دعا و زیارت
حفظ وحدت
هـر كـس بـا الفـبـاى سياست آشنا باشد، بخوبى مى داندكه اتحاد و يكپارچگى تارو پود يك جـامـعـه قـوى و مـوفق را تشكيل مى دهد و پيروزيهاى شگفت انگيز در صحنه هاى مختلف نظامى ، صنعتى ، علمى ، اقتصادى و ... مرهون همبستگى و همدلى انسانهاست و سرافرازى هر جامعه اى در سايه آن به دست آمده است .
از سـوى ديـگـر، نـقـطه آغازين مرگ تمدّنها و فروپاشى قدرتها، شكستها و عقب ماندگيها و... تـفـرقـه و اخـتـلاف بـوده اسـت ؛ امـام عـلى عـليـه السـلام در خـطـبـه قـاصـعـه ، ضـمـن تحليل حيات و مرگ قدرتهاى پيشين ، دو نكته اساسى را به عنوان نتيجه بحث مطرح مى كند:
1 ـ بـرخـى از گـذشـتـگـان بـه سبب وحدت و يكدلى به عزّت ، شوكت ، عافيت ، آسايش ، نعمت فـراوان ، كـرامـت و شـرافت ، دست يافتند و چشم طمع دشمن را كور و دست تجاوز وى را از مملكت خود كوتاه كردند.
2 ـ بـرخى هم بر اثر كينه توزى ، تشتّت ، پشت كردن به يكديگر و يارى نرساندن به هم ، ستون فقراتشان شكست و از پاى درآمدند.(28)
بـنـيـانـگـذار جـمـهـورى اسـلامى ، حضرت امام خمينى قدس سرّه نيز بطور مكرّر از نقش اساسى وحدت ، در پيروزى و پويايى انقلاب سخن مى گفت و آن را رمز پيروزى مى دانست :
... اين معنا را بايد نصب العين خودتان قرار بدهيد كه ما تا با هم هستيم ، مسلمين تا ( يد واحده ) هستند و همين مسلمين كم جمعيت و پشتوانه بزرگ الهى ، اينها اگر با هم باشند، اين ملت اگر با هـم شـد، هيچ قدرتى نمى تواند او را بشكند... اگر يك روزى خداى نخواسته اين رمز پيروزى را از شما گرفتند، ديگر براى شما چيزى باقى نخواهد ماند.(29)
پـس بـايـد گـفـت : نـه تـنـهـا ( وحـدت ) يـك ارزش اخـلاقـى سـيـاسـى ، بـلكـه يـك اصل مهّم و استراتژيك است كه با بودنش همه چيز هست و عدمش ، نابودى همه چيز را در پى دارد.
طرح وحدت اسلامى
شالوده مكاتب اجتماعى بر اساس وحدت پى ريزى مى شود و بدون آن هيچ ايده و انديشه اى در جـامـعـه گـسـتـرش نمى يابد و اين خود، بهترين دليل براى طرح مساءله وحدت از سوى شارع مقدس اسلام است . كه آن را به اختصار، در دو حوزه ، ارجگذارى و آسيب شناسى توضيح مى دهيم .
الف ـ ارجگذارى
در ايـن حـوزه ، راهـهـا، انـگـيـزه هـا، مـحـورها و نتايج ارزنده وحدت با روشهاى گوناگون مورد ارزيابى و تاءكيد قرار گرفته كه مى توان همه را در دو فرآيند خلاصه كرد:
1 ـ ارائه جهان بينى توحيدى :
قرآن مجيد جهان بينى اسلامى را در يك جمله بيان كرده است :
( اِنّالِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ) (30)
همه ما از آن خداييم و به سوى او نيز باز مى گرديم .
اين آيه شريف ، مبداء، راه و مقصد پيروان اسلام را ترسيم كرده و آنان را برگرد محور ( الله ) فرا خوانده است و بر اساس اين جهان بينى :
1/1 ـ معبود و خالق يكى است :
( اِنَّ هذِهِ اُمَّتُكُمْ اُمَّةً واحِدَةً وَ اَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ) (31)
اين امّت شما يك امّت بيش نيست و من هم پروردگار شمايم پس ، تنها مرا بپرستيد.
2/1 ـ پيامبر يكى است :
( وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلاّكافَّةًلِلنّاسِ بَشيرا وَ نَذيرا) (32)
تو را مژده دهنده و بيم دهنده براى همه مردم فرستاديم .
3/1 ـ قـانـون اسـاسـى آن قـرآن و مـفـسـران واقـعـى آن عـتـرت پـيـامـبـرنـد: در ايـن زمـيـنـه رسول خدا (ص ) فرمود:
( اِنـّى تـارِكٌ فـيـكـُمُ الثِّقـْلَيـْنِ مـا اِنْ تـَمـَسَّكـْتـُمْ بـِهـِمـا لَنْ تـَضِلُّوا كِتابَاللّهِ وَ عِتْرَتى ...) (33)
مـن دو چـيـز گرانسنگ در ميان شما مى گذارم كه اگر به آن دو تمسك جوييد هرگز گمراه نمى شويد: 1ـ كتاب خدا، 2ـ خاندانم .
4/1 ـ جهتگيرى عبادى ـ سياسى مسلمانان ، تنها به سوى كعبه است :
( وَحيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ) (34)
هر جا كه هستيد، روى خويش را به سوى كعبه بگردانيد.
و ... بـا چـنـيـن جـهـان بـيـنـى ، پـيـرو اسـلام نـمـى تـوانـد ( وحـدت گـرا) نـبـاشـد. بـه هـمـين دليل قرآن مجيد پيامبر اكرم (ص ) را از صف تفرقه افكنان جدا مى داند و مى فرمايد:
( اِنَّالَّذينَ فَرَّقوُا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعا لَسْتَ مِنْهُمْ فى شَىْءٍ) (35)
كسانى كه آيين خود را پاره پاره كردند و دسته دسته شدند، توهيچ رابطه اى با آنان ندارى .
