• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1295
تعداد نظرات : 925
زمان آخرین مطلب : 4662روز قبل
دعا و زیارت

 

طبق آيات قرآن اين دسته داراى آثار و خصوصياتى مختص بخود خواهند بود: اولا شيطان و نفس اماره به آنها دسترسى ندارد، و از آنها كاملا مايوس است، و نمى‏تواند باندازه سر سوزنى در دل آنها رخنه نموده و اثرى بگذارد

«و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين‏»[53]

«قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين‏»[54]

خود شيطان در اين حال اعتراف دارد كه عاجزتر از آنستكه بتواند آنان را از راه منحرف بنمايد، چون دل آنها محل خدا شده، و معلومست كه شيطان قدرت غلبه و استيلا بر جايگاه خدا را ندارد.

اين چنين افراد دائما در حرم خدا مصون و محفوظ از هر گناه فعلى و قولى و فكرى و قلبى و سرى، و نيز خالى از هر گونه خطا و اشتباه بوده، فعل آنان فعل حق، زبان آنان زبان حق، چشم آنان چشم حق، گوش آنان گوش حق، و بالاخره تمام كانون وجودى آنان متعلق بحضرت حق و خانه قلب و سر آنان در بسته به تسليم خداى منان داده شده است.

و معلومست كه واردات قلبيه آنان باذن حق، بامر حق بوده، آنچه را كه ضمير آنان از عوالم بالا تلقى كند خواه بطور وحى و تشريع شريعت‏باشد، خواه بعنوان ادراك مطالب كليه و علوم حقيقيه، و اطلاع بر اسرار و مغيبات كه شان امام و اولياى خداست، در هر حال قلب آنان معصوم و عارى از هر گونه گناه و خطائى خواهد بود.

و ثانيا چون فكر و سر آنان وسيع شده، و آنان از تمام مراحل هستى عبور نموده و متحقق بذات حق شده‏اند، لذا مى‏توانند خدا را چنانكه شايد و بايد حمد و ستايش كنند، ستايشى كه لايق ذات مقدس اوست.

«سبحان الله عما يصفون الا عبادالله المخلصين‏»[55] چون هر موجودى كه بخواهد خدا را حمد كند باندازه استعداد و ظرفيت و بقدر فكر خود و علم خود حضرت معبود را مى‏ستايد.

حضرت حق بالاتر از مقدار و اندازه علم و ظرفيت وجودى اوست، لذا هيچ موجودى نمى‏تواند آنطور كه بايد خدا را حمد كند، و لذا با ستايش بايد تسبيح را توام نمود، يعنى در عين آنكه تو را حمد مى‏كنيم و بتمام مراتب جمال و كمال مى‏ستائيم، تو را منزه و مقدس و پاكتر از اين مى‏دانيم كه اين ستايش ما سزاوار مقام عز و جلال و عظمت تو باشد.

سبحان ربى الاعلى و بحمده-سبحان ربى العظيم و بحمده-«و يسبح الرعد بحمده و الملائكة من خيفته‏»[56]

رعد آسمان و فرشتگان، از خوف خدا و كوچكى آنان در برابر عظمت آن حضرت پيوسته با ستايش خود، تسبيح و تنزيه مى‏كنند.

«و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم‏»[57]

تمام موجودات بدون استثناء با ستايش و تمجيد خود، اعتراف بعدم وصول حمد و ستايش، بساحت قدس او را دارند، و لذا با حمد خود تنزيه و تقديس نموده، ذات مقدس او را از اين گونه ستايشها بالاتر و منزه‏تر مى‏ستايند.

اما بندگان مخلص خدا كه هيچ جنبه هستى بخود در آنها مشهود نيست، بلكه هستى آنان هستى حق شده است، و قلب آنان عرش و كرسى آن حضرت است، آنان مى‏تواند خدا را چنانكه شايد بستايند و در حقيقت‏خدا ستاينده خود بوده است.

و اين تقريب منافاتى با جمله ما عرفناك حق معرفتك ندارد، زيرا مفاد اين جمله، عرض ذل و فقر در عالم امكان و كثرت است، و مفاد سبحان الله عما يصفون الا عبادالله المخلصين، تحقق فناى حقيقى در تمام مراتب اسماء و صفات و ذات حضرت احديت است كه در آن مقام فناى مطلق، مختصر شائبه هستى و اظهار انانيت نمودن، كفر و شرك بوده و از ساحت اخلاص مخلصين بسى دور است.

پنج شنبه 2/1/1386 - 20:11
دعا و زیارت

 

«فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا»[52] در هر قدمى كه برمى‏دارد از تسويلات نفس و تزيينات ابليس روى گردانيده، دل بخداى خود بسپارد و خواطر شيطانى را از ضمير خود بدور ريخته، نفس متحرك و مواج و مضطرب خود را بياد خدا آرام كند.

اين عمل احتياج بمجاهده دارد، مجاهده با نفس و رسيدن بمنزل اخلاص، تا از مخلصين گردد، و در تمام كارها از عبادت و غير آن در هيچ چيز غير خدا را منظور و مقصود خود نداند، و صرفا كردارش خالصا لوجهه الكريم بوده باشد.

چون انسان در هيچ حال از تهاجم افكار و خيالات وارده در قلب خالى نيست، حتى در حال سكوت و استراحت، خواطر بدون اختيار مانند سيل به دل انسان هجوم مى‏آورند، و حتى در حال خواب، خواطر از انسان دست‏برنمى‏دارند;

لذا براى سكون و آرامش دل بايد با ذكر خدا و مجاهده بسيار قوى در مقابل هجوم خاطرات مقاومت نمود، و دل را از دستبرد آنان محفوظ نگاهداشت، و در هر لحظه از منويات شخصى دست‏برداشت، و اختيار و رضاى حضرت بارى تعالى را بر رضا و اختيار خود ترجيح داد.

اگر انسان بيارى و توفيق خدا در اين مرحله ايستادگى بنمايد، و مجاهده خود را ادامه بدهد كم كم همه مراتب شخصيت‏طلبى و استكبار و استقلال منشى او خداحافظى نموده و ميروند، و ذل عبوديت نسبت‏به ساحت‏حضرت معبود و روح خداطلبى و نياز و فقر بدرگاه او جانشين آن مى‏گردد.

