• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1549
تعداد نظرات : 132
زمان آخرین مطلب : 5435روز قبل
دانستنی های علمی

در جنگ جمل كه بسال 36 هجرى در سرزمین بصره ، بین سپاه على (ع ) و سپاه عایشه ، به وقوع پیوست ، نخست پس از اتمام حجت ، على (ع ) به سپاه دشمن حمله كرد، و اركان آن را متزلزل نمود، سپس پرچم را بدست پسرش محمد حنفیه داد و فرمود: لشكر سختى بر دشمن وارد آورد...
جمعى از یاران ، وقتى كه شجاعت بى نظیر محمد حنفیه را دیدند، به امیرمؤمنان (ع ) عرض كردند: ((اگر فضائل خاصى كه براى حسن و حسین (ع ) قرار داده شده نبود، هیچكس را بر محمد حنفیه مقدم نمى داشتیم )).
امام (ع ) در پاسخ فرمود: این النجم من الشمس والقمر: ((ستاره كجا و خورشید و ماه كجا؟)) (یعنى محمد حنفیه ستاره است ولى حسن و حسین خورشید و ماه هستند).
یاران عرض كردند: ((ما هرگز محمد حنفیه را همپایه حسن و حسین (ع ) نمى دانیم ، امام (ع ) فرمود: این یقع ابنى من ابنى بنت رسول الله : ((فرزند من كجا و فرزند دختر پیامبر كجا؟)).

چهارشنبه 17/4/1388 - 16:0
دانستنی های علمی
محمد حنفیه یكى از پسران امیرمؤمنان على (ع ) است ، نظر به اینكه مادرش ((خوله )) منسوب به طایفه حنفیه بود، او را محمد بن حنفیه خواندند.
در ماجراى دفن جنازه مطهر امام حسن مجتبى (ع ) وقتى كه عایشه همراه آل مروان ممانعت كردند كه جنازه را كنار قبر پیامبر (ص ) دفن نمایند، در این موقع ، عایشه بر قاطرى سوار شده بود.
محمد حنفیه به او گفت : ((اى عایشه روزى بر قاطر و روزى بر شتر سوار مى شوى تا با بنى هاشم دشمنى كنى ، نه مالك نفس خود هستى و نه در جاى خود مى نشینى )).
عایشه از روى طعن گفت :
((اى پسر حنفیه ، اینها (حسین علیه السلام و...) كه سخن مى گویند، فرزندان فاطمه (ع ) هستند، ولى تو چه كاره اى ؟!)).
امام حسین (ع ) به عایشه رو كرد و فرمود: ((تو مى خواهى محمد حنفیه را از فاطمى ها دور كنى ، سوگند به خدا او زاده سه فاطمه است ،
1- فاطمه دختر عمران بن عائذ بن مخذوم 2- فاطمه دختر اسد بن هاشم 3- فاطمه دختر زائدة بن رواحه )
چهارشنبه 17/4/1388 - 16:0
دانستنی های علمی

امام حسین (ع ) در كربلا در برابر لشكر دشمن ، بر شمشیرش تكیه داد و با صداى بلند فرمود:
((شما را به خدا آیا مرا مى شناسید؟)).
گفتند: آرى تو فرزند رسول خدا (ص ) هستى .
فرمود: ((شما را به خدا، آیا مى دانید كه مادرم فاطمه (س ) دختر محمد (ص ) است ؟))
گفتند: آرى .
فرمود: ((شما را به خدا آیا مى دانید كه جدّه ام خدیجه ، دختر خویلد، نخستین بانوئى است كه به اسلام گروید؟)).
گفتند: آرى .
فرمود: ((شما را به خدا آیا مى دانید كه جعفر كه در بهشت پرواز مى كند عموى من است ؟)).
گفتند: آرى .
فرمود: ((شما را به خدا آیا مى دانید این شمشیر كه همراه من است ، شمشیر رسول خدا (ص ) است )).
گفتند: آرى .
فرمود: ((شما را به خدا آیا مى دانید كه این عمامه كه به سر دارم ، عمامه رسول خدا (ص ) است ؟!)).
گفتند: آرى .
فرمود: ((شما را به خدا آیا مى دانید كه على علیه السلام (پدرم ) نخستین مردى بود كه به اسلام گروید، و در علم و حلم از همه مسلمین پیشى گرفته و ولى و سرپرست همه مؤ منان از مرد و زن بود؟)).
گفتند: خدا را گواه مى گیریم آرى .
فرمود: پس چرا ریختن خون مرا روا مى دارید، در حالى كه فرداى قیامت ، حوض كوثر در اختیار پدرم مى باشد، و گروهى را از نوشیدن آن ، محروم مى كند، همانگونه كه شتر تشنه را از آب باز دارند، و در روز قیامت پرچم حمد و سپاس در دست پدرم است ؟.
گفتند: همه اینها را مى دانیم ، ولى هرگز تو را رها نخواهیم كرد تا از تشنگى جان دهى (ونحن غیر تاركیك حتى تذوق الموت عطشا).

چهارشنبه 17/4/1388 - 15:59
دانستنی های علمی

ابوعمره كه معروف به ((زاذان )) بود، عجمى و ایرانى بود و از یاران مخصوص امیرمؤ منان على (ع ) گردید.
سعد خفاف مى گوید: شنیدم زاذان با صداى بسیار خوب و غمگین ، قرآن مى خواند (با اینكه عجمى است ) به او گفتم : تو آیات قرآن را خیلى خوب مى خوانى ، از چه كسى آموخته اى ؟
لبخندى زد و گفت : روزى امیرمؤمنان على (ع ) از كنار من عبور كرد، من شعر مى خواندم و صورت عالى داشتم ، به گونه اى كه آنحضرت از صداى من تعجب كرد و فرمود: ((اى زاذان چرا قرآن نمى خوانى ؟!)).
عرض كردم : ((قرائت قرآن را نمى دانم جز آن مقدارى كه در نماز بر من واجب است )).
آنحضرت به من نزدیك شد، و در گوشم سخنى فرمود كه نفهمیدم چه بود، سپس فرمود دهانت را باز كن ، دهانم را گشودم ، آب دهانش را به دهانم مالید، سوگند به خدا قدمى از حضورش برنداشتم كه در هماندم دریافتم همه قرآن را به طور كامل حفظ هستم ، و پس از این جریان ، به هیچكس ‍ نیازى (در یاد گرفتن قرآن ) پیدا نكردم .
سعد مى گوید: این قصه را براى امام باقر (ع ) نقل كردم ، فرمود: زاذان راست مى گوید، امیرمؤمنان على (ع ) براى زاذان به ((اسم اعظم خدا)) دعا كرد، كه چنین دعائى ردخور ندارد)).

چهارشنبه 17/4/1388 - 15:59
دانستنی های علمی

فتح و آزادسازى مكه بدست تواناى مسلمانان تحت رهبرى داهیانه پیامبر (ص ) در سال هشتم هجرت واقع شد، كه براستى میتوان آن را بزرگترین فتح و پیروزى اسلام در عصر پیامبر (ص ) دانست .
این فتح ممكن بود بعضى از بستگان نزدیك پیامبر (ص ) مانند بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را مغرور سازد، پیامبر (ص ) در همان زمان شیرین فتح ، در مكه كنار كعبه ، آنها را به دور خود جمع كرد، و خود بالاى كوه كوچك صفا رفت و خطاب به آنها چنین فرمود:
((اى فرزندان عبدالمطلب و اى خاندان هاشم ! من از سوى خدا، رسول خدا براى شما هستم ، و نسبت به شما مهربان و دلسوز مى باشم ، نگوئید: ان محمدا منا ((البته محمد (ص ) از ما است )) (و همین موضوع شما را مغرور سازد) سوگند به خدا از میان شما و غیر شما، از دوستان من نخواهید بود، مگر پرهیزكاران ، آگاه باشید مبادا در روز قیامت به گونه اى با شما ملاقات كنم و شما را بشناسم كه دنیا (و بار مادیت ) را به شانه هاى خود حمل مى كنید، ولى سایر مردم ، آخرت را حمل مى كنند، آگاه باشید، اینك من عذر خود را در رابطه با شما بیان مى كنم : وان لى عملى وان لكم عملكم : ((براى من همان نتیجه عمل خودم هست ، و براى شما نیز (نتیجه ) عمل شما است )).

چهارشنبه 17/4/1388 - 15:59
دانستنی های علمی
وى در همان آغاز بهثت در سن و سال نوجوانى به اسلام گروید و با مسلمانان تحت رهبرى جعفر طیار به حبشه هجرت كرد، و در همان آغاز مادرش با راهنمائى او به اسلام جذب گردید.
او مسلمانى شجاع و باوفا و مخلص بود، و سرانجام در سن 35 سالگى در جنگ اجنادین (در سرزمین فلسطین ) كه در سال 13 هجرت واقع شد به شهادت رسید.
او علاوه بر اینكه خود، از مدافعان شجاع و مخلص اسلام بود، فرزندانش را نیز براى دفاع از حریم اسلام آماده ساخت ، و با تبلیغات پیاپى ، نور اسلام را بر قلب مادرش ((اروى )) تابانید.
توضیح اینكه : ((نزد مادرش آمد و گفت : من پیرو محمد (ص ) شده و قبول اسلام كرده ام )). اروى با اینكه هنوز ایمان نیاورده بود. گفت : سزاوارترین كسى كه باید تو از او پشتیبانى كنى پسر دائیت محمد (ص ) است ، سوگند به خدا اگر توانائى مردان را داشتم در حفظ آنحضرت از گزند دشمن مى كوشیدم .
طلیب گفت : مادرم با اینكه برادرت حمزه مسلمان شده تو چرا مسلمان نمى شوى ؟
مادر گفت : منتظر خواهرانم هستم تا ببینم آنها چه مى كنند، و من یكى از آنها هستم .
طلیب مادرش را سوگند داد كه برو نزد پیامبر (ص ) و قبول اسلام كن ، سرانجام مادرش نزد پیامبر (ص ) رفت و گواهى به یكتائى خدا و حقانیت رسالت پیامبر (ص ) داد.
چهارشنبه 17/4/1388 - 15:58
دانستنی های علمی

از داستانهاى معروف اینكه : مردى كه با طنز و معما خو گرفته بود، نزد شخصى رفت و گفت : ((تو آدم باهوشى هستى ، بگو بدانم آن كدام امام بود كه در بصره ، شغال در بالاى مناره او را خورد؟!))
شخص باهوش در پاسخ گفت : اولا امام نبود و پیامبر بود، ثانیا بصره نبود و كنعان بود، ثالثا بالاى مناره نبود و داخل چاه بود، رابعا شغال نبود و گرگ بود، و خامسا او را نخورد (و آن پیامبر، یوسف بود).
به این ترتیب پنج اشكال ، به طرح سؤال معما گونه معما پرداز هنرنما وارد نمود.

سه شنبه 16/4/1388 - 15:56
دانستنی های علمی

نام او در جاهلیت عبدالعزى (بنده بت عزّى ) بود، از ناحیه پدر ارث كلانى به او رسیده بود، عمویش نیز ثروت فراوانى به او بخشید، اما او شیفته اسلام شد و قبول اسلام كرد، وقتى عمویش اطلاع یافت كه او مسلمان شده ، او را تهدید كرد، ولى او در راه اسلام ، استقامت كرد، عمویش همه ثروت را از او گرفت و او را بیرون نمود، ولى او از اسلام برنگشت ، در حالى كه بخاطر نداشتن لباس ، گلیمى را دو نیمه كرده بود و با یك نیمه آن عورتش ‍ را پوشاند و نیم دیگر آن را به جاى پیراهن به شانه افكنده بود، نیمه شب مخفیانه به سوى مدینه حركت نمود، و به مدینه رسید و در نماز صبح پیامبر (ص ) شركت كرد.
پیامبر(ص ) طبق معمول پس از نماز به پشت سرش نگاه كرد، و شخصى را دید كه با دو نیمه گلیم ، خود را پوشانده ، فرمود: تو كیستى ؟
او عرض كرد: من عبدالعزى هستم .
فرمود: بلكه تو عبدالله ذوالبجادین (بنده خدا و صاحب دو نیمه گلیم ) هستى ، پیامبر (ص ) با همان نگاه اول ، او را شناخت و به او فرمود: در خانه من باش ، از آن پس عبدالله از خادمان مخصوص پیامبر (ص ) بود، آرى به قول شاعر:

هر شیشه گلرنگ عقیق یمنى نیست
هر كس كه برش خرقه ، اویس قرنى نیست
خوبى به خوش اندامى و سیمین زقنى نیست
حسن ، آیت روح است ، به نازك بدنى نیست
به این ترتیب ، مردى از مردان راه ، از همه چیز دنیا گذشت و شیفته حق گردید و حضور در خدمت پیامبر (ص ) را بر همه چیز مقدم داشت .
جالب اینكه در جریان حركت سپاه براى جنگ تبوك (كه در سال نهم هجرت واقع شد) او از سپاهیان اسلام بود.
عبدالله بن مسعود مى گوید: من نیز در میان سپاه بودم ، شبى از خواب برخاستم ، در گوشه لشگرگاه ، شعله آتشى را دیدم ، با خود گفتم : ((این آتش ‍ براى چیست ؟ اكنون كه وقت روشن كردن آتش نیست )) به پیش رفتم ، دیدم پیامبر (ص ) در میان قبرى ایستاده و با افرادى ، جنازه اى را دفن مى كنند، رسول خدا (ص ) به حاضران گفت : جنازه برادرتان را نزدیك بیاورید، آنان جنازه را به حضرت دادند، و پیامبر (ص ) او را به خاك سپرد، اطلاع یافتم جنازه عبدالله است ، وقتى پیامبر (ص ) جنازه او را در خاك سپرد، به طرف آسمان رو كرد و عرض نمود: اللهم انى امسیت راضیا عنه فارض عنه : ((خدایا من از او راضى و خشنودم ، تو هم از او راضى و خشنود باش )).
ابن مسعود مى گوید: ((من و همه حاضران گفتیم : ((كاش ما صاحب این قبر بودیم ، و پیامبر (ص ) در مورد ما این گونه دعا مى كرد))

سه شنبه 16/4/1388 - 15:55
دانستنی های علمی

عامر بن عبدالله بن قیس از مسلمانان پارسا و وارسته و قهرمان صدر اسلام است ، در یكى از جنگها هنگام غروب ، تنها وارد نیزارى شد، اسب خود را در آنجا بست و به بالاى تپه اى رفت و به عبادت و مناجات مشغول شد.
یكى از سربازان اسلام مى گوید: ((او را دیدم ، در كمین او بودم ، شنیدم در دعایش عرض مى كرد: ((خدایا سه چیز از تو خواستم ، دو چیزش را به من دادى ، سومى آن را نیز به من بده تا آنگونه كه مى خواهم تو را عبادت كنم )).
در این وقت ، متوجه من شد و گفت : ((مثل اینكه مراقب من بودى ، چرا چنین كردى ؟)).
گفتم : از این سخن بگذر، بگو بدانم آن سه تقاضا چیست كه خداوند دو تقاضایش را داده و یكى از آنها را نداده .
گفت : تا زنده ام به كسى نگو، تقاضاى اولم این بود حب و علاقه به زنان را از دلم بیرون كند، زیرا از هیچ چیز همچون (طغیان غریزه جنسى ) در مورد زنان در آسیب رسانى به دینم نمى ترسیدم ، كه این تقاضایم برآورده شده است و اكنون زنان (نامحرم ) و دیوار در نظرم یكسانند.
دومین تقاضایم این بود، كه از غیر خدا نترسم ، اینك خود را چنین مى یابم . سومین تقاضایم این است كه خداوند خواب را از من بگیرد تا آن گونه كه مى خواهم خدا را پرستش كنم ، ولى به این خواسته ام نرسیده ام .
عامر هنگام احتضار گریه مى كرد، پرسیدند براى چه گریه مى كنى ؟
گفت : ((گریه ام از ترس مرگ و علاقه به دنیا نیست . بلكه براى آن است كه از روزه در روزهاى گرم ، و عبادت در شبهاى سرد، محروم مى شوم )).

سه شنبه 16/4/1388 - 15:55
دانستنی های علمی

حجاج بن یوسف ثقفى (استاندار خونخوار عبدالملك بن مروان اموى ) روزى به اطرافیان گفت : ((دوست دارم مردى از اصحاب ابوتراب (على علیه السلام ) را بقتل رسانم ، و با خون او به پیشگاه خداوند تقرب جویم !)).
یكى از حاضران گفت : من كسى را سراغ ندارم كه بیشتر از قنبر غلام آزاد شده على (ع ) با على (ع ) مصاحب و رفیق همراز بوده باشد.
حجاج با خشم و تندى گفت : ((تو قنبر هستى ؟ همان غلام آزاد كرده على علیه السلام )).
قنبر گفت : آرى ، خدا مولاى من است و على (ع ) امیرمؤمنان و ولى نعمت من مى باشد.
حجاج گفت : ((آیا از دین على (ع ) بیزارى مى جوئى ؟!))
قنبر گفت : ((مرا به دینى كه بهتر از دین على (ع ) باشد راهنمائى كن )).
حجاج گفت : ((من تو را خواهم كشت ، اینك خودت بگو چگونه دوست دارى تو را بكشم ؟)).
قنبر فرمود: چگونگى قتل من اكنون در دست تو است ، ولى هر گونه كه مرا كشتى همانگونه تو را خواهم كشت و قصاص مى كنم ، و امیر مؤمنان على (ع ) به من خبر داده كه از روى ظلم سرم را از پیكرم جدا مى كنند، در حالى كه جرمى مرتكب نشده ام .
حجاج خونخوار دستور داد قنبر یار شیفته و عاشق على (ع ) را گردن زدند و او به این ترتیب در برابر بى رحم ترین افراد روزگار، ایستادگى كرد و با كمال صلابت از حریم مولایش على (ع ) دفاع نمود، و آرزو و حسرت تسلیم در برابر حجاج را در دل سیاه حجاج گذاشت ، آرى :

خرمن آتش نبندد راه بر عزم خلیل
نوح را آسیمه سر، طوفان دریا كى كند؟

سه شنبه 16/4/1388 - 15:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته