• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن نصف جهان > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
نصف جهان (بازدید: 4448)
سه شنبه 26/8/1388 - 21:10 -0 تشکر 164202
مـاجـراهـای مـن و نصـف جهـان

سلام

حالتون خوبس!! از قرار معلوم من اینقدر نمیرسم که فقط سفرنامه بنویسم.. و چون قبلاً قول دادم که ماجرای مسافرت اخیرم (البته به همراه پدرپادشاه) به اصفهان و ملاقات با بچه های خوب تبیان اصفهان رو مکتوب کنم .. حالا میخوام که به قولم وفا کنم و خاطره سفر یکروزه مون به اصفهانو براتون بنویسم.

آممما! همینجا هم لینک بقیه سفرنامه هامو میذارم تا هم یه تبلیغی باشه واسه خودم .. هم کار شما رو راحت کرده باشم که واسه پیدا کردنشون ساعتها وقت نذارید !!! (نوشابا میخورید)

این لینک تیردراپ نامه 2 که فعلاً جدیدترینه و تازه شروع کردم به نوشتنش.

اینم لینک تیردراپ نامه 1 که ماجرای سفر به مشهد مقدسه.

اینم سفرنامه نوروزی من که مال نوروز 88 ه!

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

يکشنبه 1/9/1388 - 9:47 - 0 تشکر 164875

...

صبح فردا من همون ساعت 7 به سالن مسابقه رفتم و بعد از اینکه راندم تموم شد.. به پنجره خیال عزیز زنگیدم.. (البته قبلش آدرس سالن و ساعت حضورمو براش اسمس کرده بودم) که کجایی؟ پنجره جان هم گفتن که متأسفانه به علت دوری راه نمیتونن بیان.. هرچند خیلی دوست داشتم این پنجره نازنین و ویندوز طلایی رو از نزدیک زیارت کنم و باهاش آشنا بشم ولی به هیچ وجه راضی نبودم که بخاطر من به زحمت بیفته و مجبور شه اون راه طولانیو طی کنه تا بیاد پیشم. براهمینم گفتم که از قرار معلوم آقای همسر با بچه های خوب تبیان تو میدون امام خمینی قرار گذاشتن دوست داری بیا اونجا.. و صد البته که خود پنجره هم مدام پیگیر بود که ما تا کی اصفهان هستیم و به کجاها میریم تا بلکه تو فرصت مناسبی بتونه بیاد پیشمون.

راستی بگم که سالن مسابقه دقیقاً در کنار ترمینال صفه بود.. داخل یه منطقه نظامی مال نیروی زمینی ارتش.. الان اسم اون مکان یادم رفته چون زیاد دقت نکردم فقط یادمه که متعلق به نیروی زمینی ارتش بود. ولی عجب سالنی بود! بسیار زیبا، مجهز ، جدید و بزرگ! نزدیک 30 تا خط تیراندازی داشت که تقریباً طبق آخرین متد واصول مربوطه ساخته شده بود.. ما که کفمان برید از دیدنش و حسرت خوردیم که چرا تو تهران همچین سالنی نیست (غیر از سالن استادیوم آزادی که اونم مال تیم ملی هاست).

سریع با سرویس برگشت به خوابگاه برگشتم تا وسایلمونو برداریم و به میدون امام خمینی بریم برای دیدن بچه ها (ببخشید من قصدی ندارما.. این کلمه بچه ها تکیه کلامیه که من درمورد دوستان همیشه استفاده میکنم).

و از بس عجله داشتم بخاری برقیمو تو سالن جاگذاشتم :) این بخاری برقی به اندازه خودم تو دنیای تیراندازی شهرت داره! چون سالنی که ما توش تمرین میکنیم فاقد سیستم گرمایشه و زمستونا در حد زمهریر یخ میشه.. من همیشه یه فن برقی کوچولو که خیلی هم خوب گرما میده رو باخودم به سالن میبرم تا موقع تمرین یخ نزنم.. و از اونجایی که یه بار که مشهد میزبانمون بود.. هتلی که برامون گرفته بودن از سالن خودمون هم سردتر بود.. دیگه تصمیم گرفتم تو تمام مسابقاتی که در فصل سرما برگزار میشن اونو باخودم ببرم.. البته اینجا سوئیت ما بخاری گازی داشت ولی از قرار خوابگاه داورا خیلی سرد بود و منم بخاریمو شب بهشون قرض دادم تا خودشونو گرم کنن.. فردا صبحشم اونا بخاری رو باخودشون آورده بودن سالن که بدنش به من ولی من یادم رفت برش دارم.

سرتونو درد نیارم به خوابگاه برگشتم و اول رفتم پیش بچه ها تا باهاشون خداحافظی کنم .. یکی از هم تیمی هامون که اتفاقاً ایشونم با آقای همسرشون تشریف آورده بودن و به جای اینکه مثل ما بیان تو سوئیت اردوگاه ساکن بشن.. رفته بودن هتل عباسی (وای وای  وای) ، شبی 350 هزارتومان پول اتاق داده بودن (مغزم هنوزم داره سوت میکشه) واسه دوشب 700 هزارتومن پول اتاق (یکی منو وگیره  ) و خیلی هم ناراضی بود از وضعیت هتل .. میگفت که تاصبح از سرما لرزیدیم و شوفاژها خاموش بود .. مسئولین هتل گفته بودن که هنوز زمان روشن کردن شوفاژها نرسیده (حالا شایدم شوفاژنبوده .. خلاصه هروسیله گرمایشی که بوده خاموش بیده)..آسانسور هتل خراب بوده و مجبور بودن که از پله ها تردد کنن و خیلی چیزای دیگه که نشون میداد هتل عباسی فقط داره مردمو تلکه میکنه و پول مفت میگیره به خاطر اسمش.. بنظر من بهتره اسمشو بذارن هتل سرگردنه !!!

خلاصه اینکه این دوست من میخواست برگرده هتلشون .. من بهش گفتم اگه عجله ای نداری مام داریم میریم مرکز شهر .. تا یه جایی میبریمت، بنده خداهم قبول کرد و توی حیاط روی نیمکت نشست تا من برم و برگردم.. مام رفتیم که وسایلمونو جمع کنیم.. 5 دقیقه شد یه ربع و بعدشم نیم ساعت تا بالاخره وسایلو گذاشتیم تو ماشین! اومدم تو محوطه دنبال دوستم ولی دیدم که جاتره و بچه نیس! یکی دیگه از بچه ها رو دیدم و ازش سراغشو گرفتم.. گفت که خیلی دیرکردی بنده خدا با آژانس رفت!

سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.. در بین راه چندین بار به خانم آقایی زنگیدم ولی جواب نداد (زهره جون ببخشید من که نمیدونستم درگیر چه موضوعی هستی.. همش فکرم میرفت پیش همونکه خودت گفتی.. فرار و اصفهونی بازی و اینا) به پنجره هم زنگ زدم و پنجره گفت که اگه تونستم میام.

...

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

چهارشنبه 4/9/1388 - 8:43 - 0 تشکر 165517

...

میدون امام ، نبوووووووووود؟

خب از قرار هیچ کس هیچ حرفی نداره.. بگذریم.

به سمت میدون امام حرکت کردیم و آقای همسر توی راه چند بار با حاج قدرت الله و دکی اینکالج تماس گرفتن و از موقعیتشون مطلع شدن.. فکر کنم حاج قدرت الله به همراه جناب منهم هنوز به میدان امام نرسیده بودن ولی دکی اینکالج تو میدون حضور داشتن. البته نه اینکه همینجوری وسط میدون وایساده باشندا!!! نه! بلکه چون نماز جمعه اصفهان در میدان امام برگزار میشه ، ایشون تو نماز جمعه تشریف داشتن. ماهم ( اینم آیدی خوبی میشه ها ! ماهم!!!) از قسمت جنوبی میدون و از یه خیابون فرعی به محل نماز نزدیک شدیم و ماشینو جلو در جنوبی مسجد پارک کردیم و خیلی راحت به داخل رفتیم برای اقامه نماز.. البته آقای همسر راحت تر! چون از ماشین پیاده شدن.. دو گام برداشتن و رفتن داخل مسجد ولی بنده می بایست یه مقدار ساختمون مسجد رو دور میزدم تا وارد شم (اسمش مسجد امامه دیگه نه؟) رکعت اول نماز عصر تموم شده بود و امام جمعه داشتن رکعت دوم رو شروع میکردن بنابراین پارو روی گاز گذاشته و به همراه نرگس مشغول دویدن شدیم .. بالاخره وارد مسجد شدم و در کنار اولین و نزدیکترین صف ایستادم.. خب الحمدلله به رکعت دوم رسیدم و بنابراین نماز عصرم رو هم با رکعت چهارم امام شروع کردم .

چندتا توریست جلوی درب ورودی مخصوص بانوان که مستقیم به حیاط مسجد راه داشت ایستاده بودن و منتظر بودن که نماز تموم بشه و وارد بشن.. یه زن و مرد سیاهپوست و چند تایی هم از این چشم آبیهای اروپایی.. یادمه که وقتی با عجله از کنارشون رد شدم تا به نماز برسم یکیشون به انگلیسی چیزی راجع به زنها و شرکتشون تو این مراسم گفت که تو خاطرم نمونده :)

بالاخره نماز تموم شد و ما به پارکینگ و کنار ماشین برگشتیم و منتظر آقای همسر موندیم.. یه 206 اونجا پارک بود که نرگس گیرداده بود پس صندوق عقب این کجاست؟ میرن مسافرت وسایلشونو کجا میذارن؟ خلاصه مام هی واسش توضیح میدادیم و بغلش کردیم تا توی ماشینو ببینه.. بهش گفتم وقتی راننده ش اومد ازش خواهش میکنم در صندوقشو باز کنه تا توشو ببینی ، ولی چه کنیم که آقای همسر و همراه محترمشون زودتر از راننده 206 تشریف آوردن :)

همینطور که سرگرم برانداز 206 بودیم .. گوشیم زنگ زد .. آقای همسر بود که می پرسید کجاهستید و بعد هم گفت که من به همراه جناب دکی اینکالج دارم میام. البته من ایشونو می دیدم که داره با موبایل با من حرف میزنه :دی بله آقای همسر اومدن به همراه آقای دکی اینکالج .. جوانی قدبلند.. بسیار متین و خوشرو . بعد از سلام و علیک و احوالپرسی سوار ماشین شدیم تا برای صرف نهار به جایی (بریونیییییی) بریم و ایضاً حاج قدرت الله و جناب منهم رو هم زیارت کنیم.

...

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

چهارشنبه 4/9/1388 - 18:57 - 0 تشکر 165659

سلام سلام سلام

افرین به تیردراپ که ماجراهای سفراشو قاطی نمی کنه

انقدر سفرنامه دادی ، دیگه وقت نمی کنیم همشو بخونیم

کمی یواشتر بتایپ بهتون برسیم

دلتان شاد و لبتان خندان

فرت

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
پنج شنبه 5/9/1388 - 13:17 - 0 تشکر 165949

بسم رب المهدی

سلام علیکم

""خب از قرار هیچ کس هیچ حرفی نداره.. بگذریم""

منم یه مورد در جریان مسافرت شما بودم بنویبسم .

شب نمیدونم چندم حضور شما در اصفهان بود که حضرت اقای CLIFF اس ام اسی دادند بر این مبنا :
"اصفهان چه شهر غریبیست "

بنده نیز پاسخ دادم :
chon mardomesh khasisan

البته هر کاری کردم ارسال نشد :دی ..فکر کنم صلاح مصلحت بوده

ولی خدا رو شکر که دوستان خوبمون حاج قدرت الله ، منهم ، دکی اینکالج و پنجره خیال و خانوم اقایی (البته مثه اینکه ایشونم...! :دی) و مدیر محترم انجمن جبران کردند .

انشاالله در سفر های بعدی جبران کنیم

یا ع ل ی مدد

آقا جان اگر قرار باشد من هم مثل ژول ورن دور دنيا را درهشتاد روز بچرخم ،
ترجيح ميدهم دور تو بچرخم
چون تو هم دنياي مني هم عقبي مني
پنج شنبه 5/9/1388 - 14:30 - 0 تشکر 165967

سلام

:دیییی جناب حیات طیبه ! تنها کسی بودین که فکرشو نمیکردم بیایین! شما در ادامه سفرنامه هم حضور خواهید داشت :)

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

جمعه 6/9/1388 - 0:8 - 0 تشکر 166132

هو العزیز

سلام

خوب به کجا رسیدید

میدان امام ، با چی بیاییم ، چه موقع و ....

این ها سوالاتی بود که از حاج قدرت الله پرسیده می شه

بله

حاجی تماس گرفت گفت که میایی بریم زیارت جناب کلیف و خانواده شون؟

آقا ما رو بگو از خدامون بود ولی بعد از یک هفته کاری سخت (چشمک) یک جمعه را می خواستیم در کنار خانواده باشیم ولی امان از دست این حاج قدرت الله

بهش گفتم اره میاییم

البته بعد از اجازه گرفتن از حاج خانممون ، ایشون هم اجازمون را دادند

قرار شد حاجی با ماشین بیاد دنبال ما تا با هم بریم برسیم به میهمانانمون

خلاصه دستمونبه درست کردن ترق موتور سیکلت بند بود که حاج قدرت اومد دم خونه و گفت بیا بریم آقا ما رو بگو گفتیم این ماشین حاجی نکنه دنده هوایی داشته بوده و ما خبر نداشتیم

آخه خیلی زود رسید دم خونه ما

ما هم سریع و سایل را جمع کردیم و آماده اعزام شدیم راهی شدیم به سمت ناژوان و در راه هم در تماس با آقای جمالی فر عزیز که کجا بیاییم 

ادامه دارد .....

««« تبیان »»»

 

جمعه 6/9/1388 - 10:31 - 0 تشکر 166183

...

خلاصه اینکه قرار شد بریم همون بریونی بیشه که ما همیشه میرفتیم (خب اینکه ظاهرش زیاد کلاس نداره تقصیر خود اصفهانیاس.. به ماچه؟ ما فقط آدرس یه بریونی خوبو از یه رستوران کلاس بالا پرسیدیم اونم اونجارو آدرس داد) آقای همسر پای تلفن به حاج قدرت الله گفتن که میخوایم بریم بیشه! بریونی بخوریم.. این اصفونیام که آخر پیچوندن هستن! آقای حاج قدرت گفتن که آهان بیشه .. بیشه ناژوون؟ پس بریم اونجا. و ما رفتیم به سمت بیشه اونم چه بیشه ای :دی

وقتی رفتیم و وارد پارک ناژوان شدیم تازه همه متوجه شدن که اونجا فاقد هرگونه اغذیه فروشی و رستوران و غیره می باشد. تلفنی با حاج قدرت تماس گرفتیم که بابا مردددد اینجا که خبری نیست:دی و دور زدیم و برگشتیم .. و رفتیم سراغ همون بیشه کوچولوی خودمون :)

بالاخره جلوی بیشه حاج قدرت الله و جناب منهم رؤیت شدن و بنده هم (اینم یه آیدی دیگه) تو ماشین منتظر موندم تا نوبتمون بشه .. آخه صف بود! به پنجره زنگ زدم و دعوتش کردم واسه نهار . ولی متأسفانه نمیتونست بیاد (اشکالی نداره پنجره جون ایشالا میایی تهرون می بینیمت)

خب بالاخره یه میز خالی شد و ما رفتیم داخل بیشه (واقعاً هم شبیه بیشه بودا) پشت میز نشستیم و بعداز یه مدتی که نوبتمون شد همه اومدن وسرجاهاشون نشستن.. آقای همسر و بنده و نرگس، جناب دکی و حاج قدرت الله و منهم. جناب دکی می پرسن که میدونید از چی بریونی درست میکنن؟ گفتم که فکر کنم گوشت چرخ کرده و جیگر و دنبه و آشغال گوشت و اینا هههههه ایشون گفتن که بله جیگر سفید و گوشت چرخ کرده هستش و از لحنشون هم پیدا بود که باتوجه به اینکه مدیر بهداشت هستن (چشمک) همچین دید خوبی نسبت به بریونی ندارن (ببخشید که اونروز مجبور شدین به خاطر ما بخورینش). آقای همسرم گفتن که فکر کردین تو تهرون کباب کوبیده رو با چی درست میکنن؟ همش سنگدون مرغه و آشغال گوشت ولی مردم اینهمه بهش علاقه دارن.

بعد دیدم که جناب دکی دارن با حاج قدرت پچ پچ میکنن که آخه اینجا بده، بی کلاسه، میبردیمشون یه جای خوب و این حرفا (ولی باور کنید ما فقط به بریونی فکر میکردیم و دیگر هیییییچ)

بالاخره جای همه شما خالی اون بریونی چرب و چیلی رو خوردیم و اومدیم بیرون.. میخواستیم بریم یه گوشه ای بشینیم و کمی حرف بزنیم که جناب دکی اصرار اصرار که بریم خونه ما! بالاخره قرار شد که بریم منزل آقای جمالی فر(دکی) ما با ماشین خودمون و آقای منهم و حاج قدرت الله هم با ماشین خودشون.

دیدم که جناب دکی مشغول اسمس بازی هستن بین رااااااااه و از اون طرف هم حاج قدرت به جای اینکه به دنبال مأموریت محوله سرعتشو زیاد کنه.. همچین خرامان خرامان و نازکنان با ماشین بازی بازی میکنه و راه نمیره..ای بابا حاج قدرت؟؟؟ چقدر حرص این جناب دکی بنده خدارو در میاری؟ خوب گاز بده دیگه :دی (درست بود حدسم جناب منهم؟)

بالاخره رسیدیم به مقصد.. ای وای اینجا که آشناست من پارسال اینجا بودم .. وووواااااوووو خوش بحالتون ای کاش خونه ما اینجابود یا اینکه اون سالن تیراندازیه تو کوچه مابود :(

جالب اینکه آقای همسر سال گذشته تقریباً سه ساعت تو کوچه وایساده بودن تا مسابقه من تموم شه... خانم آقایی یادته اومدی سالن ؟ یادش به خیر کاش امسالم میشد که ملاقاتت کنم.

....

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

يکشنبه 8/9/1388 - 18:18 - 0 تشکر 166643

خوب ادامه ماجرا چی شد بنده همشو خوندم ومنتظر شنیدن بقیه ماجرا

سه شنبه 10/9/1388 - 11:19 - 0 تشکر 166977

...

خب جلوی دریم! جناب دکی زنگ میزنن و در باز میشه! و مراسم معروف تعارف کنون جلوی در!!! که  اول شما بفرمائید، نه! شما بفرمائین. بالاخره این بخش تموم میشه و وارد میشیم.. خدائیش هم یادم نیست که بالاخره کی اول وارد شد :دی از چند تا پله میریم بالا و با والده محترمه جناب دکی و همشیره گرامیشون روبرو میشیم :) یه خانواده بسیار بسیار محترم و عزییییز.. مصافحه میکنیم و از معانقه بنا به توصیه های مکرر وزارت بهداشت و درمان و بقیه ی قضایا خودداری میکنیم. وارد پذیرایی میشیم و پذیرایی میشیم :دی :دیی

اول از همه اینکه از همینجا خدمت خانم والده و همشیره گرامی جناب دکی خیلی خیلی سلام عرض میکنم و بابت زحمتی که اون روز کشیدن هم خیلی بسیار زیاد تشکر میکنم مجدداً :)

بهله همه چی مهیاست بیا تابرویم .. نه چیزه بیا تا بخوریم ..بله این درسته.. از میوه و چای گرفته تا سوهان قم (نسیم وصال جان! ببین خودت نبودی ولی نماینده شهرتون بود) جناب دکی پذیرایی فرمودن با چای و میوه و بعد هم به جمع آقایون پیوستن. مام این طرف با خانمها مشغول خوش وبش شدیم :دییییی

اتفاقاً عکسهاشم موجوده اگه مجوز بدین میذارم (البته عکسای آقایونو فقط) آخه خبرندارین که من دوربینو در آوردم تا دوتا عکس یادگاری از آقایون بگیرم ( به عنوان جمله معترضه عرض کنم که اگه دقت کرده باشین فقط این وسط جناب حاج قدرت الله آقاو سرورخودش یکه و یالغوز باقیمونده بود وگرنه بقیه آقامون_ آقاتون (خطاب به نسیم وصال) و آقاشون (خطاب به شماهم) بودن!!!) نمیذارن این آقایون که خلط مبحث شد .. داشتم میگفتم دوربینو در آوردم که دوتاعکس یادگاری بندازم.. نرگس دوربینو گرفت و شروع کرد به بازی کردن.. بعد که اومدیم خونه و من عکسارو ریختم رو کامی، دیدم که به به همینجوری عکسه که گرفته از چپ و راست و زاویه دار و بی زاویه به هیچ بنی بشری هم رحم نکرده از زن و مرد عکس انداخته و از همه بیشتر از خودش !

تا اینجای کار فهمیدیم که چند سالی بیشتر با مامی جان جناب دکی فاصله ندارییییم هی هی هی آخه زن تو خجالت نمیکشی با این سند وسالت همش تو نت میگردی؟ آخه اینم شد زندگی؟ الان وقت علوس گرفتن و ایناس! ما بریم خواستگاری اونوقت به خانواده علوس بگیم سرگرمی مادر شوهر کامپیوتره!!! نمیخندن بهمون؟

اینارو باور نکنیدا! اینا صدای وجدانم بید که در اومده بید.. البته باید بگم که مامی جناب دکی بسیار جوان تشریف دارن و  +18 هستن درست مثل خودم!! کلی باهم گپ زدیم و از زندگی و سیاست و گذشته و آینده گفتیم.. نرگس هم که با همشیره جناب دکی جورش جور شده بود و مدام از سرو کول اون بنده خدا بالا میرفت (این بخشو از آنلاکر بپرسین تجربه خوبی داره تو این زمینه).

چی؟ آقایون چی میگفتن؟ خیلی طالبین؟ خب از خودشون بپرسین ههههه من چه میدونم که اونا راجع به چی حرف میزدن؟ البته میدونما ولی بهتره که خودشون بگن :پی

یه قلمشو میگم و اونم اینکه قرار بود جناب حیات طیبه هم تشریف بیارن و حاج قدرت الله مدام گوشی دستش بود و حرف میزد (راستشو بگو حاجی راس راسی با حیات طیبه حرف میزدی؟) ولی مثل اینکه یه مشکلی پیش اومده بود که جناب حیات طیبه نمیتونستن بیان یعنی اومدنشون منوط به رفع اون مشکله بود که متأسفانه تا پایان حضور ما مثل اینکه رفع نشده بود.. ولی از شواهد و قرائن پیداست که الحمدلله بالاخره مشکل برطرف شده :)

راستی چقدر دلم از اون انگورا میخواااااد.. خیلی مزه داد اون روز.. از بهشت آورده بودین؟ خیلی خوشمزه بود انگورش...

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

سه شنبه 10/9/1388 - 21:45 - 0 تشکر 167131

به نام خدا

سلام

منم سفرنامه هاتون رو دنبال میکنم .

البته از حالا چون قبلا وقت نکردم به این تاپیکتون سربزنم . البته تا اونجا رو خوندم که رفتید باشگاه :)

کار خیلی جالبی میکنید که سفرنامه هاتون رو مینویسید .

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد * نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهدساخت *

 ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد * به دست کودکی گستاخ و بازیگوش*

و او یکریزو پی در پی دم گرم و چموش خویش را بفشارد برگلویم سخت * و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد *

بدین سان بشکند در من * سکوت مرگبارم را ......

 ***دکتر علی شریعتی ***

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.