1
. مسلما شخصیه که از بودن کنارش احساس آرامش می کنم ، چون محیط جنگل نا آرام ترین
محیطیه که توش هیچ وقت آرزو نمی کنم تنها باشم فکر می کنم بگم همسرم خوب باشه ،
دوست ندارم جنس موافق باشه ! اگرم باشه صمیمی ترین دوستم باید باشه که بهش خیلی
علاقه داشته باشم پس با این حساب تصحیح می کنم میگم صمیمی ترین دوستم تا همسرم .
2.خوب دوست ندارم بعد از دیدن حیوان
دیگر حیوانهای دیگر را نبینم ! برای همین آرزو می کنم یه خرگوش باشه . که فرار
نکنه وایسته مثل بچه ی آدم بیاد پیشم بخواد در بره اصلا ولی دوست دارم جنس بدن اون
حیوون از مو یا پشم باشه چون از حیواناتی که بدنشون مثل خزندگان است به شدت نفرت
دارم . تمیز هم باید باشه . من چه قدر زیاد توضیح میدم !
3 . اگر خوب باشه مسلما دوست دارم باهاش
دوست بشم ، یه چیزی بگم شاید خنده دار باشه ولی من همیشه دوست داشتم مثل برنامه
کودکا که نشون میده با حیوانات صحبت کنم و باهاشون دوست بشم ! خیلی دوست داشتم توی
جنگل زندگی می کردم و الان به جای این اینترنت با اسب و الاغ و گاو کشتی کج می
گرفتم لحنم طنزه ولی حرفم جدیه .
4. یه کلبه ی چوبی ، که ظاهری ساده داره
ولی آرامش دهندست و ترسناک نیست مثل کلبه ی وحشت ! یه جای مطمئن که بشه توش آرامش
داشت و جلوی کلبه هم یه تبر باشه برای هیزم شکستن یه تنور یه تاب که به یه درخت
بسته شده باشه ، از این دود کشای آجری داشته باشه ! اتاق زیر شیروانی من خیلی دوست
دارم آرزوم بوده یه دونه داشته باشم ! از اونا هم داشته باشه . یه اجاق که روش دیگ
گذاشته باشند ، همه ی اینها با آدمای مهربونی که دلاشون پاک باشه : خدایا من باید
تو روستا زندگی می کردم این چه زندگیه که برای من ساختی !!!
5 . از این نرده های چوبی که تو زمین
کار می ذارند هم باشه بد نیست ولی تو این خونه که تو تصورم بود نرده ای وجود نداشت
.
6 . روی میز قاشق بشقاب و چنگال و چاقوی
نقره با شمع دونی های زیبایی چیده شدند که منتظرند من شمع هاشون رو روشن کنم ! یه
خدمتکار هم هست که غذا سرو می کنه ، خدمتکاره یه زنه چاقه اما مهربونه ! که من هیچ
وقت اجازه نمیدم از ما دور باشه یعنی من و اون کسی که باهامه من تنها نیستم الان
کسی هم باهامه که سر میز باهم نشستیم ! غذا باید یه بوقلمون درسته باشه که داخل یک
ظرف گذاشته شده از اون ظرفا که در داره ، از تشریفات خوشم نمیاد برای همین سریع می
پرم و هر چی هست رو می خورم ! سوپم می تونست باشه ولی چیزی که تو ذهن منه یه خدمتکاره
که میز رو می چینه .
7 . ببینید این خونه رو من ساختم یا شما
؟ ینی چی من که در پشتی نمی بینم ! اگر قرار بود شما بسازید که دیگه من اینقدر
تصوراتم رو نمی گفتم ! مسلما اگر فنجونی روی چمن هم باشه باید چینی باشه ! من
آیکیوم همین قدره .
8 . من تنها کاری که با فنجان می تونم
کنم اینه که اصلا دست بهش نمی زنم شما می رید جایی فنجون پیدا کنید بر می دارید می
برید . همون کاری رو می کنم که همه می کنند اگه برش دارم باید توش چایی ریخت یا
اینکه پرتش می کنم بشکنه صدا بده حال کنیم : من هنوزم تنها نیستم !
9 . تو ذهنم یه رودخونست که سر و صدای
زیادی داره ، منطق میگه نمیشه اونجا اقیانوس باشه شما حالتون خوبه ؟ !!!
10 . والله من معمولا برای گذشتن از
رودخونه از روی سنگها می پرم و اگه سنگی هم نباشه خودمون یعنی من اون کسی الان
باهامه ! سنگ میذاریم طوری که بتونیم بپریم از افتادن تو رودخونه می ترسم برای
همین همیشه خیلی سخت از روی سنگ ها عبور می کنم مخصوصا اگر لیز باشند که اصلا
نمیشه ! رودخونه هم که من گفتم همچین سرعتش زیاده زیاد نیستا من یه جاییشم که
سرعتش کمتره ولی سر و صدا داره . یه قلیون کمه بدو بردار از تو ماشین بیار ! آقا
من برم بچه ها همه جمعند اون ور رودخونه فعلا قربون همگی اومدیم پیک نیک خیالی !
در پناه حق