ساعت حدودا 9صبح بود رسیدیم به بهشت زهرا(س)، اول از همه رفتیم سر قبر سید اهل قلم شهید آوینی یه فاتحه ای فرستادم؛به عکسش خیره شدم سریع بدون درنگ چشم و انداختم پایین آخه ترسیدم بهم حرفی بزنه، و ...
منتظر دو تا از بچه بودم که با هم در مورد مسائل هفته حرف بزنیم و ...
بعداز چند دقیقه یه خورده قدم زدم صورتم رو که برگردوندم چشم افتاد به قبر شهید احمد کاظمی یه تسبیح اونجا آویزون نظرم و به خودش جلب کرد،... چند وقتی بود با تسبیح ذکر نگفته بودم...
بچه ها اومده بودند؛انگار داشتیم تو بهشت قدم می ذاشتیم،اصلا سرمای هوا رو حس نمیکردم.
یه خورده که رفتم به سمت قبور شهدای گمنام با یه تپه پر از ...برخورد کردیم،انگار اینجا رو گذاشته بودند برای جمع آوری آشغال...افسوس...
خلاصه رسیدیم به قطعه شهدای گمنام،اما کاشکی اون صحنه رو نمیدیدم؛آقای شهردار؛و رئیس بنیاد ... بهتون تبریک میگم خیلی خوب به اینجا میرسید...
دست مریزاد
میون این همه قبر ترک برداشته فقط یه قبر سالم و نو بود که اونم توسط یکی از پایگاه های بسیج تعویض شده بود
همین...
یا علی
منبع:mrkhamenei.blogfa.com/post-133.aspx