أفمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى فما لكم كیف تحكمون؟
(سوره یونس آیه 35)
اگر چه هر یك از استدلالات گذشته در فصول پیشین براى اثبات خلافت بلا فصل على علیه السلام كافى بنظر میرسد ولى براى اتمام حجت و تكمیل مباحث قبلى در این فصل نیز برد پارهاى از دلائل اهل سنت كه سستتر از تار عنكبوت است اشاره میشود تا حقیقت امر براى طالبان حق روشن گردد.
دلیل یكمـچون ابو بكر نسبت برسول خدا فداكارى كرده و هنگام هجرت با او سفر كرده و مصاحب او و رفیق غار بود لذا از روى در قرآن نام برده شده و این فضیلت دلیل شایستگى او بر خلافت میباشد.
رد دلیل فوقـاولا چنانكه در فصل یكم این بخش بثبوت رسید امامت و جانشینى رسول خدا منشأ الهى دارد و امام باید از جانب خدا تعیین شده و بوسیله پیغمبر بمردم ابلاغ گردد همانطوریكه برابر آیه تبلیغ در غدیر خم تعیین و ابلاغ گردیده است.
ثانیا مسافرت ابو بكر با آنحضرت طبق قرار قبلى نبوده بلكه تصادفا در راه باو برخورد كرده بود و طبرى در جزء سیم تاریخ خود مینویسد كه ابو بكر از عزیمت پیغمبر اطلاعى نداشت .
ثالثا نفس مصاحبت دلیل فضیلت نمیشود زیرا حضرت یوسف نیز در زندان عزیز مصر با دو نفر كافر كه بارباب انواع قائل بودند مصاحب بود كه در اینمورد خداوند از قول او فرماید:یا صاحبى السجن ءارباب متفرقون خیر ام اللهالواحد القهار؟ (1) اى دو مصاحب و رفیق من آیا خدایان متفرق (كه شما قائلید) بهترند یا خداى یكتاى قاهر؟) پس ممكن است دو نفر هم كه با هم تضاد عقیده دارند با هم یار و مصاحب شوند.
رابعا این سخن كه از ابو بكر در قرآن یاد شده دلیل بر مذمت و طعن او است نه دلیل بر فضیلت او زیرا آیه شریفه چنین است:فقد نصره الله اذ اخرجه الذین كفروا ثانى اثنین اذ هما فى الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا (2) یعنى خداوند پیغمبرش را موقعیكه كافران او را (از مكه) بیرون میكردند یارى نمود و یكى از آندو تن (رسول خدا) كه در غار بودند برفیق و همسفر خود (بابو بكر كه از ترس مشركین مكه پریشان و مضطرب بود) گفت اندوهگین مباش كه خدا با ما است.
از بیان آیه معلوم میشود كه ابو بكر از این مصاحبت و مرافقت اتفاقى پشیمان بوده با اظهار عجز و بیم پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله را ناراحت مینمود و آنحضرت او را دلدارى میداد.و اینجا سؤالى پیش میآید كه آیا حزن و اندوه ابو بكر براى خدا بوده و عمل نیكى محسوب میشد یا بر عكس صرفا از ترس جان خود اندوهگین بود؟
اگر حزن او در راه خدا بود چرا پیغمبر او را از عمل نیك منصرف میكرد و اگر از ترس جان خود بود در اینصورت این آیه نه تنها بر فضیلت او دلالت ندارد بلكه بز دلى و ترسوئى او را میرساند كه در نتیجه این جبن و ضعف پیغمبر را نیز ناراحت میكرده است و خداوند هم در آن غار مخوف پیغمبر را مورد لطف و توجه قرار داده و هیچگونه ارزشى بمصاحبت ابو بكر قائل نشده است زیرا در دنباله آیه مزبور فرماید:فانزل الله سكینته علیه و ایده بجنود لم تروها.پس خداوند آرامش خاطر بر پیغمبرش نازل فرمود و او را با سپاههاى غیبى كه شما ندیدهاید تأیید نمود.طرفداران ابو بكر میگویند خداوند آرامش و سكون خاطر را بابو بكر فرستاد نه برسولش زیرا آنحضرت احتیاجى بآرامش نداشت در پاسخ میگوئیم دنباله آیه میفرماید و او را بلشگرهاى غیبى تأیید كرد و چون مؤید بلشگرهاى غیبى پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله است بنا بر این نزول سكینه هم در باره آنحضرت است چنانكه در اول آیه هم میفرماید فقد نصره الله یعنى موقع خروج از مكه هم فقط پیغمبر مورد نصرت خدا بوده نه ابو بكر.
اما اینكه میگویند پیغمبر احتیاجى بآرامش نداشت خداوند در همان سوره صریحا نزول سكینه را در جنگ حنین به پیغمبر بیان فرموده است آنجا كه فرماید:ثم انزل الله سكینته على رسوله و على المؤمنین (3) آنگاه خداوند سكون و آرامش را بر رسول خود و مؤمنین نازل فرمود.) پس همچنانكه در این آیه علاوه بر رسول خدا بر مؤمنین هم سكینه نازل شده است در آنجا نیز اگر ابو بكر هم مشمول مفاد آن آیه بود از او هم نام برده میشد و آیه چنین نازل میگشت:
فانزل الله سكینته علیه و على صاحبه و یا فانزل الله سكینته علیهما و ایدهما...ولى مىبینیم ضمیر تثنیه در كار نیست در نتیجه نزول سكینه و آرامش،و تأیید بوسیله لشگرهاى غیبى فقط در باره رسول اكرم است و ابو بكر هم با همان حالت ترس و لرز در غار باقى مانده است و ما از برادران سنى مىپرسیم این چه فضیلتى است كه شما براى ابو بكر تراشیدهاید و اگر هم فضیلت را ملاك خلافت میدانید باز هم در داستان هجرت قهرمان این صحنه پر آشوب على علیه السلام بوده است كه در همان شب مرگ حتمى را از جان و دل استقبال كرد و در فراش پیغمبر بیتوته نمود و بنا بگفته ابن ابى الحدید و سایر علماى بزرگ عامه آیه و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله (4) در شأن او نازل گشت.فتدبروا یا اولى الابصار!
