اهل بیت
حضرت مسلم بن عقیل(ع)
کوچه گردی نکن حبیب خدا
میهمانی تو منزلت داری
دعوتت کرده اند این مردم
تو از این کوفه دست خط داری
رو نزن گوششان کَر است امشب
با غم بی کسی مدارا کن
همه دارند می روند آقا
بی صدا گریه کن تماشا کن
ای ولی فقیه دل خسته
ای ابَر مرد قهرمان چه خبر؟
....نامه دادی حسین برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟
باز هم بی بصیرتی کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمه های حرام را خوردند
دل بریدند از شما ساده
چاله کَندَند بر سر راهت
تا که گودال را مَحَک بزنند
ریسمانِ جهالت آوردند
تا به زخم دلت نمک بزنند
کوفه بال و پر شما را بست
کُنج دیوارِ خسته افتادی
تنگی کوچه هاش باعث شد
یاد پهلو شکسته افتادی
ضربه هاشان به پهلویت می خورد
دردهایت یکی دو تا كه نبود
چقدر زود دوره ات کردند
کوفه گودالِ کربلا که نبود
با غرور شكسته آقا جان
سرِ دارالاماره ات بردند
باورم نیست با تنی بی سر
سمت میخ قناره ات بردند
آب در حسرت لبانت سوخت
لب پاره مُعَذَّبی آقا
گریه هایت به کوفیان فهماند
فکر فردای زینبی آقـــا
تهمت خوردن شراب زدند
به شما مرد حق پرست آقا
تازه با این که خیزران نزدند
دو سه دندانتان شکست آقا
خیزران گفتم و دلم خون شد
دهنم تیر می کشد چه کنم
روضه ات را به سمت بَزم شراب
دست تقدیر می کشد چه کنم
…بی ادب تا که چوب را برداشت
قلم آشفته شد، مُرّکب ریخت
بی ادب چوب را که بالا برد
غم عالم به جان زینب ریخت
پنج شنبه 2/9/1391 - 1:12
اهل بیت
حضرت مسلم بن عقیل(ع)
بالا گرفت بر من دل خون چو کارها
صیّاد من شدند تمام شکارها
بی مایگان به دایه انیسند تا به تیغ
زنگار بسته آینه ی کارزارها
بی مُهر و موم نامه به هم قرض می دهند
نان قرض می دهند به هم خانه دارها
مهمان، متاع رایج بازار کوفه است
کسب حلال نیست در این رشوه خوارها
مسلم برای زینب تو گریه می کند
پیشانی ام شکسته در این کوچه، بارها
از بام کوفه بر لب تو می کنم سلام
چون آفتاب بام، میان غبارها
از دور از گلوی تو می بوسم ای عزیز!
گر وا کنند ره به لبم نیزه دارها
باد صبا وزید و سلام تو را رساند
قربان آن سلام تو بالای دارها
تأدیب چوب کوفه مرا بی ادب نکرد
دندان شکست و سست نشد نام یارها
عیدی بده به مسلم و هانی که عید شد
قربان رسید و رنگ حنا شد عُذارها
از دخترم چو دختر خود ناز را بخر
بگذار تا اسیر رَوَد در دیارها
پنج شنبه 2/9/1391 - 1:12
اهل بیت
حضرت مسلم بن عقیل(ع)
چشمم برای آمدنت اشک پرور است
از چشم های منتظرم کوچه ها تر است
پیک توأم که در قفس تنگ آمده است
نامه بری که زخمی و بی بال و بی پر است
پرواز را ز خاطر من برده این دیار
این سرنوشت بی کسی این کبوتر است
گفتم بنالم از غم و بر سر زنم ولی
از چه بگویم آه که غم ها مکرر است
از نعل تازه ای که به اسبانشان زدند
از کوفه ای که رونقش از تیغ و خنجر است
از بام ها که جای گُل از سنگ پر شده است
