزنید تا او هم لذتش را ببرد، دلیل خاصی هم نمی خواهد، همین جوری محض خنده...

برترین مجله اینترنتی ایران

مجله یکشنبه: این چند آیتم همین جوری اند محض خنده، برای اینکه اخم هایتان را باز کنید، کمی بخندید و اگر خوش تان آمد برای رفیق تان پیامک بزنید تا او هم لذتش را ببرد، دلیل خاصی هم نمی خواهد، همین جوری محض خنده...

*اعتراف یک بنده خدا: وقتی که مضرات سیگار رو توی مجله خوندم خیلی ترسیدم و تصمیم گرفتم دیگه مجله نخونم!

*به بنده خدا میگن آرزوت چیه؟ میگه: آرزوم اینه دکتر بشم از اتاق عمل بیام بیرون بگم متاسفم!

*غضنفر ماشینشو میبره تعمیرگاه و به مکانیک میگه: میشه بوقشو درست کنی!؟



مکانیک یه نگاهی به ماشین می کنه، به غضنفر می گه: این جوری که من فهمیدم ترمزهای ماشین شما خرابه! بهش میگه: خب واسه همینه که می خوام بوقش رو درست کنم!

*بنده خدا کیس کامپیوترش رو می بره تعمیرگاه، میگه آقا اینو برای ما تعمیر کن. طرف میگه: چه مشکلی داره؟ میگه: والا نمی دونم چرا چند روزه جالیوانی اش بیرون نمیاد!

*اولی: دکتر بهم گفته موقع کار کردن  سیگار نکشم.

دومی: خوب شد، پس حالا دیگه سیگار نمی کشی.

اولی: نه حالا دیگه کار نمی کنم

*به بنده خدا میگن اگه آب نبود چی می شد؟ میگه شنا یاد نمی گرفتیم در نتیجه همه خفه می شدیم.

*زن و شوهری داشتن با هم دعوا می کردند، شوهر میگه: من فقط به خاطر اینکه بابات پولدار بود. باهات ازدواج کردم. زنه میگه: باز تو یه دلیلی داشتی، من بدبخت چی؟

*3 تا عکس بردار زود برو شرکت داروگر. بابا قور قوری اخراج شده نیرو میگیرن.

*قانون پایستگی واحد: واحدها نه از بین می روند و نه پاس می شوند. بلکه از ترمی به ترم دیگر انتقال می یابند.

*بنده خدا بعد از دعوا و جر و بحث با خانمش بهش گفت: اگه بخاطر یارانه ها نبود تا الان می کشتمت!

*بنده خدا میره کتابخونه، داد می زنه: آقا، یه ساندویچ بدین با سس اضافه.

آقاهه بهش می گه: آقا! اینجا کتابخونه است... بنده خدا هم می گه: ببخشید... بعد یواش در گوش آقاهه می گه: یه ساندویچ بدین با سس اضافه...

*حالا که همه این لطیفه ها را خواندید، این یکی را هم بخوانید: پیری برای جمعی سخن می گفت. لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند. او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن درمورد مساله ای مشابه ادامه می دهید؟ گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.
پنج شنبه 28/2/1391 - 12:0
لطیفه و پیامک

محض خنده (1)

این چند آیتم همین جوری اند محض خنده، برای اینکه اخم هایتان را باز کنید، کمی بخندید و اگر خوش تان آمد برای رفیق تان پیامک بزنید تا او هم لذتش را ببرد، دلیل خاصی هم نمی خواهد، همین جوری محض خنده...
نکته: این چند آیتم همین جوری اند محض خنده، برای اینکه اخم هایتان را باز کنید، کمی بخندید و اگر خوش تان آمد برای رفیق تان پیامک بزنید تا او هم لذتش را ببرد، دلیل خاصی هم نمی خواهد، همین جوری محض خنده...



*روباهی داشت با موبایلی شماره می گرفت. زاغه از بالای درخت گفت: پایین آنتن نمیده بده برات شماره بگیرم! روباه تا موبایل رو داد به زاغ، زاغ گفت: این عوض اون قالب پنیری که کلاس سوم ابتدایی از من دزدیدی!

*یک عدد بین 10 تا 20 انتخاب کنید. اون عدد رو با 32 جمع کنید. حاصل رو ضرب در 2 کنید. حاصل رو منهای 1 کنید. حالا چشماتونو 5 ثانیه ببندید... همه جا تاریک شد! درسته؟! ما اینیم دیگه...

*همه سیگاری ها؛ یه نفر رو میشناسن که روزی دو پاکت سیگار میکشه؛ الانم 80 سالشه!

*بروسلی رو کشتن، تختی رو کشتن، داداشی رو کشتن، ولی تا حالا دیدی یه معتاد رو بکشن؟ نتیجه اخلاقی: ورزش بیشتر از اعتیاد برای سلامتی ضرر داره!

*ما ورزش نمی کنیم چون اگر پیاده روی و دوچرخه سواری برای سلامتی مفیده، پستچی باید همیشه زنده باشه و همچنین رژیم نمی گیریم چون یه نهنگ تمام روز رو شنا می کنه، ماهی و آب می خوره ولی چاقه!

*اگه ورزشی به نام «سگ دو» جزو مسابقات المپیک 2012 بود، حتما ما می تونستیم خودی نشون بدیم!

*بنده خدا برای اولین بار می خواست خرید اینترنتی بکنه، الان دو روزه کارت اعتباری اش  گیر کرده توی سی دی رام!

*از این بوگیرهای توالت که اسانس کاپوچینو و یا قهوه داره اصلا نخرید، چون وقتی که میرید کافی شاپ تا براتون قهوه و یا نسکافه میارن، خاطرات زنده می شه!

*بچه که بودیم، هرکی ما رو میدید لپ هامون رو می کشید. میگفت عروس / داماد من میشی خوشگله؟ حالا که بزرگ شدیم و به شما نیاز داریم. کجا هستین پس؟!

*هر وقت از تنهایی لذت نمی برید ازدواج کنید آن وقت حتما از تنهایی لذت می برین!

*نمی دونم چرا هر وقت من کلید موفقیت رو پیدا می کنم یه نفر قل رو عوض کرده!

*توصیه به پدران و مادران گرامی: وقتی بچه تون اومد خونه عطر زده بود، آدامس هم می جویید، هیچوقت ازش نپرسین: سیگار کشیدی؟ مستقیم بزنین زیر گوشش.

باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir

برترین مجله اینترنتی ایران

پنج شنبه 28/2/1391 - 11:59
لطیفه و پیامک

محض خنده (4)

مجله اینترنتی برترین ها

هفت صبح:

1- یادتونه سر کلاس تخته پاک کن رو خیس می کردیم می کشیدیم رو تخته فکر می کردیم خیلی تمیز شد بعد که تخته خشک می شد می دیدم چه گندی زدیم...! الان همین حس رو نسبت به زندگی دارم

2- دوس دارم یه روز آنقد پولدار بشم که وقتی رانی می خورم؛ اون تیکه آخر آناناس که ته قوطی گیر می کنه واسم مهم نباشه!

3- بعضی آدما آنچنان گنج های بی بدیلی هستن که باید حتما دفنشون کنی!

4- کاربردهای مختلف «مردن» در فرهنگ بیانی ما:

برو بمیر: برو گمشو!
بمیرم برایت: خیلی دلم برایت می سوزد!
می میرم برایت: عاشقتم!
می مردی؟: چرا کار را انجام ندادی؟
مردی؟: چرا جواب نمی دهی؟
نمردیم و...: بالاخره اتفاق افتاد!
مردیم تا...: صبرمان تمام شد!
مرده: بی حال!
مردنی: نحیف و لاغر!
مردم: خسته شدم!

5- گویش خانم های جوان در سال 81:
عزیزم، چرا ناراحتی؟ قربونت برم

گویش خانم های جوان در سال 86:
عزیزم، چرا ناراحنی؟ قلبونت برم

گویش خانم های جوان در سال 91:
عجیجم، عجقم، چلانالاحتی؟ قلبونت بلم

گویش خانم های جوان در سال 96:
دیبیلم، عولوپولو، بیلی بولوناتانوتوهلو؟

6- بابای شما هم جلو تلویزیون خوابش می بره بعد تا تلویزیونو خاموش می کنی بیدار می شه میگه چرا خاموشش کردی؟

7- دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مساله خاصی نیست، مساله خاص از اونجا شروع می شه که: سوسکه ناپدید می شه

8- دوغ قبول!
شیر کاکائو قبول!
آبمیوه پاکتی قبول!
اصلا نوشابه هم قبول!
آب معدنی رو دیگه برا چی تکون میدی؟
همش همونه!

9- نمی دونم چه حکمتیه، اینا که میرن بدنسازی اصرار دارن که اصلا سردشون نمی شه!

10- ایندر که ما لگد به بخت خودمون زدیم بروسلی به حریفاش نزد.

11- سر جلسه امتحان نشستی هرچی تو کلته رو برگه خالی می کنی آخرش نصف صفحه هم پر نمی شه بعد یه نفر بلند می شه می گه آقا یه برگه دیگه بدین جا ندارم. اون لحظه می خوای صندلی رو از پهنا بکنی تو حلقش!

12- حالا چرا تخم مرغ گندیده بوی گلابی میده؟

13- روز زن نزدیکه. خانوما هشیار باشین آقایون دعوا الکی راه نندازن همش سیاسته. توطئه رو در نطفه خفه کنید.

14- امروز رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم مبلغ رو زدم 50000 تومان
یه 10 هزار تومنی داد!
سه تا پنج هزار تومنی داد!
پنج تا دو هزار تومنی داد! پونزده تا هزاری!
یه لحظه دلم واسه دستگاه سوخت، نزدیک بود پولو برگردونم تو دستگاه!
طفلی خودشو کشت 50 تومن منو جور کرد!

15- نمونه سوال های رایج توی همه خونه ها:
 این تلویزیون بی صاحاب واسه کی روشنه؟
چی از جون این یخچال بدبخت می خوای؟
کی لامپ دستشویی رو روشن گذاشته؟
کی دمپایی دستشویی رو خیس کرده؟
این موقع شب با کی حرف می زنی؟
چشمات در نیومد پای این کامپیوتر کوفتی؟
کی غذای منو خورده؟

16- شش ماه به دوستت مهربونی می کنی، خوبی باهاش، هر کاری میگه می کنی که بفهمونی دوستش داری... دو روز که اعصاب نداری، میگه: حالا شناختمت

17- اینقده بدم میاد وقتی دارم روی آهنگ می خونم خواننده اشتباه میخونه!دقت کردین!؟

18- الان شما اگه همینطوری بیکار هم نشسته باشید تو خونه، از نظر پدر و مادرتون، بچه همسایه یا بچه فامیل بهتر از شما بیکار می شینه

19- من هر روز، از خونه که بیرون می زنم رو یه کاغذ می نویسم «امروز قراره بمیرم» که اگه احیانا مردم، بگن یارو چقد خفن بوده، می دونسته!...

20- دقت کردین اگه انگشتت با تبر قطع شه، دردش کمتره تا اینکه با کاغذ بریده بشه؟! دقت کردین؟

21- دو ساعت پشت تلفن معطلی که گوشی رو برداره، تا میایی خمیازه بکشی یارو میگه الو! دقت کردین!؟

22- وقتی جوراب پاته، حتما دمپایی دستشویی خیسه!

23- اگه سال تا سال یه قرون تو جیبت نباشه مامان و بابات نمی فهمند، کافیه یه نخ سیگار تو جیبت باشه همه عالم می فهمن!

24- موقع فوتبال نگاه کردن 80 دقیقه می نشینی چش تو چش تلویزیون هیچ اتفاقی نمی افته، یه دقیقه میری دستشویی، میای می بینی بازی دو دو تموم شده.

25- موقع درس خوندن پرزهای موکت هم واسه آدم جذاب می شه، دوست داری ساعت ها بشینی بهشون نگاه کنی.
پنج شنبه 28/2/1391 - 11:56
خودرو

تصاویری زیبا از اتومبیل های قدیمی و آنتیک

خیلی ها اتومبیل های قدیمی را دوست دارند، چون معتقدند اتومبیل های مدرن هرگز از نظر ساختار، موتور و طراحی به پای اتومبیل های قدیمی نمی رسند.
مجله اینترنتی برترین ها


برترین ها: خیلی ها اتومبیل های قدیمی را دوست دارند، چون معتقدند اتومبیل های مدرن هرگز از نظر ساختار، موتور و طراحی به پای اتومبیل های قدیمی نمی رسند. اگر شما هم با آنها هم عقیده اید، احتمالاً از دیدن تصاویر زیر لذت خواهید برد.























پنج شنبه 28/2/1391 - 11:54
مصاحبه و گفتگو
پرونده روز

رازهای موفقیت کلاه قرمزی در نوروز

شاید پر بیراه نباشد که بگوییم کلاه قرمزی یکی از شخصیت های تاثیرگذار صداوسیما در دو دهه اخیر بوده است. کلاه قرمزی و پسرخاله، محبوب ترین و فراگیرترین برنامه ای است که در چند سال اخیر از تلویزیون پخش شده.

برترین مجله اینترنتی ایران

مجله یکشنبه: ببعی شخصیت کم حرف و محبوبی بود که خیلی راحت توانست در دل مخاطب جا باز کند. همه در تمام سکانس های کلاه قرمزی منتظر ند تا دربین دیالوگ های آقای مجری و سایر عروسک ها یک حرف ساده با صدای عجیب و غریب ببعی بشنوند تا یک دل سیر بخندند. بره کوچکی که صدای بلند و عجیبش و قابلیت صحبت کردن به زبان انگلیسی همه را غافلگیر می کند با صداپیشگی محمد بحرانی در خاطر ما مانده است. او علاوه بر ببعی، صداپیشگی همساده را هم اجرا کرده است، پدیده پدیده 91.



*آقای بحرانی صداپیشگی ببعی چندمین کار شما بود؟

از سال 80 وارد تلویزیون شدم و اکثر کارهایم کودک و عروسکی بوده و به جای چند عروسک هم گویندگی کرده ام که از بین آنها می توانم به شخصیت های «استاد همه چی دون» و شخصیت «مخ دان» در سریال شهر کودکان اشاره کنم که نوروز سال قبل از شبکه 2 سیما پخش شد.

*چطور شد وارد تیم ایرج طهماسب و حمید جبلی شدید؟

در فیلم سینمایی رفیق بد نقش کوتاهی داشتم. با امیر سلطان احمدی عروسک  گردان پسرعمه زا هم دانشکده ای بودم و از کلاه قرمزی 90 به آنها اضافه شدم.

*چطور شد که برای صداپیشگی ببعی انتخاب شدید؟

سیستم کاری آقای طهماسب اینطور است که همه را زمان تمرین دور هم جمع می کنند و با فرم تئاتری تمرین می کنیم و همه به جای یکی از عروسک ها صحبت می کنند. هرکدام که بهتر جواب داد آقای طهماسب او را برای صدای عروسک انتخاب می کند و از این طریق صدای تمام عروسک ها انتخاب می شود. عروسک ببعی هم سال گذشته ساخته شد و قرار بود صدایی را برای او انتخاب کنند و بعد از اینکه همه این کار را انجام دادیم آقای طهماسب اینطور تشخیص دادند که صدای من برای کاراکتر ببعی بهتر است و اینطور شد که این نقش را برعهده گرفتم.