از خودپرستى برون رفته خداپرست مى‏گردد و حقيقت عبوديت را در خود ملاحظه و مشاهده مى‏كند، قلب او آرام مى‏گيرد، و از نوسان و حركت مى‏ايستد، و از اضطراب و آشفتگى به اطمينان و سكون رهبرى مى‏شود، وجودش و سرش پاك و پاكيزه مى‏گردد و خواطر شيطانى ديگر بدو راه پيدا نمى‏كند، و ساير خواطر با اجازه او بدرون دل راه مى‏يابند، و بدون اجازه، حق ورود ندارند. چون دل در اين هنگام بتمام معنى الكلمه پاكيزه شده و صيقلى بصيقل محبت و عبوديت‏شده است، لذا جمال و انوار الهى در او مشهود، و آئينه تمام‏نماى ذات و اسماء و صفات حضرت معبود مى‏گردد، و اين مقام مخلصين است كه بسيار مقامى‏والا و ارجمند است.

پنج شنبه 2/1/1386 - 20:10
دعا و زیارت

 در امتيازات بندگان برگزيده خدا

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

«عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و احصى كل شيئى عددا»[51]

انسان همانطورى كه داراى اعضاء و جوارح مختلفى است، داراى غرائز و صفات متفاوتى است، مانند غضب و ميل بطعام و دفاع از نفس و حب جاه و ساير لذائذ، و غريزه انتقام و عبوديت و ايثار و غيرها.

و معلوم است كه هر يك از آنها را بايد در جا و محل خود بكار بندد و باندازه معينى مصرف كند، و الا موجب ضرر و چه بسا سبب هلاكت‏خواهد شد.

و اين بعلت‏بكار نبستن دستگاه منظم كننده قواى عقل و ادراك است، مثلا اگر شخصى در حال غذا خوردن بخواهد كاملا از لذت غذا بدون حد معين و مقدار ثابتى بهرمند گردد، مسلما به علت تكثير در اكل و شرب ميميرد، و اگر كسى در اعمال غريزه جنسى از عقل پيروى نكند، بسبب زياده‏روى خود را از پاى در آورده در آغوش مرگ مى‏خسبد.

يكى از غرائز حب بخدا و رسيدن بكمال اطمينان و كامياب شدن از لقاى‏خدا و وصول بمقام عز اوست، و تا انسان به اين مطلوب نرسد آرام نمى‏گيرد، و براى وصول به اين مقام نياز بمجاهده با نفس اماره دارد، يعنى در هر لحظه بايد مراقب بوده، كارى خلاف رضاى خدا از او سر نزند و كردارش صالح باشد.

پنج شنبه 2/1/1386 - 20:9
دعا و زیارت

 

و اين آثار به واسطه سعه روح و ظرفيت قلب مبارك آن حضرت است نه امر اعتبارى تشريفاتى، و سپس در ذريه آن حضرت انتقال يافت، يعنى همان نور دو قسمت‏شد نيمى در نفس مبارك آن حضرت و نيمى در نفس اميرالمؤمنين عليه السلام جاى گرفت و از لقاح نور اميرالمؤمنين و حضرت صديقه سلام اله عليها بذريه آن حضرت منتقل شد.

كما آنكه فرمود ان الله جعل ذرية كل نبى فى صلبه و جعل ذريتى في صلب على بن ابى طالب[20] خداوند ذريه هر پيغمبرى را از صلب خود آن پيغمبر قرار داد و ذريه مرا از صلب على بن ابيطالب قرار داد. از سلمان روايتست كه: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: كنت انا و على نورا بين يدى الله تعالى قبل ان يخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق الله آدم قسم ذلك النور جزئين جزء انا و جزء على اخرجه احمد فى المناقب.[21]

احمد بن حنبل كه يكى از بزرگان ائمه اهل تسنن است، طبق روايت كتاب الرياض النضره از سلمان فارسى روايت كرده است كه او مى‏گويد: از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: من و على نور واحدى بوديم در نزد خداوند تعالى، قبل از آنكه آدم را بيافريند به فاصله چهارده هزار سال.

سپس چون خداوند آدم را آفريد آن نور را دو قسمت نمود: يكى از آن دو قسمت من هستم، و قسمت ديگر على است.

و نيز از كتاب مودة القربى در ينابيع المودة حديث مى‏كند از عثمان كه او از رسول خدا روايت مى‏كند كه: خلقت انا و على من نور واحد قبل ان يخلق الله آدم باربعة آلاف عام فلما خلق الله آدم ركب ذلك النور فى صلبه فلم ينزل شيئا واحدا حتى افترقنا فى صلب عبد المطلب، ففى النبوة و فى على الوصية[22]

عثمان بن عفان از پيغمبر اكرم روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالى چهارده هزار سال پيش از آنكه آدم بوالبشر را خلق كند من و على را از نور واحد بيافريد، چون آدم را خلق كرد آن نور را در صلب او قرار داد و دائما آن نور نسلا بعد نسل واحد بود تا در صلب عبدالمطلب بدو قسمت منقسم شد نيمى به من و نيمى به على بن ابيطالب منتقل شد پس خداوند نبوت را در من قرار داد و وصايت و ولايت را در على قرار داد.

مورخ امين حسين بن على مسعودى در مروج الذهب روايت نغز و پرمحتوائى را از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره آغاز آفرينش و كيفيت‏خلقت نور محمد و آل محمد عليهم السلام و نحوه انتقال آن نور در نشئات مختلفه بيان مى‏كند، تا مى‏رسد به خلقت ملائكه و آفرينش آدم.

و پس از آن مى‏فرمايد: ثم نبه آدم على مستودعه، و كشف له[عن]خطر ما ائتمنه عليه، بعد ما سماه اماما عند الملائكة،

فكان حظ آدم من الخير ما آواه من مستودع نورنا، و لم يزل الله تعالى يخبا النور تحت الزمان الى ان فضل محمدا صلى الله عليه (و آله) و سلم فى ظاهر الفترات.

فدعا الناس ظاهرا و باطنا، و ندبهم سرا و اعلانا، و استدعى عليه السلام التنبيه على العهد الذى قدمه الى الذر قبل النسل

فمن وافقه و قبس من مصباح النور المقدم، اهتدى الى سره و استبان واضح امره، و من ابلسته الغفلة، استحق السخط

ثم انتقل النور الى غرائزنا، و لمع فى ائمتنا فنحن انوار السماء و انوار الارض، فبنا النجاة، و منا مكنون العلم، و الينا مصير الامور،

و بمهدينا تنقطع الحجج، خاتمة الائمة، و منقذ الامة، و غاية النور، و مصدر الامور

فنحن افضل المخلوقين، و اشرف الموحدين، و حجج رب العالمين.

