• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1361
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 4204روز قبل
اهل بیت
رحمان نوازنی

ورود کاروان به کربلا

 

یک قافله از نور فراتر

از منظر آب روشنا تر

یک قافله بیدارتر از صبح

از هر چه طلوع باصفاتر

یک قافله برگزیده ای که

در زمرۀ عشق مصطفاتر

آنقدر رها شده ز هستی

از زلف نسیم هم رها تر

یک قافله در مسیر قبله

اما جهتش قبله نما تر

هفتاد و دو جام در کف دست

از یکدگرند مبتلا تر

رؤیاتر از آنچه خواب دیدند

اما به حقیقت آشنا تر

یک قافله از قبیلۀ لا

یک قافله از عالم بالا

یک قافله آیه های تطهیر

مصداق شرابهم طهورا

یک قافله بالاتر از عیسی

یک قافله مریم و صفورا

یک قافله از تبار مجنون

یک قافله از دیار لیلا

یک قافلۀ پر از اجابت

مانوس تر از نماز شب ها

یک قافله از مهریۀ آب

یک قافله بچه های زهرا

یک قافله غنچه های تشنه

یک قافله دور و بر سقا

این قافله آمد و اذان داد

این قافله در نماز جان داد

این قافله را پیاده کرد و

یک یک به ملائکه نشان داد

نیت که نمود عرش لرزید

تکبیر که گفت عشق جان داد

جنات و هر آنچه در بهشت است

بر قاطبه فرشتگان داد

دیدند که سر به سجده برد و

هفتاد و دو سر به آسمان داد

آنگاه نشست و گریه کرد و

هی آب به دست کودکان داد

پس دست تمام کودکان را

در دست عموی مهربان داد

فرمود شما فصل بهارید

پس گریه برای هم ببارید

فرمود خیام کودکان را

در بین خیام ما گذارید

دور و بر خیمه خار صحراست

باید همه جا لاله بکارید

عباس پناه همۀ ماست

باید به عمو پنا آرید

پس غصه برای چیست وقتی

تا کوفه و شام عمه دارید

جان من و جان این سه ساله

تنهاش مبادا بگذارید

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:21
اهل بیت
غلامرضا سازگار

ورود کاروان به کربلا

 

از کعبـه آمـدید طــواف خــدا کنید

اکنـون مقــام در حـرم کربــلا کنید

اینجاست آن منای عظیمی که جـای ذبح

بایـد هـزار مـرتبه خـود را فـدا کنید

مکه، صفـا و کرب‌وبـلا مروۀ شماست

باید کـه سعی با سـر از تن جدا کنید

زهـرا به فـردفـرد شمـا می‌کنـد دعا

اینک شمـا بـه دختر زهـرا دعا کنید

تا خـون پاکتـان بـه نمـاز آبـرو دهد

در موج خون به خون خدا اقتدا کنید

دیدید اگر به روی شما بسته شد فرات-

عبـاس را بـه یـاری اصغـر صدا کنید

خواهیـد اگـر قبول شود حج خونتان

حـق رسـول را بـه شهـادت ادا کنید

باید جـدا شود سرتان در طواف خون

تا سعی خویش را به سر نیزه‌ها کنید

آینــدگان! ثـواب شهـادت نصیبتـان

هر صبح و شام گریه به خون خدا کنید

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:21
اهل بیت
وحید قاسمی

ورود کاروان به کربلا

 

کاروان بهشتیان آمد

کربلا میهمان نوازی کن

متبرک شدی به عطر حسین

برترین خاک، سرفرازی کن

 

کربلا دجله را خبر کن زود

قافله با شتاب آمده است

تکه ای ابر سایبان بفرست

شیرخوار رباب آمده است

 

یاد تیغ و ترنج افتادی

به تو حق می دهم که حیرانی

قد و بالایِ دیدنی دارد

علی اکبر است... می دانی!؟

 

بوی شهر مدینه را حس کن

این دو آیینه ی سخا هستند

مثل من بغض کرده ای! آری

یادگاران مجتبی هستند

 

مثل پروانه گرد ارباب اند

نور چشمانِ زینب کبری

داغ فرزند كربلا سخت است

رحم كن جانِ زینب کبری

 

از فرات خودت بگو قدری...

ساقی این خیام عباس است

آب سردی به مشک او برسان

او به قولی که داده حساس است

 

کربلا! زینب است این بانو

عزتش را مگر نمی بیینی!؟

هی نگو دشت از چه می لرزد؟

هیبتش را مگر نمی بینی!؟

 

داغدار قبیله آمده است

اشک و خون دارد او به دیده هنوز

کربلا زود سر به زیر انداز

سایه اش را کسی ندیده هنوز

 

راستی این سه سالۀ شیرین

میوۀ قلب حضرت آقاست

چادرش را اگر کسی نبرد!

پرچم انقلاب عاشوراست

 

چیست آن چالۀ عمیق آن جا؟

دلم آشوب شد منای حسین

خارهای تو دردسر ساز است

نونهال اند بچه های حسین

 

گریه های علی که یادت هست

جنگ صفین ماجرا رو شد

صحبت از تشنگی وسط آمد

حرف تیغ و گلو و گیسو شد

 

کاش این چاله را نمی دیدم

بیشتر می خورَد که گودال است

پیِ  گنجی عظیم کنده شده

عشق کوفی طلا و خلخال است

 

کاش این چاله را نمی دیدم

دل من شور می زند انگار

کمی آهسته؛ این صدا از چیست؟

دشنه ای زور می زند انگار


پنج شنبه 2/9/1391 - 1:21
اهل بیت
مهدی رحیمی

ورود کاروان به کربلا

 

فغان می زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش!

و آغوشش به روی کاروان ها وا نبود ای کاش!

زمین کربلا برخاست بر پا نیزه ها را دید

و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش!

یقین تکلیف طفلان، با عطش این گونه روشن بود

فراتی هست این جا پیش رو اما نبود ای کاش!

سه شعبه تیر را می دید با خود زیر لب می خواند

ربابی هست این جا که چنان لیلا نبود ای کاش!

چه می شد که نبود اصغر در این لشگر، اگر هم بود

سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش!

هزاران مرد تیر انداز را می دید و هی می گفت

علمدار حسین این قدر بی پروا نبود ای کاش!

نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو می کرد

اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش!

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:20
اهل بیت
قاسم نعمتی

ورود کاروان به کربلا

 

زمین کربلا این جاست زینب!

دیار پر بلا این جاست زینب!

تحمل می کنی؟ گویم برایت

فراق ما دو تا این جاست زینب!

صدایی آشنا آید به گوشم

که مادر قبل ما این جاست زینب!

چه سرهایی شکسته بین این دشت

مسیر انبیا این جاست زینب!

برای خواب پنجاه سال پیشت

دم تعبیرها این جاست زینب!

همان جایی که گفته «امّ أیمن»

زمین نینوا، این جاست زینب!

بزن بوسه تمام سینه ام را

ضریح مصطفی این جاست زینب!

همان جایی که قرآن ها بیفتد

به زیر دست و پا این جاست زینب!

ببین نرمیِ زیر حنجرم را

فرود نیزه ها این جاست زینب!

ببین این مهره های محکمم را

ذبیحاً بالقفا این جاست زینب!

تمام خاک این صحرا خریدم

همه سرّ خدا این جاست زینب!

به مسلخ پا گذاریّ و ببینی

غسیلاً بالدّماء این جاست زینب!

مبادا معجر از سر وا نمایی

عدوی بی حیا این جاست زینب!

حنا از خون به گیسویت بگیری

حجاب کبریا این جاست زینب!

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:20
اهل بیت
مجتبی حاذق

ورود کاروان به کربلا

 

او که دل کشتۀ چشمان سیاهش باشد

می رود کوفه… خدا پشت و پناهش باشد

شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو

سوزش قلب من از آتش آهش باشد

خواب دیده ست پی قافله اش مرگی را

چه قرار است مگر بر سر راهش باشد؟!

آه انگار قرار است که در این صحرا

تیر و شمشیر پذیرای نگاهش باشد

نیزه ها منتظر روی چنان خورشیدش

سنگ هم منتظر صورت ماهش باشد

چه گناهی زده سر از دل مولا؟ شاید-

-اینکه فرزند علی بوده گناهش باشد

خواب دیدم که دو دست است جدا از پیکر

نکند دست علمدار سپاهش باشد…؟!

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:20
اهل بیت
داود رحیمی

ورود کاروان به کربلا

 

لشکری می رسد از راه خدا رحم کند
بد دهن، بد دل و بد خواه خدا رحم کند
از همان دور صدای بدشان می آید
ناسزا و بد و بیراه خدا رحم کند
یک طرف چند هزار آدم بی رحم کثیف
یک طرف غربت یک شاه خدا رحم کند
و فَدَیناه بِذبحی که لبانش خشک است
تشنه سر می بردَش آه خدا رحم کند
حاجی آماده ی قربانی و دَه روز دگر
می رسد آخر شش ماه خدا رحم کند
ارباً اربا شدن یک قد رعنا سخت است
نکند لشکر گمراه...؟! خدا رحم کند
با عمودی که در این لشکر شب می بینم
آخرش می شکند ماه خدا رحم کند

***

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:20
اهل بیت
شهاب الدین خالقی

ورود کاروان به کربلا

 

کاروانی رسیده است از راه

کاروانی که توشه اش خون است

می نویسد خدا سفرنامه

وصف لیلا و شرح مجنون است

 

بوی صفین می رسد به مشام

که حسن قاسم و علی ست حسین

شاید این جا غدیر خم باشد

علی اکبر چه منجلی ست حسین

 

پیش دارالشفای لطف شما

زخم دل نیز مرحمی دارد

کرم و بخشش شما تا هست

رو سیاهی چه عالمی دارد

 

تو سلیمان کربلا بودی

پیش پای تو نامه می چیدند

دیوها از همه پیامبری

فقط انگشتر تو را دیدند

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:20
اهل بیت
مهدی رحیمی

ورود کاروان به کربلا

 

آفتاب دوباره ای پیداست

روی دوشش ستاره ای پیداست

مشک بر روی شانۀ عباس

لب دریا کناره ای پیداست

این طرف غیر خار در دستی

وایِ من سنگ خاره ای پیداست

آن طرف حنجری عطش آلود

در پسِ گاهواره ای پیداست

این طرف با سه شعبه های خودش

روی اسبی سواره ای پیداست

آه از توی گودی گودال

سر دارالاماره ای پیداست

اگر این نیزه ها اجازه دهند

بدن پاره پاره ای پیداست

***

خاک این دشت سربلند شده

روی پایش اگر بلند شده

کاروانی ز دور می آید

آه از هر جگر بلند شده

چهرۀ ماهتاب این لشگر

روی دست قمر بلند شده

به قد و قامت علی اکبر

چشم نیزه نظر بلند شده

وای تیر سه شعبه ای انگار

روی پاهای پر بلند شده

روی زانو نشسته حرمله و

روی دستی پسر بلند شده

سمت هر کس حسین در نقشی

گه عمو گه پدر بلند شده

این خمیده سه ساله کیست مگر-

-مادر از پشت در بلند شده

نجمه گوید که قد قاسم من

از چه رو این قدر بلند شده

روی دست تو اکبر از پا؟ نه

از میان کمر بلند شده

***

گل به وقت گلاب نزدیک است

لحظۀ اضطراب نزدیک است

لحظه ای که عمو به خود می گفت

مشک بردار آب نزدیک است

بی گمان بین آب و شش ماهه

لحظۀ انتخاب نزدیک است

لحظۀ رو گرفتن ارباب

از نگاه رباب نزدیک است

آه خفاش های بی مقدار!

کشتن آفتاب نزدیک است

لحظه های کشیدن دست و

روسری و نقاب نزدیک است

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:20
اهل بیت
غلامرضا سازگار

ورود کاروان به کربلا

 

الا! یاران من! میعادگاه داور است، این جا

بدن ها غرق خون، سرها جدا از پیکر است، این جا

مَلَک! قرآن بخوان در خاکِ روح انگیز این وادی

که هفتاد و دو گل از باغ عترت، پرپر است، این جا

نیازی نیست گل ریزد، کسی در مقدم مهمان

که صحرا لاله گون از خونِ فرقِ اکبر است، این جا

مگر نه در نماز عشق می باید وضو از خون

وضوی من ز خونِ حلقِ پاک اصغر است، این جا

شود جان عمویی هم چو من، قربانی قاسم

که مرگ سرخ بر وِی، از عسل شیرین تر است، این جا

شود حل، مشکل بی آبی اطفال معصومم

که سقا با دو چشم خون فشان، آب آور است، این جا

نه تنها از تن مردان جنگی، سر جدا گردد

به نوک نیزه، طفل شیر خوارم را سر است، این جا

مبادا کس در این صحرای خونین، نام آب آرد!

جواب "العطش" شمشیر و تیر و حنجر است، این جا

الهی! دخت زهرا، پای در گودال نگذارد

که کعب نی جواب "یا اخا"ی خواهر است، این جا

عجب نبود گر ابناء بشر گریند خون بر من

که از خون گلویم رنگ، موی مادر است، این جا

به عُمر خود مزن غیر از در این خانه را "میثم"!

زیارتگاه دل تا صبح روز محشر است، این جا

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته