بخشی از کتاب "دا" خاطرات سیده زهرا حسینی
...
سرانجام هم تلاش مردم به ثمر نشست.عصر یکی از روز ها که از تظاهرات برمی گشتم، سر خیابان فرعی که فلکه دروازه را به فلکه اردیبهشت وصل می کرد، کنار دکه روزنامه فروشی ایستادم و تیتر روزنامه ها را نگاه کردم.تیتر بزرگ روزنامه ایی این بود:
"فردا امام می آید"
در یک لحضه تمام وجودم پر از شادی و شعف شد.یقین کردم که پیروزی حتمی است.
همان روزها که دیگر خبر آمدن امام به ایران در همه جا پیحیده بود، بابا برایمان تلوزیون خرید.از این کارش خیلی تعجب کردیم. او ارادت خاصی به نوارهای سخنرانی مرحوم کافی و قرآن عبدالباسط داشت و نوارهای ـن ها را گوش می کرد و برای ما هم می گذاشت. هر وقت می گفتیم: تلویزیون بخر. نوار مرحوم کافی را توی ضبط می گذاشت که می گفت: آی اون هایی که توی خونه هاتون تلوزین دارید، مراقب باشید. این ها با این برنامه ها یی که از تلوزیون پخش می کنند می خواهند بی عفتی را رواج بدهند.
لحظه تاریخی ورود امام به ایران بابا تلوزیون را وسط پذیرایی گذاشت. همه دور تا دور نشستیم. وقتی امام را دیدیم که در فرودگاه است و علی رغم ممانعت باقی مانده های رژیم پهلوی در این بین نگاهم که به بابا افتاد می دیدم به پهنای صورتش اشک میریزد،معلوم بود او هم خوشحال است.
...
صفحه58 و 59