سلسله شهادت در یک خانواده
خانم کارگر برایمان می گوید: شهادت یک اتفاق ساده نیست که در لحظه ای رخ بدهد و اصابت گلوله و ریختن خونی پایان آن باشد، شهادت راهی است که با این اتفاق آغاز می شود. شهادت مهدی نیز راهی جدید پیش پای خانواده ما باز کرد. دومین شهید خانواده، همسرم محمدعلی بود. من اصلا خبر نداشتم که مدتی در بیمارستان امدادی (شهید کامیاب)دوره امدادگری را گذرانده، فقط یک شب آمد و گفت: حلالم کن و رضایت بده تا به جبهه بروم.
حسابی جا خوردم اما در همان حال گفتم: قسم بخور اگر شهید شدی در ثواب شهادتت شریک باشم.می پرسیم: به همین سادگی؟ و او می گوید: همه حرفی که میان مان رد و بدل شد همین ها بود و اینکه؛ بعد از شهادت من، تو می مانی و بزرگ کردن 7 فرزند. نکند پیش کسی دست دراز کنی. اگر من یک مرتبه شهید شوم تو روزی صدبار شهید خواهی شد و همین هم شد. در همه سال های نبودنش هر روز صدبار شهید شدم. او رفت و اسفند 62 در عملیات خیبر در جزیره مجنون مفقودالاثر شد و تا سال 78 که استخوان هایش به میهن بازگشت، نشد که دوباره ببینمش و کلی حرف نگفته میانمان ماند. همه شان را اینجا در سینه ام نگه داشته ام برای روزی که دوباره همدیگر را می بینیم. همه دلتنگی ها، همه قربان صدقه ها و حتی همه گلایه ها...