فليهنا بالنعمة من تمسك بولايتنا، و قبض على عروتنا

ترجمه: و سپس خداوند آدم بوالبشر را بر آنچه در او به وديعت نهفته شده بود آگاه و مطلع گردانيد، و از عظمت و بزرگى آنچه نزدش به رسم امانت‏سپرده و او را بر آن امين قرار داده بود، پرده برداشت، و اين بعد از آن بود كه آدم را در نزد فرشتگان به عنوان «امام‏» نام‏گذارى نموده و منصب امامت و ولايت را بدو تفويض كرده بود.

بنابراين حظ و بهره آدم از خير و رحمت، بهمان مقدارى بود كه خداوند از نور نهفته و به وديعت‏سپرده شده ما، در او فرود آورده و تمكين داده بود.

و بر همين منوال خداوند تعالى پيوسته آن نور را در تحت گذران زمان‏ها پنهان مى‏داشت تا اينكه محمد را كه درود و سلام خدا بر او و بر اهل بيتش باد-در ظاهر زمانهاى فترت نيز-كه از پيامبران خالى بود-برترى و فضيلت داد.

در اينحال مردم را از دو وجهه ظاهر و باطن به اين پيامبر دعوت نمود، و درپنهان و آشكار به تبعيت و پيروى از شريعت او خواند.

و اين پيامبر مردم را بر همان عهد و ميثاقى كه خداوند قبل از پيدايش نسل، در عالم ذر با آن نموده بود متنبه و آگاه ساخته، و بر همان اساس و بنيان انسان‏ها را دعوت كرد.

كسانى كه با اين پيامبر موافقت نموده، و از آن چراغ تابان پيشين مشعلى براى خود فروزان نموده بودند، به سر واقعيت او راه يافتند، و از امر روشن او بهره‏ها يافتند.

و كسانى كه به غفلت دچار تحير و سرگردانى شدند، سزاوار خشم و غضب گشتند.

تا آنكه آن نور در طبيعت‏هاى ما منتقل شد، و در امامان ما درخشيد.

پس ما نورهاى آسمان‏ها و نورهاى زمين هستيم، و به وسيله ما نجات و رستگارى خواهد بود، و آن علم‏هاى پنهان و دانش‏هاى مخفى از ما ظهور و بروز خواهد نمود و بازگشت امور به سوى ماست.

و با قيام مهدى ما، حجت‏ها و دليل‏ها منقطع گشته و خاتمه خواهد يافت و اوست‏خاتمه پيشوايان و امامان، و اوست نجات دهنده و رهاننده امت و اوست غايت و نهايت نور و محل صدور امور.

پس ما افضل از تمام آفريدگانيم و اعلى و اشرف از جميع يكتاپرستانيم و حجت‏هاى الهيه و دليل‏هاى پروردگار جهانيانيم.

پس گوارا باد به نعمت‏هاى الهيه كسى كه به ولايت ما تمسك جويد و چنگ زند، و دستاويز ولايت ما را به دست گيرد.

سپس مسعودى گويد: اين روايت از حضرت ابيعبداله جعفر بن محمد از پدرش محمد بن على از پدرش على بن الحسين از پدرش حسين بن على از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب كرم الله وجهه روايت‏شده است[23].

و نيز مسعودى گويد: كه من در بسيارى از كتب تواريخ و سيره و انساب ديده‏ام كه چون آدم بوالبشر صداى هاتفى را شنيد كه از كشته شدن فرزندش هابيل به او خبر داد، و غصه و اندوهش براى جريانات گذشته و آينده رو به فزونى گذاشت، خداوند به او وحى فرستاد: فاوحى الله اليه: انى مخرج منك نورى الذى به السلوك فى القنوات الطاهره، و الارومات الشريفه، و اباهى بهالانوار، و اجعله خاتم الانبياء.

و اجعل آله خيار الائمة الخلفاء.

و اختم الزمان بمدتهم، و اغص الارض بدعوتهم، و انشرها بشيعتهم.

فشمر، و تطهر، و قدس، و سبح و اغش زوجتك على طهارة منها.

فان وديعتى تنتقل منكما الى الولد الكائن منكما[24]

ترجمه: خداوند به آدم وحى فرستاد: كه من از تو بيرون مى‏آورم نور خودم را، آن نورى كه به واسطه آن مى‏توان در اصلاب متين و استوار پاكيزه اعقاب، و ريشه‏هاى شريف نسل‏هاى گرامى داشته شده انساب راه يافت.

من به آن نور بر تمام نورها مباهات و افتخار مى‏كنم، و آن نور را خاتم پيغمبران قرار مى‏دهيم.

و آل او را بهترين پيشوايان و امامان و برگزيده‏ترين خليفگان قرار مى‏دهم.

و چرخ امتداد زمان را به مدت حكومت الهيه آنان، به پايان مى‏رسانم، و زمين را از دعوت و نداى آنان مالامال مى‏نمايم بطوريكه نقطه‏اى از زمين براى ندا و دعوت غير آنها يافت نشود، و زمين را براى تردد و تمكين شيعيان آنان باز مى‏كنم.

اى آدم!حال كمر خود را محكم ببند و آماده شو، و تحصيل طهارت كن، خداى خود را به تقديس و تسبيح ياد كن، و سپس برو به سوى زوجه‏ات و در حال طهر و پاكيزگى با او نزديكى كن.

چون امانت و وديعه من، از فرزندى كه از شما دو تن به وجود آمد منتقل مى‏شود

پنج شنبه 2/1/1386 - 20:9
دعا و زیارت

خداوند آدم بوالبشر را ايجاد نمود و او را خليفه خود قرار داد و دل او را مركز تجليات انوار جمال خود نموده، عقل او را قوى و سينه او را منشرح و قلب او را وسيع نموده، بطوريكه به تمام اسرار عالم كون بتواند اطلاع يابد و از حقائق موجودات باخبر شود و پرده اوهام را پاره نموده‏«فى مقعد صدق عند مليك مقتدر»[15]

جاى گيرد و به مقام اطمينان برسد و از سر غيب مطلع گردد و با فرشتگان گفت و شنود داشته باشد و در حرم امن و امان الهى سكنى گزيده دل او مركز تجليات اسماء و صفات حضرت معبود جل شانه قرار گيرد.

احاطه قدرت و علم و حيات خدا را در جميع مراحل عالم هستى به راى العين مشاهده نمايد و با حضرت بارى تعالى مناجات نموده و از سر و باطن تكلم كند و به مقام‏«علمه شديد القوى ذو مرة فاستوى و هو بالافق الاعلى ثم دنا فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى فاوحى الى عبده ما اوحى‏»[16] فائز گرديده، و بعد از فناى از نفس به بقاى خدا باقى و اسفار اربعه خود را به پايان رسانيده، آئينه تمام نما و مظهر تام و اتم حضرت احديت گردد. اين نور در بدو پيدايش حضرت آدم، در او به وديعت قرار داده شد و به مقتضاى‏«و علم آدم الاسماء كلها»[17] و نيز به مفاد«و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة‏»[18] آدم يگانه گوهر عالم هستى و يگانه در شاهوار صدف عالم كون و خزينه اسرار حضرت ربوبى قرار گرفت و تا حدى در او طلوع نموده و به ظهور پيوست.

لكن به مقتضاى اصل وراثت آن سر به فرزندان آدم انتقال يافت و در پيمبران، هر يك به نوبه خود به نحوى طلوع و بروز نمود و با مراتب اختلافى كه در آنان ديده مى‏شد هر يك مركز تجلى آن نور به قدر استعداد و ظرفيت‏خود شدند.

«تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض، منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس‏»[19]

تا نوبت‏به خاتم النبيين و سيد المرسلين محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله رسيد، آن نور به نحو تام و اتم طلوع نمود و به اصل وراثت تا به حال در اصلاب پدران كه دوران كمون خود را طى مى‏نمود، اينك به مرحله ظهور و بروز رسيد و آنطور كه بايد و شايد بدون هيچ كمى و كاستى طلوع نمود.

لذا شريعت او ناسخ همه اديان و دين او متمم و مكمل تمام اديان و تا روز قيامت‏باقى و برقرار است.

پنج شنبه 2/1/1386 - 20:8
دعا و زیارت

 

قانون وراثت، اصل مهمى است كه در تمام شئون موجودات از انسان و حيوان و نباتات مورد مطالعه دقيق قرار گرفته، و آثار و نتايج مهمى از آن به دست آمده است;و مى‏توان گفت‏يكى از سنن غير قابل تبديل و تغيير الهى است.

دقت و بررسى در افراد انسان و انتقال خصوصيات و كيفياتى كه از نطفه پدر و مادر و تلقيح آن به صورت جنين درآمده و در طفل به ظهور مى‏رسد، اين اصل را بطور كلى در مورد انسان به ثبوت مى‏رساند.

نطفه انسان ذره‏اى از سازمان وجودى اوست كه تمام آثار و خصوصيات انسان بطور تراكم و اندماج و بطور قوه و استعداد در او موجود است، و چون در رحم مادر در ظرف مخصوص خود با شرايط خاصى جاى گرفت‏به مرحله فعليت رسيده و به صورت نشر درآمده و به ظهور مى‏رسد، و تمام خصوصيات مادى و اخلاقى و روحى پدر و مادر خود را نشان مى‏دهد. نه تنها فرزند از نظر رنگ پوست و كيفيت‏سازمان اعضاء و جوارح و تركيب استخوانها از پدر ارث مى‏برد، بلكه در هر ذره‏اى از خون و در هر سلول ريز ذره‏بينى، به تمام معنى مشابه با ذره خون پدر و با ذرات ذره‏بينى سلولهاى اوست، بطوريكه طفلى كه پدرش مشكوك باشد از راه تجزيه خون او مى‏توان پدر او را معين نمود.

چون در حقيقت، طفل شاخه و فرعى است كه از درخت هستى و اصل مادى و معنوى پدر منشعب شده و در تمام خواص خود حكايت از آن اصل مى‏نمايد.

از چشم و دماغ و گوش و قلب و معده و كليه و استخوان و هيكل گذشته در اجزاء خرد و ذره‏بينى نيز فرزند به عنوان توارث از پدر و مادر خود خواص و آثار هستى را اخذ مى‏نمايد، حتى امراضى كه در نياكان وجود دارد به فرزندان خود انتقال مى‏يابد و اگر در نسل اول يا دوم ظهور نكند بالاخره آن اصل مرض خود را در دوره تطور و انقلاب چند نسل حفظ نموده تا دوران كمون خود را طى كند، و در چندين نسل بعد كه شرائط ظهورش موجود گردد به ظهور برسد.

اين آثار و خصوصيات از پدر نه فقط به نطفه او انتقال مى‏يابد بلكه در هر يك از سلولهاى انسان تمام آثار هستى او مشهود است، و مى‏توان گفت در هر ذره از بدن انسان يك انسان كامل به نحو استعداد و قوه وجود دارد كه چنانچه شرائط تربيت و تكامل موجود گردد به صورت يك انسان كامل درمى‏آيد.

و به عبارت ديگر نه تنها در نطفه، انسانى كامل وجود دارد كه در ظرف مستعد و رحم به ظهور مى‏رسد بلكه در هر سلول يك انسان كامل به نحو توارث و انتقال مراتب هستى موجود است.

گرچه تا به حال عملا نتوانسته‏اند در ظرف مستعد اين سلول را با سلول زن تلقيح نموده و طفلى نوزاد در خارج ظرف رحم به وجود آورند ليكن گذشته از آنكه دليلى بر امتناع آن نيست، ادله‏اى بر امكان آن اقامه شده و ممكنست در طى سير علمى، بشر روزى را به خود ببيند كه از تلقيح هر يك از سلولهاى بدن مرد با هر يك از سلولهاى بدن زن و پيوند بين آندو، در ظروف مستعد و متناسب طفلى به وجود آيد، و از يك مرد و يك زن در زمان كوتاهى ميلياردها كودك به ظهور رسد.

اين موضوع در اثر همان اصل توارث است كه تمام خاصه‏هاى شخص در هر يك از ذرات بدن او اثر مى‏گذارد، و آن ذره حكايت از تمام آثار وجودى آن شخص مى‏نمايد، كما آنكه در نباتات ديده مى‏شود نه تنها از راه كاشتن تخم در زمين، بلكه از راه قلمه زدن و از راه پيوند نمودن، اصل وراثت كار خود را كرده و درختى مانند اصل خود نشو و نما مى‏نمايد.

چون در شاخه‏اى كه با آن قلمه مى‏زنند تمام خصوصيات درخت از ريشه و تنه و ساقه و برگ و ميوه طبق ريشه و تنه و ساقه و برگ و ميوه اصل خود موجود است.