و در آيه اى ديگر بر پيشانى تفرقه افكنان ، مُهر شرك مى كوبد و مى فرمايد:
( ... وَ لا تَكُونُوا مِنَالْمُشْرِكينَ # مِنَالَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعا...) (36)
از مشركان نباشيد؛ از كسانى كه دين خود را پراكنده كردند وگروه گروه شدند.
حضرت صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:
( مَنْ فارَقَ جَماعَةَالْمُسْلِمينَ قَيْدَ شِبْرٍ فَقَدْ خَلَعَ رَبَقَةَالْاِسْلامِ مِنْ عُنُقِهِ) (37)
هـر كـس بـه انـدازه يـك وجب از اجتماع مسلمانان ، فاصله بگيرد، رشته مسلمانى را از گردن خود برداشته است .
2 ـ تهذيب نفس :
نـظام تربيتى اسلام همه فضايل اخلاقى از جمله حفظ وحدت را درخود جاى داده و بشدّت ، مستقيم و غيرمستقيم از آن حمايت كرده است ، به اين صورت كه :
1/2 ـ وحدت را به عنوان يك ارزش اصولى مطرح كرده است :
( وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِاللّه جَميعا وَ لاتَفَرَّقُوا...) (38)
همگى به ريسمان الهى چنگ زنيد و پراكنده نشويد.
( ... اَقيمُواالدّينَ وَ لاتَتَفَرَّقُوا فيهِ ...) (39)
دين را به پاى داريد و در آن تفرقه نيفكنيد.
2/2 ـ خـصـلتـهـاى وحـدت آفـريـن را نـيـز آمـوخـتـه اسـت ؛ به اين معنا كه پيروان خويش را به فضايلى سفارش كرده كه مايه تقويت و سبب حفظ وحدت و يكپارچگى است ، مانند:
وجوب خمس ، زكات ، حجّ، جهاد، تولّى و تبرّى رعايت حقوق ، نماز جمعه و ... .
اسـتـحـبـاب نـمـاز جـمـاعـت ، سـلام دادن ، عـيـادت مـريـض ، تـشـيـيـع جـنـازه ، تعاون ، مهربانى ، ديدوبازديد، دستگيرى از محرومان و صدها مستحب ديگر.
ب ـ آسيب زدايى
در اين حوزه ، عوامل وحدت شكن و تفرقه افكن ، به شدّت قلع و قمع مى شود تا كمترين آسيبى به انسجام امّت اسلامى واردنشود. برخى از آن اقدامات بدين شرح است :
1 ـ سـركـوب تفرقه افكنان : وحدت شكنان به عنوان اخلالگر (ياغى ) شناخته شده ، مجازات مى شوند.
2 ـ بـسـيـارى از مـحـرّمـات اسـلامى بطور مستقيم در پديده شوم تفرقه افكنى دخالت دارند كه تـحـريـم آنـهـا كـمـك شـايـانـى بـه صـيـانـت از وحـدت جـامـعـه دارد مـانـنـد: سـرقـت ، قتل ، ضرب و شتم ، غيبت ، تهمت ، جاسوسى ، ظلم ، حق كشى و ... .
3 ـ آلودگـى بـه خـصـلتـهـاى زشـت درونـى از قـبـيل حسد، بغض و كينه ، تكبّر و مانند آن نيز، بـشـدت مـورد نـهـى و نـكـوهـش قـرار گـرفـتـه ، چرا كه آنها نيز به نوبه خود به اين بلاى خانمانسوز دامن مى زنند، چنان كه حضرت اميرمؤ منان صلوات اللّه عليه فرمود:
( اِنَّمـا اَنـْتـُمْ اِخـْوانٌ عـَلى ديـنـِاللّهِ مـا فـَرَّقَ بـَيـْنـَكـُمْ اِلاّخـُبـْثـُالسَّرائِرِ وَ سُوءُالضَّمائِرِ...) (40)
هـمـانـا شـمـا بـراساس دين خدا برادر هستيد و چيزى جز پليدى باطن و ضميرهاى بد، ميان شما تفرقه نيفكنده است .
جمعه 3/1/1386 - 6:18
دعا و زیارت
اصول و ارزشهاى اسلامى در رفتار سياسى
هـر گـونـه رفـتـار و گـفـتـار نـيـكـى كـه از انـسـان سـربـزنـد، هـمـيـن طـور تـرك سـخـن و عـمـل زشـت يـعـنى انجام بايسته ها و ترك نبايسته ها، خواه كوچك باشد، خواه بزرگ و خواه كم بـاشـد، خـواه زيـاد، از نـظـر اسـلام ، پـسـنـديـده و ارجـمـنـداسـت . بـطـور مـثـال ؛ دادن چـنـد دانـه گندم به يك گنجشك ونجات انسان مؤ من و دانشمندى كه از گرسنگى در حال مرگ است ، هر دو، كارى انسانى ، اخلاقى و ارزنده است ، ولى تفاوت آنها به اصطلاح ، از زمـيـن تـا آسـمان است ؛ اگر كسى كار نخست را ترك گويد، درست است كه يك كاستى جزئى و انـدك در كـمـالات روحـى او پـديد آمده ، ولى چنين كسى از سوى خردمندان مورد نكوهش قرار نمى گـيـرد و بـه اوصـافـى چـون ( بـى عـاطـفـه ) ، ( جـانـى ) ( سنگدل ) و ( وظيفه نشناس ) متّهم نمى شود، برخلاف آن كس كه نسبت به مرگ و حيات همنوع خـود بـى تـفاوت است . او نه تنها در اين دنيا سزاوار هر گونه توبيخ است ، بلكه در سراى بـاقـى نـيـز شـايـسـتـه دوزخ اسـت ، چرا كه ارزش بسيار والايى را زير پا نهاده كه خداوند و خردمندان هرگز به پايمال شدنش ، رضايت نمى دهند.
در مـيـان هـمـه ارزشـهـاى اخـلاقـى ، از جـمـله اخـلاق سـيـاسـى ، چـنـيـن نـوسـانـى وجـود دارد و فـضـايـل اخـلاقـى گـرچـه بـطور مطلق ، زيبا و پسنديده اند، ولى در برابر يكديگر، نسبى بـوده ، شـدّت و ضـعـف دارنـد و حـتـى بـرخـى را مـى تـوان فـداى بـرخـى ديـگـر كرد و همواره بايد( اهمّ) بر ( مهّم ) ترجيح يابد و بر ( اصول ) بيش از ( فروع ) تاءكيد شود.
عناوين ارزشمندى چون ، امر به معروف و نهى از منكر، حفظ وحدت ، عزّت ، استقامت ، خيرخواهى ، رازدارى ، تـولّى و تـبـرّى و تـاءليـف قـلوب ، بـه نظر ما در حيطه اخلاق سياسى ، از اولويت نخست برخوردار است و سياستمداران نظام اسلامى حتما بايد بدان متصّف باشند كه به خواست خدا در اين فصل به تبيين آنها مى پردازيم .
جمعه 3/1/1386 - 6:17
دعا و زیارت
جايگاه حسن خلق در اسلام
ديـن مـقـدس اسلام ، همواره پيروان خود را به نرمخويى و ملايمت در رفتار با ديگران دعوت مى كند و آنان را از درشتى و تندخويى بازمى دارد. قرآن كريم در ستايش پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد:
(اِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ)(9)
بدرستى كه تو به اخلاق پسنديده و بزرگى آراسته شده اى .
حـُسـن خـلق و گـشـاده رويـى از بـارزترين صفاتى است كه در معاشرتهاى اجتماعى باعث نفوذ مـحـبـّت شـده و در تـاءثير سخن اثرى شگفت انگيز دارد. به همين جهت خداى مهربان ، پيامبران و سـفـيـران خـود را انـسـانهايى عطوف و نرمخو قرار داد تا بهتر بتوانند در مردم اثر گذارند و آنان را به سوى خود جذب نمايند. اين مردان بزرگ براى تحقّق بخشيدن به اهداف الهى خود، بـا بـرخـوردارى از حُسن خُلق و شرح صدر، چنان با ملايمت و گشاده رويى با مردم روبه رو مـى شـدنـد كـه نـه تـنـهـا هـر انسان حقيقت جويى را به آسانى شيفته خود مى ساختند و او را از زلال هدايت سيراب مى كردند، بلكه گاهى دشمنان را نيز شرمنده و منقلب مى كردند.
مـصـداق كـامـل ايـن فضيلت ، وجود مقدّس رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله است . قرآن كـريـم ، ايـن مزيّت گرانبهاى اخلاقى را عنايتى بزرگ از سوى ذات مقدس خداوند دانسته ، مى فرمايد:
(فـَبـِمـا رَحـْمـَةٍ مـِنَ اللّهِ لِنـْتَ لَهـُمْ وَ لَوْ كـُنـْتَ فـَظـّاً غـَليـظَ الْقـَلْبِ لاَ نـْفـَضُّوا مـِنـْ حَوْلِكَ)(10)
در پـرتـو رحـمـت و لطـف خـدا بـا آنـان مـهـربـان و نـرمـخـو شـده اى و اگـر خـشـن و سنگدل بودى ، از گردت پراكنده مى شدند.
بـسـيار اتفاق مى افتاد كه افرادى با قصد دشمنى و به عنوان اهانت و اذيّت به حضور ايشان مـى رفـتـنـد، ولى در مـراجـعـت مـشـاهـده مـى شـد كـه نـه تـنـهـا اهـانـت نـكـرده انـد، بـلكـه بـا كـمـال صـمـيميّت اسلام را پذيرفته و پس از آن رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله محبوبترين فرد در نزد آنان به شمار مى رفت .
ارزشـى كه اسلام براى انسان خوشرفتار قائل است ، تنها به مؤ منان محدود نمى شود، بلكه غـيـر آنـان نـيـز اگـر ايـن فـضيلت را دارا باشند، از مزاياى ارزشى آن بهره مند مى شوند. در تاريخ چنين آمده است :
عـلى عـليـه السـلام از سـوى پـيـامـبـر خدا صلى اللّه عليه و آله ماءمور شد تا با سه نفر كه براى كشتن ايشان همپيمان شده بودند، پيكار كند. آن حضرت ، يكى از سه نفر را كشت و دو نفر ديـگـر را اسـير كرد و خدمت پيامبرخدا(ص ) آورد. پيامبر(ص )، اسلام را بر آن دو عرضه كرد و چـون نـپـذيـرفـتـنـد، فـرمـان اعـدام آنـان را بـه جـرم تـوطـئه گـرى صـادر كـرد. در ايـن هنگام جـبـرئيـل بـر رسـول خـدا(ص ) نـازل شـد و عـرض كـرد: خـداى مـتـعال مى فرمايد، يكى از اين دو نفر را كه مردى خوش خلق و سخاوتمند است ، عفو كن . پيامبر نـيـز از قـتل او صرف نظر كرد، وقتى علّت عفو را به فرد مزبور اعلام كردند و دانست كه به خـاطـر داشـتـن ايـن دو صـفـت نـيـكـو مـورد عـفـو الهـى واقـع شـده ، شهادتين را گفت و اسلام آورد. رسول خدا(ص ) درباره اش فرمود:
(او از كسانى است كه خوشخويى و سخاوتش او را به سمت بهشت كشانيد
جمعه 3/1/1386 - 6:16
دعا و زیارت
حسن خلق دو معنا دارد: معناى عام و معناى خاص
جمعه 3/1/1386 - 6:16
دعا و زیارت
جامعه و روابط انسانى
انسان ، موجودى كمالجو و تعالى پذير است ؛ كمال آدمى ، بر اثر حسن انجام وظايفى به دست مـى آيـد كـه بـه عـلّت روابـط گـونـاگـون او بـا خـود، خـداوند و همنوعان ايجاد شده است ، اين روابط، به ترتيب عبارتند از:
الف ـ رابـطـه انـسـان با خود؛ به اين معنا كه خود را بشناسد، ارزشها و استعدادهاى بالقوّه و خدادادى خود را تشخيص دهد، هدف از خلقت و فلسفه وجودى خود را مورد مطالعه و بررسى قرار دهد تا در نتيجه به قدر و قيمت واقعى گوهر وجود خويش واقف گردد.
