روز 4شنبه بود که صبح بیدار شدم .
یک اتوبوس احمدآباد-یزد آباد شوار شدم، ان هم انقدر شلوغ بود که خدا می داند بعد بزرگمهر پیاده شدم .
و راهی اتوبوس های انقلاب شدم و کنار دبیرستان هراتی پیاده شدم و داخل اسایشگاه البته کسی نبود و نگهان چشم به جمال آقای مقدم افتاد و در حدود 10 صحبت کردیم.و کم کم خانم امدن .
بعد وارد شدیم بدون گل مجلس آقای نیری که البته در نمایشگاهی که دوستان مشغول دیدن بودن به پیوسن.
بعد از مدتی که برنامه اجرا شد دوستان احساس خستگی کردن و امیدم بیرون و به صرف بستنی در کنار پل خواجو .
البته شوخی آقای مقدم که اصلا ممکن نیست از یادمان برود که امکان درج انها نیست .
در این بین دوستی به جمع ما پیوست که اسمشون را به خاطر ندارم .
در اخر هم من و دوست گلمون و آقای مقدم حس اصفهانی گل کرد و تا فردوسی پیاده اومدیم و آقای نیری به ما پیوست و حرکت کردیم .تا انقلاب
بعد دوستمون از مون خداحافظی کرد و به شمال انقلاب رفت .
ما 3 نفر ادامه دادیم و از کنار سی وسه پل گذر کردیم و بعد با آقای مقدم خداحافظی کریدم و من و آقای نیری در حد10 قدم اومدیم(هتل پل) و من هم که دیدم 1 ساعتی دارم تا کلاس زبان پیاده راهی توحید شدم ، زمانی که به کلاس رسیدم که خواب ام می برد و خسته بودم .حس اصفهانی بودم گل کرده بود شدید .
عصری هم رفتم سرکار که دیگه چشام باز نمی شد.
این بود یک روز من با تبیان و دوستان تبیانی
و این هم عکس