• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
مقاومت اسلامی (بازدید: 7505)
سه شنبه 9/7/1392 - 5:57 -0 تشکر 656520
خاطرات مادران شهدا

با سلام در این تاپیک قصد قرار دادن خاطرات مادران شهید را دارم امید که مقبول واقع شود.

یا علی

سه شنبه 9/7/1392 - 6:23 - 0 تشکر 656610

« کتاب : حدیث ابرار » 

مادر شهید سبیعی می گوید : معمولاً هر شب عید ماه ‏مبارک رمضان (عید فطر) نصرالله  به  خوابم  می آید .  می بینم  که غذا های مفصلی از برنج ؛ مرغ و میوه ‏های مختلف برایم تدارک دیده ‏است و می گوید : « مادر عزیزم ، بفرمایید بخورید ؛ نوش جان شما باشد » . گاهی هم می بینم که غذای خام آورده  است و از من می خواهد که غذا را خودم طبخ کرده ‏و بخورم . بعضی وقت ها نیز خربزه ‏و گلابی برایم تکه تکه می کند و آن ها را به من تعارف می کند .

« شهید نصرالله سبیعی / چغادک »

سه شنبه 9/7/1392 - 6:24 - 0 تشکر 656611

« کتاب : شقایق های خونین » 

مادر شهید حیدری می گوید :  روزی که بر سر مزار شهید رفته بودم ؛ بیهوش شدم و از حال رفتم و در آن لحظه شهید به خوابم آمد ، در حالی که که لباس سبز رنگی به تن داشت و چند تن از همرزمان شهیدش نیز با او بودند و نوری عجیب اطرافش  را  فرا گرفته  بود . از او پرسیدم  این  نور چیست ؟ گفت : « مولایم امام حسین (ع) است » . آن نور به من گفت : « مادر نگران نباش فرزندت درکنار ماست زیرا فرزندت در راه خدا و امر واجب جان خویش را نثار کرده است ؛ من تولد فرزندت را که به شهادت رسیده است به تو تبریک می گویم ؛ زیرا این تولدی دیگر است » .

« شهید غلامرضا حیدری / شهرستان تنگستان »

سه شنبه 9/7/1392 - 6:24 - 0 تشکر 656612

« کتاب : پردیس نشینان » 

مادر شهید رضایی می گوید : روزی  که  برای  آخرین  بار  داشت عازم جبهه می شد ، ما همگی او را تا کنار جاده بدرقه کردیم همه ی رزمندگان شاد و خوشحال بودند ، صدای صلوات در فضا پیچیده بود ، من از علیرضا خواستم که چند روزی  بیشتر نزد ما  بماند ، آخر تازه  از  جنگ  آمده  بود  و ما هم جنگ زده بودیم و جا و مکانی نداشتیم ؛ می خواستیم بماند و کمک حالمان باشد  و از بچه های  مرحوم  برادرش ‏نگهداری کند.  ‏ولی او می خندید و می گفت : « ‏مادر ؛  یکی  آن  طرف ها توی  جبهه مدام من ‏را صدا می زند که به آنجا بروم . مادر جان ؛ بگذار بروم و مرا حلال کن » ‏لحظه ای که می خواست از من جدا شود ، گفت : « ‏مادر ؛ من غسل شهادت کرده ‏ام ؛ شاید بروم و شهید بشوم و به آرزویم برسم ، شما را به خدا می سپارم ، خدا نگهدار شماست » .

 « شهید علیرضا رضایی / شهرستان گناوه »

سه شنبه 9/7/1392 - 6:24 - 0 تشکر 656615

« کتاب : تبسم سرخ » 

مادر شهید محمدی می گوید : « من دیشب خواب دیدم که درکنار رودخانه ای ایستاده ام . جمع زیادی از مردم نیز در آن جا حضور داشتند . از میان آن جمعیت نیرویی مرا وا می داشت که قایق را بگیرم ؛ اما هر چه تلاش کردم قایق را نگرفتم و رها شد » . موقعی مادر شهید محمدی آن خواب را تعریف می کرد که شب گذشته عملیات والفجر هشت صورت گرفته بود و علی محمدی نیز در آن حضور داشته و صبح همان روز متوجه می شود که این خواب در واقع خبر شهادت پسرش است .

« شهید علی محمدی / شهرستان تنگستان »

سه شنبه 9/7/1392 - 6:25 - 0 تشکر 656616

« کتاب : تبسم سرخ » 

مادر شهید مجیدزاده می گوید : یک شب خواب دیدم پسرم عبدالرضا ؛ در حالی که متبسم و نورانیا‏ست ، به آرامی مانند قاصدک در جای خرم و سرسبزی فرود آمد . قلبم در همان حال به شدت می زد ، اما در یک لحظه متوجه شدم که عبدالرضا به حرف آمد وگفت : « مادر من مطمئنم که شما در فکر تامین نیازهای من هستی ، اما نگاهی به این سرزمین بینداز ؛ ببین که من دیگر به تمام نیازهایم رسیده ام و آرزوهایم به نحو احسن برآورده شده است ؛ این ها همه از برکت شهادت است .

« شهید عبدالرضا مجیدزاده / شهرستان تنگستان »

سه شنبه 9/7/1392 - 6:25 - 0 تشکر 656617

« کتاب : تبسم سرخ » 

... مادر شهید قاسمی می گوید : پس از شهادت فرزندم ، در یکی از ماه های رمضان ، همین طور که پلک هایم سنگین می شد به خواب رفتم ؛ در خواب به خاطر خرابی ساعت فرزندم دل نگران بودم و می گریستم . پس از لحظاتی در همان عالم ؛ خود را در کنار مزار فرزندم یافتم . مات و مبهوت و با چشمانی پر اشک اطرافم را می پاییدم . یک دفعه گروهی سینه زن را دیدم که از جانب شمال ‏قبرستان ظاهر شدند ؛ همگی لباس هایی به رنگ سبز پوشیده و جوان ‏بودند ؛ سینه می زدند و نوحه می خواندند . همین طور که خوب نگاه می کردم پرویز را در میانشان دیدم . لباس سفیدی نیز بر تن داشت در دایره ی سینه زنان چون نوری به حرکت درآمد بود و نوحه خوانی می کرد . همین که نگاهش به من افتاد ، چونان نسیم و به آرامی خودش را به نزدم رساند . ایشان همان حالت مهربانی و تبسم همیشگی را داشت ، بدنش بوی عطر می داد ؛ به گونه ای که  بنده  هنوز آن  بو  را  از  پرویز  استشمام  می نمایم . بالاخره  نزدیک شد . من  پسرم  را  در آغوش گرفتم ؛ انگار  بهار را به من  ارزانی  کرده  بودند . لحظاتی  بعد  شهید  زبان  گشود  و گفت :  « ‏مادر ، چرا  گریه می کنی ؟ » ، ( آثار اشک بر گونه هایم مانده بود ) بعد ادامه داد : « ‏نمی دانی اگر گریه کنی باعث اذیت من می شود ؛ اگر قرار باشد گریه کنی ، دیگر به سویت نمی آیم » . در همان حال با تعجب به لباس هایم نگاه کردم ؛ لباس هایی که قبل از ملاقات به رنگ سیاه بود اینک به رنگ سفید در آمده بود . بسیار ذوق زده شده بودم . دقایقی بعد پسرم مرا نوازشی کرد ؛ تا درب حیاطمان همراهی ام نمود و خداحافظی کرد و برگشت ‏.

« شهید پرویز قاسمی / شهرستان تنگستان »

سه شنبه 9/7/1392 - 6:25 - 0 تشکر 656618

« کتاب : لاله های تنگستان » 

مادر شهید دهدار می گوید : وقتی خواستم بروم جسد  مطهر شهیدم را ببینم  مردم زیاد ایستاده بودند . وسط مردم که رسیدیم ، گفتم : مردم من به عنوان مادر می خواهم بروم بالای سر فرزند شهیدم . من دعا می کنم شما آمین بگویید  روی  خود  را به  قبله  کردم و  دست به دعا برداشتم ؛ گفتم : خدایا تو را قسم می دهم به شهدای کربلا که همان صبری که به حضرت زینب (س) خواهر امام حسین (ع) دادی ؛ موقعی که رفت بالای سر برادرانش ؛ امام حسین (ع) و ابوالفضل (ع) ؛ برادرزاده اش علی اکبر (ع) و قاسم ابن الحسن (ع) مقداری هم به من صبر بده تا من بتوانم پسرم را ببینم و برگردم ؛ تمام مردم آمین گفتند . رفتم به طرف فرزندم همین که وارد اتاقی که جسد مطهر او را در آن قرار داده بودند شدم ، عکس او را دیدم به برادرم و همراهانش گفتم : مرا به حال خود بگذارید ؛ کم کم رفتم بالای سر فرزندم ؛ من قبلاً حنا خیسانده  بودم تا دست و پای او را حنا بزنند ؛ ولی آنها این کار را نکرده بودند . گفتم : چرا دست و پای فرزندم را حنا نزدید ؟ چرا روی او شیرینی نمی ریزید ؟ شیرینی ها را دادم خاله اش و گفتم : روی فرزندم بریز . او هم مشغول گریه شد و نریخت . خودم گرفتم و ریختم روی او . گفتند : می خواهیم با تو مصاحبه کنیم ؛ حاضری ؟ گفتم : نه ؛ من الآن می خواهم با فرزندم صحبت کنم ؛ دور او چرخی زدم و او را خطاب کردم ؛ ‏ای کشته دور از وطن السلام علیک ، ای کشته راه نجات  ای پسرم می خواستم دامادت کنم ؛ روی به قبله بنشینم و دلشادت کنم ؛ شب عیش تو پوشم بر تو قبای شادیت ؛ اما حیف ازگل ارغوانی تو ؛ نمی دانم فرزندم موقع جان دادنت آبت دادند یا نه ؛ یا همچون امامت حسین (ع) با لب تشنه جان دادی ؟ گفتم : پسرم حلالت باد شیری که به تو دادم ؛ حلالت باد. گفتم : خدایا همان طور که قربانی امام حسین (ع) را قبول کردی قربانی مرا هم قبول کن .

« شهید مهدی دهدار / شهرستان تنگستان »

سه شنبه 9/7/1392 - 6:25 - 0 تشکر 656620

« کتاب : لاله های تنگستان » 

مادر شهید جعفری می گوید : یک شب آمد به خوابم ، دست بچه ای در دست داشت ؛ می خواستم او را ببوسم گفت : « بس است مادر»  گفتم : بچه داری ؟ بچه را به من داد و رفت ؛ من هم به دنبالش رفتم . خربزه ای به من داد . رفت بهشت اکبر تا شهید سید اکبر امیرزاده ‏و شهید حسن جمالی ایستاده و پشت سر آنها ما بقی شهدا ایستاده بودند ؛ به من لیوان شربتی داد . گفت : « مادر، برو بچه گریه می کند ما می خواهیم برویم کربلا نزد آقا امام حسین (ع) » .

« شهید محمد جعفری / شهرستان تنگستان »

سه شنبه 9/7/1392 - 6:26 - 0 تشکر 656621

« کتاب : لاله های تنگستان » 

مادر شهید باصری می گوید : فرزندم منصور در اصفهان زندگی می کرد . ‏همیشه از اصفهان برای دیدن من و برادرانش به اهرم می آمد . تا سال 67 که به دیدنم آمده بود ؛ با خواهرم نشسته بودیم و قلیان می کشیدیم . او گفت : « این آخرین قلیانی است که با شما می کشم و شما نزد من قلیان می کشید » . گفتیم : خدا نکند ؛ این چه حرفی است که می زنی . گفت : « من می خواهم بروم جبهه شاید این آخرین دیدارمان باشد ؛ مرا حلال کنید » .

« شهید منصور باصری / شهرستان تنگستان »

سه شنبه 9/7/1392 - 6:26 - 0 تشکر 656622

« کتاب : لاله های تنگستان » 

مادر شهید امیرزاده می گوید : ‏یک روز خانم مؤمنه ای آمد به منزل ما ‏؛ در حالی که سید اکبر جبهه بود ؛ گفت دیشب امام خمینی آمده به خوابم چیزی به من داده و گفته این را ببر به مادر سید اکبر بده . این خواب همزمان با ترکش خوردن سید اکبر در جبهه بود ؛ بعد از چند روز اکبر از جبهه به منزل آمد و استراحت کرد تا خوب شد و مجدداً  رفت به جبهه .

 « شهید سید اکبر امیرزاده / شهرستان تنگستان »

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.