• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1361
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 4204روز قبل
اهل بیت
علیرضا لك

ورود کاروان به کربلا

 

لحظه ای دنیا ندیده آرمیدنهای من

سوخته از دست غم بال تپیدنهای من

می رسم تا كربلا با محمل بارانی ام

بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من

نیزه و شمشیر ها آمادۀ مهمانی اند

وای از گودال و وای از داغ دیدن های من

سایه ام پیدا نبود عمری ولی اینجا ببین

از حرم تا قتلگاه تو دویدنهای من

یادگار مادرم! آنروز می آید چه زود

از ضریح حنجر تو بوسه چیدن های من

با همه می آیم و تنها از اینجا می روم

مُردنم آسانتر از این دل بریدن های من

داغ ها را یك تنه تا به قیامت می برم

می روی بر نیزه می بینی خمیدن های من

علیرضا لك

ورود کاروان به کربلا

 

لحظه ای دنیا ندیده آرمیدنهای من

سوخته از دست غم بال تپیدنهای من

می رسم تا كربلا با محمل بارانی ام

بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من

نیزه و شمشیر ها آمادۀ مهمانی اند

وای از گودال و وای از داغ دیدن های من

سایه ام پیدا نبود عمری ولی اینجا ببین

از حرم تا قتلگاه تو دویدنهای من

یادگار مادرم! آنروز می آید چه زود

از ضریح حنجر تو بوسه چیدن های من

با همه می آیم و تنها از اینجا می روم

مُردنم آسانتر از این دل بریدن های من

داغ ها را یك تنه تا به قیامت می برم

می روی بر نیزه می بینی خمیدن های من

علیرضا لك

ورود کاروان به کربلا

 

لحظه ای دنیا ندیده آرمیدنهای من

سوخته از دست غم بال تپیدنهای من

می رسم تا كربلا با محمل بارانی ام

بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من

نیزه و شمشیر ها آمادۀ مهمانی اند

وای از گودال و وای از داغ دیدن های من

سایه ام پیدا نبود عمری ولی اینجا ببین

از حرم تا قتلگاه تو دویدنهای من

یادگار مادرم! آنروز می آید چه زود

از ضریح حنجر تو بوسه چیدن های من

با همه می آیم و تنها از اینجا می روم

مُردنم آسانتر از این دل بریدن های من

داغ ها را یك تنه تا به قیامت می برم

می روی بر نیزه می بینی خمیدن های من

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:20
اهل بیت
سیدمحسن حسینی

ورود کاروان به کربلا

 

جمال دلبرم چون آفتاب است

چو گیسویش دلم در پیچ و تاب است

به بزم عشق هر کس را که دیدم

به یاد چشم او مست و خراب است

صفا و مروه را بی او صفا نیست

بدون مهر او زمزم سراب است

حرم شاهد بُود صاحب حرم اوست

حرم بی صاحبش در اضطراب است

طواف کعبۀ گِل هفت بار است

طواف کعبۀ دل بی حساب است

زمین کربلا دیده به راهش

صدف چشم انتظار دُرّ ناب است

شَود بانوئی از محمل پیاده

که بال صد ملک او را رکاب است

تماشا کن که زهرای سه ساله

به روی دامن عباس خواب است

زهر سو دیدۀ تیر سه شعبه

به زیر حنجر طفل رباب است

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:19
اهل بیت
حیدر توکلی

ورود کاروان به کربلا

 

ای مرا از لحظۀ دیدار تاج سر حسین

هم برادر بودی و هم یار هم یاور حسین

هر کجا بردی مرا خرسند می بودم ولی

این سفر بی تابم و محزونم و مضطر حسین

این بیابان بوی هجران و غم و خون می دهد

روی برگردان از این صحرای غم پرور حسین

گر ندارد کربلا قصد جدایی بین ما

پس چرا جا داده در خود این همه لشگر حسین

گفته بودی میهمانی می روم اما بگو

میزبان آورده با خود پس چرا حنجر حسین

آن عرب با تیرهای سهمگینش را بگو

بر نمی دارد چرا چشم از علی اصغر حسین

نیزه داران گوئیا بر هم نشانی می دهند

از قد و بالای رعنای علی اکبر حسین

عده ای در بین نخلستان کمین بنشسته اند

قصدشان باشد گمانم صید آب آور حسین

این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست

ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین

حیف از این گل ها که با خود همسفر آورده ای

بیم آن دارم که گردد باغبان پرپر حسین

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:19
اهل بیت
ژولیده نیشابوری

ورود کاروان به کربلا

 