*شخصیت ببعی از همان ابتدا به همین شکل بود که ما در تلویزیون می بینیم؟

بخش هایی از شخصیت از قبل طراحی شده بود و بخش هایی از آن هم ضمن تمرین ها به ببعی اضافه شد. در همین زمان بود که من هم پیشنهادات خودم را به آقای طهماسب می دادم.



از سمت راست: محمد بحرانی - بهادر مالکی - حمید جبلی


*اینکه در ابتدا ببعی دیالوگ نداشت نگران نبودید که شاید این شخصیت در بین شخصیت هایی مثل کلاه قرمزی، پسرخاله و فامیل دور جایگاهی نداشته باشد؟

من به آقای طهماسب و جبلی اعتماد کامل دارم همیشه این دو از بقیه اعضای گروه جلوتر هستند و می دانند که چه کار دارند می کنند برای همین از این بابت که به جای ببعی قرار است صحبت کنم نگران نبودم که کار نگیرد و جواب اعتمادم را هم گرفتم و از این بابت خوشحالم. پارسال همه ببعی را دوست داشتند و با اینکه کم حرف بود اما خیلی ها دوستش داشتند و همان یک کلمه ای که می گفت به دل مخاطب می نشست. امسال هم به خوبی توانست در دل مخاطب جاز بازکند و روشنفکر بودنش به دل خیلی ها نشست.

*وقتی صدای ببعی را در می آوردید خودتان خندتان نمی گرفت؟

وقت تمرین چرا می خندیدم اما زمانی که ضبط شرع شد دیگر خنده های ما هم تمام شد و همه با جدیت مشغول کار شدیم.

*انگلیسی صحبت کردن ببعی خیلی مورد استقبال مردم قرار گرفت چطور شد که به این نتیجه رسیدید ببعی انگلیسی صحبت کند؟

یک روز آقای طهماسب تصمیم گرفتند یک سری پلاتوی آزاد تصویربرداری کنند و گفتند که عروسک ها هرکدام به تنهایی بیایند و آشپزی کنند. من به ذهنم رسید که ببعی چون از ابتدای کار اصلا دیالوگ نداشت در این بخش شروع به صحبت کند، اما به جای فارسی صحبت کردن، انگلیسی حرف بزند. این نکته را با خانم بنفشه صمدی در میان گذاشتم او هم استقبال کرد و چون زبان انگلیسی اش خوب بود متن را نوشت. این پیشنهاد را به آقای طهماسب دادیم و او هم گفت هر کاری که دوست دارید انجام بدهید، من دست تان را باز می گذارم... خدا را شکر که مردم از این ایده استقبال کردند و خیلی خوششان آمد.

*امسال غیر از اینکه صدای ببعی کار شما بود شخصیت تازه ای به جمع شما اضافه شد به نام همساده و صدای همساده را هم شما کار کردید، از انتخاب تان برای این کاراکتر بگویید.

ماجرای انتخاب صدای شخصیت همانی بود که قبلا هم به آن اشاره کردم. همه ما برای صدای همساده تست دادیم و صدای من به عنوان گوینده همساده انتخاب شد. از قبل هم درباره آن فکر کرده بودم که همساده با صدای شیرازی صحبت کند و این ایده را با ایرج طهماسب مطرح کردم و ایشان هم استقبال کرد.





بهادر مالکی صداپیشه فامیل دو:

از نقش راضی ام

فامیل دور با آن چهره خسته و پر از استرسش ساعات خوبی را برای مخاطبان تلویزیون فراهم کرد به طوری که خیلی ها وقت خود را طوری تنظیم می کردند که بتوانند به برنامه کلاه قرمزی و استدلال های فامیل دور درباره در برسند و از ته دل بخندند. بهادر مالکی صداپیشه فامیل دور از نحوه انتخاب شدنش و بداهه گویی هایش می گوید که چطور شد برای صداپیشگی فامیل دور انتخاب شد و انصافا توانست خوب از پس کار بربیاید. اگرچه که او سال گذشته هم مهمان تلویزیون بود، اما خلاقیت هایش امسال رو شد!



*چطور شد که با تیم ایرج طهماسب آشنا شدید و همکاری خود را آغاز کردید؟

از طریق خانم محبوب با گروه آقای طهماسب آشنا شدم. کلاه قرمزی و آقای مجری را از همان ابتدای شروع کارشان دوست داشتم و به همین دلیل افتخار می کنم که عاقبت توانستم با گروه کلاه قرمزی همکاری کنم.

*فکر می کردید فامیل دور در کنار شخصیت محبوب کلاه قرمزی موفق ظاهر شود؟

دوست داشتم که موفق باشد و احساس می کنم که توانسته است این محبوبیت را در بین مردم پیدا کند و اکثرا از فامیل دور خوش شان می آید.

*شما از همان ابتدا می دانستید که قرار است به جای فامیل دور صحبت کنید؟

نه مشخص نشده بود. این انتخاب در زمان تمرین افتاد.

*از اینکه به جای فامیل دور صحبت کردید راضی هستید؟ دوست نداشتید به جای شخصیت های دیگر حرف می زدید؟

نه، وقتی محبوبیت فامیل دور را در بین مخاطبان می بینم خوشحال هستم که توانسته در کنار کاراکترهایی مثل کلاه قرمزی و پسرخاله حرفی برای گفتن داشته باشد و لبخند به لب های مخاطب بیاورد و با یادآوری صحبت های فامیل دور زمانی که دور هم هستند و لبخند بزنند احساس رضایت می کنم که صداپیشه فامیل دور هستم.

*مثل اینکه دیالوگ ها از قبل آماده نبوده و شما به طور فی البداهه صحبت می کردید؟

ایده ها از قبل مشخص بودند اما اینکه تک تک دیالوگ ها مشخص باشند اینطور نبود. زمان ضبط هم ما بنا به موقعیت ایجادشده بداهه پرازی می کردیم.

*یعنی تمام حرف هایی که بین آقای مجری و عروسک ها رد و بدل می شد در همان زمان شکل می گرفت؟

در تمرین ها چارچوب هر قسمت و داستان آن مشخص شد و هنگام ضبط با راهنمایی های آقای طهماسب هرکدام از ما بداهه های مناسب را می گفتیم. برای همین نمی شود گفت که چقدر از بداهه ها دقیقا برای من است یا نیست.

*چرا فامیل دور؟

اولین کسی که پیشنهاد نام فامیل دور را داد خود آقای طهماسب بود. نام ها زمان تمرین پیدا می شدند. اعتقاد آقای طهماسب این بود که عروسک راه خود را در طول داستان پیدا می کند. برای اینکه بتوانیم شغلی هم برای فامیل دور انتخاب کنیم هم خیلی فکر کردیم که چه کاره باشد، اول قرار بود که نگهبان و مواظب در باشد. کم کم «در» مهم شد، آنقدر که من  هر دری را که می دیدم یاد فامیل دور می افتادم و... و به مرور حرف آقای طهماسب درست از کار درآمد و فامیل دور راهش را به قصه باز کرد.

*فامیل دور چهره اش پر از استرس است. چطور توانستید با این چهره ارتباط برقرار کنید؟

کار عروسکی کاملا حسی است. اصلا نمی شود از پیش تعیین شده سراغ عروسک رفت. خود قیافه عروسک به گوینده کمک می کند تا به شخصیت او نزدیک شود. در واقع عروسک به ما کمک می کرد تا حس های او را بشناسیم. مثلا ما متوجه شده بودیم که عصبانیت و داد و بیداد مناسب او نیست، اما استرس و ترسو بودن مناسب شخصیتش بود.

