• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1267
تعداد نظرات : 1077
زمان آخرین مطلب : 5497روز قبل
فلسفه و عرفان

آن طور كه از آیات قرآن و روایات معصوم علیهم السلام به دست مى آید و در طول تاریخ عالم خلقت تجربه شده است ، مرگ قانونى عمومى است ، سرنوشتى كه براى همه انسان ها، همه موجودات زنده و بلكه همه موجودات غیر زنده حتمى و ثابت است . قرآن در این رابطه مى فرماید:
كل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون
هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گردید.
آیه به قانونى اشاره مى كند كه بر تمام موجودات زنده جهان حاكم است . مى گوید: تمام زندگان ، خواه ناخواه روزى مرگ را خواهند چشید.
اگر چه بسیارى از مردم مایل اند، فناپذیرى خود را فراموش كنند. ولى این واقعیتى است كه اگر ما آن را فراموش كنیم هرگز ما را فراموش نخواهد كرد، حیات و زندگى این جهان ، بالاخره پایانى دارد، روزى مى رسد كه مرگ به سراغ هر كسى خواهد آمد و ناچار از این جهان رخت برخواهد بست .
این جهان ، سراى جاویدانى براى هیچ كس نیست ، بعضى زودتر و بعضى دیرتر باید بروند، فراق دوستان ، فرزندان و خویشان به هر حال تحقق مى یابد

كه هر نفس كو آمد حیات

 

چشد شربت نیستى و ممات

 

دو روزى چو از زندگانى گذشت

 

به سوى خدا باز خواهید گشت

اصولا انسان در هر چیز شك و تردید كند، در مرگ نمى تواند تردید نماید. تمام اهل آسمان ها و زمین مى میرند، همه موجودات زنده در كام مرگ فرو مى روند، همه مخلوقات بدون استثنا اجل و سرآمدى دارند كه لحظه اى در آن تاءخیر نیست ، ادعاى خلود و جاودانگى مردم درباره یكدیگر یا رهبران خود تعارف هاى بى محتوایى بیش نیست ، كدام خلود؟ كدام جاودانگى ؟ در حالى كه همه انبیاء این راه را پیموده اند و همگى بدون استثنا از این گذرگاه گذشتند.
در حدیثى آمده است : وقتى آیه شریفه كل من علیها فان تمام كسانى كه بر روى زمین هستند فانى مى شوندنازل شد ملائكه گفتند:
فرمان مرگ اهل زمین صادر شد!

هر آن كس كه روى زمین پا به جاست

 

سرانجام او نیستى و فناست

و هنگامى كه آیه ععع كل نفس ذائقة الموت هر انسانى مرگ را مى چشدنازل گشت ، فرشتگان گفتند: فرمان مرگ ما نیز صادر شد
و راجع به مرگ عمومى تمام موجودات جهان مى فرماید:
كل شى ء هالك الا وجهه
همه چیز این جهان فانى و نابود مى شود جز ذات پاك و بى همتاى او
این آیات ، هشدارى به همه انسانها در طول تاریخ است ، كه از این سرنوشت و قانون عمومى و قطعى غافل نشوند. دائما به فكر مرگ باشند كه غفلت از آن ، خطراتى براى دین و دنیا و آخرت انسان به بار مى آورد.
باید این را بدانیم كه مرگ نعمتى از جانب خدا و سرنوشتى حتمى است كه براى همه نوشته شده و خوب هم نوشته است . در این باره چنین باید گفت :

این سخن باید به آب زر نوشت

 

گر رود سر بر نگردد سرنوشت

 

سر نوشت ما به دست خود نوشت

 

خوشنویس است او نخواهد بد نوشت

 

سه شنبه 22/11/1387 - 19:24
فلسفه و عرفان

درباره مرگ و حقیقت آن : ائمه معصوم علیهم السلام نظراتى داده و هر كدام براى فهم مردم و تقریب ذهن به نحوى مرگ را تعریف كرده اند.
به امام صادق گفتند كه : مرگ را براى ما توصیف كن . فرمود: مرگ براى مؤ من بهترین بوى خوش است كه آن را جلوى بینى خود برده و كشد. لذتى تمام برده و به دنبال آن به خواب مى رود و تمام درد و رنج و ناراحتى او از بین مى رود
و براى كافر مانند مارگزیدگى و عقرب گزیدگى یا سخت تر از آن است .
بعضى مى گویند: مرگ براى كافر از بریدن بدن او با اره ، و قیچى كردن با مقراض ، و كوبیدن با سنگ ، و گذاشتن میله وسط سنگ آسیا در چشم او و به گردش در آوردن ، سخت تر است .
هم چنین امیرالمؤ منین علیه السلام خواستند كه : مرگ را براى ما توصیف كن . فرمود: مرگ چیزى است كه به نعمت هاى جاوید، یا به عذاب هاى دائم بشارت مى دهد، یا چیزى مبهم و نامعلوم است . دوستان و مطیعان ما را به نعمت هاى جاوید و دشمنان و مخالفان ما را به عذاب دائم بشارت مى دهد، مرگى كه مبهم و نامعلوم است . مربوط به مؤ منینى است كه در گناه زیاده روى كرده اند، شاید به شفاعت ما برسند و از عذاب نجات یابند و شاید شفاعت ما شامل حالشان نشود و به عذاب گرفتار آیند و عذاب از سیصد هزار سال كمتر نباشد
از امام حسن مجتبى علیه السلام پرسیدند: مرگ چیست ؟ حقیقت آن پیش ما مجهول است . فرمود:
مرگ براى مؤ منان بهترین سرور و خوشحالى است (مانند وقتى كه ( انسان را از زندان تنگ و تاریك و كثیف به باغ هاى سبز و خرم منتقل كنند و براى كفار مانند آن است كه آنها را از باغ هاى باصفا و پر درخت و نعمت به سوى آتش سوزان انتقال دهند
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به اصحاب خود فرمودند: ((مرگ )) مانند پل است كه از یك طرف آن عبور كنید و به طرف دیگر روید كه این طرف پل ، ناراحتى و سختى و مشكلات فراوان باشد و آن طرف باغستان ها و كاخ ‌هاى مرفه و پرنعمت . آیا كدام از شما ناراحت است كه از زندان تاریك و پر جانور به سوى قصرهاى عالى انتقال یابد.
مرگ براى دشمنان ما، مانند كسى است كه او را از قصرها به سوى زندان برند! همین طور جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
الدنیا سجن المؤ من و جنة الكافر و الموت جسر هؤ لاء )مؤ منان ) الى جناتهم ، و (كفار) الى جحیمهم
دنیا زندان مؤ من و بهشت كافر است و مرگ پل مؤ منان و دوستان ما به سوى بهشتشان و پل كفار به سوى جهنمشان است .

 

يکشنبه 20/11/1387 - 11:32
فلسفه و عرفان

گرچه نام مرگ ، براى بسیارى هول انگیز و وحشت ناك است ، ولى از نظر اسلام چهره دیگرى دارد؛ چرا كه مرگ گذرگاهى است به جهان دیگر و در حقیقت تولد دوم به حساب مى آید.
نوزاد هنگام تولد به شدت مى گرید. شاید گمان مى كند دارد از بین مى رود و نابود مى شود، در حالى كه به جهانى بسیار وسیع تر از شكم مادر وارد مى گردد.
به عبارت دیگر: در نظر پیروان مكتب انبیاء زندگى مردم در دنیا، همانند زندگى جنین در شكم مادر است !؟ مرگ آدمى هم به منزله ولادت دوم مى باشد
دوران زندگى جنین در رحم مادر، موقت و زندگى انسان نیز در دنیا موقت است . جنین با تولد از مادر، محیط محدود رحم را ترك مى كند و به محیط وسیع دنیا قدم مى گذارد. جفتش را كه در رحم با او همراه بود از وى جدا مى كنند و به خاك مى سپارند و خودش به زندگى ادامه مى دهد.
انسان نیز با مردن ، از تنگناى رحم دنیا بیرون مى رود، بدنش را كه به منزله جفت او است به قبر مى سپارند. در آن جا بدن متلاشى مى گردد و روحش ‍ به عالم وسیع تر و عالى ترى انتقال مى یابد.
قبل از تولد جنین ، قابله اى مهربان و خویشانى با محبت ، به انتظار ورود كودك نشسته اند كه به محض خروج از رحم مادر، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند. در میان لفافه اى نرم و لطیف پیچیده و در آغوش پر مهر خود بخوابانند.
همین طور قبل از مردن انسان ، غسال و خویشان با مهر و محبت ، به انتظار خروج او از رحم دنیا نشسته اند كه به مجرد خروج ، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند و در پارچه و لفافه اى سفید و تمیز پیچیده و در آغوش قبر بخوابانند.
طفل ، قبل از تولد نمى داند ولادت یعنى چه ؟ با متولد شدن چه مى شود و سر از چه عالمى در مى آورد؟ با چه اوضاع و احوال و اشخاصى روبه رو مى گردد؟ روى دست چه افرادى قرار مى گیرد، افرادى با مهر و محبت یا افرادى با خشم و غضب . قبل از مردن ، انسان نمى داند مرگ یعنى چه ؟ بعد از مرگ چه مى شود؟ سر از چه عالمى در مى آورد؟ با چه اشخاصى رو به رو مى گردد؟ در اختیار چه فرشتگانى قرار مى گیرد. فرشتگان رحمت و یا فرشتگان غضب ؟