در پيوند نيز همين طور است، جوانه پيوند، ساقه درخت ديگر را رحم براى تربيت‏خود قرار داده و در آنجا نشو و نما مى‏كند و تمام آثار اصل خود را بدون تخطى و تجاوز به ظهور مى‏رساند.

«ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم‏» [13]

از ماديات و مراتب ظهورات طبيعى در انسان بگذريم، در افكار و اخلاق و روحيات، نيز طفل از اصل خود به نحو توارث بهره مى‏گيرد، و از راه نطفه اخلاق و غرائز پدر و مادر در طفل به ظهور مى‏رسد، و از تركيب آن دو نطفه مجموعه مركب از آن دو، طفل را با اخلاقى خاص كه نتيجه اخلاق و غرائز آن دو مى‏باشد به ظهور مى‏رساند

بدون هيچ تخطى و تجاوز فرزندى كه پدر و مادرش شجاع باشند شجاع خواهد شد، و اگر جبان و ترسو باشند جبان خواهد شد، اگر سخى باشند سخى، و اگر لئيم باشند لئيم خواهد شد، اگر با گذشت و ايثار باشند فرزند نيز فداكار و با گذشت‏خواهد شد.

پدر و مادر عاقل بچه عاقل به وجود مى‏آورند و چنانچه كودن باشند فرزند آنان كودن خواهد شد.

خلاصه در تمام اخلاقيات و غرائز روحى، فرزند از اصل پدر و مادر خود خارج نبوده بلكه تابع و نتيجه صفات آندو و نتيجه از لقاح و فعل و انفعال قواى روحى و اخلاقى آندو خواهد بود.

ممكنست احيانا فرزند شخص عاقل، كودن يا فرزند شخص كودن و كند ذهنى، عاقل گردد البته اين نيز روى شرائط و ظروف تربيت در رحم يا انتقال نطفه يكى از نياكان او كه چنين بوده‏اند و ظهور آن در اين نسل خواهد بود مى‏باشد. البته آن نيز طبق اصل وراثت است.

اصل وراثت در حيوانات و نباتات نيز ملاحظه مى‏شود، بچه گرگ مانندگرگ و بچه گوسفند، گوسفند و بچه شير، شير خواهد شد، و نسلا بعد نسل از نقطه نظر كيفيت‏سازمان بدنى و سلولهاى جسمى و صفات روحى، آثار و كيفيات آنان به طبقات بعدى انتقال مى‏يابد.

و در نباتات از گل ياس، گل ياس و از گل محمدى، گل محمدى بوجود مى‏آيد كه در رنگ و شكل و بو تابع اصل خود هستند، از درخت‏سيب، درخت گلابى بوجود نخواهد آمد گرچه هزاران سال بگذرد و نسلهاى متعدد درخت‏سيب اطوارى را طى نمايند.

بارى اين اصل وراثت اساس عالم هستى بوده و اين ظهورات طبق اين ناموس به جلو مى‏روند.

«فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا» [14]

اين اصل وراثت كه در تمام شئون مذكوره بقاء و ثبات خود را حفظ نموده، از همه مهمتر و بالاتر بقاء و ثبات او در معنويات و اسرار الهى است.

پنج شنبه 2/1/1386 - 20:7
دعا و زیارت

 

شيخ صدوق رضوان الله عليه روايت مى‏كند در كتاب علل الشرايع و امالى باسند واحد خود از جبله مكيه، كه او گفت: از ميثم تمار شنيدم كه مى‏گفت: سوگند بخدا كه اين امت، فرزند پيغمبر خود را در روز دهم محرم مى‏كشند و دشمنان خدا آنروز را روز بركت قرار مى‏دهند، و اين امريست كه از علم خدا گذشته و از قضاى محتوم بوده و بر اساس عهديكه اميرالمؤمنين عليه السلام با من نموده است، من از آن آگاهى يافته‏ام.

اميرالمؤمنين بمن خبر داد كه تمام موجودات بر فرزند پيغمبر گريه مى‏كنند حتى درندگان در بيابانها و ماهيان درياها و مرغان بر فراز آسمان.

و گريه مى‏كنند بر او خورشيد، و ماه، و ستارگان، و آسمان، و زمين، و مؤمنان از انس و جن، و تمام فرشتگان آسمانها، و رضوان: خازن بهشت، و مالك: پاسبان دوزخ، و فرشتگان پاسبانان، و نگاهدارندگان عرش، و آسمان.

و در آن هنگام، خون و خاكستر ببارد.

سپس ميثم گفت: واجب است لعنت‏خدا بر قاتلان حسين عليه السلام، همانطور كه بر مشركينى كه با خدا خداى دگرى را شريك قرار مى‏دهند، واجب شده است و همانطور كه واجب است‏بر يهود و نصارى و مجوس.

جبله مى‏گويد: گفتم:اى ميثم!چگونه مردم روز قتل حسين را روز بركت قرار مى‏دهند؟

در آن هنگام ميثم گريست و گفت: طبق حديثى مجعول كه خود آنها وضع نموده‏اند، گمان مى‏كنند كه عاشورا روزيست كه در آن خداوند توبه آدم را قبول نمود در صورتيكه خداوند توبه آدم را در شهر ذى الحجه قبول نمود.

و گمان مى‏كنند كه در آن خداوند توبه داود را قبول نمود، در صورتيكه توبه داود در شهر ذى الحجه پذيرفته شد.

و گمان مى‏كنند كه در آن خداوند يونس را از شكم ماهى خلاصى داد، در صورتيكه خداوند او را در ذى القعده از شكم ماهى بيرون آورد.

و گمان مى‏كنند كه در آن روز كشتى نوح به ساحل نجات نشست، در حاليكه آن كشتى در روز هجدهم از ذى الحجه به ساحل نشست.

و گمان مى‏كنند كه در آن روز خداوند آب دريا را براى نجات بنى اسرائيل شكافت، در صورتيكه اينواقعه در شهر ربيع الاول بوقوع پيوست.

سپس ميثم گفت:اى جبلة!بدان كه براى حسين بن على: سيد الشهداء واصحابش در روز قيامت‏بر ساير شهداء فضيلتى است.

اى جبلة!زمانيكه ديدى خورشيد مانند خون تازه سرخ شد، بدانكه آقاى تو و مولاى تو حسين را كشتند.