از آتش تنور که سرگرم یک سر است
یا از محلّه های یهودی نشین شهر
از چشم بی حیا که به دنبال معجر است
از گوش ها که منتظر گوشواره اند
از مردمی که وعده ی سوغاتشان زر است
از ناکسی که در پی انگشتریِ توست
از خنجری که منتظر زخم خنجر است
از دست های زبر و خشن، تازیانه ها
از پنجه ها که در پی گیسوی دختر است
از هر چه نیزه، نیزه ی اینان بلندتر
از هر چه تیر، تیر سه شعبه گرانتر است
پنج شنبه 2/9/1391 - 1:12
اهل بیت
حضرت مسلم بن عقیل(ع)
ای سلام الله بر جان و تنت
اشک و خونم هر دو وقف دامنت
سر به زیر تیغ و چشمم سوی تو
نقد جانم رونمای روی تو
خوش بوَد با اشک دامن دامنم
عکس لبخند تو در زخم تنم
کیستم من؟ اولین قربانیات
جان دو قربانیام ارزانیات
دور کعبه یاد ما کن یا حسین
مسلمت را هم دعا کن یا حسین
دوست دارم ای همه آیات نور
دست عباس تو را بوسم ز دور
اولین سرباز میدانت منم
ذبح پیش از عید قربانت منم
کوفیان چون گرگها چنگم زدند
در میان کوچهها سنگم زدند
فرقم از خون چشمۀ زمزم شده
حج ما هر دو شبیه هم شده
حج من در پیش سنگ و تیرها
حج تو در سایۀ شمشیرها
حج من در کوی تو قربان شدن
حج تو در موج خون عریان شدن
حج من داغ دو طفل بیسر است
حج تو داغ علی اکبر است
پنج شنبه 2/9/1391 - 1:11
اهل بیت
حضرت مسلم بن عقیل(ع)
دلم راهی به سرداب مزارت می برد مسلم
بلدچی تو عاشق را زیارت می برد مسلم
نگو از عشق اینگونه که اینجا اهل رازی نیست
که بیپرواییَت بالای دارت می برد مسلم
وَ می دانی که فرجام قمار خانمان سوزت
تو را بی سر به استقبال یارت می برد مسلم
به هفتاد و دو مشتاق شهادت در رکاب عشق
سرت بالای دروازه بشارت می برد مسلم
برای این که راه کعبه بویی از خدا گیرد
شمیمت جاده ها را هم به غارت می برد مسلم
پس از سی روز ماندن بر سر دروازه خواهی دید
که دشمن خاندانت را اسارت می برد مسلم
پنج شنبه 2/9/1391 - 1:11
اهل بیت
حضرت مسلم بن عقیل(ع)
بیا مهمان سرگردان کوفی را تماشا کن
ز احسان بهر این مهمان سر و سامان مهیا کن
چو شمعی در ره عشقت سرا پا سوختم امشب
بیا پروانۀ پروانه را ای شمع، امضا کن
دگر ای میزبانِ سفرۀ ایجاد، از رأفت
ز تن ها دل بُریدم فکر این مهمان تنها کن
اگر چه میهمانم، بسته شد درها به روی من
بیا ای طوعه امشب در به روی میهمان وا کن
اگر می خواستی فردا ببینی میهمانت را
بیا بازار قصابان، تن بی سر تماشا کن
ندارم شکوه ای بر لب گذشت آن ها که با من شد
ولی با عمۀ سادات ای کوفه مدارا کن
پنج شنبه 2/9/1391 - 1:11
اهل بیت
حضرت مسلم بن عقیل(ع)
این جا به غیر از شورهزاری نیست، برگرد
در این خزان جای بهاری نیست برگرد
دستم به دامانت، مكش دامن ز دستم
آرامشم این جا قراری نیست برگرد
دیدی تمام نخل ها سر نیزه بودند
این باغ جز ابر غباری نیست برگرد
این جا برای سر بریدن دشت در دشت
تیغ است امّا هیچ یاری نیست برگرد
از تیرهای حرمله پیداست حتّی
رحمی به طفل شیر خواری نیست برگرد
