اینجاست كه یك عالم سر دو راهى قرار مىگیرد:از این نقطه ضعف استفاده كنم،بهره بردارى كنم،به عبارت دیگر روى دوش این جمعیتسوار بشوم،حالا كه اینها این قدر احمق و نادان هستند و چنین نقطه ضعفى دارند،من هم از همین نقطه ضعف استفاده كنم؟یا علیرغم این نقطه ضعف،من با آن مبارزه كنم،بروم دنبال حقیقت،چه كار دارم به اینكه اجتماع مىشود یا اجتماع نمىشود.
نقطه ضعف دوم عوام الناس در مجالس عزادارى-كه خوشبختانه باید بگوییم كمتر شده است-این مساله شور و واویلا بپا شدن است.باید منبرى حتما در آخر ذكر مصیبت كند و در این ذكر مصیبت هم نه تنها مردم اشك بریزند،اشك بریزند قبول نیست،باید مجلس از جا كنده بشود،باید شور و واویلا بپا بشود.من نمىگویم مجلس از جا كنده نشود، من مىگویم این نباید هدف باشد.
من مى گویم اگر كسى در آن مسیر صحیح با بیان حقایق و واقعیات بدون آنكه یك روضه دروغى بخواند،بدون اینكه جعلى بكند،بدون اینكه تحریفى بكند،بدون اینكه براى امام حسین اصحابى بسازد كه در تاریخ نبوده و خود امام حسین آنها را نمىشناسد چون وجود نداشته اند،بدون آنكه براى امام حسین فرزندانى ذكر كند كه چنین فرزندانى در دنیا وجود نداشتهاند،بدون اینكه براى امام حسین دشمنانى در كربلا با نام و نشان بسازد مثل ازرق شامى و بچه هاى ازرق شامى كه كاكلشان چگونه بود،كه اصلا چنین كسانى وجود نداشته اند،اگر اشكى از روى صداقت و حقیقت ریخت،شور و واویلا هم بپا شد،مجلس هم كربلا شد،بسیار خوب،ولى وقتى كه نبود،آن وقت ما باید با امام حسین بجنگیم،دشمنى كنیم؟دروغ ببندیم؟دروغ بگوییم؟
یادم هست در فریمان خودمان،سالهاى اولى كه من از قم مىآمدم و به آنجا مىرفتم و گاهى منبر مىرفتم،آمده بودیم مشهد،روضه خوان قهارى بود كه در مشهد خیلى معروف بود،شبى ما در مسجد گوهرشاد در یكى از شبستانها رفته بودیم پاى روضه او و یكى از هم ولایتى هاى ما هم آنجا بود.یك روضه صد در صد دروغى آنجا خواند،خودش هم گفت از بزرگان شنیدم(به قول مرحوم آیتى نگو از بزرگان،بگو از دروغگویان،مگر مقصود«از بزرگان دروغگویان»باشد)چون خودش مىفهمید كه این در هیچ كتابى نیست.
آمد یك بچهاى براى امام حسین درست كرد كه چنین بچهاى امام حسین نداشته است.گفت طفلى امام حسین داشتند كه جزء اسرا بود.یكى از لشكریان عمر سعد،خودش سوار بود و طنابى به گردن این طفل بسته بود و او را با زور شلاق مىآوردند و مىكشیدند. او سرگرم رفتن بود و این طفل مجبور به دویدن.یك وقت متوجه شد كه این طناب فشار آورده و سنگینى مىكند.بعد متوجه شدند كه این طفل خفه شده است.این را گفت و واویلایى بپا شد.وقتى كه آمدیم بیرون،یادم است آن هم ولایتى من آمد به من توصیه كرد گفت آقا جان بیایید پاى این منبرها،از این روضهها یاد بگیرید،اینها را براى مردم بخوانید!