بسم الله الرحمن الرحیم
ان الذین قالو ربناالله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الاتخافوا ولاتحزنوا و بشروا بالجنه التی کنتم توعدون
هر کس نکرد ترک سر از اهل درد نیست
در پای دوست هرکه نشد کشته مرد نیست
ناصح مرموز مهر و غم درد ما مخور
ماعاشقیم و در خور ما غیر درد نیست
تهمت کش وصالم و در گرد کوی تو
جز گرد کوچه بهر من کوچه گردنیست
می ریزم از دو دیده به یاد تو اشک گرم
شبها که همدمم بجز از آه سرد نیست
بر درگهت که نقد دوعالم نثار اوست
ما رازانفعال بجز روی زرد نیست
شبها به دوستان چو خوری باده یادکن
از محتشمم که یک نفسش خواب و خورد نیست
در سال 1314 ه .ش وقایع بسیاری در گوشه و کنار جهان اتفاق افتاد و در کشور ایران نیز در سایه ظلمات حکومت رضاخانی و در راستای مذهب زدایی آشکار ،حرکتهایی صورت گرفته که تاریخ گوشه هایی از آن را در حافظه خود ثبت کرده است .
از جمله اتفاقات تاریخی در این سال تغییر تاریخ رسمی کشور به هجری شمسی و ممنوعیت به کار بردن ماه های هجری قمری ، اجباری شدن کلاه بین المللی (شاپو) و تغییر شکل لباس در قالب متحدالشکل کردن افراد،محدودیت برگزاری مجالس ترحیم در مساجد و از همه مهمتر قیام خونین مسجدگوهرشاد، در اعتراض به مسئله کشف حجاب را میتوان برشمرد . بر اهل بینش و خرد است که باکندوکاو دقیق اتفاقات دوران گذشته را ریشه یابی و با چشمانی بیدار و دلی بیدارتر حوادث و وقایع زمان حال را که در آن عبرت ها نهفته است نظاره کنند .
در همان دوران استبداد در یکی از محلات جنوبی شهر تهران ، نزدیکیهای بازار ،در خانوادهای متدین و مذهبی و از سلاله پاک رسول الله (ص) ، در دامان مادری نیکوکار به نام قمر ، قمری در آسمان وجود درخشیدن آغازید تا با نور وجودش گرمابخش کانون گرم خانواده باشد ، کودکی متولد شد تا باصدای گریه ولادتش لبخندشادی بر لبان پدر و مادرش نقش بندد .
در فرهنگ ملل مختلف ، انتخاب نام دارای ویژگیهای خاص و از اهمیت بالایی برخوردار است و در فرهنگ غنی و متعالی اسلام این مسئله دارای جایگاهی بس والا و رفیع است برای تبیین این رفعت است که در انتخاب نام بهترین خلایق و پاک ترین انسانها وسلسله جنبانان خلقت ، حضرت باری تعالی خود عهده دار این مسئولیت میگردد و از اشتقاق اسمای حسنای خود ، بر آنان نام نهاده و پیک وحی را حامل این اسماء پاک می نماید و الحق که این نامها بهترین اسماء است فما احلی اسمائکم زیبایی نام زمانی شیرین و دلرباست که دارای مسمایی متناسب باشد وگرنه چه بسیارند افرادی که دارای نامی زیبایندولی هیچ مطابقتی بین مسمی و اسم آنان نیست .
مسمای کسی خوب است با نامش یکی باشد
تو با این نام صائب تا به کی گرد خطاگردی
نام این مولودفرخنده را اسدالله گذاشتند وجه این انتخاب را می بایست در ضمیر نورانی پدر و مادری جستجوکرد که ازمحبین خاندان عصمت و طهارت هستند و شاید این نامگذاری با زمان ولادت هم ، بستگی داشته است . زیرابسیاری از شیعیان پاکدل نسبت به رعایت نامگذاری فرزندان خود اگر ولادت در ایام خاص باشد اعتقادی راسخ دارند .
پدرش سید علی اکبر هیزم فروش بود تعداد فرزندان وی یعنی چهار پسر و چهار دختر بیانگر علاقمند بودن اوست . دوران کودکی سید در محیط گرم خانواده سپری می شد تا این که به سن مدرسه رسید و بایستی برای آموختن آماده می شد آموختن برای مبارزه ای طولانی و خستگی ناپذیر .
سال 1320 ه .ش سالی که شهریور آن خاطراتی تلخ در حافظه تاریخ ایران به یادگار نهاده است به همراه پدر بزرگوار خویش در یکی از مدارس تهران ثبت نام می شود.
چشمان تیزبین سید در سنین کودکی شاهد این آشفتگی ها بود و نظاره گر اتفاقاتی بود که به وقوع می پیوست .
به هر حال با خلع رضاشاه و تبعید او به جزیره موریس و بر تخت نشستن فرزند خلفش! اوضاع تاحدی به حالت عادی بازگشت و سیداسدالله نیز در آن شرایط خاص ،مشغول درس و مدرسه شد . پس از 6 سال تحصیل در دوره ابتدایی در سال 1327 در حالی که جوانی 13-14 ساله بود پای به دبیرستان نهاد . عملیات یهود در فلسطین در این سال در کشورهای اسلامی غوغایی برانگیخت و در ایران نیز به زعامت آیت الله کاشانی در مسجد شاه تهران تظاهراتی علیه آن صورت گرفت .
در این سال بود که روحانیون و بازاریان در حالی که قرآن بر سر داشتند به رهبری شهید سید مجتبی نواب صفوی در میدان بهارستان تهران علیه هژیر تظاهرات کردند وسید به همراه پدرش که از بازاریان محسوب میشد شاهد این صحنه های شورانگیز بود و لحظه به لحظه آن را در خاطره ثبت میکرد .
سید اسدالله لاجوردی پس از دو سال تحصیل در مقطع دبیرستان ، ترک مدرسه گفت و در کنار پدر به کار و فعالیت مشغول شد . ترک مدرسه نه به معنای ترک دانش اندوزی که او یک لحظه از آموختن و آموزاندن فارغ نبود و از طفولیت دروس قدیمه را شروع کرده بود . و در دوران مختلف زندگی کنار کار و مبارزه از محضر اساتید بزرگوار روحانی بهره ها برد حتی در محبس رژیم طاغوت نیز در محضر بعضی روحانیون دربند رژیم شاه به آموختن فقه و اصول پرداخت .
کناره گیری سید از دبیرستان همراه با اوج مبارزات آیت الله کاشانی و شهید نواب صفوی بود و از کسی با روحیات ایشان این انتظار می رفت که در تمام میتینگهایی که از طرف آن دو بزرگوار برگزار می شد شرکت فعال داشته باشد و بر افرادی که طرح اعدام انقلابی رزم آرا را ریختند . آفرین بگوید و بر خلیل طهماسبی که این طرح را به اجرا درآورد ، درود فرستد .
دوران نوجوانی و جوانی اسدالله لاجوردی در این کوران ، سپری شد و چون پولادی آبدیده گردید . از زمان آشنایی سید با شهید حاج صادق امانی ، اطلاع دقیقی در دست نیست ولی آنچه مشخص است این است که وصلت شهید حاج صادق ، با خانواده محترم لاجوردی باید دارای پیشینه ای باشد که می بایست آن را در کلاس های درس مرحوم شاه چراغی و جلسات مشترک آنها جستجو کرد . شهید لاجوردی به همراه حاج صادق امانی و شهید محمدصادق اسلامی گیلانی و حسین رحمانی در مسجد شیخ علی ادبیات عرب را به خوبی وعلوم حوزوی را در حد کفایه فرا گرفته و به علت هوش و ذکاوت و قدرت درک و انس و الفت شهید لاجوردی با قرآن ، غیرقابل توصیف است و باید گفت او به قرآن عشق می ورزید و بر همین اساس در پرسشنامه ساواک نوشت :
به قرآن و نهج البلاغه علاقه وافر دارم .
براساس همین عشق بود که از پرداختن به ظاهر قرآن در حد قرائت آن برای اهل قبور و… رنج می برد و تدبر و تعمق در آیات آن را ، مشغله روز و شب خویش کرده بود فلذا با حالتی رنجور و کمری شکسته و چشمی از روشنی افتاده ناشی از شکنجه های ددمنشانه بازجویان در حالتی که مدتی که از دوران محکومیت را به علت شدت آلام می بایست به طور خوابیده در سلول بماند ، در گوشه دنج زندان به تفسیر قرآن پرداخت و با امید به طلوع فجر حکومت مستضعفین آیه نورانی «ونریدان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثین » را به تفسیر نشست . سید در پاسخ یکی از سئوالات در بازداشت سال 1343 می نویسد :
« من هم در جلسه ای که با آقای رضایی داشتم در آنجا تفسیر و مسئله میگفتم»
گزارش ساواک به دادگاه ، سید را مسئول بیان مذهبی و «توجیه کفایه»در جلسات معرفی کرد . از میزان و چگونگی فعالیتهای سیددر سالهای 1330 تا 1341 اطلاعی در دست نیست و در این فرصت نیز امکان تحقیق آن موجود نبوده است . لذا در این مختصر تنها به آن مقدار از فعالیتهای این شهید بزرگوار که در پرونده اتهامی ساواک موجود است بسنده می گردد . باشد تا همرزمان و همراهان سید با الهام از اسناد موجود در این کتاب با یادآوری خاطرات سخت و تلخ و شیرین دوران مبارزه به بازگویی و نگارش آن بپردازند تا شاید حق مطلب ادا گردد .
علی ای حال وصلت شهید حاج صادق امانی با خانواده لاجوردی را باید نقطه عطفی در زندگی مبارزاتی وی محسوب کرد دراین دوران است که وی به همراه حاج صادق به جلسات بحث «انسان و سرنوشت »استاد شهید مرتضی مطهری(ره) راه می یابد و با بهره گیری از نور وجودی استاد ، با بنیه ای تازه ، پای به عرصه مبارزه میگذارد .
او در این باره میگوید : آقای امانی مرا به جلسه ای می برد که مطلبی به نام سرنوشت انسان مطرح می شد .
در همین دوران است که سید اسدالله تشکیل خانواده میدهد تا به سنت حسنه نبی خاتم(ص) عمل کرده باشد و در این راستاست که یاری همراه و همسفری صبور و همسری مهربان برای ادامه مسیر مبارزاتی خویش برمیگزیند .
اولین ثمره ازدواج پسری است که در سال 1341 دیده به هستی می گشاید که او را محمد نام می نهند در این سالها و تحت رهنمود علمای متعهدی همچون شهید آیت الله دکتر بهشتی و استاد شهید مرتضی مطهری (ره) گردانندگان سه هیئت های مذهبی در تهران ، تصمیم به ائتلاف و ایجاد تشکل در راستای مبارزه با رژیم ستمشاهی میگیرند . یکی از هیئت ها ، جلسه ای است که شهید لاجوردی در آن مسئول بیان مسائل مذهبی و تفسیر قرآن و تدریس کفایه بوده است .
هیئت موتلفه اسلامی با نام جمعیت های موتلفه اسلامی دراین سال شکل می گیرد و به حق باید سیداسدالله را یکی از موسسین و بانیان اصلی آن معرفی کرد .
نکته ای که دراینجا به طور گذرا باید اشاره کرد این است که مأمورین ساواک به علت حضور چندتن از افرادی که در جبهه ملی نهضت آزادی و یا حزب زحمتکشان عضویت داشتند و در یکی از جلسات فرعی هیئت موتلفه نیز شرکت می کردند این تشکل را ناشی از تحریکات جبهه ملی یا حزب زحمتکشان معرفی کرده اند که این مسئله ناشی از غفلت و ظاهربینی آنان بوده است .
جالب این اینجاست که علی رغم دستگیری تعدا کثیری ازاعضای هیئت موتلفه ، ساواک به طور مشخصی نتوانسته حتی نام هیئت هایی را که از ائتلاف آنان هیئتهای موتلفه تشکیل شده است مشخص نماید .
با توجه به شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه در سالهای 40-42 و انجام انقلاب به اصطلاح سفید شاهانه مسئله انجمن های ایالتی و ولایتی و تبعید حضرت امام خمینی قدس الله نفسه الزکیه و بالاخره تصویب طرح کاپیتولاسیون توسط حسنعلی منصور ، در کمیته مرکزی هیئتهای موتلفه اسلامی تصمیم به اعدام انقلابی حسنعلی منصور گرفته شد .
طرح عملیات در کمال دقت و با رعایت تمامی اصول پنهانکاری و حفاظتی ریخته و حکم شرعی جهت اجرا نیز گرفته شد و عاملین اجرا نیز تعیین شدند و در شب قبل از آن در خانه شهیدرضا صفار هرندی ضمن مرور جوانب طرح ، هم قسم شدند و شب هفدهم ماه مبارک رمضان (شب قدر ) را تا سحر به مناجات پرداختند .
صبح روز اول بهمن ماه سال 1343 مأمورین اجرای حکم تحت فرماندهی شهید حاج صادق امانی با زبان روزه به طرف میدان بهارستان حرکت کردند و هر یک برای انجام وظیفه محوله در جایگاه خویش قرار گرفتند . با ورود اتومبیل حامل حسنعلی منصور به بهارستان در ساعت 10 صبح و … با شلیک شهید محمد بخارایی که از شاگردان مکتب توحید بود ، به زندگی ننگین و ذلت بار وی خاتمه داده شد . همه چیز بر وفق مراد بود ولی تقدیر چنین شد که از میان جمعی که به خاطر عملیات در صحنه حضور داشتند – به علت شرایط آب و هوایی – زمستان و یخبندان حاصل از آن – محمدبخارایی بر روی زمین می لغزد و بلافاصله توسط مأمورین شهربانی دستگیر می گردد . بازجویان سراسیمه و مضطرب به سراغ او آمدند ، سئوالات مکرر به سوی او سرازیر شد ولی او لب باز نکرد بر همین اساس ساواک در اولین گزارش خود ضارب نخست وزیر را پسر بچه ای که ظاهراً لال است معرفی کرد .
مأمورین اطلاعات شهربانی متوجه پدر و مادر وی شدند و از طریق آنان دوستان محمد را شناسایی و اقدام به دستگیری آنان کردند و در بازجویی های فنی ، همرزمان دیگر نیز مورد شناسایی قرار گرفتند .
یکی از افرادی که دراین مرحله شناسایی شد ، شهید حاج صادق امانی بود که به علت دوستی و رفاقت و خویشی که با شهید لاجوردی داشت مأمورین برای دست یابی به شهید امانی به دستگیری گسترده ای پرداختند که از آن جمله سیداسدالله لاجوردی بود . این دستگیری اولین تجربه سید در بازداشت به شمار می آمد . وی با زیرکی به گونه ای عمل کرد که با وجود این که از کم و کیف اقدامات انجام شده کاملاً آگاهی داشت حکم برائت وی صادر گردید و پس از 18-17 روز از زندان شهربانی آزاد شد .
در دستگیریهای گسترده ای که توسط ساواک در حاشیه پرونده قتل منصور صورت گرفت و بسیاری از اعضای هیئتهای موتلفه اسلامی دستگیر شدند سید نیز مجدداً در تاریخ دوازدهم اسفند ماه سال 43 دستگیر شد و تحت بازجوییهای شدید ، همراه با شکنجه های طاقت فرسا قرار گرفت ولی با استقامتی جانانه ، در برابر بازجویان ایستادگی کرد و در نهایت به 18 ماه حبس تأدیبی محکوم شد .
در سیاهچالهای ستمشاهی بود که خبر شهادت همرزمانش قلب مهربان او را جریحهدار کرد.سید نسبت به حاج صادق امانی ارادتی خاص داشت و در بسیاری از حرکتهای دوران مبارزه دوشادوش او حرکت کرده بود و بسیاری از موفقیتهای خود را مرهون او می دانست . این داغ تا زمان شهادت بر شانه های مردانه اش سنگینی می کرد ، دوران زندان سپری گردید و سید به آغوش گرم خانواده چشم انتظارش بازگشت .
تجربیات حاصل از دوران بازداشت او را آبدیده تر کرد مصائب و شدائد این دوران نتوانست او را از مسیر مبارزه منحرف و سرگرم زندگی نماید بلکه او را در انجام رسالت خویش مصمم تر کرد .
سید پس از مدتی کسب خود را تغییر داد و در بازار جعفری به دستمال فروشی و روسری فروشی مشغول شد و در عین حال به سازماندهی افراد مذهبی مبارز در چارچوب جلسات سیار تحت سرپرسی خود پرداخت و سخنرانان آشنا به مبانی دینی و مبارزه را به جلسات خود دعوت کرد یکی از سخنرانان جلسات سیار شهید لاجوردی در سال 1348 در گزارش ساواک جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای هاشمی رفسنجانی معرفی شده است .
او در کنار برگزاری جلسات مذهبی به فعالیتهای پنهانی ادامه داد ، تا این که در جریان ورود سرمایه گذاران امریکایی اعلامیه ای با عنوان «گامی فراتر در تشدید غارتگری» تهیه و تکثیرشد و برای توزیع در اختیار اعضا قرار گرفت و در روز فینال مسابقات جام باشگاه های آسیا با تهیه شیشه ای آتش زا و سازماندهی اعضا به شرکت هواپیمایی ال عال ( متعلق به اسرائیل ) حمله شد .
ساواک که در دانشکده اقتصاد و در کنار یکی از اعضای گروه ، مأمور نفوذی داشت به دنبال گزارش او نسبت به دستگیری اعضای گروه اقدام کرد در ادامه این دستگیریها سید نیز مورد شناسایی قرار گرفت و در اردیبهشت ماه سال 49 برای دومین بار دستگیر شد در این دوران بود که «مردپولادین زندانها» لقب گرفت . در زیر شکنجه های ددمنشانه دژخیمان ساواک کمرش شکت بینایی یک چشم را تا حد زیادی از دست داد ولی حسرت اظهار عجز بر دل سیاه شکنجه گران نهاد و تنها مطالبی را بر صفحات کاغذ بازجویی نوشت که برای مأمورین ساواک هیچ گونه ارزشی نداشت .
در این مرحله دستگیری به عنوان رهبر گروه لشگری «ال عال» و گردانندگی گروه های مخالف دیگر متهم شد و به 4 سال حبس مجرد محکوم گردید .
شدت شکنجه ها و اثرات آن به حدی بود که دست از زندگی شست و وصیت نامه خویش را تنظیم کرد . البته سید از روزی که پا در میدان مبارزه نهاده بود دست از زندگی شسته بود . او در وصیت نامه خود اسرائیل را اعدا عدو معرفی کرد و به پرداخت از ثلث مال برای کمک به مبارزین فلسطین تأکید کرد .
حضور سیداسدالله که چون شیری شرزه می غرید برای زندانیان بازداشتگاه شماره 3 قصر غیرقابل تحمل شد . روشنگریهای او زندانیان دیگر را تحت تأثیر قرار داده و باعث شده بود تا حرکتهای ضد رژیم در زندان شکل بگیرد و به همین دلیل به دنبال تقاضای انتقال وی به زندان دیگر او را به زندان شهربانی مشهد منتقل گردید . در این دوران تمامی خانواده سید مورد کنترل ساواک قرار گرفتند . تمامی مکاتبات آنها کنترل شد و حتی نوجوانان اقوام نیز از این مسئله در امان نماندند . ملاقاتها با سختی صورت می گرفت . دل خداجوی سیدنگران فرزندان خردسال خود بود و آتیه آنان در محیط فاسد ستمشاهی دغدغه شب و روزش .
در ملاقاتی که همسر فداکارش در روز سیزدهم شهریور سال 1352 در مشهد با سید دارد از او می پرسد : «پاهایت چطوراست ؟» و سید در پاسخ میگوید : «این یادگار اوین است و تمام پایم اثراتی دارد .»
در پاسخ این سئوال پرسشنامه که چه نوع بیماری دارید ؟ می نویسد :
« تمام بیماری هایی که در زندان عارضم شده : نقص چشم چپ و از دست رفتن دید آن ، درد شدید کمر ، ناراحتی معده ، ناراحتی قلبی ، و در بدو ورود به زندان مشهد به آنفلوآنزا مبتلاشدم و یک ماه از سینه ام شدیداً چرک می آمد »
و در نهایت نوشته است :
«انسانی سالم به زندان آمدم و کلکسیونی از مرض با خود خواهم برد »
مصائب و شدائد ناشی از امراض مختلف برای مدت مدیدی قدرت تحرک را از وی گرفت و او که علاقه مفرط به اسلام و قرآن داشت و از سالها قبل در هیئت ، تفسیر قرآن می گفت و در زندان نزد آیت الله انواری مدتی فقه و اصول نیز خوانده بود از فرصت گوشه نشینی در زندان استفاده کرد و به تفسیر قرآن پرداخت . مزدوران ساواک مطالب آنرا مضره تشخیص دادند و در پرونده وی بایگانی کردند .
بالاخره سید در سی ام فروردین ماه سال 1353 سومین دوران حصر خویش را سپری کرد و به خانه بازگشت . سیداسدالله در آن روزگار صاحب 4 فرزند بود سه پسر و یک دختر که بزرگترین آنها 12 سال و کوچکترین شان 4 سال ( به مدت محکومیت سوم پدر ) داشت و همگی دیده در انتظار دیدار پدربه در دوخته بودند و در کانون گرم خانواده این مادر بود که با محبتهای مضاعف خویش جای خالی پدر را پرمیکرد.
با آزادی خویش انتظار کودکان معصوم به سرآمد و پدر که زائر زندانی ثامنالحجج(ع) بود پای در خانه نهاد و اشک شوق بر دیدگان منتظر جاری گردید .
اداره کل سوم ساواک یک ماه پس از آزادی سید از زندان اورا فردی متعصب – که به احتمال قوی فعالیتهای خود را در نهایت پنهانکاری و شدت هرچه بیشتر دنبال خواهد کرد – به ساواک تهران معرفی کرد و ساواک تهران از وی مراقبت کامل به عمل آورد .
مزدوران سفاک ساواک به خوبی سیداسدالله لاجوردی را شناختند و یک آن از او و فعالیتهایش غفلت نکردند لیکن هوش و ذکاوت بالای سید در رعایت اصول پنهانکاری بارها و بارها بر کنترل های امنیتی فائق آمد .
یکی از نکاتی که باید به صورت اجمال به آن پرداخت این است که در بعضی از صفحات بازجویی به بایکوت شدن شهید لاجوردی در زندان برخورد مینماییم .
همان گونه که همگی اذعان دارند روشن بینی و ژرف نگری سید در شناخت جریانات انحرافی در داخل زندان از ویژگیهای خاص اوست که با درایت و شهامت در مقابل این جریانات انحرافی قدعلم کرده و با آنان از در سازش درنمی آمد و سعی در افشاگری آنان داشت . بدیهی است که در زندان مورد تنفر این افراد قرار گیرد . همت والای اوست که میتواند در زندان در دو جبهه به نبرد برخیزد . در یک جبهه با شکنجه گران در جبهه ای دیگر با منحرفان .
بر شاهدان عینی فرض است که قلم در دست گیرند و از حماسه آفرینی های او در برابر انواع و اقسام شکنجه های جسمی و روحی بنویسند و چهره تابناک و مقاوم این شهید گرانقدر را به جامعه اسلامی و جوانان ما معرفی نمایند . بنویسند که سید در حالی که با بدنی رنجور و غرق در خون از شکنجه گاه به سلول بازگردانده میشد تمامی توان خود را در زبان خود جمع می کرد و ندای دشمن شکن الله اکبر سرمیداد که این به دو علت بود اول اینکه به شکنجه گردان مزدور ثابت کند سید شکستنی نیست و در راه خدا همه مشکلات و مصائب را به جان خریده است و در مرحله دوم به کسانی که در سلول بودند و با دیدن این صحنه ها احساس ترس و وحشت داشتند روحیه داده و بگوید با تمسک به خدای بزرگ است که می توان بر دشمنان دین و قرآن پیروزشد .
حضور سید در کانون گرم خانواده که سالها چشم انتظارش بودند چندان دوام نیاورد چرا که او نمی توانست مانند بسیاری ازکسان دیگری باشد که با اولین تشر مقامات امنیتی دست از مبارزه کشیده و به زندگی روزمره پرداخته اند و حتی پرداختن به زندگی را با ننگ همکاری باساواک ممزوج کردند . اوداغ همرزمانی چون شهید امانی را درسینه داشت و آتش عشق به امام خمینی (ره) هماره در قلبش شعله میکشید و آیه «ونرید ان نمن … » حبل المتین راهش بود دنیا رابه تأسی از جدش امیرمومنان(ع) سه طلاقه و از مال دنیا تنها به روزی مقدر بسنده کرده بود . بی نیازی آیت آرامش او بود و هیچ چیزی را از آن خود نمیدانست . در اواخر دوران زندان دوره سوم در پاسخ مربوط به وضعیت مالی چنین می نویسد :
«ازنظر مالی در هر وضع که باشم بی نیازیم آرامش می بخشد » و در جایی دیگر که از میان مال و اموال او سئوال میشود پاسخ میدهد: «المال مال الله »
والحق که این انسان والا درتمام دوران عمر به مال اندوزی فکر نکرد و فرزندان و نزدیکان خود را نیز به پرهیز از این تفکر سفارش کرد . دوچرخه ای که با آن روز شهادت به بازار آمد مرکب رهوارش بود که سالها با آن به این طرف و آن طرف رفته بود .
آری حضور اودرخانواده بیش از ده ماه نشد و در روز هفتم اسفندماه سال 1353 مجدد دستگیر و به مسلخ برده شد در این مرحله به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق مورد بازجویی قرار گرفت ولی این بار نیز با پاسخهای خود عصبانیت بازجویان را بیش از پیش برانگیخت و آن چنان با طیب خاطر و آرامش نشأت گرفته از روحیه الهی به سئوال پاسخ گفت که بازجو مجبور شد به همراه هر سئوال قید تعصب و طفره رفتن از پاسخگویی را در سئوالات مطرح کند . پاسخ به هر سئوال برافروختگی بازجو را بیشتر میکرد . شکنجه های پی در پی موثر واقع نشد پرونده جهت صدور حکم به دادسرای نظامی ارسال شد و یکی از دلایل مجرمیت ، … تعصب شدید در عدم بازگویی فعالیتها و اقدامات خرابکارانه عنوان و دراین مرحله به 18 سال حبس جنایی محکوم گردید . این بار در زندان باافرادی روبرو بود که با ظاهر اسلام تفکرات مارکسیستی را بنای کار خود قرار داده بودند و زمزمه تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق را مطرح میکردند سیداسدالله لاجوردی با شناخت عمیق به اسلام ناب و تسلط خاصی که به مبانی مارکسیسم داشت ، اقدام به روشنگری کرد و با مدعیان دروغین اسلام به مبارزه برخاست و از اینجا بود که منافقین به ظاهر مجاهد کینه اورا در دل گرفتند .
زمزمه های انقلاب اسلامی آغاز شده بود حرکتهای مردمی در حال شکل گیری بود مساجد مرکز تجمع و اعتراض بود و بلندگوی منابر ، افشاگری را آغاز کرده بودند . فضای باز سیاسی مطرح شد و آزادی زندانیان سیاسی دردستور کار قرار گرفت دراین دوران بود که عده کثیری از زندانیان سیاسی آزاد شدند و سیداسدالله لاجوردی نیز درتاریخ 27/5/56 از زندان آزاد گردید و برای ادامه مبارزه به همرزمان و همسنگران دیرینه خود پیوست تا در سازماندهی حرکتهای انقلاب نقشی فعال داشته باشد . در روزی که خبر شهادت مرحوم حاج آقامصطفی (ره) فرزند ارشد امام مطرح شد ، به ساواک احضار گردید ولی از حضوردر محل دعوت سرباززد . برای بار دوم به او اخطار شد با مشورت با دوستان، در تاریخ 17/8/56 به ساواک رفت .
در دورانی که انقلاب خونرنگ اسلامی به اوج خود رسیده و ملت قهرمان ایران آماده پذیرایی از یار سفرکرده گردیده بود در کمیته استقبال از امام که همواره به او عشق می ورزید و از ابتدای مبازره حضرتش با اوپیمان همراهی بسته بود دارای فعالیتهایی گسترده بود و به امیدو آرزوی دیرینه خود رسیده بود .
او که سالها در سیاه چالهای زندان به شوق چنین روزی آیه « ونرید ان نمن …» را به تفسیر نشسته بود اکنون تفسیر عملی آن را به چشم می دید و این دیدار برای او که به امید این روز شکنجه هادیده و ساعت شماری کرده بود از ویژگی خاصی برخوردار بود . امام آمد و انقلاب پیروز شد و بعد از این همه رنج و سختی یکی از سخت ترین مسئولیتها بر شانه های مقاوم او نهاده شد و او با طیب خاطر از آن استقبال کرد چرا که نظر امام (ره) و شهید بهشتی بر این تعلق گرفته بود و سید تابع محض و بی چون و چرای ولایت بود .
مسئولیت دادستانی انقلاب اسلامی ، مسئولیتی نبود که در آن دوران هر کسی توان اجرای آن را داشته باشد . وی با روشن بینی و درایت خاص در جایگاه خویش قرار گرفت .
اقدامات سید در دورانی که منافقین کور دل داعیه انقلاب را داشتند بر هیچ کس پوشیده نیست کار طاقت فرسا وشبانه روزی اوباعث شد توطئه خنثی و چشم فتنه کور شود .
در زمان تصدی مسئولیت زندانها برخورد اوبا فریب خوردگان خط نفاق به گونه ای بود که بسیاری از آنان که دارای ضمیری پاک بودند ، به دامان اسلام بازگشتند و هدایت خودرا رهین روشنگریها و برخوردهای صمیمانه و پدرانه سیداسدالله لاجوردی می دانستند .
اینان از جوانانی بودند که از دامان اسلام با تزویر و ریا به سوی منافقین رفته بودند و سید با بازگرداندن آنان به آغوش پرمهر خانواده و اسلام جبهه نفاق را روز به روز خالی تر کرد از این رو کینه سیاه دلان منافق بیش از پیش شد . از جمله ابتکارات این شهید سعید در زمان تصدی مسئولیتهای خود ایجاد کارگاههای مختلف در محیط زندان بود تا از این رهگذر هم زندانیان ، در حرفه های مورد علاقه خود ماهر و متبحر شوند تا پس از آزادی آن فن و حرفه دستمایه معاش آنان گردد و هم از عایدی تولیدات زندان حقوقی مکفی دریافت کنند . او در آخرین ملاقات خود با حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد کرمانی مژده ریشه کن شدن بی سوادی را در میان زندانیان داده بود .
منافقین بارها کمر به قتل اوبستند ولی در هر بار مشیت الهی بر این تعلق میگرفت که سیدبماند تا در انجام مسئولیتهای الهی ، با کوله باری از اخلاص و پاکی سنگرهای موفقیت را یکی پس ازدیگری فتح نماید .
یک بار به قصد به شهادت رساندن او حرکت کردند ولی قرعه به نام شهید بزرگوار محمد کچوئی افتاد این بار فارغ ازتمامی مسئولیتهای ظاهری ، با قلبی آکنده از محبت ولایت فقیه و سپاسگزاری به درگاه ایزدمنان به واسطه وجود سایه ولایت بر سر ملت ایران در کمال سادگی به کسب و کار خویش مشغول شد . ولایت فقیه اصلی نبود که شهید لاجوردی با پیروزی انقلاب با آن آشنا شده باشد او از زمانی که حرکت امام شروع شد سر در گرو ولایت و فرامین ولایت فقیه داشت او از زمانی که درسهای حضرت امام(ره) به صورت کپی ازنجف اشرف به ایران آورده شد ازتکثیرکنندگان و توزیع کنندگان آن بود و به ولایت اعتقادی راسخ داشت .
در روز جمعه قبل ازشهادت به همراه اعضای خانواده عکس دسته جمعی گرفت زیرا خود را آماده سفر کرده بود .برای همین بود که روز قبل از شهادت گفته بود :
«خداسایه رهبری رااز سر مردم کم نکند که اگر سایه او بر سر ملت نبود حال و روز ایران چیزی شبیه افغانستان بود و … »
آری آن روز اهالی محله ، کسبه بازار تهران سیداسدالله لاجوردی رادیدند که با دلی آرام و لبی خندان سوار بر مرکب رهوار خود (دوچرخه) عازم محل کسب خود است و منافقین کوردل درکمین نشسته مترصد حضور او بودند تا با به شهادت رساندن سید انتقام سالهای افشاگری ،روشنگری و مبارزه با خط نفاق رااز او بگیرند .
پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای
بسم الله الرحمن الرحیم
من المومنین رجال صدقوا ماعاهدواالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و مابدلواتبدیلا
شهادت سید بزرگوار و مجاهدفی سبیل الله مرحوم آقای حاج سیداسداللهلاجوردی که از چهره های منور انقلاب و پیشروان جهاد فی سبیل الله بود بار دیگر ارج و قدر سربازان دیرین اسلام و مبارزان سختکوش راه آزادی را در خاطره ها زنده ساخت . منافقان کوردل و خیانت پیشه با این جنایت ، عمق کینه خود را نسبت به یاران صادق امام امت و خدمتگزاران حقیقی مردم آشکار کردند و چهره منفور خود را تیره تر و منفورتر ساختند این شهید عزیز در تمام دوران مبارزات اسلامی ، به اخلاص و صبر و مقاومت و روشن بینی شناخته شده بود . در راه خدا بلاهای بزرگ را به جان می خرید و در میدانهای سخت حاضر بود . پس از پیروزی انقلاب در همه مسئولیتهایی که در راه خدمتگزاری به مردم و کشور به او تحویل شد ، با قدرت و ایثار و به دور از اغراض و مطامع مادی ، ادای وظیفه کرد و هیچ گاه خستگی به خود راه نداد ، شهادت در راه خدا اجر بزرگی است که خدای شاکر علیم به این انسان مومن و با اخلاص مرحمت فرمود خداوند روح مطهر او را با اجداد طیبین و طاهرینش محشورفرماید .
اینجانب شهادت این برادر ارجمندرا به خانواده گرامی و دوستان همرزم و همسنگرش وبه همه ملت ایران تبریک و تسلیت عرض میکنم .
والسلام علی عبادالله الصالحین
سید علی خامنه ای 2/6/77
و برای شخصیتی چون اوعاقبتی جز این تصور نمی رفت که :
« شهادت هنرمردان خداست .»
بگو با عاشقان هرکس وصال یار می خواهد
میسر هست اما زحمت بسیار می خواهد
چو روی زرد و اشک سرخ و آه آتشینت نیست
مگو از عاشقانم عاشقی آثار میخواهد
طمع داری درآیی درصف رندان و زین غافل
که مست از باده منصور گشتن دار می خواهد
ز دنیا و زعقبی هر دو باید چشم پوشیدن
هر آن کس در محبت لذت دیدار می خواهد
مگر درخواب بینی روی جانان را که این دولت
دل بیدار بیش ازدیده بیدار می خواهد
به غیر ازعاشقی هر کار کردی در جهان مفتون
برای هر یکی یک عمر استغفار می خواهد
علی بن موسی (علیهالسلام) هشتمین امام شیعه اثنی عشری (۱۴۸–۲۰۳ق)، کنیه آن حضرت، ابوالحسن و مشهورترین لقبش، «رضا» است و بیست سال مقام امامت را بر عهده داشت. امام رضا(ع) در شهر مدینه به دنیا آمد و در طوس به شهادت رسید.
مأمون عباسی او را به اجبار به خراسان آورد و به اکراه، ولیعهد خویش کرد. جلسات مناظرهای که مأمون عباسی میان وی و بزرگان دیگر ادیان و مذاهب تشکیل میداد، معروف است. شهادت وی به دست مأمون عباسی بود و مرقد آن حضرت هم اکنون در شهر مشهد قرار دارد و سالانه زیارتگاه میلیونها مسلمان از کشورهای مختلف است.
امام علی بن موسی رضا علیه السّلام بنا به قول بسیارى از مورّخان، در سال 148 و بنا به قول اندكى دیگر از آنان ، در سال 153 در 11 ذى القعده یا ذى الحجه و یا ربیع الاول در شهر مدینه چشم به جهان گشود.
مادر
درباره نام مقدّس این خانم، راویان اختلاف دارند.برخی آن حضرت را خیزران نامیده اند و گفته اند كه ایشان ام ولد و از اهالى نوبه بوده و اروى نام داشته و لقبش شقراء بوده ست. برخى گفته اند اسم او نجمه و كنیه اش امّ البنین بوده و برخى نام آن بانو را تكتم دانسته اند.
شیخ صدوق در مورد ایشان می نویسد:«ایشان از زمره زنان شریف غیر عرب و كنیز حمیده خاتون مادر امام موسى علیه السّلام، و از زنان شایسته در عقل و دین و شرف بود و بانویش حمیده را بسیار محترم مى داشت و از روى احترام به او هرگز در مقابلش نمى نشست. بنابراین حمیده به پسرش امام موسى علیه السّلام گفت:«اى فرزند، یقینا تكتم كنیزى است كه من هرگز بهتر از او را ندیدهام و شكّى ندارم كه خداوند به او فرزندانى عطا خواهد كرد. من او را به تو بخشیدم و سفارش مىكنم كه با مهربانى با او رفتار كنى.»
مشخصات ظاهری
بسیارى از مورّخان گفته اند كه امام رضا علیه السّلام خرمایى یا عمیقا سرخ رو بودند، و در برخى اسناد گفته شده است كه ایشان سفیدرو بودند و قدّى میانه داشتند و مانند جدّ بزرگوارشان پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله بوده اند و مانند جدّشان در تمام صفات اخلاقى و تربیت عالى بر سایر پیامبران برترى داشته اند.
همچنین بر انگشتر حضرت حك شده بوده است «ولى اللّه» و انگشتر دیگرى داشته اند كه بر آن نوشته شده : «العزّة للّه» . برخی نیز نقش انگشتر ایشان را « ما شاء الله و لا حول و لا قوّة الّا بالله » نوشته اند.
کنیه
امام كاظم علیه السّلام کنیه ابوالحسن را به ایشان عنایت فرمودند. و به على بن یقطین گفتند:اى على، این پسرم (با اشاره به امام رضا علیه السّلام) آقاى فرزندان من است و من كنیه خیش را به او داده ام. البته امام كاظم نیز كنیه شان ابو الحسن بوده است و این كنیه میان پدر و فرزند مشترك امی باشد. بدین جهت امام كاظم علیه السّلام را «ابو الحسن اوّل» و امام رضا علیه السّلام را «ابو الحسن دوم» مى نامند.
البته ابوفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین به نقل از اباصلت کنیه ابوبکر را نیز به ایشان نسبت می دهد که از آن به ندرت استفاده می شده است .
القاب
امام رضا (علیه اسلام) دارای القاب بسیار زیادی می باشند.برخى از القاب آن حضرت عبارتند از:
- رضا
- صابر
- زکی
- وافی
- سراج اللّه
- قرّة عین المؤمنین
- مكیدات الملحدین
- صدیق
- فاضل
همسران و فرزندان
در مورد تعداد همسران آن حضرت بین مورخان اختلاف است.اکثر مورخان تعداد همسران آن حضرت را یک یا دو نفر نوشته اند.عده کمی نیز برای حضرت سه همسر یاد کرده اند.اما مشهور این است که حضرت دارای همسری به نام سبیکه (س) بوده اند که ایشان مادر امام جواد (علیه اسلام) و از خاندان ماریه قبطیه همسر پیامبر(ص)، بوده است
در شماره و اسامى فرزندان امام علیه السّلام نیز اختلاف است، گروهى آنها را پنج پسر و یك دختر نوشته اند، به نام هاى محمّد قانع، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین و عایشه.امّا شیخ مفید بر این باور است، كه امام هشتم علیه السّلام را، فرزندى جز امام محمّد جواد علیه السّلام نبوده است، و ابن شهرآشوب و طبرسى در اعلام الورى، نیز بر همین اعتقاد مى باشند، اما قول معتبر در تعداد فرزندان، این است كه آن حضرت را دو فرزند بوده، به نامهاى محمّد و موسى، و جز آنها فرزندى از آن حضرت به جاى نمانده است.
امامت
با وجود اینکه وضعیت مسأله امامت در اواخر زندگى موسى بن جعفر علیه السّلام به دلیل زندانی بودن امام ، بسیار پیچیده و سخت بود، اما بیشتر اصحاب امام كاظم علیه السّلام جانشینى امام رضا علیه السّلام را از طرف آن حضرت پذیرفتند. شیخ مفید نام دوازده تن از این صحابه را كه روایاتى در موضوع تعیین امام رضا علیه السّلام به جانشینى پدر بزرگوارش نقل كرده اند، ذكر مىكند كه مهمترین آنها: داود بن كثیر الرقّى، محمد بن اسحاق بن عمّار، على بن یقطین و محمد بن سنان مى باشند.
ا این حال باز به دلیل تقیّه و نیز فرصت طلبى اشخاصى كه اموالى از طرف كاظم علیه السّلام از شیعیان گرفته بودند.
و همچنین وجود برخى از روایات نادرست كه در آنها علایمى را براى منحرف ساختن اذهان از امام علیه السّلام، شناسانده بودند، مشكلاتى به وجود آمد.این اشخاص با پول هایی از امام که نزد خود داشتند و متعلق به امام بود ، خانه و غلّات خریدند و وقتى خبر رحلت امام علیه السّلام به آنها رسید، وفات آن حضرت را انكار كرده و در میان شیعه شایع كردند كه امام كاظم علیه السّلام نمرده است؛ زیرا او قائم آل محمّد است.
پس از شهادت امام كاظم علیه السّلام دو گرایش عمده بنامهاى قطعیّه و واقفیه پدید آمد. قطعیّه رحلت امام كاظم علیه السّلام را تأیید كرده و امامت امام رضا علیه السّلام را پذیرفت.
اما گرایش واقفیه به بهانه باور نداشتن به درگذشت امام كاظم علیه السّلام بر اعتقاد به امامت یا مهدویت آن حضرت باقى ماند. امام رضا علیه السّلام در روایتى سرنوشت آنها را اینگونه بیان فرمودند:« در حیرت زندگى مىكنند و نهایت در حال كفر مى میرند.»
سفر به بصره و کوفه
بعد از شهادت امام موسى كاظم علیه السّلام، امام رضا علیه السّلام به منظور معرفى خود و اثبات امامتش و براى از بین بردن اشتباهات مبهم آنهایى كه از حقیقت منحرف شده بودند، به بصره و کوفه سفر كرد. او در بصره در منزل حسن بن محمد علوى سكونت گزید و در آنجا با گروهى از مسلمانان جلسه اى برگزار كرد كه در میان آنها عمرو بن هداب نیز كه از اهل بیت علیهم السّلام برگشته بود و نسبت به آنها سرسختى به خرج مى داد، حضور داشت.ایشان همچنین در آن جلسه جاثلیق مسیحى و رأس الجالوت را هم شركت دادند و جواب تمام سؤال های آنها را به نحو احسنت دادند. از نکات قابل توجه این جلسات آن بود که امام در مناظراتی که با مردم دیگر سرزمین های اسلامی داشتند ، جواب آنها را به زبان خود مردم آن سرزمین می دادند.
امام و خلفای معاصرشان
طول مدت امامت حضرت امام رضا علیهالسلام مقارن بود با ادامهی حکومت هارون الرشید، خلافت امین و خلافت مأمون.
امام و هارون الرشید
در زمان هارون الرشید همچون زمان پدربزرگ سفاکش منصور عباسی بر شیعیان و علویان بسیار سخت گرفته می شد و آنان را بسیاز آزار می دادند.امام عمیقا از محنتى كه به دست هارون به پدرشان موسى بن جعفر علیه السلام رسیده بود و سرانجام نیز پس از سالها حبس با سم ایشان را به قتل رسانده بود ناراحت بوند.همچنین ایشان نسبت به بزرگان علوى كه سخت مورد عذاب و شكنجه قرار مى گرفتند و آنها را در هر جا مى یافتند ، مى كشتند بسیار ناراحت بودند.
نگرانی اصحاب از کشته شدن امام
مانی که هارون الرشید امام موسى بن جعفر (ع) را كشت، عدهاى از جاسوسان و رجال امنیتى كشور را براى بررسى امر امام رضا علیه السلام فرستاد تا تمایلات و علایق حضرت را به اطلاع او برسانند.با این حال امام رضا علیه السلام مشغول نشر احكام الهى و تعالیم اسلام و توضیح مطالب پیرامون امامت شد. به هر حال بعضى از بزرگان شیعه ترسیدند مبادا از طرف هارون الرشید به او آسیبى برسد.محمد بن سنان می گوید:« من به ابوالحسن الرضا علیه السلام در روزگار هارون گفتم: تو خودت را به این امر شهرت دادى(یعنى اظهار امامت كردى) و جاى پدرت نشستى در حالى كه خون شما از شمشیر هارون مى چكد.امام علیه السلام پاسخ داد: مرا بر این كار جرأت داد آنچه كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود كه: «اگر ابو جهل بتواند یك مو از سر من كم كند من پیغمبر خدا نیستم.» و من به شما مى گویم اگر هارون بتواند یك مو از سر من كم كند شاهد باشید كه من امام نیستم.
نفرین امام در حق برامکه
رامكه نقش خطرناكى در ابتلاى امام کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) به مصیبت داشتند زیرا آنها هارون الرشید ستمگر را به كینه جویى نسبت به این دو بزرگوا واداشتند. امام رضا علیه السلام كاملا از طرح توطئه آنها آگاه بود، از این رو بر ضدّ آنها از خدا استمداد كرد. محمد بن فضیل نقل كرده«در سالى كه هارون الرشید برامكه را قتل عام كرد و بلا بر آنها نازل شد ابو الحسن الرضا علیه السلام در عرفات ایستاده بود و دعا مى كرد، سپس سرش را خم كرد. در این باره از او سؤال شد، فرمود: من خدا را علیه برامكه نسبت به آنچه با پدرم كردند مى خواندم، امروز خداى متعال دعایم را در باره آنها استجابت كرد.طولى نكشید كه بلا بر جعفر و یحیى فرود آمد و احوالشان دگرگون شد.
حمله و غارت خانه امام
هارون الرشید پس از آنکه جلودى را به جنگ محمد بن جعفر بن محمد (دیباج) كه بر ضدّ خلیفه شورش كرده بود فرستاد، به او دستور داد كه به خانه هاى علویان حمله برد و تمام جامه ها و جواهرات زنانشان را غارت كند و براى آنها هیچ جامه اى را باقى نگذارد مگر یك جامه براى هر كدام از آنها.
جلودى به خانه امام رضا علیه السلام حمله كرد. پس امام ایستاد و همه زنان علوى را گرد آورد از جمله دختران پیامبر خدا (ص) و خانواده اش را در یك اطاق، سپس دم در خانه ایستاد. جلودى به امام گفت: راه فرارى نیست. من باید وارد خانه شوم و لباس آنها را غارت كنم درست همان گونه كه هارون الرشید دستور داده است. امام پاسخ داد: من جامه و جواهرات آنها را به تو مىدهم. من به خدا قسم مىخورم كه همه چیزهایى را كه پوشیده اند بگیرم.
امام به سخنان خود با جلودى ادامه داد تا او آرام گرفت، سپس وارد خانه شد و جامه ها و زینت آلات و حتى گوشواره ها و خلخال ها و دكمه هاى زنان علوى را جمع آورى كرد و به دست جلودى داد تا آنها را به طاغى بغداد هارون الرشید تسلیم كند.
امام و امین عباسی
محمد امین پس از مرگ پدرش عهده دار رهبرى مسلمانان شد، و طبق رأى قاطع مورّخان او صلاحیت چنین پست بالایى را نداشته است . وی به شدت متمایل به لذات و شهوات نفسانی بوده و علم و علم آموزی کراهت داشته است . به دلیل اختلافی که او با مأمون بر سر حکومت پیدا کرد ، امام رضا(علیه اسلام) فرصتی پیدا کردند تا در آزادی بیشتر به انجام وظایف سنگین امامت بپردازند.
امام و مأمون
پس از آنکه امین خلیفه عباسی برادرش را حاکم مرو بود از حکومت آنجا خلع کرد،مأمون که بر خلاف تمام خلفای قبل از خودش معتزلی مذهب علیه او شورش کرد و با کمک مردم خراسان و به خصوص سردارش طاهر بن حسین توانست بر نیروهای خلیفه غلبه کند و پس از آنکه امین را به قتل رساند ، به خلافت رسید. آنچه از ظاهر رفتار مأمون با امام رضا (علیه السلام) به دست مى آید آن است كه وى با ظرافت خاصى كوشید تا وانمود كند كه در رفتار با امام و به خصوص در مساله ولایت عهدی ، خلوص نیت دارد و از سر حق باورى نسبت به حق علویان و نیز علاقه وافرى به امام رضا علیه السّلام دارد دست به این كار زده است. اما با نگاهى به كلمات مأمون و نیز خود امام علیه السّلام و حتى برخى از اصحاب و شیعیان آن حضرت، مى توان حقیقت ماجرا را دریافت.
سفر امام به مرو
اوضاع علمی زمان امام رضا علیه السلام
در قرن دوم هـ.ق كه امام رضا علیهالسلام میزیستند، مراكز علمی رو به فزونی گذاشت. مدارس مختلف در همه علوم و به همه زبانها و میان همه گروهها پا گرفت. مدارس از جویندگان دانش در سطوح مختلف علمی و دین پر شد. به خصوص در زمان هارون الرشید و مأمون و در زمان امامت امام جعفرصادق علیهالسلام و امام موسی كاظم علیهالسلام و امام علی بن موسی الرضا علیهالسلام.
حضرت امام رضا علیهالسلام در زمان منصور به دنیا آمدند و در زمان خلافت مهدی، هادی، هارون الرشید و مأمون زندگی كردند و این زمانی بود كه فرهنگ و فكر اسلامی به خوبی پایه گرفته بود و در آن زمان مؤسسین مذاهب فقهی مختلفی نیز زندگی میكردند. مامون دانشمندان دیگر ادیان را جمع مى كرد و آنگاه امام رضا علیهالسلام را نیز احضار مى كرد. آنان از امام پرسش مى كردند و آن حضرت یكى پس از دیگرى آنان را در مباحثات علمی شكست مى داد.
امام علی بن موسی الرضا علیهالسلام پناه اهل فكر و معرفت بودند و با علمای فلسفه به مناظره و بحث میپرداختند و در حالی كه اهل فقه و شرع را هدایت و توجیه میكردند به محور آنها تبدیل شده بودند.
اخلاق امام رضا علیه السلام
از ابراهیم بن عباس نقل شده است كه گفت: «هیچ كس را فاضل تر از ابوالحسن رضا علیهالسلام ندیده و نشنیده ام. از او چیزهایى دیده ام كه از هیچ كس ندیدم: هرگز ندیدم با سخن گفتن به كسى جفا كند؛ ندیدم كلام كسى را قطع كند تا خود آن شخص از گفتن فارغ شود؛ هیچگاه حاجتى را كه مى توانست برآورده سازد، رد نمى كرد؛ هرگز پاهایش را پیش روى كسى كه نشسته بود دراز نمى كرد؛ ندیدم به یكى از دوستان یا خادمانش دشنام دهد؛ هرگز ندیدم در خنده اش قهقهه بزند بلكه خنده او تبسم بود؛ چنان بود كه اگر تنها بود و غذا برایش مى آوردند، غلامان و خدمتگزاران و حتى دربان و نگهبان را بر سفره خویش مى نشانید و با آنها غذا مى خورد؛ شبها كم مى خوابید و بسیار روزه مى گرفت؛ سه روز، روزه در هر ماه را از دست نمى داد و مى فرمود: این سه روز برابر با روزه یك عمر است؛ بسیار صدقه پنهانى مى داد».
ایشان از عابدترین مردم در زمان خود و بالاترین آنها در پارسایی و تقوی بود، تا جایی كه دشمنان آن حضرت هم بدان معترف بودند و نمیتوانستند آن را انكار كنند.
احادیثی از امام رضا علیه السلام
- «لایستَکمِلُ عَبدٌ حقیقةَ الایمانِ حَتَّى تَکونَ فیهِ خِصالُ ثَلاثٍ: اَلتَّفقُّهُ فِى الدّینِ وَحُسنُ التَّقدیرِ فِى المَعیشَةِ، وَالصَّبرُ عَلَى الرَّزایا؛ هیچ بندهاى حقیقت ایمانش را کامل نمىکند مگر این که در او سه خصلت باشد: دینشناسى، تدبر نیکو در زندگى و شکیبایى در مصیبتها و بلاها».
- «وَقِّرُوا كِبارَكُم وَارحَمُوا صِغارَكُم وَصِلُوا اَرحامَكُم؛ به بزرگترهایتان احترام بگذارید و با كوچكترها مهربان باشید و صله رحم نمایید».
- «مَنْ کَانَ مِنَّا وَلَمْ یُطِعِ اللهَ فَلَیْسَ مِنَّا؛ هر کس خودش را با ما بداند و خدا را اطاعت نکند از ما نیست».
- «اَلْاِمَامُ اَلْاَنِیسُ الرَّفِیقُ وَالْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَالْاَخُ الشَّقِیقُ؛ امام مونسی دلسوز، پدری مهربان و برادری همدل است».
- «اِیَّاکُمْ وَالْحِرْصَ وَالْحَسَدَ فَاِنَّهُما اَهْلَکَا الْاُمَمَ السَّالِفَةَ؛ از حرص و حسد بپرهیزید زیرا این دو امتهای گذشته را نابود کرده است».
- «یَا اَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوااللهَ فِی نِعَمِ اللهِ عَلَیْکُمْ فَلاتُنْفِرُوهَا عَنْکُمْ بِمَعَاصِیهِ؛ ای مردم تقوا را دربارهی نعمتهای الهی را رعایت کنید و نعمتها را به گناه و معصیت از خود مرانید».