*کارکردن با آقای طهماسب و جبلی چطور بود؟

کارگردانانی مانند طهماسب به عروسک بها و ارزش می دهند. به همین دلیل مخاطب هم با عروسک همراه می شود و او را باور می کند. درجه این باور گاهی اوقات به حدی است که می تواند او را به عنوان یک شخصیت قبول کند. البته نباید این نکته را هم نادیده گرفت که زندگی در پشت صحنه مجموعه کلاه قرمزی جریان دارد و فضا را از خشکی درمی آورد، همکار بودن با آقای طهماسب و جبلی معنی اش همین است دیگر!



گفت و گو با محمدرضا هدایتی صداپیشه عروسک بامزه مجموعه کلاه قرمزی

با پسرعمه زا دوباره بچه شدم



شاید پر بیراه نباشد که بگوییم کلاه قرمزی یکی از شخصیت های تاثیرگذار صداوسیما در دو دهه اخیر بوده است. کلاه قرمزی و پسرخاله، محبوب ترین و فراگیرترین برنامه ای است که در چند سال اخیر از تلویزیون پخش شده. ایرج طهماسب و حمید جبلی کارهایی به اسم کودکان و به کام بزرگترها ساختند و 30 سال مردم را خندانده اند. آنها هر سال با شخصیت های جدیدی مخاطب خود را غافلگیر می کنند؛ شخصیت هایی که دیگر از ذهن پاک نمی شوند. بهتر است رمز این ماندگاری را از زبان یکی از شخصیت هایی که حدود سه سال است به این گروه پیوسته بشنویم؛ «پسر عمه زا». با محمدرضا هدایتی بازیگر همیشگی نقش پیرمردهای عبوس و غرغرو، راجع به همکاری با دو نابغه کارهای کودک، ایرج طهماسب و حمید جبلی و چگونگی متولدشدن شخصیت پسرعمه زا گفت و گو کرده ایم.

*آن قدر در نقش پیرمردها بازی کرده بودید که خیلی ها شاید به این باور رسیده بودند که شما فقط می توانید آن نقش ها را خوب بازی کنید، اما کاراکتر پسر عمه زا کاملا متفاوت از تمام نقش هایتان است. از چگونگی متولدشدن شخصیت پسرعمه زا بگویید...

یک شانس بود. حبیب رضایی زنگ زد گفت آقای طهماسب و آقای جبلی می خواهند کلاه قرمزی را کار کنند. سر کار که نیستی؟ گفتم نه.

*از همان اول حبیب رضایی زنگ زد، قرار بود پسرعمه زا باشید؟

حبیب رضایی هم برنامه ریز بود و هم در متن ها دخیل بود. گرچه متن های ما نوشته شده نبود، فقط موضوع بود. موضوع «عید دیدنی» یا موضوع «سیزده بدر». البته یکسری کد داشتیم که مثلا وقتی می خواهد بخوابد داستانی بخواند و پسرعمه زا خوشش نیاید. من رفتم دفتر صحرا فیلم. آقای طهماسب گفت امسال قرار است یک عروسک اضافه کنیم. این عروسک از روستایی آمده است، اسمش را هم گذاشته ایم پسرعمه زا. کار ما هم بیشتر بداهه است و متن نداریم و تو را هم به این خاطر انتخاب کردیم که حس کردیم تو هم می توانی بداهه کار کنی و با ما همراه باشی.

*چطور حس کرده بود که می توانید با آنها همراه باشید؟ آیا سابقه همکاری داشتید؟

نه. تا حالا با هم کار نکرده بودیم، من هم سابقه کار عروسکی نداشتم. مرا در کارهای آقای مدیری دیده بودند.

*در کار آقای مدیری زیاد بداهه کار می کردید، اما با دیدن کار که معلوم نمی شود!

کسی که دستش در کار است می فهمد کجا بداهه است. مثل یک حرفی من زده ام و روال عادی طی شده اما یک وقتی پشت صحنه را نشان دادند و دیدند که من یک حرفی زدم و مهران مدیری خندیده، چون اگر در متن بود قبلا خنده هایش را کرده بود! کسی که کار کرده باشد می فهمد کجاها مال بازیگر است و کجاها مربوط به متن.

*چطور احساس کرده بودند شما که معمولا نقش پیرمرد را بازی می کنید، می توانید نقش یک بچه روستایی آن هم در کار عروسکی که تجربه اش را نداشتید بازی کنید؟

نمی دانم. شاید انتخاب های دیگری هم داشتند. من هیچ وقت این را نپرسیدم ولی تا آنجایی که می دانم انتخاب دیگری نداشتند. من اولین نفر بودم که قرار شد بیایم و آنها امتحان کنند ببینند چه چیزی از آب درمی آید.

*وقتی رفتید هنوز نوع حرف زدن این عروسک درنیامده بود؟

نه. هنوز مشخص نبود. یادم هست اوایل هنوز عروسک هم نداشتیم. یک عروسک پیرمرد داشتند که نقش عموی کلاه قرمزی بود. در «کلاه قرمزی و سروناز»؛ من با آن عروسک تست میزدم تا عروسک اصلی ساخته شود. تحت تاثیر آن عروسک، صدای من پیر و خشن بود. اما بعدا که عروسک اصلی درست شد، صدای من جا افتاد.
*با این وجود مورد قبول واقع شد؟

در تست روزهای اول برای آقای طهماسب قابل قبول بود. پیشنهاداتی هم می دادند، حمید جبلی، حبیب رضایی نظر و من هم نظر می دادیم. با این حال مرا خیلی راحت گذاشتند. در تمرینات واقعا لذت می بردم. با اینکه هنوز قراردادی نداشتم دوست داشتم روز تمرین من برسد و بروم تمرین. روزی دو، سه ساعت تمرین می کردیم و من دلم برای آن تنگ می شد. این اتفاق از زمانی که در زاهدان کار تئاتر می کردم و دلم می خواست هرچه زودتر ساعت تمرین برسد و برویم با بچه ها تمرین کنیم، برای من نیفتاده بود. واقعا دلم برای تمرین های این کار تنگ می شد.

*تمرین ها؟

بله. من البته از قبل می دانستم که کار کودک کار سختی است، اما وقتی وارد این کار شدم فهمیدم کار کودک نیاز به روان شناسی عجیب و غریبی دارد. یادم هست یک چیزهایی را آقای طهماسب می گفت مثلا محمدرضا، این خوب است، این را انجام بده و من در ذهنم آن را بی میزه می دیدم. بعدا که می دیدم پسر من دارد به همان جایی که آقای طهماسب می گفت انجام بده، می خندد. تازه فهمیدم که چقدر بچه ها را خوب می شناسند.



*یعنی فکر می کردید چون جوان تر هستید و بچه کوچک دارید، بچه ها را بهتر از آقای طهماسب می شناسید؟

بله. فکر می کردم بچه ها را خوب می شناسم، ولی دیدم نه، روان شناسی کودک چیز عجیب و غریبی است. تازه متوجه شدم چرا ایرج طهماسب و حمید جبلی اینقدر در کار کودک موفق هستند. 30 سال است دارند کار می کنند؛ از مدرسه موش ها بگیرید تا کلاه قرمزی، همه کارهایشان موفق بوده. چون جنس بچه ها را می شناسند.

*معمولا برای تولید آثار سینما و تلویزیون ما، هرچه گروه سنی مخاطب کمتر می شود همه چیز کوچک تر می شود؛ اما آنها کار کودک را هم با جدیت تمام انجام می دهند...