ب ـ رابطه با خدا؛ كمال نهايى انسان ، تقرب به پروردگار است . اين مهم تنها از راه شناخت او و راههاى تقرّب به درگاه او ميسّر خواهد بود.
ج ـ رابـطـه بـا ديـگـران ؛ انـسـان مـوجـودى اجـتـمـاعـى اسـت و بـسـيـارى ، ايـن ويژگى را جزء خـصـوصيات ذاتى و طبيعى او دانسته و او را موجودى مدنىّ بالطبع به شمار آورده اند. برخى از نـظـريـه پـردازان عـلوم اجـتـمـاعـى نـيـز، ايـن خـصـيـصـه را، معلول نيازهاى متنوّع آدمى دانسته اند؛ زيرا نيازهاى او ـ با توجّه به استعدادهاى مختلف نهفته در وجـودش ـ بـا مـعـاشـرت ، تـبـادل افكار و ايجاد روابط نيكو با همنوعان ، در يك اجتماع سازمان يـافـتـه انـسـانـى تـاءمـيـن مـى شـود. بـر اثـر هـمـيـن مـعـاشـرتـهـا و تبادل افكار، روابط انسانى شكل مى گيرد و فرهنگ انسانى هويّت خود را آشكار مى سازد.
در ديـدگـاه اسـلامـى ، جـامـعـه و روابط انسانى آن ، رنگ الهى و عبادى به خود مى گيرد و همه جـنـبـه هـاى گـونـاگـون رفـتـار آدمـى در جـهـت نـيـل بـه هـدف غـايـى كـه كمال مطلوب اوست ، معنا و مفهوم مى يابد.
بـر اين مبنا، جامعه و روابط متنوّع آن ، صحنه آزمون الهى است و انسان در اين صحنه مى تواند بـا ايجاد روابط صحيح و انسانى با همنوعان خود، صفات نيكويى را كه مورد توجّه و رضايت حـق تـعـالى اسـت ، در خـود پـرورش داده و صـفـحـه دل خـويـش را از رذايل اخلاقى و خصلتهاى ناپسندى كه باعث سخط ذات اقدس اوست ، پالايش دهد.
جمعه 3/1/1386 - 6:15
دعا و زیارت
و نقل شده است از جابر بن عبدالله انصارى كه گفت: شنيدم على بن ابيطالب در حضور رسول خدا اشعارى انشاء مىكرد و حضرت رسول مىشنيدند:
انا اخو المصطفى لا شك فى نسبى به ربيت و سبطاه هما ولدى
جدى و جد رسول الله منفرد و فاطم زوجتى لا قول ذى فند
صدقته و جميع الناس فى بهم من الضلالة و الاشراك و النكر
من برادر رسول خدا مصطفى هستم، كه هيچ شكى در نسب من نيست، در دست آنحضرت تربيتيافتم، و دو سبط آنحضرت دو فرزند من هستند.
جد من و جد رسول خدا واحد است، و فاطمه دختر رسول خدا زوجه من است، و اين گفتار جزاف و كلام خالى از شعور و ادراك نيست.
من به پيغمبر ايمان آوردم و تصديق او را نمودم، در وقتيكه جميع مردم در ضلالت و شرك و عسرت، متحير و سرگردان بودند.
قال: فتبسم رسول الله و قال: صدقت يا على.
جابر مىگويد رسول خدا تبسمى نمودند، و فرمودنداى على!راست گفتى.
اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه ضمن خطبه قاصعه شرح حالات دوران كودكى خود را در صحبت رسول خدا ذكر مىكنند:
و قد علمتم موضعى من رسول الله صلى الله عليه و آله بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة و ضعنى فى حجره و انا ولد و يضمنى الى صدره، و يكنفنى الى فراشه و يمسنى جسده، و يشمنى عرفه و كان يمضغ الطعام ثم يلقمنيه و ما وجد لى كذبة فى قول، و لا خطلة فى فعل. و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته، يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره، و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بالاقتداء به.
و لقد كان يجاور في كل سنة بحراء، فاراه و لا يراه غيرى، و لم يجتمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام، غير رسول الله صلى الله و آله و خديجة، و انا ثالثهما، ارى نور الوحى و الرسالة و اشم ريح النبوة و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحى عليه صلى الله عليه و آله فقلتيا رسول الله: ما هذه الرنة؟
فقال: هذا الشيطان ايس من عبادته، انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى، الا انك لستبنبى و لكنك وزير و انك لعلى خير
مىفرمايد:اى مردم شما موقعيت و منزلت مرا نسبتبه رسول خدا مىدانيد، كه تا چه اندازه رحم نزديك آن حضرت بوده ام، و داراى محل و منزلتى مخصوص بوده ام.
من كودكى صغير بودم كه رسول خدا مرا در دامان خود مىنشانيد، و به سينه خود مىچسبانيد، و مرا در فراش خود به آغوش خود مىگرفت، بدن خود را به من مىسود، و بوى پاكيزه و لطيف خود را بمن مىبويانيد، و چه بسا غذا را مىجويد و سپس از آن بمن لقمه مىداد، و در تمام اين مدت از من حتى يك دروغ در گفتارم و يك خطا و گناهى در كردارم نيافت.
و از روزى كه آنحضرت را از شير بازگرفتند، خداوند بزرگترين ملكى از فرشتگان خود را با او ملازم نمود، كه طريق اخلاق پسنديده و صفات عاليه انسانى و امور محسنه خلقهاى عالم را در شب و روز به او بيآموزد.
و اما من پيوسته مانند بچه شترى كه از هر طرف بدنبال مادرش ميدويد، دائما بدنبال او حركت مىكردم، و از او پيروى مىنمودم، و آنحضرت هر روز براى من از اخلاق حميده خود نشانهاى را ظاهر مىنمود، و مرا به پيروى و متابعت از آن اخلاق امر مىفرمود. عادت آنحضرت چنان بود كه در هر سال در كوه حراء مجاورت مينمود، فقط من او را مىديدم، و كسى ديگر غير از من او را نمىديد، و در تمام جهان اسلام در آنروز خانهاى نبود كه در آن مسلمانى باشد غير از رسول خدا و خديجه، و من سومى آنها بودم.