جبلة مى‏گويد: روزى از منزل خارج شدم، چون نظر بر ديوارها افكندم، ديدم مانند ملحفه‏هاى رنگين شده به عصفر (گياهى ست‏سرخ رنگ) برنگ خون درآمده است.

پس ناگهان صيحه زدم و گريستم و گفتم: بخدا سوگند كه آقاى ما حسين بن على را كش

پنج شنبه 2/1/1386 - 20:6
دعا و زیارت

عصمت انبياء در سه مرحله

ما براى اثبات اينموضوع، عصمت را درباره انبياء از قرآن شريف اثبات نموده و سپس درباره ائمه عليهم السلام به بحث مى‏پردازيم.

اما درباره پيمبران مى‏گوئيم كه عصمت مورد كلام در سه موضوع است.

اول در موضوع تلقى وحى يعنى قلب پيغمبر بايد طورى باشد كه در حال نزول وحى خطا نكند و وحى را همانطور كه وارد است‏به خود بگيرد، و در تلقى كم و زياد ننمايد، و قلب پيغمبر، وحى را در خود به صورت ديگر غير از حقيقت واقعيه خود جلوه ندهد.

دوم در موضوع تبليغ و رساندن وحى است، يعنى پيغمبر همانطور كه وحى را گرفته است همانطور بايد برساند، در اداء و رساندن نبايد دچار خطا و اشتباه گردد، نبايد وحى را فراموش كند يا در اداء آن كم و زياد نموده غير از صورت واقعى خود آن را به امت‏خود تبليغ نمايد.

موضوع سوم در موضوع معصيت و گناه است، يعنى هر چه مخالف با مقام عبوديت و منافى احترام و موجب هتك مقام مولى است نبايد از او سرزند، چه راجع به گفتار باشد يا راجع به افعال، و بطور كلى اين سه مرحله را مى‏توان به يك جمله اختصار نمود و آن وجود امريست از جانب خدا در انسان معصوم كه او را از خطا و گناه مصون دارد.

و اما خطا در غير اين سه موضوع، مثل خطا در امور خارجيه نظير اشتباهاتيكه انسان در حواس خود مى‏كند يا در ادراكات امور اعتباريه و مانند خطا در امور تكوينيه از نفع و ضرر و صلاح و فساد از محل نزاع و مورد گفتگوى شيعه و سنى خارج است.

اما در آن سه مرحله از عصمت آياتى از قرآن دلالت‏بر آن دارد مثل قوله تعالى:

«كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغيا بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم‏» [2]

اين آيه مى‏رساند كه منظور از ارسال پيمبران و انزال وحى و كتاب همانست كه مردم را به حق دعوت كنند، و در جميع موارد اختلاف چه در قول و چه در فعل و چه در اعتقاد، راه صواب و حق را به آنها راهنمائى كنند.

اينست هدف خلقت و آفرينش از بعثت انبياء، چون خداوند در اين مقصود اشتباه نمى‏كند و به غلط نيز نمى‏افتد به مفاد آيه:

«لا يضل ربى و لا ينسى‏» [3]

و نيز در اين منظور و مقصود به هدف خود مى‏رسد و رادع و مانعى براى او نيست‏به مفاد آيه شريفه:

«ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شيى قدرا» [4]

و به مفاد آيه كريمه:

«و الله غالب على امره‏» [5]

بنابراين لازمست‏براى حفظ وحى در انزال آن و تبليغ و اداء آن، پيمبران را از هر گونه خطا و غلطى مصون نگاه دارد، زيرا بالفرض طبق مفاد اين آيات اگر قلب پيغمبرى در تلقى يا در تبليغ وحى دچار اشتباه گردد منظور از رسالت او به عمل نيامده است‏بعلت اينكه منظور از رسالت دعوت به حق است‏به مفاد:

«و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه‏»

و بنابراين در صورت اشتباه يا آنكه خدا در انتخاب رسول و طريقه انزال وحى بر قلب او دچار غلط و دستخوش نسيان واقع شده، و يا آنكه منظورش دعوت به حق بوده لكن در اجراء وحى در قلب پيغمبر به نحوى كه هيچ دستخوش تغيير و تبديل واقع نشود به خطا افتاده، و اينها به مقتضاى «لا يضل ربى و لا ينسى‏»صحيح نيست‏يا آنكه با آنكه منظورش دعوت به حق بوده و در اجراء اين امر نيز اشتباه و غلط نمى‏نموده است، لكن موانع خارجيه جلوى امر خدا را مى‏گرفته و نمى‏گذارده به مرحله تحقق برسد. اين نيز به مقتضاى مفاد«ان الله بالغ امره‏»يا آيه‏«و الله غالب على امره‏»محال است.

روى اين مقدمات حتما خدا پيمبران را محفوظ از خطا و غلط در كيفيت‏تلقى وحى و تبليغ آن نگه مى‏دارد، و قلب آنان را بطورى صافى و پاك مى‏نمايد كه در اثر انزال وحى هيچ ارتعاش و موجى كه موجب دگرگونى كيفيت و واقعيت وحى باشد در قلب آنان وجود نداشته باشد، و هيچگونه اضطراب و تاريكى كه نيز باعث تاويل و تفسير ادراكات واقعيه بر خلاف واقعيت و حقيقت آن باشد در آنها پديد نيايد.

و اين معنى حقيقت عصمت است در دو مرحله تلقى وحى و تبليغ آن.

و اما در مرحله سوم كه مصونيت و عصمت آنان از گناه باشد، ممكنست‏با بيان مقدمه ديگرى نيز دلالت آيه فوق را تمام دانست، و آن اينكه اگر پيغمبرى معصيت كند و مرتكب گناه گردد با اين فعل خود جواز و اباحه اين عمل را نشان داده است، چون عاقل به كارى دست نمى‏زند مگر آنكه او را نيكو و پسنديده داند، پس اگر از او معصيت‏سرزند در حاليكه قولا امر به خلاف آن مى‏كند اين موجب تناقض تهافت‏خواهد بود، و با فعل و قول خود تبليغ متناقضين نموده است، با قول و گفتار خود مردم را از آن بازداشته، ولى با فعل آن اباحه آن را اثبات و امت را در فعل آن مرخص داشته است.

و معلومست كه تبليغ متناقضين تبليغ حق نخواهد بود چون هر يك از آن دو مبطل ديگرى خواهند بود، و خدائى كه پيمبران را به منظور تبليغ حق ارسال نمود است، آنان را به دعوت به متناقضين نمى‏گمارد، بلكه آنان را از عمل غير حق هر گونه معصيتى مصون مى‏دارد زيرا كه عصمت پيمبران در تبليغ رسالت و اداء وحى (آن طور كه بايد) بدون عصمت در مقام معصيت تمام نخواهد بود.

روى اين بيان به خوبى واضح شد كه آيه فوق دلالت‏بر عصمت انبياء درس مرحله تلقى و تبليغ وحى و در مقام گناه و معصيت دارد.

امام نيز كه حافظ شريعت و تبيين حكم و پاسدار قانون بر امت است، نيز حائز مقام قلب و ادراك پيمبر است و از اين نقطه نظر با پيغمبر فرقى ندارد، جز آنكه پيغمبر آورنده شريعت و كتاب، و امام حافظ و مبلغ آن است و همان ادله‏اى كه براى اثبات عصمت در انبياء مورد استفاده قرار مى‏گيرد بعينها درباره امام نيز وارد مى‏شود.

در كتاب كافي[6] در كتاب الحجة مرحوم كلينى از على بن ابراهيم از پدرش‏از حسن بن ابراهيم از يونس بن يعقوب روايت مى‏كند كه: در نزد حضرت امام جعفر صادق عليه السلام جماعتى از اصحاب بودند كه از آنجمله حمران بن اعين و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و طيار و جماعتى كه در ميان آنان جوانى برومند بنام هشام بن حكم[7] بود.

حضرت به هشام بن حكم فرمودنداى هشام!آيا خبر مى‏دهى به ما از آن مناظره و مكالمه‏اى كه بين تو و بين عمرو بن عبيد واقع شد؟

هشام گفت: يابن رسول الله مقام و منزلت تو بالاتر از آنست كه من در مقابل شما لب بگشايم، و مناظره خود را باز گويم، من از شما حيا مى‏كنم و در پيشگاه شما زبان من قادر به حركت و سخن گفتن نيست.

حضرت فرمودند: زمانيكه شما را به كارى امر نموديم بايد بجا آوريد!

پنج شنبه 2/1/1386 - 20:6
دعا و زیارت

لزوم امام معصوم در جامعه

منظم عالم انسانيت و اجتماع امام است كه حتما بايد داراى قوائى متين و فكرى صائب و انديشه‏اى توانا ناظر بر اعمال و كردار امت‏بوده، بين آنها نظم و تعادل را برقرار كند.

آيا اگر اين امام نيز خود جايز الخطا و مبتلى به معصيت و گناه و در فكر و انديشه مانند ساير افراد جامعه دچار هزاران خطا و اشتباه گردد و يا نيز مانند آنان بوالهوس و شهوت‏ران باشد، مى‏تواند با اينحال در بين افراد صلح دهد، اختلافات آنان را رفع كند حق هر ذى حقى را به او برساند و جلوى تعديات را بگيرد و تمام افراد را قوه حيات و نيروى زندگى بخشد، به هر كس به اندازه استعداد و نياز او از معارف و حقائق تعليم كند، موارد خطا و اشتباه آنان را هر يك به نوبه خود در سلوك راه خدا و رسيدن به مقصد كمال بيان كند؟حاشا و كلا!

بنابراين رهبر جامعه و زعيم و امام مردم بايد معصوم و عارى از گناه و هر گونه لغزش و خطا بوده با فكرى عميق و پهناور و سينه‏اى منشرح به نور الهى و قلبى منور به تاييدات غيبيه ناظر بر احوال و رفتار و حتى بر خاطرات قلبيه هر يك از افراد امت‏بوده باشد.

بعضى از عامه عصمت را در پيغمبران قبول دارند و بعضى از آنها مرتبه ضعيفى از عصمت را درباره آنان قائلند و بعضى بطور كلى عصمت را درباره آنان انكار كرده و بهيچوجه آنان را مصون از خطا و معصيت نمى‏دانند، ولى شيعه بطور عموم عصمت را به تمام معنى در انبياء شرط مى‏داند و نيز درباره ائمه معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين قائل به عصمت است

پنج شنبه 2/1/1386 - 20:5
دعا و زیارت

امام بمنزله قلب در پيكر انسان است

در بدن انسان دستگاه‏هاى مختلف و متنوعى وجود دارد كه هر يك در انجام وظيفه‏اى مختص به خود مشغول فعاليت است.

چشم براى ديدن و گوش براى شنيدن و بينى براى تنفس و بوئيدن و زبان براى چشيدن و دست و پا براى اخذ نمودن و راه رفتن است هر يك از اين اعضاء در انجام وظيفه خود ساعى و كوشاست ولى نيروى خود را از نقطه نظر حيات مادى از قلب ميگيرد.

قلب خون را به تمام اعضاء و جوارح ميرساند و در هر لحظه بدانها حيات نوينى ميدهد و خون تازه به وسيله ارسال قلب آنها را زنده و با نشاط نگاه ميدارد، بطوريكه اگر در يك لحظه قلب متوقف گردد و از سركشى و سرپرستى خود باز ايستد اين اعضاء زنده و شاداب به صورت مرده و كدر درآمده تمام خواص خود را از دست مى‏دهند.

چشم نمى‏بيند، گوش نمى‏شنود، دست‏حركت ندارد، پا نيز مرده و بى‏حس مى‏گردد.

بنابراين فائده قلب همان عنوان سرپرستى و زعامت و ايصال حيات به اين اعضاء تحت‏حيطه اوست، كسى نمى‏تواند بگويد ما به قلب نياز نداريم زيرا از قلب كارى ساخته نيست، نه مى‏بيند و نه مى‏شنود و نه سخن مى‏گويد و نه مى‏نويسد و نه و نه...

ما چشم داريم و با چشم مى‏بينيم، و گوش داريم و با گوش مى‏شنويم، و زبان داريم و با او مى‏گوئيم، و دست داريم و با او مى‏نويسيم.

اين سخن بى‏جا و غلط است چون چشم بدون قلب و گوش بدون قلب و زبان بدون قلب مرده و صفر است، آن بينائى كه در چشم، و شنوائى كه در گوش است‏به علت نيروى قلب است. چشم در هر آن مواجه با هزاران آفت و فساد خارجى‏است و همچنين گوش و ساير اعضاء، چون مرتبا قلب از مراقبت‏خود دريغ ننموده و دائما خون به عنوان غذا و دوا و دافع دشمنان خارجى و عوامل موجب فساد و ميكرب‏هاى مهلكه مى‏فرستد.

