سلام
یه سوتی از زمان بچگیهام یادم اومد
خیلی کوچیک بودم ،سوار هواپیما بودیم و مادرم که حالشون موقع اوج گرفتن بد شده بود هیچ حرف نمیزدند من هم کنجکاو بودم دیگههی شروع کردم به سوال پرسیدن که مامان اثاثامون کجان ؟
مامانم به زحمت جواب دادن زیر پامون !!
منم یه نگاه به پایین کردم دیدم یه قطار داره رد میشه فکر کردم وسایلمون رو با قطار میارن!
این کشف عظیمم رو به مامانم گفتم و ایشون دوباره گفتند که نه عزیز دلم(البته اون موقع از این جملات سوسولی مد نبود)
فقط دوباره با زحمت گفتند که توی همین هواپیما هستن و زیر پامون
دوباره دست بکار شدم و اینبار که آدرسی دقیقتر داشتم خم شدم زیر صندلی و دست بردم که چمدونم رو در بیارم(یکی نبود بگه آخه بچه حالا چمدون میخای چیکار؟)خلاصه دست زدم و پای مسافر عقبی که زیر صندلی من رسیده بود
کشیدموقتی فهمیدم که چیکار کردم دیگه تا آخر سفر ساکت نشستم