ای دلگرفته ای که گرفته ست بی تو دل
چشمان انجمن به رهت خیره مانده است
جادو که نه، به لطف حناهای هندی است
زلف مجعّد من اگر تیره مانده است
(تا بترکه چشمی که نمیتونه مو داشتن ما رو ببینه!!)
گفتم ز زلف و حال تو را درک می کنم
باور کن عامدانه نبود ای بزرگوار
آن حسرتی که می کشی از دوریِ شِوید!
عمریست می کشم ز فراقت در این دیار
یک روز بی نشانه تو رفتی به خدمت و
در خدمتت نشد که بمانیم حامدا
ما شکّمان به سوی عروجت کشانده شد
آنگونه ای که غیب شدی سهل و بی صدا
برگرد! گرچه خسته و داغون، اگرچه طاس
اینجا هنوز نام تو را داد می زنیم
برگرد! تکیه کن به همان صندلیِ داغ
ما با تمام شوق تو را باد می زنیم!
تولدت مبارک داداش
دوستت داریم
یا علی