دلیل دومـمیگویند چون پیغمبر در روزهاى آخر زندگانى خود كه بحالت بیمارى در منزل عایشه بسترى بود ابو بكر را براى نماز خواندن با مسلمین بمسجدفرستاد بنا بر این در واقع با همین مأموریت پیشوائى او را بر مسلمین محرز و مسلم نمود!
رد دلیل فوقـاگر نماز خواندن كسى با مسلمین دلیل خلافت او باشد باید قبول كرد كه شایستهتر از ابو بكر هم وجود داشته و او عتاب بن اسید بود كه هنگام فتح مكه براى خواندن نماز صبح و عشاء و مغرب پیشنماز مسلمین بود در حالیكه براى پیغمبر هم هیچگونه رادع و مانعى وجود نداشت پس كسیكه در مكه یعنى در شریفترین مكانها با وجود خود پیغمبر صلى الله علیه و آله با مسلمین نماز بخواند شایستهتر از ابو بكر است كه هنگام ضرورت و بیمارى رسول خدا بمنظور نماز خواندن بمسجد رفته باشد.
از طرفى ابو بكر را پیغمبر نفرستاده بود بلكه موقعى كه بلال اذان گفت حال آنحضرت خوش نبود عایشه بمؤذن گفت كه بپدرم بگو برود با مردم نماز بخواند و چون حال رسول اكرم صلى الله علیه و آله بجا آمد پرسید چه كسى براى نماز خواندن رفته است؟
عایشه گفت چون شما حال نداشتید من بمؤذن گفتم كه ابو بكر با مردم نماز بخواند حضرت براى اینكه مبادا ابو بكر همین نماز خواندن را دستاویز خلافت خود كند با همان حالت بیمارى در حالیكه بعلى علیه السلام و فضل بن عباس تكیه داده بود وارد مسجد شد و در اینموقع فقط تكبیر اول نماز گفته شده بود كه رسول خدا وارد محراب گردیده و ابو بكر را پشت سر گذاشت و خود مشغول نماز خواندن شد و باین قسمت اخیر كه پیغمبر از نماز خواندن ابو بكر با جماعت ممانعت فرمود خود اهل تسنن اعتراف دارند چنانكه ابن ابى الحدید در قصائد سبعه خود گوید:
و لا كان معزولا غداة برائة
و لا عن صلوة ام فیها مؤخرا (5) .
یعنى على علیه السلام مثل ابو بكر نه از بردن سوره برائت معزول شد و نه از امامت نماز جماعت كه قصد آنرا كرده بود بر كنار گردید.
نتیجه اینكه ابو بكر را عایشه براى نماز خواندن بمسجد فرستاده بود نه پیغمبرزیرا اگر آنحضرت چنین مأموریتى بابو بكر میداد دنبال او نمیشتافت و با حال بیمارى بمسجد نمیرفت و او را از اینكار بر كنار نمیكرد.
دلیل سیمـمیگویند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است.
اقتدوا باللذین من بعدى ابى بكر و عمر.یعنى پس از من باین دو نفر (ابو بكر و عمر) اقتداء كنید!
رد دلیل فوقـاگر خبر بالا صحیح باشد پس تكلیف اینهمه احادیث وارده در باره ولایت على علیه السلام از خود اهل سنت چیست؟مگر میشود هم ابو بكر و هم على علیه السلام پس از پیغمبر جانشین او شوند؟و اگر حضرت رسول صلى الله علیه و آله آندو تن را مقتداى مردم قرار داده پس غوغاى سقیفه كه باسم شورا بوجود آمد چه صیغهاى بود و چرا گفتند پیغمبر براى خود جانشینى تعیین نكرده است و باید انتخاب خلیفه از طریق شوراى مسلمین انجام گیرد؟از طرفى اهل سنت حدیث دیگرى نقل میكنند كه كار را بغرنجتر میكند و آن اینست كه علاوه بر ابو بكر و عمر تمام صحابه را مقتداى مردم قرار میدهند و میگویند پیغمبر فرموده است:ان اصحابى كالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم.یعنى اصحاب من مانند ستارگان آسمان هستند كه بهر كدامشان اقتداء كنید هدایت مىیابید.
اگر این حدیث صحیح باشد دیگر چه لزومى دارد كه مردم بابو بكر بیعت كنند همه اصحاب قابل اقتداء بوده و همگى امام و جانشین پیغمبر میباشند و در اینصورت اصلا مأمومى وجود نخواهد داشت و مسلم است كه چه هرج و مرجى بوجود خواهد آمد زیرا اصحاب از نظر مشى دینى با هم مخالف بودند سعد بن عباده با ابو بكر و عمر،طلحه و زبیر با آنان،على علیه السلام نیز در جبهه واحد بوده و با همه آنها مخالف بود و با این ترتیب تكلیف مسلمین سرگردان آنروز چه بوده است؟فساد این حدیث جعلى بقدرى آشكار است كه بعضى از علماى اهل سنت نیز آنرا مجعول و ضعیف دانسته و دو تن از راویانش را مجهول الحال و كذاب گفتهاند.
دلائل دیگرى نیز از همین قماش در باره خلفاء گفته شده است كه ذكر آنهاباعث كسالت خوانندگان و موجب اطناب كلام خواهد بود.
مباحثه مأمون الرشید با علماى كلام و فقهاى عامه در مورد خلافت و ولایت على علیه السلام مشهور است و تقریبا بتمام دلائل سست و بى اساس اهل سنت پاسخ داده شده است از نظر مزید اطلاع بخلاصه مباحثات مزبور ذیلا اشاره میشود تا حقیقت امر كاملا روشن و آشكار گردد .
مباحثه مأمون با دانشمندان عامه:
این مباحثه را شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا و احمد بن عبد ربه كه از علماى اهل سنت است در كتاب عقد الفرید حكایت كرده است كه اسحاق بن حماد گفت یحیى بن اكثم ما را جمع نمود و گفت:مأمون دستور داده است كه جمعى از اهل كلام و حدیث را نزد او ببرم و من در حدود چهل نفر از علماى هر دو صنف را جمع كردم و مأمون را نیز خبر دادم مأمون بر آنها وارد شد و گفت:
اى جماعت علماء من معتقدم كه على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله جانشین وى بوده است اگر سخن و عقیده مرا قبول دارید و آنرا صحیح میدانید شما نیز اعتراف كنید و اگر بنظر شما این سخن من اشكال و ایرادى دارد با دلیل و برهان آنرا رد كنید ضمنا حشمت و مقام من بهیچوجه مانع حق گوئى شما نشود فقط تقوى را پیشه كنید و از عذاب خدا بترسید و سخن بحق گوئید.
اكنون میل شما است یا شما از من سؤال كنید و یا اجازه بدهید من از شما سؤال كنم.گفتند ما سؤال میكنیم.مأمون گفت شما یك نفر را انتخاب كنید كه با من سخن گوید و چنانچه در جائى بخطا رفت شما كمك كنید و از او پشتیبانى نمائید پس یكى از آن گروه چهل نفرى بسخن در آمد و گفت:
اعتقاد ما اینست كه پس از پیغمبر صلى الله علیه و آله ابو بكر بهترین مردم است زیرا روایتى هست كه تمام صحابه آنرا نقل نمودهاند كه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود پس از من باین دو نفر (ابو بكر و عمر) اقتداء كنید بنا بر این باید آن دو نفر بهترین خلق باشند تا مردم بآنها اقتداء كنند!
مأمون گفت روایات و احادیث زیاد است و همه آنها از سه صورت خارج نیستیا همه اخبار صحیح است،یا همه آنها جعلى و باطل است و یا بعضى صحیح و برخى باطل است.
اگر تمام اخبار و روایات صحیح باشد پس این اختلافات از كجا ناشى شده است و چرا بعضى اخبار ناقض بعضى دیگرند و اگر تمام آنها باطل باشد لازم میآید بطلان دین و كهنه شدن شریعت مطهره،پس بعضى از روایات و اخبار صحیح و پارهاى هم باطل است و آنكه صحیح است باید متكى بدلیل و برهان باشد و الا باطل و جعلى خواهد بود.
حال در مقام تجسس دلیل بر میآئیم و چون بمضمون این حدیثى كه شما گفتید نگاه میكنیم مىبینیم صدور چنین خبرى از شخص پیغمبر صلى الله علیه و آله كه اعقل عقلاء است شایسته نیست زیرا كه اقتداء كردن بدو نفر در یكوقت محال است و آن دو نفر یا من جمیع الجهات متحد بودند و یا با هم اختلافاتى داشتند در صورت اول لازم میآید كه آندو تن از نظر شكل و جسم و شعور و فكر یكى باشند كه آنهم محال است و در صورت دوم اگر اقتداء بیكى شود بدیگرى نشده است و چگونه هر دو بر حق میباشند در حالیكه از نظر عقیده با هم اختلاف داشتند عمر بابو بكر گفت خالد بن ولید را بجهت قتل مالك بن نویره عزل كن و گردنش بزن ابو بكر قبول نكرد عمر متعه زن و حج را تحریم نمود و ابو بكر نكرد ابو بكر بعد از خود خلیفه معین كرد و عمر را بجا گذاشت ولى عمر خلافت را در شوراى شش نفرى محصور نمود و هكذا...دیگرى گفت از رسول خدا روایت شده است كه فرمودند:لو كنت متخذا خلیلا لاتخذت ابا بكر خلیلا. (اگر براى خود دوستى اختیار میكردم یقینا ابو بكر را دوست خود قرار میدادم.) .
مأمون گفت این روایت نیز شایسته نیست كه از رسول اكرم صلى الله علیه و آله صادر شده باشد زیرا مشهور بین الفریقین است كه آنحضرت عقد اخوت و برادرى در میان صحابه انداخت و على علیه السلام را با خود برادر نمود و فرمود من ترا براى خود برادر نمودم،حالا ببین كدامیك از این دو روایت حق و كدامیك باطل است؟دیگرى از علماى حدیث گفت كه على علیه السلام بالاى منبر گفت بهترین امت بعد از پیغمبر ابو بكر و عمر بودند؟
مأمون گفت محال است كه آنحضرت چنین سخنى گفته باشد زیرا اگر این دو نفر از همه بهتر بودند چرا رسول خدا صلى الله علیه و آله عمرو عاص را امیر آنها كرد و اسامة بن زید را بر آندو فرمانده نمود و باز چرا على علیه السلام پس از پیغمبر میگفت من براى جانشینى پیغمبر بهتر و سزاوارترم و اگر بیم آن نبود كه عده كثیرى از دین برگردند حق خود را از آنها میگرفتم و در جاى دیگر فرمود من باین امر احقم زیرا كه خدا را بندگى و پرستش میكردم در حالیكه این دو نفر كافر و بت پرست بودند.دیگرى گفت:خبرى بما رسیده است كه پیغمبر فرمود ابو بكر و عمر دو آقاى پیران بهشت هستند!!
مأمون گفت این حدیث از رسول خدا صلى الله علیه و آله نیست زیرا در بهشت پیرى وجود ندارد و پیغمبر با شجعیه كه زن پیرى بود فرمود عجوزه داخل بهشت نمیشود بلكه پیران جوان میشوند و این آیات را تلاوت فرمود انا أنشاناهن انشاء،فجعلناهن ابكارا،عربا اترابا (6) .بنا بر این،حدیث در شأن حسنین علیهما السلام است كه فریقین متفق بصحت آن هستند كه پیغمبر فرمود:الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة (7) .
دیگرى گفت پیغمبر فرموده است:اگر من مبعوث نمیشدم عمر به پیغمبرى مبعوث میشد!!
مأمون گفت این خبر كاملا ساختگى است و محال است كه از پیغمبر باشد زیرا خداوند فرماید :و اذ اخذنا من النبیین میثاقهم و منك و من نوح و ابراهیم و موسى و عیسى بن مریم (8) .یعنى ما پیش از فرستادن هر پیغمبرى از او میثاق نبوت را گرفتهایم.در اینصورت چگونه كسى كه از او میثاق نبوت گرفته نشده به پیغمبرى مبعوث میشد؟دیگرى گفت رسول خدا فرموده است اگر عذاب خدا نازل شود جز عمر بن خطاب كسى نجات نیابد!
مأمون گفت این خبر بر خلاف آیه قرآن است زیرا خداوند به پیغمبرش فرماید:
ما كان الله لیعذبهم و انت فیهم (9) .یعنى اى پیغمبر تا تو در میان امت هستى خداوند آنها را عذاب نمیكند و از مفاد آیه چنین نتیجه بدست میآید كه وجود شریف پیغمبر صلى الله علیه و آله مانع نزول عذاب است در اینصورت بفرض اینكه عذاب نازل شود فقط خود آنحضرت نجات یابد و دیگران (من جمله عمر) دچار عذاب شوند.
دیگرى گفت رسول خدا صلى الله علیه و آله شهادت دادند كه عمر جزو ده نفر صحابه میباشد كه آنها اهل بهشتاند.
مأمون گفت اگر چنین باشد عمر چرا حذیفه را سوگند داد كه آیا من هم جزو منافقین هستم؟اگر رسول خدا صلى الله علیه و آله عمر را تزكیه كرده و به بهشت شهادت داده باشد معلوم میشود كه عمر بقول پیغمبر اعتماد نداشته است و این خود دلیل بر كفر عمر میباشد و كفر و بهشت با هم جمع نمیشوند.
دیگرى گفت پیغمبر فرمود كه من در یك كفه ترازو قرار گرفتم و تمام امت در كفه دیگرش من از همه آنها سنگینتر بودم سپس ابو بكر بجاى من نشست او نیز مثل من از آنها سنگینتر بود بعد از او عمر قرار گرفت او نیز بهمین افتخار نائل گردید.
مأمون گفت یا از نظر وزن بدن سنگینتر بودند اینكه مسلم دروغ است و بفرض محال صحیح هم باشد فضیلت نیست و یا از نظر اعمال نیك بر تمام امت برترى داشتهاند اینهم بشهادت همگان از اولى دروغتر میباشد زیرا میزان برترى در اسلام اعمال نیك و صالحه است و بشهادت تمام علماء و مورخین هیچكس در زهد و ورع و تقوى و عبادت و اخلاص مانند على علیه السلام نبوده است بنا بر این افضل امت على علیه السلام خواهد بود نه ابو بكر و عمر.
دانشمندان عامه سر بزیر افكنده و سخنى نگفتند مأمون كه آنها را بدین حالتدید گفت چرا ساكت شدید؟گفتند تا آنجا كه توانائى داشتیم كوتاهى ننمودیم.
مأمون اگر چه آنها را ساكت دید ولى مطالبى را كه احتمال میداد از نظر آنها رفته باشد پیش كشید و با سؤال و جوابهاى كوتاه مقصود خود را ثابت نمود.
مأمون پرسید پس از بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله نیكوترین اعمال چه بود؟گفتند پیشدستى و سبقت در ایمان مأمون گفت آیا كسى زودتر از على علیه السلام به پیغمبر ایمان آورده است؟
گفتند ابو بكر زیرا آنروزیكه على علیه السلام زودتر از ابو بكر ایمان آورد هنوز كودك و نا بالغ بود ولى ابو بكر در سن رشد و چهل سالگى ایمان آورده است و روى این حساب ابو بكر از نظر ایمان آوردن بر على سبقت دارد!
مأمون گفت على علیه السلام بنا بدعوت پیغمبر ایمان آورده است دعوت پیغمبر هم بنا بحكم قرآن ان هو الا وحى یوحى جز وحى الهى چیز دیگرى نبوده است و بطور حتم تا خداوند على را در خور این تكلیف نمیدید پیغمبر صلى الله علیه و آله را بدینكار مأمور نمىنمود و اسلام على هم در طفولیت یا بالهام خدا بود و یا بدعاى پیغمبر،اگر اسلام او بالهام بود پس على علیه السلام افضل از همه است كه از همان سن كودكى شایسته الهام خداوند بوده است و اگر اسلام وى بدعاى پیغمبر صلى الله علیه و آله بود باز پیغمبر بنا بمضمون آیه فوق هر چه گوید از جانب خدا گوید و على علیه السلام برگزیده خدا و پیغمبر بوده است و رسول خدا اسلام على را بجهت وثوق و اعتمادى كه باو داشت و میدانست كه او مؤید من عند الله است پذیرفته است.
باز مأمون پرسید پس از ایمان افضل اعمال چیست؟گفتند جهاد در راه خدا.
مأمون گفت آیا از تمام امت جهاد كسى بپایه جانفشانى و فداكارى على علیه السلام در صحنههاى كارزار رسیده است؟آیا در جنگ بدر اغلب دشمنان را او از پاى در نیاورد؟
یكى از حاضرین گفت در جنگ بدر اگر على چنین بود در عوض ابو بكر هم پهلوى پیغمبر صلى الله علیه و آله نشسته و تدبیر مینمود!مأمون پرسید آیا ابو بكر بتنهائى تدبیر مینمود یا بشركت پیغمبر و یا اینكه پیغمبر صلى الله علیه و آله بتدبیرات وى نیازمند بود؟آنشخص گفت من پناه مىبرم بخدا اگر یكى از این سه حالت را بپذیرم (10) !
مأمون گفت پس این كناره گرفتن ابو بكر از جنگ و نشستن او در سایبان چه فضیلتى دارد؟اگر تخلف از جنگ و گوشه نشستن موجب فضیلت و افتخار باشد پس خداوند چرا در قرآن از جانبازان و مجاهدین فى سبیل الله تمجید كرده و فرموده است و فضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما (11) .
بعد مأمون باسحاق رو نمود و گفت اى اسحاق سوره هل اتى را قرائت كن اسحاق سوره را خواند تا رسید بآیه و یطعمون الطعام على حبه مسكینا و یتیما و اسیرا (12) .مأمون پرسید این آیات در تعریف كیست؟اسحاق گفت در حق على علیه السلام نازل شده است.مأمون گفت آیا على علیه السلام موقعیكه بمسكین و یتیم و اسیر اطعام مینمود بآنها گفته است كه انما نطعمكم لوجه الله لا نرید منكم جزاء و لا شكورا (13) ؟
اسحاق گفت چنین خبرى بما نرسیده است مأمون گفت پس مىبینید كه خداى تعالى به نیت و سریرت على علیه السلام آگاه بوده و بجهت شناساندن آنحضرت بمردم از یك امر پنهانى و فضیلت باطنى وى خبر میدهد.
مأمون گفت اى اسحاق آیا خبر مرغ بریان كه براى پیغمبر صلى الله علیه و آله آورده بودند و آنحضرت بدرگاه خدا عرض كرد خدایا محبوبترین بندگان خود را پیش من بفرست تا در خوردن این مرغ با من شركت كند و در اینوقت على علیهالسلام سر رسید صحیح است؟اسحق گفت بلى .مأمون گفت قضیه از چهار صورت خارج نیست:
1ـدعاى پیغمبر صلى الله علیه و آله مستجاب شد و على كه محبوبتر از همه بوده بلا فاصله خداوند او را حاضر گردانید.
2ـدعاى پیغمبر مردود شد و على علیه السلام تصادفا آنجا آمد.
3ـخدا با اینكه كسانى را بهتر از على داشت مع الوصف على علیه السلام را فرستاد.
4ـخدا فاضل و مفضول نمىشناخت و همینطور بیحساب على علیه السلام را فرستاد.
اى اسحاق اگر احتمال اول را بپذیرى كه مقصود ما حاصل است و از سه احتمال دیگر هر كدام را جرأت دارى و از كفر و گمراهى آن نمیترسى انتخاب كن (14) .
اسحاق مدتى سر بزیر افكند و سپس همان آیه ثانى اثنین اذ هما فى الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا (15) را پیش كشید و از اینكه خدا ابو بكر را رفیق و همصحبت پیغمبر خوانده است خواست فضیلتى براى ابو بكر بتراشد.
مأمون با چهره تعجب آمیز گفت سبحان الله تا چه اندازه پایه دانش و اطلاع تو بلغت،سست و ضعیف است؟مگر حتما صاحب بكسى گفته میشود كه در ردیف هم صحبت خود یا همعقیده با او یا از نظر شخصیت از سنخ او باشد؟مگر قرآن از رفاقت یك نفر كافر با مؤمن خبر نمیدهد آنجا كه فرماید:
قال له صاحبه و هو یحاوره اكفرت بالذى خلقك من تراب (16) مصاحب او در حالیكه با او محاوره و جدال میكرد گفت آیا كافر شدى بآنكسى كه ترا از خاك آفرید؟)
سپس گفت:اما جمله ان الله معنا كه براى دلدارى ابو بكر گفته شده استدر اثر حزن و اندوه او بوده است اكنون بگو ببینم این حزن و پریشانى ابو بكر عمل خوب و طاعت بود یا عمل بدو معصیت؟
اگر طاعت و خوب بود چرا پیغمبر صلى الله علیه و آله از آن ممانعت میكرد و اگر معصیت و بد بود پس چه فضیلتى در این مصاحبت براى ابو بكر میتوان قائل شد؟گذشته از این خداوند در غار آرامش خود را بر كه فرستاد؟اسحاق گفت بر ابو بكر زیرا پیغمبر صلى الله علیه و آله از آن بى نیاز بود.
مأمون گفت بگو ببینم آنجا كه خداوند فرماید:و یوم حنین اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شیئا و ضاقت علیكم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین،ثم انزل الله سكینته على رسوله و على المؤمنین (17) .
(روز حنین وقتى كه از زیادى عده خودتان خوشتان آمد ولى آن زیادى هیچ سودى بشما نبخشید و زمین با آن پهناورى بر شما تنگ شد و شما از پیش دشمن فرار كردید و بعد از آن خدا آرامش خود را برسول خود و بر مؤمنین فرو فرستاد.) اولا فراریها چه كسانى بودند و باز ماندگان چه كسانى،ثانیا سكون و آرامش بر چه اشخاصى نازل شد؟
مگر نه اینست كه ابو بكر و عمر جزو فراریها و على و عباس و پنج نفر دیگر با پیغمبر صلى الله علیه و آله باز مانده بودند و على علیه السلام به تنهائى شمشیر میزد و عباس هم مهار مركب رسول خدا را گرفته و آن پنج نفر نیز اطراف پیغمبر پروانه وار دور میزدند؟مگر نه اینست كه خداوند میفرماید آرامش خود را به پیغمبر و مؤمنین كه همین هفت نفر بودند فرو فرستادم پس چطور رسول خدا صلى الله علیه و آله در آنجا از سكون و آرامش الهى بى نیاز نبود و چرا ابو بكر شایستگى این آرامش را پیدا نكرد؟اكنون بگو ببینم كسى كه در چنان معركهاى بدون كمترین ترس و لرزى یكتنه با آن گروه انبوه بجنگد و لطف و آرامش الهى شامل حالش شود افضل است یا كسیكه در غار با وجود پیغمبر شایستگى بهرهمند شدن از آرامشى كه بآنحضرت نازل شده است نداشته باشد؟
آیا كسى كه شب هجرت را در بستر پیغمبر خوابید و با كمال میل و اخلاصجان خود را براى سلامت و نجات آنحضرت بخطر انداخت افضل است یا كسى كه در غار با وجود اینكه رسول خدا در كنارش بود میترسید و اندوهگین بود؟
باز مأمون گفت اى اسحاق آیا حدیث ولایت را (من كنت مولاه فعلى مولاه) قبول دارى؟
اسحاق گفت بلى!مأمون پرسید در اینصورت على علیه السلام بر ابو بكر و عمر اولویت پیدا نمیكند؟
اسحق گفت مردم میگویند این جمله بوسیله زید بن حارثه گفته شده است!
مأمون پرسید پیغمبر صلى الله علیه و آله كجا این خبر را گفته است؟اسحاق پاسخ داد در حجة الوداع.
مأمون پرسید زید كجا كشته شده است؟اسحاق گفت سال هشتم هجرى در جنگ موته.
مأمون پرسید مگر جنگ موته پیش از حجة الوداع نبود؟اسحاق گفت چرا.
مأمون گفت پس چگونه ممكن است این جمله بوسیله زید بن حارثه گفته شود؟
سپس مأمون گفت اى اسحاق آیا حدیث منزلت (انت منى بمنزلة هارون من موسى...) را صحیح میدانى؟اسحاق گفت بلى!
مأمون گفت آیا هارون برادر پدر و مادرى موسى نبود؟اسحاق گفت چرا!
مأمون گفت على هم همینطور بود؟
اسحاق گفت نه زیرا پدر على علیه السلام ابو طالب و مادرش فاطمه بنت اسد بود یعنى پدر و مادرش غیر از پدر و مادر پیغمبر بود.
مأمون گفت هارون پیغمبر هم بود آیا على علیه السلام نیز پیغمبر بود؟اسحاق گفت نه.
مأمون گفت در اینصورت على از چه راهى مانند هارون بود آیا هارون خصوصیت دیگرى هم داشته است؟
اسحاق گفت موسى هارون را در زمان حیات خود یعنى همان وقتى كه بمیقات میرفت بر تمام پیروان خود جانشین نمود ولى پیغمبر در جنگ تبوك على علیه السلامرا فقط بر عدهاى از ناتوانان و زنان و كودكان كه در مدینه مانده بودند جانشین خود نمود!
مأمون گفت آیا موسى هنگام رفتن بمیقات گروهى را نیز همراه خود برد یا نه؟
اسحاق گفت بلى عدهاى را برد.
مأمون گفت مگر موسى هارون را براى تمام پیروان خود حتى بآنها كه برده بود جانشین قرار نداده بود؟اسحاق گفت چرا.
مأمون گفت همین مسأله در باره على علیه السلام نیز صادق است او جانشین پیغمبر براى همه مسلمین بود چه نزد عدهاى كه در مدینه بودند مانده باشد و چه دور از عدهاى كه همراه رسول خدا بودند قرار گیرد.
اسحاق عاجز و درمانده شد و مأمون تا اینجا تمام فقها و علماى حدیث را از هر دلیلى تهیدست نمود و اشتباه آنانرا از مغز و ذهنشان بیرون آورد آنگاه با دانشمندان كلام وارد گفتگو شد و در اینجا نیز اختیار پرسش را بدست آنها داد یكى از آنها پرسید:آیا امامت على علیه السلام مانند سایر واجبات بما نرسیده است؟
مأمون گفت چرا آنشخص پرسید پس چرا اختلاف فقط در امامت على است و در سایر واجبات اختلافى مشاهده نمیشود؟
مأمون گفت براى اینكه هیچیك از واجبات مثل خلافت مورد توجه و رغبت نبوده و بود نبود سایر واجبات بسود و زیان كسى تمام نمیشود اما خلافت ریاست و فرمانروائى است و هر نفسى طالب آنست و بسیار فرق است بین نماز گزاردن و رئیس قومى بودن.
دیگرى گفت از رسول اكرم صلى الله علیه و آله روایت شده است كه فرمود:اجماع مسلمین هر چه را نیك بدانند نزد خدا نیك است و هر چه را بد و زشت بدانند نزد خدا زشت است!
مأمون گفت مقصود پیغمبر در این حدیث باید یكى از دو احتمال زیر باشد.
منظور از اجماع یا اتفاق كل مسلمانان است كه البته چنین امرى غیر ممكن است زیرا هر كسى باختلاف ذات خود با دیگرى یكنوع سلیقه و فكرى دارد و یا مراد عقیده گروهى از مسلمین است در اینصورت اختلاف میان گروههاى مختلفهوجود خواهد داشت چنانكه شیعه على علیه السلام را مولا و مقتدا میداند و شما دیگران را (18) .
دیگرى گفت اى خلیفه آیا میتوان معتقد بود باینكه اصحاب محمد صلى الله علیه و آله همگى خطا كرده باشند؟
مأمون گفت اینجا محل خطا نیست چون بعقیده شما آنها امامت را نه از جانب خدا میدانستند و نه از جانب پیغمبر در اینصورت امامت نه واجب خواهد بود (زیرا حكم خدا نیست) و نه سنت (زیرا پیغمبر هم كه خلیفه معین نكرده) پس چیزى كه نه واجب است و نه سنت آنرا جز بدعت نمیتوان نامید كه بدتر از خطا است زیرا در خطا جاى عفو است ولى در بدعت جاى عفو نیست .
یكى دیگر از اصحاب كلام گفت اگر تو مدعى امامت على هستى شاهد بیاور چون مدعى باید گواه و بینه داشته باشد.
مأمون گفت من مدعى نیستم بلكه مقر و معترف بامامت على علیه السلام هستم مدعى كسانى هستند كه خود را در نصب و عزل خلیفه صاحب اختیار میدیدهاند آنها باید شاهد بیاورند ولى چون بعقیده شما همه صاحب اختیار و در نتیجه همه مدعى بودهاند و از طرفى شاهد باید غیر از مدعى باشد از اینرو باید از غیر امت پیغمبر صلى الله علیه و آله شاهد بیاورند و متأسفانه این كار عملى نیست.
مباحثات دیگرى نیز میان مأمون و دانشمندان كلام واقع شده است كه مأمون همه را پاسخ داده و بالاخره همه علماى حدیث و كلام را مجاب و محكوم ساخته است (19) .
دانشمند معتزلى ابى عثمان عمرو بن بحر الجاحظ كه از علماء و محققین اهل سنت است اگر چه در پاره موارد مانند ابن ابى الحدید طرفدارى از شیخین نموده است ولى رساله جداگانهاى نوشته و دلائلى آورده است كه پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله جانشین او على بن ابیطالب است نه ابو بكر،و على بن عیسى اربلى آنرا در كتاب خود (كشف الغمه) آورده است و ما براى تكمیل مباحث این فصل ذیلا بطور اختصار آنرا مینگاریم
خلاصه سخنان جاحظ چنین است كه میگوید دو فرقه اسلام (سنى و شیعه) با هم اختلاف داشته یكى از آنها میگوید چون پیغمبر صلى الله علیه و آله رحلت فرمود جانشینى براى خود تعیین نكرد و امت را اختیار داد كه هر كه را خواستند براى جانشینى انتخاب كنند و مردم هم ابو بكر را انتخاب كردند و گروه دیگر معتقدند كه رسول اكرم صلى الله علیه و آله على را بجانشینى خود تعیین كرد و او را براى پس از خود پیشواى مسلمین قرار داد و هر یك از این دو گروه ادعاى حقانیت خود را میكنند و چون ما چنین دیدیم هر دو فرقه را نگهداشتیم تا با آنها بحث كنیم و حق را از باطل باز یابیم و از همه آنها پرسیدیم آیا مردم از داشتن یك والى براى اداره كردن امورشان و جمع آورى زكوة اموال و تقسیم آن میان مستحقین و همچنین براى قضاوت میان آنها و استرداد حق مظلوم از ظالم و اقامه حدود و بطور كلى براى حفظ دین ناچارند یا خیر؟همه گفتند بلى ناچارند.
باز از آنها پرسیدیم كه آیا مردم مجازند كه بدون نظر و توجه بكتاب خدا و سنت پیغمبرشان كسى را براى خود والى كنند؟گفتند خیر مجاز نیستند.
آنگاه از همه آنها پرسیدیم آن اسلامى كه خداى تعالى بقبول آن دستور داده است كدام است؟
گفتند اسلام اداى شهادتین است و اقرار بدانچه از جانب خدا به پیغمبر آمده و نماز و روزه و حج بشرط استطاعت و عمل بقرآن و حرام دانستن حرام آن و حلال دانستن حلال آن.
باز از آنها پرسیدیم آیا خدا را بندگان نیكى در میان مخلوقاتش هست كه آنها را برگزیند و اختیار كند؟
گفتند بلى.پرسیدیم بچه دلیل؟گفتند خداوند در قرآن فرماید:و ربك یخلق ما یشاء و یختار ما كان لهم الخیرة من امرهم.سپس از آنها پرسیدیم نیكانچه كسانىاند؟گفتند پرهیزكارانند .گفتم بچه دلیل؟گفتند فرمایش خداوند است كه:ان اكرمكم عند الله اتقیكم.
گفتیم آیا خدا را میرسد كه از میان پرهیزكاران هم بهترین آنها را برگزیند؟گفتند بلى مجاهدین را كه با مال و جانشان جهاد میكنند بدلیل قول خداوند تعالى كه فرماید:فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم على القاعدین درجة.
سپس گفتیم آیا خدا را نیكانى از مجاهدین هم هست؟همه گفتند بلى كسانى از مجاهدین كه بجهاد سبقت گیرند از بقیه برترند بدلیل آیه:لا یستوى منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل.
ما این سخنان را از آنها قبول كردیم زیرا هر دو گروه در آنها وحدت نظر داشتند و تا اینجا دانستیم كه بهترین مردم سبقت كنندگان در جهادند.
باز از آنها پرسیدیم كه آیا خدا را فرقهاى هم هست كه بهتر از آنها باشد؟
گفتند بلى آنهائى كه در جهاد رنج و تعب زیاد تحمل كردند و طعن و ضرب و قتلشان در راه خدا بیشتر از دیگران بود بدلیل آیه فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره.
ما هم این سخن را از آنها قبول كردیم و دانستیم و شناختیم كه بهترین نیكان كسانىاند كه رنج و تعب آنها در جهاد فزونتر و جانفشانیشان در راه خدا بیشتر و از دشمنان زیاد كشنده باشند. (این مطلب كه معلوم شد) از آنها در باره این دو مرد یعنى على بن ابى طالب و ابو بكر پرسیدیم كه كدامیك از آندو تن رنج و تعبش در جنگ بیشتر و بلاء و گرفتاریش در راه خدا فزونتر بود؟هر دو فرقه اجماع كردند كه على بن ابیطالب طعن و ضربش بیشتر و جنگش شدیدتر بود و او همیشه از دین خدا و از پیغمبر دفاع میكرد بنا بر این از آنچه گفتیم ثابت شد كه باجماع هر دو گروه و بدلالت كتاب و سنت على علیه السلام افضل است.
باز از آنها سؤال كردیم كه از متقین كدام بهتراند؟گفتند آنها كه از پروردگارشان میترسند چنانكه خداوند فرماید:اعدت للمتقین الذین یخشون ربهم سپس از آنها پرسیدیم چه كسانى از خدا میترسند؟
گفتند علماء بدلیل آیه:انما یخشى الله من عباده العلماء.باز از آنهاپرسیدیم كه داناترین مردم كیانند؟گفتند آنكه داناتر باشد بعدل،و هدایت كنندهتر باشد بسوى حق و سزاوارتر باشد باینكه متبوع باشد نه تابع بدلیل فرمایش خداى تعالى:یحكم به ذوا عدل منكم كه حكومت را بصاحبان عدل قرار داده است.
ما این سخن را نیز از آنها قبول كردیم و سپس پرسیدیم كه داناترین مردم بعدل كیست؟گفتند آنكه بیشتر دلالت كند بعدل.پرسیدیم چه كسى از مردم بعدل بیشتر دلالت میكند گفتند آنكه بیشتر بحق هدایت میكند و شایستهتر باشد كه متبوع گردد نه تابع بدلیل قول خداى تعالى :افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى. (آیا آنكه بسوى حق هدایت میكند براى متابعت سزاوارتر است یا آنكه خود راه را نمیداند مگر اینكه هدایت شود) .
بنا بر این كتاب خدا و سنت پیغمبر و اجماع هر دو فرقه دلالت میكنند بر اینكه افضل امت پس از پیغمبر صلى الله علیه و آله على بن ابیطالب است زیرا كه جهادش از همه بیشتر است در نتیجه از همه اتقى است و چون اتقى است پس اخشى است و چون اخشى است لذا از همه اعلم است و چون اعلم است پس،از همه بیشتر بعدل دلالت میكند و چون اعدل است پس بیشتر از همه،امت را بسوى حق دعوت مینماید و در نتیجه سزاوارتر است كه متبوع و حاكم باشد نه تابع و محكوم . (20)
پىنوشتها:
یعنى على علیه السلام مانند ابوبكر نبود كه در غار دلش بلرزد از ترس(مشركین مكه) و روز بدر در سایبان پنهان شود و جنگ نكند.
(11) سوره نساء آیه 95
(12 و 13) سوره هل اتى آیه 8 و 9
(14) حدیث مرغ بریان در كتب عامه من جمله در مناقب ابن مغازلى ص 156ـو ینابیع المودة ص 56 نقل شده است.
(15) سوره توبه آیه 40
(16) سوره كهف آیه 37
(17) سوره برائت آیه 25 و 26
(18) باز هم حقانیت و استحقاق على علیه السلام براى جانشینى پیغمبر صلى الله علیه و آله از سخن آنان اثبات میشود زیرا تنها كسى كه تمام مسلمین(اعم از شیعه و سنى) بر او اتفاق كردهاند على علیه السلام است ولى دیگران فقط مورد قبول اهل سنت بوده و شیعیان آنها را قبول ندارند.
(19) عیون اخبار الرضا باب 44ـعقد الفرید جلد 2 ص 125
(20) كشف الغمه ص 12ـ 13