در تمام آثار عاشقانه همیشه صحبت از کسی هست که می اید تمام تنهایی را می تاراند ولی من تو را برای فرار از تنهایی خود نمی خواهم!
اصلا مگر می شود از تنهایی گریخت؟
تنهایی با تمام دهشت ناکی با خود چیزهای باارزشی دارد
گاهی چند دقیقه قدم زدن در سکوت به من چیزهایی آموخته که در هیچ کتابی آنها را نمی یافتم!
تنهایی زخم زیبایست که همه عمر آدمی راهمراهی می کند
میخواهم به جای فرار از آن بشناسیمش!
من و تو باهم آنچنان یکی خواهیم شد که هر یک تنهایی دیگری را به تماشا می نشیند و می فهمد
دریافتن تنهایی معشوق خودِ عشق است
دوست دارم آنقدر عاشق باشیم که رشک دیگران برانگیخته شود
می خواهم تمام کتاب های جهان را ببندم و با نگاه کردن در چشمان تو فرزانگی را به چنگ بیاورم
نگاه تو آنقدر عمیق است که می شود در آن سفر کرد و رفت و رفت....تا نهایت مهربانی!