این اردو به هیچ وجه اجباری نبود
بعد از گفت وگو با خانم خدادادی، خودمان را به حادثه دیده دیگری رساندیم. به سن و سالش نمی خورد که دانش آموز باشد و همین طور بود، خانم مقدسی معلم درس آمادگی دفاعی و علوم اجتماعی بود.
صورتش زخم شده بود و بدنش نیز بد جوری آسیب دیده بود. او در مورد شاگردان شهیدش این گونه می گوید: چه بچه های خوبی بودند، چقدر منظم و مؤدب بودند. علاوه بر این بچه ها، برادر پاسدار جوانی به نام آقای جهان پناه همراه ما بود که در این سه روز نهایت حجب و حیا را داشتند و او هم شهید شد.
این اردو به هیچ وجه اجباری نبود. ما در این مدرسه 63 نفر داشتیم که تنها 35 نفر آنها به اردو آمده بودند و برخی ها از این می گویند که بچه ها به خاطر نمره عملی آمده بودند ولی من به تمام بچه ها گفته بودم که هیچ اجباری در این کار نیست و آخرین حرف من این است در مورد انتخاب وسایل حمل و نقل اردوها و در مورد بچه ها و امانت های مردم خوب امانتداری کنند.
با تلاش فراوان خودمان را به دختری لبخند بر لب اما با زخم هایی بر صورت به نام الناز اعلایی رسانیدیم و او در مورد قبل و بعد از حادثه این طور می گوید: ما در یک باغ شام خوردیم و بعد سوار اتوبوس شدیم تا برگردیم. در موقع برگشت، اتوبوس آرام می آمد ولی لحظاتی بعد ماشین خراب شد و سرعتش زیاد شد که همه جیغ می زدند. من چشمهایم را بستم و دیگر چیزی نفهمیدم و تا لحظاتی بعد که دیدیم روی یک تپه هستیم و آمبولانس هم رسیده است.
او با چشمانی پر از اشک در مورد بهترین دوستش که شهید شده است، می گوید: مریم خاقانی بهترین دوست من بود، ما از یک سالگی با هم بزرگ شدیم.
با صدایی بغض گرفته می گوید: خیلی دلم می خواست از او خداحافظی کنم اما نشد. در اردو عمداً بالای تخت من می خوابید به خاطر اینکه مرا از خواب بیدار کند. با من شوخی می کرد و روی تخت بالا بازی می کرد و بچه ها می خندیدند. بچه هایی که شهید شدند محجبه و اهل نماز بودند.