بله، حرفه ای هستند. به کسی که با آنها کار می کنند احترام می گذارند، از آبدارچی گرفته تا بازیگر و بقیه عوامل، همه برایشان محترم هستند. به همین خاطر خودشان هم خیلی مورد احترام هستند. یک چیز دیگری هم بگویم من یک دوره، افسردگی بازیگری داشتم، کار نکردم و کارهایی که کردم را هم زیاد دوست نداشتم. طهماسب به من گفت ببین ما سال هاست که داریم کار می کنیم و خودمان را پیدا کرده ایم یعنی یکسری شخصیت پیدا کردیم که مردم آنها را دوست دارند و خودمان هم از این کار لذت می بریم. وقتی به این حرف شان فکر کردم دیدم گر من در بازیگری دنبال چه می گردم؟ چرا همیشه افسرده هستم و فکر می کنم چرا در نقش طنز ثابت شده ام و کسی به من نقش جدی نمی دهد. نقش جدی بدهد که چه اتفاقی بیفتد؟ من در نقش جدی چه خلاقیتی را می توانم به کار ببرم که در این کارها نمی توانم؟ من انگار ساخته شده ام برای آنکه یک تیپ بسازم، یکسری بداهه بگویم و کارهایی از این دست. اینها مرا موفق می کمند و من چرا باید اینقدر افسرده باشم که چرا به آرزوهایم در بازیگری نرسیده ام. این حالت را همیشه داشتم. بعد از این کار که با آقای جبلی و طهماسب داشتم این حس از بین رفت.

*یعنی به این رسیدید که با همین جایگاه می توانید موفق باشید و لذت ببرید؟

ببینید، نهایت آرزوی یک بازیگر این است که نقش هایش با هم تفاوت داشته باشد. در کار کمدی هم این حالت و موقعیت وجود دارد که تو کار متفاوت انجام بدهی و این شخصیت با آن شخصیت فرق کند. اتفاقا برای کارهای جدی که داشتم به اندازه این کار زحمت نکشیده بودم. خودم بودم با یک کم کار روی شخصیت تا محمدرضا هدایتی نباشد. حالا به نظرم می رسد آن موقعیت که در کار کمدی به دست می آید در بقیه کارها نیست. نه اینکه بخواهم بگویم این موقعیت ها در کارهای غیرکمدی به دست نمی آید، به دست می آید اما بسیار سخت. این موقعیت کم پیش می آید اما بسیار سخت. این موقعیت کم پیش می آید که به تو متن های متفاوتی پیشنهاد شود. سینما بیشتر بازیگرهای خودش را دارد و مردم هم آن بازیگرها را همانطوری دوست دارند و مخصوصا دوست دارند سوپراستارها را همانطوری که دوست دارند ببینند.

*این درست اما این هم هست که به طنزپردازان توجه زیادی نمی شود، بازیگر تلاش زیادی می کند تا به یک تیپ مشخص برسد. قبل از آن دیده نمی شود. فقط از وقتی که آن بازیگر با آن تیپ خاص جلوی دوربین قرار گرفت، معیار ارزیابی کارش قرار می گیرد و می گویند «این که تیپ است»...

بله. اجرای تیپ ساده اما ساختن آن مشکل است و به خلاقیت احتیاج دارد.

*فکر می کنم همه جای جهان هم همینطور است و بازیگران بزرگ طنز هم جایزه نگرفتند.

همینطور است. هیچ وقت ندیدیم که جیم کری به خاطر طنز اسکار گرفته باشد.



*آیا در کار با طهماسب و جبلی به این نتیجه رسیدید که می شود کار طنز کرد و راضی بود و لذت برد؟

بله. حداقل این است که از کارم لذت می برم و دیگر برایم حالت کارمندی ندارد. من سر خیلی از کارها رفتم که خودم را بازیگر ندیدم، کارمند بازیگر دیدم. یعنی بروم آنجا صبح بنشینم، گریم بشوم و بازی کنم و غروب هم به خانه برگردم، سر ماه هم حقوق بگیرم. درست مثل یک کارمند؛ درصورتی که کارمند موقعیتش از بازیگر خیلی بهتر است، چون او بالاخره به یک جا وصل است و می داند بیمه است، بازنشستگی دارد و مزایای دیگری هم دارد و حقوق ثابت هر ماهش تا آخر عمر می رسد.

*انگار کلاه قرمزی مال آدم بزرگ هاست، یا به نوعی خاطرنشان می کند همه برنامه های کودک لزوما نباید مال بچه ها باشد. یک جاهایی هم مال بزرگترهاست که بچه ها را بهتر و بیشتر بفهمند.

بله. اینکه ما آدم بزرگ ها بچگی و بچه ها را فراموش نکنیم. ما در کشورمان کار با ارزشی که مال بچه ها باشد خیلی کم داریم و خیلی وقت ها بچه ها اصلا به حساب نمی آیند.

*دوست دارید باز پسرعمه زا بمانید؟

بله دوست دارم. البته این بستگی به این دارد که این شخصیت چقدر جا افتاده باشد و همینطور اینکه آقایان طهماسب و جبلی چه تصمیمی داشته باشند؛ من خودم که خیلی دوست دارم.

*شما خواننده هم هستید و آلبوم منتشر کرده اید. چرا در تیتراژ پایانی نمی خواندی؟

من هم بدم نمی آمد که باشم و آنها هم بدشان نمی آمد که من به عنوان خواننده باشم، ولی با این مدل حرف زدن ها چه چیزی را می توانست بخواند؟

*دوست داشتید خودتان عروسک را می گرداندید؟

نه. خیلی کار سختی است. پشت صحنه، وقتی خانم فنی زاده را می دیدم که با این کلاه قرمزی چه کار می کند، فهمیدم که من اصلا این کاره نیستم. تجربه ای چندین ساله می خواهد. حمید جبلی نفس می کشید، دنیا فنی زاده افه اش را می داد. خیلی با هم هماهنگ بودند.

*عروسک گردان پسرعمه زا چه کسی بود؟

یک جوان بیست و چهار-پنج ساله به نام آقای امیرسلطان احمدی بود، با خانم فنی زاده کار می کند. ما خیلی با هم هماهنگ شده بودیم.

*از همکاری با حمید جبلی بگویید...

به نظر من حمید جبلی نابغه بداهه پردازی است. در تمرین ها و اجراها واقعا به او حسودیم می شد. آخر آدم مگر چقدر می تواند بداهه پرداز باشد؟! برای هر کلمه ای که طهماسب می گفت او کلمه را می پیچاند و بداهه ای می گفت. واقعا حسودیم می شد. بعضی وقت ها فکر می کردم که اگر قرار بود پسرعمه زا مثل کلاه قرمزی حرف هم بزند، اصلا دیده نمی شد. یعنی من خودم را پشت این کلمات نامفهوم قایم کرده بودم و اگر قرار بود حرف بزنم واقعا به گرد کلاه قرمزی هم نمی رسیدم. این تجربه همکاری برای من فوق العاده بود.

درباره کاراکتر

پسرعمه زا، مترجم می خواست




*شما انتخاب چه کسی بودید؟ طهماسب، رضایی یا جبلی؟

فکر می کنم طهماسب. چون کارگردان است، فکر اصلی و روح اصلی کار آقای طهماسب است. البته تا آنجایی که من خبر دارم و همانطوری که گفتم حبیب رضایی دستیار و برنامه ریز بود و در انتخاب شخصیت ها هم از او کمک می گرفتند.

*شما و حبیب رضایی با هم ارتباط نداشتید؟

نه. یک بار وقتی آقای حاتمی کیا داشت ارتفاع پست را کار می کرد، برای بازی در آنجا به من زنگ زدند. من رفتم و چند روزی دورخوانی و تست داشتیم و قبول نشدم. انتخاب بازیگر آنجا حبیب رضایی بود. ولی ما وارد کار نشدیم و اینجا اولین جایی بود که با هم کار می کردیم.