من نور وحى و رسالت را مىديدم، و بوى نبوت را استشمام مىكردم و حقا مىگويم كه ناله شيطان را در حين نزول وحى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم، عرض كردم:اى پيغمبر خدا اين چه نالهاى است؟
فرمود: اين شيطان است از اينكه بنى آدم او را عبادت كنند مايوس شده، تو مىشنوى آنچه را كه من مىشنوم، و مىبينى آنچه را كه من مىبينم، مگر آنكه تو پيغمبر نيستى، و لكن تو وزير منى و بر خيرخواهى بود.
عجيب استبا اين مقام و منزلت و سفارشهائيكه رسول خدا نموده، و او را وصى و وزير و ولى مؤمنين و خليفه خود قرار دادند، هنوز جسد مطهر پيغمبر دفن نشده بود كه در سقيفه بنى ساعده اجتماع كردند، و كردند آنچه كردند.
گذشته از بردن خلافت، از يك باغستان حضرت صديقه دختر رسول خدا دستبرنداشتند، و نحله رسول خدا را برده، و دختر رسول الله را دل شكسته نمودند.
پنج شنبه 2/1/1386 - 20:15
دعا و زیارت
هدايتخدا به آنها رسيده آن نوع هدايتى كه خداوند بندگان خاص خود را كه بخواهد، به آن هدايت و رهبرى مىفرمايد، و پس از يك آيه مىفرمايد:
«اولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده»
اينان افرادى هستند كه خداوند هدايتشان نموده، تو نيز از هدايت آنان پيروى كن. از اين دو آيه استفاده مىشود كه به پيغمبران هدايتخدا رسيده است، و از طرفى ميفرمايد:
«و من يضلل الله فماله من هاد و من يهدى الله فماله من مضل»
و كسى را كه خداوند اضلال كند، و جلوى فيض و رحمت را بر او به بندد، هيچ راهنمائى نخواهد داشت، و كسى را كه خداوند هدايت كند، هيچ گمراه كنندهاى براى او نخواهد بود و مىفرمايد:
«من يهد الله فهو المهتد»
كسى را كه خدا هدايت كند، اوست راه يافته و از اين دو آيه استفادهمىشود كه افرادى را كه خداوند هدايت كند آنان راه يافته بوده و هيچ القاء شيطانى از تسويلات جن و انس در آنها اثرى نمىگذارد و اگر تمام عالم جمع شوند نمىتوانند آنان را از راه بيراه نموده و گمراه كنند، و در اراده و علوم و اختيار آنان تصرفى نموده و آنان را متزلزل نمايند.
و از طرف ديگر مىفرمايد:
«الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم و لقد اضل منكم جبلا كثيرا افلم تكونوا تعقلون»
اى فرزندان آدم!آيا من با شما پيمان نبستم كه عبادت شيطان را ننموده از او پيروى نكنيد او دشمن آشكار شماست و مرا عبادت كنيد و از من پيروى نمائيد كه اينست راه مستقيم؟
و بدرستيكه شيطان افراد بسيار و طوائف فراوانى را گمراه نموده آيا شما تعقل نمىكنيد؟
در اين آيه پيروى از شيطان را گمراهى و اضلال تعبير نموده است.
بنابراين بمقتضاى آيات سابق الذكر پيغمبران را خدا هدايت نموده و كسى را كه خدا هدايت كند براى او گمراهكنندهاى نخواهد بود.
و گمراهى به مفاد اين آيه عبارت است از پيروى شيطان،و معصيت و گناه و توجه بغير حق،و متاثر شدن از القاآت نفس اماره،و چون پيمبران را مضلى نيستبنابراين براى آنان القاآت شيطانيه و تسويلات نفسيه و معصيت و گناه نيست،و اين است معنى عصمت.
بنابراين از اجتماع اين سه دسته از آيات قرآن بطور وضوح عصمت راه يافتگان بهدايتخدا ثابت و مبرهن گرديد،و الحمدلله
پنج شنبه 2/1/1386 - 20:14
دعا و زیارت
در انسان صفات نيكوئى موجود است مانند شجاعت و سخاوت و عفت و غيره كه چنانچه هر يك از آنها را بجا و بموقع خود بمقدار معين و لازم اعمال كند، صحيح و مفيد بوده، و اگر از حدود خود تجاوز كند، و ضد آنها را اعمال نمايد غلط و مضر خواهد بود.
ضد اين صفات را صفات رذيله گويند، و آن جنبه افراط و تفريط در حدود اين صفات است مثلا شجاعت، ملكهايستبسيار نيكو و آن حد متوسط و اعتدال و پسنديده بين دو حد نكوهيده است.
در ناحيه تفريط و كمبودى عنوان جبن و ترس از صفات رذيله و در ناحيه افراط و زيادهروى عنوان تهور و بىباكى است كه آن نيز غلط و غير نيكو است.
انسان بايد پيوسته اين صفت را در خود بحال متعادل نگاهدارد و نگذارد از حدود خود بپائين كه مرتبه جبن استسقوط كند يا ببالا كه مرتبه تهور و بىباكىاست تجاوز نمايد.
هم چنين عفتبسيار نيكو و پسنديده است، ولى چنانچه از حد خود ضعيفتر باشد بمرتبه خمود يعنى بىحسى و افتادگى منجر مىشود كه در اينحال زشت و ناپسند، و اگر از حد خود قويتر شود بمرتبه پردهدرى و بىباكى كه شره است منجر مىشود، كه او نيز زشت و نكوهيده است، و بايد انسان مواظب خود باشد كه ملكه ميانه و معتدل بنام عفت پيوسته در او زنده بوده، و خداى ناكرده بمرحله خمود سقوط ننمايد، و يا بمرحله شره و پردهدرى تجاوز نكند، كه در آنحال آن ملكه پسنديده مىميرد، و يكى از اين دو ناحيه غير محموده در انسان زنده مىشود، و زندگى او زندگى نفس اماره خواهد بود.