الهـی بـهـر قـربانی بـه درگاهـت سـر آوردم

نـه تنها سـر برایت بلکه از سر بهتر آوردم

پــی ابـقـاء قــد قامت بـه ظهر روز عاشورا

بـــرای گـــفــتــن الله اکــبــر، اکــبــر آوردم

پــی آزادی نــسـل جـــوان از بـنـــد اسـتـبـداد

بـرادر زاده ای چـون قـاسـم فــرخ فـر آوردم

عـلی را در غدیر خم نبی بگرفته روی دست

ولـی مـن روی دست خود عـلی اصغر آوردم

عــلی انگشـتر خـود را بـه سائل داد

اما مـن بــرای ساربان انگشت و بـا انـگـشتـر آوردم

بــرای آنکـه همـدردی کنـم با مـادرم زهــرا

بــرای خـوردن سیلی سـه ساله دخـتر آوردم

بــرای کشتـن دونان بـه دشت کـربلا یـا رب

چــو عـباس همایـون فـر امیـر لشگـر آوردم

بــرای آنکـه قـرآنت نـگــردد پـایمـال اسـب

بــرای ســم مـرکــب هـا خـدایـا پــیـکـر آوردم

حسن را گر که از لخت جگر آکنده شد تشتی

مـن اینک ســر بـرای زینت تـشت زر آوردم

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:19
اهل بیت
حبیب الله چایچیان

کاروان در مسیر کربلا-ورود به ماه محرم

 

باز این چه نواست، وز کجا می‌آید؟

کاین نغمه به گوش آشنا می‌آید

یا رب چه غبار دلنشینی است که باز

بر لوح دل از خاطره ها می‌آید ؟

این کیست، که از قِصۀ پر غُصۀ او

غم های دگر، به انتها می‌آید؟

این کیست، که بر پردۀ دل چنگ زند

کز شور غمش، دل به نوا می‌آید؟

این کیست، که از شتاب چرخ عمرش

گرد غم و طوفان عزا می‌آید؟

این کیست، که از شعار آزادی او

بر گوش مجاهدان، ندا می‌آید؟

این کیست، که هر کس شنود نامش را

با چشم تر و، نوحه سرا می‌آید؟

این کیست، که هر جا گذرد، همچو بهار

بوی گل سرخ، از فضا می‌آید؟

این کیست، که حج خویش، ناکرده تمام

لبیک به لب، به نینوا می‌آید؟

خون در دل عاشقان حق، می‌جوشد

یک لاله عذار حق نما می‌آید

از شهر نبی، مسافری سرگردان

با قافله اش، به کربلا می‌آید

این عاشق سرگشته، حسین است، حسین

کاینجا به مشیت خدا می‌آید

این ذبح عظیم است، که از بیت خدا

با جمله عزیزان به منا می‌آید

اکبر به شتاب، از پی ثار الله

با قلب حسین، پا به پا می‌آید

قاسم که درین سفر بجای حسن است

آید به نظر که مجتبی می‌آید

عباس به پاس محمل خواهر خویش

چون سایۀ زینب، ز قفا می‌آید

گر جنگ و ستیز است، خدایا، در پیش

پس دختر زهرا به کجا می‌آید؟

کس نیست ( حسانا ) که بپرسد ز رباب:

با اصغر شش ماهه، چرا می‌آید؟

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:19
اهل بیت
محمود ژولیده

‏ورود کاروان به كربلا

 

شد زمین و زمان همه درهَم

كربلا چون قدوم دلبر دید

نینوا از مهابتِ سلطان

زیر پای حسین می لرزید

 

پا ز مركب چو بر زمین بگذاشت

می زد از آسمان فرشته صَلا

آیه ای بر امام نازل شد

قل اعوذ برب كرب و بلا

 

چه شد ای مركبِ زبان بسته ؟!

كه قدم از قدم نَه برداری ؟

گوشه ی دیده ات چرا خیس است؟

مگر از كربلا خبر داری؟

 

پیشِ قدِّ رسای ساقی بود

نخل ها سر فرود آوردند

كودكان در برِ عمو عباس

مَشك ها، هر چه بود آوردند

 

قول دادند، موج های فرات

كه كسی تشنه لب نمی ماند

خارها هم به ساربان گفتند

هیچ طفلی عقب نمی ماند

 

غیرتِ كودكانه را بنگر

گریه ها گریه های نوزاد است

حیرتِ ماورا را بنگر

خنده ها خنده های صیاد است

 

روی دستِ تمام دخترها

عمه كارِ بهانه ای می داد

با زبان اشاره غم ها را

ردّ پایی، نشانه ای می داد

 

گفت با خویش زیر لب زینب

این زمین را چه جور می بینی؟

ناگهان زد صدا: برادر جان!

