من را نگاه می کنی، اما چه سرسری
جوری که ممکن است به زنهای دیگری!
باتوم به دست! اینکه کتک می زنی، منم
همبازی خجالتی و کوچکت، پری!
دمپایی ام مگر همیشه تا به تا نبود؟
حالا مرا دوباره به خاطر می آوری؟
ما سالهاست بی خبر از هم گذشته ایم
هر یک بزرگتر شده در چشم دیگری
شاید که آشنای یکی دیگر از شماست
آن نوجوان که با لگد از هوش می بری...
در چشم های میشی تو گرگ می دود
یعنی گذشت دوره ی خواهر برادری!
..........
در باور تو ارزش من نصف توست، نه؟
زن جنس پست و مرد...بگو؟! جنس بهتری!
در باور تو ارزش من هم تنِ منست
دستور می دهی که موها زیر روسری!
وقتی بهشت و دوزخ من دست ساز توست
دیگر کدام مکتب و آئین و باوری؟
حالا ببین چرا به تنفر صدای من...
حالا بگو چگونه تو...انگار که کری
من گریه می کنم ولی نه در برابرت
من گریه می کنم ولی از نابرابری
مژگان عباسلو
اقرار نیاز در درگاه پاکش، احساس بی نیازی می بخشد
اقرار به ناتوانی در برابرش، اقتدار می بخشد
و اعتراف به بزرگی اش مشکلات را راحت می سازد
*********************
یا غنیُ
یا قادر
یا عظیم
سجده ات تنها کاریست که می توان برابر اینهمه عظمت انجام داد.
دریاب ما را