لذا چشم و گوش در تحت ولايت‏ سلطان قلب زنده و پاينده‏اند قلب دستگاه معدل و تنظيم كننده قوا و حيات بخشنده اعضاى انسان است.

و اما از نقطه نظر معنى، مغز و دستگاه مفكره منظم كننده اين قوا و اعضاء مى‏باشد،

چشم فقط مى‏بيند يعنى در اثر انعكاس نور، صورتى از شيئى مرئى در حديبيه و عدسى چشم منعكس مى‏گردد، اما اين صورت چيست و با او چكار بايد كرد، اين وظيفه چشم نيست، اين كار مغز است كه اين صورت را گرفته و روى او حساب مى‏كند و از اين صورت بهره‏بردارى مى‏نمايد.

و لذا كسانيكه مست‏شده‏اند يا بى‏هوش و يا ديوانه گشته‏اند در چشم آنان نقصانى به وجود نيامده است چشم كاملا سالم و در منعكس نمودن شعاع و پديدار نمودن صورت مرئى بسيار صحيح و بجا كار مى‏كند ولى چون دستگاه مغز و مفكره از كار خود دست كشيده و به وظيفه خود عمل نمى‏كند. سلسله اعصاب اين صورت را كه به مغز تحويل مى‏دهند مغز نمى‏تواند آن را بشناسد و آن را در محل خود اعمال كند

لذا ديده مى‏شود كه شخص مست‏خواهر و مادر خود را به جاى عيال خود مى‏گيرد و در صدد تعدى به آنان برمى‏آيد، در معبر عام لخت و عريان حركت مى‏كند و نمى‏تواند تشخيص دهد كه صورت معبرى را كه سابقا در قواى ذهنيه خود محفوظ داشته است‏با اين صورت معبر فعلى تطبيق كند و سپس حكم به عدم جواز حركت در حالت عريان بودن در معبر نمايد.

شخص مست، هرزه مى‏گويد، عربده مى‏كشد، در نزد بزرگان كارهاى سخيف و ناروا مى‏كند، از خوردن كثافات و خبائث دريغ ندارد و از جنايات خوددارى نمى‏كند، با آن كه قواى سامعه و ذائقه و لامسه او كار خود را انجام مى‏دهد، لكن چون دستگاه كنترل و تنظيم مغز خراب شده است لذا نه تنها نمى‏تواند از اين چشم بينا و گوش شنوا و دست توانا بهره‏بردارى كند بلكه به عكس آنان را در راه هلاكت و فساد مصرف نموده و به وسيله آنان تيشه به اصل شاخ و بن هستى خود مى‏زند. بنابراين وجود دستگاه مغز نيز براى استخدام اين اعضاء و جوارح و به كار بستن هر يك از آنان در موقع لزوم و تطبيق صور حاصله با صور محفوظه سابقه و احكام صحيحه مترتبه بر آنست، بطوريكه در شخص مجنون كه قواى عاقله خود را از دست داده است هيچ نتيجه صحيحى از ديدار و گفتار و كردار او مترتب نمى‏شود.

از انسان بگذريم در حيوانات نيز قلب و مغز وجود دارد و بدون آن هيچ حيوانى حتى حيوانات تك سلولى نمى‏توانند به وظيفه خود ادامه دهند و براى ادامه حيات و زندگى خود در تلاش باشند.

در جمادات نيز آنچه آنها را در تحت‏خاصيت و كيفيت واحد قرار مى‏دهد، و راسم وحدت آنان است همان روح و نفس واحدى است كه در آنان سارى و جارى بوده و بهمين علت داراى خاصيت واحد بوده و اثرات واحدى از آنان مشهود است.

اتفاقا در فن تكنيك و ماشين‏سازى از اينموضوع استفاده نموده و با ايجاد دستگاههاى تنظيم كننده و معدله توانسته‏اند حركت چرخها و موتورها را تنظيم كنند.

ساعت را كه كوك مى‏كنيم در اول فشار فنر قوى است و مى‏خواهد چرخ دنده‏ها را بسرعت‏حركت دهد و چون فنر باز مى‏شود و فشارش ضعيف مى‏گردد مى‏خواهد چرخها را بكندى حركت دهد، در ساعت دستگاهى بنام پاندول مى‏گذارند كه حركت را تنظيم نموده و چه فشار فنر قوى و چه ضعيف باشد در هر حال ساعت‏به يك منوال حركت نموده و وقت را بطور صحيح تنظيم مى‏كند.

در ماشين‏هاى بخار كه كارخانه‏هاى بزرگ را بكار مى‏اندازد اگر دستگاه معدل نباشد تمام ماشينها خرد و خراب خواهند شد، چون ديگ بخار در هنگام جوشش، بخار زياد توليد نموده و اگر اين بخار مستقيما به پشت پيستونها وارد شود چرخ طيار شتاب گرفته و با سرعت‏سرسام‏آورى ماشين را خرد خواهد نمود، و نيز در وقتيكه در ديگ بخار حرارت كمتر مى‏شود ممكنست‏سرعت كم شود.

لذا هميشه در دستگاهى بخار اضافى را براى مواقع كمبود ذخيره مى‏كنند و دستگاهى بنام معدل ورگولاتوربين لوله‏هاى متصل به ديگ و بين پيستونها قرار مى‏دهند تا هميشه بخار را به مقدار معين نه كم و نه زياد به پشت پيستونها رهبرى كند، اين دستگاه در وقتى كه بخار بسيار است زيادى آن را خودبخود در دستگاه ذخيره مى‏فرستد و از وارد شدن آن به موتورها جلوگيرى مى‏نمايد و در وقتى كه بخار كم‏است از دستگاه ذخيره، بخار ذخيره شده را مى‏گيرد و با بخار فعلى تواما به موتورها مى‏فرستد و لذا خودبخود هميشه موتورها آرام و منظم حركت نموده در يك سرعت‏خاص مورد نياز به حركت در مى‏آيند.

در جامعه بشرى براى تبديل قوا و تنظيم امور و رفع اختلافات بين مردم و جلوگيرى از تعديات به حقوق فرد و اجتماع و رهبرى نمودن تمام افراد را به مقصد كمال و منظور از آفرينش و كاميابى از جميع قوا و سرمايه‏هاى خدادادى احتياج به معدل صحيح منظم است و الا جامعه از هم گسيخته مى‏شود و از سرمايه حيات بهره‏بردارى نخواهد نمود.

پنج شنبه 2/1/1386 - 20:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته