• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1361
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 4204روز قبل
اهل بیت
یوسف رحیمی

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

تماشایی شده مهمانی من

دل آشفته و طوفانی من

همه در کوفه بیعت می شکستند

به مهر سنگ بر پیشانی من

***

نسیم آورده با خود بوی سیبی

نمانده از غمت در دل شکیبی

همین جا پرده ها افتاد و دیدم

به روی نیزه ها شیب الخضیبی

***

سرم آقا به قربان سر تو

دو طفل من فدای اصغر تو

گرفته خواب را از چشمم این غم

که در بند اسارت خواهر تو ...

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:15
اهل بیت
محمد فردوسی

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

آقا سلام می دهم از جان و دل به تو

تا این که بشنوم «وَ علیک السّلام» را

آقا کمی اجازه بده درد دل کنم

امّا خودت بگو که بگویم کدام را؟!

 

کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم

از دست بی وفایی این نانجیب ها

گفتم بیا به کوفه پشیمان شدم حسین

کوفه میا امام غریب قریب ها!

 

این مردمی که بنده ی دینار و درهمند

یک یک تمام بیعتشان را شکسته اند

این نان به نرخ روز خوران قسم فروش

دست مرا ز حیله و نیرنگ بسته اند

 

تّجار کوفه فکر ادای نماز شکر

از بس که کارشان سر و سامان گرفته است

فهمیدم از شلوغی بازارهای شهر

کار تمام نیزه فروشان گرفته است

 

این جا همه به فکر خرید لوازمند

اجناسشان شده سپر و خنجر و کمان

در انتظار روز پذیرایی تواند

آذین شهرشان شده سرنیزه و سنان

 

بازی کودکانه ی اطفالشان شده

پرتاب سنگ بر نوک نیزه ز روی بام

وقتی که می خورد به هدف ضربه هایشان

حس می کنند از این که گرفتند انتقام

 

دیدم به دست حرمله تیر سه شعبه ای

کز دیدنش تنور دلم پر شراره شد

از هر هزار تیر یکی هم خطا نرفت

از ضرب شست او جگرم پاره پاره شد

 

نقشه برای دخترک تو کشیده اند

کوفه میا که کوفه پر از قوم کافر است

در بین هر محله شان هر شبانه روز

حرف از کنیز بردن و خلخال و معجر است

 

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:15
اهل بیت
نجمه زارع

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

تصویر ماه را کسی از چاه می کشد

 شب رو به کوفه می کند و آه می کشد

سمت وقوع فاجعه‌ای تازه پا گذاشت

 مرد غریبه ای که به دروازه پا گذاشت

افتاد ماه روی زمین و جنازه شد

 تاریخ زخم کهنه اش انگار تازه شد

این سوگ بادهاست که هی زوزه می‌کشند

 در شهر، گرگ‌ها به زمین پوزه می کشند

حالا دوباره کوفه سراسر کبود شد

 پهلوی نخل های تناور کبود شد

تو می رسی و فاجعه آغاز می شود

 درهای دوزخ از همه سو باز می شود

بیهوده است موعظه در گوش مرده ها

 این شهر، خواب رفته در آغوش مرده ها

در گوش، با صدای تو انگشت می کنند

 فریاد می زنی و به تو پشت می کنند

افکار مرده در سرشان خاک می خورد

 در خانه اند و خنجرشان خاک می خورد

در دستشان چه هست به جز چند مشتِ سنگ

 رد می‌شوی و پاسخ تو سنگ پشت سنگ

رد می شوی و پنجره ها بسته می شوند

 سمت سکوت حنجره ها بسته می شوند

ماندی کسی ندید تو را کوفه کور شد

 شب، خانه کرد و شهر پُر از بوف کور شد

روی تن تو این‌همه کرکس چه می کنند

 با تو سرانِ خشک مقدس چه می کنند

حالا که از مبارزه پرهیز کرده اند

 خنجر برای کشتن تو تیز کرده اند

شب می‌شود تو می رسی و ماه می رود

 در آسمان کوفه سَرَت راه می رود

تصویر ماه را کسی از چاه می کشد

 شب رو به کوفه می کند و آه می کشد

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:15
اهل بیت
ژولیده نیشابوری

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

كاش از آمدن كوفه حذر می كردی
از پی دفع خطر ترك سفر می كردی
زیر شمشیرم و از پردۀ دل می گویم
كاش آهنگ سفر جای دگر می كردی
چاك می كرد به تن پیرهن صبر، ایوب
گر از این شهر پر از فتنه گذر می كردی
آب در دست من آغشته به خون می گردد
كاش می دیدی و احساس خطر می كردی
روز، پیش نظرت تیره تر از شب می شد
گر بر احوال من خسته نظر می كردی
پاره پاره بدنم گر ز ستم می دیدی
جاری از دیدۀ خود خون جگر می كردی
قبل از آنی كه شود كشته جوانت ای كاش
دیده را محو تماشای پسر می كردی
كاش از واقعۀ حرمله و تیر و گلو
مادر غمزده اش را تو خبر می كردی
ذكر روز و شب (ژولیده) بُود بهر تو این
كاش از آمدن كوفه حذر می كردی

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:15
اهل بیت
وحید قاسمی

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

از حالِ زارِ نامه برت حرف می زنند

از این سفیر در به درت حرف می زنند

در مسجدی که عطر علی می وزد از آن

از بی نمازی پدرت حرف می زنند

نیزه فروش هایِ نظرتنگِ چشم شور

از قد و قامت پسرت حرف می زنند

کار از بهای گندم ری هم گذشته است

از قیمتِ سرِ قمرت حرف می زنند

دیدم کنیزهای دم بختِ بی جحاز

از دختران در سفرت حرف می زنند

دیدم که در محله ی خورجین فروش ها

خولی و شمر پشت سرت حرف می زنند

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:15
اهل بیت
سید محسن حسینی

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

چشم ستاره حال مرا در نظاره است

معراج میهمان سرِ دارالعماره است

ای کعبه ام ز کعبه مرا یک نگاه کن

ای عمر من نگاه تو عمر دوباره است

بازار کوفه مروه بُود، کوچه ها صفا

سعی صفا و مروۀ من بی شماره است

جان سه ساله ات تو میا با سه ساله ات

در بین کوفیان سخن از گوشواره است

دیدم یکی نشسته و دستش کمان و تیر

در انتظار آمدن شیرخواره است

یک مرد اگر به کوفه بُوَد یک زن است و بس

ناچار مانده ام من و او فکر چاره است

بازار تیغ و نیزه شده گرم یاحسین

جسمت ز سم اسب و تنت پاره پاره است

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:14
اهل بیت

قاسم نعمتی

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

خدا کند که از این ره امیر برگردی

ز قبل آن که شوی بی سفیر برگردی

دعا کنم که خدا در دل تو اندازد

که هرچه زودتر از این مسیر برگردی

ز پیش از اینکه شوم تا قیامت از خجلت

به نزد مادر تو سر به زیر، برگردی

به استخوان شکسته تو را قسم بدهم

به حق ((جابر عظم الکسیر)) برگردی

به نازکی گلوی علی کنی رحمی

نخورده حنجر شش ماهه تیر برگردی

ز قبل آنکه شود ضرب تیر سه شعبه

یگانه رازق طفل صغیر برگردی

ز قبل آنکه شود دختر سه سالۀ تو

به بوسه ای ز لبان تو پیر برگردی

خدا کند که عدو تا به نیزه نگرفته

ز پهلوی تو تقاص غدیر برگردی

قسم به قامت رعنای شیر اُم بنین

قسم به غیرت مردی دلیر برگردی

ز قبل آنکه شود خواهر تو بی معجر

میان کوچه و بازار اسیر برگردی

ز قبل آنکه کند وقت دفن تو پسرت

تن تو جمع میان حصیر برگردی

ز قبل آنکه بچیند یکی یکی دشمن

به نیزه رأس صغیر و کبیر برگردی

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:14
اهل بیت
علی آمره

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

یک طرف سرمستی و غوغای عالمگیرشان

یک طرف طومار امضاهای بی تاثیرشان

کوفه شهر اشرفی و درهم و دینار هاست

اعتباری نیست بر آرا و بر تدبیرشان

این همان شهریست که می کرد عمویم مرتضی

با سبوی آب و قدری نان و خرما سیرشان

این همان شهریست که مردانش از روز ازل

با خیانت به علی خورده رقم تقدیرشان

تا همین دیروز من مولایشان بودم ولی...

همدمم حالا شده سنگینی زنجیرشان

دیشب اصلا خواب با چشمان خیسم خو نکرد

از صدای صیقل سر نیزه ها و تیرشان

حرف آخر یابن زهرا مَردم این سرزمین

جملگی با توست دل هاشان ولی...شمشیرشان...!!

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:14
اهل بیت
سعید خرازی

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

زِراه آمده از خانه ی خدا برگرد

اگر خودم به تو گفتم بیا  نیا برگرد

 تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه

برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد

برای قامت اکبر٬ دو تا عبا بردار

که جا نمی شود این تن به یک عبا برگرد

خدا به خیر کُند شمر چکمه پوشیده

در انتظارِ تو اِستاده بی حیا برگرد

یزید٬ چوب به دستش گرفته منتظر است

که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد

اگر به کوفه بیایی رُباب می بیند

که می رود سرِ طفلش به نیزه ها برگرد

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:14
اهل بیت
موسی علیمرادی

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

از این کوفه از این مردم از این تقدیر می ترسم

من از این آسمان تیره و دلگیر می ترسم

ز دست ناله های من شکسته قلب هر سنگی

من از این ناله و دل های بی تأثیر می ترسم

از این شهری که هر کوچه پر از خار و پر از سنگ است

از آن بانو که خواهد رفت در زنجیر می ترسم

به یاد قامت اکبر که مثل سرو می ماند

از این بازار گرم نیزه و شمشیر می ترسم

سه شعبه ساختند اینجا به قد و قامت اصغر

از این تشبیه وحشتناک از این تصویر می ترسم

پدرها قول سوغاتی به دخترهایشان دادند

من از آن دختر نازت از این تدبیر می ترسم

تجسم می کنم زینب اگر اینجا رسد ای وای

من از آن حتک حرمت ها و از این تحقیر می ترسم

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته