سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
گلچهره مپرس پروانه تو ؛ بی تو كجا رها شد
مپرس مپرس مپرس
رها كن غمت را
رها کن
مرجان دلت را خدا را ،
مخور غم
مخور غم نگارا
دل من دیر زمانی است که می پندارد:
دوستی نیز گلی است،
مثل نیلوفر و ناز،
ساقه ترد و ظریفی دارد،
بی گمان سنگدل است آنکه روا میدارد
جان این ساقه نازک را ، دانسته بیازارد
در زمینی که ضمیر من و توست
یا هو
باران که می بارد تو می آیی
باران گل باران نیلوفر
باران مهر و ماه آیینه
باران شعرو شبنم و شبدر
باران که می بارد تو در راهی
از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز
با ابر و آسمان جاری
غم می گریزد غصه می سوزد
شب می گدازد سایه می میرد
تا شعر باران تو می گیرد
تا شعر بارن تو می گیرد .
اگه دستم به جدایی برسه
اونو از خاطره ها خط می زنم
از دل تنگ تمومه ادم ها
از شب و روز خدا خط می زنم
اگه دستم برسه به اسمون
با ستاره ها قیامت میکنم
نمی ذ ارم کسی عاشق نباشه
ماه و بین همه قسمت میکنم
وقتی گاهی من و دل تنها می شیم
حرفهای نگفتنی را میشه دید
میشه تو سکوت بین ما دوتا
خیلی از ندیدنی ها رو شنید
قصه جدایی ما آدم ها
قصه دوری ماست از خودمون
دوری من و تو از لحظه عشق
قصه سادگی گمشدمون
اون از خاطره ها خط می زنم
از دل تنگ تموم آدم ها
اگه دستم برسه به آسمون
با ستاره ها قیامت می کنم
نمی ذارم کسی عاشق نباشه
ماه و بین همه قسمت می کنم
سلام
مهربانان
من اینجا میخواستم خیلی با شجاعت از یکی از دوستان
معذرت بخواهم، من دچار یک اشتباه شدم و شاید موجب ناراحتی ایشون شده باشم
از همین جا ازشون معذرت میخواهم
امیدوارم بپذیرند.
راز خود به کس نگفتم
مهرت را به دل نهفتم
با یادت شبی که خفتم
چون غنچه سحر شکفتم
عمر من به غمت شد طی
وصلت را ز خدا خواهم
از تو لطف و صفا خواهم
کز مهرت بنوازی جانم
دردی هست نبود درمانم
بشهر عشق رسم عاشقی را
ز استاد ادب آموز دارم
بحمدلله در مشکوه صدرم
یکی مصباح صدر افروز دارم
لـطف تو ای دوست نصیب من است
عشق تو ای یــــــار طبیب من است