[quote=QaEtha;562786;689940]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
کاری که با بسم الله شروع نشود به فرجام نخواهد رسید
اینو بیشتر میشه حس کرد که من سه بار بی بسم الله اومدم شرح کتابا رو بدم و پرید
توی این مدت چنتا کتاب خوندم
یه متنی رو هر سه بار نوشتم که حسش دیگه رفت اون قسمتو فاکتور میگیرم
کتاب جنگ دوست داشتنی روایت شیرینی بود که بر با مسمی بودن اسم کتاب صحه گذاشت
متوجه شدم چرا اوایل ذهنم جذب کتاب نمی شد
دغدغه ذهنی مانع از فهمیدن متنی میشد که می خوندم پس از همراه شدن و زندگی با متن کتاب و جریان یافتن توی کتاب مشکل حل شد:)
برخی روایت های کتاب رو قبلا شنیده و یا خونده بودم
برای کسایی که رفاقت به سبک تانک رو خوندن باید بگم برخی داستان های این کتاب اونجا هم بود و اگه اون رو دوست داشتید از این هم حتما خوشتون میاد
تاجیک لطیفه ی گردان خودشون بود و خودش رو نوشته بود
کتاب سرداران سوله روایت جنگ از زبان چند پزشک
دکتر محجوب ایام حصر آبادان توی بیمارستان شرکت نفت بود و از درون بیمارستان به روایت جنگ پرداخته
در این کتاب ا خاطرات سه پزشک دیگه هم استفاده شده و کتاب خوبیه
یه کتاب در مورد تفحص خوندم که خاطراتی از شهید محمودوند داشت
شهیدی که سردر معراج شهدا به نام ایشون مزینه
(پادگان شهید محمود وند)
باید اعتراف کنم که این شهید رو اصلا نمیشناختم و همین دو سه روایت کمک خوبی بود و برای تفکر موثر
کتاب بچه های کارون که بسیار جالبه
داستانی که با آزادی خرمشهر خاتمه پیدا می کنه
با ورود نوجوانی به نام عبدل یا همان آذرخش روایت راوی شروع میشه
این کتاب رو دوست داشتم(سایر کتاب ها رو هم) نوجوان شجاعی که به تنهایی نقش یک گروه چریکی رو بازی میکرد و کسی از هویتش با خبر نبود
بچه خرمشهر که پدرش کشته شده بودو خانواده اش اسیر
راوی داستان حسرت همراهی با اون رو به دلم گذاشت
نویسنده در ابتدای کتاب (که پس از اتمام کتاب برگشتم و ر پی یافتن هویت عبدل، واقعی یا فسانه بودنش خوندم) نوشته بود (مضمون) حماسه ای به نام عبدالرضا خفاجی خواه افسانه بدانید یا واقعیت
روایتی نوجوانانه از آزادی خرمشهر که شهادت عبدل واقعا برام سخت بود همونطور که برای سروان فروزان و راوی قصه سخت بود چه واقعی یا افسانه
لینک زیر گفت و گو با نویسنده کتابه
http://www.madomeh.com/1392/03/06/44444-3/
عبدالرضا خفاجی شخصیتی که از دست نوشته های یک عراقی خلق شد
و جنگ از این واقعیت ها بسیار داشت
موقع نوشتن به ذهنم خطور کرد شاید شهیدی که در زیر دربارش می ننویسم مانع شد چون قبل از بار چهارم که همین نوشته باشه این کتاب رو دیدم و یادم اومد خوندم
نویسند این کتاب میگه موقع نوشتن از این شهید عنایات بسیار دیده مثلا قسمتی از کتاب که به زنش گفت اگه شهید راضی نباشه بنویسمش نمی ذاره برم دنبالش
و شهید نذاشت بره که بگذریم از روش
اسم کتاب ترکش داغه
دست نوشته های خود شهید
مثل نه آبی نه خاکی
البته شهید رزاقی از حماسه های خودش میشه گفت اصلا نگفته چون از اول برای ما می نوشت انگار تا اینقدر از ریا واهمه داشت وای با این حال کتاب خوبیه و فروش اینترنتی هم داره
http://laleha.com/
خیلی طولانی شد
امیدوارم متنم به درد بخوره
یا حق