*چطور به این لحن رسیدی؟

قرار بود این کاراکتر مترجم داشته باشد. یعنی کسی نفهمد که او چه می گوید و کلاه قرمزی مترجم او باشد و این کار مرا راحت کرده بود. بعد که گرم شدم و شخصیت آمد دستم و تیپ ساخته شد، دیدم که بعضی وقت ها پسرعمه زا باید حرف بزند. در تمرین ها هم همین مساله مطرح شد و تصمیم گرفته شد که حرف هم بزند، چون اگر قرار بود همه اش متکی به مترجم باشد کم می آوردم. اگر قسمت های اول را با قسمت های آخر مقایسه کنید می بینید صدای پسرعمه زا هم نرم تر شده و کلمات حرف هایش را می شود فهمید. من یک چیزهایی به ذهنم می آمد که باید دیالوگ می گفتم و در قسمت های آخر کمتر احتیاج به مترجم داشتم.

*بعد از اینکه به حرف زدن نزدیک تر می شد، لهجه پیدا می کردید. منظورم لهجه های معروف قوم های ایرانی است و بیشتر مازندرانی.

در تمرینات من خیلی چیزها را پیدا کردم. در آن قسمت ها آقای طهماسب گفت: دو تا چیز را حتما نگهدار و فراموش نکن. یکی مال وقتی است که صدایش می کنند و می گوید «هو» و دیگری خنده اش. موقع تمرین خیلی چیزها به ذهن من می رسید و شاید فردا فراموش می شد، اما قرار شد این دو بخش را فراموش نکنم و من هم آن را نگه داشتم.

*به خنده پسرعمه زا هم در تمرین ها رسیدید؟

بله. در تمرین ها به دست آمد و همه بچه ها گفتند که بامزه است و می توانید این کاراکتر را بامزه کند، بنابراین آن را نگه داشتم. در مورد لهجه هم تاکید آقای طهماسب این بود که لهجه جای خاصی را نداشته باشم. البته من برای اینکه خودم را راحت کنم پیشنهاد کردم که از لهجه منطقه خودمان کمک بگیرم و یک میکس کنم. ولی آقای طهماسب گفت نه، به جای خاصی وصلش نکنیم. گفت: می توانی یک لهجه بسازی؟ و من باید این کار را می کردم. یک نکته دیگر را هم بگویم. حمید جبلی گفت که ما زمانی یک همسایه داشتیم که من صدای حرف زدن آنها را از پنجره می شنیدم. اینها حرف زدنشان آکسان انتهایی نداشت. همین جوری ادامه داشت و من نمی دانستم کی حرف شان تمام می شود. از قول آقای جبلی ته آن به سختی پیدا می شد. من این حالت را نگه داشتم ولی نه آنقدر که ته آن مشخص نشود. این کمی شبیه لهجه مازندرانی می شود ولی من اصلا مازندرانی بلد نیستم و در تقلید لهجه ها هم مازندرانی آخرین لهجه ای است که من شاید بلد باشم. یک چیزهایی یک زمان هایی در ناخودآگاه آدم ثبت می شود که خودش فکر می کند مال خودش است، اما در حقیقت حمید جبلی چنین خاطره ای را برای من تعریف کرده بود و این در انتخاب این لهجه خیلی تاثیر داشت.

*همه این چیزها به وجود آمد و پسرعمه زا برایتان جا افتاد.

در تمرین ها کاملا جا نیفتاده بود ولی در اجرا احساس کردم کم کم با آن راحت شده ام. مثلا در اولین روز هر کسی داشت می رفت من با او خداحافظی می کردم و می گفتم «خدا نگهدار... هووو...» از آنجا این حالت ماند. این برای اولین بار سر اجرا به دست آمد و همچنین این «ها» گفتن ها که حرف می زنی مثل گیج ها نگاه می کند و می گوید: «ها؟»

*گفتید متن هم نداشتید؟

نه. متن آنچنانی نداشتیم و چون متن نداشتیم همیشه اینجوری می شد که اول یک بار می گرفتیم و بعد دوباره اصلی را می گرفتیم. بعضی اجراها هم بود که اجرای اول آنقدر عالی بود که وقتی نگه می کردی و می گفتی همان اولی خوب است. البته برای اینکه داستان کامل و خوب باشد دو برداشت و برداشت های بیشتر هم داشتیم.

حاشیه

پسرعمه زا، محصول مشترک است

*وقتی کلاه قرمزی از تلویزیون پخش می شد چند سال تان بود؟

فکر می کنم 19 سال.



*یعنی جزو بینندگان آن برنامه ها نبودید؟

می دیدم، اما آن زمان اوج دورانی بود که من عشق تئاتر بودم و هر روز را در مرکز هنرهای نمایشی زاهدان می گذراندم. آن زمان از سن نوجوانی درآمده بودم و کم و بیش و اتفاقی کلاه قرمزی را می دیدم. بعدا که آمدم تهران، فیلمش را در سینما دیدم. بعدا که قرار شد در این مجموعه باشم در حد یک یا دوبار با پسرم فیلم های کلاه قرمزی را دیدم. مثلا تا حالا «کلاه قرمزی و سروناز» را ندیده بودم؛ به پسرم گفتم بنشینیم کلاه قرمزی ببینیم؟ گفت ببینیم و دیدیم. در همین حد. البته بعدا سر تمرین ها خود حمید جبلی بود.

*یعنی برای اینکه کاراکتر یا تیپ پسرعمه زا جا بیفتد آقای جبلی هم کمک می کرد؟

بله. همه کمک می کردند. درواقع این یک محصول مشترک است.

*تمرین ها را دوست داشتی؟

برای من مثل «اتود» بود. ما در تئاتر یکسری تمرین داشتیم به اسم اتود. اتود این است که یک نفر را بدون داستان و بدون هیچ چیزی می فرستند آن بالا و او شروع می کند به حرف زدن. چهار، پنج دقیقه بعد یکی دیگر را می فرستند که او هم به همین صورت است، البته او نفر اول را دیده و بخشی از داستان دستش آمده و بعد سومی می رود بالا بعد چهارمی و همینطور می روند بالا و یک داستان می سازند. ما به اینها می گفتیم اتود و در واقع ورزش بازیگری بود. اینجا هم همین حالت را داشت. یک موضوع می دادند و یا حتی موضوع هم نمی دادند و می گفتند برویم ببینیم چه پیش می آید و این تمرینی می شد برای اینکه من رفته رفته صدایم و کدهای شخصیتی را پیدا کنم.

*این تمرین ها باعث نمی شد که خسته شوید؟

نه. دقیقا برگشتم به ذوق و شوق کارهای تئاتر دوران دبیرستانم. یادم هست که در کارهای تئاتر دوران دبیرستان روزی سه، چهار تا آیتم می ساختم. دهه فجر عشق و حال من بود. 10 روز کلاس نمی رفتم و فقط هر روز تئاتر درست می کردم. یک ساعتی کلاس را تعطیل می کردند و ما نمایش اجرا می کردیم. یادم هست که من روزی سه، چهارتا آیتم می ساختم.

*کار کودک باعث شده بود قضیه شیرین تر هم شود؟

بله. کار کودک هم بود و تیپ سازی هم جواب می دهد و خلاصه راحت بودم. یک کارهایی در بازیگری هست که تو در بازی جدی هیچ وقت آنها را انجام نمی دهی چون لوس می شود؛ اما اینجا میدانی بود که من برای خودم حال کردم و هر ادایی که دلم خواست درآوردم. یعنی دوباره بچه شدم.