وقتی ز دستت آب مینوشید دشمن
دل گفت این جا چشمه ساری نیست برگرد
بگذار بوسم بوسهگاه مادرم را
آه این گلوی نیسواری نیست برگرد
پنج شنبه 2/9/1391 - 1:11
اهل بیت
حضرت مسلم بن عقیل(ع)
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر در به دری ها پناه گاه ندارم
شب گذشته به هر خانه جای بود مرا لیک
به هیچ خانه در این شام تیره راه ندارم
ز خستگی ست به دیوار طوعه تکیه زدم من
وگر نه جز به خداوند تکیه گاه ندارم
کِشند جانب دارالاماره با چه گناهم؟
عزیز فاطمه جز عشق تو گناه ندارم
به زیر تیغم و بالای بام وقت شهادت
حسین از تو جز امید یک نگاه ندارم
به راه عشق تو سر می دهم که وای به حالم
اگر که حرمت عشق تو را نگاه ندارم
به اشتباه سوی کوفه خواندمت که بیایی
دریغ مهلت جبران اشتباه ندارم
غم تو کرده سیه روز من که در همه عمر
قسم به خال تو یک نقطۀ سیاه ندارم
سلام بر تو دهم لیک با زبان اشارت
نگاه من به تو و طاقت نگاه ندارم
به لابه دامن لطفم گرفت و گفت "مؤید"
گرم تو دست نگیری به دست آه ندارم
پنج شنبه 2/9/1391 - 1:11
اهل بیت
حضرت مسلم بن عقیل(ع)
جان بر کف بازار توام یوسف زهرا
دل باختۀ دار توأم یوسف زهرا
سوگند به خونی که برون از دهنم ریخت
من تشنۀ دیدار توأم یوسف زهرا
هر سو بکشانند به هر کوچه تنم را
در سایۀ دیوار توأم یوسف زهرا
با آن که به عشقت پدر پنج شهیدم
بی مایه خریدار توأم یوسف زهرا
تنها نه همین لحظه که در کوفه غریبم
یک عمر گرفتار توأم یوسف زهرا
بگذار لب تشنه ببرّند سرم را
زیرا که خریدار توأم یوسف زهرا
از کثرت پیکان به بدن رسته دو بالم
من جعفر طیار توأم یوسف زهرا
دستم ز قفا بسته سرم نیز شکسته
من جای علمدار توأم یوسف زهرا
فریاد ز هر زخم تنم خیزد و گویم
من یاور بی یار توأم یوسف زهرا
من "میثم" دلباخته ام گر بپذیری
خاک ره زوار توأم یوسف زهرا
پنج شنبه 2/9/1391 - 1:11
اهل بیت
حضرت مسلم بن عقیل(ع)-زبان حال دختر حضرت مسلم(ع)
از هق هق نسیم شنیدم صدای تو
بابا فدای گریه ی" کوفه میای " تو
این جا همه برای سرت گریه می کنند
این جا منم رقیه ی بزم عزای تو
بابا شنیدم از همه جا سنگ خورده ای!
لابد نمانده است سری هم برای تو
تو اولین شهیدی و من اولین یتیم
این اولین یتیم شهادت فدای تو
آن ریسمان که دست علی را به کوچه بست
در کوفه بسته شد به سر و دست و پای تو
جسم تو را چگونه به کوچه کشانده اند؟
ای کاش بود چادر من بوریای تو!
تا این که بی کفن نشوی بین کوچه ها
زینب چقدر نذر نموده برای تو
زینب دو طفل دارد و تو هم دو تا پسر
آن ها به جای زینب و این ها به جای تو
بابا بمان به کوفه بیایم ببینمت
تا با دو دست بسته بیفتم به پای تو
کوفه برای دیدن من معجری بیار
از غصه مُرد؛ دخترک با حیای تو
مویم سفید گشته و قدم خمیده است
بابا منم مسافر کرب و بلای تو
تا زنده ام قسم به لب تشنه ات پدر
گریه کنم برای تو و ماجرای تو
پنج شنبه 2/9/1391 - 1:11