سخاوت نيز حد ميانه و درجه پسنديده است چون بجا و بموقع مصرف نگردد، عنوان بخل بر او مترتب است و چون زياده از حد اعمال شود عنوان تبذيز و نفله كردن بر او صادق است، و معلوم است كه هر يك از اين دو ناحيه، خراب و غير پسنديده است، و بايد سعى نمود كه پيوسته در حال تعادل و به اسم ملكه سخاوت در انسان موجود باشد، و از افراط و تفريط كه همان مرتبه تبذيز و نفله كردن و مرتبه بخل است جلوگيرى شود، و انسان در اين صورت انسان صحيح و متعادلى خواهد بود.
و ليكن آن نيروئى كه در انسان موجود است و بواسطه آن اين صفات را بحال تعادل نگاه مىدارد همانا عقل است، كه بعلت عالم بودن آن بمصالح و مفاسد و برخوردار شدن از منافع و مضار اشياء، مانند زنجيرى آن صفات نكوهيده را مقيد نموده و از حركت و بروز آنها جلوگيرى مىنمايد و تا هنگامى كه نيروى عقل كار خود را نموده و بر وظيفه خود كه انتظام اين قواست عمل كند، هيچ يك از آنها نمىتوانند از محل خود تجاوز نموده و بظهور درآيند ولى چون در تمام افراد انسان بدون استثناء حتى اخيار و مردان با تقوى و صاحب فصيلت و دانش، اصل و ريشه آن صفات از بين نمىرود، بلكه تخم آنان در دل موجود و در انتظار پيدايش فرصت و زمينه مساعد براى نشو و نما و بروز است، همينكه بعلت فراهم شدن چنين زمينهاى موقع را براى بروز مساعد ديدند، بدون درنگ حمله نموده، و ملكه تقوى را، و دانش و فضيلت و عقل و بينش را در زير پاى خود لگدكوب نموده، و خود در انسان طلوع مىكنند.
مريضى كه طبيب او را از خوردن غذا منع كرده است، چه بسا بعلت همان عقل و ادراك منافع پرهيز، از خوردن غذا خوددارى مىكند، ولى احيانا اگر زمينهمساعدى فراهم شود، يعنى گرسنه بوده و اشتهاى كافى بغذا داشته باشد، و غذاى بسيار مطبوع و لذيذى هم در خانه طبخ گردد كه بوى آن از دور نيروى اشتها و ميل مريض را بجنبش آورد، و اتفاقا كسى هم در منزل نباشد كه از او احتشام نموده و خوددارى كند، چه بسا يكمرتبه نيروى درخواست غذا و اشتها بحد اعلى در وجود او بالا رفته، يكمرتبه از جاى برمىخيزد و از آن غذا بحد اشباع مىخورد.
همينكه سير شد و در رختخواب افتاد، دست ندامتبدندان مىگزد كه چه عملى بود كه انجام دادم با وجود عمل جراحى در معده يا روده مسلما پس از چند ساعتبايد گورستان را استقبال كنم.
و همچنين تا وقتى كه ملكه تقوى مشغول انجام وظيفه است، و مهار شهوت را بدست گرفته و او را اسير خود نموده است، محال استشخص دستبه زنا زند و عمل منافى عفت انجام دهد ولى چون اين شهوت جنسى در كانون انسان موجود است، چه بسا در زمينه مساعد مهار را پاره نموده، در جائيكه اين قوه شديد شده، در محل خلوت بدون مانع و رادع خارجى، و بدون مؤاخذه، بالاخص با رغبت و ميل طرف، يا دعوت و تقاضاى او، يكمرتبه اين قوه طلوع نموده و مرتكب چنين عمل زشتى مىشود.
البته در حال طلوع، چنان عقل و تقوى و دانش بمفاسد و مضار اين عمل را منكوب مىكند كه ابدا آنها نمىتوانند در مقام جلوگيرى برآيند، مسلما در آن حال تقوى و عقلى نيست، و علم و دانشى وجود ندارد، و الا با وجود آنان كجا مىتواند اين غريزه از جاى خود تعدى كند.
لذا از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرويست كه: لا يزنى الزانى حين يزنى و هو مؤمن و لا يشرب الشارب حين يشرب و هو مؤمن
شخص زناكار در حال زنا ايمان ندارد، و شخص شارب خمر در حين شرب خمر، ايمان ندارد.
چه بسا از بسيارى از دانشمندان و اهل بصيرت در مواقع خاص، هنگام بحث و مغلوبيت كلمه زشتى سر مىزند، و يا براى منكوب نمودن خصم و غلبه بر او در مقام مناظره و مجادله جملهاى ادا مىشود كه ناپسند بوده، و پس از آن نادم و پشيمانمىشود، و با خود مىگويد: من كه داراى ملكه عفتبودم، من كه با خود قرارداد كرده بودم كه دروغ يا غيبتيا سب و شتم، يا كلمهاى كه لالتبر عيب و نقص رقيب كند، سر نزند، چه شد كه بدون تامل و عاقبتانديشى چنين كلمهاى را ادا كردم؟و پرده عفت لسان خود را دريدم؟
تمام اينها و اشباه و نظاير اينها بعلت همان وجود صفت رذيله در دل، و مقيد شدن آن بتقييد عقل و حفظ مصالح خارجى است، كه دائما در كمين نشسته، تا در موقع مناسب شكار خود را بگيرد و بكام خود برسد.
و همانطور كه ذكر شد در تمام افراد بدون استثناء اين بروزات و ظهورات، گاه گاه و احيانا مشاهده مىشود.
دانشمند شهير و فيلسوف شرق بوعلى سينا با آنكه مىگويد من تمام طب را براى تو بدو جمله خلاصه مىكنم:
اسمع جميع وصيتى فاعمل بها فالطب مجموع بنظم كلامى
اقلل جماعك ما استطعت فانه ماء الحياة تصب فى الارحام
اجعل غذائك كل يوم مرة و احذر طعاما قبل هضم طعام
اولا جماع و آميزش را تا توانى كم كن، زيرا آنچه در رحم زنان مىريزد آب حيات است كه هر چه بيشتر ريخته گردد از حيات تو بيشتر كم مىكند.
ثانيا غذا خوردن خود را در هر روز يكبار قرار بده، و از خوردن غذا قبل از آنكه غذاى سابق هضم شود پرهيز كن.
گويند كه از او سئوال كردند با آنكه خود شما بمضار آميزش زياده از حد اعتدال و نياز، آشنائى و اطلاع داريد!پس چرا خود شما در اين عمل زيادهروى و افراط مىكنيد؟
در پاسخ گفت: من از كيفيت عمر خود مىخواهم بهرهمند شوم نه از كميت آن.
بسيارى از اطباء از مضار مشروبات الكلى بخوبى اطلاع دارند، و در اين زمينه نيز كنفرانس داده و خطابه خواندهاند، يا مقاله و كتابى نوشته، ولى در عين حال خود مبتلى باين عمل شيطانى هستند. بارى اگر انسان به اين حد از علم و تقوى قانع شود كه بعلت ملاحظه مصالح خارجى از جنايت و جريمه خوددارى كند، و نتواند اصل ماده فساد را در خود نابود كند، و ريشه و ميكرب صفات رذيله از شره و خمودى، جبن و تهور، بخل و تبذير و نظائر آنها را بكلى از سويداى ضمير خود ريشهكن كند، هنوز بمقام انسان واقعى نرسيده است.
مانند حيوانى كه او را زنجير نموده باشند تسليم و مطيع است، ولى چون زنجير را بگسلد چه كارها خواهد كرد.
اگر از دروغ، كمفروشى و ظلم و زنا و اشباه آن در بيدارى اجتناب ورزد، در حالت خواب كه ديگر مصالح خارجى مورد نظر نيست، اين صفات رذيله طلوع كرده، و صحنهاى را از فجايع بوجود مىآورد.
خواب زنا مىبيند، خواب سودجوئى، و شخصيت طلبى و ظلم و جنايت مىبيند، و چون از خواب بيدار شود، مسكين نيز تعجب مىكند كه اين خوابها با من چه مناسبت دارد، غافل از آنكه اصل و ريشه اين مفاسد هنوز از دل او بيرون نرفته، بلكه موجود بوده، و خود را در زوايا و بيغوله هاى نفس مخفى نموده، تا در زمينه مساعد بروز نموده و بمقصد خود برسند.
انبياء و ائمه عليه السلام و اولياء مقربين درگاه حضرت احديت اين صفات رذيله و جراثيم فساد را بكلى از دلهاى خود بيرون ريخته، و تخم آن را در مزرعه دل خود محو و نابود نمودهاند، و بعلت عنايت حضرت بارى يكنوع علم و دانش به آنها داده شده است كه با وجود آن علم و دانش ديگر مجالى براى اين رذائل نيست.
آن نحوه از علم و بينش به يك بارقه تمام اين صفات را مىسوزاند و محو و نابود مىكند، اصل و بنياد بخل و شره و تهور را برمىاندازد كه حتى در تمام طول عمر و حتى براى يكبار و حتى در عالىترين زمينه مساعد، براى آنها چنين رذيلهاى رخ نمىدهد.
چون يوسف صديق با وجود تمام شرائط و امكانات، با وجود تمام مقتضيات، و مواجه شدن با خطراتى عظيم بعلت ترك گناه، باز هم قلب او اجازه گناه نمىدهد.
پنج شنبه 2/1/1386 - 20:13
دعا و زیارت
از آيه مباركهاى كه در مطلع گفتار قرائتشد مىتوان تمام مراتب سه گانه عصمت را در فرستادگان خدا كه براى هدايت و ارشاد مردم مبعوث شدهاند استفاده نمود: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول»
خداوند عالم غيب است و از اين علم غيب خود بكسى اطلاع نمىدهد مگر به آن فرستادگانيكه مورد رضاى او واقع شوند، يعنى من جميع الجهات از نقطه نظر فعل و صفت، از نقطه نظر ملكات و عقائد، و از نقطه نظر صفات نفسيه و روحيه مورد رضاى حضرت او قرار گيرند، كسانيكه بمرحله عبوديت محضه نائل آمده، از خودپسندگى و خودبينى در جميع مراحل بيرون آمده، خداپسند و خدابين شدهاند.
چون معلومست كه تا انسان باين سر منزل نرسد مورد ارتضاى مطلق پروردگار واقع نخواهد شد و اين همان مرتبه مخلصين است، در اينصورت خداوند پرده وحجاب قلبى او را بكنار زده و از علم غيب خود باو مىفهماند، و از آنچه از دستبرد تمام افراد جن و انس و ملك خارج است او را آگاه و مطلع مىگرداند.
البته چون علم غيب خود را بدون تغيير و تبديل و بدون كم و كاستبه او مىفهماند، بنابراين قلب او بايد در مقام عصمتخدا و مصونيتحضرت او واقع شود، و گرنه در تلقى آن علم غيب از خود تصرفاتى نموده و در اخذ آن دچار انحراف و تبديل واقع خواهد شد، و اين مرحله عصمت در تلقى معارف حقه است.
«فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بمالديهم و احصى كل شيئى عددا»
و نيز پس از تلقى صحيح، چون قلب او صافى است، و از دستبرد شيطان خارج شده است، لذا آن معارف و علوم كليه را همانطور كه اخذ نموده، در خود نگاهداشته و تحويل مىدهد، و اين مرحله عصمت در تبليغ و رسانيدن احكام و معارف است.
خداوند از جلو و عقب در اطراف و جوانب قلب او پاسبانانى مىگمارد، و رصد مىگذارد تا القاءآت جنى و انسى در او اثر نكنند، و وساوس نفس و ابليس در او راه نيابند، و اين همان مصونيت الهى است.
چون اگر او را بخود واگذارد، و از حمايت و حفظ او دستبردارد، مواجه با هزاران آفتخواهد شد، آن قلب از جميع شرور محفوظ است، از«شر الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس»، و از«شر جميع ما خلق»، و از«شر النفاثات في العقد و حاسد اذا حسد»نه سحرى مىتواند در او كار كند، و نه طلسمى، و نه قدرت نفس اماره موجود شريرى، ابدا در او اثرى نمىگذارد.
اگر تمام مخلوقات مجتمع شوند، و دستبدستيكديگر داده بخواهند او را از رويه و مقصد خود بازدارند، يا بر خلاف علوم كليه و معارف حقه در او تصرفى كنند، يا در معلومات و ادراكات او تغييرى دهند، نمىتوانند، چون قلب مؤمن در تحت مصونيت و رصد خداوندى قرار گرفته، و خدا از جلو و از عقب براى حفظ و حراست او موكلينى را تعيين فرموده است، براى آنكه او را حفظ كنند، و اين براى آنستكه آنها رسالات و احكام خدا را درست و صحيح ابلاغ نموده، و از وظيفه خودتجاوز و تخطى نكنند، و خداوند بتمام امور آنها احاطه كامل داشته و از جزئيات و كليات جريان آنها مطلع است.
اين مرحله عصمت در تبليغ و تحويل است، و اما مرحله عصمت از معصيت نيز بتقريب سابق از مدلول آيه خارج نيست، و آن اينكه اگر رسولى گناه كند با فعل خود ترخيص آنرا اعلام نموده، و چون با قول خود حرمت آنرا اعلام نموده است، لذا دعوت بمتناقضين نموده و متناقضين حق نيست، بلكه يكطرف مسلم باطل است و رسول خدا كه قلبش از دستبرد شيطان خارج است، پيوسته متحقق بحق بوده و خواهد بود.
در سوره مريم اين حقيقت را ملائكه وحى به پيغمبر عرضه مىدارند كه:
«و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك و ما كان ربك نسيا»
خداوند ما را به امر خود بسوى تواى پيغمبر نازل فرموده، ما از خود هيچ دخل و تصرفى نداريم، آنچه در بين دو دست و در مقابل ماست، و آنچه در عقب سر ماست، و آنچه در بين اين دو مرحله است، همه اختصاص بخدا داشته، و در آن تاثير و دخالتى از موجود دگر نيست، و خداوند در حفظ اين معنى دچار نسيان و فراموشى، و در نتيجه اشتباه و خطا نمىگردد.
مطالبى كه ذكر شد عصمت انبياء و ائمه عليهم السلام و حتى خاصان و مقربان درگاه خود را از اولياى خود بطور عموم، در تمام مراحل ثابت مي نمايد
پنج شنبه 2/1/1386 - 20:12
دعا و زیارت
معافيت از سؤال و حساب و حشر و عرض و كتاب و ميزان
و ثالثا براى آنان مؤاخذه و بازخواستى نيست، و سئوال و كتابى ندارند، سئوال قبر، و نكير و منكر، و حشر و عرض، و كتاب و ميزان، و صراط براى آنان نيست
«فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصين»
تمام افراد انسان در پيشگاه عدل خدا حاضر شوند و مورد عرض و سئوال قرار گيرند، مگر بندگان مخلص خدا كه آنها از سئوال و عرض، بسبب مجاهدات نفسانى و اخلاص در عمل و قول و فكر و سر از محل مؤاخذه و سئوال عبور نموده و در جايگاه والاى مخلصين در حرم خدا وارد شده و در آنجا آرميدهاند.
و در حقيقت، موجودى كه وجود خود را تسليم نموده و چيزى براى او نمانده است، ديگر چگونه حضور يابد، و مورد سئوال واقع شود.
سئوال و كتاب براى كسانى است كه در آنها شوائبى از ربوبيتبوده، و اعمالى طبق اين شوائب از آنها سر زده است، ولى آنكه در او غير از حقيقت عبوديت محضه چيزى نمانده است، و تمام مراتب وجودى او باعلى الكلمه ندا بر فقر و نياز و ذل عبوديت مىنمايد، چگونه حضور و سئوال درباره او متصور است.
اين بندگان مرگ ندارند و هميشه بحيات حق زنده و جاويدند، چون وجه الله شده، و نماينده و نشان دهنده خدايند، و معلومست كه هلاكت و بوار در مراحلى است كه هستى، غير هستى حق و غير وجه او باشد.
«و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و الارض الا من شاء الله»
«و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و الارض الا من شاء الله»
وقتيكه در صور دميده شود تمام موجوداتيكه در زمين و آسمانند، از شدت ترس و وحشت هلاك مىشوند، مگر افرادى را كه خدا بخواهد.
در اين دو آيه ملاحظه مىشود كه خداوند يكدسته را استثناء نموده است: آنهائيكه مورد مشيتخدا واقع شده، و خدا نمىخواهد هلاك شوند براى آنان ترس و هلاكتى نيست.
از طرف ديگر مىبينيم كه خداوند مىفرمايد تمام موجودات غير از وجه خدا همه و همه بدون استثناء هلاك خواهند شد. «كل شىء هالك الا وجهه»
«كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام»
تمام موجوداتيكه در روى زمين زيست مىكنند فانى و هلاك شوندهاند، مگر وجه الله كه در آن فنا و زوالى نيست.
از ملاحظه اين دو آيه با دو آيه سابق الذكر بدست مىآيد كه همان افرادى را كه خدا مىخواهد، و بواسطه نفخ در صور نمىميرند، كسانى هستند كه وجه الله شده و نمايش دهنده خدا به تمام معنى گشتهاند، يعنى اولياى خدا و مقربين درگاه او مرگ ندارند.
و با انضمام اين نتيجه به آيه سابق كه فرمود: «فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصين»، استفاده مىشود كه بندگان مخلص خدا نه سئوال و كتابى دارند، و نه مرگ و انعدامى، بلكه پيوسته آنها بحيات حق ابدا سرمدا زنده خواهند بود
پنج شنبه 2/1/1386 - 20:11