نیزه ها را ز دور می بینی؟

 

دارد از گوشه گوشۀ میدان

دسته دسته سپاه می آید

نكند این چنین كه می بینم

خبر از قتلگاه می آید

 

این همه لشگر از كجا آمد؟

پس چه شد وعده های مهمانی؟

باغ هاشان چه میوه ها داده!

سفره هاشان پُر از پریشانی!

 

كوله هاشان چرا پر از تیر است؟

بارهاشان چرا پر از سنگ است؟

می شود تا مدینه برگردیم؟

دلِ من بهر مادرم تنگ است؟

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:19
اهل بیت
حسن لطفی

ورود کاروان به کربلا

 

اینجا کجاست این همه غربت دیار کیست

این خاک، این غبار پر از غم مزار کیست

آن تل، تل خاکی و گودی پشت آن

جانم به لب رسانده مگر سوگوار کیست

با من بگو که آن همه نیزه برای چیست

یا آن سپاه دشنه به فکر شکارِ کیست

وای از رباب حرمله اینجا چه می کند

وای از رباب حرمله در انتظار کیست

آن نیزه های مرد کش سهمگین او

سهم گلوی مثل گل شیر خوار کیست

برگرد تا به گریه نگویم کنار تو

این زخم های بیشتر از بیشمار کیست

برگرد تا که نشنوی از کوفیان که این

ناموس بی برادر و محمل سوار کیست

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:18
اهل بیت
سیدرضا مؤید

ورود کاروان به کربلا

 

نه تنها جان خود را هدیه بر درگاه آوردم

الها هر چه دارم من به قربانگاه آوردم

نه تنها یک گلستان لاله دارم بهر پژمردن

کنارش یک نیستان نالۀ جانکاه آوردم

حسینم من حسینم آفتاب روز عاشورا

که در این آسمان هم اختر و هم ماه آوردم

بود حجاج را در کعبه یک قربان ولیکن من

خلیل عشقم و چندین ذبیح الله آوردم

پی تکمیل عاشورای خونینم خداوندا

ز اکبر تا به اصغر جمله را همراه آوردم

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:18
اهل بیت
علی اكبر لطیفیان

ورود کاروان به کربلا

 

با احتیاط لالۀ ما را پیاده کن

عباس جان، سه سالۀ ما را پیاده کن

با احتیاط بار حرم را زمین گذار

زانو بزن وقار حرم را زمین گذار

با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای

می ترسم آن که گیر کند گوشواره ای

چشم مخدرات به سمت نگاه تو

دوشیزگان محترمه در پناه تو

با حوریان رفته به زیر نقاب ها

یک لحظه روبرو نشدند آفتاب ها

این حوریان عزیز خدایند و بس، همین

این دختران کنیز خدایند و بس، همین

این دختر علی ست که بالش شکستنی ست

ناموس اعظم است و وقارش شکستنی ست

از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش

عباس جان مراقب این با حجاب باش

این دختران من که بیابان ندیده اند

در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند

یک لحظه هم ز خیمه ی طفلان جدا نشو

جان رباب از دم گهواره پا نشو

تو هستی و اهالی این خیمه راحتند

در زیر سایه ات همه در استراحتند

تو هستی و به روز حرم شب نمی رسد

چشم کسی به قامت زینب نمی رسد

یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند

احساس می کنم همه دلواپس هم اند

احساس می کنم که جوابم نمی دهند

با آب آب گفتنم آبم نمی دهند

راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست

از سنگ ها شکستن دندانم آرزوست

من راضیم به پای خدا دست و پا زنم

با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم

جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا

این جام را الست گرفتیم ما دو تا

می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم

پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم

****

با احتیاط لاله ی ما را سوار کن

زینب بیا سه ساله ی ما را سوار کن

با احتیاط خسته شدند این ستاره ها

این گوش پاره ها سر گوشواره ها

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:18
اهل بیت
سیدمحمدجواد شرافت

ورود کاروان به کربلا

 

پر از شور و نوایی نینوایی

پر از کرب و بلایی کربلایی

چکیده بر تو روزی اشک حیدر

ولی تو تشنه ی خون خدایی

***

مبادا خواهری گریان بماند

مبادا مادری نالان بماند

فراتی داری از آب گوارا

مبادا کودکی عطشان بماند

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:17
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته