هان غروب روز عاشوراستی کربلا پر شور و پر غوغاستی
قتلگاه از خون هفتاد و دو تن موج زن چون لجه ی دریاستی
کشتی بشکسته آل رسول غرقه در دریای بی پهناستی
وه چه دریایی که موج خون او در گذر از گنبد میناستی
نا خدا افتاده در گرداب خون بحر هستی سخت طوفان زاستی
رفته از چرخ برین تاب و سکون در تزلزل توده غبراستی
هر کجا پیداست آشوبی بزرگ هر طرف هنگامه ای برپاستی
خیمه ها با حالتی افروخته کربلا را انجمن آراستی
هر یکی زان خیمه های سوخته غم فزای عترت طاهاستی
بانویی با قامتی هم چون کمان از دو چشم خویش خون پالاستی
پیکر صد پاره خون خدا در میان کشته ها پیداستی
پا نهاده در میان بحر خون گرم سیر کشته اعداستی
دست بالا برده سوی آسمان در سخن با ایزد یکتاستی
کاروان بار سفر بستهست و او فارغ از دنیا و مافیهاستی
زینب آماده است از بحر وداع صحنه ای جانکاه و جانفرساستی
گوید ای جان عزیز از جای خیز کاین وداع آخرین ماستی
دیده چون باز کرد آن اخت الولی دید پیدا آن چه ناپیداستی
اجتماعی دید گرد قتلگاه کز فغان شان محشری برپاستی
اشک ریزان انبیا و اولیا در تحیر سید بطحاستی
در یمینش مظهر کل جلال تیغ بر کف حضرت مولاستی
در یسار حضرت ختمی مآب حضرت صدیقه زهراستی
در کنار فاطمه زاری کنان مریم و آسیه و ساراستی
نوح پیغمبر که شیخ ال انبیاست گرم آمنا و صدقناستی
زین تجلی خرّ موسی صعقا کربلا در جلوه چون سیناستی
آمده عیسی ز چرخ چارمین در کفش انجیل یوحناستی
خون فشان گردیده چشم عرشیان اشک ریزان دیده حوراستی
زینب از این پرده آمد در شگفت گفت گویا محشر کبراستی
در بغل بگرفت زینب شاه را در تماشا عالم بالاستی
قدسیان زین صحنه در جوش و خروش پر فضا از بانگ واویلاستی
لیله الاسری بود یا رب! و یا قاب قوسین است و اوادنی ستی
شد جدا یک قوس از قوس دگر این سخن کوتاه و پر معناستی
کاروان سالار دشت کربلا عازم شام مصیبت زاستی
شد بلند از قتلگه بانگ اذان وه چه خوش آوای روح افزاستی
این صدای آشنا یا رب زکیست کاین چنین نغز و خوش و زیباستی
دید می گوید اذان شاه شهید کاین سفر بس سخت و جان فرساستی
هر کجا روی آوری تو کربلاست روز تو هم رنگ عاشوراستی
یادگار خیمه های سوخته کربلایت شام محنت زاستی
ای زبانت ذوالفقار مرتضی غم مخور پیروز بر اعداستی
تو ببر کالای ما بهر فروش حق خریدار چنین کالاستی
خون سرخم تا قیام منتقم گرم جوشش اندرین صحراستی
محمد علی مجاهدی(پروانه)