 

يکشنبه 20/11/1387 - 10:4
فلسفه و عرفان

یكى از مسایلى كه هنوز براى عده زیادى از مردم جهان حل نشده و معنى آن روشن نگردیده است ، مسئله مرگ و حقیقت آن مى باشد. از این جهت است كه مردم از آن مى ترسند و از شنیدن نامش كراهت دارند. اما همه آنان مى خواهند بدانند كه حقیقت مرگ چیست ؟
درباره حقیقت مرگ نظرات مختلفى وجود دارد بسیارى از دانشمندان براى روشن كردن آن ، مثالهاى گوناگونى زده اند. در آینده به چند نمونه از آنها اشاره مى كنیم :
به طور كلى معنى و حقیقت مرگ عبارت است از جدا شدن روح از بدن و بریده شدن علاقه آن دو از یكدیگر، وقتى بین روح و بدن ارتباط و علاقه باشد انسان حیات دارد. اما وقتى این ارتباط بریده شد و روح از بدن جدا گردید مرگ حتمى است .
وقتى بین آن دو، ارتباط و علاقه باشد انسان حركت مى كند، چشمش ‍ مى بیند، گوشش مى شنود، قلبش مى زند و دست و پایش حركت مى كند و آن چه سبب این كارها مى شود روح است ، در حقیقت همان روح است كه همه چیز را به آن نسبت مى دهند و اعضا و جوارح ابزارى در خدمت او هستند. هنگامى كه انسان مى گوید چشم ، گوش ، زبان ، دست و پاى من فلان كار را مى كنند در حقیقت مقصودش از (من ) روح است ؛ زیرا روح به وسیله چشم مى بیند، به وسیله گوش مى شنود، به وسیله زبان تكلم مى كند، به وسیله مغز درك مى نماید، به وسیله پا حركت مى كند و به وسیله دست كارهایى را انجام مى دهد. اگر این وسائل نباشد روح به تنهایى نمى تواند كارى انجام دهد.
اما وقتى روح ، ارتباط و علاقه خود را با بدن قطع مى كند، آن بى حركت مى شود و باید دفن گردد و در قبر مى پوسد و از بین مى رود، ولى این پوسیده شدن ، لطمه اى به روح او وارد نمى كند و روح همچنان باقى مى ماند و به صورت موجودى مستقل و اصیل به زندگى خود ادامه مى دهد. مثال هایى كه براى حقیقت روح زده اند از این قرار است .
1- بعضى گفته اند: بدن و روح مانند كشتى و كشتیبان اند، جدایى ناخدا از كشتى ، ارتباط و علاقه او را از كشتى جدا مى سازد. با این كه حقیقت ناخدا غیر از كشتى است نیرویى كه كشتى را اداره مى كند و آن را از غرق شدن نجات مى دهد نیروى ناخداست . روح هم نسبت به بدن همان علاقه را دارد و در حقیقت روح ، بدن را رهبرى مى كند. (همانند ناخدا در رهبرى كردن كشتى ) و با جدا شدن روح ، بدن نابود مى شود.
2- بعضى دیگر گفته اند: روح به منزله نورى است در تاریكى تن . بدن با این نور از مجراى گوش مى شنود، از مجراى چشم مى بیند، از مجراى دهان و زبان مى گوید. همچنین حواس دیگر در بدن به بركت روح فعالیت دارند، هرگاه این ارتباط و علاقه بریده شود نور از بدن قطع مى شود.
پس ، حقیقت مرگ عبارت از بیرون رفتن نور از این محل و قرار گرفتن آن در جاى دیگر است و با رفتن روح ، بدن تاریك مى شود، چنانچه پیش از دمیدن روح تاریك بوده است .
براى روشن شدن مطلب فرض كنید: در كلبه اى كه چندین سوراخ داشته باشد چراغى روشن نمایید، از این سوراخ ‌ها نور و روشنى بیرون مى رود. این چراغ روح كلبه است ! تا زمانى كه در كلبه باشد، حیات دارد و نور از سوراخ ‌ها بیرون مى رود اما اگر چراغ را بیرون ببرید آن جا تاریك مى شود و در واقع مى میرد. پس مرگ ، جابه جا كردن چراغ و بیرون بردن آن از بدن است .
3- عده اى علاقه روح و بدن را به راننده و ماشین مثل زده اند، راننده ، روح و جان ماشین است و تا زمانى كه راننده داخل آن باشد، ماشین روح دارد و حركت مى كند. اما وقتى ماشینى كهنه و اوراق شد و دیگر قابل استفاده نبود راننده ، آن را ترك مى كند وقتى راننده آن را ترك نمود علاقه خود را از آن بریده است .
4- بعضى علاقه روح و بدن را، به اتاقى مثل زده اند كه شخصى سال ها داخل آن بوده است . در این مدت شخص به اتاق علاقه پیدا كرده است . اما به مرور زمان و در اثر حوادث روزگار اتاق پوسیده و به خرابى مشرف مى شود. شخصى كه در خانه ساكن است چون دیگر آن را قابل استفاده نمى بیند و مى ترسد كه ناگهان بر سرش خراب شود علاقه خود را مى برد و از آن جا خارج مى شود.

جان قصد رحیل كرد گفتم كه مرو

 

گفتا چه كنم خانه فرو مى ریزد

از مثال هاى فوق مى فهمیم كه علاقه و ارتباط روح و بدن از باب حلول چیزى در چیز دیگرى و مخلوط شدن چیزى به چیزى نمى باشد؛ چرا كه روح مجرد است ، خارج و داخل ندارد فقط علاقه به بدن دارد و مرگ قطع علاقه از آن است .
روى همین جهت بعضى از حكما گفته اند: روح مانند پوششى است كه بدن را فراگرفته باشد. هم چنان كه لباس دخول و خروج ندارد، روح هم دخول و خروج ندارد، بلكه گاهى به تن پوشیده و گاهى از آن كنده مى شود. بین این دو اصلا سنخیتى نیست آفرین بر خدایى كه دو موجود ناهماهنگ را به هم پیوسته است.
5- بوعلى سینا هم ، درباره حقیقت مرگ چنین اظهار نظر مى كند: مرگ جز این نیست كه روح و نفس آدمى آلات خود را كه به كار گرفته است رها كند. (منظور از آلات ، همان اعضا و جوارح است كه مجموع آنها را بدن مى نامند)، هم چنان كه شخصى صنعت كار ابزار كار خود را ترك مى كند. روح وقتى از بدن خارج شد باقى خواهد ماند و راهى براى فنا و نابودى او نیست .
نیز مى گوید: حقیقت مرگ مفارقت روح از بدن است . این مفارقت ، به معناى فساد و نابودى روح نیست . تنها چیزى كه از این مفارقت حاصل مى شود فساد تركیب بدن و متلاشى شدن آن است . اما روح كه همان ذات آدمى است هم چنان باقى مى ماند
خلاصه : با سپرى شدن عمر و فرا رسیدن مرگ آن چه پایان مى پذیرد حیات بدن است اما روح باقى و برقرار مى ماند و پس از مرگ به سراى دیگر منتقل مى شود و در اقامت گاهى جدید با شرایطى نوین به حیات خود ادامه خواهد داد.

از این ملك روزى كه دل بر كنم

 

سراپرده در ملك دیگر زنم

 

پس این مملكت را نباشد زوال

 

ز ملكى به ملكى بود انتقال

 

شنبه 19/11/1387 - 11:24
فلسفه و عرفان

حال كه حقیقت مرگ را فهمیدیم ، لازم است بدانیم : با این كه مرگ یك امر حتمى است ، چرا اكثر مردم از آن در هراسند؟
اگر مرگ نیستى و فنا و انهدام نیست چرا بعضى از آن مى ترسند؟ چرا از مردن وحشت و خوف دارند؟ چرا نام مرگ و مردن كه پیش مى آید ناراحت مى شوند و با چشم دیگرى به آن نگاه مى كنند؟ حتى از شنیدن نام مرگ كراهت دارند؟
بزرگان دین چند چیز را علت ترس از مرگ دانسته اند:
اول : این كه وقتى انسان حقیقت مرگ را فانى شدن و از بین رفتن پندارد، از آن مى هراسد و از شنیدن نامش مى گریزد تا چه رسد به خود آن . ولى اگر حقیقت آن را، آن چنان كه هست دریابد و بدان یقین كند ترسش ‍ مى ریزد و مرگ را جز كمال و ترقى چیز دیگرى نخواهد یافت و به آن عشق مى ورزد.
امیرالمؤ منین علیه السلام كه حقیقت مرگ را به روشنى دریافته و معنى آن را درك كرده است چنین مى فرماید:
والله لابن ابیطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه
به خدا سوگند كه انس پسر ابوطالب به مرگ از انس به پستان و شیر مادرش بیشتر است
در مورد متقین و چگونگى علاقه آنها به مرگ در خطبه همام مى فرماید: اگر خداوند اجل و مدتى در دنیا برایشان تعیین نمى فرمود، از شوق ثواب و بیم عذاب حتى یك چشم بهم زدن نیز جان در بدشان قرار نمى گرفت .
و همسر آن حضرت فاطمه زهرا (س) مرگ خود را از خداوند مى خواهد و مى فرماید:
اللهم عجل وفاتى سریعا
خدایا! هر چه زودتر مرگ را برسان . و از این دنیاى پر درد و رنج مرا نجات ده و به آخرتى كه جاوید است منتقل كن

دوم : دلبستگى به دنیا. ترس از مرگ گاهى به خاطر دل بستگى به دنیا است ، انسانى كه عمر خود را صرف تیمار بدن كرده باشد هنگام مرگ و انتقال روح به عالم جدیدى بسیار بیم ناك است ؛ زیرا او در لجن زار طبیعت غوطه ور بوده و با عالم جدیدى كه بدان جا منتقل مى شود هیچ آشنایى ندارد. وى دنیا را منزل حقیقى خود پنداشته ، به آن خو گرفته و دلبستگى شدیدى پیدا كرده است ، از این رو هنگام احتصار و قالب تهى كردن ، حالت بسیار بدى او دست خواهد داد.
ولى همین انسان ، اگر در این عالم رشته ارتباط خود را با عالم آخرت محكم كند، به پروردگار میل و علاقه و محبت بورزد و با ساكنین حرم قدس الهى آشنا شود، به اهل بیت عصمت و طهارت تمسك جوید و همت خود را صرف دنیا نكند، با اشتیاق فراوانى به عالم دیگر منتقل مى شود و به محل خویش پرواز مى كند. نه تنها از مرگ نمى ترسید، بلكه آن را شیرین تر از عسل مى یابد.
سوم : تهیه نكردن توشه : سومین علت ترس از مرگ این است كه ما توشه راهى براى سفر آخرت آماده نكرده ایم و عمل نیكى انجام نداده ایم تا باعث نجات ما شود. اگر آخرت خود را آباد كرده و از پیشچیزى فرستاده باشیم و یقین بدانیم كه آن جا در رفاه هستیم ، منزل و مكان آماده و آباد داریم ، چرا از مرگ بترسیم و وحشت داشته باشیم ؟
شخصى به خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم آمد و عرض ‍ كرد: یا رسول الله ! چرا من از مرگ كراهت دارم ؟ فرمود: آیا مال و ثروتى دارى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: براى قیامت خودت چیزى فرستاده اى ؟
عرض كرد: خیر، فرمود: به همین علت از مرگ مى ترسى و كراهت دارى
در مجلسى كه امام حسن مجتبى علیه السلام حضور داشتند، صحبت از مرگ شد. شخصى عرض كرد: یابن رسول الله ! چرا ما از مرگ خوشمان نمى آید؟ فرمود: براى این كه آخرت خود را خراب و دنیایتان را آباد كرده اید، از این جهت ناراحتید كه از عمران و آباد به سوى خرابه و ویرانه منتقل شوید
هم چنین كسى از اباذر پرسید: چرا ما از مرگ ناراحت و گریزانیم . در جواب گفت : چون دنیاى خود را آباد و تعمیر نموده و آخرت را ویران كرده اید. لذا خوشتان نمى آید كه از عمران به خرابه روید.
قرآن مجید هم ، اعمال نادرست و خلاف مردم را كه موجب كیفر و عذاب الهى است ، تنها عامل ترس از مرگ معرفى مى كند و مى فرماید:
ععع قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انكم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقین و لا یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین
اى محمد بگو: اى كسانى كه یهودى شده اید! اگر مى پندارید كه تنها شما دوستان خدا هستید نه دیگران ، پس آرزوى مرگ كنید اگر راست مى گویید، ولى آنان به سبب كارهاى نادرست و زشتى كه انجام داده اند هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد و خداوند به (اعمال ) ظالمان آگاه است
آرى ، كسانى از مرگ مى ترسند كه عمرشان را در غیر طاعت خدا سپرى ساخته اند وگرنه افرادى كه على گونه زندگى كرده اند همانند او به مرگ بیش از طفل به پستان مادر علاقه دارند.
نیز آن حضرت درباره آمادگى براى مرگ مى فرماید: كسى كه واجبات را انجام داده و محرمات را ترك نموده است و مكارم اخلاق را داراست باكى ندارد كه مرگ بر او وارد شود یا او مرگ .
حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم مى فرماید: زیرك ترین افراد كسانى هستند كه بیشتر به یاد مرگ باشند و خود را براى آن آماده نمایند.

                                          

شنبه 19/11/1387 - 11:7
دانستنی های علمی

از حكیم فرزانه اى پرسیدند: با اینكه خداوند چندین درخت مشهور و بارور آفریده است ، مردم هیچ كدام از آنها را به عنوان آزادیاد نكنند، مگر درخت سرو را با اینكه این درخت میوه ندارد، حكمت چیست كه تنها این درخت را آزاده خوانند و از او به نیكى یاد نمایند؟!

به آنچه مى گذرد دل منه كه دجله بسى

 

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

 

گرت ز دست برآید، چو نخل باش كریم

 

ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد

پایان این كتاب را با قسمت پایانى گلستان سعدى ، تغییر در عبارت پردازى ، زینب مى دهیم كه گوید:
غالب گفتار سعدى ، طرب انگیز است و طیبت آمیز...بر راءى روشن صاحبدلان كه روى سخن در ایشان است ، پوشیده نماند كه در موعظه هاى شافى را در سلك عبارت كشیده است و داروى تلخ نصیحت ، به شهد ظرافت برآمیخته تا طبع ملول ایشان ، از دولت قبول ، محروم نماند.
الحمد لله رب العالمین

ما نصیحت به جاى خود كردیم

 

روزگارى در این به سر بردیم

 

گر نیاید به گوش رغبت كس

 

بر رسولان پیام باشد و بس

به امید بهروزى و پیروزى و سرانجام نیك

 

منبع تمام این مطالب: کتاب گلستان سعدی به زبان ساده

 

شنبه 19/11/1387 - 11:0
دانستنی های علمی

شخصى یكى از دوستانش را سالها ندیده بود، تا اینكه از قضاى روزگار او را دید و از او پرسید:كجا هستى كه مشتاق دیدارت هستم ؟
دوست در پاسخ گفت :مشتاقى و آروزى دیدار، بر اثر فراق ، بهتر از بیزارى و دلتنگى بر اثر ملاقات بسیار است ؟

دیر آمدى اى نگار سرمست

 

زودت ندهیم دامن از دست

 

معشوقه كه دیر دیر بینند

 

آخر كم از آنكه سیر بینند؟

زیباروى محبوب ، اگر همراه دوستان بیاید جفا و بى مهرى كرده است ، چرا كه دیدار یار همراه دوستان ، بدون رشك و رقابت بین رقیبان نخواهد بود.

به یك نفس كه برآمیخت یار با اغیار

 

بسى نماند كه غیرت ، وجود من بكشد

 

به خنده گفت كه من شمع جمعم اى سعدى

 

مرا از آن چه كه پروانه خویشتن بكشد؟

 

شنبه 19/11/1387 - 10:35
دانستنی های علمی

شنیدم بازرگانى صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل غلام خدمتكار (كه شهر به شهر براب تجارت حركت مى كرد)یك شب در جزیره كیش (واقع در خلیج فارس )مرا به حجره خود دعوت كرد، به حجره اش رفتم ، از آغاز شب تا صبح ، آرامش نداشت ، مكرر پریشان گویى مى كرد و مى گفت : فلان انبارم در تركستان است و فلان كالایم در هندوستان است ، و این قافله و سند فلان زمین مى باشد و فلان چیز در گرو فلان جنس است و فلان كس ‍ ضامن فلان وام است ، در آن اندیشه ام كه به اسكندریه بروم كه هواى خوش ‍ دارد، ولى دریاى مدیترانه توفانى است ، اى سعدى ! سفر دیگرى در پیش ‍ دارم ، اگر آن را انجام دهم ، باقیمانده عمر گوشه نشینى گردم و دیگر به سفر نروم .
پرسیدم : آن كدام سفر است كه بعد از آن ترك سفر مى كنى و گوشه نشینى مى گردى ؟
در پاسخ گفت : مى خواهم گوگرد ایرانى را به چین ببرم ، كه شنیده ام این كالا در چین بهاى گران دارد، و از چین كاسه چینى بخرم و به روم ببرم ، و در روم حریر نیك رومى بخرم و به هند ببرم ، و در هند فولاد هندى بخرم و به شهر حلب (سوریه )ببرم ، و در آنجا شیشه و آینه حلبى بخرم و به یمن ببرم ، و از آنجا لباس یمانى بخرم و به پارس (ایران ) بیاورم ، بعد از آن تجارت را ترك كنم و در دكانى بنشینم (به این ترتیب یك سفر او به چندین سفر طول و دراز مبدل گردید.)
او این گونه اندیشه هاى دیوانه وار را آنقدر به زبان آورد كه خسته شد و دیگر تاب گفتار نداشت ، و در پایان گفت : اى سعدى ! تو هم سخنى از آنچه دیده اى و شنیده اى بگو گفتم :

آن شنیدستى كه در اقصاى غور

 

بار سالارى بیفتاد از ستور

 

گفت : چشم تنگ دنیادوست را

 

یا قناعت پر كند یا خاك گور

 

جمعه 18/11/1387 - 17:45
محبت و عاطفه

یك عدد طوطى را با یك عدد كلاغ در یك قفس نمودند، طوطى از زشتى دیدار با كلاغ رنج مى برد و مى گفت : این چه چهره ناپسند و قیافه ناموزون و منظره لعنت شه و صورت كژ و معوج است ؟
یا غراب البین یا لیت بینى و بینك بعد المشرقین .
اى كلاغ كه قیافه بد و صداى ناهنجار تو، همه را از تو مى رماند، اى كاش بین من و تو به اندازه بین مشرق و مغرب دورى بود.

على الصباح به روى تو هر كه برخیزد

 

صباح روز سلامت بر او مسا باشد

 

به اخترى چو تو در صحبت بایستى

 

ولى چنین كه تویى در جهان كجا باشد؟

شگفت آنكه كلاغ نیز از همنشینى با طوطى به تنگ آمده بود و خسته و كوفته مكرر از روى تعجب مى گفت : لا حول ولا قوة الا باالله ، همواره ناله مى كرد و بر اثر شدت افسوس درستهایش زا به هم مى مالید و از نگونبختى و اقبال بد و روزگار ناپایدار شكوه مى كرد و مى گفت : شایسته من آن بود كه همراه كلاغى بر روى دیوار باغى با ناز و كرشمه راه مى رفتم .

پارسا را بس این قدر زندان

 

كه بود هم طویله رندان

(آرى بر عابد پرهیزكار همین عذاب بس كه همنشین زشتخویان بى پروا گردد.)
آرى من چه كردم كه بر اثر مجازات آن با چنین ابلهى خود خواه ، ناجنس ، هرزه و یاوه سرا همنشین و همكاسه شده ام و گرفتار چنین بندى گشته ام .

كس نیاید به پاى دیوارى

 

كه بر آن صورتت نگار كنند

 

گر تو را در بهشت باشد جاى

 

دیگران دوزخ اختیار كنند

این مثال را از این رو در اینجا آوردم تا بدانى كه هر اندازه كه دانا از نادان نفرت دارد، صد برابر آن نادان از دانا وحشت دارد.

زاهدى در سماع  رندان بود

 

زان میان گفت شاهدى بلخى

 

گر ملولى ز ما ترش منشین

 

كه تو هم در میان ما تلخى

 

جمعى چو گل و لاله به هم پیوسته

 

تو هیزم خشك در میانى رسته

 

چون باد مخالف و چو سرما ناخوش

 

چون برف نشسته اى و چون یخ بسته

 

جمعه 18/11/1387 - 9:52
دانستنی های علمی

یك سال از بلخ بامى به سفر مى رفتم . راه سفر امن نبود، زیرا رهزنان خونخوار در كمین مسافران و كاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما و نگهبان به همراه من حركت كرد. این جوان انسانى نیرومند و درشت هیكل بود. براى دفاع با سپر، ورزیده بود. در تیراندازى و به كار بردن اسلحه مهارت داشت .زور و نیرویش در كمان كشى به اندازه پهلوان بود و ده پهلوان اگر هم زور مى شدند نمى توانستند پشتش را بر زمین آورند. ولى یك عیب داشت و آن اینكه با ناز و نعمت و خوشگذرانى بزرگ شده بود، جهان دیده و سفركرده نبود، بلكه سایه پرورده بود، با صداى غرش طبل دلاوران آشنا نبود و برق شمشیر سواركاران را ندیده بود.

نیفتاده بر دست دشمن اسیر

 

به گردش نباریده باران تیر

اتفاقا من و این جوان پشت سر هم حركت مى كردیم ، هر دیوار كهن و استوارى كه سر راه ما قرار مى گرفت او با نیروى بازو، آن دیوار را بر زمین مى افكند و هر درخت تنومند و بزرگى كه مى دید با زور سرپنجه خود، آن را ریشه كن مى نمود و با ناز و افتخار نمایى مى گفت :

پیل كو؟ تا كتف و بازوى گردان بیند

 

شیر كو؟ تا كف و سر پنجه مردان بیند

ما همچنان به راه ادامه مى دادیم ، ناگاه دو نفر رهزن از پشت سنگى سر برآوردند و قصد جنگ با ما نمودند، در دست یكى از آنها چوبى و در بغل دیگرى كلوخ كوبى  بود.
به جوان گفتم : چرا درنگ مى كنى ؟ (اكنون هنگام زورآزمایى و دفاع است ).

بیار آنچه دارى ز مردى و زور

 

كه دشمن به پاى خود آمد به گور

ولى دیدم تیر و كمان از دست جوان افتاده و لرزه بر اندام شده و خود را باخته است .

نه هر كه موى شكافد به تیر جوشن خاى

 

بروز حمله جنگ آوران بدارد پاى

كار به جایى رسید كه چاره اى جر تسلیم نبود، همه باروبنه و اسلحه و لباسها را در اختیار آن دو رهزن قرار دادیم و با جان سالم از دست آنها رها شدیم .

به كارهاى گران مرد كاردیده فرست

 

كه شیر شرزه در آرد به زیر خم كمند

 

جوان اگر چه قوى یال و پیلتن باشد

 

بجنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند

 

نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است

 

چنانكه مساءله شرع پیش دانشمند

(بنابراین بى گدار به آب نزن . در سفرهاى خطیر، قد بلند و هیكل به ظاهر تنومند تو را نفریبد، آن كس را همراه و نگهبان خود بگیر كه جنگ دیده و كارآزموده است ، دل شیر و زهره نهنگ دارد. )

 

جمعه 18/11/1387 - 9:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته