• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1267
تعداد نظرات : 1077
زمان آخرین مطلب : 5490روز قبل
فلسفه و عرفان

مرحوم سید محمد (ره ) كه یكى از علماى بزرگ اصفهان بود نقل كرده است : یك سال از فوت پدرم گذشته بود. شبى او را در عالم خواب دیدم و احوالش را پرسیدم : گفت : تا كنون گرفتار بودم اما حالا راحت شدم . عرض كردم : سبب گرفتارى شما چه بود؟
فرمود: هیجده قران به مشهدى رضاى سقاباشى بدهى داشتم و فراموش كردم كه وصیت نمایم تا به او بدهند. از وقتى كه مردم تا كنون گرفتار بودم ، ولى دیروز مشهدى رضا مرا حلال كرد و از گرفتارى برزخ نجات پیدا كردم .
سید محمد وقتى این خواب را مى بیند از نجف اشرف به برادرش كه در اصفهان بود مى نویسد: چنین خوابى دیدم . تحقیق كن اگر پدرم به كسى بدهى دارد بپردازید، برادرش دنبال سقا باشى مى رود و قضیه را از او مى پرسد: سقا باشى مى گوید: آرى ، من مبلغ هیجده قران از پدر شما طلب كار بودم ، پس از مرگ آن بزرگوار چون سندى در دست نداشتم مطالبه آن پول را نكردم ؛ زیرا بى فایده بود و اگر طلب مى كردم آنها هم از من طلب سند مى نمودند. تا این كه یك سال از مرگ مرحوم پدرتان گذشت . با خود گفتم : هر چند سید كوتاهى كرد و سندى به من نداد وصیت هم نكرد ولى به خاطر جدش او را حلال مى كنم تا گرفتار عذاب نباشد.
فرزندان آن مرحوم ، هیجده قران را آماده مى كنند كه به آقاى سقا باشى بپردازند. ولى ایشان قبول نمى كند و مى گوید: من چیزى را كه بخشیده ام دیگر نمى توانم پس بگیرم

 

جمعه 16/12/1387 - 9:44
فلسفه و عرفان

شخص مؤ منى مى گوید: مدتى از مرگ پدرم گذشته بود شبى او را خواب دیدم ، در حالى كه مى دانستم مرده است . نزدیك من آمد و پس از سلام گفت : اى فرزند! من به فلانى پانصد تومان بدهكارم مرا نجات بده و از گرفتارى خلاصم كن .
این شخص از خواب بیدار شد و آن را با بى تفاوتى تلقى كرد و در این رابطه اقدامى ننمود. پس از چندى دوباره پدر به خواب پسر آمد و خواسته خود را كه قبلا گفته بود تكرار كرد و از پسر گلایه نمود كه : چرا به گفته ام ترتیب اثر ندادى . پسر كه در عالم رؤ یا مى دانست پدرش مرده است به او گفت : براى این كه مطمئن شوم این تو هستى كه با من سخن مى گویى ، یك نشانى دیگر بگو. پدر گفت : یاد دارى چند سال قبل سقف اطاقك روى چاه را كاه گل كردم پس از آن انگشترم گم شد و هر چه تفحص كردیم نیافتیم . گفتم : آرى ، به یاد دارم .
پدر گفت : پس از آنكه انسان مى میرد بسیارى از مسائل ناشناخته و مجهول براى او روشن مى شود. بعد از مرگ فهیدم انگشترم لاى كاه گل هاى سقف اتاقك مانده است ؛ چون موقع كار، ماله در دست چپم بود و كاه گل را به دست راست مى گرفتم در یكى از دفعات كه به من گل دادى ، وقتى خواستم آن را با ماله از كف دستم جدا كنم و به سقف بزنم انگشترم با فشار لب ماله از انگشتم بیرون آمده و با گل هاى آنرا به سقف زده ام و در آن موقع متوجه خارج شدن انگشتر نشده بودم .
حال براى این كه مطمئن شوى این منم كه با تو سخن مى گویم هر چه زودتر كاه گلها را از سقف جدا كرده و آنها را نرم كن و انگشترم را مى یابى .
پسر بدون آن كه خواب را به كسى بگوید صبح همان شب ، در اولین فرصت اقدام كرد. مى گوید: روى چاه را پوشاندم كاه گل را از سقف جدا كردم در حیاط منزل روى هم انباشتم ، بعدا آنها را نرم كردم و انگشتر را یافتم . مبلغى را كه پدرم گفته بود آماده كرده به بازار آمدم و نزد مردى كه پدرم گفته بود رفتم . پس از سلام و احوال پرسى . سئوال كردم : آیا شما از مرحوم پدرم طلبى دارید؟ صاحب مغازه گفت : براى چه مى پرسى ؟
گفتم : مى خواستم بدانم . صاحب مغازه گفت : پانصد تومان طلب دارم . سئوال كردم : پدر من چگونه به شما مقروض شد. جواب داد: یك روز به حجره من آمد و پانصد تومان قرض خواست . من هم مبلغ را بدون آنكه از وى سفته و یا لااقل یادداشتى بگیرم به او دادم . طولى نكشید كه او بر اثر سكته قلبى از دنیا رفت .
پسر گفت : چرا براى وصول طلب خود مراجعه نكردى ؟ جواب داد: سندى در دست نداشتم و شایسته ندیدم مراجعه كنم ؛ زیرا ممكن بود گفته ام مورد قبول واقع نشود. پسر مبلغ را به صاحب مغازه داد و جریان را براى او نقل كرد. و با پرداخت حق الناس پدر خود را از گرفتارى نجات داد

 

جمعه 16/12/1387 - 9:37
فلسفه و عرفان

از مولا مهدى نراقى كه یكى از علماى بزرگ اسلام است نقل شده است : روزى ایشان براى زیارت اهل قبور به وادى السلام نجف اشرف مى رود بعد از فاتحه و استغفار براى اهل قبور، یك مرتبه پرده مادیت از جلوى چشمش عقب مى رود، دریچه اى را مشاهده مى كند و داخل آن مى شود. قصر با شكوهى را مى بیند كه شخصى باوقار و نوارانى در بالاى آن نشسته است و افرادى دور او را گرفته اند و از او سئوالاتى مى كنند.
مرحوم نراقى مى گوید: من هم داخل آن قصر شدم و به حرفهاى او گوش ‍ مى دادم . قدرى كه گذشت ناگهان دیدم مارى از در وارد شد و مستقیم به سمت آن مرد كه بالاى قصر نشسته بود رفت و نیشى به او زد و برگشت از اطاق خارج شد.
آن مرد از درد نیش مار، صورتش متغیر شد و قدرى به خود پیچید تا كم كم حالش عادى شد و به حالت اولیه برگشت . سپس باز شروع به سخن گفتن كرد و از مردم احوال پرسى نمود و از گذارشات دنیا از آن مرد، مى پرسیدند.
ساعتى گذشت ، براى مرتبه دوم دیدم كه آن مار از در وارد شد و او را نیش ‍ زد و برگشت .
آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهره اش دگرگون شد و سپس به حالت عادى برگشت و باز شروع به سخن گفتن كرد.
سئوال كردم : شما كیستید؟! این جا كجا است ؟ این قصر متعلق به كیست ؟ این مار چرا شما را نیش مى زند؟
گفت : این قصر و درختان و جواهرات و مكانى كه مشاهده مى كنى بهشت برزخى و همه متعلق به من است . این افرادى هم كه دور اطاق گرد آمده اند خویشان من هستند كه جلوتر از دنیا رفته اند و احوال خویشان خود را در دنیا مى پرسند و من جواب مى دهم .
گفتم : این مار چرا ترا نیش مى زند؟ گفت : من مردى هستم مؤ من ، اهل نماز و روزه و خمس و زكوة ، هرچه فكر مى كنم كار خلافى از من سر نزده است كه مستحق چنین عقوبتى باشم و این باغ ، با این خصوصیات نتیجه برزخى همان اعمال صالحه من است .
فقط خلاف من این است كه : یكروز در هواى گرم تابستان در میان كوچه حركت مى كردم . دیدم صاحب مغازه اى با یك مشترى گفت و گو و منازعه دارد، براى اصلاح امور آنها، نزدیك رفتم . صاحب مغازه مى گفت : سیصد دینار (شش شاهى ) از تو طلب دارم و مشترى مى گفت : من پنج شاهى بدهكارم .
به صاحب مغازه گفتم : تو از نیم شاهى بگذر و به مشترى گفتم : تو هم از نیم شاهى صرف نظر كن و مبلغ پنج شاهى و نیم به صاحب مغازه بده .
صاحب مغازه ساكت شد، در حالیكه حق با او بود و من به قدر نیم شاهى در قضاوت خود كه صاحب مغازه بر آن راضى نبود حق او را ضایع كردم . در كیفر این عمل خداوند، این مار را بر من مسلط كرده است كه در هر ساعت مرا نیش زند تا در صور دمیده شود و خلایق براى حساب در محشر حاضر شوند و به بركت شفاعت محمد صلى الله علیه و آله و آلش ‍ نجات پیدا كنم

 

جمعه 16/12/1387 - 9:33
فلسفه و عرفان

از عالم بزرگوار سید هاشم بحرانى نقل شده است : در نجف اشرف شخص عطارى بود كه همه روزه پس از نماز ظهر در مغازه اش ، مردم را موعظه مى كرد و هیچگاه دكانش از جمعیت خالى نبود.
یكى از شاه زداگان هند كه مقیم نجف شده بود برایش مسافرتى پیش آمد. جعبه اى كه در آن گوهرهاى نفیسى و جواهرات قیمتى بود نزد عطار به امانت گذاشت و به مسافرت رفت . بعد از مراجعت ، نزد عطار آمد و امانت خود را از او مطالبه كرد. عطار منكر امانت شد و گفت : امانتى پیش من نیست و ترا نمى شناسم .
شاهزاده در كار خود بیچاره شد و پناهنده به قبر مطهر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام گردید و گفت : یا على ! براى اقامت در كنار قبر تو ترك وطن كردم و تمام دارایى خود را نزد مرد عطار كه در كنار حرم تو مغازه دارد و مردم او را امین مى دانند گذاشتم و به مسافرت رفتم . حال كه برگشتم او منكر امانت شده است پول مرا نمى دهد. من هم ، نه مالى دارم كه بتوانم با آن زندگى كنم و نه شاهدى دارم براى اثبات حق خود و كسى غیر از حضرتت نیست كه به داد من رسد.
هنگام شب آن حضرت را در خواب دید كه به او فرمود: اول صبح دروازه شهر باز مى شود. بیرون برو. اول كسى را كه دیدى امانت خود را از او مطالبه كن ، به تو مى رساند.
صبح از شهر خارج شد. اول كسى را كه ملاقات كرد پیرمرد عابد و زاهدى بود كه پشته هیزمى بر دوش داشت و مى خواست آن را بفروشد (و پول آن را به مصرف زندگى خود و عیالش برساند). هندى كه وضع او را دید تعجب كرد و گفت : آیا این شخص مى تواند حق مرا بگیرد؟ خجالت كشید كه از او چیزى بخواهد و مطلب خود را با او در میان گذارد.
دو مرتبه به حرم مطهر برگشت و عرض جمال نمود: شب دوم همان خواب را دید. باز فردا از شهر بیرو رفت و همان مرد را دید. باز چیزى نگفت و به حرم برگشت . شب سوم باز همان را شنید كه شبهاى قبل شنیده بود. روز سوم آن مرد شریف را دید و قضیه خود را برایش نقل كرد و مطالبه امانت خود را از او نمود. آن بزرگوار ساعتى فكر كرد و بعد از آن فرمود:
فردا بعد از نماز ظهر در دكان عطار بیا تا امانت را به تو رسانم . شاهزاده هم ، هنگام اجتماع خلق ، در دكان عطار آمد آن مرد زاهد هیزم كش جلو آمد و به عطار فرمود: امروز موعظه و سخنرانى را به من واگذار كن . او هم قبول كرد.
مرد عابد در مقابل مردمى كه براى شنیدن موعظه اجتماع كرده بودند قرار گرفت و گفت :
اى مردم ! من فلانى پسر فلان شخص هستم و از حق الناس سخت در هراسم و به توفیق خداوند دوستى مال دنیا در دلم نیست ، اهل قناعت و گوشه گیرى هستم ، با این وصف پیش آمد ناگوارى برایم واقع شده است . مى خواهم امروز شما را از آن باخبر كنم و از سختى عذاب الهى و سوزش ‍ آتش عالم برزخ و جهنم بترسانم و بعضى گذارشات روز جزا را به گوش ‍ شمابرسانم كه خود شاهد آن بودم و شما هم مى توانید آن را مشاهده كنید.
اى مردم ! من محتاج قرض گرفتن شدم . از یك نفر یهودى ده قران گرفتم و شرط كردم كه به مدت بیست روز، روزى نیم قران به او پس دهم . تا ده روز نصف طلب او را دادم و دیگر او را ندیدم . احوالش را پرسیدم : گفتند: به بغداد رفته است . پس از مدتى شبى در خواب دیدم گویا قیامت برپا شده است ، من و مردم را براى حساب احضار كردند.
به فضل الهى از آن موقف خلاص شدم و جزء نیكان به سوى بهشت حركت كردم . وقتى به صراط رسیدم صداى نعره اى از جهنم شنیدم ، آن مرد طلبكار یهودى را دیدم كه مانند شعله آتش از جهنم بیرون آمد. راه را بر من بست و گفت : پنج قران از تو طلب دارم ، طلبم را بده و از صراط رد شو. گفتم : مدتى در مقام جستجوى تو بودم ولى ترا ندیم كه طلبت را بدهم .
گفت : تا طلب مرا ندهى نمى گذارم رد شوى . گفتم : این جا چیزى ندارم . گفت : پس بگذار تا انگشت خودم را بر بدنت گذارم . پذیرفتم . وقتى انگشتش را بر سینه ام گذاشت از سوزش آن جزع كرده و بیدار شدم ، دیدم جاى انگشتش بر سینه ام زخم است و تا به حال مجروح مى باشد و هر چه مداوا كردم فایده نبخشیده است ، پس سینه خود را گشود و به مردم نشان داد. وقتى مردم چنین دیدند صداها به گریه و ناله بلند كردند و عطار هم از عذاب الهى سخت در هراس شد و آن شخص هندى را به خانه خود برد و امانت او را پس داد و معذرت خواست

 

جمعه 16/12/1387 - 9:27
فلسفه و عرفان

براى حق الناس در عالم برزخ انسان را زندانى مى كنند و او را نگاه مى دارند تا حق مردم پرداخته شود.
سلیمان دارایى را كه یكى از زهاد و بندگان خاص خدا بود بعد از مرگش ‍ در خواب دیدند، احوالش را پرسیدند و گفتند: با تو چه كردند؟
در جواب گفت : یك سال است كه در عالم برزخ مرا زندانى كرده اند (و عذاب مى كنند). پرسیدند: براى چه ؟ گفت : روزى بار كاهى وارد شهر مى شد، من بدون آنكه از صاحب آن اجازه بگیرم پر كاهى برداشتم كه با آن خلال كنم و زیر دندانم نمایم . براى این عمل ، یك سال است كه مرا نگاه داشته اند و مورد عتاب قرار گرفته ام كه چرا بدون رضایت صاحبش ‍ در مال مردم تصرف كرده ام .
عذاب برزخى تنها براى اموات نیست بلكه زنده ها هم ، گاهى عذاب برزخ را در همین دنیا مشاهده كرده اند و اثر درد و رنج آن تا آخر عمر در بدن آنها باقى مانده است .
لازم مى دانم در این جا داستانى را در این باره نقل كنم شاید هشدارى باشد براى كسانى كه حق الناس را مانند شیر مادر مى خورند و در صدد جبران آن نیستند.

 

جمعه 16/12/1387 - 9:26
فلسفه و عرفان

از جمله امورى كه در عالم برزخ بسیار خطرناك است و باعث عذاب هاى شدید مى شود حق الناس است . البته هر گناهى در شب اول قبر دست و پاگیر انسان مى شود اما حق الناس را عذابى است .
مرحوم نورى در دارالسلام مى فرماید: یكى از علما پس از مرگ پدرش ، او را به خواب دید در حالى كه بسیار افسرده بود. از او پرسید: شما عالم خدمتگزار به اسلام بودى . چرا ناراحت و افسرده اى ؟ پدر گفت : مقام و جاى من خوب است ولى واى از حق الناس من ده تومان به فلانى بدهكارم ، همین قرض مرا چنین ناراحت و آزرده خاطر كرده است .
پسر گوید: رفتم و طلبكار را پیدا كردم . از او سئوال نمودم : آیا پدر من این مقدار به تو بدهكار است ؟ گفت : آرى ، گفتم : چرا نیامدى تا طلب خود را وصول كنى ؟ گفت : ترسیدم مرا دروغ پندارى ، اما از دست پدر شما ناراحت بودم كه چرا بدهى اش را در دفترى ننوشته است

 

جمعه 16/12/1387 - 9:24
دانستنی های علمی

 به خواسته طبیعى زن توجه نكردن موجب عذاب و فشار قبر مى شود.

چنانچه حضرت على علیه السلام فرمود: دورى كردن مرد از همسر خود موجب عذاب قبر مى شود

جمعه 16/12/1387 - 9:23
فلسفه و عرفان

از حضرت على علیه السلام روایت شده است : اجتناب نكردن از نجاسات و ترشحات آن باعث عذاب و فشار قبر مى شود. جابر بن عبدالله مى گوید: همراه پیامبر صلى الله علیه و آله عبور مى كردیم تا به كنار دو قبر رسیدیم . آن حضرت فرمود: صاحبان این دو قبر اكنون عذاب مى شوند، عذاب یكى از اینها به این جهت است كه در دنیا غیبت مردم را مى كرد و عذاب دیگرى به این علت بوده كه از پاشیدن قطرات نجاست به بدنش پرهیز نداشته است

 

جمعه 16/12/1387 - 9:22
فلسفه و عرفان

بدگویى كردن و غیبت نمودن از دیگران موجب عذاب قبر است . از ابن عباس نقل شده است : غیبت و بدگویى كردن از مردم ، عذاب قبر را فراهم مى كند و یك سوم عذاب قبر به سبب غیبت است
از جمله عذاب هاى عالم قبر این است كه غیبت كنندگان ، سینه و صورت هاى خود را با ناخنهاى خود مى خراشند.
حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: در شب معراج به قومى برخورد كردم كه ناخن هاى آنها از مس بود، آنان سینه و صورتهاى خود را با آنها مى خراشیدند.
از جبرئیل پرسیدم : اینها چه كسانى هستند و عمل آنها چه بوده است ؟ گفت : اینها كسانى هستند كه غیبت مردم را مى كردند و گوشت آنان را به وسیله غیبت مى خوردند و آبروى آنها را هتك مى كردند

 

جمعه 16/12/1387 - 9:18
فلسفه و عرفان

از جمله چیزهایى كه باعث عذاب قبر مى شود سخن چینى و حرف مردم را به دیگران رساند است ولو این كه آن حرف راست باشد. حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: عذاب قبر به جهت سخن چینى و نمامى به وجود مى آید.
از ابن عباس نقل شده :13 عذاب قبر جهت نمامى است .
در وصیت هاى حضرت رسول صلى الله علیه و آله به على آمده است كه فرمود: یا على ! از نمامى بپرهیز؛ زیرا آن باعث عذاب قبر مى شود
از جمله عذاب هاى قبر براى نمام این است كه : او در عالم برزخ از قیافه انسان بیرون مى رود و به شكل خوك و الاغ در مى آید.
چنانچه از حضرت رسول صلى الله علیه و آله نقل شده كه فرمود: شبى كه مرا به آسمان ها بردند (در عالم برزخ ) زنى را دیدم كه سرش سر خوك و بدنش مانند الاغ بود و با هزار هزار نوع عذاب ، او را مجازات مى كردند. اصحاب عرض كردند: یا رسول الله ! صلى الله علیه و آله عمل او در دنیا چه بوده است ؟ فرمود: عمل او سخن چینى و دروغ گویى بوده است
نیز فرمود: هر كس به قصد سخن چینى و نمامى در میان دو نفر قدم بردارد، خداوند آتشى را بر او سلطه مى سازد كه از هنگام دفن تا روز قیامت او را بسوزاند و چون در قیامت از قبر خود بیرون آید اژدهایى را بر او مسلط مى كند كه پیوسته بدنش را نیش زند تا این كه به دوزخ داخل شود

 

جمعه 16/12/1387 - 9:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته