حسن تو زتحسین تو بسته است زبان را
کمی که به موسیقی و پیچ و خمهایش فکر میکنم، یکمرتبه تودهای از افکار و خیالات در ذهنم نقش میبندد. یعنی شرایط را به گونهای جهت دادهاند که نمیتوان نیندیشید و آه حسرت بر زبان نیاورد. نمیتوان بر آن همه بحران اخیر گذر داشت و بهسادگی از کنارش عبور کرد. چرا این همه کینه؟ تا چه اندازه عداوت؟
زین رو همی بینم کسان نالان چو نی وز دل تهی
زین رو دوصد سرو روان خم شد ز غم چون چنگها
چراهای بیپاسخ بسیاری هست... دیرزمانی است که «تنزل اندیشه و کردارها»، داد دل دردمند تمام آنهاییست که در این هنر لطیف بهنوعی شریکاند. فریاد و شکواییههای بیپایان برای آنچه که باید باشد و نیست. عدالت، دانایی، حمایت. و به یقین دریافتهایم که در این دنیای عادات دون و مألوفات زبون، چه بزرگانی یکتنه و خالصانه از پس اینهمه کاستی برآمدهاند. انگیزهی این نوشتار بزرگمردیست که روزی منجی ازلی و ابدی این حِرمانها شد. آنکس که هوشمندانه ذائقهی مردمش را شناخت و سلیقهها و تغییرهای گونهگون را بر سبیل دقت موشکافی کرد. او که سالهاست با تمام وجود به فرهنگ شریف موسیقی، جانی گرانبها میدهد؛ از آنرو که حاصل آن تا فرسنگها در پس دیوارهای فاصله و گذشت زمان باقی بماند و آتیهاش درخشان نگاه داشته شود. هم او که کار خود را در بلاتکلیفی سی سال موسیقی ـ و حتی قبل از آن که در تلخی و مشقت به سر میبُرد _ چنان ارائه میکند تا که از خشت به خشت آن پایههای دژی محکم بسازد و با افتخار بگوید که نقشی قوی در حفظ و اشاعهی این فرهنگ ارزشمند دارد. شجریان خلاقانه خود موسیقی را هدف قرار میدهد که حتی اگر گوشهای از بنیاد آن دچار تزلزل و یا تغییر شود، برای رفع آن تلاش کند؛ چرا که پشتوانهی وجود قدرتمند و معنویت روحش، عشقی گرانسنگ در راه این هنر است. با تورق در آن همه افتخار و خصایل ناب، چه سخت و گران بوده و هست، تاب تحمل توهینهای آنها که با وهنشان ملتی را انگشت به دهان حیرت نهادند. همانها که مغلوب امواج وهم و گماناند و تمام اوقاتشان را به جهالت مصروف داشتهاند.
چه خواهی کرد دل را خون و رخ را زرد میدانم!
او که اینچنین هدف بیرحمی قرار میگیرد، کسیست که حکیمانه جای خالی بسیاری از بیتوجهیها و سهلانگاریها و مشکلات عدیدهی اجرایی را با بیشترین پتانسیل فرهنگی و اجتماعی و با وجود تمام اهمیتها و محدودیتها در زمینهی ارائهی یک کار خوب پر میکند. او کارش را از نظرگاه بزرگترین مسئلهی فرهنگی زندگیاش مینگرد؛ آنچنانکه همهی سرمایهی این هنر گرانبها را ملتی میداند که با هزاران عشق و امید، هفتخوان رسیدن به آرامش را طی میکند. اینهمه را که در حیطهی کار فرهنگیاش به وضوح میتوان مشاهده کرد، یک روی مسئله است! و مبارزهی یک نیروی تنها در سختترین شرایط و ساختار اجتماعی روی دیگر آن. پیشترها چقدر فریاد برآوردهاند که چرخش این گردونهی عظیم از عهدهی انگیزهها و تلاشهای یک فرد برنمیآید؟ حقیقتاً به چه میزان ملتمسانه رو نهادند که برای تمام برنامهها، سازها و آوازها، کنسرتها، ایدهها و خلاقیتها و هر چه که در حیطهی موسیقیست و مخالفِ کمی هم در این خفقان ندارد، به حمایتها و زیرساختهای وسیع نیاز است؟
نی که مینالد همی در مجلس آزادگان
زان همی نالد که بر وی زخم بسیار آمدهست!
شاید که گاهی هم امیدوارانه با خود میاندیشیدیم که «شاید صدایمان به آنها هم برسد»! به هر حال، آن اوضاع آشفته جای روزنهای امید در خود داشت... مثل اکنون نبود. همه میدانیم که در این حوزهی آشفتهی هنری، اجرای آثار موسیقی به معنای واقعی کلمهاش، به جایی رسیده است که بیشترین کاستیها، بیشترین تلفات روحی و معنوی و مادی و بیشترین شکوهها را در پی داشته و دارد. به نقطهای رسیدهایم که انتظار همراهی قلم و قدممان بینهایت بیهوده شده است. پس بهجز «عشق»، کدام واژه شایستگی مقاومت و تحمل در برابر این همه نابسامانی و به دوش کشیدن بار مسؤولیتهایی را دارد که به نتیجهنرسیدنشان میتواند به ناامیدی همهجانبه ختم شود؟
مرجع واقعی مردم هستند. شهادت تاریخ است که عادلانهترین تصمیمها از سوی مردم بوده است. آنها هستند که میگویند چه کسی و چه چیزی بهترین است، نه موج حقیر فرقههای ظلوم و جهولی که همواره ساز مخالفتشان با حقایق، کوک؛ چشمان بصیرتشان کور و فریاد دانستههای از یاد رفتهشان تألّمبرانگیز است.
دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را؟
چه چیز زیباتر از اینکه مجال مقابله با عظمت فاجعهای که غم در آن پرده میدرید، برای شجریان باشد؟ او اعجاب و تحسین تمام اقشار را برانگیخت؛ چرا که صدای او صدای فریاد و درد و غم و راحت دل تمام این مردم است. حقایق مبرهن بود؛ زیرا که تمام بیحرمتیها و مسائلی که مسئولان وقت، به خیال خود آنها را به چشم مصلحت و ضرورت شرعی مینگرند، تنها برای از بین بردن نام و نشانهاییست که همیشه بهترین بودهاند. آن همه رفتار و کردار موهن و آزاردهنده در حق اسطورهی آوازمان هدفی جز فرسایش جان و روان استاد با کیاستشان نداشته و ندارد. اما میبینیم که سلوک این بزرگمرد همیشه انقطاع و رهایی از این اقوام بیبنیاد است. چرا که برخی واکنشها را در برابر کسانی که فاقد هر گونه ویژگیهای منطقی و هنری باشند، فرود شأن خود میداند «که ندارد دل دشمن خبر از عالم دوست!» اما سکوت پرمعنایش، تسلسل اندیشههای ناب فردا را رقم میزند.
در قدمی دیگر، عالمانه حقوق مادی و معنویاش را طالب شد و در همان حین، که چنددستگی عجیب و نامأنوسی شمع آرامش را هر روز بیش از پیش به خاموشی میگرایاند، احساس اتصاف موج سنگینی از ملت، در تحقق عالیترین آرزوها و اهداف، در خواستن عاشقانهی «ربنا»یش با او یکرنگ و هماهنگ شد. همچنین حضور و فروش «رندان مست» مشحون از خاطرات همقدمی قومی ژرفنگر شد که حکایت از لطایف و دقایق پرشور و دردی داشت. در همان ایام و به فاصلهای اندک، بار دیگر، هدیهی هشیارانه و ملی این مرد اندیشهور و زمانهشناس، ثمرهای فرهنگی و بالنده و مُهر باطل و قاطعی بر احوال و اقوال آن جاهلان مرکب شد.
حال که با سکوتی سرشار از امیدواری آمدهایم تا دل را از بار هیجانهای این روزگار سبک کنیم، به خلسهی بیپایانی میاندیشیم که با آن رموز معرفت هنر را ترصیع میکند و اینچنین حیثیت فوقالعادهی فرهنگوهنر و موسیقی میشود. به امید خبرهای نیک این مرد مردمآمیز و در کنار شور و طغیان معنوی او که تا افقهای دور را یارای هدایت است. مردانه در برابر هر تیر عتابآلوده و آمیخته با غضب نابخشودنی، میایستیم...
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستهست زبان را