بوی ماه مهر
باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه
بوی ماه مهر ماه مهربان بوی خورشید پگاه مدرسه
از میان کوچه های خستگی می گریزم در پناه مدرسه
باز می بینم ز شوق بچه ها اشتیاقی در نگاه مدرسه
زنگ تفریح و هیاهوی نشاط خنده های قاه قاه مدرسه
باز بوی باغ را خواهم شنید از سرود صبحگاه مدرسه
روز اول لاله ای خواهم کشید سرخ بر تخته سیاه مدرسه
روز اول مهر روز مهمی برای بچه مدرسه ایهاست ، روزی كه حداقل سرنوشت یكسالتان رقم میخورد. زیرا كه در این روز همكلاسیها و بخصوص بغل دستی شما مشخص میشود و شما یكسال باید در كنار آنها یک سوم از روزتان را سپری كنید .گر چه كبوتر با كبوتر ، باز با باز ، كند همجنس با همجنس پرواز . ولی باید دانست كه در بسیاری از مواقع این دست تقدیر است كه شما را در كنار كسی مینشاند كه شاید هیچ سنخیتی نداشته باشد و ممكن است آنچنان تاثیری در شما بگذارد كه یا رستگار شوید و یا زیانكار.
وقتی به روزهای اول مهر فكر میكنم ، یاد آن لحظه میافتم كه بچه ها وارد كلاس میشدند و میخواستند جای خود را مشخص كنند . بچه درس خوانها معمولا ردیفهای جلویی را پر میكردند ، بچه های شرور و غالبا مردودی در ردیفهای آخر كلاس ، بچه های بازیگوش كنار پنجره ، متقلبها كنار دیوار و بقیه هم بلا تكلیف هر جا كه گیرشان می آمد می نشستند. من همیشه بی تفاوت نسبت به بغل دستیهایم جایم را انتخاب می كردم و معمولا دوستانی كه حاضر میشدند بفغل دستی من شوند ، اخلاقی مثل خودم داشتند، شاید به همین دلیل باشد كه از دوران مدرسه تنها یك دوست دارم.
دیگر خاطرات دوران دبستانم را كه مرور میكنم آنقدر كمرنگ هستند كه وقتی به آنها فكر میكنم ، احساس نمیكنم كه آن خاطرات متعلق به خودم هستند.تنها چیزیهایی كه یادم می آید ، جنگ ، آژیر خطر ، پناهگاهای مدرسه و....شاید به همین خاطر باشد كه من همیشه از گذشته ها نفرت داشته ام.
به نقل از وبلاگ: مـــــریــــم هـــای پـــر پـــر