*مخصوصا هم اینکه این بخش از کاراکتر بازیگری تان، بخشی بود که در کارهای قبلی تجربه اش را نداشتید...

بله. این اولین بار بود. تجربه بسیار خوبی در کار حرفه ای من بود. کار با این دو آدم یعنی ایرج طهماسب و حمید جبلی بسیار بسیار لذت بخش است. واقعا آنقدر در این کار و محیط هنری شان لذت می بردم که چیزهای دیگری اصلا برای من اهمیتی نداشت، اصلا به بحث قرارداد فکر نمی کردم، دوست داشتم حال کنم و حال کردم. کارشان حرفه ای است.
پنج شنبه 28/2/1391 - 11:53
اخبار

دو سال طول کشید تا ثابت کردم زنده ام

تقریبا حدود دو سال طول کشید تا توانستم ثابت کنم که من زنده هستم. در آن دو سال چندین بار می خواستم که ماشین به نام بزنم اما چون شناسنامه نداشتم نمی توانستم چیزی را به نام خودم ثبت کنم.

برترین مجله اینترنتی ایران

مجله سرنخ: هیچ وقت فکر نمی کرد یک دل درد ساده و مراجعه او به بیمارستان آغاز ماجرایی شود که دو سال تمام اسم او را وارد فهرست مردگان کند. مرد جوان بی آنکه خودش خبر داشته باشد به عنوان یک فرد فوت شده به ثبت احوال معرفی شده بود و همین مساله باعث شد برگه هویتش باطل شود. او وقتی پی به این ماجرا برد که زمان دریافت یارانه ها فرا رسید و پولی به حسابش واریز نشد. برای همین ماجرا را پیگیری کرد تا اینکه متوجه شد اسمش در فهرست مردگان ثبت شده است. علی طهماسبی که از این ماجرا حسابی شوکه شده بود، 2 سال تمام تلاش و دوندگی کرد تا توانست زنده بودنش را ثابت کند و دوباره شناسنامه بگیرد. اما ماجرا چه بود و چرا چنین اتفاقی افتاده بود؟

گواهی فوت اشتباهی

جوان 27 ساله که این روزها با مادرش در رشت زندگی می کند وقتی یاد دردسرهایی می افتد که برای اثبات زنده بودنش با آنها دست به گریبان بود، لبخندی می زند و می گوید: «پدر من سال ها قبل فوت کرد و به همین خاطر من و مادرم تصمیم گرفتیم از همدان به رشت برویم تا در کنار خانواده مادرم زندگی کنیم. مدتی گذشت و سال 88 بود که خانوارها باید اطلاعات خود را به سازمان آمار می دادند تا اسامی آنها در سیستم برای دریافت یارانه ثبت شود. به همین خاطر من اسم خودم و مادرم را در فرم نوشتم و آن را به مرکز آمار تحویل دادم.

بعد از مدتی که دور اول یارانه ها به حساب سرپرست های خانواده ها واریز شد متوجه شدم که فقط برای مادرم پول واریز شده است. به خاطر همین به مرکز آمار رفتم تا دلیل واریزنشدن یارانه خودم را جویا شوم.

زمانی که کارمند مرکز آمار صفحه مربوط به اطلاعات خانوار ما را بررسی کرد با تعجب گفت که اسم شما در فهرست مردگان ثبت شده و به همین دلیل برایتان یارانه واریز نشده است. با شنیدن این جمله داشتم از تعجب شاخ درمی آوردم. مگر امکان داشت که من مرده باشم؟

احتمال د ادم که  اشتباها در زمان تکمیل فرم به جای اسم خودم اسم پدرم که چند سال پیش فوت کرده بود را نوشته ام. برای همین بررسی کردیم اما به نتیجه ای نرسیدیم. امکان بازنگری فرم وجود نداشت و نمی دانستم چطور این اتفاق افتاده بود.

مرد جوان که اسم خود را در لیست متوفیان می دید، برای فهمیدن علت ماجرا تصمیم گرفت راهی ثبت احوال شود. او در ادامه می گوید: «همان روز به سازمان ثبت احوال رشت رفتم ولی چون شناسنامه من صادره از شهرستان بهار بود کارمند ثبت احوال به من گفت که اگر بخواهند از طریق نامه نگاری با سازمان ثبت احوال بهار موضوع را پیگیری کنند مدت زمان زیادی طول می کشد و بهتر است شخصا به صورت حضوری به آنجا بروم تا درگیر نامه نگماری های ا داری نشوم.

بالاخره راهی شهر پدری ام شدم و با در دست داشتن شناسنامه به سازمان ثبت احوال بهار رفتم. وقتی موضوع را برای آنها تعریف کردم در ابتدا فکر می کردند که با آنها شوخی می کنم یا اینکه دیوانه هستم و آنها را سر کار گذاشته ام. اما وقتی جدیت من را دیدند، کارمندی که در آنجا بود شنا سنامه ام را گرفت و بعد از اینکه اطلاعات من را وارد رایانه کرد با تعجب رو به من گفت: «در اینجا نوشته شده علی طهماسبی در تاریخ 87/6/5 در بیمارستان به علت خونریزی داخلی فوت کرده است و الان نیز گواهی فوت شما وجود دارد.»

مرد جوان می گوید: «اگر تا آن لحظه تصور می کردم که هنگام پر کردن فرم درخواست یارانه اشتباه کرده و اسم پدرم را به جای اسم خودم نوشته ام، با شنیدن حرف های کارمند ثبت احوال مطمئن شدم اتفاق عجیبی افتاده که اسم من در فهرست مردگان وارد شده است. وقتی آن کارمند گواهی فوتم را دستم داد برای چند لحظه سر جایم خشکم زد.»

برای علی رفتار سازمان ثبت احوال جالب تر از اتفاقی بود که برایش افتاده بود. «کارمند ثبت احوال وقتی که اسم مرا در لیست متوفیان دید، همانجا شناسنامه ام را گرفت و مهر ابطال روی آن زد و بعد هم گفت اگر می خواهی ثابت کنی که زنده هستی از سازمان ثبت احوال در دادسرا شکایت کن تا از طریق مراجع قانونی به کار تو رسیدگی شود.»



دل درد پر دردسر

مرد جوان می گوید: «برایم سوال پیش آمده بود که چرا بیمارستان اسم من را به عنوان متوفی به ثبت احوال داده است. برای همین به آنجا هم رفتم اما جوابی به من ندادند. چون این ماجرا برایم جالب بود به دنبال پاسخی برایش بودم.

سرانجام به یاد موضوعی افتادم که چند وقت پیش پای من را به همان بیمارستان باز کرده بود. تابستان سال 87 بود که برای گذراندن تعطیلات از رشت به شهرستان بهار رفته بودیم. در یکی از آن روزها دل درد شدیدی باعث شد که کارم به اورژانس بکشد. چند ساعتی را در بخش اورژانس بستری شدم و بعد از تزریق آمپول و سرم، وضع جسمانیم بهبود پیدا کرد و از آنجا مرخص شدم. وقتی بیشتر تحقیق کردم متوجه شدم روزی که برای دل درد به بیمارستان رفته بودم، همان روزی بوده که بیمارستان اسم و مشخصات مرا به عنوان فوت شده برای ثبت احوال فرستاده است. برای همین احتمال می دهم که شاید در آن روز مسوول قسمت اداری بیمارستان به اشتباه اسم من را جزو افراد فوتی آن روز رد کرده است. این بود که بار دیگر به بیمارستان برگشتم اما بازهم جوابی به من ندادند.»

