به نام خدای مهربون
خدایی که اگه اون نخواد هیچ اتفاقی نمیوفته.
سلام
سلام بر اهل صلح دوستی انسانیت
سلامی پس از یه شب خاطره
یه شب خنده
یه شب دیدار
جای همتون خالی، جای اونایی که گفته بودن میاییم ولی تنبلی کردن یا کاری پیش اومد نیومدن.
جای همهی اونایی که التماس دعا داشتن واقعا خالی
شب بسیار بیاد موندنی بود، همه چیز در بالاترین حد خودش قرار داشت، فقط تنها چیزی که نبود شاید انرژی نم کشیده من بود...
.
.
صبح ساعت 9:45 رسیدم موسسه، راس ساعت 10 رفتیم سر کلاس نجوم و الحق و الانصاف با مدیریت جناب گمینی کلاس فوقالعادهای از آب در اومد.
حدودای 11 بود که مهمونهای گل اصفهانی ما (حیات طیبه، حاج قدرتالله، حامد عشقی) همراه با جعفر و شاین مانس از در اومدن تو.
بعد تموم شدن کلاس با بروبچز اصفهان راه افتادیم به سمت گشت و گزار تا وقت همایش.
جاتون خالی بین گروه دو دستی ایجاد شد و ما هی مجبور بودیم وسط خیابون حلقه بزنیم و رای بگیریم، بعد یکی دوبار بالاخره تصویب شد بریم موزه
عبرت.
نزدیکای موزه که شدیم سه نفرمون نیومدن و گفتن ما میریم می چرخیم و هر وقت اومدین بیرون دوباره به هم میپیوندیم.
خلاصه رفتیم تو و اولین چیزای که نظر منو به خودش جلب کرد 2 تا ماشین قدیمی بود که کلی حال کردم و داشتم تمام زیر وبمشو در میوردم که ییهو
یکی از تو بلندگو داد زد بیایین تو میخوایم توضیح بدیم.
موزه جالبی بود و نکات ریزی رو میشد ازش بیرون کشید.
بعد از اینکه همگی عبرت گرفتن اومدیم و بیرون و به گروه جدا شده پیوستیم.
راه افتادیم به سمت همایش یعنی تالار اندیشه.
وارد تالار که شدیم کلی انرژی داشت موج میزد، خوش و بشی با دوستان مسئول تبیانی کردیم و رفتیم داخل
همین که وارد شدیم گفتن برگردین!!! بعدش گفتن که لطفا برین پکیجهاتون رو بگیرین و بعد بیایین.
ما اومدیم بیرون و پکیجهامون رو گرفتیم و رفتیم داخل که آقای روستایی رو دیدم، ایشون منو صدا زدن و گفتن که مسئولین تبیان تو راه هستن و اگه برا
ما مقدور باشه ما بریم و پکیجها رو به دوستان بدیم.
منم اومدم و گفتم کسی پایه کار هس بیاد با من که جعفر گفت من هستم.
رفتیم پشت رول و خیلی سریع آماده کردیم و به دوستان و عزیزانی که میومدن اهدا میکردیم.
اواسط کار هم دوست خوبم امیر حیدری گل به جمعمون اضافه شد، واقعا پسر توپیه.
اولش خوب بود چون افراد کم کم میومدن ولی چند لحظه بعد ماشالله ملت اومدنا، خلاصه ما ماموریت رو انجام دادیم و به مسئول مربوطه سپردیم.
وارد سالن شدیم و دیدیم که سالن پر شده، از اونجایی که من مطمئن بودم سالن پر میشه به بروبچز گفته بودیم که حداقل دو تا جا نگه دارن، با کلی
افکت و کج و کولگی و ببخشید کف پام واکسی شد و اینا رسیدیم به صندلی!!!
آقا نشستیم و بلند شدیم!!! نه بابا صندلیم ایرادی نداشت!!! آخه سرود ملی رو پخش کردن و من مثل همیشه یاد عابدزاده و علی دایی افتادم و نیشم تا
بناگوش باز شد.
خلاصه نشستیم و برنامه شروع شد.
خداوکیلی برنامه خیلی قشنگی بود، سرشار از انرژی و شادابی، زمان سخنرانیها فوقالعاده عالی، نور و موسیقی و اجرا و هماهنگیها خیلی
خیلی خوب و قشنگ.
خلاصه همه چیز دست به دست هم داده بود تا یه شب خاطره انگیز ایجاد بشه، بازم میگم جای همتون خالی.
برنامه تموم شد و من جا داره از صمیم قلبم به همهی اونایی که برگزیده شدن و جایزه گرفتن تبریک بگم، خداییش انتخاب همه به جا بود جز یه من.
من خوش اخلاقترین نیستم به هیچ عنوان، من شاید اخلاقم مزخرف نباشه و تا حدودی نمره قبولی بگیره ولی مطمئنم خوشاخلاقترین نیستم، بودن
کسایی که لایقتر از من بودن، افرادی مثل تیر دراپ، دوستدارu ، خود مهندس احمدی و خیلی های دیگه.
کسانی که تو این مدت یک سال با فراد های مختلفی با گفتارهای مختلفی روبرو شدن و راضی نگه داشتن همه مسلما یک اخلاق توپ رو میطلبه.
بقیه انتخابیون واقعا به جا بود و من باز هم به تک تک بزرگواران تبریک عرض میکنم و واقعا خوشحالم که تبیان با این انتخاب عادلانه (جز یکیش) حرفی
برای منقدانش، که میگفتن جوایز و کلا تهسیلات و این جور چیزای تبیان فقط برای تعداد معدود کاربری هستش که از قبل بودن و اینا، باقی نذاشت.
واقعا کارتون عالی بود، تبریک میگم به انتخابتون.
و آما بعد از اتمام همایش، پیدا کردن پرتقال فروشها در بین این همه آدم واقعا کار حضرت فیل بود!!! البته بعضیاشون رو در حین همایش شناسایی کردم
از جمله داش کاظم عزیزم رو.
از ردیف که رفتیم بیرون اولین شخصی رو که ملاقات کردم جناب کلیف بودن، واقعا چهره با جذبه و البته مهربونی داشتن، با تبسم زیبا به سمتم اومدن،
واقعا خوشحال شدم که دیدمتون آقا حمید، خداییش اون چیزی بودین که تصور میکردم، تیزبین ، مسئولیت پذیر و خوش قلب و خونگرم. هم صحبتی و
هم نفس شدن باهاتون واقعا برام ارزشمند بود و لحظات قشنگی برام رقم زد، ممنونم ازتون که اومدین، امیدوارم که بازم ببینمتون، راستی ببخشیدا
دیروز بیش از حد ماچتون کردم:D
بعد جناب کلیف، تیر دراپ گرامی و دخترهای مهربونشون رو ملاقات کردم، خداییش مهربونی و خوش قلبی و شادابی از چهره ایشون میبارید و واقعا
بحثها و پستهاشون نماینده درستی از ایشون هستن، خانم تیر دراپ واقعا خوشحالم شدم از ملاقاتتون، شرمنده دیشب حرف زیادی برا گفتن
نداشتم، آخه اصولا من در دیدار های اول کلا حرفی برا گفتن ندارم!! و اصولا از خجالت آب میشم، واقعا خانواده خوب شاداب و زیبایی دارین، خدا حفظ
کنه این همه خوبی رو، راستی حتما برای خانواده اسفند دود کنین، یادتون نرهها.
و آما بعد از دیدار با این خانواده دوس داشتنی میرسیم به بقیه بروبچز گل و گلاب.
فقط من اینم بگم که یه سری از دوستان رو همون اول همایش موقع تقسیم آذوقه ملاقات کردم از جمله:
نگین22 گرامی که به همراه 2 عزیز اومده بودن، خیلی خوشحال شدم که دیدم اومدن و واقعا باید اعتراف کنم که یکی از بهترین مدیران بیحاشیه و
موفق انجمن ها هستن، نگین خانم امیدوارم که بهتون خوش گذشته باشه.
بعدش محمد ابراهیمی گل گلاب رو دیدم که تقریبا یک سالی بود که نمیدیدمش و خیلی حال کردم که ازدواج کرده، یکی از بروبچز نیک روزگاره.
بعدش دو سه تا از بروبچز کلاس نجوم رو دیدم که امیدوارم به اونا هم خوش گذشته باشه.
بعد اون گنجینه عزیز به همراه امآفلاین عزیز و یه عزیز دیگری اومدن و این بزرگواران رو هم زیارت کردم، بازم به هردوشون تبریک میگم.
و آما سید محمد گل به همراه همسرشون وارد شدن و من محمد رو بوسیدم آخه اونم تقریبا یه یک سالی میشد ندیده بودمش.
تو همین حدودا هم چند نفری میومدن جلو که انگار منو میشناسن ولی من متاسفانه نمیشناختمشون و عذرخواهی میکنم اگه بیشتر از خوشامد
گویی چیز دیگهای بهشون نگفتم.
بعد دیدم شاه شوریدهسران هم از راه رسید، بعد چاخ سلامتی فرستادمش تو ردیف گروه، که بعدش حاج رسول ارامش هم اومد که اونم بعد حال احوال
پرسی فرستادمش همون جا.
آخرین نفریو هم که دیدم mjtrhz عزیز بود که ایشون رو هم ملاقات کردم.
و اما دوباره بریم آخر برنامه:
مجنونu رو بعد چهار ماه دیدمش و کلی بغلش کردم تا اندازه یه چهار ماه دیگه ذخیره کنم، دلم براش تنگ شده بود اساسی.
بعد بروبچز دانشگاه رو دیدم که اونا هم دمشون گرم اومدن.
خانم نیکادل رو هم دیدم که امیدوارم تو کاراشون موفق باشن.
مهندس احمدی رو هم که چند باری دیدمشون و واقعا ازشون ممنونم چون بعد از خدا تو تبیان اولین نفری که به من لطف داشتن ایشون بودن.
در کنار ایشون هم خواهر گرامیشون خانم گل ایستاده بودن که من یه دونه از تیکه کلامهاشون رو استفاده کردم که دیگه وقت نشد ذکر منبع کنم، حلال
کنیدا، امیدوارم که به شما هم خوش گذشته باشه.
و آما حمیدرضای گل یعنی دوستدار یو گل که خیلی دوسش دارم واقعا زحمت کشید و خدا خیرش به اساسی، خداوکیلی کارش درسته، هیچ وقت هم
گله نمیکنه.
همین جوری که داشتم میرفتم بیرون ییهو یکی صدام زد مـــهــــدی!!! برگشتم دیدم به به یه پسر خوش تیپ و مهربون داره میاد سمتم!!! سیاوس صحنه
گل بود که خداییش حال کردم دیدمش، دمش گرم صدام کرد، سیاوش جان خیلی مردی.
خب دیگه داشتم که از در محوطه میرفتم بیرون آخرین نفر رو هم دیدم و ایشون خانم جاسبی یکی از همکاران نمایشگاه قران بود.
.
.
خب حالا میرسیم به معرفی گروه:
اولش جا داره یادی کنم از اکیپ سه تفنگدار که هر از گاهی بیشتر یا کمتر میشدن، امیدوارم که مثل همایشهای پارسالی بهشون خوش گذشته
باشه.
و اما اکیپ ما (منظورم همون افرادی که از صبح تا شام با ما بودن):
رضا آنلاین، جعفر، حیات طیبه، حاج قدرتالله، حامد عشقی، محسن خسرو، شاین مانس، مینیمن001 و من.
بقیه دوستان هم که بعدا بهمون اضافه شدن.
.
.
این بود تقریبا داستان دیروز
به من خوش گذشت هر چند آخرش که رسیدم خونه بد حال شدم ولی واقعا روز تاپی بود.
حرف دیگهای ندارم جز اینکه از تمامیه دست اندر کاران ایجاد این همایش کمال تشکر رو دارم و امیدوارم که باز هم شاهد همچین رخدادهای زیبایی باشیم
مراقب خودتون باشید.