خب
من یه بار توی یه تاپیک مشابه پاسخ داده بودم به بحث
دیگه دوباره گویی نمی کنم
جواب قبلیمو کپی می کنم همینجا
ای بابا آقای یارعلی (اینجا باید بگم ای بابا آقای طهوری)
این روزا این جور مسایل عادی شده واسه مردم
البته بنده به هیچ وجه موافق این کارا نیستم
ولی جوونها عقلشون رفته کف پاهاشون متاسفانه.
من یه خونواده رو میشناسم که به همین دلیل تا حدود زیادی آسیب دید
جریان از این قرار بود که پسر وسطی خانواده توی چت با یه دختره آشنا میشه
چون خانواده ی نسبتا مذهبی هم داشته قضیه رو از والدین و حتی برادرانش مخفی می کنه
این آقا مدتی به چت کردن با این خانم ادامه میده تا اینکه یهو نمی دونم از کجا به مغز معیوبش (توهین نشه به همه ی آقایون منظور بنده فقط شخص این آقای قصه ی واقعیمونه نه هیچ آقای دیگه ای)
میرسه که با این دختره ازدواج کنه
با ترس و لرز پیشنهاد میده و در کمال تعجب می بینه که خانومه چهارچنگولی پیشنهاد و گرفت و خلاصه قبول کرد.
قراراشون رو میزارن و تا دختره از اروپا بیاد ایران این آقا هم ماجرا رو به خونوادش میگه و خونوادش هم مخالفت می کنن.
و اما ادامه ی ماجرا...............
(اینو واسه اینکه حال و هوا عوض بشه گفتما وگرنه این ماجرا عین حقیقته)
روزی که میرن فرودگاه استقباله دختره در کمال ناباوری با یه خانمی مواجه میشن که من بهیچ عنوان نمی تونم اینجا در موردشون بنویسم
به علت اینکه مورد دار بودن ایشون
خیلی شدیییییییییییییییییییییییید
بهر حال دختره ی پررو عوض اینکه بره هتل میاد خونه ی بابای پسره
وارد شدن به خونه ی این بیچاره ها همانا و خراب شدن زندگیشون هم همانا.
بعلت رعایت نکردن مسایل اخلاقی و .............که دیگه خودتون باید حدس بزنید چی میگم
برادرها رو در معرض آسیبهای روحی قرار داد طوری که سر یه هفته ای داداش کوچیکه گفت من زن می خوام!!!!!
و مادر خونواده رو هم به بیمارستان روانی فرستاد
و الی آخر که خودتون دیگه می تونید حدسشو بزنید.
خلاصه بگم
این کارا آخر و عاقبت نداره
این همه صغری کبری نچیدم که فقط قصه تعریف کرده باشم
خواستم عمق فاجعه رو بهتر درک کنین.