((خاک جان))
بیرون کنم غم را ز دل ، با یـاد تـو ای مهربان
غم را نمـایم بی اثـر ، تا عشق تو دارم به جان
از عشق رویت می زنم ، بر سینه غم دست رد
چون نام تـو در سـینه ام،اینک گـرفته آشـیان
غم را نهادم گوشه ا ی،دانم که غمخواری رسد
جا کرده دل در انزوا ، تـا آیـد از کـیت نشـان
چون بوی نرگس می رسد،هرروزجمعه برمشام
دیگر چه غم باشد مرا ، هستم ز بویت شادمان
پیچد شمیمی جانفزا ، عطـری ز جنس انگبین
از خاک پایت می رسد ،هر جمعه بویی از جنان
اینک که بارد هر سحــر ، از ابر عشقت شبنمی
می رقصد از آهنگ آن ، گلــبرگ جانم بی امان
هر جمعه یادت گل دهد،در قاب احساس «رها»
زد ریشه عشقت عاقبت ، در خاک جانم جاودان
بهروز ((رها))