در هر صورت و به هر دلیلی، علی اسمش در لیست مردگان ثبت شده و شناسنامه اش باطل شده بود. او دیگر هیچ کار حقوقی و اداری ای را نمی توانست انجام دهد. آن هم بدون شناسنامه و با هویت یک مرده.

به همین خاطر با طرح شکایت علیه سازمان ثبت احوال شهرستان بهار خواستار پیگیری شکایتش شد.

او می گوید: «تقریبا حدود دو سال طول کشید تا توانستم ثابت کنم که من زنده هستم. در آن دو سال چندین بار می خواستم که ماشین به نام بزنم اما چون شناسنامه نداشتم نمی توانستم چیزی را به نام خودم ثبت کنم. این دوران که حالا برایم خنده دار به نظر می رسد مشکلات زیادی را برایم به وجود آورد. بزرگترین مشکل من فاصله شهر رشت و بهار بود.

محل زندگی من رشت بود و من با ید برای حضور در جلسات دادگاه به شهرستان بهار می رفتم. همه اینها باعث شده بود که در این دو سال حسابی خسته شوم. اما بالاخره این تلاش ها جواب داد و بعد از اینکه من چند شاهد را با خودم به دادگاه بردم و تحقیقات محلی توسط نیروی انتظامی انجام شد، توانستم رای دادگاه را مبنی بر زنده بودنم بگیرم و سازمان ثبت احوال موظف شد شناسنامه جدیدی را با  همان مشخصات قبلی برایم صادر کند.»

علی طهماسبی توانست در تاریخ 91/1/7 شناسنامه خود را تحویل بگیرد و به عنوان یک شهروند زنده به زندگی ادامه دهد و اجازه پیدا کند تا به صورت قانونی به انجام کارهای حقوقی و اداری خود بپردازد. این در حالی است که هیچ وقت به طور رسمی مشخص نشد که اسم او چگونه وارد فهرست مردگان شده بود.
پنج شنبه 28/2/1391 - 11:43
اخبار

شگفتی فرانسوی از ولخرجی ایرانی

خبرگزاری فرانسه طی گزارشی از بازار پررونق خودروهای لوکس خارجی از ولع ثروتمندان ایرانی برای خرید اتومبیل های بسیار گران خارجی آن هم به دو یا سه برابر قیمت اصلی ابراز شگفتی کرده است

برترین مجله اینترنتی ایران

هفت صبح: این بار دهان فرانسوی ها از شگفتی باز مانده است. خبرگزاری فرانسه طی گزارشی از بازار پررونق خودروهای لوکس خارجی از ولع ثروتمندان ایرانی برای خرید اتومبیل های بسیار گران خارجی آن هم به دو یا سه برابر قیمت اصلی ابراز شگفتی کرده است:

یک فروشنده ماشین به خبرنگار فرانس پرس گفت: خریداران قبل از تحویل خودرو تمام پول را پرداخت می کنند که در کل دو یا سه برابر قیمت اصلی آن است. این در حالی است که در اروپا پرداخت نقدی و کامل به ندرت اتفاق می افتد و اتومبیل ها به صورت اقساط خریداری می شوند.



براساس گزارش یکی از روزنامه های ایران، در سال گذشته، 563 مدل مختلف «پورشه» در ایران به فروش رفت که ارزشی بالغ بر 50 میلیون دلار دارد.

به نوشته فرانس پرس، هدف پورشه فروش 800 خودرو در سال جدید ایرانی است. «مازراتی» هم به دنبال افتتاح نمایشگاه فروش خودرو در هفته های آینده است. «مازراتی» و «پورشه» به دنبال شکست بنز و بی ام دبلیو در ایران هستند.

ریخت و پاش این قشر ثروتمند از ایرانیان با نحوه زندگی مردم عادی ایران در تضاد است. آنها با تورم 20 درصد مواجه هستند.



به گزارش برترین ها در حالی که ثروتمندان مبالغی مانند 110 هزار دلار (مانند پورش باکستر) تا 360 هزار دلار (مانند پورش پانامرا توربو یا مازراتی گرن توریزمو) به راحتی برای خرید یک خودرو می پردازند، برخی دیگر از ایرانیان با حقوق 700 دلار در ماه به زندگی خود ادامه می دهند. بازار خودرو ایران به شدت در مقابل واردات محافظت می شود و تنها 40 هزار خودرو در سال گذشته به ایران وارد شد. در بهمن ماه گذشته گزارشی درباره اوضاع بی حساب و کتاب خودروهای لوکس خارجی در ایران کار کردیم. آنجا نوشتیم برآیند تعرفه 90 و در واقع 120 درصدی واردات اتومبیل های خارجی و همین طور بالارفتن ناگهانی نرخ برابری دلار آشفته بازاری در حوزه اتومبیل های لوکس ایجاد کرد.



فرصت طلبی برخی از واردکنندگان و فروشندگان این خودروها این افزایش قیمت را شتابی نجومی و بدون منطق بخشید. آنجا نوشتیم که به عنوان مثال پورشه پانامرا حتی با تعرفه 120 درصدی و دلار 1800 تومانی با توجه به قیمت اصلی 96 هزار دلاری اش نباید با قیمت سرسام آور 420 میلیون تومان معامله شود.

در حالی که قیمت مدل توربو آن به بیش از 650 میلیون تومان نیز می رسد! یا بنز CLS500 که در بدترین حالت باید قیمتی زیر 300 میلیون تومان داشته باشد اما در آشفته بازار خودرو تا 480 میلیون تومان معامله می شود و عجیب آنکه روز به روز بر حضور این اتومبیل های سوپرلوکس اشرافی در خیابان های تهران و برخی شهرهای دیگر افزوده می شود.

(جالب است بدانید گزارش فرانس پرس علاوه بر مصاحبه های میدانی با چند فروشنده، بر مبنای اطلاعات ارایه شده در گزارش های بخش خودرو «هفت صبح» تنظیم شده است!)
پنج شنبه 28/2/1391 - 11:41
اخبار

بیماری عجیب پسر اوگاندایی /عکس

«وینسنت اوكچ» پسر 9 ساله اوگاندایی به دلیل رشد بیش از حد غدد لنفاوی از نعمت راه رفتن محروم شد.
خبرگزاری ایسنا: «وینسنت اوكچ» پسر 9 ساله اوگاندایی به دلیل رشد بیش از حد غدد لنفاوی از نعمت راه رفتن محروم شد.

«وینسنت» زمانی كه یك و نیم ساله بود و تازه راه‌رفتن را شروع كرده بود با این بیماری نادر روبرو شد كه قدرت راه رفتن را از او گرفت.

پیشرفت این بیماری خیلی سریع صورت گرفت و موجب شد تا پاهایش به شكل عجیبی متورم و وضعیتش روز به روز بدتر شود.



پدر«وینسنت» كه از وضعیت پسرش نگران است، گفت: متورم‌شدن پاهای پسرم به حدی رسید كه راهی جز تسلیم‌شدن نداشتیم و از آنجائی كه وضعیت مالی خوبی نداشتیم، او را به خدا سپردیم.

«وینسنت» پسر بسیار باهوشی است و معلمانش او را بسیار دوست دارند اما از سال گذشته وقتی وزنش به شدت بالا رفت، رفت و آمدش به مدرسه خیلی سخت شد كه پنج مرد نیاز بود تا او را به مدرسه منتقل كنند.



پزشكان اوگاندایی پس از بررسی وضعیت این پسر اعلام كردند، غدد لنفاوی او دچار مشكل شده و همین باعث می‌شود تا پاهایش به این شدت متورم شود.

پزشكان امیدوارند با وجود تكنولوژی‌های جدید پزشكی بتوانند این پسر را درمان كنند.         
پنج شنبه 28/2/1391 - 11:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته